منافع ملی، شرق و غرب نمیشناسد
منافع ملی، شرق و غرب نمیشناسد
بررسی نسبت منافع ملی و مسئولیتهای فراملی در سیاست خارجی جمهوری اسلامی
(در گفت وگو با سیدصادق حقیقت)
روزنامه شرق (14/5/1402)
لید: سیدصادق حقیقت در این گفت وگو تاکید دارد که نمیتوانیم در سیاست خارجی خود، با یک قدرت یا بلوک قدرت چیزی به نام «اتحاد دائمی» داشته باشیم. همه کشورهای جهان در حال برقراری ائتلافهای موقت هستند و ملاک آنها هم منافع ملی با حاصل جمع مثبت است. در چنین شرایطی، نمیتوانیم سازی بزنیم که با سمفونی نظام بینالملل ناهمخوان باشد.
از زمانی که بیانیه مشترک کشورهای عضو شورای همکاری خلیج فارس و روسیه در قبال جزایر سه گانه منتشر شده است، کم نبودند تحلیلها و تفسیرهای سیاسی و دیپلماتیک و همچنین واکنش ها نسبت به این موضوع، اما در گفت وگو با حضرتعالی سعی دارم به آسیب شناسی دقیق تر و عمیق تری از سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران در قبال روابط با روسیه بپردازم. لذا سعی شد پس از گذشت فضای هیجانی که همه دست به قلم شدند و از سر احساس وطن پرستی مطالب و تحلیل هایی مطرح کردند، این گفت وگو را با ما داشته باشید. البته بعد از این موضعگیری مسکو علیه مالکیت جزایر سه گانه، طیفی از رسانه ها، جریان ها و چهره های داخلی عملاً دست به موضعگیریهایی زدند که از به کار بردن کلمه ای که پیشتر برای محمدجواد ظریف، وزیر امور خارجه دولت روحانی، به کار بردند، حذر می کنم. با این حال، مشخصا کسی چون علی اکبر ولایتی، امضای لاوروف پای بیانیه را تا حد سادگی وزیر امور خارجه روسیه تقلیل داده است! اما همه به خوبی آگاهیم که فردی با سابقه ۱۶ ساله در وزارت امور خارجه به خوبی می داند که چیزی به نام سادگی در روابط بینالملل، دیپلماسی و سیاست خارجی معنا ندارد و روسیه هم کشور ساده ای نیست. از طرف دیگر همه میدانیم که این دست توجیهات علی اکبر ولایتی هم از روی سادگی نبوده است، اما سوال اینجاست که مرز تشخیص واقعیتها در عرصه سیاست خارجی که به طور مشخص با منافع ملی، امنیت ملی و تمامیت ارضی ارتباط دارد با سیاست داخلی کجاست؟ واقعا دیپلماسی تا کجا باید پای منافع فردی، جناحی و سیاسی قربانی شود؟
ضمن تشکر از شما، به نظر بنده، پاسخ این سوال بیشتر در گرو تشریح وضعیت کنونی نظام بینالملل و ماهیت روابط بین الملل است؛ چون تا زمانی که وضعیت کنونی در عرصه نظام بین الملل روشن نشود، نمیتوانیم به ارزیابی دقیق و درک درستی از گفته های دکتر ولایتی برسیم، و نمیتوانیم درک روشنی از این واقعیت داشته باشیم که موضع جمهوری اسلامی ایران در قبال ادعاها بر سر جزایر سه گانه از سوی روسیه چه بوده است؟ در همین رابطه، دکتر ظریف که شما از آن نام بردید اخیر عنوان داشتند که نظام بین الملل شکل پساقطبی دارد و در حال ظهور پیمان های موقت از جانب قطبهای قدرت است؛ یعنی نه نظام تک قطبی، نه نظام دوقطبی یا چندقطبی- و یا ترکیبی از آنها- در نظام بین الملل وجود ندارد. بنده ضمن تایید این گزاره، به بیان دیگر می خواهم عنوان کنم که هرچند امروز در نظام بینالملل قطب خاصی به عنوان محور و کانون معادلات وجود ندارد، ولی در کوتاه مدت، دو قدرت بزرگ در حال رقابت با همدیگر هستند که میتواند روی تحولات بین المللی اثر بگذارند؛ یعنی رقابت آمریکا و چین؛ در حالی که قدرت های دیگری مانند اتحادیه اروپا یا دیگر قطب ها در آسیا هم وجود دارند. مضافا نکته مهم دیگری که دکتر ظریف به آن اشاره کرد این است که در چنین نظامی، ملاک ائتلافهای موقت بر اساس منافع ملی و بر اساس حاصل جمع غیرصفر و مثبت است.
و این چه معنایی برای سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران دارد؟
این بدان معناست که نمی توانیم در سیاست خارجی خود، با یک قدرت یا بلوک قدرت چیزی به نام «اتحاد دائمی» داشته باشیم. همه کشورهای جهان در حال برقراری ائتلافهای موقت هستند و ملاک آنها هم منافع ملی با حاصل جمع مثبت است. در چنین شرایطی، نمی توانیم سازی بزنیم که با سمفونی نظام بین الملل ناهمخوان باشد.
چگونه می توان برای کشوری اسلامی همانند ایران حاصل جمع مثبت را تعریف کرد؟
عملکرد ما در سیاست خارجی باید به گونه ای باشد که نه حاصل جمع صفر باشد نه منفی، باید به حاصل جمع مثبت رسید. معنای این سخن آن است که باید به دنبال راهبرد کلی، و پیمان های موردی، باشیم که نفعی برای ما و طرف مقابل داشته باشد. برعکس، مفروض گرایش به روسیه و چین این است که در ارتباط با آنها سود کنیم، و به کشورهای غربی ضرر برسانیم.
پس، در حاصل جمع مثبت برد و باختی وجود ندارد؟
دقیقاً! در دیپلماسی و علم سیاست خارجی نوین، معمولاً چیزی به نام برد و باخت وجود ندارد. لذا، نباید روابط را به سمت برد و باخت ببریم و بخواهیم بر اساس این نگاه، روابط را با دیگر کشورها تعریف کنیم. باید سیاست خارجی به سمتی میل کند که از ارتباط با دیگر کشورها به حاصل جمع مثبت برسیم. یعنی هر کدام از کشورها در عین رسیدن به منافع خود بتوانند منافع مشترک را هم در ائتلاف غیردائم شکل دهند. اگر نظام بین الملل را این گونه تفسیر و تعبیر کنیم، دیگر نمی توانیم از اتحاد با روسیه یا چین یا اصلاً اتحاد با شرق یا نگاه به شرق به عنوان یک محور اصلی در سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران یاد کنیم. پس، باید اساس و فهم ما از سیاست خارجی تغییر پیدا کند.
جناب حقیقت! اجازه دهید اینجا یک آسیب شناسی جدی نسبت به وضع موجود داشته باشم. علیرغم صحه بر گفته هایتان، ارزیابی و تلقی شما از علم نوین سیاست خارجی و نظم جدید و روابط بین الملل دقیقا ۱۸۰ درجه با ارزیابی، تفسیر و تعبیر جمهوری اسلامی ایران از چیزی به نام سیاست خارجی فاصله دارد. در یک کلام جمهوری اسلامی ایران اساساً سیاست خارجی را به عنوان یک «علم» رصد نمی کند، بلکه شالوده آن را روی برخی نگاه های دینی و آخرالزمانی گذاشته است. به خصوص، بعد از یکدست شدن قدرت و روی کار آمدن دولت رئیسی مجددا مانند دوره احمدی نژاد این نگاه رادیکال دینی دیپلماسی احیا شده است که جمهوری اسلامی ایران بر اساس یک فهم آخرالزمانی باید داعیه دار یک گفتمان در سیاست خارجی برای صدور انقلاب باشد و با اتحاد راهبردی در کنار روسیه و چین با امپریالیسم، استعمار و ... بجنگد. فراموش نکنیم در آن سو هم کسانی مانند الکساندر دوگین- که شما با او گفت وگو داشته اید- هم روی خوانش اخرالزمانی کلیسای ارتدوکس، طبق نگاه برخی تحلیلها، به عنوان مغز متفکر سیاست خارجی روسیه عمل می کند. حال به باور شما چگونه می توان این فاصله بین باور شما از علم نوین سیاست خارجی و برداشت آخرالزمانی و دینی در دیپلماسی پر کرد؟
به نکات مهمی اشاره کردید. ابتدا این نکته را روشن کنم که تحلیلگران حوزه روسیه معتقد نیستند که دوگین مغز متفکر پوتین و خط دهنده اصلی به سیاست خارجی روسیه باشد، بلکه دوگین هم در کنار چند شخص برجسته دیگر قرار دارد. به هر صورت، متاسفانه در داخل کشور- و به خصوص در طیفی از جریانهای راست- این نگاه غلط پیرامون الکساندر دوگین وجود دارد که سیاست آخرالزمانی وی و تکیه او به کلیسای ارتودوکس روسیه- که اثر معتنابهی در ارتش و بدنه نظامی و دفاعی روسیه هم دارد- می تواند انطباق و همخوانی با نگاه آخرالزمانی سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران داشته باشد. اما قطعا این موضوع یک توهم بیش نیست.
ولی دوگین در فرهنگسرای اندیشه گفته بود که «وقت آن رسیده به اصالت شرقی و هویت خودمان برگردیم. فرهنگ انتظار میان روسیه و ایران مشترک است.» از منظر او ریشه این مسئله را باید در چالش عمیق بین لوگوس یونانی و تئوس مسیحی جستجو نمود. دوگین بر این نکته هم تاکید دارد که صحبت کردن در مورد این که انجیل بهتر است یا قرآن چیزی را جلو نخواهد برد؛ باید نقاط اشتراک را مطرح کنیم. پس آیا نمی توان گفت مشابهت هایی وجود دارد؟
اینجا، تنها یک شباهت صوری بین نگاه آخرالزمانی دوگین با نگاه آخرالزمانی طیفی از جریان های رادیکال جمهوری اسلامی ایران در عرصه دیپلماسی وجود دارد. ببینید دوگین، سیاست خارجی را بر اصولی همانند ناسیونالیسم روسی و تجاوز به کشورهای همسایه و نظامی گری در برابر این کشورها تفسیر می کند که هیچ کدام از این نکات با مبانی دین اسلام و حتی خوانش جمهوری اسلامی ایران از سیاست خارجی قابل توجیه و قابل دفاع نیست. متاسفانه، تنها برخی خوانش های غلط، مانند فرهنگستان علوم اسلامی در قم و برخی جریان های سیاسی در داخل، بر این شباهت صوری تاکید می کنند.
جناب حقیقت! این را هم نباید فراموش کنیم اگرچه بر اساس برخی خوانش ها و تحلیل ها، مبانی دوگین می تواند چرایی تجاوز به اوکراین را هم روشن کند، اما نبابد یک نکته مهم را هم نادیده بگیریم که روسیه همه چیز سیاست خارجی خود را بر اساس نگاه آخرالزمانی و دینی تعریف نمیکند. سیاست واقع گرایانه، یعنی تأمین منافع ملی و امنیت ملی روسیه، عملا در برهه هایی این کشور را به یک بازیگر هوشمند تبدیل کرده است، کما اینکه در خصوص تایید ادعای کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس در خصوص جزایر سه گانه، هم به نحوی با انزوازدایی از سیاست خارجی خود ذیل میزبانی از نشست کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس توانست مناسبات اقتصادی و تجاری خود را با این کشورها تقویت کند. از سوی دیگر، در خصوص موضوع خرید جنگنده سوخو - ۳۵ از روسیه، نیز یکی از گزاره های تحلیلی پررنگ ناظر به نگاه متوازن سیاست خارجی روسیه بین حفظ روابط با جمهوری اسلامی ایران و تامین امنیت اسرائیل است؛ و تاکنون علیرغم پرداخت بهای ۵۰ جنگنده از سوی ایران، روسها صرفاً به دلیل امنیت تل آویو حاضر به دادن جنگندهها نشده اند. هرچند که در این میان تحلیل های دیگری هم وجود دارد. پس قطعاً میانه سیاست خارجی روسیه و جمهوری اسلامی ایران تفاوت های عمده ای وجود دارد؛ چون مشخصا جمهوری اسلامی ایران تمام مبنای سیاست خارجی خود را بر اساس خوانش دینی و آخرالزمانی پیش می برد؟
در حالی که روسیه برداشت واقع گرایانه ای از منافع ملی دارد، متأسفانه ما هم منافع ملی خود را به شکل دقیق مشخص نکرده ایم، هم اصرار داریم روسیه را بر اساس منافع ایدئولوژیک درک کنیم!! همان طور که عرض کردم، تاثیر باورهای دوگین بر بخشی از جریان رادیکال و تندروی سیاست خارجی روسیه و نیز بر بخشی از ارتش روسیه است. بنابراین به شکل کلی نمیتوان گفت که کل سیاست خارجی روسیه بر اساس ایدئولوژی دوگین اداره میشود. البته در این میان دو جریان به دنبال بزرگنمایی نقش دوگین هستند. یک جریان در داخل کشور است که در پاسخ به سوال قبلی شما از جریانهایی مانند فرهنگستان علوم اسلامی در قم و برخی جریانهای تندرو سیاسی اشاره کردم. برخی جریان های فکری در غرب هم به دنبال بزرگنمایی دوگین هستند. منافع غرب از بزرگنمایی دوگین کاملاً متفاوت از برداشت جریانهای داخلی است؛ چون آنها سعی دارند این گونه ارزیابی کنند که خشونت طلبی، نظامیگری و تجاوز روسیه به کشورهایی مثل اوکراین بر اساس همین برداشت های فکری دوگین است.
این سوال مهم همواره برای من وجود داشته است که اگر خوانش دینی و آخرالزمانی بر بخش از سیاست خارجی و قوه دفاعی و نظامی روسیه تاثیر گذار است و میتوان تجاوز کرملین به کشورهای همسایه از گرجستان تا اوکراین را بر اساس آن تحلیل کرد، اما چطور کشوری مانند چین که اساس و شالوده آن و مبنای خوانش کمونیستی و تقابل با امپریالیسم، لیبرالیسم، کاپیتالیسم و ... بنا نهاده شده است به راحتی توان انعطاف و چرخش در سیاست خارجی را دارد، تا جایی که بسیاری معتقدند شی جین پینگ به مراتب هوشمندتر از پوتین عمل خواهد کرد و هیچ گاه در دام جنگ با تایوان مانند جنگ روسیه با اوکراین نخواهد افتاد؛ کما اینکه بعد از مدت ها حمله دیپلماتیک و هجمه علیه پکن، چینی ها میزبان آنتونی بلینکن، وزیر خزانه داری و حتی هنری کسینجر بودند. چگونه خوانش کمونیستی چین هیچ گاه مانند باور دوگین که قائل به زوال غرب و لیبرالیسم است، عمل نمی کند؟
پاسخ این پرسش کلیدی شما در مقوله ای به نام «مسئولیتهای فراملی» نهفته است. در سوال قبلی تان نکته مهمی را مطرح کردید که سیاست خارجی فدراسیون روسیه، در کل، بر اساس منافع ملی عمل می کند؛ در حالی که در اتحاد جماهیر شوروی، مسئولیتهای فراملی نیز جدی تلقی می شد. در واقع، در اتحاد جماهیر شوروی ملغمهای از منافع ملی و مسئولیتهای فراسرزمینی و فراملی مطرح بود. اینجاست که تشابهی بین سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران و اتحاد جماهیر شوروی وجود دارد که هر دو مسئولیتهای فراسرزمینی و فراملی را بر اساس خوانش های دینی و ایدئولوژیک برای خود تعریف می کردند، در حالی که اگر فدراسیون روسیه اکنون مسئولیتی فراملی و فراسرزمینی برای خود تعریف می کند، باید بر اساس همان منافع ملی تفسیر شود. آمریکا هم اگر در اسرائیل، افغانستان، عراق یا خلیج فارس و تنگه هرمز و دریای عمان و دیگر جاها برای خود مسئولیتهای فراسرزمینی و فراملی تعریف می کند، تماماً بر اساس منافع ملی قابل تبیین است. به بیان دیگر، این گونه مسئولیتهای فراسرزمینی و فراملی باید در خدمت منافع ملی باشد. البته، امکان دارد در این میان اشتباهات محاسباتی صورت بگیرد؛ مانند آنچه که در افغانستان و یا در عراق شکل گرفت، اما این مسئله منافاتی با هدف اصلی آمریکا برای بهبود منافع ملی خود ندارد. امریکا از هزینه کردن حدود 1000 میلیارد دلار در افغانستان پشیمان است، ولی مهم آن است که تصور استراتژیستهای امریکا در آن زمان این بوده که سرجمع این هزینه ها در راستای منافع ملی ایالات متحده خواهد بود. کتابی که در سال ۱۳۷۶ با عنوان «مسئولیتهای فراملی در سیاست خارجی دولت اسلامی» توسط مرکز تحقیقات استراتژیک چاپ شد به دنبال تبیین مرز منافع ملی و مسئولیتهای فراملی بر اساس ایدئولوژی اسلامی بود تا نشان دهد بر اساس دین اسلام باید در سیاست خارجی چه اقداماتی را انجام دهیم. خلاصه آن کتاب این بود که فقط در یک مورد مسئولیتهای فراملی و فراسرزمینی بر منافع ملی ارجحیت دارد؛ و آن کمکهای فوری، ضروری و حیاتی به دیگر کشورهاست. برای مثال اگر حیات گروهی از مسلمان ها یا انسان ها در معرض خطر قرار بگیرد، این وظیفه دینی و انسانی جمهوری اسلامی ایران است که به آنها کمک کند. به جز این مورد هر گونه اقدامی در عرصه سیاست باید بر اساس منافع ملی و تشخیص متخصصان باشد. بنابراین، هیچ کس نمی تواند بر اساس ایدئولوژی اسلامی، سیاست خارجی را به سمتی هدایت کند که منافع ملی تحت الشعاع قرار بگیرد.
مصداق مشخصی در ذهن دارید؟
بله، بسیار زیاد! به طور مثال، حمید شهریاری دبیر کل مجمع تقریب مذاهب گفت: «با ایرانیسازی و شیعهسازی مخالفیم. معتقدیم اصلاً مسئولیت نظام جمهوری اسلامی در صحنهی بینالملل شیعهسازی نیست. آمدهایم بگوییم ما یک ارزشهایی داریم. مصادیق زیادی دارم، مثلاً موشک دادیم به حماس. ما اگر بخواهیم شیعهسازی بکنیم که آنها اهل سنت هستند ما که نباید به آنها موشک بدهیم! باید موشک بزنیم به سرشان خدای نکرده، یا بگوییم شیعه بشوید!؟ ما هدفمان ایرانیسازی هم نیست. حالا ممکن است یک فعالیتهای برخلاف این شکل گرفته باشد». سیدحسن نصرالله، رهبر حزبالله لبنان، در تاریخ ۷ دیماه ۹۹ اعلام کرد ۲۰۰ هزار خانه را با پول ایران بازسازی کردیم. به قول معروف، چراغی که به خانه رواست، به مسجد حرام است! عبدالرحمن وحید گفته بود تفاوت ما با شما این است که برای ما معیار نخست، وضعیت مردم خودمان است. این در حالی است که در خرداد امسال، رئیس جمهور ما قول تجهیز 12 بیمارستان در اندونزی را داد. ابراهیم جعفری به آیت الله حکیم گفته بود دنبال برقراری عدالت در عالم اسلامی هستم. آیت الله حکیم فرمود از همین راه که آمده ای برگرد و برو مسائل مردم و فقرای عراقی را حل کن! ظاهراً در دوره دولت سازندگی، 500 میلیون دلار به عمرالبشیر به شکل قرض دادند. بعد از چند سال، او گفت ما که توان برگرداندن آن را نداریم، جای زکات خود حساب کنید! رییس کمیسیون عمران مجلس هم اظهار داشت ایران آمادگی ساخت سالانه بیش از 500 هزار واحد مسکونی در سوریه را دارد. به یاد دارید، بر اساس اخبار رسمی، رئیس جمهور دولت نهم بدهی دولت نیکارگوا را بخشید! ایشان به سفیر اکرودیته ایران در امریکای مرکزی گفته بود: «من از یک کشور انقلابی که در خط مقدم نبرد با آمریکا هست، طلب وصول نمی کنم»!!
از منظر سلبی به موضوع نگاه کردیم، ولی از منظر ایجابی، راهکار چیست؟ برای مثال کسانی مانند الهه کولایی از بازگشت موازنه منفی به سیاست خارجی ایران مانند دوره مصدق سخن گفتند و برخی در مقابل قائل به بازگشت به سیاست موازنه مثبت در دیپلماسی هستند؟ صد البته که سوال مهم تر اینجاست که اقتضائات این قرن و سال۱۴۰۲ اجازه بازگشت به سیاست خارجی دوره مصدق و دهه ۳۰ را می دهد؟ اصلاً در هزاره سوم می توان به عصر موازنه مثبت یا منفی در سیاست خارجی بازگشت؟
خیر! چون من هم معتقدم که هیچ انطباقی بین شرایط حاضر با دهه ۳۰ وجود ندارد؛ چرا که برقراری موازنه مثبت و یا منفی در سیاست خارجی به یک پیش فرض نیاز دارد که اکنون در سیاست خارجی ایران آن پیش فرض از بین رفته است.
چه پیش فرضی؟
این که در نظم جهانی چند بلوک قدرت وجود داشته باشند که ایران یا باید به این بلوک امتیاز بدهد یا همه را کنار بگذارند. در پاسخ به سوال اول شما عرض کردم که اکنون ائتلاف های راهبردی و بلوکهای کلاسیک قدرت از بین رفته اند. کسانی که از اتحاد راهبردی با روسیه هستند، نمی خواهند پیش فرض های قدیم خود را تغییر دهند. دیگر چیزی به نام ائتلاف سازی و اتحادهای راهبردی معنا ندارد؛ چون ماهیت روابط بین الملل عوض شده است. روابط بین الملل تنها به این شکل قابل شناسایی است که قدرت های متفاوت، روابط موقت را بر اساس منافع ملی و با حاصل جمع مثبت در دستور کار خود قرار دهند. پس، پیش فرض اجرای موازنه مثبت یا منفی در سیاست خارجی از بین رفته است. جمهوری اسلامی ایران هم دیر یا زود این پیش فرض خود را عوض خواهد کرد. دیگر موضوع موازنه مثبت یا موازنه منفی در سیاست خارجی معنا ندارد.
با این توصیفات چیزی به نام گرایش و نگاه به شرق هم معنا پیدا نمی کند؟
قطعاً این گونه است. حتی اگر ورزی این سیاست معنا داشت، موضع اخیر روسیه در قبال جزایر سه گانه نشان داد که باید در خصوص این سیاست تجدیدنظر کرد. در همایش های خارجی که شرکت کرده ام، همواره این سؤال وجود داشت که روابط ایران و روسیه راهبردی است یا تاکتیکی و مقطعی. اکثر متفکران به دیدگاه دوم قائل بودند. مواضع اخیر روسیه نشان داد که حق با کسانی است که اعتقاد داشتند روابط تهران - مسکو تاکتیکی و غیرراهبردی است. مستحضرید که این سخن به معنای روس ستیزی نیست. اساس روس گرایی و روس ستیزی، تقسیم جهان به شرق و غرب است، مفروضی که امروزه به شدت زیر سؤال رفته است.
شما قائل به کدام نگاه هستید؟
با توجه به عملکرد روسیه به خصوص در موضوع جزایر سه گانه و یا مسئله فروش جنگنده ها به ایران و قبلتر تجربه تلخ فروش سامانه موشکی اس-۳۰۰ به ایران یا اصطلاحا حمایتها و کمکهای روسیه در نیروگاه اتمی بوشهر می توان گفت که روسیه منافع استراتژیکی را برای خود با جمهوری اسلامی ایران تعریف نکرده است. این نکتهای نیست که ما آن را کشف کرده باشیم، بلکه این موضوعی است که مقامات روس بارها آن را صراحتا و علنا اعلام کرده اند. در این باره یکی از مقامات در جلسه ای عنوان کرده بود که یکی از انتقادهای مقامات روسیه به ایران آن است که چرا باید ایران، روسیه را بر اساس منافع ایدئولوژیک تعریف کند، در حالی که سیاست خارجی روسیه بر اساس منافع ملی است!؟ چرا تهران سعی دارد با خوانش ایدئولوژیک به ما نگاه کند!؟ این جمله دیپلماتهای روسیه برای سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران حرف بسیار سنگینی است. چون معنای این جمله آن است که دستگاه سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران هنوز ماهیت روابط بین الملل را نشناخته است و درکی هم از رویکرد سیاست خارجی روسیه ندارد؛ و صرفاً تلاش دارد بر اساس خوانش ایدئولوژیک روابط راهبردی را ذیل سیاست نگاه به شرق با روسیه و یا چین برای خود تعریف کند. از طرف دیگر باید این نکته را هم بررسی کرد که اساساً مفهوم کلمه «شرق» هم در سیاست نگاه به شرق جمهوری اسلامی ایران یک واژه مبهمی است؛ چرا که کسی مانند دکتر ولایتی تاکید دارد که ایران در سایه نگاه «گرایش به شرق» می تواند با کشورهایی مانند اندونزی و عراق هم ارتباطات خود را پیش ببرد. این در حالی است که در «شعار نه شرقی نه غربی»، وقتی از «شرق» سخن گفته میشود، بحث بلوک سابقه شرق مطرح است. امروز هم اگر از دانشجویان روابط بین الملل و علوم سیاسی سوال کنید که مفهوم «شرق» در سیاست نگاه به شرق جمهوری اسلامی ایران شامل چه کشورهایی است، مشخصا دو کشور را در صدر و اولویت قرار میدهند و آن هم چین و روسیه است. بنابراین واقعاً هنوز تعریف مشخص و روشنی از شرق مطرح نیست و هر جریان و گروه و صاحب نظری برای خود «شرق» را به گونهای تعریف می کند و جای تعجب دارد که کسانی مانند علی اکبر ولایتی چگونه مفهوم سیاست نگاه به شرق را به روابط با اندونزی و عراق تعمیم میدهند؟!
بدون شک، ساختار سیاسی فدراسیون روسیه در دوره پوتینیسم، ملغمهای از آریستوکراسی، تئوکراسی و اتوکراسی بر مبنای خوانش الیگارشیک است. اینجاست که دوگین د کتاب «پوتین در مقابل پوتین»، خود را ایدئولوگ مردم روس، و نه حکومت، معرفی می کند. پیرو این نکته دوگین در کتاب دیگری با عنوان «جامعه شناسی مردم روسیه: روسیه بین خائوس و لوگوس»، قائل به اثرگذاری یک جریان قدرتمند غربگرا در طبقه فوقانی روسیه بر تصمیم سازیهای پوتین است، تا جایی که گاه رفتار و تصمیم های پوتین در نقطه مقابل دوگین قرار می گیرد. اگر ساختار ایران هم ملغمهای از آریستوکراسی، تئوکراسی و اتوکراسی بر مبنای خوانش الیگارشیک باشد، به نظر می رسد که دولت ها در عرصه سیاست خارجی هم گاه در مقابل با سیستم نمی توانند مطابق وعده های خود عمل کنند که مصداق بارزش در دولت روحانی دیدیم. اما در عین حال سیستم گاهی به اجبار و بر اساس اقتضائات روابط بین الملل- و درست بر خلاف خوانشهای ایدئولوژیک خود- پیش میرود، کما اینکه در ماههای اخیر علاوه بر امضای توافق سه جانبه پکن و احیای روابط با عربستان سعودی به سمت ازسرگیری روابط با بحرین، مصر، امارات متحده عربی و حتی مذاکرات پشت پرده با آمریکاییها در نیویورک و مسقط پیش رفته است. واقعاً اینجا مرز گنگ، مبهم و سرگردان خوانش ایدئولوژیک و اقتضائات جبر دیپلماتیک کجاست؟
پاسخ این سوال به همان نکته ابتدایی پرسشتان باز می گردد که مشابهتهایی بین ساختار سیاسی روسیه و ایران وجود دارد. یکی از این مشابهت ها نظام سلسله مراتبی و آریستوکراتیک در این دو کشور است که به نوعی با نظام دینی و تئوکراسی ترکیب شده است. اما تفاوت اصلی در این است که نظام جمهوری اسلامی ایران یک نظام تئوکراتیکی است که قدرت اصلی خود را از صاحبمنصبان دینی می گیرد؛ در حالی که در روسیه، دین ذیل قدرت سیاسی تعریف می شود. پس، زمانی که از کلیسای ارتدوکس روسیه سخن می گوییم این کلیسا به عنوان یک نهاد، ذیل چتر قدرت پوتین تعریف می شود. هم مشابهت ها و تفاوت هایی وجود دارد که مبین این است که چرا جمهوری اسلامی ایران گاه برخلاف خوانش های ایدئولوژیک، و بر اساس جبر نظم بین الملل و اقتضائات جهانی، مجبور به برخی واکنش ها، تصمیمات و اقدامات می شود. البته، نکته مهمی هم در این میان هست که نباید فراموش شود، و آن این است که اگر بر اساس خوانش های دینی، جمهوری اسلامی ایران روابطی را با فدراسیون روسیه برای خود تعریف می کند، این موضوع به معنای روس گرایی نیست. روابط با روسیه بر مدار ارتقای منافع ملی است. پس، همان قدر که روسوفیل بودن منطق ندارد، انگلوفیل بودن هم غیرمنطقی است. ارتباط با کشورهایی همچون روسیه، چین، اتحدیه اروپا و حتی امریکا ضرورتاً به معنای افتادن در دام آن ها نیست. به نظر می آید زمان آن رسیده که در سیاست های ایدئولوژیک در سیاست خارجی تجدیدنظر کنیم.
همان طور که دکتر ظریف نیز در سخنرانی اخیر خود، هم ضد روس بودن و هم ضدآمریکایی بودن را خطرناک می داند؟
بله. چون هیچ کدام از این نگاه ها نتیجه ای مثبت برای ما به دنبال ندارد. ملاک باید منافع ملی باشد. وقتی ملاک عمل در سیاست خارجی منافع ملی بود، نه خوانش ایدئولوژیک، آنگاه ممکن است در مواردی به روسیه نزدیک شد و در برخی از فصول هم با آنها تضاد منافع پیدا کرد؛ همان گونه که در روابط با اروپا و آمریکا هم میتوان در موضوعاتی به تفاهم و اشتراک نظر رسید و در موضوعاتی هم با تقابل داشت. پس، ملاک فقط منافع ملی است و تفاوت ماهوی بین غرب و شرق در تأمین منافع ملی جمهوری اسلامی ایران وجود ندارد. در راستای منافع ملی و بر اساس منافع مردم باید روابط با روسیه، آمریکا، اروپا، عربستان، بحرین، مصر، چین، و دیگر کشورها را تعریف کرد تا بتواند منافع ملی ایرانیان را تامین کند.
با این ارزیابی و تلقی شما آیا بازخوانی تاریخی در میان افکار عمومی و رسانه ها درباره خیانت های روس ها، چه در زمان روسیه تزاری و چه در زمان شوروی و یا فدراسیون روسیه می تواند ملاکی برای ترسیم روابط تهران - مسکو یا نگاه روس ستیزانه امروز باشد؟
به اعتقاد من بازخوانی های تاریخی و ارجاع به خیانت ها روسیه در زمان تزار یا شوروی در حق مردم ایران در مفهوم امروز روابط بین الملل دیگر قابل پذیرش نیست؛ چون اگرچه ممکن است بازخوانی این جنایت ها و خیانت های روسیه در فرهنگ عمومی مردم و یا در رسانه ها وجود داشته باشد و به فهم فرهنگ سیاسی و مانند آن کمک کند، اما از نظر حقوق بین الملل، فدراسیون روسیه وامدار آن خیانت و جنایت ها در زمان روسیه تزاری یا اتحاد جماهیر شوروی نیست، همانطور که جمهوری اسلامی ایران هم امروز پاسخگوی برخی اشتباهات در دوره پهلوی، قاجار و قبل از آن نیست. بنابراین استدلال روس ستیزانه در داخل ایران ذیل بازخوانی خیانت ها و جنایت ها در زمان روسیه تزاری و شوروی استدلال قوی در حوزه حقوق بین الملل نخواهد بود. همان طور که قبلا هم تاکید کردم، امروز نه روس گرایی و نه روسی ستیزی جواب نمی دهد. همان طور که انگلوفیل بودن، چینوفیل بودن و روسوفیل بودن جواب نمی دهد.
در مطلبی که از شما خواندم، به یک کلمه کلیدی برخوردم که از اینجای مصاحبه بعد سعی دارم به واکاوی و کالبدشکافی بیشتر آن بپردازم: «نوفردیدگرایی». این کلمه بی شک طیف گستردهای از چهره ها و سیاسیون را در جمهوری اسلامی ایران در بر میگیرد. چون اگر فردیدگرایی را در قامت برخی افراد، و «نوفردیدگرایی» را شامل رحیم پور ازغدی، نادر طالب زاده، رائفی پور، حسن عباسی و ... ببینیم، اساساً ارزیابی شما از نوفردیدگرایی- به معنای ما به ازای دوگین- برای سیاست خارجی و داخلی امروز جمهوری اسلامی ایران چیست؟ آیا شما فردید (و نوفردیدی ها) را مثل الکساندر دوگین میدانید؟
این سوال شما از جنبه های مختلف مهم است. اولا من قائل به ما به ازا گرفتن احمد فردید در همان جایگاه دوگین برای سیاست خارجی و داخلی امروز جمهوری اسلامی ایران نیستم. با این حال، طیفی از جریان نوفردیدگرایی- همراه با بخشی از نهادهای نوفردیدی در داخل کشور مثل فرهنگستان علوم اسلامی- تمایل زیادی دارند که با بخشی از آرا و نظرات دوگین، و به خصوص تاکید او بر غرب ستیزی و زوال زودهنگام غرب، ارتباط برقرار کند. به باور بنده، تفکر نوفردیدی در ایران جریان غالب نیست.
اجازه دهید این را از شما نپذیرم که فردیدگرایی در ایران جریان غالب نیست. نحله فکری او از فلسفه تا سیاست، امنیت و حتی سیاست خارجی، هم در دوره فردیدیسم و هم نوفردیدیسم، مسیر امروز کشور را ترسیم کرده است، به خصوص بعد از یکدست شدن مجدد قدرت با روی کار آمدن دولت رئیسی و قبل تر از آن مجلس یازدهم و جبهه پایداری ها؟
نه! چنین باوری ندارم. نوفردیدیسم تنها یک جریان از جریانهای راست فکری است، همان طور که ما در کشور طیف های وسیعی از جریانهای فکر چپ و جریان فکری معتدل و میانه فکری داریم. پس، جریان نوفردیدی هم یک گفتمان از جریان های شاخه راست در ایران است. چهره هایی از جریان نوفردیدی در ایران که می خواهند ارتباطی با فلسفه دوگین پیدا کنند، در تلاشند تا یک نوع بزرگنمایی از نقش دوگین در سیاست خارجی روسیه ارائه کنند تا بتوانند از این طریق نقش، جایگاه و نفوذ خود را هم در سیاست داخلی و هم در سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران تقویت کنند؛ در صورتی که واقعاً اینطور نیست. جریان فردیدی در ایران یک شاخه از جریان فکری راست است، نه چیزی بیش از آن، همان گونه که در خصوص دوگین نباید بزرگ نمایی کرد.
جناب حقیقت، بحث از خود فردید یک چیز است و بزرگنمایی از جریان فردید مقوله ای متفاوت. من اعتقاد دارم سیداحمد فردید، نه یک فیلسوف بلکه یک آشنا به فلسفه یا فلسفه خوان یا در بهترین حالت ممکن یک فلسفه دان است. هرچند که نحله فکری او در حوزه مارتین هایدگر موجب شد که برخی باید هایدگریست های امروز در ایران پدید آیند. ضمن آنکه برخی احمد فردید را یک فیلسوف شفاهی می دانند که در خصوص آن هم جای سوال و تامل بسیار است. فردید فن بیان، گویش واضحی و قدرت نطق بالایی هم نداشت. صد البته این ارزیابی من متفاوت از تقابل و دشمنی کسانی چون عبدالکریم سروش است که احمد فردید را نفاق مجسم و مجسمه نفاق می داند. اما با این حال باید اذعان داشت که جریان فردید توانسته است چه در دوره فردیدیسم و چه در دوره نوفردیدیسم اثر غیر قابل انکاری در حوزه سیاسی، امنیتی و دیپلماتیک جمهوری اسلامی ایران بگذارد. غیر از این است؟
فرمایش شما در خصوص شخصیت فلسفی فردید کاملا درست است، به خصوص آنکه ما در برهه های مختلف شاهد باورهای متفاوت و گاه متضاد از فردید بودیم که دیگر ایدئولوژی های پیشین او را زیر سوال می برد. در دوره ای فردید به چپ گرایش داشت و ارزشی برای مناسک شرعی و دینی قائل نبود و آن را اجرا نمی کرد. اما پس از پیروزی انقلاب اسلامی، نگاه آخرالزمانی خود را در قالب جمهوری اسلامی ایران و نظریه ولایت فقیه متجلی دید. گواه آن یک چرخش ۱۸۰ درجه ای در اوست. البته این مسائل در تاریخ اندیشه یک موضوعات عادی تلقی می شود، ولی مسئله این است که تفکرات فلسفی فردید- که در تایید گفته های شما باید عنوان داشت که تفکرات فلسفی چندان قوی و عمیقی هم نبوده- بعدها آثار و خوانش های سیاسی و امنیتی پیدا می کند. در این میان، برخی معتقدند که تجلی نحله فکری فردید در سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران هم وجود دارد؛ و اتفاقا از همین روست که طیفی از جریان های نوفردیدی و نهادها و سازمان های وابسته به نحله فکری فردید تلاش دارند اندیشههای دوگین را با برخی از مبانی و نظریات احمد فردید گره بزنند. اما در نهایت باید گفت که جریان فکری نوفردیدی- مانند شخصیت علمی خود فردید- چندان قوی نیست. جریان فردیدی و نوفردیدی تنها یک بخش از جریان های راست در ایران است که سهم و وزن خود را دارد. درضمن، سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران از جریان های سیاسی مختلف متاثر است. مثلا فردی مانند علی اکبر ولایتی که قبل تر از آن نام بردیم را نمی توان از نظر فکری نزدیک به نحله فکری فردید یا یک جریان فکری - فلسفی خاص دانست. او یک پزشک متخصص اطفال است که مطالعاتی هم در حوزه تاریخ مشروطه دارد. یا فردی مانند محمدجواد ظریف و کمال خرازی واقعاً هیچ قرابتی با این نحله فکری ندارند. بله برخی افراد، چهرهها و جریانها سعی دارند که نحله فکری فردید را نحله غالب و تاثیرگذار در سیاست داخلی و خارجی ایران جلوه دهند، اما آنچه که احمد فردید گفته هم آشفتگی مفهومی و محتوایی دارد، هم تحلیل های نوفردیدی مبتنی بر تحلیل علمی از عرصه نوین سیاست خارجی و نظام بین الملل نیست. نوفردیدی ها، همچون دوگین، قائل به تقسیم شرق و غرب هستند؛ و بنابراین، هیچ قرابت و همخوانی با شرایط امروز سیاست خارجی ندارد.
بله می توان این نکات شما را درست دانست و واقعاً به نظر نمی رسد که قرابت فکری بین علی اکبر ولایتی و حتی کسی مانند علی لاریجانی که متصدیان سیاست نگاه به شرق در قبال چین و روسیه بوده و هستند با نحله فکری فردید وجود داشته باشد. اما در مقابل این را هم بپذیریم که چه افراد نامبرده و چه کسانی مانند محمدجواد ظریف، سید کمال خرازی و دیگر وزرای امور خارجه هم با شدت و ضعف در یک محدوده ای ذیل مبانی راهبردی سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران گام برداشته اند که این استراتژی به نظر میرسد تحت تاثیر نحله فکری فردید ترسیم شده باشد. اینجا است که من نمی توانم بپذیرم که نحله فکری فردید اگر چه یک شاخه از تفکرات طیف راست کشور است، اما جریان غالب نیست و تاثیر گذاری چندانی هم ندارد. چون به واقع هم جریان غالب است و هم تاکیر گذار؟
من کماکان معتقدم فردیدگرایی جریان غالب نیست، اما تاثیر خود را دارد. لذا بخشی از نکات شما می تواند درست باشد. برای آنکه به شکل دقیق تر میزان تاثیر این نحله فکری دریابیم کافی است که به وقایع هفته گذشته نگاه کنیم. محمدجواد ظریف که واقعا از اساتید مسلم حوزه روابط بینالملل هستند و سالها سابقه و تجربه کاری هم در حوزه بینالملل و سیاست خارجی دارند مواضع خود را عنوان کردند که قبل تر به آن اشاره کردیم. در کنار آن، روز دوشنبه هفته گذشته بیانیه ۶۷ دیپلمات جمهوری اسلامی ایران در قبال مواضع ضد ایرانی روسیه علیه جزایر سه گانه را هم دیدید. پس واقعا این نگرانی وجود دارد که تاثیر جریان فردید بر سیاست خارجی که نوعی انفعال و محدودیت را در قبال روسیه به دنبال داشته است، جدی باشد. جالب تر آنجاست که علیرغم تمام بدعهدی ها و همچنین مواضع ضد ایرانی روسیه در جزایر سه گانه که تاکنون هم با عذرخواهی رسمی مسکو و کرملین همراه نشده، با توجیه و حتی دفاع افرادی مانند علی اکبر ولایتی و یا دیگر چهرههای همسوی او و یا رسانههای نزدیک به آنها مواجهیم! روسیه بر اساس منافع ملی به حمایت سیاسی و دیپلماتیک از امارات متحده عربی در جزایر سه گانه بر می خیزد و از ادعای ابوظبی بر این جزایر دفاع می کند که باید آن را، بر اساس سیاست واقع گرایی، یک رفتار عادی دانست. اما چرا باید برخی رسانه ها، افراد و جریان های داخلی به توجیه، تطهیر و دفاع روسیه دست بزنند!؟ روسیه از نگاه منافع خود، و براساس نظریه واقع گرایی، کار خطایی نکرده است. چون در سایه همین اقتضائات نظم نوین جهانی و به ائتلاف های غیردائمی و غیر راهبردی یک روز در مسائلی مانند سوریه یا هر موضوع دیگری در کنار ماست، و روز دیگری در مسائل جزایر سه گانه دیگر و سایر موضوعات میتواند علیه ما باشد. این اقتضاء نظم نوین جهانی و مناسبات نوین دیپلماتیک است که باعث شود یک روز روسیه در کنار ما یا اسرائیل، امارات متحده یا هر کشور دیگری قرار بگیرد. پس بر اساس منافع روسیه این رفتار کاملا قابل درک است و اما انچه که باید به آن نقد کرد توجیهات داخلی در دفاع از روسیه است.
اما همین گفته های شما هم مؤیدی بر نکات پیشین من است که نشان میدهد نفوذ نحله فکری فردید تا چه حد می تواند جدی باشد که نه تنها هشدارهای محمدجواد ظریف و ۶۷ دیپلمات هم نمیتواند مبانی سیاست خارجی ایران را در قبال روسیه تغییر دهد. واقعا ولایتی، سعید جلیلی یا هر فرد دیگری با قرابت دانسته و به عمد یا نادانسته با نحله فکری فردید بر اساس همان نگاه آخرالزمانی و ایدئولوژیک و تقسیم جهان به شرق و غرب، ماموریتی فراملی و فراسرزمینی برای جمهوری اسلامی ایران در مقابله با آمریکا، امپریالیسم، استعمار، حمایت از مستضعفین و ... تعریف کرده اند و در این راستا حاضرند منافع ملی را فدای بازیهای ایدئولوگ خود کنند؟
من از شما تقاضا دارم که نه نقش دوگین را در سیاست خارجی و داخلی روسیه چندان پررنگ کنید، و نه نقش احمد فردید و نوفردیدی ها را در ایران. این دو نفر یعنی هم فردید و هم دوگین به سهم و اندازه خود نقش دارند. لذا نباید کمتر از این نقش دید و نباید بیش از آن هم بزرگ نمایی کرد. فعلا مهمترین نکته این است که واقعیت های کنونی و رفتارهای اخیر روسیه به خصوص در موضوع دادن جنگنده و یا مواضع ضد ایرانی در جزایر سه گانه به روشنی اثبات کرد که مسکو روابط راهبردی و منافع استراتژیک مشترک را با تهران برای خود تعریف نکرده است. روسیه از همان ابتدا بارها عنوان داشت یکی از خطوط قرمز سیاست خارجیش، حفظ امنیت اسرائیل است. همانگونه که ایران سعی کرده است با روسیه قرابت و نزدیکی دیپلماتیک داشته باشد، اسرائیل هم روابط خود را با روسیه حفظ کرده است. هرچند که در دوره جنگ اوکراین، روابط تل آویو- مسکو دستخوش اختلافاتی شده، اما قطعا این اختلافات به معنای نادیده گرفتن امنیت اسرائیل از سوی روس ها نیست. البته، این نکته ها به معنای آن نیست که ما یک رفتار روس ستیزانه را در قبال مسکو در پیش بگیریم تا حمایت کرملین را از دست بدهیم. نه ضدروس بودن جواب میدهد، و نه ضدآمریکایی بودن. در مناسبات نوین جهانی باید سیاست خارجی به سمت ائتلاف های غیر راهبردی و غیر استراتژیک بر اساس منافع ملی و با حاصل جمع مثبت پیش برود. بالاتر از این، اکنون تعریف منافع مشترک بر اساس منافع ملی با دیگر کشورها دیگر تقسیم بندی در قالب شرق و غرب، آمریکا، روسیه، چین، اروپا و ... نمی شناسد. باید با همه کشورها یک روابط مثبت و سازنده را بر اساس منافع ملی ترسیم کرد که در ادامه منافع مشترک جمعی را هم به دنبال داشته باشد تا کشور مقابل را از دست زدن به اقدامات ضدایرانی دور کند. چون هرچه منافع سیاسی، اقتصادی، تجاری، دیپلماتیک و امنیتی رابطه ایران با یک کشور بیشتر باشد، آن کشور احتیاط بیشتری را در مقابل ایران خواهد داشت.
جناب حقیقت! بدون تعارف می خواهم این را عنوان کنم که نگاه شما یک نگاه محافظهکارانه و دست به عصا در قبال تاثیر نحله فکری فردید است. آنها با توجه به اوج گیری بحران های سیاست خارجی، اقتصادی، معیشتی، امنیتی و ...، کماکان افراد و جریانهایی بر اساس تاثیرگیری آگاهانه یا ناآگاهانه فکری فردید هم چنان به دنبال دشمنی و جنگ با برجام، عدم هرگونه مذاکره با آمریکا، تقابل با غرب، برنامه ریزی های عجیب و غریب برای تنگه هرمز، دریای عمان و خلیج فارس و ارتقای روابط با روسیه و چین به هر قیمت برای تبیین ادعاهای عجیب در خصوص نظم نوین جهانی هستند. لذا، اگر متهم به نگاهی دایی جان ناپلئونی و توهم توطئه نسبت به نحله فکری فردید و بزرگنمایی در خصوص تاثیرگذاری این جریان فکری نشوم، باز معتقدم فردیدیسم و نوفردیدیسم عملاً سیاست، امنیت و دیپلماسی ایران را در قبضه خود دارد.
با عرض معذرت، این گونه نیست. بنده دیدگاه محافظه کارانه ندارم، و همان گونه که می بینید عصایی به دست ندارم! نگاه من، لااقل به زعم خودم، واقع گرایانه است. اگر بخواهم به طور دقیق تر به این موضوع بپردازم، من معتقدم بخشی از سیاست خارجی ایران متاثر از نگاه های فقهی است، در صورتی که نحله فکری فردید یک خوانش فلسفی دارد؛ هرچند که این خوانش فلسفی هم دقیق و عمیق نیست. بنابراین همه جریان های تاثیرگذار بر حوزه سیاست خارجی و سیاست داخلی جمهوری اسلامی ایران به فردید ختم نمی شود. جریان تقابل با غرب ضرورتاً نوفردیدی نیست. بسیاری از مسائل سیاست خارجی ما به حاکم نبودن تخصص گرایی برمی گردد. در عین حال، با بخشی از گفته های که شما از این جهت هم نظرم که با این دست فرمانی که در سیاست خارجی ایران وجود دارد تا حد بسیار زیادی منافع ملی ایرانیان نادیده گرفته شده است؛ و چه بسا منافع ملی فدای خوانش های ایدئولوژیک، آخرالزمانی و غیرتخصصی شود. من اینجا به چند مورد اشاره می کنم. در برخی از کشورهای آفریقایی، ایران به دنبال جاده سازی است، در حالی که تعدادی از استان ها و شهرستانهای ما هنوز از جاده و راه مناسب برخوردار نیستند! در بهمن ۱۴۰۱، و موضوع زلزله سوریه، ۴۵ تن کالا به این کشور فرستاده شد، در حالی که زلزله زدگان خوی منتظر کمک های بیشتر دولت بودند. در خصوص حمایت از مستضعفان هم نوعی تبعیض را شاهد بوده و هستیم. در حالی که ما بیشترین انرژی و توان خود را برای حمایت از کسانی گذاشتیم که جای این میزان حمایت نداشت، چشم خود را بر روی ظلم و ستم و تجاوز بر برخی دیگر از مسلمان ها و انسان ها در دیگر نقاط جهان بستیم. مثال آن، تجاوز و ظلم سیستماتیک حکومت کمونیستی چین به مسلمانان اویغور است که حتی جمهوری اسلامی ایران از حمایت تبلیغاتی از مسلمانان این منطقه خودداری میکند. جالب اینجاست که اویغورها ریشههای ایرانی دارند و هم از نظر فرهنگی و نژادی، و هم از نظر زبانی، نزدیکی فراوانی با ایران دارند. جای تاسف فراوان اینجاست که برخی ها در داخل، این ظلم، تجاوز و تبعیض و کشتار گسترده در سین کیانگ را هم منکر میشوند، درست مشابه با تطهیر و دفاعی که از روسیه توسط علی اکبر ولایتی، روزنامه ایران و دیگر رسانه ها در قبال روسیه- پیرامون ادعای ضدایرانی مسکو در جزایر سه گانه- مطرح شد.
مشکل ایدئولوژی، به این معنا، متصلب بودن آن است، در حالی که ماهیت نظم بین الملل و روابط دیپلماتیک، سیال و دائماً در حال تغییر است. لذا، اگر سیاست خارجی بر اساس خوانش ایدئولوژیک، آخرالزمانی و غیرتخصصی تعریف شده باشد، توان و نه تمایلی برای تغییر و انطباق با شرایط کنونی در نظم جهانی را ندارد، و همواره سعی دارد بر اساس همان تعریف ۴۴ سال پیش عمل کند. به بیان دیگر، جمهوری اسلامی ایران سعی دارد به جامعه جهانی اینگونه القا کند که باید ایران را بر اساس همان معیارهای دهه های قبل بپذیرد، در حالی که واقعاً نظم نوین جهانی متحول شده است. در حالی که ما با توسعه ناپایدار، افزایش فقر و بحران مشکلات اقتصادی و معیشتی دست به گریبانیم، نمی توانیم مانند گذشته سیاست خارجی را بر اساس منافع فراسرزمینی و فراملی تعریف کنیم. واقعیت آن است که ما از مدار توسعه خارج شده ایم، چون موتور اصلی توسعه انباشت سرمایه است، و با این سیاست خارجی امکان انباشت سرمایه و جذب سرمایه خارجی وجود ندارد. سیاست خارجی ایران طی ۴۴ سال گذشته نه تنها ریسک سرمایهگذاری خارجی را در ایران به شدت بالا برده است، بلکه حتی باعث شده سرمایههای داخلی هم از کشور فرار کنند. ما در برههای با جنگ تحمیلی مواجه بودیم، در سال های بعد هم دیگر مناقشات وجود داشته اند، مثل مسئله هسته ای، تحریم ها و مانند آن که سبب شدند که انباشت سرمایه شکل نگیرد. مرز دقیق بین منافع ملی و مسئولیتهای فراملی و فراسرزمینی در عرصه سیاست خارجی با هم خلط شدهاند. در حالی ما خود را متعهد به کمک به کشورهای دیگر منطقه ای و فرامنطقهای برای مبارزه با امپریالیسم آمریکا و صهیونیسم و ... میکنیم در داخل فقر، بحران و مشکلات متعدد در حال اوج گیری است. به موازات آن، در حالی ما کماکان روی سیاست خارجی ایدئولوژیک و آخرالزمانی پافشاری میکنیم، دیگر همسایگان ما مانند کویت، قطر و عربستان سعودی به دنبال استفاده و سوء استفاده از منابع مشترک گازی و نفتی با ما هستند. خواهش بنده این است که این همه مشکلات متنوع سیاست خارجی را به سیاست نوفردیدی فرونکاهید.
آیا مواضع چینی ها در سفر شی جین پینگ به عربستان سعودی و روس در میزبانی از کشورهای عضو شورای همکاری خلیج فارس در مقابل ایران و جزایر سهگانه، میتواند در آینده دور یا نزدیک، ایران را از خواب غفلت بیدا کرده و نوعی بازبینی در سیاست خارجی و مشخصا نگاه به شرق داشته باشد؟
اولا من معتقدم که چینی ها در قبال ایران به مراتب صادقانه تر از روس ها عمل کرده اند. چون پکن بارها به عیان گفته که اساس و ملاک هرگونه رابطه، چه با ایران و چه با دیگر کشورها بر اساس منافع ملی و خروجی و آورده تجاری و اقتصادی برای چین است و تفاوتی هم وجود ندارد که پکن روابطش را با واشنگتن ارتقا دهد یا تهران یا ریاض یا تل آویو. برای چینی ها حفظ مناسبات با کشورهای عربی بهمراتب آورده اقتصادی بیشتری نسبت به روابط با تهران دارد، پس طبیعی است که چینی ها تلاش داشته باشند روابط خود را با کشورهای عربی بیشتر توسعه دهند. نکته دوم این است که چین به امنیت منطقه خاورمیانه نیاز دارد تا بتواند در عربستان و دیگر کشورها سرمایه گذاری کند. به همین دلیل است که میانجی از سرگیری روابط ایران و عربستان می شود. سیاست خارجی چین کاملاً سودگرایانه است. در ضمن، باید این نکته مهم را تکرار کنم که موضع گیری های چینی ها و یا تأیید ادعاهای کشورهای عربی در خصوص جزایر سه گانه توسط روسیه اقدام نابهنجاری در نظم نوین جهانی نیست، بلکه بر اساس منافع ملی، هم چینی ها و هم روس ها سعی کردند رفتاری توأم با عقلانیت فایده گرا داشته باشند. این مشکل ماست که حاضر نیستیم چارچوب ایدئولوژیک خود را بر اساس اقتضائات نوین دیپلماتیک تغییر دهیم و اصلاح کنیم.
ببخشید. پاسخ سوالم را نگرفتم! آیا این گونه ضربه ها از سوی روسیه و چین، ایران را از خواب غفلت بیدار می کند یا نه؟
اینکه جمهوری اسلامی ایران با این دست فرمان در سیاست خارجی از خواب غفلت بیدار می شود یا نه، مشخص نیست. رصد راهبرد جاری می گوید فعلا توان و تمیل تغییر در سیاست خارجی وجود ندارد. اما واقعاً جا دارد همین دست موضعگیریهای چینی ها و روسیه در قبال جزایر سه گانه ما را از خواب غفلت بیدار کند که هیچ کشوری در هیچ جای دنیا دیگر بر اساس خوانش غرب و شرق و با تعریف دینی عمل نمی کند؛ چون دیگر غرب و شرقی وجود ندارد. لذا سیاست گرایش به شرق یک توهم بیشتر نیست. ما باید بر اساس علم دیپلماسی و روابط بینالملل، سیاست خارجی را بر مبنای اقتضائات نوین جهانی تعریف کنیم و آن را به پیش ببریم. به بیان دیگر ما باید ماهیت روابط بین الملل را بشناسیم و بر مبنای مبانی دینی و مبانی تخصصی، منافع ملی خود را در عرصه سیاست خارجی باز تعریف کنیم.
آیا گزاره شما در قالب «مبانی» دینی که اتفاقا در کتابتان هم به آن پرداخته اید، همان بازگشت به ایدئولوژیک گرایی و سیاست خارجی آخرالزمانی و دینی نیست؟
به هیچ وجه! ببیند نگاه دینی تکیه بر مسائل و موضوعات مثبتی دارد که خدا و پیغمبر بر آن تاکید دارند. همان گونه که اشاره شد، بنده در کتاب «مسئولیت های فراملی در سیاست خارجی دولت اسلامی» به تفصیل عنوان داشتم که بر اساس قرآن و روایات ما فقط در مسائل ضروری و حیاتی و فوری باید به دیگران کمک کنیم و آن را بر منافع ملی ارجح بدانیم. در سایر موضوعات، باید منافع ملی ملاک هرگونه اظهارنظر، موضع گیری و اقدام عملی باشد. باید نظرات تخصصی در دستور کار قرار بگیرد. لذا، ایدئولوژی به این معنا، رجوع به مبانی دینی است و شکل منفی ندارد. ایدئولوژی به معنای متصلب بودن و عدم تغییر شعارها، نگاه ها و رویکرد ها با اقتضائات سیال عرصه بین الملل جای نقد دارد.
از شرکت شما در این مصاحبه نسبتاً طولانی کمال تشکر را دارم.
بنده نیز از دعوت شما سپاسگزارم.
(نویسنده خبر: عبدالرحمن فتح الهی)