قلمرو اعتبار فقه سیاسی
قلمرو اعتبار فقه سیاسی
سیدصادق حقیقت
پژوهشگاه فقه معاصر، 1403
الف- مقدمه: مبنای بحث، مقاله «اعتبار محدود فقه سیاسی» در مجله آینه پژوهش است.
1- این بحث یکی از ارکان نظریه همروی است، اما تمرکز صرفاً بر این بحث است، نه دیگر ابعاد نظریه همروی.
2- بدیع بودن بحث: ظاهراً متن مستقل و مستوفایی راجع به اعتبار فقه سیاسی نگاشته نشده است.
3- بحث بر سر تبدیل شدن فقه سیاسی به یک رشته علمی خاص (دیسیپلین) نیست.
4- تعریف «اعتبار»: در پژوهشهای کمی، پایایی به میزان پایداری و ثبات سنجش، و روایی به میزان دقت آن اشاره دارد. پایایی مربوط به سازواری یک معیار، و روایی مربوط به دقت آن است. یک مقیاس اندازهگیری میتواند پایا، اما بدون برخورداری از روایی، باشد. این درحالی است که اگر معیار اندازهگیری از نظر روایی معتبر باشد، معمولاً قابلیت اتکا دارد و پایاست. در علوم انسانی، و به شکل خاص فلسفه، روایی یا اعتبار مجموعه مؤلفههای آفاقی و انفسی باورپذیری یک منبع یا پیام را در برمیگیرد. مقصود ارسطو از اعتبار در بحث خطابه، میزان و امکان اقناعپذیری در هر مورد است؛ که به نوبه خود، شامل سه مقوله میشود: اتوس (منابع اعتبار)، پتوس (جذابیت احساسی یا انگیزشی) و لوگوس (منطقی که مدعا را حمایت میکند). از دیدگاه هابرماس، ادعای اعتبار شامل چهار مفهوم حقیقت، صداقت، قابلیت فهم و تناسب میشود. در مطالعات دینی، وقتی از اعتبار ادله وجود یا عدم وجود خدا بحث میکنیم، مقصود قوت استدلالها و براهین فلسفی است. در اینجا، مقصود از «اعتبار» همان تعریف فلسفی است، با توجه به این نکته مهم که نوع بحث، متا و درجه دوم میباشد؛ چرا که راجع به اعتبار یک دانش کاوش میکند.
5- تعریف فقه سیاسی: فقهسياسی بخشی از فقه است که به تکاليف زندگی سياسی فرد مسلمان اختصاص دارد؛ و موضوعات مربوط به کشورداری و حکومت را مورد بحث قرار می دهد. اساساً فقه دانشی نص مدار تلقی میشود که در شرايط خاص تاريخی در راستای فهم فرمان و حکم الهی از متون دینی درباره کنشها و افعال انسانی شکل گرفته است. گزارههای فقه سياسی بر اين اساس، از سنخ گزارههای هنجاری است؛ و احکام آن يا وضعی است و يا تکليفی (احکام پنجگانه). متفكرانى همچون اروين روزنتال نيز به تقابل روش و اعتبار فلسفه سیاسی و فقه خلافت (فقه سیاسی نزد شیعه و شریعتنامهنويسى نزد اهل سنت) و چگونگى جمع آن دو نزد افرادى مانند ابنرشد و غزالى توجه كردهاند. به نظر او، اعتبار فقه سیاسی از وحيانى بودن منابع آن، و اعتبار فلسفه سیاسی از عقل ناشى مىشود.
ب- مدعا: فقه سیاسی (برخلاف رویکرد حداقلی) اعتبار دارد، اما (برخلاف رویکرد حداکثری) در مواردی خاص (مانند نظریه دولت) با محدودیت روبرو است.
توضیح: دیدگاه نظریه همروی در خصوص اعتبار فقه سیاسی بین مدعای رویکرد حداکثری (اعتبار کامل فقه سیاسی) و حداقلی (عدم اعتبار فقه سیاسی) قرار می گیرد.
ج- استدلال بر اعتبار فقه سیاسی:
اینک، باید ببینیم چه استدلالی برای اعتبار فقهسیاسی از دیدگاه نظریه همروی (به شکل محدود، نه به شکل فقه حداکثری) وجود دارد:
1- هرچند عقل میتواند به بسیاری از امور راه پیدا کند، وحی (و نقل) نیز ممکن است در تأیید یا تحدید حکم عقل حکمی خاص داشته باشد،
2- فقه دانش معتبری است، و مجتهد بر اساس قوه اجتهادی که دارد با رجوع به کتاب و سنت (منابع وحیانی) تکالیف وضعیه و (خمسه) تکلیفیه را مشخص میکند.
3- اصل بر تداوم احکام شریعت است.
4- در پارادایم اصولیون، بر مقلد واجب است که از چنین مجتهدی تقلید کند.
5- فقهسیاسی بخشی از فقه است که به مسائل سیاسی میپردازد (هرچند هنوز به رشته علمی مستقلی تبدیل نشده است)،
6- بین مسائل سیاسی و غیرسیاسی (معاملات و غیر آن) مرز خاصی وجود ندارد، و بسیاری از ابواب فقه دارای هر دو بعد هستند (مثل نماز جمعه، اجرای حدود، جهاد، عملیات استشهادی، صفات حاکم، مشورت و شورا، و بسیاری از مسائل اقتصاد سیاسی).
7- صناعت بودن فقه (سیاسی) به معنای تکنولوژی و شباهت آن به مهندسی نیست: صناعت یعنی نوعی دانش.
دکتر علی پایا مسئلهای در خصوص فقه با نگاه فلسفه علم، و از جنس متا، مطرح میکند: فقه سیاسی صناعت است، نه علم کاربردی و تکنولوژی. دکتر پایا فقه را نوعی مهندسی می داند. هدف نهایی همه تکاپوهای معرفتی دستیابی به تصویری حقیقی از واقعیت است. دعاوی معرفتی عینیاند، یعنی در حیطه عمومی قابلدسترس و قابلارزیابی نقادانهاند. تکنولوژیها، اما، به ظرف و زمینهها حساسند. نتیجه ای که ایشان می گیرد این است که اگر فقه به قلمرو فراخ مهندسی تعلق داشته باشد و اگر فقه در تکاپوی همگام شدن با تحولات زمانه جدید است، در آن صورت همانگونه که در دیگر قلمروهای مهندسی شاهد هستیم، تخصصی شدن قلمروهای مختلف فقه گریزناپذیر خواهد بود. اگر فقه (که خود نوعی تکنولوژی است) خود را با این پیشرفتها همگام نسازد، در آن صورت در معرض این خطر جدی قرار خواهد گرفت که نظیر بسیاری از تکنولوژیها که از دور خارج شدند، به فعالیتی بدل شود که دیگر کسی را بدان حاجت نیست.
واقعیت آن است که «صناعت» در اصطلاح شیخالرئیس، تهانوی و دیگران هم به علوم نظری و هم به علوم عملی اطلاق میشود. پس، اگر صناعت خواند فقه نزد فارابی به معنای مهندسیانگاری آن باشد، فلسفه و تفسیر و دیگر علوم نیز باید این گونه باشند. فقیه دو شأن دارد: فقهپژوهی (همانند فیلسوف که به استدلال و استنتاج و نقد میپردازد) و افتاء. مهندسانگاری فقه موجه خواهد بود اگر، و تنها اگر، رأساً در مقام قانونگزار باشد و برای حل یک مسئله عملی در جامعه اسلامی رأی صادر کند. فتوا اعلام اراده حق تعالی به عنوان صاحب شریعت است. فقه به مثابه ابزار و صناعت و مهندسی نیست، بلکه از جنس معرفت و شناخت عمیق و تولید گزاره و نظریه است. راغب اصفهانی فقه را رسیدن به علم پنهان از راه علم آشکار میداند. امام صادق(ع) میفرماید: «من اراد التجارة فلیتفقه فی الدین». نتیجه فقه و تفقه، کشف اعتبار قانونی/ حکم شرعی از منابع شریعت است.
فارغ از بحث امکان یا عدم امکان ساختن نظریه در فقه، از دیدگاه نگارنده، چند اشکال اساسی به علی پایا وارد است. مسئله اول به واژه «صِناعت» بازمیگردد. مشتقات «صنع» در قرآن به خداوند یا انسان منتسب است. «حکمای یونان موضوع صناعت (τέχνη) را از سه جنبه مورد بحث و بررسی قرار دادهاند: نخست روح صناعت (μιμησις)، دوم نفس صناعت (ποιησις)، و سوم کالبد آن (πραζις). چون این لفظ ترجمه «تخنه» است، شاید بهتر این بود که به «تکنیک» ترجمه میشد، نه «تکنولوژی». تخنه از واژه هندواروپایی teks برگرفته شده است. شاهد آن است که اسوالد اشپنگلر نیز از این واژه استفاده کرده است. این اصطلاح هم به علم متعلق به کیفیت عمل اطلاق شده، هم به ملکهای که با آن میتوان مصنوعات را از روی بصیرت به کار برد، و هم به ملکه نفسانی که افعال به طور اختیاری و بدون نیاز به تفکر از آن صادر میشود. به تعبیر خواجه نصیر، معیار صناعت، مؤدی بودن به مطلوب است. پس هم نجاری صناعت است، هم منطق و فلسفه. «صناعت» میتواند به فلسفه، منطق و ریاضیات نیز اضافه شود، هرچند غایت علم شناخت حقیقت است، و غایت صناعت بهرهوری. بر اساس علامه حلی در الجوهر النضید، صناعت ملکهای نفسانی است که میتوان با استفاده از آن، موضوعات را در جهت هر مقصودی که از بصیرت برخاسته باشد، بر حسب امکان، به کار برد. پس، صناعت شامل امور علمی و عملی است.
ارسطو صناعات را به دو دسته تقسیم میکند: اصلی و فرعی. نوع دوم تابع نوع اولند، و مهمترین صناعات سیاست است. از دیدگاه وی، با «به وجود آمدن» سروکار دارد؛ و استفاده از صناعتی یعنی جستجوی «چگونگی توانایی به وجود آمدن» چیزی که قابل به وجود آمدن یا قابل به وجود نیامدن است؛ و مبدأ آن در نفس صانع است، نه در مصنوع. چون «ساختن» غیر «عمل کردن» است، پس صناعت به «ساختن» تعلق دارد، نه به «عمل». حوزه عمل امور تغییرپذیر است؛ پس عمل غیر از ساختن است. فارابی صناعت عملی را در مقابل فضائل نظری و فکری و خُلقی به کار برده است. به نظر ابنسینا، «صناعت و حیات اجتماعی از اختصاصات انسان است. صناعت ایجاد است از مرحله عدم، و پس از آن ابداع است که ایجاد است از مرتبه وجود. پس صناعت در مرحله نخست «صنع»، و در وهله دوم «ابداع» و در وهله سوم «احداث» است. در مرحله صنع، انسان با تشبه به حق تعالی و با تجرید از عوایق بدنی میتواند به معانی عالم قدس متوجه شود. لذا، عقل آبستن معانی میگردد، پس صنع تحقق مییابد». ابوالقاسم در حاشیه مطول گفته: «صناعت نام علمی است که از تمرین بر عمل حاصل شود؛ و گاه صناعت گویند و از آن ملکهای خواهند که بواسطه آن توانایی بر به کار بردن موضوعاتی برای غرضی از اغراض که برحسب امکان از روی بصیرت صادر شده باشد، حاصل شود و مقصود از موضوعات آلاتی است که در آن آلات تصرفاتی شود، خواه آن آلات خارجیه باشند، مانند: درزیگری یا آلات ذهنیه باشند مانند: استدلال و اطلاق صناعت بر این معنی شائع است و اطلاق آن بر مطلق ملکه ادراک هم مما لا بأس فیه؛ و برخی گفتهاند که صناعت ملکهای است نفسانیه که افعال اختیاریه از آن صادر میگردد؛ بدون فکر، کذا فی الجرجانی». «آنچه از مباحث یونانیان میتوان نتیجه گرفت این است که گستره نظری که در آن صناعت به تحقق میپیوندد، این ظرفیت را دارد که از عالم الوهی تا عالم ماده را در بر بگیرد». لذا، میتوان گفت صناعت در اصطلاح قدما مساوی تکنولوژی به معنای امروزین نمیباشد. بحث معرفتشناسانهای که به قدما ارجاع داده شده، برای ایشان اندیشهناپذیر بوده است.
انتقاد دوم به دکتر پایا آن است که تشابه فقه و مهندسی در «مسئله-موقعیت» را اولین نتیجه تحقیق خود معرفی میکند؛ در حالی که، علیالقاعده، باید به قلمرو اعتبار فقه (سیاسی) میپرداخت. اگر فقه صناعتی همچون لباس باشد، و اگر لباس مناطق گرمسیری برای مناطق سردسیری تناسب ندارد، ایشان علیالقاعده باید نتیجه میگرفت که صناعتی که 14 قرن پیش کارآیی داشت، امروزه کارآمدی ندارد. البته، وی در آخرین جمله خود میگوید: «به نظر میرسد اگر فقه (که خود نوعی تکنولوژی است) خود را با این پیشرفتها همگام نسازد، در آن صورت در معرض این خطر جدی قرار خواهد گرفت که نظیر بسیاری از تکنولوژیها که از دور خارج شدند، به فعالیتی بدل شود که دیگر کسی را بدان حاجت نیست»، اما سخن بر سر آن است که بر این مسئله متمرکز نشده، و استدلال خاصی برای آن ارائه ننموده است. در بند بعد خواهیم دید دکتر مجاهدی با مقدماتی تقریباً مشابه، اصل اعتبار این دانش را زیر سؤال میبرد. انتقاد سوم به منظر منطق و نقد منطقی این مسئله بازمیگردد. مسئله این است که صرف مشابهت فقه و مهندسی گرهی از مشکلات نمیگشاید. از نظر منطقی، تشابه هیچ گونه استدلال متقنی محسوب نمیشود. علاوه بر آن که نه تنها مشابهتها منحصر در این موارد نیست، بلکه بقیه دانشها نیز چه بسا دارای چنین وجوهی باشند. توصیه هایی که دکتر پایا برای فقه دارد، چندان نیازی به مشابهت سازی با مهندسی ندارد.
به اعتقاد دکتر مجاهدی در خصوص اعتبار فقه سیاسی خلط مقوله رخ داده است:
«خلط مقوله یکی از انواع مغالطات است و از جهتی، بر دو گونه است: معنوی (یا معنایی) و مادی (یا مسامحتاً وجودشناسانه). «خلط مقوله معنوی» یعنی خطایی است که هنگام تصور پدیدهها (یعنی در مقام صورتبندی مفهومی پدیدهها) رخ میدهد. به تعبیر دیگر، این حالت از مغالطه خلط مقوله هنگامی روی میدهد که پدیدهای را که مربوط به یک مقوله است، بهخطا چنان لباسی از تصور یا صورتبندی مفهومی بپوشانند که گویی متعلق به مقولهای دیگر است. آرای نواندیشان حوزوی درباب نسبتسنجی میان سه مقوله اخلاق و سیاست و فقه گرفتار چند خلط مقوله ویرانگر است، هم از صنف التباسات مفهومی و هم از سنخ اشتباهات هستیشناختی. نسبتسنجی میان اخلاق و سیاست و فقه بحثی است از جنس مباحث «متا»، یعنی به تعبیر دقیقتر، این بحث در ملتقای مباحث «فرا-اخلاق» و «فرا-سیاست» و «فرا-فقه» منعقد میشود. علم و تکنولوژی دو مقوله مستقل و متمایز از یکدیگرند. علم از جنس آگاهی درمورد جهان واقع است، ولی تکنولوژی از جنس ابزار تصرف در واقعیت است. هنگام نسبتسنجی میان اخلاق و سیاست و فقه، وقتی نواندیشان حوزوی از موضوع «فقه» سخن میگویند، آن را در ذیل مقوله «علم» طبقهبندی میکنند، یا در احتیاطآمیزترین بیان، آن را بیشتر نزدیک به علم میدانند، تا به ایدئولوژی؛ در حالی که فقه را فقط مسامحتاً میشود «علم» نامید. از آنجا که ایدئولوژیها همگی از مقوله تکنولوژیاند، فقه معطوف به غایات سیاسی (یا همان فقه سیاسی) نه تنها هیچ قرابتی یا نسبتی با «علم» ندارد، بلکه یکسره از جنس ایدئولوژی است. چنان که از آثار و اظهارات نواندیشان حوزوی بر میآید، نواندیشان حوزوی به دو علت عمده، فقه را در ذیل مقوله «علم» میگنجانند. اولاً، با علمپنداریِ فقه میخواهند دامان و دامنه فقه را از شوائب ایدئولوژیاندیشی و عوارض اندیشههای ایدئولوژیک مبرا نشان دهند. ثانیاً، برای این که بتوانند فقه را با «علم سیاست» برآمیختنی نشان دهند و سپس آنها را با هم درآمیزند و ملغمهای به نام «فقه سیاسی» برسازند، ناگزیر باید فقه را همجنس «علم سیاست» معرفی کنند، یعنی آن را شاخهای از «علوم» به شمار آورند. علمپنداریِ فقه نمونهای آشکار از خلط مقوله معنوی است. افزون بر این خلط مقوله معنوی، نواندیشان حوزوی دو خلط مقوله مادی هم در همین مبحث مرتکب میشوند. از یک سو، جابهجا احکام تکنولوژی را بر فقه حمل میکنند، چرا که بهدرستی بر این واقعیتِ گریزناپذیر واقفاند که فقه یک «صناعت» (یا همان تکنولوژی) است و نه یک «علم»، آن هم صناعتی تاریخی و تاریخمند، و به این ترتیب با نسبت دادن احکام مقوله تکنولوژی بر آنچه پیشتر «علم» فقه نامیده بودند، علاوه بر ناسازگاری درونی، مرتکب خلط مقوله مادی هم میشوند. از دیگر سو، نواندیشان حوزوی، در ترازی دیگر از بحث، وقتی میخواهند توضیح دهند چرا پیگیری پروژه فقه سیاسی در روزگار ما بهمثابه یک «استراتژی» برای سیاست اصلاحی در جامعه ایران پس از انقلاب، پروژهای موجه و وافی به مقصود است، احکام نهادِ «فقاهت» را که نهادی تاریخی و سیاسی- اجتماعی است، به فقه (اعم از این که علم باشد یا صناعت/تکنولوژی) نسبت میدهند. نسبت دادن احکام نهاد فقاهت به فقه نمونهای دیگر از خلط مقوله مادی در آرا و آثار نواندیشان حوزوی است».
نقل قول فوق در عین طولانی بودن از اهمیت خاصی برخوردار است. همان گونه که اشاره شد، فرضیه دکتر مجاهدی، برخلاف دکتر پایا، اصل اعتبار فقه (سیاسی) را زیر سؤال میبرد. چند مدعا در سخن فوق قابلیت پذیرش دارد: متا و درجه دوم بودن نسبتسنجی فقه و سیاست و اخلاق، ضرورت جدا کردن مباحث درجه اول و درجه دوم، جدا بودن احکام علم و تکنولوژی (صناعت)، و عدم امکان سرایت احکام نهاد فقاهت به فقه. در عین حال، چند نکته در این خصوص وجود دارد. اولاً فقه (و فقه سیاسی) نوعی دانش معتبر تلقی میشود، همان گونه که کلام (و کلام سیاسی) نوعی دانش است. همان گونه که جابری اشاره دارد، اتفاقاً دانش فقه وسیعترین دانش در تاریخ مسلمانان تلقی میشود. مهم آن است که این دانش، برخلاف تاریخ رمل، اعتبار دارد و هدف آن کشف مراد شارع- از حیث احکام وضعیه و تکلیفیه- از بین نصوص متعبر است. ثانیاً فقه (سیاسی) با سیاست و فلسفه سیاسی قابلیت مقایسه دارد، نه با علم سیاست (که شکل تجربی دارد). ثالثاً وقتی فقه (سیاسی) و سیاست (و فلسفه سیاسی) را مقایسه میکنیم، هم این احتمال وجود دارد که آن دو را به مثابه دو دانش فرض کنیم، هم در پاسخگویی به مسائل سیاسی و اجتماعی (مثل عدالت و توزیع قدرت) از آن دو بهره گیریم (بحث درجه اول). البته، وقتی نوبت به مقایسه پاسخهای فلسفه سیاسی و فقه سیاسی به مسئلهای خاص میرسد، باز نوعی بحث درجه دوم خواهیم داشت. رابعاً فقه سیاسی بخشی از فقه است که به مسائل سیاسی پاسخ میگوید. پس اگر فقه دانش معتبری باشد، فقه سیاسی هم به همان میزان اعتبار خواهد یافت. ناقدان نواندیشی دینی باید به این پرسش پاسخ دهند که اساساً فقه را معتبر میدانند یا نه. به نظر میرسد اشکال دکتر مجاهدی و دکتر پایا به اعتبار خود فقه است، نه صرف فقه سیاسی. همچنین به این سؤال باید پاسخ دهند که با فرض حضور امام معصوم (ع)، ما مکلف به رجوع برای یافتن احکام فقهی هستیم یا نه.
پس، همان دلیلی که برای اعتبار فقه وجود دارد، (حداقل به شکل موجبه جزئیه) میتواند برای فقهسیاسی (و اجتماعی) نیز وجود داشته باشد. مقصود از اعتبار محدود فقهسیاسی آن است که راه مراجعه به فقه در مسائل سیاسی باز است، خواه در آنجا مجتهد حکمی پیدا کند، یا مثلاً بر اساس استدلالی خاص، حوزهای از مسائل را زمانی و مکانی (یا در حوزه منطقةالفراغ) تشخیص دهد. پس، درست است که اکثر مسائل سیاسی و اجتماعی ارشاد به حکم عقل هستند؛ اما این امکان نیز وجود دارد که منابع وحیانی (در قالب دانش فقه) آن احکام ارشادی را تأیید یا تحدید کرده باشند. مهم آن است که میزان این تحدید، بسته به موارد است.
د- استدلال بر محدودیت اعتبار فقه سیاسی:
1- از فقه نمیتوان انتظار داشت که به سادگی به سؤال مرز حوزه خصوصی و عمومی، عدالت و مانند آن پاسخ دهد؛ چرا که این گونه سؤالها مبتنی بر داشتن نظریهای در باب دولت است. نظریه دولت هم با تأمل فلسفی حاصل میشود؛ نه به جمع جبری احکام شرعیه برآمده از فقه. فقه سیاسی در طراحی نظریه دولت ناتوان است. این بحث در مقاله «فقه سیاسی و نظریه دولت» مورد مداقه قرار گرفته است. هرچند فقه سیاسی معتبر است و میتواند دولت را موضوع خود قرار دهد، اما این امر به آن معنا نیست که بتواند راجع به ماهیت دولت، چگونگی پدیدآمدنش و حداقلی و یا حداکثری بودنش، اظهار نظر نماید. سنخ گزارههای موجود در یک نظریه دولت از نوع «هست» است. به طور مثال، گفته میشود که دولت نهادی حداکثری/ حداقلی است؛ بین نهادهای چنان ارتباطی برقرار است؛ قدرت و ثروت به شکل خاصی توزیع میشود و مانند آن. در حالی که فقه تنها قادر است احکام وضعیه و احکام پنجگانه تکلیفیه انشائیه را از منابع شریعت استخراج نماید. فقه (و فقه سیاسی) از ماهیت دولت، حداکثری یا حداقلی بودن آن، ماهیت عدالت و آزادی و مسائلی از این دست سخن نمیگوید.
2- در باره صلح، «نظریه فقهی»- به معنای دقیق کلمه- وجود ندارد؛ چون: اولاً فقه مجموعه فتاوا است؛ و در خصوص صلح شکل نظام مند پیدا نکرده است. شرط یک «نظریه» آن است که دارای گزاره های نظام مند، با یک مدعای مشخص، باشد. ثانیاً نظریه صلح باید بر مبانی مختلف (هستی شناسانه، معرفت شناسانه، روش شناسانه و انسان شناسانه) تکیه زند؛ همان طور که کانت نظریهای مشخص در باب صلح، با توجه به مبانی خود، داراست.
3- یکی از مشکلات فقهسیاسی موجود تکیه بر خبر واحد (حتی در امور مهم) است. مشکلی که در اینجا وجود دارد آن است که اولاً چرا باید به خبر واحد عمل کرد؟ و ثانیاً چرا باید در اموره مهمه، مثل مسئله ولایت جامعه، به آن تکیه نمود؟ به تعبیر دکتر مصطفی محقق داماد، «اگر شیخ طوسی خبر واحد را به فقه ما تحمیل نکرده بود، فقه شیعه عقلیتر میشد. مگر میشود با یک خبر واحد حقوق بشر را کنار گذاشت!؟». به بیان دیگر، امکان پاسداری فقه با نقادی بحث فوق وجود دارد؛ و بنابراین، باید بین فقهسیاسی موجود و مطلوب تمایز قائل شد. به راستی، اگر اعتبار خبر واحد زیر سؤال رود (یا محدوده اعتبار آن کاهش یابد) سرنوشت دانش فقه (سیاسی) دگرگون خواهد شد.
4- فقه (سیاسی) نظامساز نیست. فقه اساساً منفعل و در برابر سؤالات سائلان به وجود آمده. فقه مجموعه قوانین (code) نیست.
احتمال» چنین فرضی کفایت میکند.
پادکست این نشست علمی را می توانید در آدرس زیر پی گیرید
s_sadegh_haghighat@