اعتبار محدود فقه سیاسی
اعتبار محدود فقه سیاسی
سیدصادق حقیقت
مجله آینه پژوهش، ش 194 (خرداد و تیرماه 1401)
چکیده
برخی اندیشمندان به اعتبار فقه سیاسی، و برخی دیگر به بی اعتباری آن نظر دارند. حداکثریها در گروه نخست و حداقلیها در گروه اخیر جای می گیرند. بر اساس نظریه همروی، فقه سیاسی اعتبار محدود دارد؛ به این معنا که راه مراجعه به آن برای دریافت احکام هنجاری (در دو حوزه احکام وضعیه و تکلیفیه خمسه) باز است، و در مسائلی همچون جهاد، امربه معروف و نهی از منکر، و علمیات استشهادی انشاء حکم دارد. از این دیدگاه، استدلال کسانی اعتبار فقه سیاسی را زیر سؤال می برند، با مشکل روبرو است؛ همان گونه که رویکرد حداکثری به فقه (و دین) نیز خالی از مشکل نیست. بر اساس نظریه همروی، فقه سیاسی نمی تواند نظام سازی کند یا نظریه دولت داشته باشد. یکی از ارکان نه گانه نظریه همروی، اعتبار محدود فقه سیاسی است.
کلیدواژگان
نظریه همروی، رویکرد حداکثری، رویکرد حداقلی، فقهسیاسی، اعتبار (محدود) فقهسیاسی
مقدمه
در نظریه همروی، بین دانشهای سیاسی- اعم از فلسفهسیاسی اسلامی و فقهسیاسی- ارتباط و تعامل وجود دارد.[1] یکی از مقدمات این نظریه، تأیید اعتبار فقهسیاسی است؛ چرا که اگر اعتبار نداشته باشد، معنایی برای همروی فقهسیاسی با فلسفهسیاسی متصور نخواهد بود. «اعتبار محدود» فقهسیاسی به این معناست که اولاً اعتبار دارد، ثانیاً اعتبار آن با محدودیت روبرو است. اعتبار فقهسیاسی به این معناست که فرد متعبد باید در حوزه مسائل سیاسی- همانند مسئله جهاد، عملیات استشهادی و امربهمعروف و نهیازمنکر- به آن مراجعه کند. محدودیت فقه (سیاسی) در مسائلی همچون ناتوانی در طراحی فقه نظام و نظریه دولت خود را نشان میدهد.
فقهسياسي
به اعتقاد جرجانی، «فقه در لغت به معناى فهم مقصود گوينده، از طريق كلام او را گويند؛ و در اصطلاح، عبارت است از علم به احكام شرعى عملى كه از ادله تفصيلى آن كسب مىشود».[2] علم فقه، درصدد است عمل مكلّفان را از حيث احکام وضعیه و تکلیفیه (وجوب، حرمت، اباحه، استحباب و كراهت) بررسى كند. فقه، در معناى عام خود، مساوى با دين است؛ و به دو قسم فقه اكبر و فقه اصغر تقسيم مىشود. ابونصر محمد فارابى نيز فقه را به علمى كه به وسيله آن مىتوان از معلومات شرعى مجهولات را استنباط نمود، تعريف مىكند.[3] وی نياز به صناعت فقه را در صورت فقدان رئيس اول و ائمه ابرار كه ملوك حقيقى هستند، ناگزير مىداند، و آن را به دو بخش آرا و افعال تقسيم مىكند.[4] شأن فقيه تعیین دستورالعمل هر حادثه در زندگى انسان است؛ و موضوع آن، احكام شرعى و يا وظايف عملى از نظر استنباط از ادله مىباشد. فارابی كه شرع را قرينه عقل، و دين را شبيه فلسفه مىداند، به علم مدنى عامى نظر دارد كه از دو گفتمان فقه مدنى و فلسفه مدنى تشكيل مىشود. اين تقسيم دوگانه مبناى طبقهبندی اروين روزنتال قرار گرفت.[5] وی به فقه خلافت، فلسفهسياسى و اندرزنامهنويسى يا آينه شاهى اشاره میکند. در متون شیعی، از «شریعتنامه» اهل سنت به «فقهسیاسی» تعبیر میشود. به گفته جابرى، اگر روا باشد كه تمدن اسلامى را با نام يكى از فرآوردههايش بناميم، بايد تمدن اسلامى را «تمدن فقه» نامید.[6] در طول تاريخ، فقهسیاسی اهل سنت به دليل رویارویی با موضوعهاى سياسى، فربه شده است. فقه شيعه نيز در سده اخير ــ بالاخص با پيروزى انقلاب اسلامى ايران ــ بر اين گونه مباحث تمركز پیدا کرده است.
فقه مدنی و فقه اجتماعی، به یک تعبیر، اعم از فقهسیاسی است. فلسفه فقه و فلسفهسیاسی هر دو بر فقه تقدم دارند، ولی باید مرزشان مشخص شود. در اولی مباحث درجه دوم، و در دومی مباحث درجه اول مطرح میشود. اصول فقه روششناسی فقه است، و حکم در آن وجود ندارد. فقهسياسی بخشی از فقه است که به تکاليف زندگی سياسی فرد مسلمان اختصاص دارد؛ و موضوعات مربوط به کشورداری و حکومت را مورد بحث قرار میدهد. اساساً فقه دانشی نصمدار تلقی میشود که در شرايط خاص تاريخی در راستای فهم فرمان و حکم الهی از متون دینی درباره کنشها و افعال انسانی شکل گرفته است. گزارههای فقهسياسی بر اين اساس، از سنخ گزارههای هنجاری است؛ و احکام آن يا وضعی[7] است و يا تکليفی (احکام پنجگانه). به گفته جابرى، اگر روا باشد كه تمدن اسلامى را با نام يكى از فرآوردههايش بناميم، بايد بگوييم كه تمدن اسلامى، «تمدن فقه» است.[8] لمبتون، نيز، فقهسياسى را نسبت به فلسفهسياسى و اندرزنامهنويسى، «اسلامىتر» مىداند.[9]
فقيهان پيشين شيعه هرچند در فقه از مباحث مربوط به سياست بحث كردهاند، اما اصطلاح «فقهسياسى» را به طور مشخص به کار نبرده و تعريف نکردهاند. ایشان به طرح مسائل فقهسياسى به طور پراكنده در ابواب مختلف فقه مانند جهاد، مكاسب، ولايات، قضاء، امر به معروف و نهى از منكر، حسبه، حدود، ديات، و قصاص اكتفا كردهاند. تنها در قرن اخير بوده كه بخشى از مباحث فقهسياسى به طور مستقل در كتابهايى چون قاطعة اللجاج، تنبيه الامة وتنزيه الملة و ولايت فقيه توسط فقيهان تأليف شده است . كتابهاى «احكام سلطانيه» اهل سنت نیز شامل مباحث سياسى، حقوقى و اقتصادى مىباشد. برخى از مهمترين كتابهاى فقهسياسى شيعه عبارتند از: كتاب الخراج (تأليف كاتب بغدادى)، كتاب الخراجية (از محقق اردبيلى)، قاطعة اللجاج فى حل الخراج (تأليف محقق كركى)، كتابهاى الجهادية (همانند كتابى با همين نام نوشته ابوالقاسم قائم مقام فراهانى، كتاب السير تأليف نيشابورى خزاعى، عوائد الايام تأليف نراقى، العناوين از ميرفتاح مراغى، جواهر الكلام تأليف محمدحسن نجفى و كتابهاى زيادى در زمينه ولايت فقيه). به اعتقاد استاد عميد زنجانى:
«در فقه، مباحثى تحت عنوان جهاد، امر به معروف و نهى از منكر، حسبه، امامت و خلافت، نصب امرا و قضات، مأمورين جمعآورى وجوهات شرعيه، مؤلفة قلوبهم، دعوت به اسلام، جمعه و جماعات، آداب خطبهها و برگزارى مراسم عيد، صلح و قرارداد با دولتهاى ديگر، تولى و تبری، همكارى با حاكمان و نظاير آن به طور مستقيم يا غيرمستقيم مطرح شده است كه به آنها «احكام سلطانيه» يا «فقهسیاسی» گفته مىشود. به اين ترتيب، فقهسیاسی شامل آن دسته از مباحث حقوقى مىشود كه تحت عناوينى چون حقوق اساسى و حقوق بينالملل و نظاير آن مطرح مىگردد».[10]
پس، اولاً برخى از اين بحثها رابطه غيرمستقيم با مسائل سياسى دارند، و ثانياً احكام سلطانيه در فقه اهل سنت دايره گستردهترى نسبت به فقهسیاسی دارد. از دیدگاه نظریه همروی، فقهسیاسی نه اعتبار حداکثری دارد و نه کلاً از اعتبار ساقط میشود. بنابراین، میتواند در برخی مواضع قضایای هنجاری در مورد مسائل سیاسی انشاء نماید.
فقهسياسى با حوزههاى نزديك به خود (مثل حقوق) ارتباط دارد. نسبت «انديشه سياسى» و «فقهسياسى»، عموم و خصوص مطلق است؛ يعنى، هرآنچه در فقهسياسى مطرح مىشود، به نوعى انديشه سياسى است؛ اما انديشه سياسى مىتواند شكل غيرفقهى نيز داشته باشد.
در طبقهبندی علوم، فقهسیاسی (شيوه فقاهتی، در دو گروه شيعه و سنی) در مقابل یک گرایش اصلی به نام فلسفهسیاسی و چند گرایش فرعیتر همانند شيوه ادبا (يا انديشه اندرزنامهنويسان)، شيوه تاريخی (همانند طبری و جوينی)، شيوه عرفانی (همانند حلاج و سهروردی)، قرار میگیرد.[11] تقسيمبندی روزنتال مورد توجه انديشمندان پس از او واقع شد. «شریعتنامه» و «فقهسیاسی» اصطلاحات جدیدی هستند؛ با این تفاوت که اصطلاح اول به اهل سنت در دوره میانه مربوط میشود و ارتباط با قدرت سیاسی و نصیحت به حاکمان برای تثبیت قدرت را فرض میگیرد؛ در حالی که فقهسیاسی – که برای اندیشه سیاسی نقلی شیعه به کار میرود- اعم است و بخشی از فقه تلقی میشود که به مسائل سیاسی میپردازد.
مفاهیم فقه سیاسی
در هر علم، مفاهیم خاصی برجسته میشوند، به شکلی که آن علم تقریباً با آن مفاهیم شناخته میشود. برخی از مهمترین مفاهیم فقهسیاسی عبارتند از:
- ولايت: این مفهوم در نظريه ولايت مطلقه فقيهان، به رهبر جامعه اسلامى نقش حداكثرى مىدهد؛ در حالی که در نظريه ولايت مقیده انتخابى، ولايت قابليت تقييد به شرايطى را دارد كه مخالفت با اصول و احكام الزامى شرع ندارد.[12] در برخی نظریهها همانند نظریه دولت انتخابی و نظریه وکالت، اساساً عنصر ولایت وجود ندارد.
- بيعت: بيعت از مقوله تعهد است؛ و طبعاً مشمول «اوفوا بالعقود» مىشود و لازم الاجراست. برخی معتقدند بيعت ماهيتاً عبارت است از وسيله انشاى ولايت.[13] در اين كه بيعت در خصوص ولايت معصومان(ع) نقشى ايفا مىكند يا صرفاً ابزار تحقق مشروعيت و حكومت آنهاست، اختلاف نظر وجود دارد.
- شورا: بنا بر مبناى نظريه مشروعيت الهى ـ مردمى مانند ديدگاه صدر و شمسالدين، مشورت در حكومت موضوعيت دارد.[14] ممكن است تلقى خاص از شورا بتواند ابزارى در راستاى تحديد و توزيع قدرت محسوب شود. براى نمونه، اگر مشورت را براى هيأت حاكمه امرى لازم بدانيم، قدرت تا حدى محدود شده است.[15]
- مصلحت: محمدسعید رمضان البوطى ضوابط كلى مصلحت را چنين برمىشمارد: در مقاصد عامه شريعت و مربوط به دين، نفس، عقل، نسل و مال داخل باشد، با كتاب و سنت مخالفتى نداشته باشد، تقدم اهم بر مهم در آن رعايت شود، مناسبت با زمان و مكان در آن ملاحظه گردد، مصلحت در مرتبه ضرورى يا حاجىّ باشد، و زمينه مصلحت، دايره عبادات نباشد.[16] شاطبی مهمترین فقیهی است که «فقه المقاصد» را در بین اهل سنت مطرح کرده است. از دیدگاه وی، دین مقاصدی دارد که باید احکام شریعت در آن راستا فهم شوند. از آنجا كه مرجع اصلى تشخيص مصلحت در فقه شیعی ولى فقيه فرض شده، تصور مىشود كه وى میتواند با توجه به سازوكارهاى درونى (آگاهى به مسائل زمان و شرايط سياسى و اجتماعى و اقتصادى جامعه خود و جهان، و همچنين آشنايى با مبانى و احكام شريعت) و سازوكارهاى بيرونى (همانند تشكيل گروههاى كارشناسى، مشورت با صاحبنظران، نصيحت، امربهمعروف و نهىازمنكر و همهپرسى و رأىگيرى) مصالح امت اسلامى را تعيين نمايد. با توجه به آن كه مصلحت به خوبى در فقهسياسى شيعه تحديد نشده[17]، باب واسعى را شامل مىشود. از طرف دیگر، اين عامل با توجه به مقتضيات مدرنيته میتواند در كارآمدى نظام اسلامى نقشى مهم ايفا كند.[18]
- امر به معروف و نهى از منكر: امر به معروف، نهی از منکر و نصيحت ائمه مسلمين عناوین مهمى هستند كه در روايات اهل بيت(ع) مورد تأكيد قرار گرفته، و عامل مهمى در راستاى مهار قدرت تلقى مىشوند. پيامبر اكرم(ص) فرمودند سه چيز است كه وجدان پاك فرد مسلمان از آن فروگذارى نمىكند؛ و بر خود روا نمىدارد كه درباره آن كوتاهى كند: خلوص نيت در رفتار و كردار، اندرز نسبت به مسئولان امر و پيوستن به جماعت مسلمان.[19] از ديدگاه اميرمؤمنان(ع)، اگر خواص مرتكب منكرى شوند، اين وظيفه عامه مردم است كه به آنان خرده گيرند؛ وگرنه هر دو دچار عاقبت سوء میشوند.[20] ضرورت و اهميت نصيحت حاكمان به دو امر برمىگردد: اطلاع رسانى و ارشاد، و كنترل و اصلاح. ميرزاى نايينى نيز بر اين عقيده است كه با نبودن عصمت در حاكم، با دو چيز بايد جلوى استبداد را گرفت: يكى با قانون كه حدود اختيارات حاكم و حقوق ملت را مشخص مىكند؛ و ديگرى با استوار داشتن اساس مراقبه و محاسبه. در نظام اسلامى براى آحاد ملت حقى به عنوان نصيحت ائمه وجود دارد.[21] علاوه بر مفاهیم فوق، میتوان به مفاهیم دیگری همانند تولی و تبری نیز اشاره نمود.
اعتبار محدود فقهسیاسی
«همچنان که هابرماس بيان کرده، ادعای اعتبار[22] و صحت بر چهار نوع است:[23] فهمپذيری[24]، صدق[25]، حقيقی بودن[26] و صحت[27]. در مورد احکام و گزارههای فقهی، اعتبار در مفهوم اخير آن کاربرد دارد و به معنای درستی و يا نادرستی آنها میباشد. به بيان ديگر، بحث بر سر اين است که آيا احکام و گزارههای فقهی به درستی میتوانند تکليف زندگی سياسی و آيين کشورداری را برای يک فرد مسلمان تعيين کنند يا نه. در مورد گزارههای خبری و توصيفی، مراد از اعتبار صدق و يا واقعنمايی آنها است، ولی در مورد گزارههای انشايی و هنجاری، منظور از اعتبار، درستی و نادرستی است».[28] متفكرانى همچون اروين روزنتال نيز به تقابل روش و اعتبار فلسفهسیاسی و فقهسیاسی (شریعتنامهنويسى) و چگونگى جمع آن دو نزد افرادى مانند ابنرشد و غزالى توجه كردهاند. به نظر او، اعتبار فقهسیاسی از وحيانى بودن منابع آن، و اعتبار فلسفهسیاسی از عقل ناشى مىشود.[29] بر اساس نظریه همروی، نه مثل سکولارها میتوان گفت فقهسیاسی از اعتبار ساقط میشود، و نه با رویکرد حداکثری میتوان گفت فقهسیاسی برای همه چیز پاسخگو است. نظریه همروی نه تنها با رویکرد حداقلی (روشنفکران دینی) و رویکرد حداکثری (اکثر علمای سنتی) مرزبندی دارد، بلکه به نواندیشانی همچون مرحوم فیرحی نیز این نقد را دارد که هر موردی تمسک کرده تا ظرفیت فقهسیاسی را برای دموکراسی نشان دهد. این نوع گشاده دستی، نواندیشی دینی (و اصلاحطلبی) را با بنبست روبرو میکند.
هرچند در سالهای اخیر ادعای مستقل شدن فقهسیاسی به عنوان یک رشته علمی مطرح شده، اما به نظر میرسد این مسئله به اجماع صاحبنظران نیاز داشته باشد؛ مسئلهای که تا به امروز تحقق نیافته است. اعتبار فقهسیاسی از سه دیدگاه حداکثری، حداقلی و همروی قابل مقایسه به نظر میرسد. نظریه همروی از یک طرف در صدد تبیین ارتباط تعاملی ادله متنی و فرامتنی است؛ و از طرف دیگر، بین دو رویکرد حداکثری[30] و حداقلی[31] قرار میگیرد. نقطه قوت متنگرایان این است که به هر صورت وارد اصل متن شده، مراد شارع مقدس را از این بین در مییابند. مفسر قرآن روایات ائمهاند. فقيه با استفاده از علومی همانند رجال و درايه حکم شرعی را استخراج میكند. دانشی که در حوزه مسائل سیاسی حجیت مییابد، فقهسياسی است. حداقلیها فقهسیاسی را حجت نمیدانند. بر اساس نظریه همروی، اگر فقه (سیاسی)، با تعریف و اعتبار مشخص، در حیطه مسائل سیاسی و اجتماعی اعتبار خواهد داشت. فقه (سیاسی) برای هر موضوعی میتواند حکمی داشته باشد، و اگر غنای برنامهای ندارد، لااقل غنای حکمی دارد. ما به عنوان افرادی متعبد باید به ادله متنی مورد نظر در فقه (سیاسی) توجه داشته باشیم؛ اما معنای این سخن حداکثری بودن نیست. فقه همه نیاز ما در امور اجتماعی و سیاسی را برآورده نمیکند؛ و این نه به دلیل نقص آن، بلکه به دلیل محدودیتهایی است که در تعریفش وجود دارد. علاوه بر این، توجه به این نکته لازم است که فقه در همه ابواب و مسائل به یک اندازه حکم ندارد. فقه در ابوابی که رجوع زیادتری به ائمه وجود داشته، و یا حتی به دلایل تاریخی و اغراض سیاسی حاکمان جور، فربه شده است. فقه برخی حوزهها را به عقل بشر واگذار کرده؛ که از آن به منطقةالفراغ تعبیر میشود؛ و در برخی حوزهها نیز احکام کلی دارد که صرفاً راهکارها و سیاستهای کلی شرع در آن زمینهها را مشخص میکند. در نظریه همروی، فقه و فقهسیاسی اعتبار خواهد داشت؛ ولی به طور مثال، جایگاه عقل در آن اهمیت فوقالعادهای پیدا میکند. هرچند منابع برای فقيه چهار چيز است (كتاب، سنت، اجماع و عقل) و يكی از منابع اجتهاد عقل است، ولی در عمل فقهای شيعه از عقل مستقل استفاده چندانی نمیكنند. کمتر حکمی در رسالههای عملیه به مستقلات عقلیه مستند هستند. پس، به شکل نظری ادله عقلی را مقدم بر نقلی میدانند، ولی موارد چندانی برای این قاعده پیدا نمیشود! اجماع هم به عنوان منبع مستقل محسوب نمیشود؛ چون منقولش حجت نيست و محصلش هم حاصل نمیشود.[32] بنابراين، منابع چهارگانه به منابع دوگانه قرآن و روايات تقليل پيدا میكند. فقها معتقدند عقول انسانی عقول جزئی هستند، و عقل جزئی معتبر نيست. ایشان معتقدند عدل خوب است و ظلم بد است. بر اساس نظریه همروی، اين سخن درست است؛ ولی آن قدر كلی است كه كارآيی ندارد. عقلی كه نزد شارع مقدس حجت است، همين عقلی است كه بين همگان مشترك است، و انسانها بدون توجه به تعلقاتشان به آن رأی میدهند. فقهسياسى شيعه به دليل درگير نبودن با امر حكومت، نسبت به فقهسياسى اهل سنت، رشد كمترى داشته است. مطهرى، انزواى بحث عدل و اصل عدالت اجتماعى را سبب ركود تفكر اجتماعى فقيهان و كنار ماندن فقه از فلسفه اجتماعى مىدانست. به عقیده وی، «اصل عدالت اجتماعى، با همه اهميت آن در فقه ما، مورد غفلت واقع شده؛ و در حالى كه از آياتى چون «بالوالدين احساناً» و «اوفوا بالعقود» عموماتى در فقه به دست آمده است؛ ولى با اين همه تأكيدى كه قرآن كريم بر روى مسئله عدالت اجتماعى دارد، معهذا يك قاعده و اصل عام در فقه از آن استنباط نشده؛ و اين مطلب سبب ركود تفكر اجتماعى فقهاى ما گرديده است».[33] محمدمهدى شمسالدين علت احتمالى غفلت فقيهان از قلمرو سياست را مصادف شدن دوره تدوين فقه با جدايى كامل رهبرى سياسى مسلمانان از رهبرى دينى و فقهى آنان مىداند.[34]
برخى فقيهان حداکثری با این پیشفرض كه شريعت براى هر موضوعى، حكمى دارد، فقه را پاسخگوى تمامى نيازهاى بشر، و خود را مستغنى از ديگر علوم مىديدند. همان گونه که اشاره شد، عقل بشر از دیدگاه رویکرد حداکثری ناخودبسنده است؛ و عقل آدمی به تنهايی قادر به شناخت نيازهای روحی و متعالی خود وتامين آنها نيست؛ و از اين رو، نياز به راهنما دارد.[35] این نیاز خود را در اعتبار فقه (سیاسی) متجلی میکند. در رویکرد حداکثری، معرفت دينی چندان به موقعيت و شرايط تاريخی مفسر وابستگی ندارد؛ و بر اساس مبناگروی، تکثرگرایی در قرائتهای دینی امری پذیرفته نیست. حداکثریها بر اساس مرجعيت انحصاری دين بر اين باورند که با وجود تفسيرپذيری دين و متون دينی، تنها يکی از تفاسير و برداشتها معتبر و قابل استناد است.[36] طبق نظر حداکثریها، رسالت و اهداف دين تنها با بيان تعاليم و احکام لازم برای سعادت انسانها محقق نمیشود؛ بلکه به اجرای آنها وابستگی دارد. از اين رو، تأسیس حکومت به عنوان ابزاری برای اجرای شريعت يکی از ابعاد و شؤون رسالت پيامبر اسلام (ص) بوده؛ و در عصر غيبت نيز افرادی که از سوی امامان نصب شدهاند، که همان فقهای جامعالشرايطاند، حق حکمرانی و صدور فرمان را دارند.[37] در این رویکرد، مشخص است که فقه و فقهسیاسی جایگاه ویژهای پیدا میکنند.
برعکس، حداقلیها فقهسیاسی را غیرمعتبر و ناکارآمد میدانند. از دیدگاه سروش، فقه شبيه طبيعيات گذشته، ذخايرش به پايان رسيده است؛[38] و ويژگيهاى زير را داراست: بشرى و ناقصبودن، دنبالهروبودن (نه طراحى و جامعهسازى)، حيلتآموزى (مثل علم حقوق)، ظاهربينى، هماهنگى با اخلاق و معيشت نازل، مصرفكننده بودن از جهانشناسى، انسانشناسى، زبانشناسى و جامعهشناسی، اقلىبودن (در حد رفع خصومت)، تأثر از ساختار اجتماع، تكليفمدارى و قائلبودن به مصلحتهاى نايافتنى حتی در احكام اجتماعى (در قرائت فقه سنتى).[39] به همین دلیل، باید گفت رویکرد حداقلی سکولار است؛ و با نواندیشی دینی و نظریه همروی از این جهت مرزبندی میکند. به اعتقاد حداقلیها، چون احکام سياسى زمانى ـ مكانىاند، بسيارى از احكام شرعى (مانند حكم بريدن دست و سنگسار) امروزه موضوعيت خود را از دست میدهند؛ و تنها روشهايى هستند كه به زمان و مكان خاص محدودند. روش بايد با زمينه[40] هر جامعه و دوران خاص هماهنگ باشد؛ لذا، هدف پیامبر (ص) نه تشریع قانون جزا برای جرم زنا و مانند آن، بلکه برای مهار کردن زیادهرویهای آن دوران بوده است. از این دیدگاه، شواهد و قرائن تاریخی نشان میدهد که سایر تدبیرات عصر رسول (ص) که به سیاسات و ولایت عامه مربوط میشود، مانند بیعت و شورا، از همین قرار بوده؛ و پیامبر اکرم (ص) به این دلیل که در صدد تأسیس نظام ویژهای در آن ابواب نبوده، و به عرف عادلانه زمانه خود عمل میکرده است. در باب سياست، باب بستر عقلايى مخدوش شده است. در اينگونه موارد، دليل اجتهادى وجود ندارد؛ و همه در منطقهالفراغ جاى مىگيرند؛ و بايد سيستمى بر اساس «عدالت و رحمت» تأسیس كنيم.[41] در نظریه همروی (و نواندیشی دینی)، هرچند این امر ضرورت دارد، ولی فقهسیاسی به شکل کلی از اعتبار ساقط نمیشود.
مخالفان مرجعيت انحصاری معتقدند مرجعيت رسمی و انحصاری برای فهم دين وجود ندارد. رویکرد حداقلی رسالت اصلی دين را ارائه برنامه برای زندگی دنيوی نمیداند؛ و چون شارع اين گونه امور را به عقول بشری واگذار کرده، دين در حد بيان حداقل مطلوب در این امور دخالت میکند. ایشان بر اساس تاريخمندی احکام شريعت و با توجه به دگرگونی دائمی مناسبات اجتماعی، معتقدند هرگز نمیتوان حکم ابدی برای آنها صادر کرد.[42] از اين رو، اصل اولی در مواجهه با شريعت و احکام آن، تاريخمندی و اختصاص آنها به زمان و مکان است. صرف نظر از تاريخمندی احکام شريعت، به اعتقاد حداقلیها، رويکرد حاکم بر اين احکام در امور مربوط به حوزه اجتماع و سياست، «امضاء» و تاييد و يا در نهايت تعديل عرف رايج زمانه و بنای عقلا بوده؛ و شارع در اين موارد قصد «تأسیس» حکم جديد نداشته است.[43]
از نیاز به فقه (سیاسی) میتوان به حکم کلیتری رسید، و آن جایگاه وحی و نسبت آن با عقل است. علیالقاعده، در عالم ثبوت تعارضی بین عقل (سلیم) و وحی وجود ندارد. اما ممکن است برای ما در موارد خاصی حکم عقل و وحی ناسازگار جلوه کند، چرا که اولاً مراد از حکم عقل همان «عقل نوع بشر» است، و ثانیاً قرائت ما از وحی الزاماً با اسلام یک سازگاری ندارد. بر اساس مباحث پیشگفته، عقل معیار اصلی در اندیشه سیاسی اسلامی است، اما مباحثي مثل عدالت نقطه ارشميدسي ندارند و در طول تاريخ چيزي جز سلايق فلاسفه ارائه نشده است. پس چه بسا بخشی از مسئله عدالت توسط عقل تبیین شود، و بتوان در حدود آن از شرع بهره جست. چون عقل در بسیاری از موارد حکم قطعی ندارد، همروی آن با وحی راهگشاست. البته، ورود وحی به این حیطه اول ماجراست، نه آخر آن؛ چرا که اولاً در خود وحی احکام ثابت و فرازمانی و فرامکانی از یک سو، و احکام متغیر و زمانمند و مکانمند از سویی دیگر وجود دارد؛ و ثانیاً نسبت بین وحی و عقل و درجات آن دو نیاز به تفصیل بیشتر دارد.
محدودیتهای فقهسیاسی
قبل از بحث از محدودیتهای فقهسیاسی، لازم است به آسیبشناسی فقه و خصوصاً فربه شدن آن بپردازیم. استاد مطهری معتقد است اگر موضوع برتری اصحاب سنت بر اصل عدل پیش نمیآمد، و اگر بر شیعه مصیبت اخباریگری نرسیده بود، و اگر فقه ما نیز بر مبنای اصل عدالت بنا شده بود، دیگر دچار تضادها و بنبستهای کنونی نمیشدیم.[44] به نظر وی، فقه دچار فربگی شده است. دکتر فنایی نیز بیان مشابهی دارد و این مسئله را به رویکرد حداکثری گره میزند:
«رشد سرطانی فقه موجود به خاطر این است که این فقه بر این اساس بنا شده که «خدای شارع در هر واقعهای حکمی دارد» و «سکوت خدای شارع مفهومی بلامصداق است». این دیدگاه حداکثری در مورد قلمرو بالفعل شریعت چند پیامد نامطلوب دارد. یکی از این پیامدها توسعه نابهجا و ناموجه معنای آیات و روایات به منظور پاسخگویی به مسائل جدید است. پیامدِ دیگر تمسک به اصل برائت و نفی وجود هر نوع وظیفهای در این موارد است. در حالی که در این موارد باید به «روح» آیات و روایات، و اصول عقلانی و اخلاقی که در پس پشت آنها نهفته است تمسک کرد، نه به «لفظ» آنها. در این موارد باید گفت: خدای شارع در مورد این موضوع سکوت کرده، اما با توجه به روح احکامی که در مورد موضوع یا موضوعات مشابه دیگر تشریع کرده میتوان تشخیص داد که اگر در مورد این موضوع جدید به مقتضای اصول اخلاقی عمل کنیم، حق او را ادا کرده و رضایت او را کسب کردهایم. در این صورت، فهم مکانیکی و ایستای شریعت جای خود را به فهم دینامیکی و پویای شریعت خواهد داد. این یعنی به میان آوردن ملاحظات اخلاقی در فهم شریعت و تفسیر اخلاقی متون دینی. اگر شریعت در چارچوب اخلاق فهمیده شود و اگر متون دینی در پرتو اصول اخلاقی تفسیر شوند، آدمیان احکام شرعی را مطابق با فطرت اخلاقی و عقل سلیم خود خواهند یافت؛ و برای این که احکام شرعی را بپذیرند و از آن پیروی کنند لازم نیست از باورهای اخلاقی خود دست بردارند، وجدان اخلاقی خود را سرکوب کنند، عقل خود را نادیده بگیرند و انسانیت خود را لگدمال کنند. خدایی که احکام او نامعقول، خردستیز و خلاف وجدان و فطرت به نظر برسد، قابلیت دلربایی از انسانها را ندارد؛ و هرگز نمیتواند نقش «علت غایی» یا «غایةالغایات»- یا به قول پل تیلیخ، «دلبستگی فرجامین» را در زندگی آنان بازی کند، و به زندگی آنان معنا و روشنی و گرمی ببخشد. بنابراین، به طور کلی میتوان گفت که یکی از عوامل اصلی دینگریزی، تضعیف معنویت دینی و روی آوردن به معنویتهای سکولار یا رویگردانی کلی از معنویت در دوران مدرن عبارت است از: ترسیم چهرهای نامعقول و غیراخلاقی از خدا و شریعت او در ذهن انسانها از رهگذر صدور فتواهای خردستیز و ناسازگار با اخلاق و عقلانیت. پیامد نامطلوب دیگری که برای صدور فتوا در موارد سکوت شریعت میتوان برشمرد عبارت است از: توسعه نابهجای مقدسات و مقدس کردن امور نامقدس. دنیایی که ما در آن زندگی میکنیم، چه دنیای طبیعت و چه جامعه انسانی و جنبههای گوناگون آن مانند اقتصاد، سیاست، فرهنگ و تکنولوژی دائماً در حال تغییر و تبدل است. این تغییر و تبدل دائمی اقتضا میکند که ارزشها و هنجارهایی که مسئول راهنمایی عملی انسانها در قلمروهای مختلف زندگی هستند دائماً مورد بازنگری و بازتفسیر قرار بگیرند. البته اصول بنیادین این هنجارها ثابت است، اما ثبات این اصول بنیادین مستلزم ثبات اقتضای این اصول در مقام تطبیق آنها بر موارد خاص نیست. اصل عدالت ثابت است، اما اقتضای این اصل با تغییر بافت و زمینه تغییر میکند».[45]
همان گونه که دکتر محمود شفیعی معتقد است: «عموم فقیهان هیچ فهم و تصویر مستقلی از حوزه عمومی، که بخشی از حوزه سیاسی و نیز نهاد دولت درون آن قرار گرفته است، ندارند؛ و تنها با استعارههای برگرفته از فقه فردی معطوف به حوزه خصوصی، فهمی بسیار ناتمام از حوزه عمومی، سیاست و نهاد دولت به دست آوردهاند. ایشان مناسبات جاری در یک دولت را نه به مثابه امری دوسویه، ارتباطی و متقابل در ساحت دو نهاد حقوقی، که مانند رابطه پدر و فرزند [یا عبد و مولی، یا راعی و رعیت] درون نظامهای سنتی، کاملا یکسویه، فردی، حقیقی (نه حقوقی)، سلسلهمراتبی و تسلیمجویانه تصویر مینمایند. به همین دلیل هیچ تصوری از حقوق مردم در تاسیس حکومت و فرایند حکمرانی ندارند».[46] به بیان دیگر، فقهسياسى موجود ديدگاهى تكليفمحورانه دارد؛ و كمتر از «حق» بحث مىكند. البته، شاید بتوان از فقهسیاسی حق- مدار نیز سخن گفت. در فقهسياسى شيعه و اهلسنت، ساختار هرمى قدرت مفروض گرفته شده است. بر اين اساس، حاكم و هيأت حاكمه در رأس هرم، مردم در قاعده آن و اشراف و درباريان و امثال آن در بينابين قرار مىگيرند. فقيهان سنى و شيعه در طول تاريخ، از منبع قدرت و مشروعيت دولت اسلامى و صفات معتبر در حاكم اسلامى، بحث كردهاند. در اين بين، همواره سؤالهایی از قبيل نوع قدرت مشروع، ارتباط آن با تغلب، ارتباط عالمان با حکومتهای جائر، و محدوده ولایت حاکم مطرح بوده است. پاسخ عالمان اهل سنت و شيعه در این خصوص تا اندازهاى متفاوت است. كسب قدرت میتواند با نصب الهى، بيعت، انتخاب اهل حل و عقد، انتخاب صاحبان اصلى قدرت (و به قول ابنتيميه، اهل الشوكة)، تغلب (قهر و غلبه) و نظر اكثريت به دست آيد. مشروعيت وصفى براى قدرت است؛ و بيعت، شورا و امر به معروف مىتوانند قدرت هيأت حاكمه را محدود كنند. فقيهان اسلامى به اين علت، از راههاى كسب قدرت و ارزيابى آنها بحث كردهاند كه دلمشغول مشروعيت قدرت بودهاند؛ هرچند بر اساس ساختار سنتى و هرمى قدرت، براى مهار و تحديد آن سازوكارهاى تضمينشدهاى نیاندیشیدهاند. سیاست قدیم در پاسخ به سؤال «چه کسی باید حکومت کند؟»، بر صفات حاکم متمرکز بوده؛ نه بر ساختار نظام سیاسی و پاسخ به سؤال «چگونه باید حکومت کرد؟».
یکی دیگر از کاستیهای فقه (سیاسی) آن است که نمیتواند نظامسازی کند. همان گونه که خواهیم دید، فقه نظام در پیش روی خود دارد. وظیفه فقه یافتن احکام وضعیه و تکلیفیه پنجگانه است؛ و اگر بخواهد به حیطه نظامسازی وارد شود، نیاز به مباحث پیشینی (در حوزه فلسفه فقه، کلام و فلسفه) خواهد داشت. از فقه نمیتوان انتظار داشت که به سادگی به سؤال مرز حوزه خصوصی و عمومی، عدالت و مانند آن پاسخ دهد؛ چرا که این گونه سؤالها مبتنی بر داشتن نظریهای در باب دولت است. نظریه دولت هم با تأمل فلسفی حاصل میشود؛ نه به جمع جبری احکام شرعیه برآمده از فقه. فقهسیاسی در طراحی نظریه دولت ناتوان است.[47] هرچند فقهسیاسی معتبر است و میتواند دولت را موضوع خود قرار دهد، اما این امر به آن معنا نیست که بتواند راجع به ماهیت دولت، چگونگی پدیدآمدنش و حداقلی و یا حداکثری بودنش، اظهار نظر نماید. سنخ گزارههای موجود در یک نظریه دولت از نوع «هست» است. به طور مثال، گفته میشود که دولت نهادی حداکثری/ حداقلی است؛ بین نهادهای چنان ارتباطی برقرار است؛ قدرت و ثروت به شکل خاصی توزیع میشود و مانند آن. در حالی که فقه تنها قادر است احکام وضعیه و احکام پنجگانه تکلیفیه انشائیه را از منابع شریعت استخراج نماید. فقه (و فقهسیاسی) از ماهیت دولت، حداکثری یا حداقلی بودن آن، ماهیت عدالت و آزادی و مسائلی از این دست سخن نمیگوید. به اعتقاد فیرحی، اما، «فقهسیاسی به ارزیابی ماهیت دولت، جامعۀ سیاسی و اشکال متفاوتی از نهادها و تشکلهای داوطلبانه علاقهمند است که، امروزه، از مختصات جامعۀ مدنی مدرن محسوب میشوند». این در حالی است که پرداختن به ماهیت دولت کارِ فقهسیاسی نیست، و این مهم وظیفه فلسفهسیاسی میباشد. «هر چند دولت میتواند موضوع فقهسیاسی واقع شود، اما فقهسیاسی اساساً نمیتواند نظریه دولت داشته باشد».[48] دلیل این ادعا آن است که «ماهیت دولت»- یعنی این که امری طبیعی است یا قراردادی، و این که حداکثری است یا حداقلی، و مانند آن- اساساً امری فلسفی است، و فقه (سیاسی) که وظیفه کشف احکام شرع مقدس را دارد، نمیتواند به این حوزه ورود کند. این امر یکی از وجوه نیاز فقه (سیاسی) به فلسفه (سیاسی) است. انتظار این نیست که فقه بتواند به هر مسئلهای پاسخگو باشد.[49]
موضوع به مثابه سبب، و حکم به مثابه مسبب است؛ و بدین لحاظ، وظیفه فقه روشن ساختن حکم موضوع است، نه تحلیل موضوع خود. فقهسیاسی (مطلوب) هم میتواند وظایف افراد و هم دولت را از نظر احکام خمسه تکلیفیه مشخص کند، اما راجع به ماهیت خود آن دو موضوع بحث نمیکند. شرع مقدس فقط در مواردی به خود موضوع میپردازد که انگیزهای برای تغییر و تصرف در آن داشته باشد؛ چیزی که از آن به «حقیقت شرعیه» تعبیر میشود، و در بحث ما منتفی است. شارع مقدس نخواسته معنای جدیدی از دولت ارائه، و فهم عرفی در این زمینه را تغییر دهد.
مبانی عقلی و فلسفهسیاسی تقدم رتبی دارد؛ و مثلاً کسی که دموکرات باشد، ادله را همان گونه میفهمد. کسی که مبانی مردمسالار دارد، حتی اگر مبنایش نصب مطلقه باشد، باز چه بسا به نظارت اکتفا کند، مثل امام قم. فقیه میتواند بگوید تشکیل حکومت لازم است، ولایت انتصابی یا انتخابی است، و چنان محدودهای دارد، حفظ نظام واجب است، و بلکه از اوجب واجبات است؛ اما در آنجا که از نظام به معنای رژیم سیاسی و دولت سخن میگوید (به شکل خودآگاه یا ناخودآگاه) بر نظریهای در باب دولت تکیه زده است، که نه در فقه، بلکه در فلسفهسیاسی جای دارد. فقیه با تکیه بر ادله دینی ممکن است بگوید به هنگام تزاحم، مصلحت دولت بر مصالح افراد و احکام شرعیه اولیه و ثانویه تقدم دارد. این سخن از باب تقدم اهم بر مهم است؛ و بنابراین، اگر به طور کلی و مطلق بگوید همیشه مصلحت دولت بر مصالح افراد مقدم است، دیدگاه کلگرایانه و دولت حداکثری را مفروض گرفته است، چیزی که جای آن در فقهسیاسی نیست. حضرت امام که از مصلحت دولت سخن گفت، به شکل ناخودآگاه بر نظریهای فلسفی و ادله فرامتنی تکیه زده بود.
در اینجا، ممکن است این سؤال به وجود آید که درست است که فقه میتواند احکام جزئی صادر کند، اما مجموع این گونه احکام جزئی یک کل را تشکیل میدهد که در واقع همان نظام فکری، و از آن جمله نظریه دولت، است. به بیان سیستمی، کل سیستم چیزی جز جمع جبری زیرسیستمها نیست. پس، فقه در مرحله نخست احکام جزئی انشائیه ارائه میکند؛ اما فقیه در رتبه بعد میتواند به شیوه انّی[50] نظامسازی کند. مؤید این مسئله این است که سیدمحمدباقر صدر، همان گونه که اشاره شد، به چنین کاری زده است؛ و اعتقاد دارد میتوان بدین شیوه نظام اقتصادی اسلام را طراحی نمود. مشابه این عمل را میتوان نسبت به نظام سیاسی اسلام انجام داد. در پاسخ به این سؤال باید به دو نکته اساسی توجه نمود. اولاً نظامسازی وظیفه فقه، بما هو فقه، نیست؛ و اگر فقیه دست به چنین کاری میزند، از این باب پرداختن به کاری با شانی دیگر- فلسفه فقه یا فلسفهسیاسی- است. فقیه، بما هو فقیه، کسی است که، طبق تعریف، احکام شرعی را از منابع مشخص استنباط نماید. نکته دوم و مهمتر این است که همان عمل نظامسازی را باید واکاوی نمود. فقیه سیاسی چندین حکم جزئی شرعی در حوزه سیاست استنباط کرده است؛ و اینک میخواهد حدس بزند که نظام سیاسی اسلام کدام است، ماهیت دولت چیست، مرز عدالت و آزادی چیست و مانند آن. هرچند ممکن است فقیه با شأنی دیگر به این کار دست بزند، اما نکته مهم آن است که به شکل ناخودآگاه مبانی پیشینی عقلی را برای خود منقح کرده، و آنها را به شکل پیشفرض پذیرفته و سپس به سوی فهم از متون مقدس پیش میرود. در اینجاست که فقیه مردمسالار و اقتدارگرا متن را به دو شیوه میفهمند؛ و به قول مرتضی مطهری، حتی فقیه شهری و روستایی هم فهم واحد ندارند. طراحی اقتصاد اسلامی نزد سیدمحمدباقر صدر نیز، در مقابل اقتصاد مکاتبی همچون کاپیتالیسم و مارکسیسم، مبتنی بر داشتن نظریه دولت (در حوزه فلسفهسیاسی، نه در حوزه فقهسیاسی) است. به تعبیر دیگر، بدون برخورداری از نظریه دولت، نمیتوان تصور کرد که نظام اقتصادی برای دولت داشته باشیم. صدر تصریح میکند که مکتب اقتصادی اسلام، بر این اساس، با نظام حکومتی ارتباط وثیقی برقرار میکند. به شکل خاص، در عنوان بعد به امکان نظامسازی میپردازیم.
امکان نظامسازی در فقه
یکی از مباحث مهم در فقه (سیاسی) امکان نظامسازی در آن است. فقه دانشی است که در غیبت امام معصوم (ع) برای تعیین تکلیف مکلفان از حیث احکام وضعیه و تکلیفیه ایجاد (و فربه) شده است. مدعیان نظام فقهی با رویکرد حداکثری معتقدند دین مجموعه کاملی است و نمیتواند بدون «نظام» باشد. ایشان در این راستا از ادله عقلی و نقلی بهره میجویند. در عین حال، آنها در نشان دادن دانش جامعی که بتواند کلیه ابعاد زندگی بشر را پوشش دهد، ناکام بودهاند. مفروضات، مبانی نظری و روششناسی فقه نظام به خوبی تبیین نشده است. علاوه بر آن، بعید است این کار در آینده نزدیک عملی باشد. مهم آن است که دين در زمان غیبت ناقص است و ما در عصر حیرت به سر میبریم. از سویی دیگر، نميتوان با فتاوي يك فقیه نظام (سياسي) فقهي تأسيس كرد؛ خصوصاً که با فوت (یا عوض شدن) مرجع يا رهبر از هم ميپاشد، و جنگهای نامشروع، به طور مثال، مشروع میشود! شوراي فتوا هم هرچند اقرب به واقع به نظر میرسد، ولی مشکلات خاص خود را دارد. بنابراین، نمیتوان تصور کرد که کسی در پشت این دانش وجود دارد که میخواهد نظام جامعی برای بشر ارائه کند. شاید به همین دلیل بود که امام خمینی احساس کرد چارچوب تئوریک فقهسیاسی موجود- بدون در نظر گرفتن مصلحت نظام- نه از نظر تئوریک دفاع است، نه با آن میتوان کشور را اداره کرد:
«آنچه تاکنون در مجمع تصویب شده است مادام المصلحة، به قوّت خود باقی است. تذکری پدرانه به اعضای عزیز شورای نگهبان میدهم که خودشان قبل از این گیرها، مصلحت نظام را در نظر بگیرند؛ چرا که یکی از مسائل بسیار مهم در دنیای پرآشوب کنونی نقش زمان و مکان در اجتهاد و نوع تصمیمگیریها است. حکومتْ فلسفه عملی برخورد با شرک و کفر و معضلات داخلی و خارجی را تعیین میکند، و این بحثهای طلبگی مدارس، که در چهارچوب تئوریهاست، نه تنها قابل حل نیست، که ما را به بن بستهایی میکشاند که منجر به نقض ظاهری قانون اساسی میگردد».[51]
برای حل معضلاتی همچون مشکل فوق چند رهیافت وجود دارد: فقهسیاسی سنتی با تکیه و اصرار بر قواعد مشخص معتقد است نباید از اصول ارتدکس آن عدول کرد. در مقابل، امام خمینی معتقد بود فقه موجود کفایت نمیکند و بر اساس اصل مصلحت نظام، احکام حکومتی مقدم بر احکام اولیه و ثانویه شرعیه است. از سویی دیگر، رویکرد حداقلی (در بین روشنفکران) اعتبار فقهسیاسی را به کل زیر سؤال میبرد، و مسائل سیاسی را به عقل بشر واگذار میکند. نظریه همروی به راه سوم باور دارد: اعتبار محدود فقهسیاسی. هرچند فقهسیاسی احکامی در حوزه سیاست در قالب گزارههایی هنجاری دارد، اما نه تنها نمیتوان از نظام فقهی سخن گفت، بلکه اساساً فقهسیاسی به مسائلی از جمله نظریه دولت نمیتواند بپردازد.[52] نظریه دولت، در اصل، بحثی فلسفی تلقی میشود.
از یک سو، فقهسیاسی قادر به ورود در برخی حیطهها نیست، و از سویی دیگر در بستر فلسفهسیاسی (و کلام سیاسی) جایگاه خود را پیدا میکند. چرایی برداشت دموکراتیک و استبدادستیز مرحوم نایینی در کتاب تنبیه الامة و تنزیه الملة را باید در پیشفرضهای او جست. نقطه شروع این کتاب، تمایز حکومتهای تملیکیه (استبدادی) از ولایتیه (غیراستبدادی)، بحث فقهی نیست. وی در این مبنا از امثال کواکبی متأثر بوده است. همچنین، در این که نایینی مبنای مشروعیت را رضایت قرار داده (نه عدالت و مانند آن)، باید بحثی در حوزه فلسفهسیاسی مطرح کرد. حتی گرایش شیخ فضلالله (و تبریزی) به استبداد را باید در مبانی پیشافقهی جستجو نمود. جالب این است که هم نایینی به قاعده دفع افسد به فاسد استدلال میکند، هم شیخ فضلالله! شیخ میگوید سلطنت یا اجرای شریع را رکن اسلام معرفی میکند، ولی به شاه مستبد رضایت میدهد. نایینی افسد را استبداد میداند (چون در آن سه ظلم میشود)، و آنها مشروطه (چون استبداد فسق است، و مشروطه کفر)![53] واقعیت آن است که به همان اندازه که استدلال شیخ فضلالله نقص دارد، استدلال نایینی نیز خالی از مشکل نیست. بحث سه ظلم و یک ظلم نوعی استحسان به نظر میرسد. نه مشروطه و پارلمان وجوب مولوی و حکم الزامی پیدا میکنند، و نه استبداد شاهی. عقل بشر در حوزه مالانصفیه میتواند به برتری یکی از این دو بر دیگری حکم کند. پس، هرچند مدعای نایینی (توجیه وجه نرمافزاری تجدد) معقول به نظر میرسد، ولی دلیل او در عرض استدلال خصمش ارزیابی میشود. آیتالله جواد فاضل لنکرانی معتقد است:
«ما وقتی به کلمات مرحوم شهید صدر مراجعه میکنیم، ایشان تقریباً یک چنین فکری داشته که ما یک فقه خُرد و جزئی و موضوعنگر و محدود و فردی داریم و این همین فقه رایجی است که امروز در همین رسالههای عملیه تجلی دارد، در کتب فقهی بزرگان موجود است، اما در ورای این فقه فردی، یک نظام وجود دارد. مرحوم آقای صدر در اقتصادنا که به نظرم متأثر از وجود نظامهای سرمایهداری، یا نظامهای اقتصادی کمونیستی است این اندیشه در ذهنش جرقه زد که باید خود اقتصاد در اسلام یک نظام داشته باشد و باید دنبال کشف نظام اقتصادی اسلام بود. اولین سؤال این است که این فقه موجود با اجتهاد مجتهدین مختلف است. پس، هر مجتهدی خودش باید یک نظام خاصی استخراج کند؛ چون شما کاشف دیگری برای رسیدن به آن نظام ندارید، غیر از همین مسائل روبنایی. ما این مقدار که در فقه کار کردیم چیزی به نام نظام نداریم، نظام اقتصادی، نظام سیاسی، نظام قضایی، نباید این عنوان چشم و گوش ما را پر کند که بگوئیم اسلام نظام دارد، نه، اسلام در هر زمینهای احکام جزئی دارد، قواعد دارد. از تتبع در کتب مرحوم آیتالله العظمی اردبیلی و روش ایشان این مقدار که برداشت من هست، ایشان بدون این که به نظام قضائی ملتزم شود، به میدان آمده، نوآوریهایی کرده است».[54]
همچنین، به اعتقاد دکتر محمدرضا یوسفی، فقه نظام ارتباط منطقی با مرحوم صدر ندارد، و راه دشواری در پیش روی آن متصور است:
«شهيد صدر در اين مسیر، خود را با يک مشکل بزرگ مواجه ميدید و آن مشکل دسترسي نداشتن به احکام الهي است که روش کشف را به مخاطره مياندازد. دغدغه صدر در دهه 1960 ارائه نظاموارهای دینی در برابر نظام فکری سوسیالیستی و سرمایهداری بود. وی میخواست مکتبی مستقل، متفاوت و تفکری نظاموار در دفاع از هویت دینی نشان دهد؛ اما معتقدان به فقه نظام- چنانچه خود نیز تعبیر میکنند- دغدغه حکومت دارند؛ زیرا به اعتقاد آنان، فقه فردی پاسخگوی نیازهای نظام حکومتی نیست. مراد معتقدان به ضرورت فقه نظام، فقه برای نظام حکومت دینی و یا نظام ولایتفقیه است. هنوز ابعاد بسیاری از آن، مورد بررسی علمی دقیق قرار نگرفته است».[55]
وظیفه فقه یافتن احکام وضعیه و تکلیفیه پنجگانه است؛ و اگر بخواهد به حیطه نظامسازی وارد شود، نیاز به مباحث پیشینی (در حوزه فلسفه فقه، کلام و فلسفه) خواهد داشت. از فقه نمیتوان انتظار داشت که به سادگی به سؤال مرز حوزه خصوصی و عمومی، عدالت و مانند آن پاسخ دهد؛ چرا که این گونه سؤالها مبتنی بر داشتن نظریهای در باب دولت است. نظریه دولت هم با تأمل فلسفی حاصل میشود؛ نه به جمع جبری احکام شرعیه برآمده از فقه. فقهسیاسی در طراحی نظریه دولت ناتوان است.[56] هرچند فقهسیاسی معتبر است و میتواند دولت را موضوع خود قرار دهد، اما این امر به آن معنا نیست که بتواند راجع به ماهیت دولت، چگونگی پدیدآمدنش و حداقلی و یا حداکثری بودنش، اظهار نظر نماید. سنخ گزارههای موجود در یک نظریه دولت از نوع «هست» است. به طور مثال، گفته میشود که دولت نهادی حداکثری/ حداقلی است؛ بین نهادهای چنان ارتباطی برقرار است؛ قدرت و ثروت به شکل خاصی توزیع میشود و مانند آن. در حالی که فقه تنها قادر است احکام وضعیه و احکام پنجگانه تکلیفیه انشائیه را از منابع شریعت استخراج نماید. فقه (و فقهسیاسی) از ماهیت دولت، حداکثری یا حداقلی بودن آن، ماهیت عدالت و آزادی و مسائلی از این دست سخن نمیگوید. به اعتقاد فیرحی، اما، «فقهسیاسی به ارزیابی ماهیت دولت، جامعۀ سیاسی و اشکال متفاوتی از نهادها و تشکلهای داوطلبانه علاقهمند است که، امروزه، از مختصات جامعۀ مدنی مدرن محسوب میشوند». این در حالی است که پرداختن به ماهیت دولت کارِ فقهسیاسی نیست، و این مهم وظیفه فلسفهسیاسی میباشد. «هر چند دولت میتواند موضوع فقهسیاسی واقع شود، اما فقهسیاسی اساساً نمیتواند نظریه دولت داشته باشد».[57] دلیل این ادعا آن است که «ماهیت دولت»- یعنی این که امری طبیعی است یا قراردادی، و این که حداکثری است یا حداقلی، و مانند آن- اساساً امری فلسفی است، و فقه (سیاسی) که وظیفه کشف احکام شرع مقدس را دارد، نمیتواند به این حوزه ورود کند. این امر یکی از وجوه نیاز فقه (سیاسی) به فلسفه (سیاسی) است. انتظار این نیست که فقه بتواند به هر مسئلهای پاسخگو باشد.
موضوع به مثابه سبب، و حکم به مثابه مسبب است؛ و بدین لحاظ، وظیفه فقه روشن ساختن حکم موضوع است، نه تحلیل موضوع خود. فقهسیاسی (مطلوب) هم میتواند وظایف افراد و هم دولت را از نظر احکام خمسه تکلیفیه مشخص کند، اما راجع به ماهیت خود آن دو موضوع بحث نمیکند. شرع مقدس فقط در مواردی به خود موضوع میپردازد که انگیزهای برای تغییر و تصرف در آن داشته باشد؛ چیزی که از آن به «حقیقت شرعیه» تعبیر میشود، و در بحث ما منتفی است. شارع مقدس نخواسته معنای جدیدی از دولت ارائه، و فهم عرفی در این زمینه را تغییر دهد. مبانی عقلی و فلسفهسیاسی تقدم رتبی دارد؛ و مثلاً کسی که دموکرات باشد، ادله را همان گونه میفهمد. کسی که مبانی مردم سالار دارد، حتی اگر مبنایش نصب مطلقه باشد، باز چه بسا به نظارت اکتفا کند، مثل امام قم. فقیه میتواند بگوید تشکیل حکومت لازم است، ولایت انتصابی یا انتخابی است، و چنان محدودهای دارد، حفظ نظام واجب است، و بلکه از اوجب واجبات است؛ اما در آنجا که از نظام به معنای رژیم سیاسی و دولت سخن میگوید (به شکل خودآگاه یا ناخودآگاه) بر نظریهای در باب دولت تکیه زده است، که نه در فقه، بلکه در فلسفهسیاسی جای دارد. فقیه با تکیه بر ادله دینی ممکن است بگوید به هنگام تزاحم، مصلحت دولت بر مصالح افراد و احکام شرعیه اولیه و ثانویه تقدم دارد. این سخن از باب تقدم اهم بر مهم است؛ و بنابراین، اگر به طور کلی و مطلق بگوید همیشه مصلحت دولت بر مصالح افراد مقدم است، دیدگاه کلگرایانه و دولت حداکثری را مفروض گرفته است، چیزی که جای آن در فقهسیاسی نیست. حضرت امام که از مصلحت دولت سخن گفت، به شکل ناخودآگاه بر نظریهای فلسفی و ادله فرامتنی تکیه زده بود.
در اینجا، ممکن است این سؤال به وجود آید که درست است که فقه میتواند احکام جزئی صادر کند، اما مجموع این گونه احکام جزئی یک کل را تشکیل میدهد که در واقع همان نظام فکری، و از آن جمله نظریه دولت، است. به بیان سیستمی، کل سیستم چیزی جز جمع جبری زیرسیستمها نیست. پس، فقه در مرحله نخست احکام جزئی انشائیه ارائه میکند؛ اما فقیه در رتبه بعد میتواند به شیوه انّی[58] نظامسازی کند. مؤید این مسئله این است که سیدمحمدباقر صدر، همان گونه که اشاره شد، به چنین کاری زده است؛ و اعتقاد دارد میتوان بدین شیوه نظام اقتصادی اسلام را طراحی نمود. مشابه این عمل را میتوان نسبت به نظام سیاسی اسلام انجام داد. در پاسخ به این سؤال باید به دو نکته اساسی توجه نمود. اولاً نظامسازی وظیفه فقه، بما هو فقه، نیست؛ و اگر فقیه دست به چنین کاری میزند، از این باب پرداختن به کاری با شانی دیگر- فلسفه فقه یا فلسفهسیاسی- است. فقیه، بما هو فقیه، کسی است که، طبق تعریف، احکام شرعی را از منابع مشخص استنباط نماید. نکته دوم و مهمتر این است که همان عمل نظامسازی را باید واکاوی نمود. فقیه سیاسی چندین حکم جزئی شرعی در حوزه سیاست استنباط کرده است؛ و اینک میخواهد حدس بزند که نظام سیاسی اسلام کدام است، ماهیت دولت چیست، مرز عدالت و آزادی چیست و مانند آن. هرچند ممکن است فقیه با شأنی دیگر به این کار دست بزند، اما نکته مهم آن است که به شکل ناخودآگاه مبانی پیشینی عقلی را برای خود منقح کرده، و آنها را به شکل پیشفرض پذیرفته و سپس به سوی فهم از متون مقدس پیش میرود. در اینجاست که فقیه مردمسالار و اقتدارگرا متن را به دو شیوه میفهمند؛ و به قول مرتضی مطهری، حتی فقیه شهری و روستایی هم فهم واحد ندارند. طراحی اقتصاد اسلامی نزد سیدمحمدباقر صدر نیز، در مقابل اقتصاد مکاتبی همچون کاپیتالیسم و مارکسیسم، مبتنی بر داشتن نظریه دولت است. به تعبیر دیگر، بدون برخورداری از نظریه دولت، نمیتوان تصور کرد که نظام اقتصادی برای دولت داشته باشیم. صدر تصریح میکند که مکتب اقتصادی اسلام، بر این اساس، با نظام حکومتی ارتباط وثیقی برقرار میکند.
هرچند نظامسازی برای فقهسیاسی استدلال متقنی به همراه ندارد، ولی به نظر میرسد راههایی برای ارتقای این دانش وجود داشته باشد: 1. مفهومشناسي و موضوعشناسي در عرصه سياست[59]، 2. استخراج قواعد فقهي در عرصه فقهسياسي: براي به دست آوردن احکام جزیي، از قواعد فقهيه- که شکل کلی دارند- استفاده ميشود. قاعده فقهي یعنی: «اصلي کلي که به وسيله ادله شرعيه ثابت شده و انطباق خود بر مصاديقش چون انطباق کلي طبيعي بر مصاديق است»،[60] 3. توجه به مقاصد شريعت: استفاده از مقاصد شريعت نه به عنوان منبع استخراج احکام، بلکه به عنوان معيار صحت استنباط ميتواند در رسيدن به برخي قواعد عام و استنتاج فقهي کمک نمايد، 4. لزوم رعايت مصلحت مسلمين، 5. توجه کافي به نقش زمان و مکان در اجتهاد: همان گونه که امام خميني فرمودهاند: «زمان و مکان دو عنصر تعيينکننده در اجتهادند. مسئلهاي که در قديم داراي حکم بوده است، به ظاهر همان مسئله در روابط حاکم بر سياست و اجتماع و اقتصاد يک نظام ممکن است حکم جديدي پيدا کند... واقعاً موضوع جديد شده است که قهراً حکم جديدي ميطلبد».[61]
استدلال بر اعتبار (محدود) فقهسیاسی
اینک، باید ببینیم چه استدلالی برای اعتبار فقهسیاسی از دیدگاه نظریه همروی (به شکل محدود، نه به شکل فقه حداکثری) وجود دارد:
الف- هرچند عقل میتواند به بسیاری از امور راه پیدا کند، وحی (و نقل) نیز ممکن است در تأیید یا تحدید حکم عقل حکمی خاص داشته باشد،
ب- فقه دانش معتبری است، و مجتهد بر اساس قوه اجتهادی که دارد با رجوع به کتاب و سنت (منابع وحیانی) تکالیف وضعیه و (خمسه) تکلیفیه را مشخص میکند (البته، اگر کسی فقه را دانش معتبری نداند، در جایی دیگر باید آن را اثبات کرد).
ج- در پارادایم اصولیون، بر مقلد واجب است که از چنین مجتهدی تقلید کند.
د- فقهسیاسی بخشی از فقه است که به مسائل سیاسی میپردازد (هرچند هنوز به رشته علمی مستقلی تبدیل نشده است)،
ه- بین مسائل سیاسی و غیرسیاسی (معاملات و غیر آن) مرز خاصی وجود ندارد، و بسیاری از ابواب فقه دارای هر دو بعد هستند (مثل نماز جمعه، اجرای حدود، جهاد، عملیات استشهادی، صفات حاکم، مشورت و شورا، و بسیاری از مسائل اقتصاد سیاسی).
نتیجه این که همان دلیلی که برای اعتبار فقه وجود دارد، (حداقل به شکل موجبه جزئیه) میتواند برای فقهسیاسی (و اجتماعی) نیز وجود داشته باشد. مقصود از قید «فیالجمله» یا «به شکل موجبه جزییه» آن است که راه مراجعه به فقه در مسائل سیاسی باز است، خواه در آنجا مجتهد حکمی پیدا کند، یا مثلاً بر اساس استدلالی خاص، حوزهای از مسائل را زمانی و مکانی (یا در حوزه منطقةالفراغ) تشخیص دهد. پس، درست است که، طبق فرمایش آیتالله منتظری، اکثر مسائل سیاسی و اجتماعی ارشاد به حکم عقل هستند؛ اما این امکان نیز وجود دارد که منابع وحیانی (در قالب دانش فقه) آن احکام ارشادی را تأیید یا تحدید کرده باشند. مهم آن است که میزان این تحدید بسته به موارد است.
هرچند نظریه همروی به اعتبار محدود فقهسیاسی باور دارد، ولی در عالم واقع فقه (سیاسی) موجود با چالشهای متفاوتی روبرو شده است. پس، نظریه همروی هم به اعتبار فقهسیاسی قائل است، هم به محدودیتهای آن. یکی از مشکلات فقهسیاسی موجود تکیه بر خبر واحد (حتی در امور مهم)[62] است. مشکلی که در اینجا وجود دارد آن است که اولاً چرا باید به خبر واحد عمل کرد؟ و ثانیاً چرا باید در اموره مهمه، مثل مسئله ولایت جامعه، به آن تکیه نمود؟ به تعبیر دکتر مصطفی محقق داماد، «اگر شیخ طوسی خبر واحد را به فقه ما تحمیل نکرده بود، فقه شیعه عقلیتر میشد. مگر میشود با یک خبر واحد حقوق بشر را کنار گذاشت!؟». به بیان دیگر، امکان پاسداری فقه با نقادی بحث فوق وجود دارد؛ و بنابراین، باید بین فقهسیاسی موجود و مطلوب تمایز قائل شد. به راستی، اگر اعتبار خبر واحد زیر سؤال رود (یا محدوده اعتبار آن کاهش یابد) سرنوشت دانش فقه (سیاسی) دگرگون خواهد شد.
ادله مخالفان اعتبار فقهسیاسی
ناقدان اعتبار فقهسیاسی گاه به فقهسیاسی موجود نظر دارند، و گاه دیگر به فقهسیاسی به شکل کلی. به نظر میرسد این دو را باید از هم جدا کرد، چرا که تفکیک فقه (سیاسی) موجود از فقه (سیاسی) مطلوب- همان گونه که گذشت- یک ضرورت به نظر میرسد. نقادان فقهسیاسی ممکن است به گفتمانها و مبانی متعددی تکیه کنند. از جمله نقدهای مربوط به اعتبار فقهسیاسی، میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
الف- چالشهای معرفتشناختی: دکتر میراحمدی ابتدا به چالشهای معرفتشناختی فقه (سیاسی) اشاره کرده، و سپس به آنها پاسخ گفته است:
«آیا (آن گونه که علی عابدی شاهرودی معتقد است) برخورداری مجموعه مسائلی از قواعد و تعلق آنها به علم و آگاهی ما میتواند معیار علم بودن آن مجموعه تلقی شود؟ اگر پاسخ مثبت باشد، علم بودن فقه پذیرفتنی است. پذیرش ایده برخورداری فقه از قواعد نظریهپردازی با نگرش حداکثری به فقه ارتباط تنگاتنگی دارد. اما این ایده از نظر مبانی معرفتشناختی فقه با پرسش روبرو شده است. اگر هویت معرفتی فقهسیاسی را کاشفیت حکم شرعی بدانیم، فقهسیاسی نمیتواند به مثابه دانش مدیریت و تدبیر سیاسی در نظر گرفته شود. مصرفی دانستن فقهسیاسی و انکار خصلت تولیدکنندگی و نظریهپردازی برای آن، ویژگی معرفتشناختی دارد. حداقلی دانستن فقهسیاسی قدرت محاسبه و پیشبینی در تنظیم مناسبات سیاسی-اجتماعی را از فقهسیاسی سلب میکند. فقه با شرعیسازی زندگی به تعطیلی عقل منجر میشود. فقه دانشی جامع تلقی نمیشود. سیاست در دوران معاصر دانشی عرفی تلقی میشود. فقه نمیتواند به سیاست امروز (و عادلانه حکومت کردن) بپردازد و ترکیب فقهسیاسی ترکیبی ناسازوار است».[63]
دکتر میراحمدی در پاسخ به اشکالهای فوق معتقد است:
«فقهسیاسی اگرچه دانش مدیریت سیاسی نیست، ولی به نظر میرسد بتوان آن را دانشی تدبیری دانست. حیات سیاسی مؤمنانه تدبیری مؤمنانه نیاز دارد که از فقهسیاسی حاصل میشود. فقهسیاسی همزمان هم مصرف کننده و تولیدکنند است. این دانش نسبت به قواعد حیات سیاسی مؤمنانه تولیدکنندگی و معرفتبخشی دارد. نمیتوان از ناتوانی فقهسیاسی در محاسبه و پیشبینی، حداقلی بودن آن را نتیجه گرفت. ایده حداکثری بودن فقهسیاسی لزوماً به معنای شرعیسازی محض زندگی سیاسی در تقابل با عقلانیسازی آن نیست؛ زیرا بر اساس اصول مسلم فقهی «کلما حکم به العقل حکم به الشرع». فقهسیاسی جامع است، اما مقصود از جامعیت آن، انحصار پاسخگویی فقهسیاسی به تمامی نیازها و پرسشهای زندگی سیاسی نیست. ظرفیت فقهسیاسی به حدی است که میتواند تمامی قوانین تأمین کننده نظم سیاسی را در ابعاد و زمینههای مختلف حیات سیاسی مؤمنانه منطبق کند. اصل ضرورت عادلانه حکومت کردن و ارزشمند بودن آن با رویکرد فلسفی و فقهی تبیین میشود. فقهسیاسی دانشی نقلی و دینی است که در جامعه اسلامی کارآمدترین، مفیدترین و محوریترین دانش است».[64]
دیدگاه دکتر میراحمدی در رویکرد حداکثری جای میگیرد، هرچند به شکل افراطی به این رویکرد اعتقاد ندارد. وظیفه فقهسیاسی ارائه احکام وضعیه و تکلیفیه است، نه قواعد حیات مؤمنانه. «کلما حکم به العقل حکم به الشرع» از مسلمات فقهی و اصولی نیست؛ و به طور مثال، آخوند خراسانی آن را قبول ندارد. به این بحث در عنوان «توسعه حکم عقل» خواهیم پرداخت. اعتبار فقهسیاسی نیاز به استدلالهای متقن دارد. به هر روی، این دیدگاه به شکل تفصیلی در فصل سوم نقد خواهد شد.
ب- چالشهای روششناختی: در این مورد نیز منصور میراحمدی ابتدا به برخی چالشهای روششناختی اشاره میکند:
«فقهسیاسی بیش از آن که ناظر به تنظیم سیاست و زندگی سیاسی باشد، به زندگی فردی در عرصه اجتماع معطوف میشود. مشکل روششناختی پدیدآمده این است که به هویت جمعی در اجتماع با همین نگرش فردگرایانه توجه میشود. رسمیت یافتن اجتهاد با ویژگیهای فردگرایانهاش زمینه تبادل نظر فقیهانه مجتهدان را کاهش میدهد، و در نتیجه (موجب) افزایش نوعی عرفیگرایی در جامعه اسلامی میشود. به کارگیری هرمنوتیک غیرروشی نسبیت در مطالعات فقهسیاسی وارد، و فهم اجتهادی را فهمی نسبی میکند. از دیدگاه هرمنوتیک فلسفی، پیشفرضها و پیشدانستهها نقش تعیینکنندهای در فهم دارند. هرمنوتیک، به مثابه نظریه، به مرگ مؤلف باور دارد و مستلزم نادیدهانگاری اراده شارع میشود».[65]
بر اساس این اشکال، فقهسیاسی توان برنامهریزی ندارد و برخلاف علم سیاست، همان گونه که در اشکالهای دکتر سروش خواهیم دید، فاقد توانایی برنامهریزی امور اجتماعی و سیاسی ارزیابی میشود. پاسخ دکتر میراحمدی به اشکالات فوق، که تا حد زیادی با نظریه همروی همخوانی دارد، اینچنین است:
«اجتهاد شورایی ضمن بهرهگیری از قابلیتهای اجتهاد فردی، امتیازات دیگری نیز دارد. جامعه دینی با پذیرش مرجعیت دین در زندگی سیاسی، عرفیگرایی (سکولاریسم) را برنمیتابد. قوانین دینی در زندگی سیاسی، هنجارهای مؤمنانهسازی زندگی سیاسی را در اختیار مؤمنان قرار میدهد، اما این امر به مفهوم بینیازی از قوانین عرفی نیست. اجتهاد چنآنچه در وضعیت جدید نیازمند توانمندسازی باشد، بهناچار توانمندسازی آن در پرتو نحلههای روششناختی هرمنوتیک است، نه نظری».[66]
ج- چالشهای موضوعی: مقصود از این عنوان، پرسشهایی است که فقهسیاسی در قلمرو موضوعات با آن روبرو است:
«نوعی گسست مفهومی میان فقهسیاسی با مفاهیم مدرن وجود دارد. مقصود از گسست مفهومی، نبود پیشینه و سابقه مفهومی فقهسیاسی در باره این مفاهیم است. سیاست عرصه تغییر و دگرگونی است، امری که نیازمند برخورداری از سازوکارها و قوانینی است که متغیر و انعطافپذیر باشند».[67]
پاسخ میراحمدی به پاسخ چالشهای دیگر به شرح ذیل است:
«فقهسیاسی فقط به صدور احکام شرعی نمیپردازد، بلکه افزون بر آن میتواند به نظریهپردازی فقیهانه و بر اساس مبانی، قواعد و روششناسی ویژه فقهسیاسی در باره امر سیاسی بپردازد. فقهسیاسی به مثابه دانش سیاسی اسلامی میتواند از مفاهیم مدرن بحث کند؛ چرا که این مفاهیم شاخصهای سهگانه امر سیاسی (جمعی بودن، ارادی بودن و منعطف بودن) را دارند».[68]
پاسخ دکتر میراحمدی به اشکال گسست شریعت ثابت و سیاست متغیر این است که اندیشمندان به طرق مختلف- همانند مصالح مرسله، مقاصد شریعت، تغییر در حکم ولایی، و منطقهالفراغ- به آن پاسخ دادهاند.[69] دانشمندانی همچون علی عبدالرازق که فقه خلافت را نقد کردهاند، فقهسیاسی را برای پاسخگویی به سیاست معاصر نمیدانند؛ و به همین دلیل، به عرفیگرایی روی آوردهاند. برعکس، رویکرد ایجابی اهل سنت سعی در جمع فقهسیاسی و دموکراسی دارد. در عالم تشیع، مرحوم نایینی و امام خمینی به این رویکرد نگاه مثبت دارند.[70] از دیدگاه نظریه همروی، از سویی چالشهای فوق پاسخی در خور پیدا میکند، و از سویی دیگر، توهم «نظریهپردازی فقیهانه» بر اساس رویکرد حداکثری از بین میرود. بحث گسست مفاهیم مدرن و سنتی قابل تأمل است و با وجود شاخصهای سهگانه امر سیاسی حل نمیشود. اگر گسست مفاهیم مدرن و غیرمدرن پذیرفته شود، چارهای جز ظرفیتسنجی شاخصهای مفاهیم مدرن از دیدگاه سنت و دین باقی نمیماند. این موضوع در جلد دوم این مجموعه بحث خواهد شد.
علاوه بر چالشهای معرفتشناختی، روششناختی و موضوعی فوق، برخی اندیشمندان به شکل خاص به کاستیهای فقهسیاسی اشاره کردهاند:
د- نقد دکتر سروش: به اعتقاد وی، فقه نه غناي برنامهاي ندارد، نه غناي حكمي كامل. فقه براى رفع خصومات است؛ و فقط هنگام تزاحم حقوق اين مسئله به وجود مىآيد. چهار رکن را در حکومت باید از یکدیگر تفکیک کرد: الف- برنامهریزی: سروش، دین را بهترین تجلیگاه جهان ماقبل مدرن میداند و علم جدید را بهترین نمود خرد و عقلانیت مدرن به شمار میآورد. به گمان وی، برنامهریزی کار علم است، نه دین یا فقه. ب- مدیریت: رکن مدیریتی حکومت: به نظر وی، »مدیریت دینی و غیردینی ندارد؛ چرا که مدیریت فنی عقلانی است و هنگامی که امری عقلانی شد، حتی اگر صریحاً در متن دین وارد باشد، رابطهاش با گوینده قطع میشود». ج- مشروعیت: مشروعیت نظام سیاسی معلول آرای مردم است، نه چیزی دیگر. د – قوانین و سیاستها: جمیع تدابیر لازم در امر سیاست و حکومت مستقیماً در متن کتاب و سنت نیامده است. به نظر او، امور سياسى (و اقتصادى و اجتماعى) در ذات خود دينى نيستند؛ و از دين نبايد انتظار داشته باشيم احكام اجتماعى، كيفيت اداره جامعه و نحوه كنترل تورم را بيان كرده باشد. دين رابط انسان و خداست، نه قانون اساسى و دستورالعمل و آييننامه زندگى انسانها. به اعتقاد وى، سكولاريسم چيزى جز علمى و عقلايى كردن تدبير اجتماع نيست. دين و علم دو مقوله از هم جدا هستند، نه اين كه با هم ضديت داشته باشند[71]. به اعتقاد وی، فقه ده صفت دارد: دنبالهرو، دنيوي، حيلتآموز ، مختص ظواهر، همراه با اخلاق نازل، مصرف کننده، اقلّي، متأثر از ساختار اجتماع، تکليفمدار و قائل به مصالح خفيه. فقه ما بر انسانشناسی خاصی بنا نهاده شده که کفار را بیحرمت میداند. حکم سیاسی مصالح خفیه ندارد.[72] به اعتقاد سروش، حکم فقهی هیچ جا معنا و منزلت یک قانون اجتماعی را ندارد.
در این خصوص، علاوه بر نکات پیشگفته، باید گفت بسیاری از محدودیتها و ویژگیهای فوق در علم فقه (سیاسی) وجود دارد؛ هرچند به معنای بیاعتبار بودن آن نیست. فقه (سیاسی) موجود محدودیت دارد، ولی فقهسیاسی مطلوب از اعتبار کلی نمیافتد. فقه (سیاسی) میتواند به شکل فیالجمله در حکومت اسلامی منبع قانون تلقی شود. دکتر فنایی، برخلاف دکتر سروش، فقه (را همانند دیگر دانشها) واقعی میداند، نه اعتباری. در حالی که سروش تجربه پیامبر (ص) را انفسی میداند، فنایی معتقد است تجربه ایشان هم انفسی است، هم آفاقی. مدعای فنایی این است که بخش تاریخی فقه را با همان روشهای سنتی میتوان فهمید، هرچند برای بخش دیگر به ترجمه (تفسیر) فرهنگی نیاز داریم.[73] از این جهت، پروژه فکری دکتر فنایی با نظریه همروی شباهتهای زیادی دارد.
ه- نقد استاد مجتهد شبستری: وی تحت عنوان «چرا از فقه اجتماعی عبور میکنم؟» معتقد است: «این چنین فقهی لاجرم باید بر گونهای مبانی کلامی قابل دفاع و معقول استوار گردد. مبناهای معقول و مدلّل برای چنان فقهی پیدا نمیکنم و بنابراین آن فقه، خودبهخود منتفی میگردد. صاحبان این دانش (فقیهان) آراء و فتواهای خود را به مثابه احکام الهی اعلام کردهاند». تکیه فقه به کلام و فلسفه یک مسئله است، عدم اعتبار آن مسئلهای دیگر. این که صاحبان این دانش فتاوی خود را حکمالله تلقی کردهاند، اگر این چنین کرده باشند، آسیب این عمل ایشان است، نه بیاعتبار بودن اصل این دانش. دکتر فیرحی در پاسخ به استاد شبستری اعتقاد دارد گذار از فقه شدنی نیست:
«فقه یک دانش است، و مثل هر دانش دیگر جدید و قدیم دارد، اما عبور از دانش بیمعنی است. فقه به عنوان «دستگاه دانش»، تفاوت آشکاری با چهار چیز دیگر دارد؛ الف) تاریخ فقه؛ ب) فتواها و نظریات فقهی؛ ج) ایدئولوژیهای فقهی؛ د) سیرۀ عملی فقیهان. اگر در همه دانشها و نظامهای دانایی، تفکیک بین دانش و تاریخ دانش اهمیت حیاتی دارد، چرا نباید چنین تفکیک در فقهپژوهی و پژوهشهای فقهی نیز به رسمیت شناخته شود؟ فتواها و نظریات فقهی، به رغم اهمیتی که دارند، منطقاً غیر از دانش فقهاند اگر تاریخ فلسفه و حقوق را بنگریم، انباری از نظریههای کهن ضددموکراسی است. آیا به اعتبار این تاریخ طولانی آزادیستیزی و برابریگریزی میتوان حکم کرد که ذات فلسفه و حقوق و دستگاه این دانشها ضددموکراسی است؟ فقه با ایدئولوژیهای فقهی نیز تفاوت آشکاری دارد. ابنرشد، فیلسوف مشهور اندلس، به درستی بر این باور بود که نظریههای فلسفی افلاطون، نه برهان ناب، بلکه ترکیبی از برهان و آن چیزهایی است که بر شرایط و فرهنگ یونان قابل ارجاع است؛ به تعبیر امروز، ترکیبی از برهان و غیربرهان، و لاجرم فلسفه و غیر فلسفه است. به همین دلیل هم الضروری فی السیاسة را نوشت تا سره و ناسره را در نظریه افلاطون تشخیص دهد. فقه به عنوان دانش، با سیرۀ عملی فقیهان نیز تفاوت دارد. هیچ دانشمندی در دانش خود کاملاً ذوب نمیشود. چه حجتی میتوان یافت که به استناد آن بتوان، عبور از دانشی چون فقه، و نه فتواها، نظریهها و ایدئولوژیهای فقهی را بر جامعهای توصیه نمود؟».[74]
عبور از این دانش به این دلیل که به مبانی کلامی خاص تکیه دارد: استاد شبستری به فقه (سیاسی و اجتماعی) این اشکال را دارد که به مبانی (فلسفی و) کلامی تکیه میکند. پاسخ این است که تنقیح مبانی یک دانش امری ممکن و مطلوب است، و ضرری به اعتبار آن نمیزند. در فصل اول به پنج تفاوت بین نظریه همروی و پروژه دکتر فیرحی اشاره شد. تشابه این دو در اعتبار فقهسیاسی و عدم امکان گذار از این دانش است. جمله اخیر نقل قول فوق به نکته مهمی اشاره دارد. اگر خداوند احکام خود را در قالب متون مقدس در اختیار ما گذاشته، با چه مجوزی میتوان از فقه و اجتهاد چشم پوشید؟ اگر در زمان حضور معصوم (ع) باشیم و بتوانیم احکام شرعی خود را از ایشان بپرسیم، آیا امثال استاد شبستری حکم به گذار از حکم الله میکنند؟ به تعبیر استاد ملکیان، «مگر کسی میتواند بگوید من متدینم ولی از فقه گذر میکنم!؟ من این را نمیتوانم بپذیرم که به بخشی از قرآن ایمان دارم و به بخشی ایمان ندارم!».[75] وی در نقد روشنفکران دینی معتقد است: «بسیاری از آیات قرآن را هم که میگویند جزء ذاتیات قرآن نیست و از عرضیات قرآن است و اختصاص دارد به زمانی دون همه زمانهای دیگر، مکانی دون همه مکانهای دیگر و اوضاع و احوالی غیر از سایر اوضاع و احوال. من میپرسم دیگر از دین چی باقی ماند!؟».[76] به هر روی، تفاوت ایده فیرحی با نظریه همروی، در اینجا، در دو چیز است: اولاً حیطه اعتبار فقهسیاسی، همان گونه که گذشت، محدود است؛ در حالی که دکتر فیرحی همه آمال خود (مثل حزب و دموکراسی و حقوق بشر) را در فقه میجوید. ثانیاً در پروژه ایشان مقایسه و نسبتسنجی فقهسیاسی و فلسفهسیاسی و تعیین حدومرز اعتبار این دو دیده نمیشود.
همان گونه که دکتر فنایی به خوبی توضیح میدهد، هرچند شریعت در لوح محفوظ امری غیربشری است، ولی خود فقه دانش بشری است و بر مفروضات خاص کلامی (همچون دوگانه عبد و مولی) بنا شده است. از سویی دیگر، عقلانیت توصیفی (که زمانمند است) را باید از عقلانیت هنجاری (که فرازمانی است) جدا کنیم. عقلانیت توصیفی در صورتی اعتبار دارد که در راستای عقلانیت هنجاری قرار گیرد. پس، نمیتوان گفت چون عقلانیت مدرن این گونه است، باید شریعت را آن گونه فهمید. راهحلهای تعارضات فقه با عقل نوع بشر میتواند در تشکیک در صدور (روایات)، تحمیل زمانه (مثل بردگی)، و یا تشکیک در دلالت باشد.[77] بر اساس نظریه همروی، فقهسیاسی موجود نیاز به ترمیم دارد، اما خدشهای به اعتبار (فیالجمله) آن وارد نمیشود.
و- نقد دکتر محمدمهدی مجاهدی: وی قبل از هر چیز نسبت بین فقه و حقوق را بررسی میکند:
«در دورهای که به آن صدر اسلام میگوییم، در شبهجزیره عربستان، «دستگاه» حقوقی به معنایی که ما امروز از دستگاههای حقوقی (مثلا دستگاه رمی یا دستگاه حقوق ژرمنی) صحبت میکنیم، أساسا وجود نداشته، ... چه رسد به «دستگاه» حقوقی یا اساساً امکان «نظاماندیشی» حقوقی نزد عرب آن دوران. آنچه بوده مقادیری عادتها و سنتهای حلوفصل خصومات بوده که، به قول جابری، یکسره با همان مناسبات پدرسالارانه مبتنی بر قبیله و غارت و غنیمت تناسب داشته و حافظ تداوم و تثبیت آنها بوده است. حقوق به معنای کوششهای روشمند نظری برای تعبیه و تمهید مبانی استنباط قوانین اساسی و عادی و مشروعیتبخشی به آنها، برای عرب شبهجزیره مقارن با ظهور اسلام اساساً امری نیندیشیده و نیندیشیدنی بوده، چه رسد به پیش از آن دوره. آن تورمی که در ناحیه احکام ناظر بر شرایط مشرف بر جنگ و حین جنگ و پس از جنگ در فقه ما ایجاد شده، و برخی معاصران از آن، مسامحتاً با دستودلبازی، به عنوان «حقوق بینالملل اسلامی» یاد کردهاند، ناشی از همین اقتضائات موضعی و پراکنده است، چنان که علی عبدالرازق و وائل حلاق و دیگران استدلال کردهاند. و باز همان طور که این محققان نشان دادهاند، به همین دلیل بود که از سنتهای ناهمگن و پرتعارض فقه عامه «هیچ» مبنایی برای استدلال حقوقی در عرصه عمومی و سیاسی برای تأسیس دولت-ملت در دوران مدرن بیرون نیامد. این سترونی و نازایی تصادفی نبود. ژنتیک بود. سرشتی بود. این وضع و حال فقه عامه است. فقه خاصه که جای خود دارد».[78]
این تحلیل مدخل خوبی برای ورود به مبحث اعتبار فقهسیاسی- در دو قرائت سنی و شیعی- تلقی میشود، و با مبانی نگارنده همخوانی دارد. نظام حقوقی در صدر اسلام وجود نداشته، حتی در زمان کنونی نیز فقه نمیتواند نظامی عرضه کند که جایگزین حقوق شود. حقوق بینالملل نمیتواند «اسلامی» باشد؛ چرا که طبق تعریف، حقوق بین کشورهای اسلامی و غیراسلامی است. اگر فقه دارای اعتبار باشد، چه بسا این دو بتوانند در کنار هم تکلیف جامعه متدینان را روشن کنند. علم حقوق در کشور اسلامی، همانند دیگر کشورها، ایفای وظیفه میکند، با این تفاوت که قوانین جامعه اسلامی مقید به شرع است؛ و در این راستا، فقه میتواند کاشف خوبی برای مرادات شارع مقدس باشد. مقالات و کتب مختلفی به ارتباط فقه و حقوق پرداختهاند.[79] مدعا این نیست که فقه بتواند جای حقوق را بگیرد. در مشروطه، فقه و حقوق از هم جدا شدند. این دو از جهات مختلف با هم متفاوتند: حقوق متكي به قدرت است و فقه متكي به ایمان. قدرت هميشه در كنار اعتقاد نيست. در حالی که حقوق ضمانت اجرايي بروني دارد، فقه از ضمانت اجرایی دروني بهره میبرد. علاوه بر آن، برخي مسائل در قلمرو حقوق است، مثل بيمه و حقوق تجارت. منبع حقوق، برخلاف فقه، قانون و عرف و رويه قضایی و عقايد علماست. استقرا و استحسان در حقوق معتبر، و در فقه غیرمعتبر است. هدف فقه كشف اراده شارع، و هدف حقوق عدالت است (هرچند اراده خدا نباشد). در حالی که فقيه فقط مقيد به كشف اراده شارع است، حقوق پیامدمحور است؛ يعني اگر نظريهاي غیرقابل تحقق داد، پاسخگو است. با فرض تفاوت اصیل بین فقه و حقوق، باز میتوان تصور کرد که این دو در حکومت اسلامی بتوانند به یکدیگر یاری رسانند. محدودیت فقهسیاسی- با تفسیری که ارائه شد- میتواند با مدعای نظریه همروی، یعنی «اعتبار محدود فقهسیاسی» سازگار باشد.
همچنین، دکتر مجاهدی معتقد است:
«خلط مقوله (category mistake) یکی از انواع مغالطات است و از جهتی، بر دو گونه است: معنوی (همان معنایی یا semantic) و مادی (یا مسامحةً ontological). «خلط مقوله معنوی» یعنی خطایی است که هنگام تصور پدیدهها (یعنی در مقام صورتبندی مفهومی پدیدهها) رخ میدهد. به تعبیر دیگر، این حالت از مغالطه خلط مقوله هنگامی روی میدهد که پدیدهای را که مربوط به یک مقوله است، بهخطا چنان لباسی از تصور یا صورتبندی مفهومی بپوشانند که گویی متعلق به مقولهای دیگر است. آرای نواندیشان حوزوی درباب نسبتسنجی میان سه مقولهی اخلاق و سیاست و فقه گرفتار چند خلط مقوله ویرانگر است، هم از صنف التباسات مفهومی و هم از سنخ اشتباهات هستیشناختی. نسبتسنجی میان اخلاق و سیاست و فقه بحثی است از جنس مباحث «متا»، یعنی به تعبیر دقیقتر، این بحث در ملتقای مباحث «فرا-اخلاق» و «فرا-سیاست» و «فرا-فقه» منعقد میشود. علم و تکنولوژی دو مقوله مستقل و متمایز از یکدیگرند. علم از جنس آگاهی درمورد جهان واقع است، ولی تکنولوژی از جنس ابزار تصرف در واقعیت است. هنگام نسبتسنجی میان اخلاق و سیاست و فقه، وقتی نواندیشان حوزوی از موضوع «فقه» سخن میگویند، آن را در ذیل مقوله «علم» طبقهبندی میکنند، یا در احتیاطآمیزترین بیان، آن را بیشتر نزدیک به علم میدانند، تا به ایدئولوژی؛ در حالی که فقه را فقط مسامحةً میشود «علم» نامید. از آنجا که ایدئولوژیها همگی از مقوله تکنولوژیاند، فقه معطوف به غایات سیاسی (یا همان فقهسیاسی) نه تنها هیچ قرابتی یا نسبتی با «علم» ندارد، بلکه یکسره از جنس ایدئولوژی است. چنان که از آثار و اظهارات نواندیشان حوزوی بر میآید، نواندیشان حوزوی به دو علت عمده، فقه را در ذیل مقوله «علم» میگنجانند. اولاً، با علمپنداریِ فقه، میخواهند دامان و دامنه فقه را از شوائب ایدئولوژیاندیشی و عوارض اندیشههای ایدئولوژیک مبرا نشان دهند. ثانیاً، برای این که بتوانند فقه را با «علم سیاست» برآمیختنی نشان دهند و سپس آنها را با هم درآمیزند و ملغمهای به نام «فقهسیاسی» برسازند، ناگزیر باید فقه را همجنس «علم سیاست» معرفی کنند، یعنی آن را شاخهای از «علوم» به شمار آورند. علمپنداریِ فقه نمونهای آشکار از خلط مقوله معنوی است. افزون بر این خلط مقوله معنوی، نواندیشان حوزوی دو خلط مقوله مادی هم در همین مبحث مرتکب میشوند. از یک سو، جابهجا احکام تکنولوژی را بر فقه حمل میکنند، چرا که بهدرستی بر این واقعیتِ گریزناپذیر واقفاند که فقه یک «صناعت» (یا همان تکنولوژی) است و نه یک «علم»، آن هم صناعتی تاریخی و تاریخمند، و به این ترتیب با نسبت دادن احکام مقوله تکنولوژی بر آنچه پیشتر «علم» فقه نامیده بودند، علاوه بر ناسازگاری درونی، مرتکب خلط مقوله مادی هم میشوند. از دیگر سو، نواندیشان حوزوی، در ترازی دیگر از بحث، وقتی میخواهند توضیح دهند چرا پیگیری پروژه فقهسیاسی در روزگار ما بهمثابه یک «استراتژی» برای سیاست اصلاحی در جامعه ایران پس از انقلاب، پروژهای موجه و وافی به مقصود است، احکام نهادِ «فقاهت» را که نهادی تاریخی و سیاسی- اجتماعی است، به فقه (اعم از این که علم باشد یا صناعت/تکنولوژی) نسبت میدهند. نسبت دادن احکام نهاد فقاهت به فقه نمونهای دیگر از خلط مقوله مادی در آرا و آثار نواندیشان حوزوی است».[80]
نقل قول فوق در عین طولانی بودن از اهمیت خاصی برخوردار است. چند مدعا در سخن فوق قابلیت پذیرش دارد: متا و درجه دوم بودن نسبتسنجی فقه و سیاست و اخلاق، ضرورت جدا کردن مباحث درجه اول و درجه دوم، جدا بودن احکام علم و تکنولوژی (صناعت)، و عدم امکان سرایت احکام نهاد فقاهت به فقه. در عین حال، چند نکته در این خصوص وجود دارد. اولاً فقه (و فقهسیاسی) نوعی دانش معتبر تلقی میشود، همان گونه که کلام (و کلام سیاسی) نوعی دانش است. همان گونه که جابری اشاره دارد، اتفاقاً دانش فقه وسیعترین دانش در تاریخ مسلمانان تلقی میشود. مهم آن است که این دانش، برخلاف تاریخ رمل، اعتبار دارد و هدف آن کشف مراد شارع- از حیث احکام وضعیه و تکلیفیه- از بین نصوص متعبر است. ثانیاً فقه (سیاسی) با سیاست و فلسفهسیاسی قابلیت مقایسه دارد، نه با علم سیاست (که شکل تجربی دارد). ثالثاً وقتی فقه (سیاسی) و سیاست (و فلسفهسیاسی) را مقایسه میکنیم هم این احتمال وجود دارد که آن دو را به مثابه دو دانش فرض کنیم، هم در پاسخگویی به مسائل سیاسی و اجتماعی (مثل عدالت و توزیع قدرت) از آن دو بهره گیریم (بحث درجه اول). البته، وقتی نوبت به مقایسه پاسخهای فلسفهسیاسی و فقهسیاسی به مسئلهای خاص میرسد، باز نوعی بحث درجه دوم خواهیم داشت. رابعاً فقهسیاسی بخشی از فقه است که به مسائل سیاسی پاسخ میگوید. پس اگر فقه دانش معتبری باشد، فقهسیاسی هم به همان میزان اعتبار خواهد یافت. ناقدان نواندیشی دینی باید به این پرسش پاسخ دهند که اساساً فقه را معتبر میدانند یا نه. همچنین به این سؤال باید پاسخ دهند که با فرض حضور امام معصوم (ع)، ما مکلف به رجوع برای یافتن احکام فقهی هستیم یا نه.
دکتر مجاهدی، اما، مشکلات دیگری در فقهسیاسی مطرح میکند:
« از نظر معرفتشناسی، فقهسیاسی بر مبانی تکیه زده- مثل نظریه تصویری زبان و مبانی ارسطویی- که حداقل هشت قرن است منسوخ شده است. با وجود نظریههای جدید، جایی برای آن مبانی نمیماند. اگر بگویید در خود نظریههای جدید (کانت، هرمنوتیک، و دیگر نظریههای زبانی مثل پسامدرنیسم) نیز تفاوت عمده وجود دارد، پاسخ این است که قدر مشترک آنها رد مبانی ارسطویی و منسوخ شدن آن است. پیشفرضهای نهفته در نظریه(ها)ی زبان قدما در فقه مسلمانان مصرح است و منسوخ. فقه ما نظریه(ها)ی ذهن مضمر هم دارد که آن(ها) هم منسوخ است. أصول فقه ما در غیاب دستکم دو «انقلاب» معرفتیِ بههمپیوسته در دامنه پیشفرضهایش درمورد نظریههای ذهن و نظریههای زبان، نمیتواند حتی یک بند از بندهایی را که بر دست و پای خود دارد، باز کند، و از این رو نمیتواند هیچ قدمی به سوی پروردن فقهی همعرضِ «دستگاههای حقوقی» متعارف بردارد، چه رسد به این که با آنها ادعای همارزی و همترازی کند و گرهی از کار سیاست بگشاید».[81]
این تحلیل نیز نسبت به فقه موجود تا اندازه زیادی درست به نظر میرسد. نکته مهم در این بین، جدا کردن وضعیت فقه موجود از فقه مطلوب است. سخن فوق به فقه موجود- در طول تاریخ- نظر دارد. شاید بتوان گفت همه دانشهای کلاسیک، به شکلی، به پوستاندازی نیازمندند. کیفیت این پوستاندازی نیاز به تفصیل بیشتری دارد. یکی از ارکان نظریه همروی، نسبتسنجی سنت با روشهای مدرن و پسامدرن است. پس، چه بسا فقه مطلوب بتواند در مبانی معرفتی خود تجدیدنظر نماید. به هر روی، این سخن منافاتی با اعتبار محدود فقهسیاسی ندارد.
مجاهدی در بخش بعد، کارکرد فقهسیاسی- و به تبع آن، محدودیت آن- را مطرح میکند:
« کار فقه (و کلام) سیاسی دفاع از مدعیات دین خاص است. فارغ از دفاع و علاوه بر آن، کار فقه تولید احکام وضعی و تکلیفی برای مکلفانی است که برائت ذمه اخروی خود را در گرو اطاعت از آن احکام میدانند. فقه به این ترتیب، فونکسیون خاصی دارد که ادای آن مستقل و بینیاز است از استدلالی بودن و مباحثهپذیری و ابژکتیو بودن احکام فقهی در عرصه عمومی و سازگاری آن احکام با مقتضیات عصری و عقلانی و اخلاقی. مؤمنان مکلف، البته، احکام فقهی را نهتنها درمورد خودشان بلکه درمورد دیگران هم باید اعمال کنند، اما «دیگران» بخشی از همین گروه سوژههای بهجا آورنده فقه نیستند. دیگران ابژه این احکاماند. این مجموعه مناسبات میان خدا و فقیه و تکتک افراد اجتماع است. در این مجموعه مناسبات، هیچ جایی برای مسؤولیتپذیری و پاسخگویی و حسابرسیِ اینجهانیِ فقیه دربرابر مکلفان وجود ندارد. با ارجاع به نکته قبل، حالا بیشتر معلوم میشود چرا منطق فقه نهتنها نظامساز نیست، بلکه نظامستیز است».[82]
سه نکته را مفروض میگیریم: 1- این که فقه (سیاسی) نظامساز نیست، 2- این که مخاطب آن مؤمنان هستند، نه نوع بشر، و 3- این که وظیفه فقه (سیاسی) معذریت و منجزیت است. حال، این سؤال به وجود میآید که آیا خداوند میتواند احکامی (فقهی) را به مخاطبان خود که همان مؤمنان هستند، تکلیف نماید؟ پاسخ مثبت است. شارع مقدس ممکن است احکامی هنجاری- در حد معذریت و منجزیت- انشاء نماید. امروزه، پساسکولاریسم مدعی حضور دین در جامعه- با فرض سکولار بودن دولت- است. در این فرض، آحاد جامعه میتوانند مسائل خود را به شیوهای که معتبر میدانند، حل و فصل کنند. به طور مثال، اگر دو نفر مسلمان در انگلستان مشکل حقوقی پیدا کنند، میتوانند به قاضی مسلمان رجوع نمایند. ابژه فقه مسلمانان هستند، نه غیرمسلمانان، که البته میتواند در ارتباط ایشان با دیگران نیز تعریف شود. وظیفه فقه و کلام (سیاسی) دفاع از مدعیات دین خاص برای مخاطبان خودش است: این سخن کاملاً درست است و ادعا نشده که فقه بخواهد تکلیفی برای غیرمسلمانان تولید کند! البته، در خود فقهسیاسی گزارههایی نسبت به تعامل با غیرمسلمانان وجود دارد. بحث بر سر این است که از دیدگاه دین یا مذهب خاص، جامعه مطلوب چه ویژگیهایی دارد. مدعا این است که در پاسخ به این سؤال فقه (سیاسی) «میتواند» گزارههایی هنجاری داشته باشد. همین که فقهسیاسی (و اجتماعی) بتواند به شکل فیالجمله احکامی برای مخاطبان خود ارائه نماید، مدعای نظریه همروی تأیید میشود.
به عقیده دکتر مجاهدی، فقهسیاسی نمیتواند امور جامعه را سامان دهد:
«در حالی که نظریه سیاسی به حوزه عمل ناظر است، فلسفهسیاسی (و فقهسیاسی، به شرط اعتبار) بر حوزه نظر تمرکز دارند. هدف نظریه سیاسی سامان دادن عملی جامعه با سلائق و عقاید مختلف میباشد. تفاوت نظریه سیاسی و فلسفهسیاسی آن است که اولی به حوزه عمل ناظر است، و دومی به حوزه نظر. بر اساس فقهسیاسی و کلام سیاسی، شما میتوانید بگویید هر کس که به این دین اعتقاد دارد، باید چنین و چنان کند. فقهسیاسی نمیگوید چگونه باید جامعهای که متشکل از عقاید مختلف است را سامان داد. این، دقیقاً، وظیفه نظریه سیاسی است».[83]
در تأیید کلام فوق، باید گفت اصلاً فقهسیاسی و کلام سیاسی چنین مدعایی ندارند که بخواهند وظیفه نظریه سیاسی را عهدهدار شوند. پس، حوزه این دو دانش با نظریه سیاسی از هم جداست، و ربط چندانی به بحث ما پیدا نمیکند. فقهسیاسی، بنا به تعریف، وظیفه عباد در حوزه احکام تکلیفیه و وضعیه را تبیین میکند. در مرحله بعد، نظریه سیاسی میتواند اثبات کند که آنچه شما در حوزه فقهسیاسی و کلام سیاسی گفتهاید عملی هست (یا نیست). نظریه سیاسی این شأن را ندارد و نمیتواند در خصوص اعتبار فقهسیاسی و کلام سیاسی قضاوت کند. به هر حال، نظریه همروی باید نشان دهد که چگونه در جامعهای متکثر میتوانیم مبنایی فلسفی (مثل کانت) یا مبنایی سیاسی (مثل لیبرالیسم سیاسی راولز) برای زندگی داشته باشیم. مهم این است که مثل هگل و کانت مبنای متافیزیکی داشته باشیم، یا مثل راولز مبنای سیاسی و غیرمتافیزیکی.
مدعای آخر مجاهدی این است که فقه با حضور (امام) معصوم (ع)، اعتبار خود را کلاً از دست میدهد:
«فقه با وجود معصوم از هم ميپاشد و بيمعنا ميشود. به تعبیر دقیقتر، معصوم، مطابق پیشفرضهای کلامی شیعی که پشتیبانِ جریان اصلی سنت فقه موجود شیعی است، دو شأن دارد. هم مانند پیامبر، قول و فعل و تقریرش عین دین است، یعنی خودش یکی از منابع دین و البته یکی از منابع تفقه است. هم مجتهد است و رأی اجتهادی او هم به محض تفوه، باز بخشی از عین دین و منبع دین و یکی از منابع تفقه است. به این ترتیب، علی الفرض، هیچ تفاوت تحلیلی و ابژکتیو میان آرا و افعال او و دین نمیشود گذاشت. در هر مورد اختلافی میان مجتهدان، رأی مندرج در قول و فعل و تقریر مستقیم یا غیرمستقیم و صریح یا کنایی امامِ معصومِ حاضر فصلالخطاب و خودش بخشی جدید از دین است. به این ترتیب، فقه که طبق تعریف وظیفهاش کشف احکام وضعی و تکلیفی دین است، مستعفی و مستقیل میشود؛ چیزی شبیه وضعیت شریعت نزد تیرهای از اسماعیلیان پس از قیامتی که امامِ موسوم به «علی ذِکْرِهِ السلام» قیامش را اعلام کرد».[84]
شاید بتوان گفت ما به شکل دقیق نمیدانیم فقه در زمان امام معصوم (ع) چه شکلی پیدا میکند؛ ولی این احتمال هست که بابهای دانش چنان گسترده شود که اجتهاد، به عنوان روش فهم دین، همچنان باقی بماند و نیازمند تأیید نهایی امام معصوم (ع) باشد. مهم این است که «احتمال» چنین فرضی کفایت میکند.
ز- نقد دکتر کدیور: وی اساساً معتقد است بین سیاست و فقاهت ارتباطی وجود ندارد:
«فقاهت ربطی به سیاست ندارد. دو امر متفاوت است. سیاست تدبیر حوزه عمومی است با اشراف بر جزئیات سیاسی الان و اکنون. فقاهت علم استخراج «احکام کلی» شرعی از کتاب و سنت است. فقیهان همانند فیلسوفان و عارفان سیاستمداران خوبی نیستند. تحول سریع نظریات سیاسی فقهای بعد از انقلاب اثبات میکند که ارائه نظریه سیاسی کار فقیه نیست! از جمله فقیهانی که به صراحت بر این مهم اشاره کردهاند، آقاشیخ محمدحسین غروی اصفهانی (کمپانی) استاد آقایان خویی و طباطبایی است».[85]
در این نقل قول، بین دو چیز باید تمایز قائل شد: ارتباط فقاهت (فقیه) با علم سیاست یا حکمرانی، و ارتباط فقه (به شکل گزارهای) با دانش سیاست. استدلالی که مطرح شده به مسئله اول برمیگردد و قابل تأیید است. صاحب این قلم نیز در آثار خود- ازجمله در فصل نهم همین کتاب- کلام مرحوم اصفهانی را با ابنخلدون مقایسه کرده است. مسئله دوم این است که آیا فقهسیاسی گزارههایی در حوزه سیاست، به معنای عام، خود داراست یا نه. چه بسا کسی فقها را قدر متیقن در تصدیگری امر سیاست نداند، اما فقهسیاسی را دانشی معتبر قلمداد کند. علیالقاعده، فقهای سنتی تفاوتی بین فقه عبادی (همانند نماز)، فقه اجتماعی (همانند مسائل خانواده) و فقهسیاسی نمیبینند. به همین دلیل، ایشان مباحثی همچون جهاد را در کتب فقهی خود ذکر کردهاند. به هر روی، دکتر محسن کدیور استدلال مشخصتری برای عدم اعتبار فقهسیاسی ارائه میکند:
«از تعالیم اسلامی و هیچ دین و آئین دیگری علوم سیاسی متفاوتی در نمیآید. علوم سیاسی یا سیاستورزیْ اسلامی و غیراسلامی ندارد. ادعای سیاست اسلامی یا فقهسیاسی سراب و بیراههای بیش نیست. به شکل دقیقتر، اولاً این دو از دانشهای عرفی و دنیوی هستند که بر اساس عقل جمعی انسانی و تجربه تاریخی بشری تدوین شده است و بر منبع الهی و دینی مبتنی نیستند. ثانیاً در متون دینی هیچ حکم تعبدی یا توقیفی یا مولوی (غیرارشادی) در حوزه سیاست وجود ندارد که دستیابی به آن در گرو مراجعه به وحی یا متون دینی یا متخصصان علوم دینی باشد. احکام ارشادی ارشاد به حکم عقل هستند».[86]
در این نقل قول، دو مطلب دیده میشود. در نکته اول، سرنوشت سیاست اسلامی و فقهسیاسی یکسان دیده شده است، در حالی که بحث سیاست اسلامی به مبحث کلی «اسلامیسازی» گره میخورد و بسیاری از اندیشمندان آن را زیر سؤال بردهاند، در حالی که فقهسیاسی بخشی از فقه است که به مباحث سیاسی میپردازد. مهمترین استدلال ایشان، اما، در نکته دوم نهفته است: هیچ حکم مولوی در فقهسیاسی وجود ندارد. در نقد این سخن باید گفت فقهسیاسی دانشی جدیدالتأسیس نیست که نسبت به اعتبار آن بحث کنیم، و با مفروض گرفتن اعتبار فقه، آن را زیر سؤال ببریم. دکتر کدیور فقه را دانشی معتبر میداند، ولی اعتبار فقهسیاسی را زیر سؤال میبرد. مسئله اینجاست که مرز مشخصی بین مسائل اجتماعی و سیاسی در اسلام دیده نمیشود که به محض سیاسی شدن مسائل، فقیه در آنجا توقف کند و فتوا ندهد. همان گونه که اوامر مولوی در فقه (عبادی و) اجتماعی فرض میشود، در مسائل سیاسی نیز میتوان اوامر مولوی شارع مقدس را مشاهده نمود. به طور مثال، همان گونه که آیتالله کدیور در مسائل (عبادی و) اجتماعی فتوا میدهد، باید در خصوص جهاد (به شکل خاص جهاد ابتدایی) و مانند آن نیز فتوا دهد. به بیان دیگر، اگر در این زمان معصوم (ع) حضور داشته باشند، در هر سه حوزه مسائل فقهی را پاسخگو خواهند بود. مؤید این سخن آن است که وی در جای دیگر چنین اظهار میکند:
«در حقوق جزایی، حقوق اساسی و حقوق بینالملل بخش اخلاقی اسلامی آن لازمالرعایه است، اما پیکره حقوقی آن کاملاً زمانی مکانی است، و کمتر حکم ثابت غیرموقتی در آن یافت میشود. علم فقه، علم حقوق نیست. مسلمانان به علم حقوق و علم فقه مستقل از یکدیگر، و البته مرتبط با هم، نیاز دارند».[87]
اگر در حقوق اساسی و حقوق بینالملل «کمتر» حکم ثابت غیرموقتی دیده میشود، معنایش این است که حداقل برخی از احکام آن غیرزمانمند و غیرمکانمند است.[88] بدون تردید، فقه نمیتواند ما را از علم حقوق بینیاز کند، اما همان گونه که ایشان اظهار کرده، این دو دانش در تعامل با یکدیگر هستند. بر اساس مطالب پیشگفته، نقد نقل قول زیر نیز مشخص میشود:
«وقتی در حقوق اساسی از فقه خلع ید شد، جایی برای فقهسیاسی باقی نمیماند. علم سیاست در جامعه اسلامی هیچ فرقی با علم سیاست در جوامع دیگر ندارد. موازین سیاسی توسط عقل جمعی و تجربه بشری (و به اصطلاح فقهی توسط عرف) تعیین میشود. در سیاست، هیچ امر تعبدی یا توقیفی یا هیچ حکم مولوی نیست تا برای تعیین آن سراغ فقه برویم. فقه علم تعیین حکم شرعی است که امری کلی است، در حالی که سیاست تصمیمگیری جزیی برای اکنون و اینجاست که به اصلاح فقهی علیالاغلب به «موضوعشناسی» برمیگردد. لذا، امر سیاسی در فقه تعیین نمیشود. فقه طبیعت و کارکرد کاملاً متفاوتی دارد. آنچه عقل انسانی و تجربه جمعی بشر توان دستیابی به آن را دارد، نمیتوان از دین و به تبع آن از فقه انتظار داشت. از فقه انتظار طبی، سیاسی، و اقتصادی نداریم. موضوع در وقوع فقهسیاسی در گذشته، همان موضوع در امکان فقهسیاسی مورد بحث نیست! آنچه واقع شده، اموری بوده است که امروز تردیدی نداریم که وظیفه فقه نبوده است و فقها برای حل مشکل مردم از ابزار فقهی استفاده کردند».[89]
در این خصوص، میتوان گفت: اولاً «علم سیاست» (همانند علم اقتصاد) به معنای تجربی آن تا اندازه زیادی بین جوامع مختلف مشابه است، اما این سخن به این معنا نیست که (دین و) فقه (سیاسی) در خصوص امر سیاست هیچ گزارهای نداشته باشد. به نظر میرسد بین سیاست و علم سیاست خلطی صورت گرفته است. در نظریه همروی، برخلاف رویکرد حداکثری به فقه، این نکته مشخص است که فقهسیاسی داعیه موضوعشناسی و ورود به جزییات را ندارد. ثانیاً در فقهسیاسی به مواردی همچون جهاد و عملیات استشهادی برخورد میکنیم که، همانند دیگر مسائل اجتماعی، نیاز به تفقه دارد. البته، چه بسا بعد از تفقه در این خصوص به این نتیجه برسیم که جهاد ابتدایی در این زمان (یا کلاً) اعتبار ندارد (یا دارد). ثالثاً، همان گونه که گذشت، بحث اسلامیسازی ربطی به اعتبار فقهسیاسی ندارد و نفی امر دوم به عدم اعتبار امر اولی منجر نمیشود. رابعاً این که در روزگار قدیم، فقه کارکرد حقوقی داشته امری مفروض تلقی میشود؛ و مهم آن است که به تعبیر خود ایشان، در زمان ما فقه و حقوق ارتباط تعاملی دارند. در نهایت، دکتر کدیور بحث فوق را به دفاع از سکولاریسم پیوند میدهد:
«دانش دینی، خصوصاً فقاهت، هیچ نقشی در اداره جامعه ندارد. برخلاف برخی نویسندگان معاصر (از قبیل عبدالله النعیم[90]) معتقد نیستم حکومت پیامبر (ص) در مدینه سکولار بوده است! اما معتقدم چون اتصال پیامبر به وحی الهی قابل تکرار نیست، اصولاً نمیتوان به آن حکومت برای لزوم دینی بودن تأسی کرد. از منظر تشیع، ائمه (ع)- خصوصاً امیرالمؤمنین علیبنابیطالب (ع)- فقط زمامدار سیاسی نبوده است؛ ایشان امام به معنی منبع معرفت دینی هم بوده که بسیار مهمتر از مقام سیاسی است. اکنون در گذر زمان اولی امری تاریخی است، و دومی به قوت خود باقی است. تفکیک این دو حیثیت بعد از ایشان اتفاق افتاده، و واقعیتی تاریخی است. اما به باور رایج شیعه، ایشان برخوردار از علم لدنی و ملکه عصمت بودهاند، بنابراین در فقدان افرادی با این خصوصیتهای ویژه مسئله سالبه به انتفاء موضوع است؛ یعنی ایشان از این زاویه قابل تأسی نیستند تا کسی به دلیل سکولار نبودن حکومت علوی ادعا کند. حکومت در تشیع باید دینی باشد».[91]
برای تحلیل سخن فوق لازم است به نکته اشاره کنیم که سکولاریسم دو معنا دارد: اول جدایی نهاد دین از دولت (آن گونه که در غرب از این اصطلاح برداشت میشود)، و دوم جدایی دین از سیاست (آن گونه که در ایران منسبق به ذهن است). بر اساس معنای دوم سکولاریسم است که ممکن است ادعا شود دین، به شکل مولوی، گزارهای در باب سیاست ندارد. بحث اعتبار، یا عدم اعتبار، فقهسیاسی به موضوع دوم بازگشت میکند، در حالی که عدم ارتباط نهاد فقاهت با دولت و اداره جامعه به امر اول مرتبط میشود. در نقل قول بالا- و در بحث حاضر- بین دو معنای عرفیگرایی خلط شده است. به هر صورت، کدیور برای اثبات سکولاریسم به معنای نخست ادعا میکند که دولت نبوی و علوی سکولار نبوده، اما امروزه باید به سکولاریسم قائل شویم. این در حالی است که النعیم، عبدالرازق و مهدی حائری تفاوتی بین حکومت صدر اسلام و زمان ما نمیدیدند. نکته اینجاست که دکتر کدیور برای مدعای خود به «باور رایج شیعه» استناد میکند که برای عصمت مدخلیتی در امر سیاست قائلند، در حالی که خود ایشان معصومان را «علمای ابرار» میداند.
ح- نقد دکتر طباطبایی: وی در نقد دکتر فیرحی این گونه نوشته است:
«تمایز علوم به تمایز موضوعات آنهاست و به دلیل همین تمایزِ موضوعات، فقه سیاست نیست و از اضافۀ یکی از آنها به دیگری فقه مضاف ــ مانند آب مضاف ــ درمیآید، اما فقهسیاسی درنمیآید! اگر بتوان سیاستی از درون نظام فقه شیعی بیرون کشید، به فرض امکان، باید نخست دانست که سیاست چیست؛ به همان دلیل که فقیهانی مانند محمدباقر صدر گفتهاند اقتصاد اسلامی وجود ندارد؛ زیرا اقتصاد علمی مستقل از فقه با موضوعی مستقل است، اما میتوان احکامی را از فقه استخراج کرد که در اصلاح نظام اقتصادی به کار آید، فقهسیاسی هم نمیتواند وجود داشته باشد و این منوط به وجود علم سیاست مستقل از فقه است. نیازی به گفتن نیست که فقیه تنها با تکیه بر فقه و اصول خود نمیتواند بداند سیاست چیست. این دو علم دو موضوع متمایز دارند و توضیح سرشت موضوع یکی با تکیه بر اسلوب دیگری ممکن نیست. همچنانکه نظر اقتصادی اسلام منوط به وجود علم اقتصاد مستقل است، یعنی اقتصاد اسلامی وجود ندارد، و آنگاه مسئولان اقتصادی میتوانند با نظری به احکام اسلامی، در عمل، برخی تعدیلها را در تعادلهای اقتصادی وارد کنند، باید علم سیاست مستقل از فقه هم وجود داشته باشد تا مسئولان سیاسی برخی احکام اسلامی را در عمل سیاسی خود وارد کنند».[92]
نکته مهم این است که فقهسیاسی از ترکیب فقه و علم سیاست حاصل نمیشود، بلکه فقهسیاسی بخشی از فقه است که به مباحث سیاسی میپردازد. در کلام فوق، اما، نکاتی وجود دارد که میتواند از یک جهت به مدعای نظریه همروی در این باب کمک کند. مرحوم صدر علم اقتصاد را از مکتب اقتصادی جدا میکند؛ چرا که اولی از جنس science است، و نمیتواند دینی شود. اگر اسلام سخنی در اقتصاد دارد، در حوزه مکتب اقتصادی است. فقهسیاسی همانند فقه اقتصادی با مکتب سروکار دارد، نه با علم. فقهسیاسی بخشی از فقه است که به مسائل سیاسی میپردازد، همان گونه که فلسفهسیاسی به شیوه فلسفی مسائل سیاسی را بررسی میکند. پس، توهم این مسئله هم وجود ندارد که فقهسیاسی بخواهد با علم سیاست هماوردی کند. مدعا همان است که خود دکتر طباطبایی اشاره کرده است: «میتوان احکامی را از فقه استخراج کرد که در اصلاح نظام اقتصادی به کار آید»، خواه همانند صدر قائل به «نظام» شویم یا نه. این همان «اعتبار محدود فقهسیاسی» در نظریه همروی است.
در مجموع، میتوان گفت فقهسیاسی به این معنا اعتبار دارد که راه مراجعه به آن برای دریافت احکام هنجاری (در دو حوزه احکام وضعیه و تکلیفیه خمسه) باز است، و به شکل خاص در موضوعهایی همچون جهاد، امربهمعروف و نهیازمنکر، علمیات استشهادی و مانند آن ورود میکند. پس، استدلال کسانی که درصدد اثبات عدم اعتبار فقهسیاسی هستند، با مشکل روبرو است. از سویی دیگر، رویکرد حداکثری به فقه (و دین) زیر سؤال است. به شکل مشخص، فقهسیاسی نمیتواند نظامسازی کند یا نظریه دولت داشته باشد. نظریه همروی، بعد از تأیید اعتبار محدود فقهسیاسی، در صدد است نسبت آن را با دانشهای دیگر، بالاخص فلسفهسیاسی، مشخص کند.
منابع:
- البوطی، محمدسعید رمضان، ضوابط المصلحة فى الشريعة الاسلامية، بيروت، دارالمتحدة، 1412 ق.
- الجابري، محمد عابد، «دانش فقه: بنياد روششناختى عقل عربى اسلامى»، ترجمه محمدمهدى خلجى، مجله نقد و نظر، سال سوم، ش 4 (پاييز 1376).
ـ الجرجانى، على بن محمد، كتاب التعريفات، تهران، ناصرخسرو، 1306ق.
- جوادی آملی، عبدالله، ولایتفقیه؛ ولایت فقاهت و عدالت، چاپ سوم، قم، اسراء، 1381.
- الحرالعاملى، محمدبن الحسن، وسائل الشيعة، قم، مؤسسة آلالبیت، 1414 ق.
- حقيقت، سيد صادق، توزيع قدرت در انديشه سياسي شيعه، تهران، هستينما، 1381.
- ------ ، سیاستاندیشی در حوزه اندیشه سیاسی اسلامی، تهران، نشر کویر، 1395.
- ------ ، «نظریه همروی در حوزه اندیشه سیاسی اسلامی»، مجله آینه پژوهش، ش 189 (مرداد و شهریور 1400).
- ------ ، «تحديد مصلحت»، فرهنگ انديشه، ش ۱۳ (بهار ۱۳۸۴).
- (موسوی) خمينی، روحالله، ولايت فقيه و حکومت اسلامی، تهران، اميرکبير، 1357.
- ------ ، صحیفه امام، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1368.
- رجايي، فرهنگ، معركه جهانبينىها: در خردورزى سياسى و هويت ما ايرانيان، تهران، شركت انتشارات احياى كتاب، 1373.
- زرگرینژاد، غلامحسین (به کوشش)، رسائل مشروطيت: هیجده رساله و لایحه در باره مشروطیت، تهران، كوير، 1374.
- سروش، عبدالکریم، «معنا و مبناى سكولاريسم»، مجله كيان، ش 26 (شهریور 1374).
- ------ ، «ديانت، مدارا ومدنيت» (گفتوگو)، كيان، ش 45 (بهمن و اسفند 77).
- ------ ، بسط تجربه نبوی، بسط تجربه نبوی، تهران، صراط، 1378.
- ------ ، «فقه در ترازو»، مجله كيان، ش 46 (فروردين و ارديبهشت 1378).
- سروش محلاتى، محمد، «نصيحت ائمه مسلمين»، حكومت اسلامى، ش 1 (پاييز 1375).
- ------ ، «ظرفیتشناسی فقه اسلامی برای علوم انسانی»:
https://www.mehrnews.com/news/2176016/
- شفیعی، محمود، «زیست جهان سیاسی فقهی: محدودیتها و راهکارها»، یادداشت اختصاصی کانال »اندیشه دینی معاصر» (۱۷ اردیبهشت 1400).
- شمسالدين، محمدمهدى، الاجتهاد و الحياة، بيروت، مركز الغدير للدراسات الاسلامية، 1417ق.
- الصدر، السيدمحمدباقر، دروس فی علم الاصول، الحلقة الاولی، قم، پژوهشگاه صدر، 1390.
- طباطبايي، سيدجواد، «در باره علم موهوم» (1400): کانال تلگرامی «یادداشتها و جستارها» (t.me/jtjostarha).
- عميد زنجاني، عباسعلي، فقهسياسي، تهران، امير كبير، 1380.
- الفارابي، ابونصر محمد، کتاب الملة، تحقيق محسن مهدی، بيروت، دارالمشرق، 1968.
- ------ ، احصاء العلوم، مقدمه: عثمان محمد امين، مصر، مطبعة السعادة، 1931.
- فنایی، ابوالقاسم، «رشد سرطانی فقه»:
https://andishehvarzi.blog.ir/tag/
- قاضىزاده، كاظم، «اعتبار رأى اكثريت»، حكومت اسلامى، ش 6 (زمستان 1376).
- ------ ، سیاست و حکومت در قرآن، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1384.
- کدیور، محسن، «نسبت دین و سیاست: از اسلام در حوزه سیاست چه انتظاراتی نباید داشته باشیم؟»:
- ------ ، «نسبت فقه و حقوق»:
- ------ ، «ولایتفقیه و نواندیشی دینی»:
- ------ ، «امکانسنجی فقهسیاسی دموکراتیک»:
- ------ ، «سکولاریسم و نواندیشی دینی»:
https://kadivar.com/16262/
- مجاهدی، محمدمهدی، «در باب مغالطات نواندیشان حوزوی»، کانال تلگرامی دکتر مجاهدی و کانال تلگرامی نامه حوزوی (@namehayehawzavi).
- مجتهد شبستري، محمد، نقدي بر قرائت رسمي از دين، بحرانها، چالشها و و راهحلها، تهران، طرحنو، 1379.
- ------ (و داود فیرحی)، «عبور از فقه از نگاه مجتهد شبستری و فیرحی»:
http://www.ensafnews.com/92863/
- مجلسی، بحار الانوار، محمدباقر، تهران، دار الکتب الاسلامیه، 1315 ق.
- محقق داماد، سیدمصطفی، «خبر واحد نه علم میآورد و نه عمل»:
http://farhangemrooz.com/news/29811
- مصباح يزدی، محمدتقی، «سخنرانی پيش از خطبه نماز جمعه تهران»، روزنامه اخبار اقتصاد (27/6/1378).
- مطهری، مرتضی، بررسى اجمالى مبانى اقتصاد اسلامى، تهران، حكمت، 1403 ق.
ـ ملكيان، مصطفى، «با پارادوکس خود چه میکنید؟» (گفتگو):
http://farhangemrooz.com/news/12421/
- منتظری، حسینعلی، دراسات في ولاية الفقيه، قم، المركز العالمى للدراسات الاسلامية، 1409ق.
- میراحمدی، منصور، ملاحظاتی بر چالشهای فقهسیاسی، قم، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1391.
- میراحمدیزاده، مصطفی، رابطه فقه و حقوق، قم، بوستان کتاب، 1380.
- میرموسوی، سیدعلی، «اعتبار و قلمرو فقهسیاسی»، در: منصور میراحمدی (و دیگران)، درسگفتارهایی در فقهسیاسی، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، 1389.
- ناصری، حسین، «درآمدي بر ارتباط فقه و حقوق، مجله الهيات و معارف اسلامي (مطالعات اسلامي )، ش 64 (تابستان 1383).
- هولاب، رابرت، یورگن هابرماس: نقد در حوزه عمومی، ترجمه حسین بشیریه، تهران، نشر نی، 1375.
- یوسفی، محمدرضا، «تبارشناسی، چالشها و آینده فقه نظام»، در: گروه نویسندگان، اندیشه دینی معاصر: رویکردها و چالشها: دفتر دوم، تهران، میراث اهل قلم، 1399.
References:
- Lambton, Ann K. S., State and Government in Medieval Islam, London, Oxford University Press, 1981.
- Rosenthal, Erwin I.J., Political Thought in Medieval Islam, U.K, Cambridge University press, 1962.
[1]. ر.ک: سیدصادق حقیقت، «نظریه همروی در حوزه اندیشه سیاسی اسلامی».
[2]. على بن محمد الجرجانى، كتاب التعريفات، ص 72: «الفقه فى اللغة عبارة عن فهم غرض المتكلم من كلامه و فى الاصطلاح هو العلم بالاحكام الشرعية العملية المكتسب من ادلتها التفصيلية».
[3]. ابونصر محمد فارابى، احصاء العلوم، ص 69: «و صناعة الفقة هى التى بها يقتدر الانسان على ان يستنبط تقدير شىء مما لم يصرح واضع الشريعة بتحديده على الاشياء التى صرح فيها بالتحديد؛ و التقدير ان يتحرى تصحيح ذلك حسب غرض واضع الشريعة بالعلة التى شرعها فى الامة التى لها شرع».
[4]. فارابى، الملة، ص 5 و 46-47.
[5]. Erwin I.J. Rosenthal, Political Thought in Medieval Islam, pp. 62-84.
[6]. محمدعابد جابرى، «دانش فقه: بنياد روششناختى عقل عربى اسلامى».
[7] . حکم شرعی قانونی است که از سوی خداوند برای تنظيم زندگی انسان وضع شده؛ و بر دو گونه است: تکليفی و وضعی . حکم تکليفی آن است که به طور مستقيم به افعال انسان مربوط میشود، مانند حرمت نوشيدن شراب، و يا وجوب خواندن نماز. حکم وضعی به طور مستقيم به افعال انسان ارتباط ندارد، مانند زوجيت، ملکيت و يا ولايت؛ يا اينکه حکمی است که از يک حکم تکليفی ديگر انتزاع میشود؛ مثل جزئيت و شرطيت، و يا صحت و بطلان (ر.ک: السیدمحمدباقر الصدر ، دروس فی علم الاصول، الحلقة الاولی، ص 65).
[8]. جابرى، پیشین.
[9]. Ann K. S. Lambton, State and Government in Medieval Islam.
[10]. عباسعلى عميد زنجانى، فقهسیاسی، ج 2، ص 41.
[11] . فرهنگ رجايي، معركه جهانبينىها: در خردورزى سياسى و هويت ما ايرانيان، ص 129-130.
[12]. حسينعلى المنتظرى، ولاية الفقيه و فقه الدولة الاسلامية، ج 1، ص 523؛ (و پاسخ به روزنامه گاردين و خبرگزارى رويتر، 6/10/1378).
[13]. همان.
[14]. كاظم قاضىزاده، «اعتبار رأى اكثريت»، ص 132 134.
[15] . کاظم قاضیزاده، سیاست و حکومت در قرآن، ص 272-348.
[16]. محمدسعید رمضان البوطی، ضوابط المصلحة فى الشريعة الاسلامية.
[17] . سیدصادق حقیقت، «تحديد مصلحت».
[18]. حقيقت، توزیع قدرت در اندیشه سیاسی شیعه، ص 258ـ270.
[19]. محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 75، ص 66 (ثلاث لايغل عليها قلب امرء مسلم: اخلاص العمل لله والنصيحة لائمة المسلمين و اللزوم لجماعتهم).
[20]. محمدبن الحسين الحرالعاملى، وسائل الشيعة، ج 16، ص 136.
[21]. محمد سروش محلاتى، «نصيحت ائمه مسلمين»، ص 143ـ147.
[22]. validity claim
[23] . رابرت هولاب، يورگن هابرماس: نقد در حوزه عمومی، ص 37.
[24]. comprehensibility
[25]. truth
[26]. truthfulness
[27]. correctness/ appropriateness
[28] . سیدعلی میرموسوی، «اعتبار و قلمرو فقهسیاسی»، ص 56 و 61.
[29]. See: Rosenthal, OpCit, pp. 115-121.
[30] . maximalist
[31] . minimalist
[32] . اجماع منقول اجماعی است که توسط دیگر فقها نقل شده باشد. این گونه اجماع حجیت ندارد. اجماع محصل، که باید برای خود فقیه حاصل شود، هم این مشکل را دارد که اتفاق نمیافتد.
[33]. مرتضى مطهرى، بررسى اجمالى مبانى اقتصاد اسلامى، ص 26ـ27.
[34]. محمدمهدى شمسالدين، الاجتهاد و الحياة، ص 12.
[35]. عبدالله جوادی آملی، ولایتفقیه؛ ولایت فقاهت وعدالت، ص 60.
[36]. ر.ک: محمدتقی مصباح يزدی، «سخنرانی پيش از خطبه نماز جمعه تهران».
[37]. روحالله موسویخمينی، ولايتفقيه و حکومت اسلامی، ص 29-31.
[38]. عبدالکریم سروش، «ديانت، مدارا ومدنيت».
[39]. عبدالکریم سروش، «فقه در ترازو».
[40]. context
[41] . محمد مجتهد شبستری، نقدی بر قرائت رسمی از دین، ص 172-174.
[42]. مجتهد شبستری، همان، ص 170- 178؛ و عبدالکريم سروش، بسط تجربه نبوی، ص 19-20.
[43] . احکام امضایی احکامی هستند که دین اسلام بر آنچه در قبل وجود داشته، مهر تأیید زده است. برعکس، احکام تأسیسی اموری هستند که دین برخلاف رویه پیشین در صدد ایجاد آنهاست.
[44]. مرتضی مطهری، پیشین، ص 15.
[45]. ابوالقاسم فنایی، «رشد سرطانی فقه».
[46]. محمود شفیعی، «زیست جهان سیاسی فقهی: محدودیتها و راهکارها».
[47] . سیدصادق حقیقت، «فقهسیاسی و نظریه دولت».
[48] . سیدصادق حقیقت، سیاست اندیشی در حوزه اندیشه سیاسی اسلامی، ص233.
[49] . حقیقت، پیشین، ص222-191.
[50] . مقصود از روش انّی، در مقابل روش لمّی، رسیدن از معلول به علت است.
[51] . روحالله خمینی، صحیفه امام، ج 21، ص 217-218.
[52] . ر.ک: حقیقت، پیشین.
[53] . غلامحسین زرگرینژاد، رسائل مشروطیت، ص 215.
[54] . https://fa.shafaqna.com/news/668988/
[55] . محمدرضا یوسفی، «تبارشناسی، چالشها و آینده فقه نظام».
[56] . حقیقت، پیشین، ص 191-222.
[57] . سیدصادق حقیقت، سیاست اندیشی در حوزه اندیشه سیاسی اسلامی، ص233.
[58] . مقصود از روش انّی، در مقابل روش لمّی، رسیدن از معلول به علت است.
[59] . در این خصوص، آیتالله سروش محلاتی معتقد است فقه کنونی ما باید در حد بیان احکام کلی فقهی باقی بماند و تشخیص مصداق و موضوع را برعهده کارشناسان بگذارد. حدود صد سال پیش استفتایی از صاحب عروه شد که استفاده از بیمه شرکت انگلیسی چه حکمی دارد. ایشان فرمودند این کار وجه شرعی ندارد. بیست سال بعد همین سؤال را از مرحوم نایینی پرسیدند. ایشان در جواب بیان داشتند چون آنها از کفار به حساب میآیند از باب عمل به قرارداد، نمیتوان چیزی از آنها گرفت، اما از باب استنقاذ اشکالی ندارد. سی سال بعد آیتالله خویی در جواب این استفتاء، استفاده از حق بیمه شرکتهای خارجی را از باب هبه معوضه مجاز دانستند، در حالی که عند العقلاء بیمه نه استنقاذ است، نه هبه معوضه. امروزه، اما، بیمه جزء عقود به حساب میآید؛ چرا که عقود اختصاصی به عصر شارع ندارد و همین که عقلاء این عقد را عقلایی میدانند برای شرعیتش کافی است. البته، فقیه در این امر معذور است؛ چرا که وقتی مسئله را درست نمیشناسد، با احتیاط با آن برخورد میکند. اما نتیجه این امر عقب افتادن جامعه اسلامی از دستاوردهای عقلایی است. در سال 1341 در موضوع حق رأی زنان طیف وسیعی از مراجع تقلید در این مساله اجماع داشتند که این عمل خلاف شرع است. آیتالله خویی هم در صراط النجاة حق رأی زنان را غیرشرعی دانسته است. اما آیتالله تبریزی در حاشیه صراط النجاة نوشتهاند در عصر غیبت که حکومت با فقیه است، اگر او صلاح بداند اشکالی ندارد. مورد دیگر، آن که آیتالله یزدی دادسراها را خلاف شرع دانسته و آنها را تعطیل کرد، بعد آیتالله شاهرودی آنها را شرعی دانسته و به احیاء اقدام نمود (محمد سروش محلاتی، «ظرفیتشناسی فقه اسلامی برای علوم انسانی»).
[60] . سيدمحمدکاظم مصطفوي، القواعد، ص 9.
[61] . روحالله خمینی، پیشین، ص ۲۸۹.
[62] . سیدمصطفی محقق داماد، «خبر واحد نه علم میآورد و نه عمل».
[63]. منصور میراحمدی، ملاحظاتی بر چالشهای فقهسیاسی، ص 56-77.
[64]. همان.
[65]. همان، ص 93-129.
[66]. همان.
[67]. همان، ص 135-144.
[68]. همان.
[69]. همان، ص 145-153.
[70]. همان، ص 153-163.
[71] . عبدالکریم سروش، «معنا و مبناى سكولاريسم».
[72] . سروش، پیشین.
[73] . همان.
[74] . محمد مجتهد شبستری و داود فیرحی، «عبور از فقه از نگاه مجتهد شبستری و فیرحی».
[75] . مصطفی ملکیان، «با پارادوکس خود چه میکنید؟».
[76] . همان.
[77] . گفتگو با دکتر فنایی در سال 1398.
[78] . مکاتبه با دکتر مجاهدی (16/11/1400).
[79] . به طور مثال ر.ک: مصطفی میراحمدیزاده، رابطه فقه و حقوق؛ ابوالقاسم گرجی، «رابطه فقه و حقوق»، و حسین ناصری، «درآمدي بر ارتباط فقه و حقوق.
[80]. محمدمهدی مجاهدی، «درباب مغالطات نواندیشان حوزوی».
[81] . مجاهدی، پیشین.
[82] . همان.
[83] . همان.
[84] . همان.
[85]. محسن کدیور، «ولایتفقیه و نواندیشی دینی».
[86]. محسن کدیور، «نسبت دین و سیاست».
[87]. محسن کدیور، «نسبت فقه و حقوق».
[88]. البته، ایشان در جایی دیگر کل احکام این حوزه را ارشادی میداند: «ابواب فقهی در یک تقسیمبندی به هفت دسته قابل تقسیم هستند: ۱) مناسک یا عبادات ۲) شبهمناسک (احکام خوردنیها، آشامیدنیها و روابط جنسی)، ۳) حقوق مدنی و خانواده، ۴) حقوق تجارت، ۵) حقوق جزایی، ۶) حقوق اساسی، و ۷) حقوق بینالملل. از أبواب هفتگانه، عبادات کاملاً شرعی است (تعبدی و توقیفی)، و ربطی به علم حقوق ندارد. أبواب شبهمناسک توقیفی (اما نه تعبدی) هستند. حقوق خانواده و مدنی در جوامع اسلامی فیالجمله پایه شرعی دارند. علم حقوق (در جوامع اسلامی) باید این موازین را رعایت کند. حقوق تجارت، حقوق جزایی، حقوق اساسی و حقوق بینالملل کاملاً عقلایی هستند. پیکره حقوقی این حوزهها کاملاً زمانی مکانی است، و حکم مولوی ثابت غیرموقتی در آن یافت نمیشود»: محسن کدیور، «امکانسنجی فقهسیاسی دموکراتیک».
[89] . همان.
[90] . «عبداللهی النعیم» درست است.
[91]. محسن کدیور، «سکولاریسم و نواندیشی دینی».
[92]. جواد طباطبایی، «در باره علم موهوم».