تحولی روش شناختی در فقه سیاسی شیعه
چکیده
به موازات تحول سیاست مدرن در گذار از فرد- محوری به نهاد- محوری و چگونگی اعمال قدرت، به نظر میرسد در فقه سیاسی شیعه نیز گرایشی مشابه در حال وقوع است. مقاله حاضر در صدد است این تغییر پارادایمی[2] را با واکاوی کلمات سه فقیه برجسته جمهوری اسلامی به بحث گذارد. تغییر پارادایمی هرچند ممکن است تاحدی به شکل ناخودآگاه رخ دهد، اما تحلیل خودآگاهانه و روششناسانه آن میتواند دستاوردهای جدیدی به همراه داشته باشد. امام خمینی با طرح مسئله «مصلحت نظام» به نهاد حکومت محوریت داد؛ و آغاز کننده این حرکت به حساب میآید. «نظریه ولایت» با فرد- محوری، و «نظریه نظارت» با نهاد- محوری تناسب بیشتری دارد.
کلمات کلیدی
فقه سیاسی، روش شناسی، ولایت، نظارت، مصلحت نظام، فرد- محوری، نهاد- محوری
سیاست مدرن از سیاست قدیم در این نکته محوری از هم جدا میشوندکه سیاست کلاسیک به سؤال «چه کسی باید حکومت کند؟» پاسخ میداد؛ در حالی که دغدغه اصلی سیاست مدرن پاسخگویی به سؤال «چگونه باید حکومت کرد؟» است. افلاطون در پاسخ به سؤال «چه کسی؟» فیلسوف – شاه را معرفی کرد؛ و متفکران اسلامی هم در پاسخگویی به این پرسش یا با تقلید از متفکران یونان پاسخ فلسفی دادند، و یا به فقه (سیاسی) روی آورده و از حاکمیت فقیه (به شکل مستقل یا در کنار حاکمیت شاه) سخن گفتند. استاد مطهری نیز انتقاد پوپر را ـ بدون ذكر نام ـ از این مسئله شوم كه «چه كسی باید بر جامعه حكومت كند؟» نقل میكند؛ و از قول او آن را یك اشتباه بسیار بزرگ و خطر پردوام در فلسفه سیاسی میداند. سپس از قول وی میگوید كه مسئله عاقلانهتر و خلاقانهتر این است كه: «چگونه میتوانیم سازمانهای اجتماعی را چنان ترتیب دهیم كه زعماء بد و ناصالح نتوانند اسباب ضرر و زیان وی شوند؟».[3]
البته، تاریخ اندیشه سیاسی در ایران نشانگر زوال اندیشه فلسفی و فربه شدن پاسخهای فقهی به سؤال فوق در طول زمان بوده است.[4] فارغ از ادعای فوق، این مقاله به این مسئله میپردازد که تحولاتی در فقه سیاسی شیعه، بالاخص پس از پیروزی انقلاب اسلامی، به وجودآمده که شاید بتوان از آن را مقدمه و زمینهسازی تغییری کلی در روششناسی فقه سیاسی محسوب نمود. در حالی که فقهای شیعی تا سالهای اخیر تنها به سؤال «چه کسی؟» پاسخ میگفتند، گرایشی از زمان امام خمینی (ره) برای پاسخگویی به پرسش «چگونه؟» به وجود آمده است؛ هرچند صراحتی در کلام ایشان نسبت به این مدعا وجود ندارد. درست است که از نظر منطقی ولایت میتواند نهاد- محور باشد، ولی نظریههای ولایی در عمل این گونه نبودهاند. نظریههای ولایی در حوزه دانش فقه سیاسی عملاً در جواب «چه کسی»، فرد را مطرح کردهاند.
امام خمینی در توصيف حوزه اختيارات حكومت به طور صريح اعلام داشت: «تعبير به آن كه اينجانب گفتهام حكومت در چارچوب احكام الهى داراى اختيار است، به طور كلى بر خلاف گفته هاى اينجانب است».[5] به نظر امام خمينى، «حكومت كه شعبهاى از ولايت مطلقه رسول الله ـ صلى الله عليه وآله و سلم ـ است، يكى از احكام اوليه اسلام است؛ و مقدم بر تمام احكام فرعيه حتى نماز و روزه و حج است».[6] در تمامی عبارات فوق، بحث از حکومت و اختیارات آن است، نه از فرد. بیسبب نبود که از دیدگاه ایشان، رد احكام ثانويه پس از تشخيص موضوع به وسيله عرف كارشناس با رد احكام اوليه فرقى ندارد؛ و نيز صرف احكام ثانويه برای ولايت مطلقه کافی نیست؛ و پس از رأى مجلس و انفاذ شوراى نگهبان هيچ مقامى حق رد آن را ندارد؛ و دولت در اجراى آن بايد بدون هيچ ملاحظهاى اقدام كند.[7] در اینجا بود که امام تشخيص دو ـ سوم مجلس شوراى اسلامى را در موضوعات عرفيه، كه تشخيص آن با عرف است، کافی دانستند. دیدگاه حکومتی امام نقد برخی فقهای سنتی محسوب میشد که فقیه (و نه نهاد حکومت) را دارای ولایت در امور عمومى محدود به چارچوب احكام شرع میدانستند. در آنجا که امام (ره) توصیه کرد که «نقش زمان و مکان را در نظر گیرید، چرا که این بحثهای طلبگی پاسخگو نیست و ما را بنبست میکشاند»،[8] شاید در لایه های زیرین اندیشه ایشان گذار از «فرد» به «نهاد» در جریان بود. از دیدگاه ایشان، «حکومت» فلسفه برخورد با شرک و کفر، و کلید حل معضلات داخلی و خارجی محسوب میشود. مصلحت نظام از دیدگاه امام، با ولایت مطلقه پیوند دارد. حکومت اسلامی بر اساس مصلحت میتواند احکام اولیه و ثانویه (مصطلح) را (به شکل موقت) تعطیل نماید؛ و از این جهت، احکام حکومتی و مصلحت نظام بر احکام شرعیه اولیه و ثانویه تقدم دارد. در اینجاست که به نظر میرسد پای «نهاد حکومت» به میان کشیده میشود. پس، تصمیمات و مصلحتسنجیهای شخص نیست که احکام شرعیه را تعطیل میکند؛ بلکه نهاد حکومت از چنین شأنی برخوردار است. وقتی در فقه سیاسی فرد جای خود را به نهاد میدهد، به نظریه دولت از نظر فلسفه سیاسی نیاز پیدا میشود. اگر نظریهای در حوزه فلسفه سیاسی نباشد که بحث فوق را هدایت کند، مصلحت دولت و مصلحت نظام بدون پشتوانه نظری میماند؛ و برداشتهای متفاوت و گاه متضاد – حتی دولتی اقتدارگرا - از آن امکانپذیر میشود. برعکس، اگر هر یک از دو دانش فقه سیاسی و فلسفه سیاسی به وظیفه خود محدود شوند و به اصطلاح با هم همروی[9] داشته باشند، در باب دولت از منظر فلسفه سیاسی نظریهای اندیشیده، و مددکار فقه سیاسی خواهد شد. به هر حال، اندیشه امام (قدس سره) درباره دولت را كه میتوان از آن تحت عنوان «جمهورى اسلامى مبتنى بر ولايت فقيه» يادكرد[10]، تلاشى در راستاى ايجاد همنهادى بين مفاهيم قديم و جديد به ويژه ولايت و جمهوريت محسوب میشود؛ و از این منظر، در تداوم سنت فكرى مجتهدان مشروطهخواه نظير نايينى به شمار میرود.[11]
در مجموع، امام راحل (قدس سره) مجموعهای از مبانی فقهی را مطرح کردند که از نظر روششناسانه بدیع به نظر میرسید. حضرت امام اولین فقیهی هستند که جهتگیری فقه سیاسی را از «فرد» به «نهاد» تغییر دادند؛ و شاگردان ایشان این جهتگیری جدید را تکمیل نمودند.
نکته قابل توجه این که هرچند، همان گونه که خواهد آمد، نظریه ولایت انتخابی فقیه نیز به استاد شهید مطهری نسبت داده شده، ولی عبارات محدود بهجا مانده از آیتالله مطهری به نظریه نظارت اشاره دارد:[12] «ولايت فقيه به اين معنا نيست كه فقيه خود در رأس دولت قرار بگيرد و عملاً حكومت كند. نقش فقيه در يك كشور اسلامی - يعنی كشوری كه در آن مردم، اسلام را به عنوان يك ايدئولوژی پذيرفته و به آن ملتزم و متعهد هستند - نقش يك ايدئولوگ است، نه نقش يك حاكم. وظیفه ایدئولوگ این است که بر اجرای درست و صحیح استراتژی نظارت داشته باشد. او صلاحیت مجری قانون و کسی را که میخواهد رئیس دولت بشود و در کادر ایدئولوژی اسلام به انجام برساند، مورد نظارت و بررسی قرار میدهد».[13] جالب آن که استاد شهید درک این مسئله را به ارتکاز مردم این زمان و عصر مشروطه ارجاع میدهد: «تصور مردم آن روز – دوره مشروطیت – و نیز مردم ما از ولایت فقیه این نبوده و نیست که فقها حکومت کنند و اداره مملکت را به دست گیرند».[14] برخی آرای اولیه حضرت امام نیز به این نظریه اشاره داشت؛ و باز به مشروطه ارجاع میداد: «ما نمیگوییم حکومت باید با فقیه باشد؛ بلکه میگوییم حکومت باید با قانون خدایی که صلاح کشور و مردم است اداره شود؛ و این بی نظارت روحانی صورت نمیگیرد؛ چنانکه دولت مشروطه نیز این امر را تصویب و تصدیق کرده است».[15] اصولاً نظریههای ولایت – محور بر فرد، و نظریه نظارت بر نهاد تأکید بیشتری دارند. در نظریههای نوع اول در پاسخ به سؤال «چه کسی؟» شخص فقیه را مطرح میکنند؛ اما در نظریه نظارت این فرض مطرح است که امور اجرایی به خود مردم واگذار شده است و تنها باید از جانب متخصصان دینی مورد تأیید قرار گیرد. اگر شأن نظارت برای اسلامی بودن امور فرض گرفته شود، اساساً دلیلی ندارد که به نظارت فرد اکتفا کنیم؛ چرا که نظارت جمع فقیهان به صواب نزدیکتر به نظر میرسد. دقیقاً به همین دلیل است که فرد در نظریههای ولایی بیش از نظریههای نظارتی محوریت دارد.
به نظر میرسد گذار از «فرد» به «نهاد» در تفاوت دو کتاب دراسات فی ولایة الفقیه و فقه الدولة الاسلامیة[16] و حکومت دینی و حقوق انسان[17] نیز قابل طرح باشد. در این که در کتاب اول «نظریه ولایت انتخابی مقیده فقیه» طرح شده، شکی وجود ندارد. اما به نظر میرسد پیشفرض نانوشته نویسنده در کتاب دوم گذاری ظریف از فرد به نهاد بوده است؛ و بنابراین، باید آن را درانداختن طرحی نو – و نه تقریری جدید از نظریه ولایت انتخابی – تلقی نمود. با در نظر گرفتن این مفروض که ایشان تناقض نگفتهاند (یعنی در زمان واحد به هر دو مبنا معتقد نیستند) و با در نظر گرفتن نیت مؤلف (با توجه به قرائن خارجی دیگر)، میتوان گفت در آرای اخیر حرکتی مبنایی از سوی «فرد» به «نهاد»، و گذاری بنایی از «ولایت» به «نظارت» مشاهده میشود. در راستای تأیید این مدعا، به چند مورد اشاره میشود:
1- ماهیت ولایت و نظارت: ماهیت ولایت غیر از نظارت است. «ولایت» نوعی قدرت و اقتدار برای سرپرستی است که به شخص یا اشخاص معینی اعطا میشود؛ در حالی که «نظارت» عبارت است از بررسی انطباق احکام و اعمال موجود در یک حکومت بر اساس شریعت، که اصولاً بر اساس درخواست مردم صورت میپذیرد. در نظریه نخست ایشان، ماهیت ولایت فقیه به عنوان تداوم ولایت الهی تصور شده است: «مرتبه کامله ولایت تشریعی منحصر به ذات پاک خداوند - تبارک وتعالی – است؛ و مراتب نازلتر آن برای برخی پیامبران، پیامبر اکرم و ائمه معصومین - علیهم السلام – و در زمان غیبت برای فقیه عادل آگاه به زمان حوادث و بصیرت نسبت مشکلات زمان وقدرتمند بر حل و فصل آنان است».[18]
بر اساس نظريه ولایت انتخابی فقیه، شخص معینی از سوی شارع مقدس به ولايت منصوب نشده؛ بلكه خداوند وجود صفاتى را براى حاكم اسلامى اعتبار كرده است.[19] پس هرچند شارع مقدس اصل انتخاب فرد واجد شرايط را از سوى مردم امضا كرده؛ اما شكل حكومت، نحوه انتخاب، ويژگىهاى انتخابكنندگان و چگونگى اجراى آن را به عقلا واگذار شده است. بر اساس اين نظريه، بيعت وسيله انشاى توليت است. در زمان غيبت، مشروعيت حكومت در چارچوب شرع، مستند به مردم است. با سازوكار شرايط ضمن عقد، اختيارات حاكم را به قانون اساسى میتوان مقيد نمود. همچنين مىشود ولايت حاكم را به مدت مشخصى(مثل ده سال) محدود کنند. ولىّ امر در دو صورت قابل عزل است: صفات معتبر را از دست دهد، يا از تعهدات خود (شرايط ضمن عقد در قالب قانون اساسى) تخلف نمايد. دولت متصدى امور عمومى جامعه است؛ و مردم در زندگى خصوصى و امور شخصى آزادند. بنا بر نظريه ولايت انتخابى مقيده فقيه، گرچه تبعيت از رأى اكثريت بر حاكم واجب نمىباشد، ولى وی از سازوكار مشورت استفاده مىكند. فقيه بر قواى سهگانه اشراف دارد؛ و تفكيك قوا میتواند به شكل نسبى در قانون اساسى پيشبينى شود. بر اساس اين نظريه، «فقيه» ولايت دارد، نه همه فقها و نه شوراى ايشان. ، برعکس، کتاب حکومت دینی و حقوق انسان که به دستاوردهای بشر در خصوص تفکیک قوا و توزیع قدرت توجه دارد، به صراحت ولایت فقیه در حوزه اجرا را منتفی میداند.[20] بر این اساس، آنچه اهمیت دارد تنها و تنها اجرای احکام شریعت است؛ و ولایت شخص فقیه در این زمینه مدخلیتی ندارد.[21] در دیدگاه جدید، ضرورتی ندارد فقیه در رأس امور باشد.
2- محدوده ولایت: ولایت فقیه به معنای کلیاش اجماع فقهاست؛ و جملگی حداقل بر داشتن اعلام فتوا و ولایت در حوزه قضاوت و ولایت (یا جواز تصرف) در محدوده حسبه اذعان کردهاند. اما مسئله مهم آن است که تنها پارهای از ایشان بر ولایت فقیه به معنای داشتن ولایت سیاسی گسترده برای تشکیل حکومت تصریح داشتهاند. نظریه ولایت انتخابی ولایت را برای «فقیه» در محدوده شرع مقدس، و در محدوده قرارداد بیعت و شروط ضمن عقد (همانند شرط مدت ده ساله و یا شرائط مربوط به قانون اساسی) محدود مینماید؛ و بدین جهت محدوده مضیقتری نسبت به نظریه ولایت مطلقه انتصابی فقیه برای فقیه قائل است. اما چون منتظری اول به نوعی به نظریه ولایت قائل است، تصریح میکند که ولایت به مثابه نظارت در کشورهای پادشاهی همانند انگلستان نیست؛[22] و محدوده ولایت فقیه جهاد ابتدایی در زمان غیبت را نیز در بر میگیرد.[23] از دیدگاه وی، «همه اموری که متعلق به جامعه مسلمانان به عنوان به عنوان جامعه است، بر عهده حاکم اسلامی میباشد... و نیز میتوان وظایف حاکم را در این جمله خلاصه خلاصه کرد: نگهبانی دین واداره دنیا: حراسة الدین وسیاسة الدنیا».[24] اما بر اساس نظریه اخیر ایشان، اساساً فقیه ولایتی برای تشکیل حکومت و اداره آن را ندارد؛ و تنها (در صورتی که مردم بخواهند) بر اعمال صحیح احکام شریعت «نظارت» خواهد نمود: «و اين گونه نيست كه ولايت وي در حوزه اجرا ثابت باشد».[25] ایشان در سخنرانی سال 1376 هم بر این امر تأکید کرده بودند.[26] البته «خود مردم» میتوانند سازوکارهایی را پیشبینی کنند که این نظارت همراه با ضمانت اجرایی باشد. مرحوم نایینی هم که ولایت را در حد حسبه موسع[27] پذیرفته بود و به نظارت پنج فقیه بر اجرای صحیح احکام (بر اساس قانون اساسی مشروطه) اعتقاد داشت، نیز تا حدودی این اندیشه را میپروراند. شاید به همین دلیل باشد که وی در کتاب حکومت دینی و حقوق انسان بحث حسبه را پیش کشیده است: «اگر در جايي يا در زماني مردم براي تشكيل حاكميت لازم اقدام نكردند و طبعا هرج و مرج و ناامني و تضييع حقوق و قتل و غارت به وجود آمد، و يا حاكميت ظالمي سر كار باشد كه حقوق مردم را تضييع كرده و يا معاند ارزشهاي انساني و ديني باشد، در اين دو صورت از باب حسبه در درجه اول بر فقهاي عادل و در درجه دوم بر عدول مؤمنين واجب است به اندازه توان خود در راه تشكيل حاكميت لازم و ضروري اقدام نمايند؛ و بر مردم نيز اعانت آنان واجب ميباشد».[28]
3- شرایط حاکم اسلامی: شرایط حاکم اسلامی بر اساس نظریه ولایت انتخابی با نظریه نظارت فقیه (یا فقها) تفاوت دارد. در نظریه نخست، چند شرط برای حاکم اسلامی برشمرده شده است: عقل وافی، اسلام و ایمان، عدالت، فقاهت و علم اجتهادی به احکام اسلامی بلکه افقهیت (به عنوان مهمترین شرط)، تدبیر، بخیل نبودن، رجولیت و پاکزادی.[29] در حالی که دراسات به شکل صریح به شرط فقاهت و افقهیت اشاره نموده،[30] در کتاب حکومت دینی، «ولایت فرد یا افراد فقیه در این زمینه موضوعیت ندارد»؛[31] و شرط اعلمیت فقط به حوزه افتاء محدود شده است.[32]
4- شخصی یا گروهی بودن این مسئولیت: بر اساس نظریه ولایت انتخابی مقیده فقیه، تنها یک فقیه ولایت بالفعل دارد. بر خلاف نظریههای انتصابی، «در این نظریه ولایت فقیه مطرح است، نه ولایت فقیهان. فقیهان غیر منتخب فاقد ولایت فعلیه هستند».[33] در حالی که در نظریه نخست «رئیس حکومت اسلامی فرد است، نه شورای رهبری»،[34] در نظریه دوم، نظارت میتواند به وسیله یک فقیه یا جمعی از فقها صورت پذیرد: «در فرض ما كه يك فقيه از ميان فقهاي صاحب فتوا - يا چند فقيه از ميان آنان به شكل شورايي - حق دارد بر قوانين كشور نظارت و احياناً قوانين مخالف شرع را رد كند؛ و نظر و فتواي او هم بايد تبعيت شود و چنين سلطهاي را يافته است».[35] به عقیده ایشان، شورای رهبری خطر استبداد را کاهش میدهد: «در هر حال، به نظر میرسد اگر قدرت سیاسی به شخص واحد منتقل نشود، بهتر است؛ زیرا در شخص واحد خطر استبداد بیشتر است ... پس، چه مانعی دارد به مقتضای آیه شریفه «و امرهم شوری بینهم» قدرت سیاسی متعلق به جمیع مراجعی باشد که به عنوان شورای رهبری از ناحیه خبرگان تعیین میشوند؟ و قطعاً خطر استبداد کمتر خواهد بود».[36] دلیل این امر را باید در تفاوت معصوم (ع) و غیرمعصوم و احتمال خطاپذیری جستجو نمود: «با وضع پیچیده سیاست در دنیای امروز و با رشد سیاسی ملتها و ارتباطات جهانی و نیاز به تخصصهایی گوناگون و مغزهای متفکر در رشتههای مختلف، سپردن همه اهرمهای قدرت به یک فرد ... به نفع اسلام و کشور نیست».[37] همان گونه که دیده میشود، ایشان در آرای اخیر خود هم بر نقش نظارتی حاکم اسلامی تأکید دارند، و هم بر شورایی شدن آن. این دو امر جملگی بر غیراجرایی شدن نقش رهبری تأکید دارند؛ و بنابراین، با نهادی شدن حکومت سازگاری بیشتری پیدا میکنند.
5- منشأ مشروعیت فقیه: هرچند در نظریه ولایت انتخابی مشروعیت اساساً از جانب مردم است، اما از این جهت که خداوند صفات حاکم اسلامی (از جمله فقاهت) را معین کرده میتوان مشروعیت در این نظریه را از جهت تعیین صفات والی، الهی نیز دانست. مشروعیت در نظریههای نصبی (همانند نظریه ولایت مطلقه فقیه) از جانب خداوند است و آرای مردم صرفاً از باب مقبولیت احترام دارد؛ اما مشروعیت ولایت فقیه در نظریه نخب (انتخاب) از این جهت است که مردم به یکی از فقها روی میآورند و با او، بر اساس صفات معتبر از جانب شارع مقدس، بیعت میکنند: «برای امت حق انتخاب وجود دارد، اما نه به شکل مطلق، بلکه با در نظر گرفتن صفات معتبر».[38] در نظریه اخیر ایشان، همان گونه که اشاره شد، فقیه (یا فقها) تنها نظارت میکند؛ و ولایتی برای حکومت کردن ندارد که از نوع آن بحث شود. مشروعیت نظارت وی هم کاملاً مردمی است؛ و تنها در صورتی که مردم بخواهند به این مهم اقدام میکند.
6- ساختار حکومت اسلامی: ساختار حکومت اسلامی بر اساس نظریه نخب را میتوان بر اساس ساختاری که در قانون اساسی جمهوری اسلامی پیشنهاد شده حدس زد. در نظریه نخست هرچند سه قوه مجریه، مقننه و قضاییه وجود دارند، ولی جملگی تحت ولایت فقیه معنا پیدا میکنند. وی تصریح میکند که: «آنچه در کتاب دراسات ذکر شد، در فرض تمرکز قوا در حاکمیت دینی میباشد».[39] در این نظریه، به ساختار هرمی قدرت تصریح وجود دارد: «درحکومت اسلامی، فرد مسئول ومکلف اصلی، حاکم اسلامی است؛ وقوای سهگانه بازوها و ایادی وی هستند؛ و در حقیقت، وی در رأس مخروط هرم قدرت ومسؤلیت قرار گرفته؛ و بر تمامی پیکره حکومت اشراف تام وتمام دارد».[40] اما در نظریه اخیر ایشان، از آنجا که فقیه دارای ولایت در امور اجرایی نیست، به شکل واقعیتری میتوان از مدل تفکیک قوا سخن گفت: «براساس تجربه و حكم عقلا، اصولاً تمركز قوا در يك شخص غيرمعصوم - به ويژه در شرايط كنوني جوامع - زمينه استبداد و فساد را فراهم ميآورد. در فرض تفكيك قوا، طبعاً دايره ولايت فقيه واجد شرايط محدود به همان افتاء و نظارت بر مشروعيت قوانين كشور خواهد بود؛ و اين گونه نيست كه ولايت وي در حوزه اجرا ثابت باشد».[41] «طبق نظریه تفکیک قوا، متولی قوه مجریه لازم نیست فقیه باشد».[42] علاوه بر این، ایشان اضافه میکند که مدل نظارت فقیه تنها یک «پیشنهاد» است؛ و نیاز به تعریف کارشناسی دارد؛ و بنابراین متخصصان میتوانند مدلهای کارآمدتری را جایگزین نمایند.[43]
در مجموع، میتوان گفت: اولاً آرای اخیر امام خمینی (قدس سره) به سوی اندیشه نهاد- محور متمایل شده بود؛ ثانیاً اندیشه سیاسی شهید مطهری را میتوان نهاد- محور (نظریه نظارت) قلمداد کرد؛ و ثالثاً در مقایسه دو کتاب دراسات فی ولایة الفقیه و فقه الدولة الاسلامیة و حکومت دینی و حقوق انسان حداقل به شش دلیل میتوان تمایلی از نظریه فرد- محور (ولایت انتخابی مقیده فقیه) به سمت نظریه نهاد- محور (نظریه نظارت) را مشاهده نمود: ماهیت ولایت غیر از ماهیت نظارت است؛ محدوده ولایت در نظریه اول شمول بیشتری نسبت به نظریه دوم دارد؛ در حالی که مهمترین شرط حاکم اسلامی بنا بر نظریه اول فقاهت و افقهیت است، در نظریه دوم اساساً فقیه ولایت اجرایی ندارد؛ در نظریه نخست تنها یک فقیه (و نه شورای فقها) ولایت دارد، اما در نظریه اخیر نظارت میتواند به شورای فقها نیز واگذار شود؛ منشأ مشروعیت فقیه بنا بر نظریه اول از جانب مردم است، هرچند صفات حاکم را خداوند مشخص میکند. اما بنا بر نظریه اخیر، فقیه ولایت اجرایی ندارد که از منشأ مشروعیت آن سخنی به میان آید؛ بر اساس نظریه اول، تفکیک قوا فقط تحت ولایت فقیه معنا پیدا میکند؛ و بنابراین میتوان گفت در واقع، تمرکز قوا وجود دارد. اما در نظریه دوم چون فقیه ولایت اجرایی ندارد، تفکیک قوا به شکل کاملتری محقق میشود.
[1] . محقق حوزوی و عضو هیأت علمی گروه علوم سیاسی دانشگاه مفید ss_haghighat@yahoo.com
(www.s-haghighat.ir).
[2] . paradigm shift
[3] . مرتضی مطهری، «مشكل اساسی در سازمان روحانیت»، ده گفتار، تهران، صدرا، 1375، ص 244-243.
[4] . سيدجواد طباطبايى، زوال انديشه سياسى در ايران، تهران، كوير، 1375.
[5] . امام خمينى ، صحيفه نور، ج20،ص 170.
[6] . همان.
[7] . همان، ج 17، ص 199.
[8] . همان، ج21، ص60: «تذكرى پدرانه به اعضاى شوراى نگهبان مىدهم كه خودشان قبل از اين گيرها، مصلحت نظام را در نظر بگيرند؛ چرا كه يكى از مسايل بسيار مهم در دنياى پرآشوب كنونى ، نقش زمان و مكان در اجتهاد و نوع تصميمگيرىها است . حكومت فلسفه عملى برخورد با شرك و كفر و معضلات داخلى وخارجى را تعيين مىكند؛ و اين بحثهاى طلبگى مدارس كه در چارچوب تئوريها است، نه تنها قابل حل نيست كه ما را به بنبستهايى مىكشاند».
[9] . confluence
[10] . داود فيرحى ،«نظام سياسى و دولت در اسلام»، فصلنامه علوم سياسى، سال چهارم، ش 16 (زمستان 1380).
[11] . سیدعلی میرموسوی، اسلام، سنت و دولت مدرن، تهران، نشر نی، ص 331.
[12] . شاید همین مسئله باعث شده دکتر کدیور عبارات فوق از استاد مطهری (که در نظریه نظارت صراحت دارد) را نقل کند؛ ولی او را در زمره قائلان به نظریه ولایت انتخابی مقیده فقیه قرار دهد: محسن کدیور، نظریههای دولت در فقه شیعه، تهران، نشر نی، 1376، ص 144.
[13] . مرتضي مطهری، پيرامون انقلاب اسلامي، قم، صدرا، بی تا، ص 82-86.
[14] . همان.
[15] . امام خمینی، کشف الاسرار، قم، مصطفوی، بیتا، ص 222.
[16] . حسینعلی المنتظری، دراسات فی ولایة الفقیه و فقه الدولة الاسلامیة، قم، المرکز العالمی للدراسات الاسلامیة، 1411 ق.
[17] . حسینعلی منتظری، حکومت دینی و حقوق انسان، قم، ارغوان دانش، تابستان 1387.
[18] . حسینعلی منتظری، مبانی فقهی حکومت اسلامی، ج 1، ترجمه محمود صلواتی، تهران، سرایی، 1379، ص 146-147.
[19]. دو نظريه ولايت انتصابى مطلقه و نظريه ولايت انتخابى مقيده فقيه در منشأ مشروعيت، اسلاميت، نقش مردم، بيعت، جمهورى بودن حكومت، نصب و عزل حاكم، قانون اساسى، نظارتپذيرى و مهار قدرت سياسى، اطلاق و تقييد اختيارات دولت، مدت زمامدارى، مصلحت نظام، وحدت و تعدد حكومتهاى اسلامى، جامعه مدنى و محدوده آزادىها (ر.ک: محسن كديور، دغدغههاى حكومت دينى، تهران، نشر نى، 1379، ص 64ـ74)، و در مجموع در بیست مورد قابل مقایسهاند (ر.ک: سید صادق حقیقت، مسئولیتهای فراملی در سیاست خارجی دولت اسلامی، تهران، مرکز تحقیقات استراتژیک، 1376، ص 237-239).
[20] . منتظری، حکومت دینی و حقوق انسان، ص 13-14.
[21] . همان، ص 23.
[22] . همان، ج 3، ص 105.
[23] . همان، ج 1، ص 38: «جهاد ابتدائی و وجوب آن چنان که گفتهاند، مشروط به وجوب امام است. اما علی الاقوی، امام منحصر به امام معصوم نیست؛ وامام عادل کافی است که طبعاّ شامل فقیه جامعالشرایط نیز میشود».
[24] . منتظری، مبانی فقهی حکومت اسلامی، ج 3، ص 61.
[25] . منتظری، حکومت دینی و حقوق انسان، ص 13-14.
[26] . «در قانون اساسی ما، یک ولایت فقیه هم هست. ولیفقیه هم با آن شرایطی که دارد، درقانون اساسی وظایفی برایش مشخص شده؛ عمده وظیفهاش که مهم بوده این که نظارت کند (حسینعلی منتظری، سخنرانی 23/8/76).
[27] . حسبه اموری است که شارع مقدس راضی به ترک آنها نباشد (الامور التی لایرضی الشارع بترکها). یک تصور این بود که حسبه به اموری همچون صغار و یتامی محدود میشد (حسبه مضیق). اما حسبه طبق برداشت محقق نایینی اموری همچون نظم شهرها و حفظ مرزها و کلیه اموری که وظیفه سلطان هر مملکتی است را شامل میشود (محمدحسین غروی نایینی، تنبیه الامة و تنزیه الملة، با مقدمه و پاورقی آیتالله سید محمود طالقانی، چاپ سوم، تهران، 1334، ص 46 و 78).
[28] . منتظری، حکومت دینی و حقوق انسان، ص 25.
[29] . کدیور، نظریههای دولت در فقه شیعه، ص 150.
[30] . المنتظری، دراسات فی ولایة الفقیه، ج 1، ص 310: «الرابع من شروط الامام : الفقاهة و العلم بالاسلام و بمقرراته اجتهاداً، فلايصح امامة الجاهل بالاسلام و بمقرراته، او العالم بها تقليداً».
[31] . منتظری، حکومت دینی و حقوق انسان، ص 23.
[32] . همان، ص 32.
[33] . کدیور، همان، ص 157.
[34] . المنتظری، دراسات فی ولایة الفقیه، ج 3، ص 37.
[35] . منتظری، حکومت دینی و حقوق انسان، ص 14.
[36] . حسینعلی منتظری، دیدگاهها، چاپ سوم، قم، دفتر آیت الله منتظری، 1382، ص 53.
[37] . همان، ص 44-45.
[38] . المنتظری، دراسات فی ولایة الفقیه، ج 1، ص 404: «كان للامة حق الانتخاب، ولكن لامطلقاً بل لمن وجد الشرائط و المواصفات المعتبرة . و لعل امامة الفقهاء في عصر الغيبة من هذا القبيل».
[39] . منتظری، حکومت دینی و حقوق انسان، ص 31.
[40] . منتظری، مبانی فقهی حکومت اسلامی، ج 3، ص 106.
[41] . منتظری، حکومت دینی و حقوق انسان، همان، ص 13-14.
[42] . همان، ص 25.
[43] . همان، ص 21-22.