متفکر مسئله ساز
متفکر مسئله ساز
سیدصادق حقیقت، مجله سیاست نامه، ش 26 (بهار 1402)
دکتر سیدجواد طباطبایی دو نظریه مشخص دارد: نظریه زوال اندیشه سیاسی در ایران و نظریه ایرانشهری. ظاهراً در آثار ایشان ربط خاصی بین این دو نظریه تعریف نشده است. نگارنده در یادداشت «فقدان تحریر محل نزاع» نشان داد که اختلاف ایشان و دکتر فیرحی بر سر نظریه ایرانشهری نیاز به تنقیح محل نزاع دارد؛ چرا که هم مدعای این نظریه چندان روشن نیست، هم دلایل و شواهد کافی برای مدعا ارائه نشده است.
طباطبایی نظريه زوال را به بعد از فارابي نسبت ميدهد، اما چون دیر به متن «الملة» دست یافت، از نسبتسنجی دو دانش فقه سياسي و فلسفه سياسي بحثی به میان نیاورده است. فارابی هرچند فيلسوف سياسي است، اما به نظر میرسد خود اوست که زمينه را براي فربه شدن فقه مدنی فراهم ميكند. وی بعد از رئیس اول و رئاسة الافاضل دو نوع حکومت دیگر تصور میکند: ملک السنة و رؤسای سنت. مهم آن است که در این دو نوع حکومت «فلسفه، بالطبع، شرط نیست». علت آن است که اگر وظیفه فقه مدنی پرداختن به امور جزیی سیاست باشد، در همه امور سیاسی دخالت خواهد کرد. پس، این فارابی است که به شکلی راه را برای فقه مدنی باز میکند. این در حالی است که دکتر طباطبايي معتقد است كه اين فربه شدن بعد از فارابی، یعنی از زمان ابنسينا، آغاز ميشود.
مسئله بعد که با نکته فوق ارتباط پیدا میکند، این است که اساساً به دلیل بدبینی به فقه سیاسی و غیرمعتبر دانستن آن، نسبتسنجی فلسفه سیاسی و فقه سیاسی در اندیشه ایشان غایب است. طباطبایی هیچ جا از نسبت فلسفه سیاسی و فقه مدنی در فارابی و دیگران بحثی به میان نیاورده است. نظریه همروی در صدد است این کاستی را پوشش دهد.
دانش دیگر در عرض فلسفه سیاسی و فقه سیاسی، سیاستنامه است. در خصوص استقلال یا عدم استقلال سیاستنامه، طباطبايي به اقتفای روزنتال این سه دانش را در عرض هم قرار ميدهد، در صورتي كه، همان گونه که دکتر فیرحی نیز اعتقاد داشت، اصالت سياستنامه مثل فلسفه سیاسی و فقه سیاسی نيست. سياستنامه با غرض حكومتداري و تحكيم قدرت و توصيه به پادشاهان نگاشته ميشد؛ و به همین جهت، تکثر روشی داشت. فلسفه سیاسی، اما، با روش عقلی در صدد یافتن نظام مطلوب بود و فقه سیاسی نیز میخواست مراد شارع را- عمدتاً با روش نقلی- کشف کند.
بحث بعد به روششناسي طباطبايي مربوط میشود. این که ایشان میگوید «از دل متن چیزهایی به دست میآید که در زمینه نیست»، نشان میدهد همانند لئو اشتراوس به نوعی متنگرا است. از طرفی، او به نحله فلسفه قارهای تعلق دارید و علیالقاعده باید نسبتی با زمینهگرایی برقرار کند. همان گونه که دکتر بستانی اشاره کرده، استاد طباطبايي در کتب اولیهاش، همانند درآمدی بر تاریخ اندیشه سیاسی در ایران، زوال اندیشه سیاسی در ایران و ابنخلدون و علوم اجتماعی متنگرایانه، و در نوشتارهایی مثل دیباچهای بر نظریه انحطاط ایران، مکتب تبریز و مبانی تجددخواهی، مبانی نظریه مشروطهخواهی و جدال قدیم و جدید زمینهگرایانه (و نزدیک به مکتب آنال و روش اسکینر) بحث کرده است. گویا در کتب اخیر، سعی کرده اندیشهها را در دل تحولات سیاسی و اجتماعی تحلیل کند. مسئله اینجاست که ادعای زمینهگرایان این است که اساساً متن را به وسیله متن نمیتوان تحلیل کرد، و چنین کوششی ناکافی است. نکته محوری آن است که طباطبايي در آثار خود چگونگي گذار از آثار دسته اول به دسته دوم را كاملاً مشخص نميكند.
مسئله دیگر در مورد روش تحليل ايشان در آثار دسته اول ميباشد. هر چند روش «تحلیل گفتار» در انديشه سياسي امری مشخص و جا افتاده است و ایشان هم به درستی از این روش استفاده میکند، اما به طور مشخص چارچوب آن را ترسيم نكرده است.
مشهور این است که روش طباطبایی هگلی (مبتنی بر پیوست تاریخی) است. وی در کانال تلگرامی خود نوشت: «بحثهای من هگلی بوده، ولی نه تمامش. بیشترین تأثیر را از کسی گرفتهام که فعلاً نمیتوان از او اسمی برد». به احتمال زیاد، همان گونه که دکتر آقاجری معتقد است، آن شخص راینهارت کوزلک است. در مجموع، روش طباطبایی ترکیبی و خاص خود اوست، هرچند مصرح و منقح به نظر نمیرسد.
بر اساس نظریه زوال اندیشه، ما در شرایط امتناع قرار داریم، نه در شرایط امکان. در مقابل، بسیاری از اندیشمندان معتقدند مشکل اصلی در اندیشه نیست. تقدم اندیشه بر عمل، همان گونه که دکتر مجاهدی اشاره کرده، بین راست روشنفکری و چپ روشنفکری و حتی بسیاری از علمای سنتی مشترک است. این در حالی است که تجربه دنیا، در عمل و نظر، ثابت کرده که حلقه آخر تحول، اندیشه است. پس، یا دموکراسی (و سیاست) تقدم دارد یا اقتصاد (و یا ترکیبی از این دو). میرسپاسی با تکیه بر پراگماتیسم پسامدرن رورتی معتقد است، تقدم با دموکراسی است، نه با فلسفه؛ و از این جهت، طباطبایی را نقد میکند. به اعتقاد وی، پیدایی و گسترش دموکراسی در غرب لزوماً بر اساس فلسفه نبوده است.
طباطبایی در تمام طول عمر خود موضع سیاسی، به معنای خاص کلمه، نداشت؛ چرا که مشکلات ما را عمیقتر از آن میدید که با تأیید یا تکذیب یک جریان خاص حل و فصل شود. استثنایی که برای این مسئله وجود داشت، موضعش در ناآرامیهای 1401بود.
طباطبایی از نظر روانشناختی بسیار حساس و دقیق بود، و به هیچ وجه نمیتوانست از کنار کاستیهای روشنفکری و نهادهایی همانند دانشگاه در ایران با مسامحه بگذرد. اگر کسی بخواهد رویکرد نقدی به جریانهای روشنفکری در ایران داشته باشد، بدون تردید، به نکتهسنجیهای طباطبایی نیاز دارد. نقدهای وی هم دقیق بود، هم گزنده، و به هر صورت، همگان را خوش نمیآمد. در عین حال، گویا او مقید بود به هر کس طعنهای بزند. مثلاً در مورد «سیاست کلنگی» دکتر کاتوزیان اشکال میکند که مگر ما تمدن 2500 ساله نداریم!؟ در حالی که ایشان در مورد سیاست معاصر ایران این نظریه را ارائه کرده است، نه در باره تمدن کهن ایران.
باری، نکات فوق به هیچ وجه از اهمیت آثار ایشان نمیکاهد. به نظر میرسد اندیشه ایشان در حوزه اندیشه سیاسی اسلام و ایران، چه برای موافقان و چه برای مخالفان، محوریت دارد و به شکلی مسئلهساز است. امید آن که روح ایشان در عالم برزخ توأم با آرامش و سعادت ابدی باشد.