بررسی و نقد "نظریه های دولت در فقه شیعه"
چاپ اول کتاب نظریههای دولت در فقه شیعه توسط حجةالاسلام و المسلمین دکتر محسن کدیور در سال 1376 به زینت طبع آراسته شد.[2] نویسنده ابتدا در مقدمه به مباحثی همچون مراحل تطور فقه سیاسی شیعه و طبقهبندی آنها به نظریههای باواسطه و بلاواسطه میپردازد؛ و سپس تمامی نظریهها را به نه دسته تقسیم میکند: سلطنت مشروعه، ولایت انتصابی عامه فقیهان، ولایت انتصابی عامه شورای مراجع تقلید، ولایت انتصابی مطلقه فقیهان، دولت مشروطه، خلافت مردم با نظارت مرجعیت، ولایت انتخابی مقیده فقیه، دولت انتخابی اسلامی و وکالت مالکان شخصی مشاع.
مهمترین برجستگی این کتاب آن است که برای اولین بار نظریههای فقه سیاسی شیعه را به شکل جامع طبقهبندی کرده است. علاوه بر آن، استنادات کامل و تمییز بین ارکان، مبانی و تقریرهای مختلف یک نظریه، فهم دقیق نظریهها را میسر ساخته است. متن فوق به خوبی نشان میدهد که در فقه سیاسی شیعه تنها یک قرائت وجود ندارد؛ و همواره باید از قرائتهای مختلف، و گاه متعارض، سخن گفت. این کتاب از ابتدا مورد استقبال گرفت؛ و به دلیل اتقان و استنادات زیاد، مورد استناد تحقیقات بسیاری در حوزه فقه شیعه قرار گرفت.
از نظر محتوایی، نکات زیر ممکن است به تدقیق و ارتقای سطح علمی کتاب یاری رساند:
1- نظريههاى ياد شده (اگر اطلاق «نظریه» بر آنها را از باب تسامح بپذیریم)، نظريههاى «حاكميت» يا مبانى «مشروعيت» هستند؛ نه نظريههاى «دولت». با این فرض مسلم که مراد نویسنده دولت به معنای قوه مجریه نیست، میتوان حدس زد که دولت به معنای مدرن (شامل سرزمین، جمعیت، حاکمیت و حکومت) و یا غیرمدرن قصد شده باشد؛ اما اساساً نظریههای فقها نظریه دولت نیست. دو دلیل برای این مطلب میتوان ارائه کرد: در درجه اول، با رجوع به این نظریهها میتوان دریافت که امثال آیات عظام اراکی و گلپایگانی و مانند ایشان نظریه دولت (حتی به معنای غیرمدرن آن) نداشتهاند. مسئله مبناییتر آن است که اساساً فقهای شیعی نمیتوانستهاند نظریه دولت داشته باشند؛ چرا که ایشان در طول تاریخ به ضرورت تشکیل دولت بر اساس شریعت رأی ندادهاند؛ و بنابراین، به دلیل «تصلب سنت» نمیتوانستهاند فقه حکومتی و مباحث همچون توزیع قدرت اندیشیده باشند. برعکس، اهل سنت که از ابتدا با این مسئله سروکار داشتهاند، فقه حکومتی و مباحثی همچون مصلحت را فربه کردهاند. بدون دلیل نیست که بحث مصلحت که چندین قرن است در بین اهل سنت مطرح بوده، تنها در سه دهه عصر جمهوری اسلامی، آن هم به شکل نحیف، به بحث گذاشته شده است.
2- روش این کتاب در ص 7، «روش تحلیل انتقادی» خوانده شده است؛ در حالی که نه به معنای دقیق تحلیلی است، و نه انتقادی. سطح این نوشتار، توصیف و طبقهبندی است، نه تحلیل و بالاتر از آن، انتقاد. شاید بهتر بود، به روش تحلیل گفتار[3] اشاره میشد.
3- اين نظريهها در حوزه انديشه سياسى شيعه، مطرحند؛ نه فقط در فقه سیاسی شيعه. اندیشه سیاسی، طبق تعریف، اعم از فلسفه سیاسی و فقه سیاسی است. نظريه خلافت مردم شهید صدر و به خصوص نظريه وكالت دکتر مهدى حائرى يزدى هرچند بر مبناى فقهى هم تكيه مى زنند؛ ولى نمىتوانند در مجموع نظريه فقهى محسوب شوند. اين دو نظريه، بر اساس روش فقهى ارائه نشدهاند. نظريه وكالت بر دو قاعده فقهى تكيه مىزند؛ ولى از روششناسى فقهى بهرهمند نيست؛ و بنابراین، نظريهاى در حوزه فلسفه سیاسی شیعه محسوب مىشود. فقه اساساً در پی کشف مراد شارع مقدس در خصوص احکام خمسه میباشد. در آنجا كه كتاب حكمت و حكومت مبحث «عدم امكان جعل در تشريعيات» را مطرح مىكند،[4] نه براساس روش فقهى؛ بلكه با استدلالى عقلى، جعل ولايت برای هر انسانی از سوى خداوند ــ تبارك و تعالى ــ را محال، اعلام مى كند. همچنین، مقایسهای که مرحوم حائری بین نظریه خود با قرارداد اجتماعی روسو انجام داده، گواهی بر این مسئله است که نظریه وی باید در زمره نظریههای مربوط به حوزه فلسفه سیاسی قلمداد شود. علاوه بر آن که خود دکتر حائری به این مسئله اشاره دارد که نظریهاش به فلسفه سیاسی، و نظریه امام خمینی به فقه سیاسی، نزدیکتر است.[5]
4- اگر عنوان کتاب به «انديشه سياسى شيعه» تغيير پيدا كرد، مىتوان نظریههایی همچون «نظريه حكومت دموكراتيك دينى» از دکتر عبدالكريم سروش، و خصوصاً نظریه علامه طباطبایی، را نيز به آنها افزود.
5- به نظريههاى بالا، مىتوان «نظريه حسبه حكومتى» را نيز افزود. طبق اين نظريه، «اقدامات» حکومتی، و چه بسا تشكيل حكومت اسلامى، از باب حسبه واجب مىشود. بر این اساس، هرچند دليلى براى شمول ولايت فقيهان در دست نيست، اما اقدامات حکومتی یا تشكيل حكومت از باب حسبه واجب مىباشد.[6] مىتوان از صاحبان اين نظريه آیتالله جواد تبريزى[7] را نام برد. به نظر وی، حسبه اداره کشور و دفاع را نیز شامل میشود.
6- دکتر كديور نظريه حاج شيخ عبدالكريم حائرى و محمدعلى اراكى، كه معتقد به نظريه حسبهاند، را در زمره نظريه سلطنت مشروعه ذكر میکند. در عين حال، شاید بتوان از اين نظريه تعبيرى مردمسالارانه نيز ارائه داد. اگر فقيهان قدرمتيقن براى اداره جامعه نباشند، حكومت و مديريت جامعه را مىتوان به خود مردم واگذار كرد. از اينجاست كه شاید بتوان گفت نظریه فوق با این تفسير به نظريات الهى ـ مردمى شبيهتر به نظر رسد. نظریه آخوند خراسانی، که خود دکتر کدیور بعد از نگارش این کتاب به آن پرداخته، نیز از این جهت حائز اهمیت به نظر میرسد. وی هیچ گونه ولایتی برای فقها در حوزههای سیاسی و اجتماعی قائل نیست؛ و میتواند نظریهای مردمسالار تلقی شود.
7- نظريه اول (سلطنت مشروعه يا ولايت انتصابى فقيهان در امور حسبيه و سلطنت مسلمان ذىشوكت) چنان مطرح شده است كه گویا صاحبان اين نظريه اصالتاً معتقدند خداوند حوزه دين و دولت را از هم تفكيك نموده، و اولى را به فقيهان و دومى را به شاهان واگذار كرده است. در حالی که به نظر میرسد لازم است انديشه سياسى فقيهان را از مقتضیات عملكرد سياسى ايشان تفكيك نماییم. البته، خود نویسنده محترم به اين مسئله توجه داشته، ولى به هرحال، آن را به عنوان «نظريه» معرفى مىكند:
«مىتوان اين تفكيك ]بين حوزه شرعيات و عرفيات[ را تحميل شرايط زمانه دانست؛ و كاركرد فقيهان را از باب «ما لايدرك كله لايترك كله» و «الميسور لايسقط بالمعسور» تفسير كرد. اما شواهد آينده نشان مىدهد كه از يك سو، فقيهان شوكت سلاطين را در خدمت مذهب در آوردهاند، و سلاطين نيز با به رسميت شناختن اقتدار فقيهان در شرعيات از حمايت مهم ايشان بهرهمند شدهاند... تصريحاتى كه در سطور آينده خواهد آمد، خبر از نوعى توجيه فقهى واقعيت خارجى مىدهد.»[8]
«توجيه فقهى واقعيت خارجى» و بدل اضطرارى، غير از خود انديشه سياسى است. اگر انديشمندى در عمل به سلطنت شاهان تمكين كرده باشد، يا حتى در بعد انديشهاى از باب عدم قدرت و احكام ثانويه به آنها مشروعيت دهد، غير از اعتقاد اوليه به آن مسئله است. اين گونه فقيهان ممكن است حكومت شاهان را در اصل غيرمشروع بدانند.
اكنون، براى توضیح بیشتر، بر انديشه سياسى سيدجعفر كشفى (1267 ـ 1191) مرورى خواهيم داشت. او بحث خود را از مخلوق اول و فلسفه تاريخ شروع مىكند. تاريخ به دو دوره، نبوت (از هبوط آدم تا ظهور امام زمان ـ ع ـ) و دوره ولايت (دوره ظهور ايشان) تقسيم مىشود. در عصر نبوت، رويه ظاهرى عقل، و در عصر ولايت، رويه باطنى عقل شكفته مىشود؛ و در رياست حكمت (عصر غيبت)، يا مجتهد بايد شاه شود، يا شاه بايد اجتهاد بياموزد. رياست حكمت، كه نوعى از دولت آرمانى است در دوران غيبت امام معصوم(ع) اتفاق نيفتاده است؛ زيرا فقيهان به علّتهاى گوناگون از سياست و جامعه دورى گزيدهاند. از ديدگاه كشفى، در عصر غيبت، ميزان مشروعيت دولت دينى دو چيز است: ميزان ارتباط با روح محمدى (يا عقل فعال)؛ و اشاعه خيرات و ازاله شرور. در اين صورت، حكومت از باب ضرورت است، نه نيابت. بنابراين، هرچند مشروعيت قاجارها زير سؤال است، اما از اين باب، مىتوان به تفكيك ولايت انتصابى فقيهان در شرعيات و سلطنت سلطان ذى شوكت در عرفيات تن داد. به همين دليل است كه او بين دولت حقه اوليه و ثانويه، تفكيك قايل مىشود. از اين بحث مىتوان نتيجه گرفت كه بحث نظرى و انديشهاى درباره حكومت اسلامى را بايد از بحث اجرا و اضطرار جدا نمود.
8- شبيه انتقاد بالا، به نظريه حكومت مشروطه نيز وارد است. به نظر نايينى مشروعيت حكومت مشروطه به اين دليل است كه در حكومت استبدادى سه ظلم (در حق خدا، امام معصوم و مردم)، و در حكومت مشروطه يك ظلم (تنها در حق امام معصوم) روا داشته مىشود. پس مشروعيت مشروطه از باب دفع افسد به فاسد است؛ و مشروعيت ذاتى ندارد. البته، نايينى به اين مبحث شكل نظرى داده است. نظریه اصلی نایینی، آن گونه که از کتاب تنبیه الامة و تنزیه الملة برمیآید،[9] حسبه موسع است. بر اساس حسبه موسع، همان گونه که اشاره شد، اموری که شارع به ترک آنها راضی نیست به مواردی همچون مسائل صغار و یتامی محدود نمیشود؛ بلکه امور اجتماعی و سیاسی را نیز در بر میگیرد. در آنجا که دو نظریه مشروعه و مشروطه با هم مقایسه میشوند،[10] توهم این مسئله وجود دارد که این دو از یک جنس هستند که با هم مقایسه شدهاند، در حالی که «مشروطه» قيد دولت است، نه ولايت.
9- در این کتاب، سه نظریه برای شهید صدر برشمرده شده است: حکومت انتخابی بر اساس شورا (در الاسس الاسلامیة)، ولایت انتصابی عامه فقیهان (در منهاج الصالحین، و الفتاوی الواضحة) و خلافت مردم با نظارت مرجعیت (در الاسلام یقود الحیاة، لمحة فقهیة تمهیدیة عن مشروع دستور الجمهوریة الاسلامیة، و خلافة الانسان و شهادة الانبیاء). به اعتقاد کدیور، نظریه آخر ترکیبی از دو نظریه قبل و رأی نهایی ایشان تلقی میشود. بر اساس نظريه اخير، خداوند انسان را خليفه خود در زمين قرار داده؛ و سياست و اداره جامعه را به آنها واگذار نموده است. براى حفظ خلافت الهى انسان، شاهدان خود (انبياء امامان و علماى دين) را برانگيخته است. بنابراين، امت خلافت خود را بر اساس دو قاعده اعمال مىكند: اول قاعده شورا (كه مربوط به موارد غيرمنصوص است)؛ و دوم ولايت مؤمنين و مؤمنات بر يكديگر به طور مساوى. امت حق خداداد خلافت خود را از راههاى زير اعمال مىكند: انتخاب رئيس قوه مجريه و انتخاب اعضاى قوه مقننه. بر اساس اين نظريه، در حوزه منطقهالفراغ، وضع قوانين مورد نياز به عهده قوه مقننه است. جمهورى اسلامى، همان خلافت مردم با نظارت مرجعيت است، و مقيد به قانون مى باشد؛ چون شرع بر رييس دولت و مردم به نحو مساوى سيطره دارد. مرجعيت صالحه، يك نهاد است؛ نه يك شخص. قوه قضاييه زير نظر نهاد مرجعيت ايفاى وظيفه مىكند؛ و تنها نهادى است كه خارج از خلافت مردم قرار دارد. اين امر زمينه تفكيك قوا و سلامت و اسلاميت قدرت سياسى را تضمين مىنمايد.
ظاهر عبارات کتاب این است که صدر سه نظریه مختلف ارائه کرده است؛ و نظریه سوم ترکیبی از دو نظریه قبل میباشد. مسئله این است که حتىالمقدور بايد سعى نمود اقوال مختلف يك انديشمند را بر هم حمل نمود، تا ارائه نظريههایی متفاوت، و شاید متضاد، را به وی منسوب نکنیم. پس، چون اصل آن است اندیشه اندیشمند دچار تناقض و حتی تطور نشده باشد، در صورت امکان باید بین عبارات وی جمع نمود. به طور مثال، شاید نظريه ولايت انتصابى عامه فقيهان و نظريه خلافت مردم با نظارت مرجعيت قابل جمع باشند. نظريه فقهى سيدمحمد باقر صدر در كتاب الفتاوى الواضحة همان نظريه نصب است؛ امّا از آنجا كه ايشان به نقش مردم نيز توجه دارد، نظريه دوم را ارائه نموده است. شاهد جمع مذكور آن است كه او مىگويد امت خلافت خود را بر اساس دو قاعده شورا و ولايت مؤمنين و مؤمنات بر يكديگر اعمال مىكند؛ و اين امر در جمهورى اسلامى ايران (به عنوان تجليگاه نظريه نصب امام خمينى) تحقق يافته است. اگر طبق تحلیل جناب کدیور، نظریه سوم هم در نظریه خلافت انسان و نظارت مرجعیت (خلافة الانسان و شهادة الانبیاء) طرح شده باشد، و هم شرحی بر قانون اساسی جمهوری اسلامی (لمحة فقهیة تمهیدیة عن مشروع دستور الجمهوریة الاسلامیة) تلقی شود،[11] پس باید مفاد هر دو یک چیز باشد؛ در حالی که نظارت در جمهوری اسلامی ایران از آنِ «مرجعیت» نبوده است.
به همین منوال، چه بسا بتوان ادعا نمود رأی صدر در الاسس الاسلامیة نیز با نظریه خلافت انسان و نظارت مرجعیت قابل جمع باشد. به عقیده دکتر کدیور، در این کتاب، نظریه دولت انتخابی اسلامی مطرح شده است؛ در حالی که شاید بتوان گفت عنصر مشورت و تطبیق احکام شرعی به ترتیب به خلافت انسان و نظارت مرجعیت اشاره دارد. قابل ذکر است که مقصود از تحلیل فوق آن نیست که الزاماً تغییر و تطوری در نظریه شهید صدر مشاهده نمیشود؛ بلکه اثبات این مسئله است که دلیلی وجود ندارد که ضرورتاً این سه رأی متفاوت باشند.
10- آیتالله محمدهادی معرفت - بر خلاف نظر مشهور - دیدگاه شیخ انصاری و آیتالله خویی نسبت به ولایت فقیه را مثبت ارزیابی کرده است.[12] با توجه به آرای متفاوت در خصوص کتب مختلف شیخ و با توجه به محوریت اندیشه ایشان در بین فقهای شیعی، بهتر بود دکتر کدیور تحلیلی ارائه میکرد.
آرای شیخ انصاری نسبت به ولایت فقیه را میبایست در کتب فقهی ایشان به شکل جداگانه به بحث گذاشت؛ تا امکان مقایسه - و احتمالاً تحول - در آنها نیز بحث شود. او در کتاب مکاسب، پس از طرح ولایت عامه معصومان (ع)، ولایت فقها را به سه بعد افتاء، قضاء و ولایت عامه تقسیم؛ و به درستی بحث را در قسم سوم محصور مینماید. در این مقاله نیز از دو بعد اول سخن به میان نمیآید. از دیدگاه شیخ، اثبات ولایتی برای فقیه همانند امام معصوم (ع) به امری ممتنع میماند: دونه خرط القتاد (همانند دست کشیدن بر خارهای ساقه گل به شکل برعکس). البته در این میان اموری هست که بر هر تقدیر - و لو به دست غیر فقها - باید تحقق یابد؛ که از آن به امور حسبیه تعبیر میشود. شیخ به روایات باب، همانند توقیع شریف[13] و مقبوله، از این نظر اشاره میکند که فقها قدر متیقن کسانی هستند که میتوانند این امور را بر عهده گیرند: «فقد ظهر مما ذکرنا ان ما دل علیه هذه الادلة هو ثبوت الولایة للفقیه فی الامور التی تکون مشروعیة ایجادها فی الخارج مفروغاً عنه، بحیث لو فرض عدم الفقیه کان علی الناس القیام به کفایة.»[14]
علی ابوالحسنی بین کلام شیخ در مکاسب و کتاب خمس و زکات این گونه جمع کرده که «شیخ در بحث مکاسب گونه و سطحی خاص از ولایت را از شخص فقیه نفی میکند که بر حسب اعتقاد شیعی پیامبر و ائمه معصومین دارای آن بودهاند ... اما تصرفاتی که حکام جامعه به عنوان زمامدار و سرپرست مردم برای حفظ مصالح اجتماعی – سیاسی آنان انجام میدهند و بیآن اساساً چرخ اجتماع و سیاست نمیچرخد، برای فقیه نیز مجاز و مشروع است».[15] محمدهادی معرفت هم رجوع به فقها بر اساس توقیع را منحصر به سؤال از امور شرعی نمیداند؛ بلکه معتقد است تصمیم و اقدام در مسائل سیاسی و اجتماعی، اقامه نظام و مطلق اموری مربوط به شؤون عامه را شامل میشود.[16] از دیدگاه وی، اگر صغرای مسئله را از خود شیخ وام گیریم (اقامة النظام من الواجبات المطلقة[17])، و کبرای بحث را از مسائل مذکور استخراج نماییم، مسئله «ولایت عامه فقیه» به روشنی اثبات میشود. اشکال اساسی که در برداشت فوق وجود دارد آن است که شیخ تصریح میکند که ولایت فقها در امور حسبیه محصور است؛ و مقصود او از «اقامه نظام» چیزی نیست جز احکام انتظامی که جامعه اسلامی به شکلی به آنها وابسته است که حتی اگر فقیه به آنها قیام نکند، بر دیگران واجب میشود. طبق تعریف، احکام انتظامی نوعی از امور حسبیه محسوب میشود؛ و مقصود از «برپایی نظام» همین امور است، نه برپایی نظام و حکومت اسلامی. قیام به امور حسبیه و احکام انتظامی - تنها از باب قدر متیقن - کجا، و اثبات ولایت عامه فقها کجا!؟
شیخ انصاری در کتاب قضاء، نفوذ حکم فقیه را به باب قضاوت محدود نمیداند؛ بلکه امور عامه را شامل میشود (و منه یظهر کون الفقیه مرجعاً فی الامور العامة)؛ چرا که به جای لفظ «حکم» که مربوط به قضاوت است، از «حاکم» استفاده شده: «ان تعلیل الامام (ع) وجوب الرضا بحکومته فی الخصومات بجعله حاکماً علی الاطلاق و حجة کذلک یدل علی ان حکمه فی الخصومات و الوقائع من فروع حکومته المطلقة و حجیته العامة فلا یختص بصورة التخاصم.»[18] (تعلیل امام -ع- مبنی بر رضایت نسبت به حاکم بودن فقیه در خصومتها و حجیت داشتن وی، دلالت بر حکومت مطلقه و حجیت عام وی دارد؛ پس به صورت تخاصم تخصیص نمیخورد). استاد معرفت از نهج البلاغه شاهد میآورد که «حاکم» در خصوص امور سیاسی و اجتماعی نیز کاربرد دارد؛ و خاص امور قضایی نیست. تمام سخن در اینجا، به معنای «ولایت مطلقه» گره میخورد. این اصطلاح ممکن است به سه معنا به کار رود:
1- طبق اصطلاحی که امام خمینی (ره) در سالهای پایانی عمر خود به کار برد، مقصود از «ولایت مطلقه» اعمال ولایت بر اساس «مصلحت» است؛ که نه در زمره احکام ثانویه معهوده، بلکه از جمله احکام اولیه، و مقدم بر دیگر احکام اولیه تلقی میشود. بدون شک، این معنا مقصود شیخ انصاری نبود؛ و شاید قبل از امام خمینی نیز این تعابیر سابقهای نداشته است.
2- احتمال دوم، اطلاق ولایت نسبت به کلیه امور عامه و احکام سیاسی و اجتماعی، آن گونه که استاد معرفت برداشت کرده، است. لازمه این احتمال، عدول شیخ از قول خود در مکاسب است؛ که امثال استاد معرفت نیز قبول نمیکنند؛ علاوه بر آن که با شواهد عبارات شیخ در دو کتابش سازگاری ندارد.
3- احتمال آخر این است که غرض از اطلاق، شمول نسبت به کلیه ابواب دایره حسبیه و امور انتظامی، و محدود نشدن به باب قضاوت یا هر باب دیگر است. این احتمال بین اقوال شیخ در جاهای مختلف جمع میکند؛ و با شواهد عبارات وی سازگاری دارد. به اعتقاد شیخ انصاری، اگر سلطانی برای خود نایبی انتخاب کرد، در تمامی امور مربوطه به او قدرت داده است. ولی به هر حال، این اطلاق نسبی است و در دایرهای محدود میشود. استاد معرفت هم، به درستی، تفاوتی اساسی بین مفاد کتاب مکاسب و کتاب قضاء شیخ نمیبیند. از دیدگاه ایشان، شیخ در هر دو کتاب به ولایت عامه فقها رأی داده؛ و به نظر ما، در هر دو جا ولایت ایشان را در امور حسبیه محدود است. «اطلاق» از جمله امور اضافی است؛ و باید دید در مقایسه با چه چیزی در نظر گرفته میشود. در کلام فوق الذکر شیخ، مقصود از «اطلاق»، عدم اختصاص به صورت تخاصم - قضاوت - است؛ اما از محدوده امور حسبیه و امور انتظامی فراتر نمیرود. جالب آن است که معرفت در پایان کلام خود نتیجه میگیرد: «شیخ در دو کتاب مکاسب و قضاء همان را گفته که فقها از روز نخست در باره ولایت فقیه گفتهاند: اموری که مربوط به برپایی نظام است و تعطیل آن نشاید، بر عهده فقیهان جامع الشرایط است که به نحو واجب کفایی آن را بر پا دارند.» نتیجهای که وی میگیرد، با احتمال سوم سازگاری، و با احتمال اول و دوم - و فرضیه مقاله ایشان - ناسازگاری دارد. فقهای قبل از شیخ، ولایت را در امور حسبیه منحصر میدانستهاند؛ و وی نیز در همان مسیر گام برداشته است. البته از امور حسبیه - با تعریف واحد - دو حیطه اراده میشود: حوزه ضیق (امور صغار و یتامی و مانند آن)، و حوزه وسیع (که امور سیاسی و اجتماعی که شارع راضی به ترک آنها نیست). به هر حال، حتی حوزه دوم از حیطه ولایت عامه فقیهان، و به طریق اولی از ولایت مطلقه، شمول کمتری دارد. از اینجا، مقصود شیخ در کتاب خمس و زکات نیز مشخص میشود: «و ربما امکن القول بوجوب الدفع الی المجتهد نظراً الی عموم نیابته و کونه حجة الامام علی الرعیة و امیناً علیه و خلیفة له کما استفید ذلک کله من الاخبار.»[19] «و لو طلبها الفقیه فمقتضی ادلة النیابة العامة وجوب الدفع لان منعه رد علیه و الراد علیه راد علی الله تعالی.»[20] عموم نیابت فقیه در دوران غیبت باز در حد امور حسبیه محدود میشود.
اين سخن در خصوص صاحب جواهر كه به دفاع از ولايتفقيه شهرت دارد[21]، نيز صادق است. هرچند وي عموم ولايت فقيه را قبول ميكند و معتقد است اگر كسي آن را انكار نمايد گويا طعم فقه را نچشيده است، ولي باز مقصود او تاَسيس حكومت اسلامي نيست؛ چرا كه جهاد، و اموري كه به حاكم عادل نياز دارد، همانند جهاد دعوت که به سلطان و جيوش و امراء نیاز دارد، را استثنا ميكند؛ و ميگويد «والا دولت حق ظاهر ميشد؛ همان گونه كه امام صادق (ع) فرمود اگر به اندازه اين گوسفندان، يعني چهل نفر، يار و همراه داشتم خروج ميكردم.»[22]
11- به اعتقاد استاد مهدی هادوی نیز، آیتالله خویی همانند امام خمینی قائل به ولایت فقیه بود؛ و تنها، دلیلشان با هم فرق داشت.[23] وی در راستای اثبات شباهت کامل نظریه آیتالله خویی و امام خمینی به این نکته اشاره میکند که آیتالله خویی در انتفاضه 1991 برای انتصاب حاکمان شرع حکم صادر کرد؛ و تصریح کرد که به عنوان فقیه برای ایجاد امنیت و نظم اعمال ولایت کرده است. مقصود از «ولایت مطلقه فقیه» همان اطلاق در علم اصول است.[24]
نکته اول این است که اطلاق در اینجا ربطی به اطلاق در علم اصول با جاری کردن مقدمات حکمت ندارد؛ چرا که در علم اصول بحث میشود که اگر مخاطب به چیزی امر کرد و مقدمات حکمت جاری شد، باید به اطلاق قول وی اخذ کرد. به طور مثال، اگر متکلم به ادای نمازی دستور دهد، میتوان با جاری شدن مقدمات حکمت، مطلق نماز - بدون توجه به قیودی خاص - را اتیان نمود؛ در صورتی که در اینجا، غرض از قید «اطلاق» در ولایت مطلقه فقیه این نیست که شارع دستوری داده باشد، و با اجرای مقدمات حکمت به اطلاق آن اخذ کنیم. غرض از ولایت مطلقه فقیه - با توجه به این که قولی مخصوص امام خمینی است و قبل از ایشان سابقه نداشته - اعمال ولایت با ملاک «مصلحت» به عنوان یکی از احکام اولیهای است که بر دیگر احکام اولیه تقدم دارد. در مقابل، ولایت مقیده امثال آیتالله گلپایگانی تقیید ولایت به احکام اولیه و ثانویه است؛ که طبق آن حاکم فقط در صورت وجود عناوین ثانویه - و تنها در همان حد از باب «الضرورات تقدّر بقدرها» - میتواند از حیطه احکام اولیه گذر نماید. امام خمینی (ره) فرمودند: «تعبير به آن كه اين جانب گفتهام حكومت در چارچوب احكام الهى داراى اختيار است، به كلى برخلاف گفتههاى من است؛ چرا كه اگر چنين تحديدى وجود داشته باشد، دست حكومت بسته خواهد شد. حكومت مىتواند قراردادهاى شرعى را كه خود با مردم بسته است - در موقعى كه آن قرارداد مخالف مصالح كشور و اسلام باشد – يكجانبه لغو كند؛ و مىتواند هر امرى را چه عبادى يا غيرعبادى كه جريان آن مخالف اسلام است، از آن مادامى كه چنين است جلوگيرى كند».[25]
نکته دوم در این خصوص آن است دیدگاه آیتالله خویی را با توجه به کتب متعدد ایشان استنباط؛ و ارتباط آن با عمل سیاسیشان را کشف کنیم. وی شأن فقیه را به امور حسبیه محدود میداند: «اما الولایة علی الامور الحسبیة ... فهی ثابتة للفقیه الجامع الشرائط فان فصل الخصومات بید الفقیه.»[26] ظاهراً او دخالت فقیه در این حوزه را از باب تصرف میداند، نه از باب ولایت: «انما الثابت ان له التصرف فی الامور التی لابد من تحققها فی الخارج».[27] برخی فقها - همانند آیتالله خویی - فقیهان را حتی در امور حسبیه فاقد ولایت شرعی دانسته، تنها به عنوان قدر متیقن مجاز به تصرف میدانند.[28]
اما این که آیتالله خویی در امور سیاسی بعضاً دخالت کرده، یا حق تصرف در غنائم جنگی را برای فقیه میداند،[29] با توجه به تفسیر و وجه جمعی که بین اقوال مختلف شیخ انصاری شد، روشن میشود. طبق نظر آیتالله خویی، فقیه قدر متیقن افرادی است که میتواند در امور حسبیه تصرف کند؛ و امور حسبیه میتواند برخی از شؤون سیاسی و اجتماعی را نیز در برگیرد. به هر حال، به نظر میرسد کسی که ولایت یا تصرف فقیه را به امور حسبیه میکند، به همان حد محدود میشود؛ و با نظریهای همچون ولایت مطلقه فقیه فاصله میگیرد. این برداشت با استدلال ایشان به عموم مصلحت و اطلاق دلیل منافاتی ندارد؛ چرا که به هر حال، ولایت به امور حسبیه و احکام انتظامی تحدید میشود. طبق نظر وی، به دو دلیل فقیه میتواند احکام انتظامی اسلامی را اجرا نماید: اولاً اجرای احکام انتظامی در راستای مصلحت عمومی و برای حفظ نظم و جلوگیری از فساد و ظلم تشریع شده؛ و بنابراین نمیتواند مخصوص برهه خاصی باشد. ثانیاً دلایل احکام انتظامی اطلاق زمانی و احوالی دارد. بی تردید، آحاد مردم مخاطب این تکلیف نیستند؛ زیرا در آن صورت اختلال نظام به وجود میآید؛ علاوه بر آن که روایاتی همانند توقیع شریف مردم را به فقها ارجاع داده است.[30] پس میتوان - بر خلاف ادعای آیتالله معرفت که اطلاق در نظریه امام خمینی و شیخ انصاری و آیتالله خویی را یکسان میداند[31] - نتیجه گرفت که هر چند حفظ نظام (احکام انتظامی) از واجبات مطلقه است (حفظ النظام من الواجبات المطلقة التی لا تقیید لها)، ولی این اطلاق به احکام حسبیه و انتظامی محدود میشود؛ و با ولایت مطلقه (در لسان امام خمینی) تباین اساسی دارد. بر خلاف استنباط آیتالله معرفت که معتقد است آیتالله خویی هم مثل امام خمینی دلیل امامت را به عینه برای ولایت فقها جاری میداند[32] (فما هو دلیل الامامة بعینه دلیل علی لزوم الحکومة بعد غیبة ولیالامر -عج-[33])، باید گفت امام خمینی بر اساس دلیل تنزیل، کلیه شؤون امام معصوم را برای فقیه نیز جاری میداند؛ در حالی که آیتالله خویی تصرف فقها در امور حسبیه و امور انتظامی را تنها در این محدوده، از باب قدر متیقن جایز میشمارد. جالب است که استاد معرفت خود نتیجه میگیرد: «بدین سان در واجبات نظامی و اجرای احکام انتظامی، به سبب عدم تعیین مسئول مشخص، بر فقیه جامع الشرائط - با عنوان قدر متیقن و به نحو واجب کفایی - واجب است عهدهدار شود؛ و این حقی را ایجاب نمیکند... قلمرو ولایت فقیه از دیدگاه فقها به گستردگی ولایت کبرای امامان معصوم نیست.»[34] به دیگر بیان، از دیدگاه آیتالله خویی، تصرف ولی فقیه در امور حسبیه منصبی برای او محسوب نمیشود؛ بلکه تنها حکمی تکلیفی - آن هم از باب قدر متیقن و وجوب کفایی - است؛ و محدوده آن با ولایت معصومان یکسان نمیباشد. کدیور به درستی اشاره میکند که دیدگاههای جواز تصرف فقیه بدیل و جانشین نظریه ولایت فقیه هستند؛ و نباید آنها را با نظریههای ولایی اشتباه کرد.[35]
12- دکتر کدیور معتقد است پس از اوج اندیشه نائینی در مشروطه، فقه سیاسی دچار عقبگرد شد؛ اما نکته مهم این است که «در انتهای دوره رکود و عقبگرد تنها میتوان از آرای آیتالله بروجردی یاد کرد. ایشان ادله نقلی بجا مانده را برای اثبات ولایت انتصابی عامه فقیهان کافی نمیشمارد؛ و با اقامه دلیل عقلی مسئله را اثبات شده میداند. وی برای اولین بار بر امتزاج دیانت و سیاست پافشاری، و مسایل سیاسی و تدبیر امور اجتماعی در جامعه اسلامی را از وظایف فقیهان اعلام میکند.»[36] محسن کدیور معتقد است آیتالله بروجردی به ولایت عامه فقیهان قائل بوده است.[37]
جهت بررسی این مدعا، لازم است مباحث ایشان از کتاب البدر الزاهر به شکل مشخص نقل قول، و سپس تحلیل شود. در کتاب مذکور، در باره مأذون بودن فقها برای اقامه نماز جمعه دو مؤخره تحت عنوان «تذنیبان» ارائه شده؛ که تذنیب اول اشاره اجمالی به حدود ولایت فقیه دارد، و تذنیب دوم درباره شروط نماز جمعه است. ایشان در ابتدا نظر شیخ، ملازمه بحث جعل حکومت با اقامه نماز جمعه، را نقل میکند. به اعتقاد او، اگر کسی معتقد به این باشد که فقها وظیفه تشکیل حکومت دارند پس به طور قطع، متصدی همه وظایف حاکمان اسلامی هستند؛ و اقامه جمعه یکی از وظایف حاکمان اسلامی است؛ همان گونه که در عهد پیامبر (ص) و خلفای راشدین این بحث رواج داشته است. پس در وضعیت فعلی، وظیفه فقها اقامه جمعه نیست؛ و در اخباری که استدلال به ترخیص دارند اشکالات جدی وجود دارد.[38] چون برخی با استفاده از ادله ولایت فقیه اقامه جمعه را از وظایف فقیه میدانند، آیتالله بروجردی به مناسبت وارد بحث ادله ولایت فقیه میشود؛ و ابتدا به مقدماتی عقلی اشاره مینماید:
مقدمه اول: به درستی که در جامعه اموری وجود دارد که از وظایف افراد جامعه نبوده و به آنها مربوط نیست؛ بلکه از امور عام اجتماعی است که حفظ نظام اجتماع به آن بستگی دارد، از قبیل قضاوت، ولایت بر غایب و ناتوان، مصرف اموال پیدا شده و مجهول المالک، حفظ نظام داخلی، امنیت مرزها، دستور جهاد و دفاع هنگام حمله دشمنان و غیره که به سیاست جامعه مربوط است و متصدی آن شخصی خاص نیست؛ بلکه وظایف سرپرست جامعه و کسی است که سررشته امور مهم جامعه در دستان او قرار دارد؛ و بر اوست که ریاست و خلافت را عهدهدار شود.
مقدمه دوم: برای کسی که در قوانین اسلام تحقیق میکند شکی باقی نمیماند که اسلام دینی سیاسی ـ اجتماعی است و احکامش منحصر در عبادات برای تامین سعادت اخروی افراد نیست؛ بلکه اکثر احکام اسلامی برای سیاست جامعه و تنظیم امور اجتماعی و تامین سعادت این دنیا و یا مرتبط به سعادت هر دو دنیاست، مثل احکام حدود، قصاص، دیات و احکام قضائی شرعی برای پایان دادن به خصومات و یا احکام مالیات دولت اسلامی وارد شده است. بنابراین خاص و عام اتفاق نظر دارند در جامعه اسلامی و محیط اسلام وجود سیاستمدار و رهبر تدبیر کننده در امور مسلمانان لازم است؛ بلکه از ضروریات اسلام است؛ گرچه در شرایط و خصوصیات رهبر و این که او از جانب پیامبر تعیین میشود یا با انتخاب عمومی است اختلاف نظر به چشم میخورد.
مقدمه سوم: پوشیده نیست که اداره جامعه و تامین جهات اجتماعی در دین اسلام از مسایل روحانی و مسایل مربوط به تبلیغ و ارشاد مسلمانان جدا نیست؛ بلکه سیاست از صدر اول با دیانت مختلط و از شؤون به شمار میرود. پیامبر (ص) شخصاً امور مسلمانان را پیگیری و تدبیر، و خصومات را حل و فصل، و حکام و والیان را برای شهرهای مختلف انتخاب میکرد؛ و از آنها مالیات میخواست. در گذشته، مساجد در کنار دارالاماره بنا میشد؛ و حاکمان و مبلغان دین در کنار هم بودند. این شکل از امتزاج جهات روحانی و مسایل سیاسی از ویژگیهای دین اسلام است. خلاصه این که اولاً ما مجموعهای از نیازمندیهای اجتماعی داریم که از وظایف رهبر جامعه است. ثانیاً دیانت مقدس اسلام نه تنها در تبیین این امور سستی نکرده؛ بلکه بیشترین اهتمام را داشته؛ و بدین لحاظ، تشریع و اجرای احکام زیادی را به سیاستمدار مسلمان تفویض کرده است. ثالثاً سیاستمدار مسلمانان در صدر اسلام کسی جز شخص نبی اکرم (ص) و سپس خلفای بعد از او نبودهاند.
مقدمه چهارم: ما معتقدیم پیامبر (ص) پس از خود امر خلافت را رها نکرده، بلکه حضرت علی (ع) را تعیین کرده است. بعد هم امامت و خلافت به اولاد حضرت علی (ع) منتقل شده، که البته حقوق آنها غصب شد. پس به طور قطع، مرجع برای رسیدگی در امور مهم اجتماعی که ذکر شد ائمه اثنی عشر هستند؛ و اگر قدرت بر اجرای آن داشتند، از وظایف خاص آنها تلقی میشد.[39]
ایشان پس از ذکر مقدمات میگویند: امامان معصوم میدانستند که اغلب شیعیان در زمان حضور و جمیع آنها در زمان غیبت امکان دسترسی به آنها را ندارند. لذا با توجه به تفریق شیعیان در شهرهای مختلف و مبسوطالید نبودن امامان، پس به طور قطع امامان کسانی مثل زراره و محمدبنمسلم و امثال اینها را برای رسیدگی به این امور مشخص کردهاند. ایشان اضافه میکند با این که امامان معصوم میدانستند دسترسی به آنها غیرممکن است، آیا میشود که شیعیان از رجوع به طاغوت و قاضیان جور منع کنند و خود نیز کسی را برای رجوع در امور مهمی چون فصل خصومات، اموال غایب و ناتوان و دفاع از حوزه اسلام معین نکنند!؟ پس ما به طور قطع یقین داریم که اصحاب ائمه درباره کسانی که مرجع شیعه در این مسائل باشند، از آنها سؤالاتی کردهاند؛ و امامان نیز پاسخهایی داده و کسانی را تعیین کردهاند تا در صورت عدم تمکن از دسترسی به امامان و هنگام نیاز به ایشان مراجعه کنند. نهایت، آن که این پرسش و پاسخها از کتب روایی ساقط شده و به جز روایت ابی خدیجه و عمربنحنظله به دستمان نرسیده است.[40] وی پس از بیان مطالب گذشته نتیجهگیری میکند به طور قطع ائمه معصومین (علیهمالسلام) این امور مهمه که شارع راضی به ترک آن نیست را، به خصوص با احاطه آنها به خواستههای شیعیان در عصر غیبت، رها نکردهاند. لذا فقیه برای این امور نصب شده است. ایشان با قیاس استثنایی به نصب فقیه میرسند: قضیه دائر است به این که ائمه یا کسی را نصب نکرده، و یا فقیه را نصب کردهاند. اولی باطل، و بنابراین دومی صحیح است. به اعتقاد ایشان، با این مقدمات میتوان فهمید که مراد از کلمه «حاکماً» در مقبوله عمربنحنظله در عبارت «قد جعلته علیکم حاکماً» در مورد کلیه اموراجتماعی است؛ و وظیفه شخص خاصی تلقی نمیشود؛ و شارع مقدس نیز به اهمال آنها راضی نیست، ولو این که در زمان غیبت باشد. البته تصدی این امور اختصاص به قاضی هم ندارد؛ گرچه شغل قضاوت معمولاً و عرفاَ با تصدی سایر امور مبتلا به جامعه ملازم بوده است.[41]
وی در ادامه بحث اصلی - یعنی اقامه جمعه - مینویسد: این مسئله باقی میماند که آیا اقامه نماز جمعه هم از همان امور عامه مبتلا به جامعه است که شارع راضی به ترک آنها نیست، یا خیر؟ در اینجا، بخش دیگری از استدلال ایشان شکل میگیرد که از دید بسیاری از محققین مخفی مانده است. ایشان برای پاسخ به وظیفه فقیه در اقامه جمعه مینویسند وظایف امام دو دسته است: دسته اول وظایفی که به امام مبسوطالید مرتبط است، مثل حفظ انتظامات داخلیه و سد ثغور مملکت و امر به جهاد و دفاع و مانند اینها؛ و دسته دوم وظایفی است که امام در صورت مبسوطالید نبودن نیز نباید آنها را ترک کند؛ چون میتواند آنها را با وکیل کردن افراد و ارجاع به غیر انجام دهد، مثل تصرف در اموال یتیم و دیوانگان و قضاوت بین مردم و تصرف در اموال غایبان. ایشان در ادامه میگویند ظاهراً اقامه جمعه از قسم اول است. لذا فقیه نباید اقامه جمعه نماید؛ چون قدر متیقن از ادله ولایت فقیه خصوص دسته دوم است، یعنی اموری که شارع راضی به ترک آنها نیست و بسط ید شرط آن نمیباشد.[42]
نکته مهم در اینجا آن است که مقدمه اول استدلال، امور عام اجتماعی را گستردهتر از نتیجه پایانی بیان میکند. ایشان در مقدمه اول امور عام اجتماعی که متصدی آن شخص خاصی نیست را ولایت بر غایب و ناتوان، مصرف اموال مجهول المالک، حفظ نظام داخلی و امنیت مرزها، و دستور جهاد و دفاع ذکر میکنند. بر این اساس، وظیفه فقیه پرداختن به این امور عامه مهمه است که وظایف سیاسی و حکومتی هم در آن گنجانده شده است؛ خواه از آن حسبه موسع[43] برداشت شود یا ولایت عامه فقیهان. اما طبق بحث اخیر، دایره امور حسبیه بسیار مضیق است؛ و حفظ نظام داخلی، امنیت مرزها، دستور جهاد و دفاع از حیطه امور حسبیه خارج میشود؛ و فقط اموری چون پرداختن به اموال غایب ناتوان و فصل خصومات باقی میماند. دکتر کدیور که تنها به مقدمات عقلی کفایت کرده، ایشان را معتقد به ولایت انتصابی عامه میداند. علاوه بر این که عبارات آیتالله بروجردی به حسبه موسع شبیهتر از ولایت انتصابی عامه است، لازم است بین این دو فقره عبارت ایشان به شکلی رفع تناقض نماییم؛ چرا که مقدمه اول اموری همانند جهاد را داخل، و بخش اخیر این گونه امور را از حیطه ولایت فقها خارج میکند. در رفع این ناسازه، ممکن است تصور شود ایشان در بحث اول در مقام استدلال عقلی ولایت فقیه هستند (امور مبتلا به اجتماعی که شارع راضی به ترک آنها نیست)، اما زمانی که بحث نقلی مطرح میشود، مستفاد از روایات را مضیق (امور مبتلابه اجتماعی که شارع راضی به ترک آنها نیست و لازمه آن بسط ید نمیباشد) میبینند. بنابراین، در بخش اول ایشان در مقام اثبات ولایت فقیه از منظر ادله عقلی بودند؛ و در بحث دوم در مقام تعیین دلالت ادله نقلی بودند که به قدر متیقن اکتفا کردند. شاید ظاهر کتاب البدر الزاهر هم که در دوره شکلگیری اسلام سیاسی توسط آیتالله منتظری تقریر شده، نیز همین برداشت باشد. اما از منظر دیگری هم میتوان به این بحث پرداخت؛ و آن این که کل بحث ایشان یک چیز را اثبات میکند. پس باید مبحث گذشته را همانند یک کل دید؛ و در مجموع تحلیل کرد. ایشان در صدد ارائه دلایل عقلی مجزا نیستند؛ بلکه با بهرهگیری از مقدمات عقلی به دنبال اثبات میزان دلالت روایات بر حوزه اعمال ولایت هستند. در واقع، اینها مقدمات فهم روایات هستند، نه مقدمات دلیل عقلی مستقل. گویا مشی ایشان در دروس خارج ضمیمه کردن مقدمات خارجی و عقلی برای فهم روایات بوده است. از این منظر و با مقدمات عقلی میتوان حدس زد که امام مسائل مبتلا به مردم را رها نکرده، و به فقیه برای سامان دادن آن حوزهها نیابت داده است. اما این مسئله باقی میماند که چه قدر از این مسائلی که در مقدمات ذکر شد را میتوانیم از باب اعمال ولایت، وظیفه فقها بدانیم. اینجا، بحث قدر متیقن مطرح میشود؛ که ایشان معتقدند قطعاً امور مبتلابه را میتوان در حوزه اعمال ولایت قرار داد؛ و مسایل تعبدی چون نماز جمعه از این حوزه خارج است. حاصل آن که بر اساس احتمال اخیر، ایشان در صدد ارائه دلیل مستقل عقلی نبودهاند؛ بلکه مقدماتی برای فهم ادله نقلی و شرعی ذکر کردهاند؛ و نتیجه این میشود که فقیه جز در امور اجتماعی که شارع مقدس راضی به ترک آنها نیست و لازمه آن بسط ید نمیباشد، ولایت ندارد. احتمال اخیر با برداشت آیتالله اشتهاردی از اندیشه سیاسی آیتالله بروجردی تناسب بیشتری دارد. بر این اساس، ورود به سیاست حتی برای انبیاء و ائمه (ع) نیز در حد ضرورت بوده؛ و به بیان دیگر شأن اصلی ایشان تلقی نمیشود. بالاتر آن که حتی معصومان نیز فقط به هنگام مصلحت در سیاست دخالت میکردهاند؛ و در واقع، ولایت سیاسی جزء شؤون ذاتی ایشان نبوده؛ بلکه شأن اصلی ایشان همانا امور مربوط به مبدأ و معاد بوده است.[44] در مجموع، باید گفت دیدگاه آیتالله بروجردی نسبت به مسئله ولایت فقیه نیاز به تدقیق بیشتری دارد.
13- در این کتاب به شهید مطهری «نظریه انتخاب» نسبت داده شده است. هرچند نظریه ولایت انتخابی مقیده فقیه در مباحثه آیتالله حسینعلی منتظری و استاد مطهری بر سر درس امام خمینی (قدس سره) و در انتقاد به نظریه نصب متولد شد، اما عبارات به جا مانده از استاد شهید به نظریه «نظارت» نزدیکتر از نظریه «ولایت» است. تفاوت نظریه ولایت و نظارت آن است که در ولایت، مشروعیت نهایتاً، با واسطه یا بدون واسطه، به فقیه بازمیگردد؛ در حالی که در نظریه نظارت، امور اجرایی به خود مردم سپرده میشود؛ و فقیه (یا فقها) بر اجرا یا تقنین نظارت دارند. این نظارت میتواند به شکلی باشد که خود مردم ضمانتهای اجرایی برای آن تعبیه کنند. ولایت میتواند به شکل انتصابی یا انتخابی باشد. انتصاب و انتخاب شکل رسیدن به قدرت است؛ هرچند در محدوده ولایت هم تأثیر دارد. به هر حال، مقصود مطهری آن بوده که فقیه همانند یک ایدئولوگ و نظریهپرداز صرفاً باید بر امور نظارت نماید: «ولايت فقيه به اين معنا نيست كه فقيه خود در رأس دولت قرار بگيرد و عملاً حكومت كند. نقش فقيه در يك كشور اسلامی - يعنی كشوری كه در آن مردم، اسلام را به عنوان يك ايدئولوژی پذيرفته و به آن ملتزم و متعهد هستند - نقش يك ايدئولوگ است، نه نقش يك حاكم. وظیفه ایدئولوگ این است که بر اجرای درست و صحیح استراتژی نظارت داشته باشد. او صلاحیت مجری قانون و کسی را که میخواهد رئیس دولت بشود و در کادر ایدئولوژی اسلام به انجام برساند، مورد نظارت و بررسی قرار میدهد».[45] جالب آن که استاد شهید درک این مسئله را به ارتکاز مردم این زمان و عصر مشروطه ارجاع میدهد: «تصور مردم آن روز – دوره مشروطیت – و نیز مردم ما از ولایت فقیه این نبوده و نیست که فقها حکومت کنند و اداره مملکت را به دست گیرند».[46] البته، ظاهر برخی آرای اولیه حضرت امام نیز به این نظریه اشاره داشت؛ و باز به مشروطه ارجاع میداد: «ما نمیگوییم حکومت باید با فقیه باشد؛ بلکه میگوییم حکومت باید با قانون خدایی که صلاح کشور و مردم است اداره شود؛ و این بی نظارت روحانی صورت نمیگیرد؛ چنانکه دولت مشروطه نیز این امر را تصویب و تصدیق کرده است».[47] اصولاً نظریههای ولایت – محور بر فرد، و نظریه نظارت بر نهاد تأکید بیشتری دارند. در نظریههای نوع اول در پاسخ به سؤال «چه کسی؟» شخص فقیه را مطرح میکنند؛ اما در نظریه نظارت این فرض مطرح است که امور اجرایی به خود مردم واگذار شده است؛ و تنها باید از جانب متخصصان دینی مورد تأیید قرار گیرد. اگر شأن نظارت برای اسلامی بودن امور فرض گرفته شود، اساساً دلیلی ندارد که به نظارت فرد اکتفا کنیم؛ چرا که نظارت جمع فقیهان به صواب نزدیکتر به نظر میرسد. دقیقاً به همین دلیل است که فرد در نظریههای ولایی بیش از نظریههای نظارتی محوریت دارد. البته، ظاهراً خود دکتر کدیور در کتاب حکومت ولایی متوجه این تفاوت شده؛ و استاد مطهری را در زمره قائلان به نظریه نظارت ذکر میکند.[48]
14- در تفسیر نظریه ولایت مطلقه انتصابی امام خمینی (ره) این نکته حائز اهمیت است که ایشان ولایت مطلقه را به حکومت میدهند، نه به فرد. از اینجاست که شاید بتوان ادعا کرد در اندیشه ایشان گذاری از فرد- محوری به نهاد- محوری مشاهده میشود. امام خمینی در توصيف حوزه اختيارات حكومت به طور صريح اعلام داشت: «تعبير به آن كه اينجانب گفتهام حكومت در چارچوب احكام الهى داراى اختيار است، به طور كلى بر خلاف گفتههاى اينجانب است».[49] به نظر امام خمينى، «حكومت كه شعبهاى از ولايت مطلقه رسول الله ـ صلى الله عليه وآله و سلم ـ است، يكى از احكام اوليه اسلام است؛ و مقدم بر تمام احكام فرعيه حتى نماز و روزه و حج است».[50] در تمامی عبارات فوق، بحث از حکومت و اختیارات آن است، نه از فرد. بی سبب نبود که از دیدگاه ایشان، رد احكام ثانويه پس از تشخيص موضوع به وسيله عرف كارشناس با رد احكام اوليه فرقى ندارد؛ و نيز صرف احكام ثانويه برای ولايت مطلقه فقيه کافی نیست و پس از رأى مجلس و انفاذ شوراى نگهبان هيچ مقامى حق رد آن را ندارد؛ و دولت در اجراى آن بايد بدون هيچ ملاحظهاى اقدام كند[51] در اینجا بود که امام راحل تشخيص دو ـ سوم مجلس شوراى اسلامى در موضوعات عرفيه، كه تشخيص آن با عرف است، را حجت دانستند. دیدگاه حکومتی امام نقد برخی فقهای سنتی محسوب میشد که فقیه (و نه نهاد حکومت) را دارای ولایت در امور عمومى محدود به چارچوب احكام شرع میدانستند. در آنجا که امام (ره) توصیه کرد که «نقش زمان و مکان را در نظر گیرید، چرا که این بحثهای طلبگی پاسخگو نیست و ما را بنبست میکشاند»،[52] شاید در لایههای زیرین اندیشه ایشان گذار از «فرد» به «نهاد» بود. از دیدگاه ایشان، «حکومت» فلسفه برخورد با شرک و کفر، و کلید حل معضلات داخلی و خارجی محسوب میشود. مصلحت نظام از دیدگاه امام، با ولایت مطلقه پیوند دارد. حکومت اسلامی بر اساس مصلحت میتواند احکام اولیه و ثانویه (مصطلح) را (به شکل موقت) تعطیل نماید؛ و از این جهت، احکام حکومتی و مصلحت نظام بر احکام شرعیه اولیه و ثانویه تقدم دارد. در اینجاست که به نظر میرسد پای «نهاد حکومت» به میان کشیده میشود. پس تصمیمات و مصلحتسنجیهای شخص نیست که احکام شرعیه را تعطیل میکند؛ بلکه نهاد حکومت از چنین شأنی برخوردار است. وقتی در فقه سیاسی فرد جای خود را به نهاد میدهد، به نظریه دولت از نظر فلسفه سیاسی نیاز پیدا میشود. اگر نظریهای در حوزه فلسفه سیاسی نباشد که بحث فوق را هدایت کند، مصلحت دولت و مصلحت نظام بدون پشتوانه نظری میماند؛ و برداشتهای متفاوت و گاه متضاد – حتی دولتی اقتدارگرا - از آن امکانپذیر میشود. برعکس، اگر هر یک از دو دانش فقه سیاسی و فلسفه سیاسی به وظیفه خود محدود شوند و به اصطلاح با هم همروی[53] داشته باشند، در باب دولت از منظر فلسفه سیاسی نظریهای اندیشیده، و مددکار فقه سیاسی خواهد شد. به هر حال، اندیشه امام (قدس سره) درباره دولت را كه میتوان از آن تحت عنوان «جمهورى اسلامى مبتنى بر ولايت فقيه» يادكرد[54]، تلاشى در راستاى ايجاد همنهادى بين مفاهيم قديم و جديد به ويژه ولايت و جمهوريت محسوب میشود؛ و از این منظر، در تداوم سنت فكرى مجتهدان مشروطهخواه نظير نايينى به شمار میرود.[55]
15- دیدگاه نظری حضرت امام (قدس سره) از جهتی دیگر نیز نیاز به توضیح داشت. به طور کلی، از نظریه نصب دو تقریر میتوان به دست داد. برداشت اول آن است که اصل نصب مشروط به آرای مردم باشد؛ و یا حداقل به هنگام فعلیت یافتن نصب، رأی مردم شرط دانسته شود. قرائت دوم آن است که فقها با نصب الهی منصوبند؛ و آرای مردم تنها در تحقق نظام تأثیر دارد. تأمل در کلمات حضرت امام (ره) برداشت اول را تأیید میکند:
«حکومت اسلامی حکومت ملی است؛ حکومت مستند به قانون الهی و آرای ملت است. با آرای ملت میآید؛ و هر روز هم که بر خلاف آرای ملت عمل کرد، قهراً ساقط است.[56] ... اکثریت هر چه گفتند، آرای ایشان معتبر است؛ و لو به خلاف، به ضرر خودشان باشد. دموکراسی این است که آرای اکثریت معتبر است.[57]... وقتی رفراندم اعلام شد، رأی من حکومت جمهوری اسلامی است؛ لکن تمام مردم آزادند که آرای خودشان را بنویسند و بگویند که ما رژیم سلطنتی میخواهیم؛ بگویند که ما برگشت محمدرضا پهلوی میخواهیم؛ آزادند بگویند ما رژیم غربی میخواهیم؛ جمهوری باشد، لکن اسلام نباشد».[58]
نظریه فوق آن قدر مردمسالار است که حاضر است قدرت سیاسی را در صورتی که مردم اسلام و روحانیت را نخواهند واگذارد. اما بر اساس قرائت دوم، اختيارات ولى فقيه میتواند وسيعتر از قانون اساسى باشد،[59] انتخابات شكل صورى و مشروط به رأى ولىّ امر پيدا كند؛ و اصل كارگزارى دولت زير سؤال رود. در چنين نظامى، «تكاليف» جاى «حقوق» را میگيرند؛ و به جاى آن كه مردم بر اساس رضايت و حقوق خود بتوانند آزادانه در امور اجتماعى و سياسى شركت كنند، بر اساس تكليف، بايد اعمال خاصى را انجام دهند. نظام ولايى، با اين تفسير، نظامى جمعگراست؛ و فرد در آن مستحيل مىشود و استقلال خود را از دست مى دهد. در مقابل، دولت با اقتدار تمام بر اساس اصل مصلحت بر فرد غلبه پيدا مىكند.[60]
16- هرچند در این کتاب، به درستی نظریه آیتالله منتظری، ولایت انتخابی مقیده فقیه اعلام شده، ولی در چاپ جدید نظریههای دولت در فقه شیعه لازم است به نظریات اخیر ایشان (نظریه نظارت و حتی شورای رهبری) نیز اشاره شود. به نظر میرسد گذار از «فرد» به «نهاد» در تفاوت دو کتاب دراسات فی ولایة الفقیه و فقه الدولة الاسلامیة[61] و حکومت دینی و حقوق انسان[62] نیز قابل طرح باشد. در این که در کتاب اول «نظریه ولایت انتخابی مقیده فقیه» طرح شده، شکی وجود ندارد. اما به نظر میرسد پیشفرض نانوشته نویسنده در کتاب دوم گذاری ظریف از فرد به نهاد بوده است؛ و بنابراین، باید آن را درانداختن طرحی نو - و نه تقریری جدید از نظریه ولایت انتخابی - تلقی نمود. با در نظر گرفتن این مفروض که ایشان تناقض نگفتهاند (یعنی در زمان واحد به هر دو مبنا معتقد نیستند) و با در نظر گرفتن نیت مؤلف (و قرائن خارجی دیگر)، میتوان گفت در آرای اخیر گذاری مبنایی از «ولایت» به «نظارت» مشاهده میشود. در راستای تأیید این مدعا، به چند مورد اشاره میشود:
الف- ماهیت ولایت و نظارت: ماهیت ولایت غیر از نظارت است. «ولایت» نوعی قدرت و اقتدار برای سرپرستی است که به شخص یا اشخاص معینی اعطا میشود؛ در حالی که «نظارت» عبارت است از بررسی انطباق احکام و اعمال موجود در یک حکومت بر اساس شریعت، که اصولاً بر اساس درخواست مردم صورت میپذیرد. در نظریه نخست ایشان، ماهیت ولایت فقیه به عنوان تداوم ولایت الهی تصور شده است: «مرتبه کامله ولایت تشریعی منحصر به ذات پاک خداوند - تبارک وتعالی – است؛ و مراتب نازلتر آن برای برخی پیامبران، پیامبر اکرم و ائمه معصومین - علیهم السلام – و در زمان غیبت برای فقیه عادل آگاه به زمان حوادث و بصیرت نسبت مشکلات زمان وقدرتمند بر حل و فصل آنان است».[63]
بر اساس نظريه ولایت انتخابی فقیه، شخص معینی از سوی شارع مقدس به ولايت منصوب نشده؛ بلكه خداوند وجود صفاتى را براى حاكم اسلامى اعتبار كرده است. پس هرچند شارع مقدس اصل انتخاب فرد واجد شرايط را از سوى مردم امضا كرده؛ اما شكل حكومت، نحوه انتخاب، ويژگىهاى انتخابكنندگان و چگونگى اجراى آن را به عقلا واگذار شده است. بر اساس اين نظريه، بيعت وسيله انشاى توليت است. در زمان غيبت، مشروعيت حكومت در چارچوب شرع، مستند به مردم است. با سازوكار شرايط ضمن عقد، اختيارات حاكم را به قانون اساسى میتوان مقيد نمود. همچنين مىشود ولايت حاكم را به مدت مشخصى(مثل ده سال) محدود کنند. ولىّ امر در دو صورت قابل عزل است: صفات معتبر را از دست دهد، يا از تعهدات خود (شرايط ضمن عقد در قالب قانون اساسى) تخلف نمايد. دولت متصدى امور عمومى جامعه است؛ و مردم در زندگى خصوصى و امور شخصى آزادند. بنا بر نظريه ولايت انتخابى مقيده فقيه، گرچه تبعيت از رأى اكثريت بر حاكم واجب نمىباشد، ولى وی از سازوكار مشورت استفاده مىكند. فقيه بر قواى سهگانه اشراف دارد؛ و تفكيك قوا میتواند به شكل نسبى در قانون اساسى پيشبينى شود. بر اساس اين نظريه، «فقيه» ولايت دارد، نه همه فقها و نه شوراى ايشان. دو نظريه ولايت انتصابى مطلقه و نظريه ولايت انتخابى مقيده فقيه در جهات زير قابل مقايسهاند: منشأ مشروعيت، اسلاميت، نقش مردم، بيعت، جمهورى بودن حكومت، نصب و عزل حاكم، قانون اساسى، نظارتپذيرى و مهار قدرت سياسى، اطلاق و تقييد اختيارات دولت، مدت زمامدارى، مصلحت نظام، وحدت و تعدد حكومتهاى اسلامى، جامعه مدنى و محدوده آزادىها.[64] برعکس، کتاب حکومت دینی و حقوق انسان که به دستاوردهای بشر در خصوص تفکیک قوا و توزیع قدرت توجه دارد، به صراحت ولایت فقیه در حوزه اجرا را منتفی میداند.[65] بر این اساس، آنچه اهمیت دارد تنها و تنها اجرای احکام شریعت است؛ و ولایت شخص فقیه در این زمینه مدخلیتی ندارد.[66] در دیدگاه جدید، ضرورتی ندارد فقیه در رأس امور باشد.
ب- محدوده ولایت: ولایت فقیه به معنای کلیاش اجماعی فقهاست؛ و جملگی حداقل بر داشتن ولایت در حوزه فتوا و قضاوت و ولایت (یا جواز تصرف) در محدوده حسبه اذعان کردهاند. اما تنها پارهای از ایشان به ولایت فقیه به معنای داشتن ولایت سیاسی گسترده برای تشکیل حکومت اعتقاد داشتهاند. نظریه ولایت انتخابی ولایت را برای «فقیه» در محدوده شرع مقدس، و در محدوده قرارداد بیعت و شروط ضمن عقد (همانند شرط مدت ده ساله و یا شرائط مربوط به قانون اساسی) محدود مینماید؛ و بدین جهت محدوده مضیقتری نسبت به نظریه ولایت مطلقه انتصابی فقیه برای فقیه قائل است: «همه اموری که متعلق به جامعه مسلمانان به عنوان به عنوان جامعه است، بر عهده حاکم اسلامی میباشد... و نیز میتوان وظایف حاکم را در این جمله خلاصه خلاصه کرد: نگهبانی دین واداره دنیا: حراسة الدین وسیاسة الدنیا».[67] وی تصریح میکند که ولایت به مثابه نظارت در کشورهای پادشاهی همانند انگلستان نیست.[68] محدوده ولایت فقیه جهاد ابتدایی در زمان غیبت را نیز در بر میگیرد.[69] اما بر اساس نظریه اخیر ایشان، اساساً فقیه ولایتی برای تشکیل حکومت و اداره آن را ندارد؛ و تنها (در صورتی که مردم بخواهند) بر اعمال صحیح احکام شریعت «نظارت» خواهد نمود: «و اين گونه نيست كه ولايت وي در حوزه اجرا ثابت باشد».[70] ایشان در سخنرانی سال 1376 هم بر این امر تأکید کرده بودند.[71] البته «خود مردم» میتوانند سازوکارهایی را پیشبینی کنند که این نظارت همراه با ضمانت اجرایی باشد. مرحوم نایینی هم که ولایت را در حد حسبه موسع[72] پذیرفته بود و به نظارت پنج فقیه بر اجرای صحیح احکام (بر اساس قانون اساسی مشروطه) اعتقاد داشت، نیز جز این اعتقاد نداشت. شاید به همین دلیل باشد که وی در کتاب حکومت دینی و حقوق انسان بحث حسبه را پیش کشیده است: «اگر در جايي يا در زماني مردم براي تشكيل حاكميت لازم اقدام نكردند و طبعا هرج و مرج و ناامني و تضييع حقوق و قتل و غارت به وجود آمد، و يا حاكميت ظالمي سر كار باشد كه حقوق مردم را تضييع كرده و يا معاند ارزشهاي انساني و ديني باشد، در اين دو صورت از باب حسبه در درجه اول بر فقهاي عادل و در درجه دوم بر عدول مؤمنين واجب است به اندازه توان خود در راه تشكيل حاكميت لازم و ضروري اقدام نمايند؛ و بر مردم نيز اعانت آنان واجب ميباشد».[73]
ج- شرایط حاکم اسلامی: شرایط حاکم اسلامی بر اساس نظریه ولایت انتخابی با نظریه نظارت فقیه (یا فقها) تفاوت دارد. در نظریه نخست، چند شرط برای حاکم اسلامی برشمرده شده است: عقل وافی، اسلام و ایمان، عدالت، فقاهت و علم اجتهادی به احکام اسلامی بلکه افقهیت (به عنوان مهمترین شرط)، تدبیر، بخیل نبودن، رجولیت و پاکزادی.[74] در حالی که دراسات به شکل صریح به شرط فقاهت و افقهیت اشاره نموده،[75] در کتاب حکومت دینی، «ولایت فرد یا افراد فقیه در این زمینه موضوعیت ندارد»؛[76] و شرط اعلمیت فقط به حوزه افتاء محدود شده است.[77]
د- شخصی یا گروهی بودن این مسئولیت: بر اساس نظریه ولایت انتخابی مقیده فقیه، تنها یک فقیه ولایت بالفعل دارد. بر خلاف نظریههای انتصابی، «در این نظریه ولایت فقیه مطرح است، نه ولایت فقیهان. فقیهان غیر منتخب فاقد ولایت فعلیه هستند».[78] در حالی که در نظریه نخست «رئیس حکومت اسلامی فرد است، نه شورای رهبری»،[79] در نظریه دوم، نظارت میتواند به وسیله یک فقیه یا جمعی از فقها صورت پذیرد: «در فرض ما كه يك فقيه از ميان فقهاي صاحب فتوا - يا چند فقيه از ميان آنان به شكل شورايي - حق دارد بر قوانين كشور نظارت و احياناً قوانين مخالف شرع را رد كند؛ و نظر و فتواي او هم بايد تبعيت شود و چنين سلطهاي را يافته است».[80] به عقیده ایشان، شورای رهبری خطر استبداد را کاهش میدهد: «در هر حال، به نظر میرسد اگر قدرت سیاسی به شخص واحد منتقل نشود، بهتر است؛ زیرا در شخص واحد خطر استبداد بیشتر است ... پس، چه مانعی دارد به مقتضای آیه شریفه «و امرهم شوری بینهم» قدرت سیاسی متعلق به جمیع مراجعی باشد که به عنوان شورای رهبری از ناحیه خبرگان تعیین میشوند؟ و قطعاً خطر استبداد کمتر خواهد بود».[81] دلیل این امر را باید در تفاوت معصوم (ع) و غیرمعصوم و احتمال خطاپذیری جستجو نمود: «با وضع پیچیده سیاست در دنیای امروز و با رشد سیاسی ملتها و ارتباطات جهانی و نیاز به تخصصهایی گوناگون و مغزهای متفکر در رشتههای مختلف، سپردن همه اهرمهای قدرت به یک فرد غیرمعصوم جائزالخطا، و بسا تأثیرپذیر از افراد ظاهرالصلاح طماع و متملق، به نفع اسلام و کشور نیست».[82]
ه- منشأ مشروعیت فقیه: هرچند در نظریه ولایت انتخابی مشروعیت اساساً از جانب مردم است، اما از این جهت که خداوند صفات حاکم اسلامی (از جمله فقاهت) را معین کرده میتوان مشروعیت در این نظریه را از جهت تعیین صفات والی، الهی نیز دانست. مشروعیت در نظریههای نصبی (همانند نظریه ولایت مطلقه فقیه) از جانب خداوند است و آرای مردم صرفاً از باب مقبولیت احترام دارد؛ اما مشروعیت ولایت فقیه نظریه نخب از این جهت که مردم هستند که به یکی از فقها روی میآورند و با او بیعت میکنند، مردمی است: «برای امت حق انتخاب وجود دارد، اما نه به شکل مطلق، بلکه با در نظر گرفتن صفات معتبر».[83] در نظریه اخیر ایشان، همان گونه که اشاره شد، فقیه (یا فقها) تنها نظارت میکند؛ و ولایتی برای حکومت کردن ندارد که از نوع آن بحث شود. مشروعیت نظارت وی هم کاملاً مردمی است؛ و تنها در صورتی که مردم بخواهند به این مهم اقدام میکند.
و- ساختار حکومت اسلامی: ساختار حکومت اسلامی بر اساس نظریه نخب را میتوان بر اساس ساختاری که در قانون اساسی جمهوری اسلامی پیشنهاد شده حدس زد. در نظریه نخست هرچند سه قوه مجریه، مقننه و قضاییه وجود دارند، ولی جملگی تحت ولایت فقیه معنا پیدا میکنند. وی تصریح میکند که: «آنچه در کتاب دراسات ذکر شد، در فرض تمرکز قوا در حاکمیت دینی میباشد».[84] در این نظریه به ساختار هرمی قدرت تصریح وجود دارد: «درحکومت اسلامی، فرد مسئول ومکلف اصلی، حاکم اسلامی است؛ وقوای سهگانه بازوها و ایادی وی هستند؛ و در حقیقت، وی در رأس مخروط هرم قدرت ومسؤلیت قرار گرفته؛ و بر تمامی پیکره حکومت اشراف تام وتمام دارد».[85] اما در نظریه اخیر ایشان، از آنجا که فقیه دارای ولایت در امور اجرایی نیست، به شکل واقعیتری میتوان از مدل تفکیک قوا سخن گفت: «براساس تجربه و حكم عقلا، اصولاً تمركز قوا در يك شخص غيرمعصوم - به ويژه در شرايط كنوني جوامع - زمينه استبداد و فساد را فراهم ميآورد. در فرض تفكيك قوا، طبعاً دايره ولايت فقيه واجد شرايط محدود به همان افتاء و نظارت بر مشروعيت قوانين كشور خواهد بود؛ و اين گونه نيست كه ولايت وي در حوزه اجرا ثابت باشد».[86] «طبق نظریه تفکیک قوا، متولی قوه مجریه لازم نیست فقیه باشد».[87] علاوه بر این، ایشان اضافه میکند که مدل نظارت فقیه تنها یک «پیشنهاد» است؛ و نیاز به تعریف کارشناسی دارد؛ و بنابراین متخصصان میتوانند مدلهای کارآمدتری را جایگزین نمایند.[88]
در مجموع، در مقایسه دو کتاب دراسات فی ولایة الفقیه و فقه الدولة الاسلامیة و حکومت دینی و حقوق انسان حداقل به شش دلیل میتوان تمایلی از نظریه فرد- محور (ولایت انتخابی مقیده فقیه) به سمت نظریه نهاد- محور (نظریه نظارت) را مشاهده نمود: ماهیت ولایت غیر از ماهیت نظارت است؛ محدوده ولایت در نظریه اول شمول بیشتری نسبت به نظریه دوم دارد؛ در حالی که مهمترین شرط حاکم اسلامی بنا بر نظریه اول فقاهت و افقهیت است، در نظریه دوم اساساً فقیه ولایت اجرایی ندارد؛ در نظریه نخست تنها یک فقیه (و نه شورای فقها) ولایت دارد، اما در نظریه اخیر نظارت میتواند به شورای فقها نیز واگذار شود؛ منشأ مشروعیت فقیه بنا بر نظریه اول از جانب مردم است، هرچند صفات حاکم را خداوند مشخص میکند. اما بنا بر نظریه اخیر، فقیه ولایت اجرایی ندارد که از منشأ مشروعیت آن سخنی به میان آید؛ بر اساس نظریه اول تفکیک قوا فقط تحت ولایت فقیه معنا پیدا میکند؛ و بنابراین میتوان گفت، در واقع، تمرکز قوا وجود دارد. اما در نظریه دوم چون فقیه ولایت اجرایی ندارد، تفکیک قوا به شکل کاملتری محقق میشود. آرای اخیر آیتالله منتظری به نظریه نظارت و شورای مراجع متمایل شده بود.
به هر حال، نکات فوق از ارزش کتاب نمیکاهد؛ به خصوص مورد اخیر که پیشنهادی برای اصلاح در چاپهای بعد تلقی میشود.
[1] . محقق حوزوی و عضو هیأت علمی دانشگاه مفید (www.s-haghighat.ir).
[2] . محسن کدیور، نظریههای دولت در فقه شیعه، تهران، نشر نی، 1376.
[3] . analysis de discours
[4]. مهدی حائری یزدی، حکمت و حکومت، لندن، شادی، 1995، ص 165-166.
[5] . مهدی حائری یزدی، «تأملاتی گذرا در باره امام خمینی»، فصلنامه متین، ش 1 (زمستان 1377)، ص 378.
[6]. ر. ك: عباسعلى عميد زنجانى، «ديدگاه حكومتى در نظريه حسبه»، حكومت اسلامى، ش 3 (بهار 1376)، ص 14ـ20.
[7]. سید ابوالقاسم الخویی (مع تعلیقة جواد التبريزى)، صراط النجاة فی اجوبة الاستفتاءات، ج 1، قم، سرور، 1384، ص 10: «والذى نقول به هو ان الولاية على الامور الحسبة بنطاقها الواسع و هى ما علم ان الشارع يطلبه و لميعين له مكلفاً خاصاً، و منها بل اهمها ادارة نظام البلاد و تهيئة المعدات و الاستعدادات للدفاع عنها، فانها ثابتة للفقيه الجامع الشرايط.»
[8]. كديور. همان. ص 60.
[9] . محمدحسین نایینی، تنبیه الامة و تنزیه الملة، تهران، شرکت سهامی انتشار، 1378، ص 73.
[10] . کدیور، همان، ص 117.
[11] . همان، ص 129.
[12] . محمد هادی معرفت، «ولایت فقیه از دیدگاه شیخ انصاری و آیتالله خویی»، اندیشه حوزه، ش 17 (تابستان 1378).
[13] . صدوق، اکمال الدین و اتمام النعمة، تصحیح علی اکبر غفاری، قم، 1405 ق، ص 484.
[14] . شیخ انصاری، المکاسب (چاپ سنگی)، قم، بیتا،ج 3، ص 554-557.
[15] . علی ابوالحسنی، تراز سیاست، تهران، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، 1383، ص 131.
[16] . معرفت، همان، ص 250-251.
[17] . شیخ انصاری، همان، ج 2، ص 137 و 140.
[18] . شیخ انصاری، کتاب القضاء و الشهادات، قم، 1373، ص 49.
[19] . شیخ انصاری، کتاب الخمس، ص 516.
[20] . شیخ انصاری، کتاب الزکاة، ص 356.
[21] . به طور مثال، ایزدهی صاحب جواهر را معتقد به ولایت مطلقه فقیه همانند امام خمینی میداند (سیدسجاد ایزدهی، اندیشه سیاسی صاحب جواهر، قم، بوستان کتاب، 1384، ص 108-114). استدلال وی این گونه است: ولایت فقیه از دیدگاه صاحب جواهر عمومیت دارد و به قول استاد معرفت مقصود از ولایت عامه همان ولایت مطلقه است؛ پس مقصود صاحب جواهر همان ولایت مطلقه امام خمینی است! در حالی که اطلاق در کلام وی، همانند متون شیخ اعظم، به مقید نشدن در اموری همانند قضاء اشاره دارد. ولایت عامه هم دو شکل دارد: ولایت مقیده و ولایت مطلقه.
[22] . محمدحسن نجفي، جواهر الكلام، ج 21، بيروت، ص ۳۹۷: «نعم لم يأَذنوا لهم في زمن الغيبة لبعض الامور التي يعلمون عدم حاجتهم اليها كجهاد الدعوة المحتاج الي سلطان و جيوش و امراء و نحو ذلك مما يعلمون قصور اليد فيها عن ذلك و نحوه. والا لظهرت دولة الحق كما اومأ اليه الصادق (ع) بقوله: لو لا ان لي عدد هذه الشويهات و كانت اربعين لخرجت».
[23] . مهدی هادوی، سایت بازتاب، 21/9/85:
www.khobreganrahbari.com/modules.php?name=News&file=print&sid=201 - 14k -
[24] . همان.
[25]. امام خمينى، صحيفه نور، ج 20، ص 171.
[26] . الخویی (و التبریزی)، المصدر.
[27] . ابوالقاسم الخویی، التنقیح فی شرح العروة الوثقی (الاجتهاد و التقلید)، به قلم میرزا جواد تبریزی، قم، 1410، ص 423-424.
[28] . محسن کدیور، حکومت ولایی، تهران، نشر نی، 1377، ص 52.
[29] . ابوالقاسم الخویی، منهاج الصالحین، ص 365 و 379.
[30] . ابوالقاسم الخویی، مبانی تکملة المنهاج، ج 1، بیروت، بیتا، ص 224-226.
[31] . معرفت، همان، ص 261.
[32] . همان، ص 256.
[33] . امام خمینی، کتاب البیع، ج 2، قم، بیتا، ص 461.
[34] . معرفت، همان، ص 260.
[35] . کدیور، همان، ص 131-132.
[36] ـ کدیور، نظریههای دولت در فقه سیاسی شیعه، ص 20.
[37] . همان، ص 21.
[38] ـ حسینعلی المنتظری، البدر الزاهر فی الصلاة الجمعة و المسافر (تقریرات درس خارج آیتالله بروجردی)، قم، 1362، چاپ دوم، ص 50.
[39] ـ همان ص 52- 54.
[40] ـ همان ص 56.
[41] ـ همان ص 57.
[42] ـ همان ص 58.
[43] . مقصود از حسبه موسع، امور اجتماعی وسیعی است که شارع به ترک آنها راضی نیست. در مقابل، حسبه مضیق تنها به مسائلی همانند امور غیب و قصر محدود میشود. حیطه ولایت انتصابی عامه از امور حسبه موسع هم بیشتر است؛ چرا که به «امروی که شارع به ترک آن راضی نیست» محدود نمیگردد.
[44] . علی پناه اشتهاردی، کتاب هفت ساله چرا صدا درآورد؟، قم، علمیه، 1391 ق، ص 160-185.
[45] . مرتضي مطهری، پيرامون انقلاب اسلامي، قم، صدرا، بی تا، ص 82-86.
[46] . همان.
[47] . امام خمینی، کشف الاسرار، قم، مصطفوی، بیتا، ص 222.
[48] . کدیور، حکومت ولایی، همان، ص 146.
[49] . امام خمينى ، صحيفه نور، ج20،ص 170.
[50] . همان.
[51] . همان، ج 17، ص 199.
[52] . همان، ج21، ص60: «تذكرى پدرانه به اعضاى شوراى نگهبان مىدهم كه خودشان قبل از اين گيرها، مصلحت نظام را در نظر بگيرند؛ چرا كه يكى از مسايل بسيار مهم در دنياى پرآشوب كنونى ، نقش زمان و مكان در اجتهاد و نوع تصميمگيرىها است . حكومت فلسفه عملى برخورد با شرك و كفر و معضلات داخلى وخارجى را تعيين مىكند؛ و اين بحثهاى طلبگى مدارس كه در چارچوب تئوريها است، نه تنها قابل حل نيست كه ما را به بنبستهايى مىكشاند».
[53] . confluence
[54] . داود فيرحى ،«نظام سياسى و دولت در اسلام»، فصلنامه علوم سياسى، سال چهارم، ش 16 (زمستان 1380).
[55] . سیدعلی میرموسوی، اسلام، سنت و دولت مدرن، تهران، نشر نی، ص 331.
[56] . امام خمینی، صحیفه نور، ج 5، ص 213.
[57] . همان، 9، ص 304.
[58] . همان، ج 6، ص 277.
[59]. «از ديدگاه دين ما، فقط يك ملاك براى اطاعت داريم، و آن هم دستورى است كه دين مى گويد. ما در مقابل غير از خدا مسئوليت نداريم»، محمد تقى مصباح يزدى، روزنامه ايران و روزنامه خراسان (1/5/1380).
[60]. «اگر مىخواهيد در اين كشور زندگى كنيد، بايد حكومت اسلامى را بپذيريد، و لو اين كه حكومت به زور متوسل شده باشد. هر كس كه مخالف حكومت اسلامى باشد، محكوم است و بايد با آن مبارزه كرد، حتى اگر در اين راه تنها يك نفر در كشور باقى مانده باشد»، محمدتقى مصباح، آفتاب يزد (5/3/1380).
[61] . حسینعلی المنتظری، دراسات فی ولایة الفقیه و فقه الدولة الاسلامیة، قم، المرکز العالمی للدراسات الاسلامیة، 1411 ق.
[62] . حسینعلی منتظری، حکومت دینی و حقوق انسان، قم، ارغوان دانش، تابستان 1387.
[63] . حسینعلی منتظری، مبانی فقهی حکومت اسلامی، ج 1، ترجمه محمود صلواتی، تهران، سرایی، 1379، ص 146-147.
[64]. محسن كديور، دغدغههاى حكومت دينى، تهران، نشر نى، 1379، ص 64ـ74.
[65] . منتظری، حکومت دینی و حقوق انسان، ص 13-14.
[66] . همان، ص 23.
[67] . منتظری، مبانی فقهی حکومت اسلامی، ج 3، ص 61.
[68] . همان، ج 3، ص 105.
[69] . همان، ج 1، ص 38: «جهاد ابتدائی و وجوب آن چنان که گفتهاند، مشروط به وجوب امام است. اما علی الاقوی، امام منحصر به امام معصوم نیست؛ وامام عادل کافی است که طبعاّ شامل فقیه جامعالشرایط نیز میشود».
[70] . منتظری، حکومت دینی و حقوق انسان، ص 13-14.
[71] . «در قانون اساسی ما، یک ولایت فقیه هم هست. ولیفقیه هم با آن شرایطی که دارد، درقانون اساسی وظایفی برایش مشخص شده؛ عمده وظیفهاش که مهم بوده این که نظارت کند (حسینعلی منتظری، سخنرانی 23/8/76).
[72] . حسبه اموری است که شارع مقدس راضی به ترک آنها نباشد (الامور التی لایرضی الشارع بترکها). یک تصور این بود که حسبه به اموری همچون صغار و یتامی محدود میشد (حسبه مضیق). اما حسبه طبق برداشت محقق نایینی اموری همچون نظم شهرها و حفظ مرزها و کلیه اموری که وظیفه سلطان هر مملکتی است را شامل میشود (محمدحسین غروی نایینی، تنبیه الامة و تنزیه الملة، با مقدمه و پاورقی آیتالله سید محمود طالقانی، چاپ سوم، تهران، 1334، ص 46 و 78).
[73] . منتظری، حکومت دینی و حقوق انسان، ص 25.
[74] . کدیور، نظریههای دولت در فقه شیعه، ص 150.
[75] . المنتظری، دراسات فی ولایة الفقیه، ج 1، ص 310: «الرابع من شروط الامام : الفقاهة و العلم بالاسلام و بمقرراته اجتهاداً، فلايصح امامة الجاهل بالاسلام و بمقرراته، او العالم بها تقليداً».
[76] . منتظری، حکومت دینی و حقوق انسان، ص 23.
[77] . همان، ص 32.
[78] . کدیور، همان، ص 157.
[79] . المنتظری، دراسات فی ولایة الفقیه، ج 3، ص 37.
[80] . منتظری، حکومت دینی و حقوق انسان، ص 14.
[81] . حسینعلی منتظری، دیدگاهها، چاپ سوم، قم، دفتر آیت الله منتظری، 1382، ص 53.
[82] . همان، ص 44-45.
[83] . المنتظری، دراسات فی ولایة الفقیه، ج 1، ص 404: «كان للامة حق الانتخاب، ولكن لامطلقاً بل لمن وجد الشرائط و المواصفات المعتبرة . و لعل امامة الفقهاء في عصر الغيبة من هذا القبيل».
[84] . منتظری، حکومت دینی و حقوق انسان، ص 31.
[85] . منتظری، مبانی فقهی حکومت اسلامی، ج 3، ص 106.
[86] . منتظری، حکومت دینی و حقوق انسان، همان، ص 13-14.
[87] . همان، ص 25.
[88] . همان، ص 21-22.