مسئله زن: مقایسه دو گفتمان اسلام سیاسی و بنیادگرایی

مسئله زن: مقایسه دو گفتمان اسلام سیاسی و بنیادگرایی
سیدصادق حقیقت
مجله اندیشه سیاسی در اسلام، ش 40 (تیرماه 1403)
چكيده
اسلام سیاسی قرائتی از اسلام مبتنی بر ضرورت تشکیل حکومت (بر اساس شریعت) است. به عبارت ديگر، اسلام سياسي به مرجعيت دين (و شريعت) در امور سياسي و اجتماعي اعتقاد دارد. در مقابل اسلام سياسي، اسلام غيرسياسي وجود دارد كه چنين دغدغهاي ندارد، هرچند به نوعي تعامل يا مداخله (نهاد) شريعت در سياست اعتقاد داشته باشد. از آنجا که اسلام سیاسی میتواند قرائت میانهرو داشته باشد، میتوان بین این اصطلاح و بنیادگرایی تمایز قائل شد. بنیادگرایی اسلامی در بر دارنده معنا و مفهوم بازگشتن به اصول و اعتقادات اصلی اسلامی است. در حالی که بنيادگرايي به معناي عام به معناي هر گونه رجوع به اصول و ارزشهاي اسلامي و تلاش براي احياء و به كار بستن آنها در زندگي است، تعريفي خاص آن شامل دستهاي از جريانهای اسلامی میشود كه عقلگريز است و ريشه در اهل حديث، حنبليگري و اشعريگري دارد، و ضرورتاً رادیکال و خشونتگرا است. امروزه، افزايش آگاهي و بيداري اسلامي و پيوستن روزافزون مردم كشورهاي مسلمان به اين گونه جنبشها توان جدیدی به آنها بخشیده است، به شکلی تحقیق و پژوهش در این خصوص را جدیتر کرده است.
یکی از مسائلی که اسلام سیاسی و بنیادگرایی با آن روبرو هستند، مسئله زن است. این مسئله فرع رویارویی این دو جریان با مدرنیته تلقی میشود. بنیادگرایان، و تا حدی اسلامگرایان، نتوانستهاند همنهادی سازوار از رویارویی سنت و تجدد، و به شکل خاص مسئله زن، به دست دهند. برخی اندیشمندان بنیادگرایی دینی را با سه خصیصه معرفی کردهاند: طرحی برای کنترل زنان، رد کثرتگرایی، و سعی در ادغام دین و سیاست. تفاوت اسلام سیاسی و بنیادگرایی در این زمینه آن است که اسلام سیاسی میتواند میانهرو و غیررادیکال باشد، و به درجاتی تجدد را برتابد. در پاسخ به این سؤال که دیدگاه اسلام سیاسی و بنیادگرایی نسبت به نقش و جایگاه زنان چیست و چه تفاوتی بین این دو گفتمان وجود دارد، فرضیه مقاله بر آن است که ، اسلام سیاسی شیعی، برخلاف بنیادگرایی سنی، سعی دارد نقش زنان در جامعه را برجسته کند؛ و بدین جهت، از قرائتهایی که به این برداشت کمک میکنند استقبال مینماید. این نوشتار در صدد است از اصطلاحات روش و نظریه گفتمان بهره برد.
واژگان كليدي: اسلام سیاسی، بنيادگرايي، نوبنيادگرايي، سلفیگری، شيعه، سني، مسئله زن
مقدمه
به نظر میرسد رویکرد ادیان ابراهیمی نسبت به زن و اصل مسئله حجاب تا حدی اشتراک داشته باشد:
«در حدود سالهای ۲۳۰ میلادی، کشیشی یونانی در شمال سوریه کتابی نوشته است، در اخلاق مسیحیت، که بعدها به نام آموزههای حواریون[1] مشهور شده است. اصل متن یونانی، اینک، از دست رفته اما ترجمه لاتینی و سریانی آن از زمانهای خیلی دور رایج بوده، چنان که هم اینک دستنوشته سریانی کهنی از آن به تاریخ ۶۸۳ میلادی، معادل شصت هجری، باقی است. بخش سوم کتاب مربوط است به «اصول اخلاقی زنان مسیحی و این که زن باید تنها رضایت همسر خویش را پیش چشم داشته باشند». سخن با نوعی «الرّجال قوّامون علی النساء» آغاز میشود که در اصل هم سخن پولس رسول است در انجیل، رساله به کرنتیان: «باشد که زنان مطیع مردان باشند؛ چرا که مرد پیشوای زن است و پیشوای مرد دیندار، مسیح است». همین بخش قطعهای دارد که به شکل قابل توجّهی، در لفظ و معنی، با آیه سی و یکم سوره نور نزدیک است: از زنان میخواهد که در بازار خود را بپوشانند (وَ لْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنّ...)؛ سرمه نکشند، آرایش نکنند و زیبایی خود را آشکار نکنند (وَ لايُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ...)؛ این که در بازار نگاه فروگیرند و چشم بر این و آن نداشته باشند (يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ...)؛ و این که زیبایی خود را فقط برای همسر خود حفظ کنند... (وَ لا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلاَّ لِبُعُولَتِهِنَّ...)» (مجاهدی، 1403).
همان گونه که خواهیم دید، در کتاب زن در آیینه جلال وجمال، آیتالله جوادی آملی- به عنوان یکی از متفکران اسلام سیاسی- به جایگاه زن در اسلام پرداخته است. همچنین، قندهاری و صالحی در «اعتبارسنجی النساء نواقص العقول» تنها به یک مسئله در این زمینه پرداختهاند. علاوه بر این، الیویه روآ در تجربه اسلام سیاسی، بابی سعید در هراس بنیادین، و رضوان سید در اسلام سیاسی معاصر در کشاکش هویت و تجدد، صفحاتی چند را به مسئله زن از دیدگاه اسلام سیاسی و بنیادگرایی پرداختهاند، هرچند تفاوت اساسی بین این دو گفتمان تعریف نکردهاند. این نقد به محمد عماره نیز در السلف و السلفیة تا حدی وارد است. با بررسی ادبیات بحث، میتوان دریافت خلاء موضوع مقاله حاضر به خوبی آشکار میشود.
تمرکز این نوشتار، اما، بر گفتمانهای خاصی از اسلام است؛ و به شکل خاص اسلام سنتی، سنتگرا و تجددگرا را شامل نمیشود. اگر اسلام سياسي را به گفتمانی که در صدد تأسیس حکومت (بر اساس شریعت) است تعریف کنیم، میتواند شکل میانهرو و یا رادیکال داشته باشد. بنيادگرايي، اما، ضرورتاً همراه با خشونت و رادیکالیسم است. پس هرچند برخی معتقدند این دو اصطلاح به یک معناست، حداقل در این متن، شاهد تفاوتهایی بین آنها هستیم. متن حاضر سعی دارد عمدتاً از اصطلاحات نظریه/ روش گفتمان بهره جوید. بر اساس زمینهگرایی[2]، متن ضرورتاً باید در درون زمینههای سیاسی و اجتماعی خاص خود تفسیر شود. اساساً روش و نظریه گفتمان نوعی روش زمینهگرایانه محسوب میشود؛ به این معنا که متن نمیتواند به وسیله متن تفسیر شود، و ضرورتاً باید در زمینههای سیاسی- اجتماعی خود مورد بررسی قرار گیرد. در این مقاله، ضرورتاً به مبانی نسبیتگرایانه روش گفتمان تقیدی وجود ندارد؛ علاوه بر آن که بحث در حوزه اسلام دو (قرائتهای مربوط به اسلام) و اسلام سه (عملکرد مسلمانان) است، نه اسلام یک (خود کتاب و سنت).
دو گفتمان بنیادگرایی و اسلام سیاسی، به عنوان دو جريان عمده و مهم در جوامع اسلامي، همواره در دوران معاصر مورد توجه اندیشمندان و سیاستمداران بودهاند، و در نتيجه تحولات موجود در كشورهاي اسلامي، بر اهميت آنها افزوده شده است. این اهمیت از چند جهت قابل مطالعه است:
الف) افزايش آگاهي و بيداري اسلامي و پيوستن روزافزون مردم كشورهاي مسلمان به اين جنبشها توان جدیدی بخشیده، و همچنين خيز برداشتن اين جريانات به سمت تصاحب قدرت سياسي و تشكيل حكومت اسلامي و در نتيجه كسب قدرت سياسي، نظامي، اقتصادي و اجتماعي از جمله مسائلي است كه بررسي اين جريانات و تحولات موجود در آنها را ضروري مينمايد.
ب) گونهای خاص از جریان فوق شکل رادیکال پیدا کرده است؛ و در عصر حاضر، با عنوان نوبنیادگرایی شناخته میشود. خشونت دینی در قالب گروههایی همچون داعش چهره اسلام را مشوه کرده، به شکلی که تشخیص حرکتهای اصلاحطلبانه و تروریستی برای دیگر ناظران سخت به نظر میرسد. ظهور و بروز این جریانها بدون ارتباط با مسئله بعد، استعمار نو، نیست.
ج) دولتهای غربي، و مخصوصاً قدرتهاي بزرگ، توجهی خاص به منطقه خاورميانه به عنوان قلب انرژي دنيا دارند؛ و از این جهت، به مسئله اسلام سیاسی، بنیادگرایی و تشکیل حکومت اسلامی در این منطقه حساس میباشند؛ و به یک بیان، هویت خود را در نفی «دیگری»[3] تعریف میکنند.
د) جنبه دیگر مسئله، اهمیت نظری مطالعات اسلامی است. با توجه به این که جهان اسلام داراي گرایشهای مختلفي در دو مذهب شيعه و سني ميباشد، تأثیر و تأثرات مختلفی در باورها، احكام و ارزشهاي آنها در حال رخ دادن است. پس، باید به شکل تئوریک نشان داد که چگونه دیدگاههای جنبشهاي اسلامي بنيادگرا، نوبنيادگرا و اسلام سياسي- در هر دو مذهب شیعه و سنی- نسبت به مسئله زنان، در مبانی نظری کلامی و فقهی ریشه دارند.
ه) در ادامه، باید نشان داد که تأثیر امر واقع بیشتر است یا مبانی اندیشهای و نظری. در این بخش باید این مسئله مورد بررسی قرار گیرد که این گونه اندیشهها موجب پدیدآمدن آن گونه جنبشها و حرکتهای اجتماعی شدهاند، یا این بنیادگرایی و اسلام سیاسی مبانی خاص خود را یدک کشیده است. به نظر میرسد این مدعا قابلیت تأیید داشته باشد که هرچند در گفتمان بنیادگرا، زن به عنوان جنس دوم مطرح است و با بیاعتنایی، و چهبسا همراه با خشونت، نسبت به او برخورد میشود، اسلام سیاسی سعی دارد زنان را به صحنه اجتماع بکشاند و نقشهای سیاسی و اجتماعی بر دوش آنها بگذارد.
سلفیگری و بنیادگرایی
قبل از هر چیز، باید مقصود از اصطلاح سلفیگری را مشخص کنیم؛ چرا که میتواند مقدمهای برای فهم سه اصطلاح بنیادگرایی، نوبنیادگرایی و اسلام سیاسی باشد. اصطلاح «سلفیه» در دائرة المعارف جهان اسلام نوین[4] به سرپرستی جان اسپوزیتو این گونه تعریف شده است:
«اغلب، کلمه «اصلاح» و «تجدید» به جای واژه «سلفیه» به کار میرود. احمدبن حنبل سخنگوی سلفیه سنتی است و ابنتیمیه سهم عظیمی در رشد و تحول سلفیه داشت. وهابیت یکی از جنبشهای اصلاحی سلفیه در پیش از دوران جدید است که بر سنوسیه تاثیر گذاشت. جنبشهای احمد سیداحمدخان هندی و شاه ولیالله دهلوی و سیداحمد بریلوی در شبه قاره هند طرفدار خلوص دینی بودند. سلفیه جدید را سیدجمالالدین اسدآبادی و محمد عبده پدید آوردند. تفاوت آن با سلفیه سنتی در سرشت ذاتاً عقلانی و گرایش جدید ایشان بود. نوشتههای سیدجمال و عبده و دیگر روشنفکران اصلاحگر- همچون کواکبی و رشیدرضا و ابنبادیس بنیانهای ایدئولوژیک سلفیه جدید را تشکیل میداد. سلفیه جدید بر اهمیت توحید و خالصسازی عقاید مسلمین تأکید میکرد. سلفیه سنتی یا حنبلی بر خلوص عقیده تأکید دارد، و سلفیه جدید بر ابعاد اصلاح» (شاهین، 1391: 81).
مهدی فرمانیان پس از نقل متن فوق، به تشریح پنج جریان سلفی- سلفیه نصوصی، سلفیه عقلانی، سلفیه نجدی، سلفیه جهادی، سلفیه ظلامی- میپردازد:
«به نظر میرسد نویسنده این مدخل سلفیگری را معادل اصلاح و روشنفکری دانسته، و از وهابیت ظاهرگرا تا سرسید احمدخان هندی مادیگرا را در این طیف جای داده است. نویسنده شاخصه دقیقی برای سلفیگری ندارد. محمد عماره در مقدمه کتاب السلف و السلفیة مینویسد: «برخی تا اسم سلفیه میآید تقلید، جمود و مخالفت با عقل و تمدن به ذهنشان میرسد؛ و برخی دیگر از غربیها، سلفیها را «فاشیستهای اسلامی» می دانند که خطرشان از نازیها و مارکسیسم بیشتر است. پارهای دیگر از کلمه سلفیه، سلفیه جهادی را تصور میکنند که این گروه سلاح به دست گرفته و به جنگ حاکمان کشورهای اسلامی میروند و جنگ با عدو قریب- حاکمان کشورهای اسلامی- را بر عدو بعید- استعمار و اسرائیل- مقدم میدانند». عماره معتقد است که همه گروههای فوق سلفیاند؛ زیرا به سلف و پیشینیان خود تمسک کردهاند. وی احمدبن حنبل و پیروانش را «سلفیه نصوصی» مینامد که فقهشان نیز «فقه نصوصی» است و از ظاهر نص، فراتر نمیرود (ص ۳۵). عماره ابنتیمیه را «فیلسوف سلفیه» مینامد که عقل و عقلانیت را در میان اهل حدیث تقویت کرد. با ظهور او، یک طیف سلفیه جدید بهوجود آمد که به دنبال تجدید فکر بود. محمد عماره این طیف را «سلفیه عقلانیه» مینامد (ص ۵۱). عماره خیلی خوب به تحلیل سلفیه در عصر حاضر پرداخته و مینویسد: «در بادیه نجد، دعوت محمدبن عبدالوهاب به عنوان صورت جدیدی از سلفیه ظهور کرد که به سلفیه نصوصی احمدبن حنبل نزدیکتر بود تا سلفیه عقلانی ابنتیمیه. لذا، خشونت بادیه را در فتواهایش بروز داد و مثل سلفیه نصوصی از تأویل و رأی و قیاس دوری گزید. به نظر عماره، نسخه دیگری از سلفیه در مصر توسط محمد عبده شکل گرفت که آن را «سلفیه عقلانی مستنیر» لقب میدهد. این سلفیگری به تأیید دو سلفیه عقلانی ابنتیمیه و سلفیه نجدی محمدبن عبدالوهاب پرداخت، ولی به ضدیت با عقل و تأویل و تندروی وهابیت انتقاد کرد. در این دوران، میان سلفیه نجدی انشقاقات زیادی حاصل شد و از دل آن، سلفیه علمیه و سلفیه جهادی و سلفیه ظلامی بروز کرد که سلفیه ظلامی به تکفیر ابنقیم و ابنتیمیه هم پرداختند (ص ۶۰-۶۱) (فرمانیان، 1403)».
السراجی، اما، در کتاب الاسس الدینیة للاتجاهات السلفیة طبقهبندی دیگری دارد:
1) سلفیه اُولی: به رهبری فکری احمدبن حنبل، ابنتیمیه و ابنقیم با تأکید بر نفی تأویل، نفی عقل، توجه به خبر واحد، ذم علم کلام، نقد تصوف، و تندروی نسبت به مخالفان.
2) سلفیه وسیطه (وهابیت): این نحله افکار ابنتیمیه را احیاء کرد، و تقسیمبندی توحید و شرک وی را پذیرفت و حکم به تکفیر اکثر مسلمانان داد و ایشان را بدتر از مشرکان زمان پیامبر معرفی کرد.
3) سلفیه اصلاحی در مصر: این گروه توسط جمالالدین افغانی و محمد عبده و رشیدرضا تأسیس شد، و به دنبال جمع عقل و نقل و سنت و مدرنیته[5] بود. در نگاه سلفیه اصلاحی، بر خلاف سلفیه وهابی، عقل بر نقل تقدم دارد (فرمانیان، 1403).
مفهوم بنيادگرايي[6] ریشه در جهان مسیحیت غرب دارد. نخستین بار، پروتستانهای انجيلي آمریکا در دهه 1910 با انتشار جزواتی با عنوان "Fundamental" به صورت ارادي و خودخواسته این واژه را به خود اطلاق نمودند؛ و در مخالفت با اصول تجددگرایی[7]، بازگشت به اصول مسیحیت را که از دیدگاه دنیای مدرن غرب سختگیرانه و متعصبانه تلقی میشد، مطرح کردند (Haar& Busuttil, 2003:3). امروزه، اما، دنياي مدرن غرب در مواجهه با حركتهاي اسلامي معاصر اين اصطلاح را، بدون توجه به تفاوتها و مبانی متفاوت اندیشهاي و عملي، بر اين گونه جريانها اطلاق میكند. بنیادگرایی به معنی وفاداری و سرسختی بر ریشههای اولیه دین و ایدئولوژی است؛ و به این جهت که سودای بازگشت به اصول بنیادین دین را دارد، در عقیده و اندیشه، واپسگرا و ارتجاعی تلقی میشود. بنیادگرا بر این باور است که علیرغم ادعاها، اصول دین بدون اشتباه و تناقض است و همواره در طول تاریخ ثابت و درست باقی مانده است (سرمد،1991). بر اساس این گفتمان، دستورات اخلاقی و اعتقادی خاصی که از متون مقدس گرفته شده، باید در تمام خواستههای جمعی آشکارا مورد قبول قرار بگیرد و شرعاً قابلیت اجرا دارد (Lawrence, 1989). بنیادگرایی در تفسیر متون دینی به معنای ترجمه و تفسیر تحتاللفظی است. به طور مثال، کسانی که به الفاظ قرآن و انجیل تحفظ دارند، بنیادگرا خوانده میشوند، هرچند از نظر سیاسی بنیادگرا نباشند.
بابی سعید بهخوبی به دیدگاههای ساگال و دیویس در باب شاخصهای بنیادگرایی دینی اشاره کرده است. از نظر آنان، بنیادگرایی سه خصیصه عمده دارد: طرحی برای کنترل زنان، رد کثرتگرایی، و ضرورت ادغام دین و سیاست. از نظر آنان، سه خصیصه فوق توأمان شکلدهنده مفهوم بنیادگرایی هستند (سعید،19:1390). علاوه بر این، به نظر میرسد بنیادگرایی در بردارنده سه اصل مذهبگرایی شدید همراه با خشونتگرایی (و میلیتاریسم)، ضدیت با تجددگرایی و مطلقاندیشی باشد. به هر روی، همان گونه که ملاحظه میشود، دیدگاه نسبت به زن و جایگاه او یکی از ارکان تعریف بنیادگرایی تلقی شده است؛ و از این جهت، نسبتسنجی بنیادگرایی (و اسلام سیاسی) با تعریف و مقام زن توجیه پیدا میکند. این مسئله، همان گونه که خواهیم دید، در خصوص اسلام سیاسی صادق است.
بنیادگرایی پدیدهای تاریخی است که، به تعبیر گفتمانی، در دشمنی و غیریتسازی[8] با «دیگری» هویت مییابد. بنیادگرایی را میتوان نهضتی ضدتجددگرایی، اما در دوران مدرن، خواند. هرچند اندرو هیوود به دلیل استفاده این گونه جنبشها از ابزارهای مدرنیته، آنها را پدیدهای مدرن میداند و بیخو پارخ آنها را فرزند نامشروع مدرنیته نام مینهد، اما لارنس آنها را ضدمدرن تلقی میکند؛ چون به نظر وی هرچند بنیادگرایان از نتایج تکنولوژی عصر مدرن استفاده میکنند، اما نافی خردگرایی فلسفی و فردگرایی مدرنیسم هستند. به نظر وی، مخرج مشترک همه آنها مخالفت با ارزشهای روشنگری است (هیوود،1383: 486). پس، میتوان گفت بنیادگرایی پدیدهای در دوران مدرن، اما برای ضدیت با مدرنیسم، است.
بنیادگرایی را نباید با محافظهکاری[9] و سنتگرایی[10] اشتباه گرفت؛ چرا که این دو میانهرو و دوراندیشاند، در حالی که بنیادگرایی جسور و شورمند است. در حالی که محافظهکاری متمایل به جانبداری از نخبگان و دفاع از سلسلهمراتب است، بنیادگرایی مظهر گرایشهای مردمگرایانه و پوپولیستی است. محافظهکاری هوادار استمرار وضع موجود و سنت است؛ بنیادگرایی، اما، افراطگرا میباشد و گاهی آشکارا حالت انقلابی دارد. سنتگرایی دلالت به این اعتقاد دارد که نهادها و روشهای موروثی، به ویژه آنهایی که از تاریخی طولانی و مستمر برخوردارند، بهترین رهنمود برای رفتار بشرند، اما بنیادگرایی هوادار تفاسیر سلفی از آموزههای دینی بوده و خواستار تجدید حیات کامل اجتماعی است (هیوود، 1383: 415- 513).
بنیادگرایی اسلامی[11] معنا و مفهوم بازگشتن به اصول و اعتقادات اصلی اسلامی را در بر دارد. برخلاف بنیادگرایی مسیحی و یهودی که در کشورهای صنعتی و مدرن ظاهر شدند، پدیدهای که بنیادگرایی اسلامی خوانده می شود در کشورهایی پدید آمد که بیشتر در زمره جهان سوم هستند، و از دیدگاه «دلایل خاستگاهی» با دیگر انواع بنیادگرایی تفاوت دارند (سعید، 1390: 10). به همین دلیل است که بنیادگرایی (و همچنین اسلام سیاسی) را ضرورتاً باید با روش زمینهگرایانه تحلیل کرد.
در فرهنگ لغات سیاسی آکسفورد از «بنیادگرایی اسلامی» برای توصیف هر حرکتی که خواهان اجرای کامل و بیچونوچرای آموزههای قرآن و شریعت باشد یاد شده است. گراهام فولر، اما، بنیادگرایی اسلامی را صرفاً برای اسلامگرایانی که قرائت خشک و متعصبانهای از قرآن و سنت پیامبر (ص) دارند، استفاده میکند؛ کسانی که معتقدند تنها درک صحیح از اسلام منحصر به آنهاست، و دیگران را نمیتوانند تحمل کنند» (رهبر، 1387: 51).
در اینجا، میتوان به سه نکته مهم اشاره کرد. اولاً تعریف گراهام فولر با تعریفی که در این مقاله انتخاب شده، همخوانی دارد؛ چرا که بنیادگرایی ضرورتاً خشونتگرا و انحصارطلب و مخالف رواداری است. فولر بنیادگرایی را بخشی از جهان اسلام، و نه تمامی آن، میداند. از نظر وی، همه بنیادگرایان اسلامگرایند؛ اما همه اسلامگرایان بنیادگرا نیستند. وی همچنین بنیادگرایی اسلامی را رادیکال میداند، به شکلی که از درک وضع موجود سنت اسلامی عدول کرده و، در حقیقت، به دنبال تغییر از طریق رویکرد بازگشت به ریشه باشد (رهبر،1387: 20). همان گونه که خواهیم دید، به همین جهت باید بین دو اصطلاح اسلام سیاسی و بنیادگرایی تمایز قائل شویم. در چنين اطلاقي، بنيادگرايي با عقلگريزي و رد مطلق هر امر جديد، و در نتيجه رد كل آموزههاي دنياي مدرن و تأكيد بر ظاهر الفاظ متون وحياني، شناسايي ميشود (بهروزلک، 1386: 32-34). نکته دوم روشن شدن نسبت سلفیگری و بنیادگرایی است. بنیادگرایی اساساً مفهومی مدرن، و سلفیگری اساساً مفهومی سنتی است. پس، به یک معنا، بنیادگرایی در سلفیگری ریشه دارد. البته، بر اساس مطالب پیشگفته، سلفیگری جدید تقریباً معادل بنیادگرایی است. نکته آخر این است که «بنیادگرایی» خصوصاً با در نظر گرفتن فرهنگ ایرانی نباید به «اصولگرایی» ترجمه شود؛ چرا که بر اساس آشفتگی مفهومی، در جمهوری اسلامی ایران از محافظهگرایان با عنوان اصولگرایان یاد شده، در حالی که ایشان در مقابل اصلاحطلبان قرار دارند و محافظهگرا و طرفدار حفظ وضع موجود محسوب میشوند.
خردهگفتمانهای بنيادگرايي اسلامي
با توجه به این که رویکرد گفتمانهای مختلف نسبت به جایگاه زن متفاوت است، نمودار زیر طبقهبندی تقریباً جامعی از خردهگفتمانهای بنیادگرایی اسلامی به دست دهد:
بنیادگرایان کلاسیک |
اصلاحطلبان |
سنتیها |
اسلامگرایان انقلابی دولتگرا |
سلفیون |
دوره اول: جنگ غرب-افعان در برابر شوروی |
دوره دوم: پس از حمله آمریکا به عراق و اتحاد آمریکا و عربستان
|
نوبنیادگرایان |
الف- اسلامگرایان سنتی: این دسته که به لحاظ تاریخی اولین دسته علمای دین بودهاند، طرفدار تداوم شیوه دستیابی به نصوص اصلی از طریق تفسیر هستند. اصل اساسی نظریه ایشان تقلید است. رویکرد اسلامگرایان سنتی گاهی مانند بریلویها با تصوف همراه بوده است. از دیدگاه سیاسی، علمای سنتی بدون آن که مسئله قدرت را به مذهب ارتباط دهند، آن را رها میکنند. بر این اساس، حاکم باید در همخوان کردن عمل خود با شریعت بکوشد. هرچند روآ معتقد است ایشان از آموزش و مشاركت زنان در عرصههاي عمومي طرفداري كرده و گرايشات ضدصهيونيستي، و نه ضديهودي، دارند (روآ،1378: 53)، ولی به نظر نمیرسد در مجموع دیدگاه مثبتی نسبت به حضور زنان در جامعه داشته باشند. به طور کلی، پارادایم سنی و شیعی در این گونه از اسلامگرایی مؤلفههای مشترکی دارند.
ب- اصلاحطلبی سلفی: سيدجمالالدين اسدآبادي، محمد عبده و رشیدرضا از سرآمدان این جریان هستند. مسئله اصلی این جریان گفتار و کردار پیامبر و سلف صالح است که به یکی از خواستههای آنها به عنوان برپایی دوباره خلافت تبدیل شد. بر این اساس، مسلمانان را باید از حالت عدم تحرک و تحجر فکری که به آن مبتلا هستند، نجات داد (روآ،1378: 38). در این گرایش نیز شیعه و سنی از شاخصهای مشترکی دارند و به آموزش و حضور زنان در جامعه معتقدند.
پ- اسلامگرایان انقلابی: این جریان فکری از لحاظ تاریخی با تشکیل دو حزب ایجاد شد: اخوانالمسلمین (1928) و جماعت اسلامی پاکستان (1941)؛ و با گفتمان انقلاب اسلامی ایران و اسلام سیاسی شیعی ارتباط نزدیکی دارد.
خردهگفتمان نوبنيادگرايي
منظور از نوبنیادگرایی گرایشی از اسلام گرایی است که از لحاظ تاریخی پس از حمله شوروی به افغانستان شکل گرفت، و بعد از دهه 90 گسترش چشمگیری یافت. این جریان که از لحاظ ایدئولوژیکی محافظهکار، و از لحاظ سیاسی رادیکال، خشونت طلب و از لحاظ محدوده فعالیت فراملی است تا حد زیادی به سیاست ها و استراتژیهای داخلی دولتها ارتباطی ندارد و بیشتر رویکردی «ضد خارجی» دارد. این تفکر نسبت به بنیادگرایی کلاسیک ذهنیت سیاسی کمتری دارد و به اجرای شریعت ظاهری تاکید می کند تا کسب قدرت. نمونههای بارز کنونی آن، جنبش القاعده و طالبان هستند. این گونه از گرایش به اسلام در برابر جنبشهایی قرار میگیرد که مدعی ایجاد یک جامعه اسلامی راستین از طریق کنش سیاسی میباشند و اسلام را یک مذهب صرف نمیدانند، بلکه آن را چونان ایدئولوژی سیاسی در نظر میگیرند که همه جنبههای اجتماعي را پوشش میدهد. بنابراین، نوبنیادگرایان دیگر چونان اسلام گرایان انقلابی و دولتگرای شیعه و سنی در پی ایجاد دولتی اسلامی و بازگشت به اسلام راستین و اخذ بخشهایی از مدرنیته نيستند و باز تعریفی کاملا متفاوت از خود ارائه می دهند. این جنبش دو مرحله داشته است. مرحله اول آن بیشتر به اشغال افغانستان در سال 1979 برمیگشت، اما پس از حمله آمریکا به عراق و حضور نیروهای آمریکایی در پایگاههایی در کشور عربستان در سال 1991 وارد مرحله جدیدی شد .(Manson, 2003:31-41) به طور کلی، دارای چند شاخص عمده می باشند: ترکیب جهاد سیاسی و نظامی علیه غرب، گرایشات ضدیهودی، فراملی بودن، انتقاد شدید نسبت به اندیشه مدرن، سکولار و دموکراتیک، و تاکید بر امت اسلام و سرزمین اسلامی (Bin-laden, 2013). به شکل دقیقتر، شاخصهای نوبنیادگرایی عبارتند از:
الف- ویژگیهای ایدئولوژیک: منتقد افول مذهب، مخالف مدرنیته و دموکراسی، دارای ذهنیت دوگانه انگار حق/ باطل (Zeidan, 2001:26-53)، نصگرایی شدید، تصویب (و رد تخطئه برداشتها)، نفی تکثرگرایی، نگرش منجیگرایانه، نگاه تمدنی به اسلام، اعتقاد به تقابل اسلام و غرب، و ضدیهود بودن.
ب- ویژگیهای ساختاری: فراملی بودن، رهبری کاریزماتیک، دارا بودن شبکههای پراکنده، و استفاده از ارتباطات و نشانههای دنیای مجازی.
پ- ویژگیهای رفتاری: تأکید بر جهاد علیه اشغالگران سرزمینهای اسلامی، خشونتگرایی، عملگرایی، مبارزه با دولتهای خائن به اسلام، استفاده از تمام ابزارهای تکنولوژی مدرن، و قائل نشدن تفاوت بین نظامیان و غیرنظامیان.
بنیادگرایی، نوبنیادگرایی، تجدد و مسئله زن
بر اساس مطالب پیشگفته، به نظر میرسد اولاً فهم موضع بنیادگرایی و نوبنیادگرایی در خصوص مسئله زن، در گرو فهم نسبت آنها با مدرنیته باشد؛ ثانیاً این دیدگاهها بسته به رویکردهای متفاوتی که ذکر شد، تنوع دارد. درک هاپوود گونهشناسی خود از جنبشهای اسلامی را منوط به پاسخ مسلمانان به تجدد میداند. وی برخورد تجدیدنظرطلبان (محمدبن عبدالوهاب و مهدی سودانی)، اصلاحطلبی سلفیه (سیدجمال الدین، عبده، و رشیدرضا)، بنیادگرایی انقلابی اسلامی، و میانهروهای اسلامی (محمد طالبی) با تجدد را به یک شیوه ارزیابی نمیکند (هاپوود،1380: 18-23).
بنیادگرایان اصلاحطلب رویکردی ملایمتر نسبت به زنان دارند و معتقدند آنها میتوانند آموزش ببینند و در جامعه حضور داشته باشند، اما رویکرد نوبنیادگرایانه نسبت به زن خشن است و اجازه حضور ایشان در صحنه اجتماع را نمیدهد.
گفتمان اسلام سياسي
بر اساس مطالب پیشگفته، اسلام سياسي[12] به آن دسته از جريانات اسلامي كه معتقد به ضرورت تشكيل حكومت اسلامي (بر اساس شریعت) ميباشند، گفته ميشود (حسینیزاده، 1386: 13). به عبارت ديگر، اسلام سياسي به مرجعيت دين و شريعت در امور سياسي و اجتماعي اعتقاد دارد، و میتواند رادیکال نباشد. معمولاً اسلام سیاسی را معادل اسلامیسم[13] به کار میبرند، هرچند در خصوص ترکیه اردوغان این گونه نیست؛ چرا که اسلامگرایی با نوعی لائیسیته جمع شده است. گراهام فولر اسلامگرایی و اسلام سیاسی را به یک معنا میگیرد، و اسلامگرا (یا معتقد به اسلام سیاسی) را کسی میداند که هم اسلام را به عنوان یک مجموعه قبول کرده باشد، هم آن را از نظر سیاسی و اجتماعی مرتبط با جهان معاصر اسلام ببیند (Fuller, 2004: xi). این تعریف به ضرورت تشکیل حکومت بر اساس شریعت اشاره ندارد، و مشکل آن این است که برخی از اندیشمندان متعلق به اسلام غیرسیاسی را نیز در بر میگیرد.[14] اسلام سیاسی در ارتباط دین و سیاست خلاصه نمیشود؛ چرا که بسیاری از اندیشمندان، همانند فقهای دوره صفویه و قاجاریه- و یا حتی آیتالله خویی- به ارتباط دین و سیاست قائل بودهاند، اما در گفتمان اسلام سیاسی جای نمیگیرند. در مقابل اسلام سياسي، اسلام غيرسياسي[15] قرار میگیرد كه چنين دغدغه اي ندارد، هرچند به نوعي تعامل يا مداخله (نهاد) شريعت در سياست اعتقاد داشته باشد (حقیقت،1389: 263).
بر این اساس، میتوان گفت اسلام سیاسی نسبت به بنیادگرایی اعم است؛ چرا که اسلام سیاسی میتواند شکل بنیادگرایانه و رادیکال نداشته باشد. اسلام سیاسی غیرانقلابی و میانهرو بنیادگرا نیست. معتقدان به اسلام سياسي مدرنيته را به طور كامل نفي نميكنند، بلكه ميكوشند اسلام را با جامعه مدرن سازگار نشان دهند. این امر در خصوص دیدگاه ایشان نسبت به نقش زنان مهم به نظر میرسد. البته، ايشان جنبههاي سكولار تمدن غرب را نفي كرده، مشكل جامعه معاصر را به دوري از دين و معنويت تشخیص داده، و راه رهايي را توسل به ارزشهاي ديني و بازگشت به اسلام ميدانند (حسینیزاده،1386: 17). از اين رو، ويژگيهاي اسلام سياسي را ميتوان مواردي همچون اعتقاد به ابعاد فراگیر دین، اعتقاد به جداناپذیری دین از سیاست، اعتقاد به تشکیل دولت مدرن بر اساس اسلام و اعتقاد به استعمار غرب عامل عقبماندگی مسلمانان دانست. ميتوان گرايشهايي كه در مقابل مدرنیته در عالم اسلام شكل گرفته اند را چند «نمونه مثالی»[16] دانست؛ هرچند تجدد یک چیز نیست که ضرورتاً به یک شکل فهم شود. تشیع سیاسی از بدو تولد با دعوای مشروعیت جانشینی پیامبر (ص) پیوند خورده، و معتقد است که حضور غیبی امام زمان (ع) در کار است (عشقی،1379: 120). اسلام سیاسی شيعي در دهه چهل شمسی متولد شد، هرچند نطفهاش قبل از آن در دهه 1320 منعقد شده بود؛ و برخی مؤلفههای آن در اندیشه سیاسی نراقی و صاحب جواهر ریشه داشت (حقیقت،1389: 263).
اسلام سیاسی
|
غیرانقلابی |
انقلابی |
غیرفقاهتی |
فقاهتی |
غیرفقاهتی |
فقاهتی |
سنتی |
سنتگرا |
تجددگرا
|
اسلام غیرسیاسی |
فرهنگی
|
ویژگیهای اسلام سیاسی انقلابی شيعه عبارتند از: اعتقاد به انقلاب، روشهای انقلابی و برنتافتن تجدد. اسلام سياسي شیعی در عین داشتن فتاوای سنتی نسبت به مسأله نقش و حقوق زنان نسبت به مردان، سعی میکند آنها را به صحنه جامعه آورده؛ و نقشی همانند مردان بر دوش ایشان بنهد. این قرائت از اسلام به ضرورت ایجاد مقدمات تشکیل حکومت اسلامی در زمان غیبت (بسیج مردم و انقلاب) رأی میدهد؛ هرچند مستلزم پرداخت بهایی زیاد، هزینههای جانی و مالی، باشد. این نحله از اسلام سیاسی هرچند مولود دوران مدرن است، ولی اساساً به دلیل رجعت به اصول اولیه اسلامی یا فرهنگی با شاخصههای تجدد سر ناسازگاری دارد. به همین دلیل است که در تحلیل انقلاب اسلامی، اصطلاح ترکیبی «انقلاب محافظهکارانه» ناسازوار[17] به نظر نمیرسد. در واقع، انقلابی خاص (همانند انقلاب اسلامی ایران) میتواند مربوط به دوران مدرن، ولی با ویژگی محافظهکارانه و بازگشت به ارزشهای پیشین (همانند ارزشهای حکومت نبوی و علوی) باشد. دقیقاً به دلیل ضدمدرن بودن انقلاب اسلامی ایران بود که میشل فوکو آن را – به اشتباه - انقلاب پسامدرن نامید (فوکو،1377،ص 64). انقلاب ایران هرچند در تقابل با تجدد رخ داد، اما به هیچ وجه انقلاب پسامدرن تلقی نمیشود.
اسلام سیاسی انقلابی دو گرایش اصلی دارد: فقاهتی با نمایندگی امام خمینی، و غیرفقاهتی یا روشنفکری که شاخصترین فرد آن را میتوان شریعتی دانست. در نظریه فقهی امام خمینی چند شاخصه اصلی به چشم میخورد: ولایت مطلقه فقها (به معنای ابنتای احکام حکومتی ولایی بر مصلحت که بالطبع بر احکام اولیه و ثانویه تقدم پیدا میکند)، انقلاب و روشهای خشونتآمیز برای سرنگون کردن نظام جور، و برنتافتن جنبه استعماری و اندیشهای غرب (حقیقت،1389: 264). به نظر بابی سعید، تفکر سیاسی امام خمینی، بهرغم وجود تفاوتها و جریانهای مختلف اسلامگرا، منسجمترین منطق اسلامگرایی است؛ و به واسطه اوست که اسلامگرایی توانست به یک جنبش ضدنظم حاکم تبدیل شود (سعید،1390: 105). طبق نظر زبیده، دستاوردهای امام خمینی را جز با قرار دادن در بافت مدرنیته نمیتوان درک کرد. در نگاه زبیده، نظریه سیاسی امام خمینی تکرار نگرش سنتی شیعه نیست، بلکه بازتفسیری بنیادی و جدید از دکترین سیاسی شیعه به شمار میرود (سعید،1390: 111-112). شریعتی، به عنوان یکی از مهمترین نظریهپردازان انقلاب اسلامی ایران، توانست قرائتی از اسلام به دست دهد که راهنمای عمل اجتماعی باشد. او از انتظار، شهادت، تقیه، امامت و مانند آن تفسیری ایدئولوژیک ارائه نمود که مجموعاً با عنوان «تشیع سرخ» یا «تشیع علوی» در مقابل «تشیع صفوی» شناخته میشد.
اسلام سیاسی غیرانقلابی، برخلاف اسلام سیاسی انقلابی، با سه مشخصه شناخته میشود: عدم اعتقاد به انقلاب، ابتناء بر مهندسی تدریجی به جای روشهای خشن و رادیکال، و تلائم نسبی با تجدد. این گونه اسلام سیاسی، همانند اسلام سیاسی انقلابی، دو نحله دارد: فقاهتی و غیرفقاهتی. شاخصترین فرد نحله غیرفقاهتی بازرگان است. او به انقلاب و روشهای خشونتآمیز اعتقادی نداشت؛ و با صدور انقلاب، به معنایی که در انقلاب اسلامی ایران فهمیده میشد، مخالف بود و روشهای گام به گام را توصیه میکرد. وی به غرب به دید تحقیر نمینگریست، و نسبت به جایگاه زن با دیده تعظیم مینگریست. شاید بتوان مطهری (و بهشتی) را نمونه اسلام سیاسی فقاهتی میانهرو دانست. علت این امر را میتوان در دیدگاه او در ضرورت تشکیل نظام اسلامی از یک طرف (همانند دیدگاه قبل)، و اعتقاد عمیق به آزادی و دموکراسی از سویی دیگر دانست (حقیقت،1389: 264). هرچند مطهری با نظریه انقلاب موافقت داشت، اما به نظر میرسد اندیشه او با رادیکالیسم سازگار نباشد.
اسلام غيرسياسي در قالب چهار شکل تحقق یافته است: اسلام سنتی، سنتگرا، تجددگرا و فرهنگی. گروه نخست را میتوان برای آن دسته از علمایی به کار برد که دغدغه اصلیشان امور دینی است، نه تشکیل حکومت بر اساس شریعت. این نحله اساساً دغدغه مدرنیته ندارد، و نمیخواهد اسلام را طوری جلوه دهد که با تجدد هماهنگ شود؛ و بر خلاف اسلام سیاسی انقلابی، قصد کشاندن زنان به جامعه را نیز ندارد. اسلام سنتگرا، بر خلاف اسلام سنتی، در برداشت از متون به معنای باطنی متون بیشتر توجه دارد تا ظاهر الفاظ و شریعت. این رویکرد ضدیتی با حضور زنان در عرصههای اجتماعی ندارد. اسلام فرهنگی به حضور اسلام در غرب مربوط میشود؛ و بدون تردید با الزامات تجدد و تساوی زن و مرد توافق دارد. اسلام تجددگرا نیز اساساً غیرسیاسی است؛ و دین را به ارتباط انسان و خدا (مبدأ و معاد) تقلیل میدهد. از آنجا که این گفتمان با تجدد همخوانی دارد، همانند مورد بعد، بیش از دیگر رقبای خود با حضور زنان در سیاست و اجتماع، و اصل برابری زن و مرد، موافق است. مسلمانان متجدد سعی دارند برداشتی از اسلام ارائه کنند که هماهنگی (تقریباً) کاملی با تجدد و حقوق زنان دارد. این دیدگاه تجددگرایان شیعی با نظر محمد طه، به عنوان روشنفکر مسلمان سکولار، قابل مقایسه به نظر میرسد. او معتقد به برابری زن و مرد است و میگوید همه منفرداً در پیشگاه خداوند حاضر میشوند و مسئول خواهد بود. از دیدگاه وی، تبعیضاتی که نسبت به زن روا داشته میشود را باید در زمینه خاص خود، جامعه جاهلی زمان پیامبر (ص)، تحلیل نمود. بر این اساس، نظام چندهمسری با توجه به تغییرات اجتماعی در طول زمان، قابل قبول نیست. فمینیسم مد نظر وی آمیزهای از عناصر مدرن و سنتی است؛ و به همین دلیل، برای مادر بودن اهمیت بسیاری قائل است (کوپر و دیگران، 1380: 129-135).
اسلام سياسي شيعی و نوبنيادگرايي سني
مقایسه اسلام سیاسی شیعی با نوبنیادگرایی سنی میتواند مقدمهای بر تفاوت این دو گفتمان در خصوص نقش زنان در جامعه باشد:
الف: بعد هستیشناختی: نوبنیادگرایان، به شکل متصلب، تاریخ را به مثابه یک نبرد معنوی و بخشی از رویارویی کلان و کیهانی میان نیروهای خوب خداوند و نیروهای بد و شرورِ شیطان میدانند (Zeidan,2001:26-53). اين در حالي است كه اين ذهنيت دوگانه انگار متصلب در اسلام سياسي شيعي ديده نمي شود. امتگرایی و تأکید بر جهان اسلام در هر دو، با تأکیدی تقریباً متفاوت، دیده میشود. مخالفت با اومانیسم و دموکراسی در نوبنیادگرایی بسیار قوی است (Bin-Laden, 2004)، در حالی که با درجهای پایینتر در اسلام سیاسی دیده میشود. سیدقطب، که هم بر نوبنیادگرایی تأثیر داشته هم بر اسلام سیاسی (در ایران) معتقد است: «ظاهر دموکراسی، ظاهری زیبا و زیبنده است، ولی حقیقت واقعی آن حکومت طاغوت سرمایه است. دلیل اصلی کاهش ارزشهای اخلاقی جوامع مسلمان در بازگشت به اومانیسم (انسان باوری) و از بین بردن حاکمیت کامل برای شریعت اسلامی است (قطب، 1394: 144). تكفيرگرايي، به عنوان ابزاری برای اعلان خروج فرد یا گروهی از دین خدا، اولين بار توسط خوارج عليه ديگر مسلمانان به كار برده شد، و در نوبنیادگرایی شدیدتر از اسلام سیاسی است. همچنین، نوبنیادگرایان مفهوم جهاد را عوامانه کرده و آنرا به ابزاری کارآمد برای مبارزه علیه دشمنان خود در درگیری با دولتها تبدیل کردهاند.(Zeidan, 2001:32) اين در حالي است كه در باب ماهیت جهاد، اندیشة شیعه تفاوتی تعیینکننده با فکر نوبنيادگرايي پیدا کرده است. هرچند عدهاي از فقهاي معاصر جهاد ابتدايي را هم در زمان حضور معصوم و هم در زمان غيبت كبري مشروع و واجب ميدانند، دستهاي ديگر از فقهاي معاصر حتي منكر جهاد ابتدايي شدهاند (مظفری،1389 ،240-250).
ب- معرفتشناسی/ روششناسی: معرفتشناسی و روششناسی جریان نوبنیادگرایی برخلاف جریان اسلام انقلابی است. اسلام انقلابی با تقسیم احکام دینی به ثوابت و متغیرات و نیز با نگاهی تاریخی به برخی از احکام دین و تلقی زمینهمندی تاریخی آن، سعی می کند با شیوههای تفسیری و تأویلی به روزآمد کردن بسیاری از احکام با توجه به شرایط و مقتضیات زمان کنونی بپردازد. جریان نوبنیادگرایی، اما، ضمن رد اجتهاد در علوم دینی، تنها به نصوص- بهویژه سنت- اتکا میکند و حتی در مورد پیشوایان دینی گذشته مذاهب چهارگانه نیز با دید انتقادی می نگرد.
پ- مباحث محتوایی: در حالی که نوبنيادگرايان جهاد ابتدايي را ضروری میدانند، مشهور فقهاي شيعي معتقدند جهاد ابتدايي در زمان غيبت كبري امكانپذير نميباشد. نوبنیادگرایان معتقدند حتی اگر یک وجب از خاک مسلمین در تصرف کفار باشد، جهاد واجب عینی میشود (Azzam, 2008). روايات شیعی، اما، آشكارا بر صلح به مثابه اصل اوليه تأكيد دارند (فیرحی،1387: 131-159). امام علي (ع) در ارتباط با صلح میفرمایند: «وجدتُ المسالمة مالم یکن وهن فی الاسلام انجع من القتال» (محمدی ریشهری،1375: 162). همو در دستورالعملی به مالک اشتر می فرماید: «صلحی را که خداوند تو و دشمنت را بدان فرا خوانده است و رضای خدا در آن است، از خود دور مکن». مسئله دیگر آن که نوبنيادگرايان عميقا رویکرد فراملي دارند، در حالي كه اسلامگرایان انقلابی و اسلام سياسي شيعي خواستار سرنگونی حکومتهای مستبد هستند.
اسلام سیاسی و سکولاریسم
الیویه روآ در کتاب جهل مقدس، مطالبی در امتداد دو کتاب شکست اسلام سیاسی، و اسلام جهانیشده و افغانستان از جهان تا جنگهای داخلی ارائه کرده است. به نظر وی، چون اسلام سیاسی قادر به تشکیل یک الگوی بدیل نبوده، لاجرم به سمت سکولاریسم خواهد رفت. علل و عوامل این مسئله عبارتند از: تولیدنکردن متون جدید، بحران مفاهیم مدرن، بحران عمل یاکنش، فقدان راهبرد، و شکست در بنیان نهادن یک الگوی اقتصادی جدید. او درباره مفهوم جهانیسازی دین به دو نظریه رایج میپردازد: یکی نظریه فرهنگپذیری و دیگری نظریه بازار که جدیدتر است. مفهوم بازار که از اقتصاد وام گرفته شده، برخلاف نظریه فرهنگپذیری، تقاضا را در وهله نخست از جانب دین میداند، دینی که در پی کالاهای در دسترس بازار است. روآ تأکید دارد فرایند گسست نشانههای دینی از فرهنگی به معنای حذف یکی به نفع دیگری نیست، بلکه پیوند این نشانهها فرومیپاشد تا بار دیگر بهصورت شناور و تصادفی با هم ترکیب شوند (روآ، 1402: ٣١٥). به نظر وی، جهل مقدس برای ماندن و شکوفاشدن زمان زیادی در اختیار دارد (روآ، 1402: ٣٦٧).
اسلام سیاسی و مسئله زن
همان گونه که اشاره شد، رویارویی با تجدد، فهم اندیشه سیاسی اسلامی را تسهیل میکند. به نظر روآ، اسلامگرایان از سه جهت با بنیادگرایان تفاوت دارند: اعتقاد به انقلاب (و ضرورت عمل سیاسی)، تأکید بر حقوق زنان، و اعتقاد به اجتهاد پویا. اسلامگرایان، برخلاف گروههای سلفی اولیه و همچنین نوبنیادگرایان، با تعلیم و تربیت و مشارکت زنان موافق هستند. زن مبارزی است که درس میخواند و با رعایت شؤونات اسلامی حق کار دارد؛ مؤلفهای که با برخی بنیادگرایی کلاسیک سنی اشتراک دارد (روآ،42:1378).
در سال 1339، زینالعابدین قربانی، محمد شبستری، علی حجتی کرمانی، عباسعلی عمید و حسین حقانی کتابی با عنوان زن و انتخابات، با مقدمه استاد مکارم شیرازی و در نقد مقالات محمدباقر کمره در روزنامه تجدد، به رشته تحریر درآوردند. تز اصلی کتاب، نفی حق رأی زنان از منظر فیزیولوژیک، اجتماعی و مذهبی است. بر این اساس، بیعت زنان با پیامبر (ص) صرفاً به معنای اطاعت از ایشان بوده، و ربطی به مسئله انتخابات ندارد. پیشتر، آیتالله بروجردی حق رأی زنان را مخالف مذهب اعلام کرده بود. در ادامه، علمای قم در بهمن 1341، «اعلامیه نه امضایی» (از جمله امام خمینی) را علیه اسدالله علم نگاشتند.
تفاوت دیدگاه امام خمینی نسبت به حق مشارکت سیاسی زنان در دو برهه 1341 و دوران انقلاب اسلامی را شاید بتوان به شیوه زمینهگرایانه توضیح داد. ایشان که در مخالفت با انجمنهای ایالتی و ولایتی مشارکت زنان را مخالف اسلام دانستند، به استلزامات آن توجه داشتند: «ورود زنها به مجلسین و انجمنهاى ایالتى و ولایتى و شهردارى مخالف [است با] قوانین محکم اسلام که تشخیص آن، به نص قانون اساسى، محول به علماى اعلام و مراجع فتواست، و براى دیگران حق دخالت نیست؛ و فقهاى اسلام و مراجع مسلمین به حرمت آن فتوا داده و مىدهند. در این صورت، حق رأى دادن به زنها و انتخاب آنها در همه مراحل، مخالف نص اصل دوم از متمم قانون اساسى است، و نیز قانون مجلس شورا مصوب و موشح ... سلب کرده است» (امام خمینی، 1368، ج 1: 80). از سوی دیگر، چون نص خاصی برای حضور زنان در مشارکت سیاسی دولت اسلامی وجود ندارد، ایشان به جواز، و یا حتی وجوب، حضور ایشان در انتخابات و مانند آن در حکومت اسلامی رأی میدهند (امام خمینی، 1368، ج 3: 80). این مسئله در خصوص تغییر نظر آیتالله مکارم شیرازی نیز وجود دارد. او که در مقدمهای کتاب زن و انتخابات، مدعای نویسندگان را تأیید کرده بود، بعدها نظر خود را چنین تغییر داد: «لازم نبودن اجازه شوهر برای زن جهت شرکت در انتخابات».[18]
عدم جواز شرکت زن در انتخابات مستظهر به روایاتی همانند روایت زیر است: «لیس علی النساء اذان و لا اقامة و لا جمعة و لا جماعة و لا عیادة المریض و لا اتباع الجنازة ... و لا تولی المرأة القضاء و لا تولی الامارة» (صدوق، 1376، ج 3: 511). از قرن سوم است که سعی می شود این روایت به شکل مسند از پیامبر (ص) نقل شود. نویسندگان به مشهوره ابیخدیجه نیز تمسک کردهاند: «رجل منکم یعلم شیئاً من قضایانا»؛ چرا که از «رجل» سخن گفته است (دهقانی، 1402).
در این بین، عبارت ملاصدرا معرکه آراء قرار گرفته است. وی زن را نوعی حیوان برای امر نکاح میخواند: «منها تولد الحیوانات المختلفة، بعضها للاکل، و بعضها للرکوب و الزینة، و بعضها للحمل، و بعضها للتجمل و الراحة، و بعضها للنکاح، و بعضها للملابس و البیت و الاثاث» (الشیرازی، 1368، ج 7: 136-137). ملاهادی سبزواری در شرح کلام وی، زن را بیبهره از عقل و متمایل به زینتهای دنیا خوانده است. به نظر وی، خداوند لباس انسانی به زن پوشانده تا مرد نسبت به او رغبت پیدا کند.[19]
آیتالله جوادی آملی، به عنوان یکی دیگر از متفکران اسلام سیاسی، تفسیری متفاوت از ملاهادی سبزواری نسبت به متن ملاصدرا دارد. از نظر وی؛ «حیوان» به معنای منطقی و فلسفی آن به کار رفته است: «جسم نامی متحرک»، یعنی جسمی که رشد میکند و توانایی حرکت دارد. به همین دلیل است که انسان به «حیوان ناطق» تعریف شده است. وی سپس شواهد زیادی از قرآن و دیگر منابع نقل میکند تا نشان دهد اسلام لطفی مضاعف نسبت به زنان داشته است، و حتی در برخی موارد برتر از مردان قلمداد میشود (جوادی آملی، 1371: 195-207).
به نظر میرسد مسئله جایگاه زنان نسبت به مردان و نقش ایشان در اجتماع همواره مورد بحث و بررسی بوده است. یک راه برای خلاصی از این تهافت، اشاره به نقش والای زن در اسلام به شیوه گزینشی است. در این روش، بدون تردید، میتوان آیات و روایاتی نسبت به اهمیت نقش زنان پیدا کرد. مهم آن است که مضمون کلام صدرا و ملاهادی نیز در برخی روایات نیز مشاهده میشود.[20] علاوه بر تفاسیر مختلفی که نسبت به آیه ضرب در قرآن کریم (نساء: 34) وجود دارد، کلام امام علی (ع) در نهجالبلاغه[21] نیز با تعابیر مختلفی تبیین شده است.[22] در این بین، برخی معتقدند ناقصالعقل خواندن زنان حاصل تقطیع، اشتباه و بیدقتی سید رضی بوده است (قندهاری و صالحی، 1402: 391-441)، هرچند برخی ناقدان به این تحلیل خرده گرفتهاند.[23] مسئلهای که تا حدی مغفول مانده این است که در اندیشه کلاسیک، عدالت در نابرابری است؛ و ما، امروزه، با عقل مدرن که بر برابری تأکید میکند، میخواهیم متون کلاسیک خود را تفسیر، و یا نقد، کنیم. نابرابری نه تنها بین زن و مرد، بلکه در موارد دیگر، مثل مسلم/ کافر و آزاد/ برده نیز قابل مشاهده است. در واقع، بر اساس دیدگاه امروزین است که قضاوت میکنیم کلام ملاصدرا ابهام دارد، و ملاهادی سبزواری نیز تفسیر اشتباهی از سخن صدرا داشته است.[24] شاهد این برداشت آن است که ملاهادی و ملاصدرا، و حتی امام علی (ع)، در زمان خود مورد سؤال نسبت به برابری زن و مرد قرار نگرفتهاند؛ چرا که این گونه دیدگاهها در زمان خود امری بهنجار تلقی میشده است.
نتيجه
این مقاله در صدد بیان مفهوم بنيادگرايي، نوبنيادگرايي و اسلام سياسي، و نسبت این گفتمانها با مسئله زن است. بنيادگرايي در معناي عام به هر حرکتی که خواهان اجرای کامل و بیچونوچرای آموزههای دینی باشد گفته ميشود؛ و در معناي خاص، به دستهاي از جريان اسلامی كه از یک سو عقل گريز بوده و ريشه در اهل حديث، حنبليگري و اشعريگري دارند، و از سوی دیگر با ابزار خشونت سودای ضدیت با تجدد را در سر میپرورانند، اطلاق ميشود. بر این اساس، بنيادگرايي با عقلگريزي و رد مطلق هر امر جديد، و در نتيجه رد آموزههاي دنياي مدرن، و تأكيد بر ظاهر الفاظ متون مقدس، شناسايي ميشود. منظور از نوبنیادگرایی نيز گرایشی از دین اسلام است که از لحاظ تاریخی پس از حمله شوروی به افغانستان شکل گرفت، و بعد از دهه 1990 گسترش چشمگیری یافت. این جریان که از لحاظ ایدئولوژیکی محافظهکار، از لحاظ سیاسی رادیکال، خشونتطلب، و از لحاظ محدوده فعالیت فراملی است. این گفتمان تا حد زیادی به سیاستها و استراتژیهای داخلی دولتها ارتباطی ندارد، و بیشتر رویکردی «ضد خارجی» پیدا کرده است. پديدهاي به نام «نوبنيادگرايي شيعي» وجود ندارد، و تنها ميتوان از «نوبنيادگرايي» سني سخن گفت. اسلام سياسي نيز به جريانهايي كه معتقد به ضرورت تشكيل حكومت اسلامي بر اساس شریعت هستند گفته ميشود. اصطلاح «اسلام سیاسی» نیز هرچند آشفتگی مفهومی دارد، اما به نظر میرسد از بنیادگرایی سیاسی اعم باشد. اسلام سیاسی میتواند رادیکال و میانهرو، و فقهی یا غیرفقهی، باشد؛ و بنابراین، میتواند به درجاتی شاخصهای تجدد را برتابد. ميتوان بين بنيادگرايي شيعي (همچون فدائیان اسلام) با نمونه سنياش (همانند اخوان المسلمين) نوعی همسویی مشاهده کرد. این همسویی هم در خصوص رویارویی با تجدد است، هم در باره نقش زنان در جامعه.
رویکرد این گفتمانها نسبت به مسئله زن فرع بر مسئله رویارویی با گفتمان تجدد، به ویژه در وجه نرمافزاری آن، تلقی میشود. همان گونه که محمد غزالی اشاره کرده، «زن مسلمان امروزه اسیر دو جهان متضاد است. جهان سنتها و عاداتی که در دورههای انحطاط رواج داشته و در فقه عقب مانده نمود یافته است از سویی، و جهان معاصر با آزادیهای لگامگسیخته و مسئولیتناشناسانه که زن را نه تنها از مقتضیات دین که از مقتضیات انسانیت و اخلاق دور میکند، از دیگر سو، او را در اسارت گرفته است».[25] عبدالله عروی نیز معتقد است همه مطالعاتی که در غرب در خصوص وضعیت صورت میگیرد، قانون قرآنی را زیر سؤال میبرد؛ و به این دلیل نمیتوان به روش تاریخگرایی متوسل شد که در ذات خود نسبیگرا است.[26] کسانی همانند عبدالمجید شرفی فقه را در این زمینه کارآمد نمیدانند و معتقدند گاه از واقعیت فاصله میگیرند. بدون تردید، این مسئله دینی، سیاسی، اجتماعی و حتی اقتصادی از یک سو ریشه در ارزشهای نوگرایانه، و از سوی دیگر ریشه در ارزشهای سنتی و دینی دارد.[27]
رویکرد سنتی- علما و فقها- اساساً دغدغه مدرنیته را ندارند؛ و بنابراین برای هم نهادسازی سنت و تجدد نیز فعالیت خاصی انجام نمیدهند. ایشان با تحفظ بر متون مقدس، نقش والایی برای زنان در جامعه در نظر نمیگیرند. برعکس، تجددگرایی اسلامی اصل را بر پذیرش مدرنیته گذاشته است؛ و بنابراین، با حضور زنان در جامعه موافق است. سنتگرایی هرچند ناقد مدرنیته محسوب میشود، موضعی ضد زنان ندارد. بنیادگرایی با جنبه نرمافزاري تجدد سر ستیز دارد، ولي جنبه فناوری آن را میپذیرد. بنیادگرایی، اعم از شکل شیعی و سنی آن، در صدد محدود کردن نقش زنان در جامعه است؛ و در این راستا، چه بسا از ابزار خشونت نیز استفاده کند. در حالی که نوبنیادگرایی سنی بر مفاهیمی همچون غرب (به عنوان دیگری)، گرایشهای فراملی، خشونتگرایی، رویکرد ضدیهودی، تأکید بر اجرای شریعت ظاهری تا کسب قدرت، رویکرد ضد خارجی علیه غرب، و ممنوعیت حضور زنان در عرصه عمومی تأکید میکند، اسلام سیاسی انقلابی و دولتگرا (اعم از شيعي و سني) بر مفاهیمی مانند حاکمان و غرب (به عنوان دیگری)، منافع ملی، توسل به ابزارهای سیاسی، ضدیت با صهیونیسم، کسب قدرت از طریق انقلاب، توجه به سیاستهای داخلی، و طرفداری از آموزش و مشارکت زنان اصرار میورزند. برخی حامیان اسلام سیاسی نقد پساتجددگرایی به تجددگرایی را پذیرفتهاند و کوشش میکنند آن را با رویکرد دینی جمع نمایند. در اين بين، موعودگرایی سیاسی هم وجود دارد كه بر خلاف رویکرد سنتی به گذشته نظر ندارد؛ بلكه براي فرار از شرايط موجود به آینده پناه ميبرد. گفتمان اسلام سیاسی سعی دارد، با حفظ مرزهای شریعت، از ظرفیتهای زنان در حوزه اجتماع استقبال نماید. با این وجود، به نظر میرسد این موضوع از جهات مختلف قابلیت تحقیق داشته باشد.[28]
فهرست منابع
- آجودانی، ماشاءالله، «نقد تجدد خودمان»، 1386:
http://www.mazandnume.com/fullcontent/7397/
- اسپوزیتو، جان ال.، دائرةالمعارف جهان اسلام نوین، ج 3، ترجمه و تحقیق: محمد دشتی، مهدی دشتی و حسن طارمی، تهران، انتشارات کنگره کتاب مرجع، 1393.
- بهروزلک، غلامرضا، جهانی شدن و اسلام سیاسی در ایران، قم، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1386.
- جوادی آملی، عبدالله، زن در آیینه جلال وجمال، تهران، رجاء، 1371.
- حقیقت، سیدصادق، مبانی اندیشه سیاسی در اسلام، تهران، سمت، 1389.
- حسینیزاده، سیدمحمدعلی، اسلام سیاسی در ایران، قم، انتشارات دانشگاه مفید، اول، 1386.
- (موسوی) خمینی، سیدروحالله، صحیفه امام، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1368.
- دهقانی، علیرضا، «نگاهی به استدلالهای فقهی کتاب زن و انتخابات»، مجله تقریرات، ش 13 (اسفند 1402).
- روآ، الیویه، تجربه اسلام سیاسی، ترجمه محسن مدیر شانهچی و محسن مطعیی امین، قم، انتشارات اسلامی، 1378.
------ ، جهل مقدس: زمان دین بدون فرهنگ، ترجمه عبدالله ناصری طاهری و سمیه سادات طباطبایی، تهران، مروارید، 1402.
- رهبر، عباسعلی، «هستی شناسی بنیادگرایی اسلامی در جهان عرب»، رهیافتهای سیاسی و بین المللی، ش 51 (1387).
- السراجی، کریم، الاسس الدینیة للاتجاهات السلفیة، بیروت، دارالسلام، 2010.
- سرمد، علی، «سیمای یك بنیادگرا»، روزنامه مسلم (اگوست 1991).
- سعید، بابی، هراس بنیادین: اروپامداری و ظهور اسلامگرایی، ترجمه غلامرضا جمشیدی و موسی عنبری، دانشگاه تهران، 1390.
- السید، رضوان، اسلام سیاسی معاصر در کشاکش هویت و تجدد، ترجمه مجید مرادی، تهران، مرکز بازشناسی اسلام و ایران، 1383.
- شاهین، عمادالدین، «سلفیه»، در: جان ال. اسپوزیتو، دائرةالمعارف جهان اسلام نوین، ج 3، ترجمه و تحقیق: محمد دشتی، مهدی دشتی و حسن طارمی، تهران، انتشارات کنگره کتاب مرجع، 1393.
- الشرفی، عبدالمجید، اسلام و مدرنیته، ترجمه مهدی مهریزی، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1383.
- الشیرازی (ملاصدر)، صدرالدین محمدبن ابراهیم، الحکمة المتعالیة فى الاسفار العقلیة الاربعة، قم، مصطفوی، 1368.
- صدوق، محمدبن علیبن حسن، خصال، تهران، اسلامیه، 1376.
- العروی، عبدالله، اسلام و مدرنیته، ترجمه امیر رضایی، تهران، قصیدهسرا، 1381.
- عشقی، لیلی، زمانی غیر زمانها، ترجمه احمد نقیبزاده، تهران، مرکز بازاندیشی اسلام و ایران، 1379.
- عماره، محمد، السلف و السلفیة، قاهرة، وزارت اوقاف مصر، ۲۰۰۸.
- فرمانیان، مهدی، «سلفیه چه کسانی هستند؟»، 1403: کانال مُسْلِمْنا https://eitaa.com/muslimnair
- فوکو، میشل، ایرانیها چه رویایی در سر دارند؟، ترجمه حسين معصومي همداني، تهران، هرمس، 1377.
- فیرحی، داود، «مفهوم جنگ و اخلاق نظامی در اسلام شیعی»، مجله دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران، دوره 38، ش 1 (بهار1387).
- قرضاوی، یوسف، بحران هویت و بیداری اسلامی، ترجمه عبدالعزیز سلیمی، سنندج، ناشر: مترجم، 1376.
- قطب، سید، ویژگیهای ایدئولوژی اسلامی، ترجمه سیدمحمد خامنهای، تهران، انتشارات بعثت، 1394.
- قندهاری، محمد و صالحی، طاهره، «اعتبارسنجی النساء نواقص العقول»، آینه پژوهش، ش 203 (آذر و دی 1402).
- کوپر، جان (و دیگران)، اسلام و مدرنیته، ترجمه سودابه کریمی، تهران، دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی، 1380.
- مجاهدی، محمدمهدی، «نزدیکی نگاه به حجاب در اسلام و مسیحیت»، خبرآنلاین (6/2/1403):
https://www.khabaronline.ir/news/1899419
- المجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، تهران، دارالکتب الاسلامیة، 1315 ق.
- محمدی ریشهری، محمد، میزان الحکمة، قم، دارالحدیث، 1375.
- مظفری، محمدحسین، جهاد ابتدایی از دیدگاه شیعه، پایان نامه کارشناسی ارشد در دانشگاه مفید، 1389.
- محمدحسن وکیلی، «آیا ملاصدرا زنان را حیوان میداند؟»:
https://mhva.ir/2020/01/18/%D8%A2%DB%8C%D8%A7-%D9%85
- هیوود، آندرو، درآمدی بر ایدئولوژیهای سیاسی، ترجمه محمد رفیعی مهرآبادی، چاپ دوم، تهران، وزارت امور خارجه، 1383.
- هاپوود، درک، «رشد وگسترش مدرنیته در اسلام و خاورمیانه»، در: اسلام و مدرنیته، تهران، وزارت امورخارجه، 1380.
Resources:
- Azzam, Abdullah, “Defence of the Muslim Lands”, 2008:
http: www. relagioscop. com/index. Chapter 2 & 3.
- Bin-laden, Usamah, Audio Types From Bin Laden, December 16th, in Open Source Center:
http: www. osc. net/ GMP 20041216000222, Dec. 16, 2004.
- Bin-laden, Usamah, "The Destruction of the base" (Interview), 2013:
www.terrorism.com/terrorism/Binladen/transcripy.htm
- Fuller, Graham, The Future of Political Islam. UK, Palgrave Macmillan, 2004.
- Lawrence, Bruce, Defenders of God: The Fundamentalist Revolt against the Modern Age, 1989:
http://books.google.com/books/about/Defenders_of_God.html?id=b9UnAAAAYAAJ
- Manson, Henry, Fundamentalism: Ancient & Modern, Daedalus, Vol. 132, No. 3, On Secularism & Religion (Summer, 2003), pp. 31-41:
www.findarticles.com/daedalus/htm
- Zeidan, David, "The Islamic Fundamentalist Veiw Of Life as a Perennial Battle", Middle East Review of International Affairs, Vol. 5, No. 4 (December, 2001).
Abstract
One of the most important events in the Islamic world in these two centuries is fundamentalism (and political Islam). According to some scholars, Islamic fundamentalism includes the meaning and concept of returning to the main principles and beliefs of Islam. Today, the increase in Islamic awareness and awakening and the increasing number of people of Muslim countries joining such movements has given them a new power, and has made the research in this regard more serious. This problem, in fact, is considered as a part of the confrontation of these two currents with modernity. The fundamentalists, and to some extent the Islamists, have not been able to provide a harmonious co-institution of the confrontation between tradition and modernity, and especially the issue of women. Some thinkers have introduced religious fundamentalism with three characteristics: a plan to control women, rejection of pluralism, and an attempt to integrate religion and politics. The difference between political Islam and fundamentalism in this context is that political Islam can be moderate and non-radical, and reflect modernity to some degree. Today, the increase in Islamic awareness and awakening and the increasing number of people of Muslim countries joining such movements has given them a new power, and has made the research in this regard more serious. This paper is to offer exact definitions for related terms such as fundamentalism and neo-fundamentalism, and to compare Shii and Sunni approaches on the issue of women rights. While Islamic Modernism is compatible with the role of women in society, fundamentalism rejects it. Accordingly, Shiite political Islam, unlike Sunni fundamentalism, tries to highlight the role of women in society; And for this reason, the readings that help this perception are welcomed. It seems that political Islam in Iran is convergent, more or less, with Muslim Brotherhood, and divergent with Sunni Neo-fundamentalism.
Key Words:
Women rights, Shii, Sunni, fundamentalism, neo-fundamentalism, political Islam
[1]. Didascalia Apostolorum
[2]. contextualism
[3]. other
[4] . The Oxford Encyclopedia of the Modern Islamic World
[5]. modernity
[6]. fundamentalism
[7]. modernism
[8] . antagonism
[9]. conservatism
[10]. traditionalism
[11]. Islamic fundamentalism
[12]. political Islam
[13]. Islamism
[14]. در تاریخ 14/1/1396 که گراهام فولر در دانشگاه بینالمللی فلوریدا (FIU) سخنرانی کرد، از وی پرسیدم تعریف شما امثال آیتالله سیستانی را هم میگیرد، در حالی که او به تشکیل حکومت در زمان غیبت اعتقاد ندارد. فولر از این انتقاد استقبال کرد و گفت تعاریف متعددی برای اسلام سیاسی وجود دارد.
[15]. non-political Islam
[16]. ideal type
[17]. paradoxical
[18]. https://makarem.ir/ahkam/fa/home/istifta/266164
[19] . ملاهادی سبزواری در حاشیه خود به اسفار ملاصدرا چنین مینویسد: «این که صدرالمتألهین زنان را در عداد حیوانات در آورده، اشاره لطیفی دارد به این که زنان به دلیل ضعف عقل و جمود بر ادراک جزئیات و میل و رغبت به زیورها و زینتهای دنیا، حقاً و عدلاً نزدیک است که به حیوانات زبان بسته ملحق شوند، اغلبشان سیرت چهارپایان دارند، ولی به آنان صورت انسان دادهاند تا مردان از مصاحبت با آنها اکراه نداشته باشند و به نکاح با آنان راغب باشند؛ و از همینجاست که شرع مطهر مردان را در کثیری از احکام، مثل طلاق و نشوز و ادخال ضرر بر ضرر، بر زنان غلبه و چیرگی داده است»:
https://lib.eshia.ir/71465/7/136
[20] . ر.ک: محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج۱۰۰، ص ۲۴۱.
[21] . نهجالبلاغه، خطبه 80: «مَعَاشِرَ النَّاسِ، إِنَّ النِّسَاءَ نَوَاقِصُ الْإِيمَانِ، نَوَاقِصُ الْحُظُوظِ، نَوَاقِصُ الْعُقُولِ».
[22] . از جمله این تفاسیر و توجیهات میتوان به موارد زیر اشاره کرد: ناظر بودن حدیث به واقعیات اجتماعی دوران جاهلیت، اشاره به عایشه (مورد خاص)، عدم اشاره به سرشت طبیعی زن، تفاوت عقل عملی و نظری، تفاوتهای آفرینشی، کاستی تعقّل (نه کمبود قوه عقل)، تفاوت طبیعی و فیزیولوژیک، و کلامی بر پایه جدل:
https://fa.wikishia.net/view/%D8%AE%D8%B7%D8%A8%D9%87_%DB%B8%DB%B0_%D9%86%D9%87%D8%AC_%D8%A7%D9%84%D8%A8%D9%84%D8%A7%D8%BA%D9%87
[23]. https://hadith.net/post/76809/
[24] . برخی معتقدند مرحوم سبزواری زنان را مخلوق برای مردان شمرده است، و چنان که در روایات آمده، فرموده در میان حیوانات ناطق (انسانها)، درجه زنان پائینتر از مردان است. پس، ابداً زنان را از حیوانات صامت به شمار نیاورده است چنانکه مخالفان عرفان به وی نسبت دادهاند: محمدحسن وکیلی، «آیا ملاصدرا زنان را حیوان میداند؟».
[25]. رضوان السید، اسلام سیاسی معاصر در کشاکش هویت و تجدد، ص 109.
[26] . عبدالله العروی، اسلام و مدرنیته، ص 209-211.
[27] . عبدالمجید الشرفی، اسلام و مدرنیته، ص 185 و 208-209.
[28]. به تعبیر ماشاءالله آجودانی، «همين الان اين همه از آزادي زن در ايران حرف ميزنند، زنها هم حرف ميزنند؛ اما در بنيادها ما هنوز نتوانستيم يک بنياد فرهنگي پيدا کنيم که نسبت زن در دنياي مدرن، و نسبت زن را با سنت و در ارتباط با مرد در جامعه مردسالار تعريف کنيم. وقتي از «انسان» سخن ميگوييم، ديگر زن و مرد ندارد. صحبت از انسان ايراني است و مشکلات او؛ و اين اوست که بايد هويت خودش را تعريف کند» (آجودانی، 1386).