نظریه رهبری مذهبی در انقلاب اسلامی
ﺳﺆال: جناب دکتر حقيقت،شما ريشه انقلاب اسلامي رامدرنيزاسيون دانسته و علت پيروزي انقلاب را عامل رهبري مذهبي آن دانسته ايد. با توجه به اين ديدگاه شما در مورد پيروزي انقلاب اسلامي،مي خواستيم ديدگاه شما را در مورد تفاوت ميان ريشه ها و علل پيروزي انقلاب اسلامي بدانيم؟
پاسخ: بحث را از اين جا شروع مي کنم که چه نوآوري در نظريه رهبري مذهبي وجود دارد.به نظر من،چند مغالطه در نظريه پردازي هاي انقلاب اسلامي وجود دارد که اين مغالطه ها براي ما اهميت دارد و ما را راهنمايي مي کندبه سمت يک نظريه ي جديد.
اولين مسأله همان طور که اشاره کرديد،تفکيک ميان زمينه ها وعلل پيروزي انقلاب است.درنظريه هاي پيروزي انقلاب اسلامي بين اين دوتفکيک نشده است،بنابراين آناني که اين نظريه ها را جمع آوري کردند مدرنيزاسيون را در كنار نظريه استبداد يا مذهب قرار دادند.اين يک خلط بزرگ است.از اين جا به نکته دوم مي رسيم و آن اين است که مدرنيزاسيون اصلاً از اول بناي اين را نداشته است که بيايد ودر مورد علل پيروزي انقلاب اسلامي بحث کند.يعني شايد نظريه پردازان مدرنيزاسيون دارند شرايط پيروزي انقلاب ايران را توضيح مي دهند،و از اول نخواستند که بگويند که اين عامل ،عامل پيروزي انقلاب بوده است. بنابراين نمي توان گفت که چرا اين نظريه پردازان به مذهب و يا رهبري مذهبي اشاره اي نکرده اند.چون اين بحث ها اساساً راجع به زمينه هاي انقلاب است.اگر تا اين جا اين نتيجه را بگيريم که زمينه ها را مي توان ازعلل تفکيک نمود،به اين نتيجه مي رسيم که مهمترين عامل در زمينه پيروزي انقلاب اسلامي، مدرنيزاسيون، و مهمترين عامل در پيروزي انقلاب اسلامي، رهبري مذهبي است.اين دو رکن نظريه جديد است.توضيح اين مطلب اين است، که چرا مدرنيزاسيون اهميت دارد؛چون اگر مدرنيزاسيوني نبود از دهه 40 به بعد،رژيم شاه با بحران مواجه نمي شد،توسعه سياسي، اقتصادي و فرهنگي در آن زمان با هم تعارض پيدا نمي کردند.چون اين مدرنيزاسيون آمد توسعه سياسي را به کاهش متمايل کردو توسعه اقتصادي بر اساس الگوي اقتصادي شاه ره به صعود داشت.اين دو نوع توسعه در جايي با هم برخوردپيدا مي کنند و تعارض ايجاد مي گردد.حال چرا در عوامل پيروزي انقلاب؛عامل رهبري مذهبي، مهم ترين عامل بوده است.مذهب به خودي خود نمي تواند عامل باشد ،چندين شاهد و قرينه در اين باره وجود دارد.يکي اين که مذهب از دوران نوسازي در ايران دهه40به اين طرف رو به کاهش بود.يعني مظاهر مذهبي در حد اعمال و عبادات ديني بوده و درحد فرهنگ عمومي روندي رو به کاهش داشته است. پس چيزي که از سال 40 رو به کاهش بوده نمي تواند عامل انقلاب باشد. ممکن است گفته شود درست است که مظاهر مذهبي در اين دوره روند کاهشي داشته،اما اين مذهب در نهان مردم وجود داشته است، اين مورد قبول ماست ولي اين عامل ،عامل انقلاب نبوده است.چون آنچه در نهان است، خفته و خوابيده است.خوب حال به اين نکته بنگريم که استبداد چرا عامل انقلاب نبوده است، چون خيلي جاها استبداد هست ولي اين دليل انقلاب نمي شود.استبداد به تنهايي دليل انقلاب نيست.من به طور مبسوط مقاله اي در نقد کتاب "ماچگونه ما شديم"نوشتم و دلايلم را ارايه کردم. دکتر زيباکلام در پاسخ به ﺳﺆﺍﻝ علل استعمار مي گويد: چون استبداد بوده است استعمار موفق شده است.پس استبداد تقدم دارد.بحثي که من مطرح کردم خلأ بين اوليت و اولويت است.آيا شما که مي گوييد استبداد قبل از انقلاب بوده،اين قبل، قبل زماني است؛ يعني اول از نظر زماني استبداد بوده، بعد استعمارآمده و يا اين که اولويت ذاتي دارد يعني اين که اهميتش بيشتر است. بحث ما بحث زماني نيست، بلکه بحث ما اولويت و اهميت است. اگر بحث اولويت و اهميت هم باشد، بايد بياييم در هر زمان و در هر دوره اي بررسي کنيم که عامل استعمار نقش بيشتري داشته است يا عامل استبداد.اگر به عقب برگرديم، به عامل مذهب، گفتيم که مذهب در نهان مردم وجود دارد اما قراﺋﺖ هاي مختلفي از مذهب وجود دارد و اکثر قراﺋﺖ ها نيز قراﺋت انقلابي نيست. پس مردمي که مسلمان هم هستند، از کساني تقليد مي کنند که اسلامشان انقلابي نيست.پس اين اسلام نمي تواند به انقلاب منجر بشود،حال يک کسي آمده و قراﺋﺖ جديدي از اسلام داده كه آن قراﺋﺖ انقلابي بوده است.حال اين که متأثر از شرايط زمانه بوده ويا نبوده ،اين ها بحث هاي ديگري است.يعني آدم جديدي يعني امام خميني با ويژگي هاي خاصي آمده است وآن اين که ايشان عارف و مبارز است و ديگر اينکه از نظر روانشناسي شجاع است ويک مرجع تقليد مسلم است، يعني مردم خيلي راحت مي توانند از ايشان تقليد کنند.يک شخصيت فوق العاده وکاريزماتيکي آمده که ويژگي هاي ديني و ويژگي هاي خاص اجتماعي هم دارد ومي تواند مردم رابسيج کند.بعد وي تا ميگويد" دين"مردم تلقي مي کنند که اسلام اين را مي گويدونمي گويند که يک قراﺋت اين را مي گويد.پس يک نفرآمد از اسلام يک قراﺋت جديدي را داد که مردم انقلابي شدند، والا مردم يا علما اصلاً انقلابي نبودند. من اين حرف شريعتي را قبول ندارم که تشيع در طول تاريخ تشيع سرخ بوده است. در برهه هاي زيادي ازتاريخ ما تشيع،تشيع سازش با شاهان وقدرت هاي موجود بود. حال يک کسي آمده قراﺋﺖ جديدي ازمذهب اراﺋﻪ مي دهدوآن قراﺋﺖ، قراﺋﺖ انقلابي است که مسلماً با قراﺋﺖ ايدﺋولوژيک شريعتي هم سازگاري دارد.پس اوست که مردم را انقلابي کرد.
ﺳﺆال :به نظر مي آيد که چارچوب بحث شما درنظريه کاريزماي وبر قرار مي گيرد.حال با توجه به فرض شما مبني براين که در دوران پهلوي ما شاهد کاهش مظاهر مذهبي هستيم اگر يک رهبري کاريزماي غير مذهبي بود، آيا اين منجر به انقلاب مي شد؟
پاسخ:خير من نمي گويم رهبري عامل پيروزي انقلاب است.اين دوقيد دارد.رهبري اگر غير مذهبي بود کارهايي که امام خميني انجام داد را نمي توانست انجام دهد.حال اگر عامل مذهب بود ،ولي عامل رهبري نبود،مذهب تشيع ،مذهب انقلابي نبود .پس يک رهبري آمده که هم کاريزماتيک است وهم مذهبي است به همين دليل دو قسمتي است.يعني "رهبري" "مذهبي".يک نکته اي را که در بحث هايم فراموش کردم بگويم اين که اگر باز کسي اشکال کند که هيچ کسي در مسايل اجتماعي تک علتي نيست،ما هم مي گوييم نظريه رهبري مذهبي هم چند علتي است ولي عامل رهبري مذهبي را ﻣﺆثرتر مي داند.
ﺳﺆال:آيا در جريان انقلاب ،اين رهبري مذهبي است که مردم را به سمت خويش مي کشاند،يعني شعارها وخواسته هاي رهبري مورد قبول مردم مي شود يا رهبري مذهبي اززبان مردم صحبت مي کند و مردم ايشان را به خاطر اين که خواسته هاي آنها بيان مي کند مي پذيرند؟
پاسخ:چند مسأله را بايد دقت کرد وآن اين که جامعه ايران يک جامعه پوپوليستي است .دوم اين که فرهنگ سياسي در جامعه ايران به شدت پايين است و سوم اين که مردم ايران در برهه هاي بسياري از تاريخ نشان داده اند که همواره مي دانند که چه نمي خواهند، اما نمي دانند که چه مي خواهند.در دوم خرداد وحتي در انتخابات اخير نيز اين موضوع حاکم بود.يعني اين که مردم تغيير و تحول را مي خواستند،اما نمي دانستند چه جرياني دارد حاکم مي شود.مردم ما در سلب خيلي قوي اند،چون مردم ما احساساتي هستند.دو خصوصيت مردم ما احساسي بودن وفراموش کار بودن است.بنابراين بين دو گزينه مطرح شده،آن گزينه معقول تر است که امام وقتي رهبري انقلاب را در دست مي گيرند،براي مردم تفسير مي کنند که به دنبال چه بايد رفت.يعني رهبر در واقع پيشوايي است که نشان مي دهد که به کدام سمت و سو بايد رفت.
ﺳﺆال:دکتر شريعتي بحثي در ارتباط روحانيون با عامه مردم دارد،او برخلاف نظر شما تشيع را هميشه در مخالفت با نظام هاي حاکم مي بيندو چون ارتباطات اقتصادي- اجتماعي زيادي با عوام دارد بالطبع همراه عوام است،وبه نحوي خواسته هاي مردم را مطرح مي نمايد. با توجه به ارتباطات اقتصادي و اجتماعي روحانيت با مردم، چطور يک رهبري مذهبي در آن دوره زبان حال مردم نبود؟
پاسخ: من نمي گويم که امام زبان مردم نبودند، من مي گويم که مردم نمي دانستند چه مي خواهند.يک شاهد ديگر را نيز مي توانيم به ديگر آنها اضافه کنيم وآن اين که انقلاب ايران خيلي زود پيروز شد. اگر يک انقلابي باشد که چندين سال طول بکشد، يک عده اي از مردم غربال خواهند شد و رهبران انقلاب نيز غربال خواهند شد.ايدﺋولوژي هايي مي آيند، رقيب پيدا مي شود ودر تعارض با يکديگر قرار مي گيرند، همه ي اين ها ممکن است اتفاق بيفتد .انقلابي که اوج آن در سه روز است. وقتي در اين سه روز اتفاق مي افتد ،نتيجه اش همين است که همه ي گروه ها در آن هستند، اعم از گروه هاي چپ، مجاهدين، و گروه هاي ملي، و گروه هاي مذهبي هستند كه نمي دانند چه کار بکنند با هم کنار بيايند يا با هم کنار نيايند. در طول زمان از انقلاب کنار زده مي شوند،يعني اين جوان بودن انقلاب ما يا زودرس بودن انقلاب ما هم باعث اين مي شود که مردم دقيقاً ندانند دنبال چه هستند.خوب بله يک قدر مشترکاتي هست؛که مي دانند دنبال آزادي اند،واين هم به نظر من آزادي سلبي است يعني مي دانند که استبداد شاهي را نمي خواهند ،حال کدام نوع از آزادي را مي خواهند، کدام نوع عدالت را مي خواهند، اصلاً اين مسايل مطرح نيست، و براي همين است که کم کم دخالت روحانيت در سياست در طول زمان بيشتر مي شود.
ﺳﺆاﻝ: آيا به علت اين که درجريان مدرنيزاسيون شاه، بازارکه دراين برهه متضرر شده بود،و شکل انقلابي آن را در هيات هاي موتلفه اسلامي و فداييان اسلام مي بينيم و به علت ارتباط مستحکم روحانيون با اين نهاد اجتماعي و به نوعي زبان حال بازاريان در جريان انقلاب ايران شد؟
پاسخ: من نظرم اين است که ارتباط روحانيت وبازار قوي است.وهمان بحث نوسازي ايران در دهه 40 بر تقويت اين مساله مي افزايد،اما ﺳﺆال من اين است که آيا بازار هدف مشخصي داشت.يعني ايجاباً مي دانست که دنبال چه هست،آيا بازار حتماً به دنبال نظام اسلامي با ويژگي هاي کنوني بود وآيا بازار هم اهدافش مبهم بود،يعني که مي دانست که چيزهايي را نمي خواست و ضررهاي اقتصادي را که بازار از دربار خورده بود فهميده بود،واين سلبي بود،وحال اين که دنبال چه هست،دنبال حکومت اسلامي است، و ويژگي هاي آن حکومت اسلامي دقيقاً چيست وجايگاه روحانيت درآن چيست، بازار نيز دراين موارد ابهام داشت.
ﺳﺆال:يعني شکل دقيق نظام سياسي را پيش بيني نمي کردند؟
پاسخ :به شکل دقيق نه،وتازه اين نبود که همه بازار از دهه 40به اين سو با امام پيوند خورده باشند.اين پيوند در طول زمان ايجادشد ودر حين انقلاب خودش را نشان داد.
سوال: اساساً هرعلتي را براي انقلاب مشخص کنيم ماهيت انقلاب اسلامي با توجه به آن روشن مي شود.مثلاً اگر استبداد را عامل پيروزي انقلاب بدانيم ماهيت انقلاب اسلامي ضد استبدادي و دموکراسي خواهانه مي شود حال با توجه به اين که شما رهبري مذهبي را عامل پيروزي انقلاب مي دانيد ماهيت انقلاب اسلامي چيست؟آياانقلاب اسلامي ماهيتي نوگرايانه دارد ويا در قالب سنت گرايي و بنياد گرايي مي گنجد1
پاسخ: به دو نکته مي توان اشاره کرد،يکي اين که انقلاب ايران در دوره مدرن اتفاق افتاد .دوم اين که انقلاب ايران ويژگي هاي ضد مدرن داشت.به همين دليل بود که« ميشل فوکو» در روزهاي پيروزي انقلاب در ايران بود و برداشت پست مدرنيستي از انقلاب کرد،که به نظر من اشتباه هم مي کرد،ولي در اين قسمتش درست بود که انقلاب ايران ويژگي هاي ضد مدرن دارد ولي اين ضد مدرن بودن به دليل رجوع به سنت است نه رجوع به پست مدرنيزم.نکته سوم اين که به قول« سامي زبيده»،حضرت امام هر چند از پديده هاي مدرن متاثر بودند و در دوران مدرن مي زيستند و انديشه هاي خود را سعي مي کردند به نحوي با اصطلاحات مدرن هماهنگ کنند ،اما درگفتارخود چنان سخن مي گفتند که گويي مدرنيته اي وجود ندارد.اين سخن سامي زبيده سخن دقيقي است .نکته چهارم اين که مدرنيته دو ويژگي دارد يکي اين که اجتناب ناپذير است وديگري اين که غير قابل برگشت است.اگر اين دو ويژگي را براي مدرنيته بپذيريم،انقلاب ايران چه بخواهد وچه نخواهد بايد ويژگي هاي تمدن مدرن را بپذيرد.حال بعضاً يا حداقل،يا چه به صورت استحاله شده يا همراه با کژتابي مفاهيم ،به هر حال متأثر خواهد بود.بعد اين جا پارادوکسي پيش مي آيد وآن اين است که انقلابي برپا شده به عنوان انقلابي که ويژگي هاي ضد مدرن دارد الان بايد متأثر از تمدن مدرن بشود واين رابايد طوري انقلاب حل کند. فکر مي کنم که اين ناسازه نه تنها در دوران انقلاب٬ بلکه الان که 27سال از انقلاب گذشته باز هم براي ما وجود دارد که تکليف خودمان را نمي توانيم با مدرنيته روشن کنيم.ماهيت انقلاب ايران از نظر سلبي مشخص است. از نظر ايجابي هم يک قدر متيقني وجود دارد مثل آزادي واستقلال ،اما مشخص کردن ماهيت اين ها از نظر ايجابي تقريباً وابسته به شخصيت امام خميني است.به نظر من نه تنها جمله رهبر انقلاب، آيت الله خامنه اي درست است که"انقلاب ايران بدون نام امام خميني در هيچ جاي جهان شناخته شده نيست" بلکه يک پله بالاتر،ماهيت انقلاب ايران به خواست و قراﺋﺖ امام از اسلام گره خورده است.يعني هر آنچه امام خميني مي گفتند همان قراﺋﺖ حاکم مي شد.
ﺳﺆال: اين طور كه شما مي فرماييد، مردم ايران در زمان انقلاب در دوره سرژوازي سير مي كردند، اگر فرض شما را بپذيريم، آن وقت اختلاف آراء در جريان انتخابات دور اول رياست جمهوري و دور دوم چگونه توجيه مي شود؟
پاسخ:حالا شما اين جامعه را پوپوليستي بناميد. امور نسبي است،وقتي که مامي گوييم جامعه ايران جامعه پوپوليستي است، شما مي خواهيد بگوييد که جامعه ايران درآن دوره داراي آگاهي هاي نسبي است .درست است، ولي نسبت ها خيلي کم است يعني اين که درهمان انتخاباتهايي که شما مي گوييد شکاف آرا درآن کاهش يافت اگرساز وکارهايي انديشيده مي شد که مثلاً يک رقيب قرار بگيرد و مردم احساساتي بشوند ومردم در يک وضعيتي قرار مي گرفتندکه بروند و رأي بدهند، اين کار را مي کردند.چون انگيزه اي نبود ومشخص بود که نتيجه انتخابات چه مي شود، مردم هم تمايل به رأي دادن نداشتند.
ﺳﺆال:تحليل پديده انقلاب اسلامي با توجه به نظريه ساختار-کارگزار و بويژه نظريه ي "ساخت يابي" گيدنز چگونه است؟ باتوجه به اين نظريه، امام تا چه ميزان مي توانست روي ساختارها تأثير بگذارد؟
پاسخ: به طور خلاصه اگر عرض کنم نظريه مذهبي را با مدل ساختار-کارگزار مي توانيم توضيح دهيم.حال چند نکته مهم؛ نکته اول اين که در نظريه هاي ساختار-کارگزار عده اي هستند که به ساختار اهميت مي دهند واين قاعده کلي وجود دارد که هر نظريه اي که به ساختار اهميت بيشتري بدهد يک نحوي به جبر گرايي نزديک ميشود .عده اي هستند که به کارگزار اهميت مي دهند. در نظريه" ساخت يابي"گيدنز به هر دو بها داده مي شود ولي شايد يک ابهامي در اين نظريه باشد.پس نکته اول اين که ما همراه با گيدنز به هر دوي ساختار و کارگزار اهميت مي دهيم.
نکته دوم تفکيک بين زمينه ها وعوامل انقلاب به ما كمك مي کند که يک تفکيک بين ساختار وکارگزار انجام دهيم.آنجا که راجع به زمينه ها بحث مي کنيم عمدتاً بحث راجع به کارگزار است.مدرنيزاسيون ساختارها را آماده کرد ويعني ساختارها را به جايي رساند که آماده پذيرش تحولات جديد شوند.اما حال، اين آمادگي که ايجاد شد، چه عاملي موثر تر از همه چيز بود ،"رهبري مذهبي".
بنابراين يک تفاوتي بحث ما با بحث گيدنز پيدا مي کند که براساس بحث زمينه و عامل که عمدتاً زمينه مربوط به قبل از انقلاب است و عامل به حين انقلاب مر بوط است.استفاده ما هم از ساختار-کارگزار هم اين گونه تکميل مي شود يعني تفاوتي با بحث گيدنز پيدا مي کند .اما به طور کلي آن نکته اول هست که در اهميت ساختار- کارگزار به هر دو اهميت مي دهيم .وفتي که به حين انقلاب مي رسيم به کارگزار يعني رهبري مذهبي اهميت بيشتري مي دهيم .بنا براين نتيجه اين مي شود که رهبري مذهبي ديگر در چارچوب ساختارها نيست يعني خيلي کم هست.اين رهبري مذهبي ديگر در حال تغيير ساختارها است يعني مي تواند ساختار ها را تا اندازه زيادي بشکند ،يعني نقش رهبري مذهبي در حين انقلاب آن قدر است که مي تواند برساختارها فايق آيد.البته نمي خواهيم بگوييم که ساختارها کلاً عوض مي شود چون هنوز هم بسياري از ساختارها از زمان شاهي براي ما مانده است.ولي نسبي اگر بخواهيم بگوييم حين انقلاب،عامل رهبري مذهبي به عنوان کارگزار بيشتر نقش دارد،بنا براين عامل ساختار اهميت کمتري دارد.بنابراين در مساله ساختار–کارگزار در نکته اول به گيدنز نزديک شديم ولي در نکته دوم نکته اي بر گيدنز اضافه کرديم و در نتيجه با مدل ساختار-کارگزار هم مي توانيم نظريه مذهبي را خوب توجيه بکنيم.
ﺳﺆال: با تشکر از شما، اگر نکته اي در فرمايشات باقي مانده است،بفرماييد؟
پاسخ:احساس مي کنم اگر نظريه رهبري مذهبي يک مقداري مطرح شود ومورد نقد وايراد قرار بگيرد،براي فهم بهتر انقلاب اسلامي مهمتر است.حتي براي فهم شرايط امروز ما،چون اگر پيروزي انقلاب عمدتاً مديون رهبري مذهبي باشد آن وقت تحليل دوران هاي بعد از رحلت امام خميني هم يک مقدار براي ما راحت مي شود.