نظریه همروی و نواندیشی دینی
نظریه همروی و نواندیشی دینی
در: جمعی از نویسندگان، مجموعه مقالات علمی پنجمین کنگره بینالمللی علوم انسانی اسلامی، ج 8، تهران، آفتاب توسعه، 1400، ص 439-470.
چکیده
نظریه همروی در چهار سطح قابلیت طرح دارد. در سطح معرفت شناختی، مدعا این است که عقل، نقل، تجربه، شهود و تاریخ با هم تضاد ندارند، و نهایتاً یک هدف را دنبال میکنند. در سطح دوم، یعنی همروی روش شناختی، این نظریه بین روشهای متن گرایانه و زمینه گرایانه، ادله متنی و فرامتنی، و روشهای کمی و کیفی و تفهمی پل می زند و به «راه سوم» اعتقاد دارد. در حوزه اندیشه سیاسی اسلام، همروی فلسفه سیاسی و فقه سیاسی قابلیت طرح دارد. پیشینه نسبت سنجی فلسفه سیاسی و فقه سیاسی به فارابی می رسد. در سطح آخر، همروی سنت و تجدد مطرح می شود، که به نوبه خود مستلزم احیای سنت و نقد تراث دینی (در سطح اسلام دو) و دیدگاه نقادانه به مدرنیته است. مسئله محوری در این مقاله، بررسی نسبت نظریه همروی با نواندیشی دینی است. نواندیشی دینی، بر خلاف روشنفکری دینی، سکولار نیست و فقه سیاسی را (در محدودهای خاص) معتبر می داند. نظریه همروی ذیل گفتمان نواندیشی دینی قرار می گیرد، چرا که قرائتی مردمسالار از دین به دست می دهد، و در عین حال، فقه سیاسی و اجتماعی را معتبر میداند و از سکولاریسم فاصله می گیرد.
کلمات کلیدی
نظریه همروی، معرفتشناسی، روششناسی، متنگرایی، زمینهگرایی، فلسفه سیاسی، فقه سیاسی، سنت و تجدد، نواندیشی دینی
مقدمه
تاکنون از صاحب این قلم یک مقاله و یک کتاب انتشار یافته که به شکل مستقیم به موضوع بحث حاضر مربوط میشود. مقاله «همروی فلسفه سیاسی و فقه سیاسی» که در سال 92 انتشار یافت (حقیقت، 1392)، و کتاب همروی فلسفه سیاسی و فقه سیاسی که در سال 96 به زینت طبع آراسته شد (حقیقت، 1396)، تنها سطح سوم از چهار سطح نظریه همروی را پوشش میدهند. همان گونه که خواهیم دید، همروی چهار سطح دارد: همروی معرفتشناختی، همروی روششناختی، همروی فلسفه سیاسی و فقه سیاسی، و همروی سنت و تجدد. علاوه بر این، در این مقاله سعی میشود همروی به عنوان یک «نظریه» مطرح شود. برای نیل به این هدف، علاوه بر اشاره به سطوح چهارگانه همروی، بخشهایی از این نظریه که تاکنون فرصت پردازش نداشتهاند، مورد بررسی و کاوش قرار خواهند گرفت. نگارنده، همچنین، تاکنون این نظریه را بر چند مورد انطباق داده است: مسئولیتهای فراملی در سیاست خارجی دولت اسلامی (حقیقت، 1376)، توزیع قدرت در اندیشه سیاسی شیعه (حقیقت، 1381)، توزیع ثروت (و عدالت اقتصادی) (حقیقت، 1373: 109- 115)، و حقوق بشر (حقیقت، 1384: 331-346). از سویی دیگر، نواندیشی دینی گفتمانی است که قرائتی مردمسالار و حقوق بشری از دین ارائه میکند، و از این جهت با گفتمان روشنفکری دینی شباهت دارد. تفاوت این دو گفتمان در چند امر است؛ از جمله آن که نواندیشی دینی به اعتبار فقه سیاسی و اجتماعی باور دارد، و بنابراین از این جهت سکولار نیست. نقطه تمرکز این مقاله نسبتسنجی نظریه همروی با گفتمان نواندیشی دینی است. بدیهی است برای این کار، ابتدا باید مؤلفههای نظریه همروی را شناخت، و در گام بعد نواندیشی دینی را در مقایسه با روشنفکری دینی تعریف نمود.
هرچند نگارنده همروی را در چهار سطح خود قبلاً مطرح کرده، اما تفاوت اساسی این متن با متون پیشین آن است که در اینجا، همروی به عنوان یک نظریه مطرح میشود. «نظریه» مجموعهای از فرضیهها و عبارتهای نسبتاً مجرد و عمومی در داخل یک علم است که كليت واحد قابل فهمی را تشکیل میدهند؛ و در تعيين بعضی از وجوه حيات جمعی به كار برده ميشود (Audi, 1999: 701). آندرو سایر نظریه را شیوهای از نظمبخشی به رابطه بین مشاهداتی (یا دادههایی) میداند که معنای آنها قطعی است (سایر، 1385: 57). بر اساس چهار سطح نظریه همروی، چهار مدعا به شرح ذیل قابلیت طرح خواهند داشت:
الف- همروی معرفتشناختی: نه تنها عقل و نقل تضادی با هم ندارند، بلکه همراه با دیگر راههای معرفت (تجربه، شهود و تاریخ) نیز میتوانند انسان را به سوی مقصدی واحد در حوزه مسائل سیاسی (و اجتماعی) رهنمون شوند.
ب- همروی روششناختی: در حوزه مسائل سیاسی (و اجتماعی) اسلامی، روشهای مختلف (از جمله روشهای متنگرایانه و زمینهگرایانه، و روشهای کمی و کیفی و تفهمی) در تعامل با یکدیگر میتوانند راه سومی را پیشنهاد کنند.
ج- همروی فلسفه سیاسی و فقه سیاسی: هرچند فلسفه سیاسی، طبق تعریف، مستقل از وحی است، اما برای بررسی مسائل سیاسی از دیدگاه اسلام، هم به پاسخ فلسفی نیاز داریم، هم به پاسخ فقهی. در واقع، مدعا این است که برای حل مسائل سیاسی از دیدگاه اسلام هم به پاسخ فلسفی نیاز داریم، هم به پاسخ فقهی، هم به مقایسه آن دو.
د- همروی سنت و تجدد: راه حل مسائل اجتماعی و سیاسی از دیدگاه اسلام از رهگذر نقد و احیای سنت از یک سو، و بهره بردن از دستاوردهای تجدد (به خصوص در حوزه نرمافزاری) از سویی دیگر، میگذرد.
گفتمان نواندیشی دینی
حال، قبل از آن که به جنبههای مختلف نظریه همروی بپردازیم، تعریفی از نواندیشی دینی به دست میدهیم تا ضمن بررسی مؤلفههای نظریه همروی بتوانیم نشان دهیم این نظریه در ذیل آن گفتمان قرار میگیرد. هرچند در دهههای قبل مرز مشخصی بین نواندیشی دینی و روشنفکری دینی ترسیم نشده بود، ولی امروزه این مسئله با توجه به تفاوتهای آنها، امری بایسته به نظر میرسد. در زبان انگلیسی (و خصوصاً در ایالات متحده)، اصطلاح اسلام اصلاحگرا[1] برای نواندیشان دینی، و اسلام لیبرال یا اسلام مترقی[2] برای روشنفکران دینی معادلیابی شدهاند. نواندیشی دینی گفتمانی است که هدف خود را بازاندیشی در متون دینی بر اساس حکم عقل و مقتضیات تجدد قرار داده است. نقطه افتراق این گفتمان از روشنفکری دینی آن است که در گفتمان اخیر تجدد و عقلانیت متجددانه فرض گرفته شده، و بر اساس آن نصوص دینی فهم میشوند. دیگر تفاوت نواندیشی دینی با روشنفکری دینی آن است که نواندیشی دینی با عرفیگرایی (سکولاریسم) مرزبندی ایجاد مینماید؛ چرا که نزد نواندیشان دینی فقه سیاسی اعتبار دارد. روشنفکران دینی جملگی فقه سیاسی را امری زمانمند، و بنابراین دانشی غیرمعتبر در این زمان، قلمداد میکنند. به نظر میرسد گفتمانی که بتواند در شرایط کنونی قرائتی مردمسالار و حقوق بشری از سنت و دین به دست دهد، همانا نواندیشی دینی است.
جدول مقایسه روشنفکری دینی و نواندیشی دینی
تفکر دینی معیارها |
روشنفکری دینی |
نواندیشی دینی |
متعلَق اصلاح |
دین |
فکر دینی |
منبع معرفت (عقل) |
دلیل قرار دادن عقل مدرن |
نگرش تعاملی به دین و عقل مدرن |
فقه سیاسی |
نامعتبر دانستن فقه سیاسی و اجتماعی |
اعتبار محدود فقه سیاسی و فقه اجتماعی |
نسبت عقل و دین |
نگهداشتن جانب عقل مدرن در تعارض عقل ودین |
نگهداشتن جانب دین در تعارض عقل ودین |
ادله فرامتنی و متنی |
تکیه بر ادله برون دینی و فرامتنی |
تکیه بر ادله درون دینی و برون دینی |
سکولاریسم |
گرایش به سکولاریسم |
مرزبندی با سکولاریسم |
روش شناسی دینی |
تکیه به ادله فرامتنی |
تکیه به ادله فرامتنی در کنار اجتهاد مصطلح |
تبار نظریه همروی
«همروی» که ترجمه confluence است، در جغرافیا به معنای همسویی و ادغام شدن دو رود یا دو جریان آبی (همریزگاه)، در معماری به معنای پیوندگاه، و در پزشکی به معنای تلاقی رگها است. این اصطلاح، علاوه بر این، در علوم مهندسی و فیزیک - همانند «همروی بازتابشی» و «همروی ستارگان» - نیز کاربرد دارد. در علوم انسانی، همروی به «تلاقی و تعامل هر دو موضوع» تعریف میشود (Oxford Dictionary, 2005: 319)؛ ویلیام جیمز در بحث معرفتشناسی خود بر اساس اصول عملگرایی، به همروی یا همآمیزی روشهای معرفتی میل میکند (James, 1912: 92-122). در حالی که همروی در جغرافیا و علوم پزشکی نوعی تلاقی و یکی شدن را به همراه دارد، در (فیزیک و) علوم انسانی ضرورتاً به معنای یکی شدن و ایجاد شیء ثالث نیست. به طور مثال، روشهای معرفتی (و همچنین ستارگان) با هم تعامل و همسویی دارند، ولی ترکیب نمیشوند و چیز سومی را ایجاد نمینمایند.
همروی معرفتشناختی، به معنای تعامل روشهای مختلف معرفتی، در اندیشه اسلامی در متفکرانی همچون ملاصدرا و علامه طباطبایی سابقه دارد. حکمت متعالیه در صدد است روش فلسفی، عرفانی (شهودی) و حتی وحیانی (شریعت و فقه) را با هم جمع کند. همروی روششناختی نیز، همان گونه که خواهیم دید، در نظریههای ترکیبی سابقه دارد. بر این اساس، امکان استفاده از روششناسیهای مختلف، اعم از سنتی، مدرن و پسامدرن، با شرایطی خاص وجود دارد.
در خصوص پیشینه نسبتسنجی فلسفه سیاسی و فقه سیاسی در بین فلاسفه، به نمونههایی میتوان اشاره کرد. فارابی، به عنوان اولین فیلسوف مطرح در جهان اسلام، وظیفه فلسفه (سیاسی) را بررسی کلیات و وظیفه فقه (مدنی) را رسیدگی به جزییات میداند؛ اما چون جزییات را به فقه واگذارده، فلسفهسیاسی عملاً کارآییاش را از دست میدهد. در واقع، او نوعی تقسیم کار بین فلسفه سیاسی و فقه مدنی قائل شده است. او رهبرى سنت را فقيه مىداند؛ و به نوعى راه فقه را به حکومت گشوده است؛ هرچند منظور او از فقه، فقه اکبر است، نه آنچه امروزه فقه مینامیم. البته، نبايد فراموش كرد كه طبق آراء اهل المدينة الفاضلة در درجه اول، هر يك از رؤساى سنت بايد حكيم، و در درجه دوم فقيه باشند؛ اما، طبق الفصول المدنية و الملة حكمت در رئيس سنت شرط نيست (مهاجرنیا، 1377: 118-134). فقيه در اصطلاح فارابى معادل «دينشناس» مىباشد، كه علاوه بر مطرح نبودن «ولایت» وی، هم دايره علوم او وسيعتر از فقه اصطلاحى است، و هم بر جهاد قدرت دارد. پس، هرچند نسبتسنجی و همروی فلسفهسیاسی و فقهسیاسی در فارابی ریشه دارد، اما تفاوتی بارز بین آن مبنا و نظریه همروی به چشم میخورد. ابنرشد نیز هرچند در زمره فلاسفه جای میگیرد، اما وحی وشریعت را حتی برای فیلسوف ضروری میداند (ابنرشد، 2009: 177-178). به نظر وی، نه تنها فلسفه از نظر دینی و فقهی نهی نشده، بلکه شریعت با روش فلسفی و عقلی موافق است؛ و از نظر معرفتی، باید از موافقت معقول و منقول سخن گفت (ابنرشد، 1388ق: 33-38). اهمیت ابنرشد در این نکته محوری نهفته است که نه حکمت عملی را از دخالت در جزئیات منع میکند، نه فقه را جایگزین مطلق حکمت مدنی در جوامع دینی مینماید. ملاصدرا هرچند از نسبت فلسفه سیاسی و فقه سیاسی سخن نگفته است، اما مبنای نظری نسبتسنجی عقل و نقل را برای اساس حکمت متعالیه تمهید میکند (الشیرازی، 1981: 167).
در بین فقهای سیاسی، کسی به شکل دقیق نسبت فلسفه سیاسی و فقه سیاسی را مشخص نکرده است. البته، میرزای نایینی در کتاب تنبیه الامة و تنزیه الملة که اثری در حوزه فقه سیاسی محسوب میشود، ابتدا به تقسیم حکومتها به استبدادی (تملیکیه) و غیراستبدادی (ولایتیه) میپردازد. بدون تردید، این گونه مباحث در فلسفه سیاسی جای میگیرد، و نویسنده کتاب با تأثیر پذیرفتن از عبدالرحمن کواکبی، سعی کرده برخی مبانی فلسفه سیاسی را بر مباحث فقه سیاسی مقدم اندازد (نایینی، 1378: 28-33). از سویی دیگر، اندیشه سیاسی علامه طباطبایی اساساً شکل فلسفی دارد. از آن جمله میتوان به نظریه استخدام، اصالت اجتماع و نظریه تعاون اشاره نمود. هرچند ایشان از ارتباط فلسفه سیاسی و فقه سیاسی به شکل کبروی بحثی به میان نیاورده، اما فقه سیاسی جایگاهی خاص در دستگاه اندیشه سیاسی وی داراست. در بین متأخرین، احمد واعظی ارتباط فقه سیاسی و فلسفه سیاسی را این گونه بیان میکند: «فقه سیاسی هرگز نمیتواند ما را از فلسفه سیاسی بینیاز کند. نظر به این که فلسفه سیاسی، در مقایسه با فقه سیاسی، به مباحث بنیادیتر میپردازد، هماره این امکان وجود دارد که بعضی مبانی تنقیح شده در فلسفه سیاسی در استنباط بعضی مباحث فقه سیاسی سهیم باشد» (واعظی، 1395: 196).
جمع سنت و تجدد نیز در آثار متفکران متعددی به عنوان امر مطلوب مطرح شده است؛ اما کمتر از چگونگی جمع آنها، بالاخص در حوزه مسائل سیاسی، شاهد کوشش نظری هستیم. در مجموع، باید گفت نظریه همروی در برخی ابعاد خود سابقه دارد، اما نسبت روشهای مختلف، و دوگانههای فلسفه سیاسی و فقه سیاسی، و سنت و تجدد در قالب یک «نظریه» بدیع به نظر میرسد.
هستیشناسی در نظریه همروی
از آنجا که در هستیشناسی که بخشی از دانش فلسفی است به سه مسئله ماهیت هستی، چرایی هستی و غایت هستی پرداخته میشود، لازم است به این سه وجه به شکل مختصر بپردازیم. دین اسلام با پشتوانه وحی تعریفی از هستی ارائه کرده است که فراتر از ابعاد علمی، ذهنی و تجربی بشر است. مهمترین مبانی هستیشناسی کتب اسلام عبارتند از: رئالیسم معرفتی، نیازمندی جهان نسبت به خداوند، غایت و هدفمندی هستی، حاکمیت نظام علت و معلول (خداوند و مخلوقات)، فناپذیری جهان طبیعت، و ایمان به غیب. انسان و جهان مخلوق خداوند هستند؛ و گیتی از دو بخش عالم محسوسات و غیب تشکیل شده است. خداوند این عالم را برای تکامل انسان آفریده، و هدف خلقت چیزی جز عبودیت و تکامل انسان نمیباشد.
نظریه همروی و مسئله انتظار از دین
نظریه همروی را میتوان راه سومی بین دو رویکرد حداکثری و حداقلی تلقی کرد. در کتاب همروی فلسفه سیاسی و فقه سیاسی، مدعا این است که نظریه همروی بر نقد همزمان دو رویکرد حداکثری و حداقلی به دین ابتنا دارد (حقیقت، 1396: 33-74). در حالی که حداکثریها انتظار دارند دین تکلیف همه امور را مشخص کرده باشد، حداقلیها فقط انتظار مبدأ و معاد را از دین دارند. به تعبیری دیگر میتوان گفت هفت تفاوت اساسی بین این دو رویکرد وجود دارد:
1- قلمرو عقل انسانی: عقل بشر از دیدگاه حداقلی خودبسنده، و از دیدگاه حداکثری ناخودبسنده است.
2- کمال و جامعيت دين: برخی نگرشهای حداکثری کمال و جامعيت دين را در رديف هم قرار داده؛ و از ادعای کمال دين به جامعيت آن میرسند.
3- تفسير دين: حداکثریها بر اساس مرجعيت انحصاری دين بر اين باورند که با وجود تفسيرپذيری دين و متون دينی، تنها يکی از تفاسير و برداشتها معتبر و قابل استناد است.
4- اعتبار فقهسیاسی: حداقلیها، بر خلاف حداکثریها، فقهسیاسی را غیرمعتبر و ناکارآمد میدانند.
5- اجرای احکام شريعت: طبق نظر حداکثریها، رسالت و اهداف دين تنها با بيان تعاليم و احکام لازم برای سعادت انسانها محقق نمیشود، بلکه به اجرای آنها در قالب حکومت اسلامی وابستگی دارد.
6. ارتباط معرفت دينی با دیگر معارف بشری: در نگرش حداقلی، بر اساس مطالب پیشگفته، معرفت دينی چون امری بشری است، از ديگر معارف انسانی تغذيه میکند.
7- نسبت با تجدد: رویکرد حداکثری نسبت به تجدد یا بیتفاوت است، یا با آن تخاصم دارد (میرموسوی، 1389: 55-95؛ و میرموسوی، 1387: 122-124).
کامل بودن دین و هدایت دینی غیر از مدعای جامعیت و برداشت حداکثری از دین و تجددستیزی باشد. در نظریه همروی، راه رجوع به ادله درون دینی باز است؛ خواه دین به مسئله مورد نظر به شکل وسیع بپردازد، یا راهبردهای کلی ارائه کرده، بقیه امور را به عقل بشری واگذار کرده باشد. ادله فرامتنی و برون دینی بر ادله متنی و درون دینی تقدم رتبی دارند؛ و بنابراین، در صورتی که استدلال و برهان تام عقلی بر موضوعات اجتماعی وجود داشته باشد، بر جمله ادله نقلی تقدم خواهد داشت. اما تمام سخن در این است که - لااقل در پارهای موارد – ادله فرامتنی فصلالخطاب نیستند؛ و بنابراین، راه رجوع به ادله متنی در این گونه موارد باز میماند. این مسئله نشان میدهد که چگونه نظریه همروی با روشنفکری دینی مرزبندی میکند، و ذیل گفتمان نواندیشی دینی قرار میگیرد.
انسانشناسی در نظریه همروی
آن طور كه كانت و لاك معتقدند سرشت بشر نيك و خوب، و طبق نظر هابز و ماكياول شرور است. صفبندى رئاليستها و ايدئاليستها در اين موضوع مهم، اثرى مستقيم در ديگر آراى حوزه فلسفه سياسى ايشان دارد. به نظر نمیرسد هیچ یک از دو گروه فوق برهان یقینی و یا حتی مستقلات عقلیه برای مدعای خود داشته باشند. تجربه تاریخی هم شاید به سود مدعای هر دو رأی دهد؛ و به همین دلیل نمیتواند مورد اتکا باشد. در گام آخر، چه بسا بتوان ادعا کرد که منابع دینی به این بحث پرداخته باشد. اگر برهان و عقل و تجربه در این زمینه به شکلی باشند که راه را برای رجوع به ادله متنی نبندند، باید دید آنها تا چه حد به این بحث پرداختهاند. هرچند «نظریه استخدام» علامه طباطبایی به شرور بودن ذات انسان نظر دارد(طباطبایی، 1388: 51) ، ولی ایشان به فطرت و روحیه تعاون و این که انسان موجودی مرکب از دو جوهر مادی و مجرد است نیز اشاره کردهاند (طباطبایی، 1973: 113). بر اساس نظریه همروی، در خصوص این مسئله، شاید بتوان گفت برخی آیات قرآنی سرشتی دوگانه برای ذات بشر معرفی کردهاند: «فالهمها فجورها و تقویها» (شمس: 8)، «و لقد کرمنا بنی آدم» (اسراء: 70)، «فطرة الله التی فطر الناس علیها» (روم: 30)، «ان الانسان لربه لکنود» (عادیات: 6)، «ان الانسان لیطغی ان رآه استغنی» (علق: 6-7). پس، انسان ملغمهای از خوبیها و بدیهاست؛ و میتواند از حیوان بدتر، یا از فرشته بهتر شود. همان گونه که دیده میشود گفتمان نواندیشی دینی در صدد است هم از منابع عقلی بهره برد، هم از متون مقدس.
همروی معرفتشناختی
همان گونه که اشاره شد، نظریه همروی در این بعد مسبوق به سابقه است. اندیشمندان اسلامی، همانند فارابی و صدرالمتألهین و علامه طباطبایی، از تعاضد عقل و نقل (و شهود) سخن گفتهاند. ملاصدرا به عقل اتکا میکند، و از شهود و نقل تأیید میآورد. نظریه همروی در سطح معرفتشناختی در صدد جمع و توفیق بین عقل و نقل، به عنوان مهمترین روشهای شناخت در حوزه اندیشه اسلامی، و همچنین تجربه، شهود و تاریخ است. نکته مهم این که نسبت عقل و نقل مبنای نسبتسنجی فلسفه سیاسی و فقه سیاسی محسوب میشود. ظاهرگرایان، اخباریون و تفکیکیها هر یک به شکلی عقلگرایی را زیر سؤال میبرند. شاید بتوان نظریه همروی را در مقابل دو رویکرد تلفیقی و تفکیکی قرار داد. از دیدگاه منتقدان مکتب تفکیک، خلوص برداشت دینی «رؤیایی» بیش نیست (اسلامی، 1390). برعکس رویکرد تفکیکی، رویکرد توفیقی، همانند فارابی در الجمع بین رأیی الحکیمین، معتقد است فلسفه و دین یک چیز را اثبات میکنند. حکمت متعالیه ملاصدرا نیز بین راه عقل و نقل و شهود جمع کرد.
آنچه به بحث حاضر مربوط میشود این است که نسبت دلیل عقل و نقل در این مکتب با نظریه همروی هم مشابهت دارد، هم تفاوت. مشابهت آن دو در این است که اگر در کلام یا فلسفه (یا در کلام سیاسی و فلسفه سیاسی) دلیل عقل شکل برهانی و یقینی نداشته باشد، به هنگام تعارض با دلیل نقلی معتبر باید کنار گذاشته شود. در عین حال، در نظریه همروی شقوق مسئله به شکل دقیقتر باز شده است. مراد از دلیل عقل میتواند عقل نوع بشر باشد، که باز اعتبار دارد. از طرف دیگر، ادله نقلی نیز ظنی هستند؛ چرا که ما دسترسی بدون واسطه به شارع مقدس نداریم. پس، نسبت دلیل عقل و نقل در اکثر موارد به سبک و سنگین کردن دلائل ظنی بازمیگردد؛ و باید دید کدام دلیل ظنی، اقوی است.
نظریه همروی و تجربه
تجربه به چند معنا به کار میرود. تجربه را به معنای عام تمام معلوماتی است که انسان بعد از تولد از راههای مختلف به دست میآورد. تجربه به این معنا در برابر معلومات پیشین است، و میتواند شکل درونی، عقلی یا حسی داشته باشد. وقتی از «تجربه بشری» در طول تاریخ سخن میگوییم، معنای عام از آن اراده میکنیم. گاهی تجربه به معنای تجربه دینی به کار میرود که نوعی علم حضوری تلقی میشود. در نظریه همروی، دستاوردهای بشری و علوم تجربی و علوم عقلی جملگی اهمیت دارند؛ و در واقع، نمیتواند با هم دلیل شرعی تعارض داشته باشند (حقیقت، 1396: 81-83).
همروی روششناختی
همان گونه که اشاره شد، امکان ترکیب روشها و روششناسیهای مختلف مسبوق به سابقه است. تاد جيك در سال 1979 از اصطلاح «روش تركيبي« براي همروي روشهاي كمي و كيفي در پژوهشهاي علوم اجتماعي استفاده كرد. بر اساس این مبنا میتوان به «راه سوم» در خصوص دوگانههای زیر رسید: متنگرایی و زمینهگرایی، روشهای کمی و کیفی (و حتی تفهمی)، ساختار و کارگزار، و ادله فرامتنی و متنی (که در عنوان قبل اشاره شد). به اعتقاد تشكري و كرِسوِل، «پژوهش تركيبي مطالعهاي است كه پژوهشگران با استفاده از رويكردها يا روشهاي پژوهش كمي و كيفي، اقدام به گردآوري، تحليل و تركيب يافتهها و تفاسير بهدستآمده از روشهاي مختلف، در يك مطالعه خاص ميكنند» (Tashakkori, 2007: 1-3). در كتاب رهيافتها و روشها در علوم اجتماعي: ديدگاهي كثرتگرايانه، كه توسط پورتا و كيتينگ ويراستاري شده، اصطلاحهايي همانند همنهاد[3]، سهگوشسازي[4]، چشمانداز متكثر[5]، كثرتگرايي[6]، باروري (پيوند) متقابل[7]، تركيب[8] و پل زدن،[9] براي رساندن اين معنا استفاده شده است (Porta and Keating, 2008: 225, 232, 322). علاوه بر آن، ميتوان به دو اصطلاح ديگر نيز اشاره نمود: راه سوم[10] و ادغام[11]. همچنين، در خصوص متنگرايي و زمينهگرايي، به نظر ميرسد «همروي» آن دو كارآمدتر و به واقع نزديكتر باشد. نگارنده این سطور سعی کرده کتاب روششناسی علوم سیاسی را بر اساس همروی روششناختی به رشته تحریر درآورد (حقیقت، 1398). در نظریه همروی، نوعی کثرتگرایی روششناختی به رسمیت شناخته شده است؛ چرا که هر روش، کارآییها و محدودیتهای خاص خود را دارد.
تقدم دانشهای درجه دوم بر دانشهای درجه اول
هر دانشی که موضوع آن پدیدهها باشد، دانش درجه اول[12] محسوب میشود؛ همان گونه که هر دانشی که موضوع آن دانشی دیگر باشد، درجه دوم[13] قلمداد میگردد. به طور مثال موضوع سیاست، قدرت است؛ پس سیاست دانش درجه اول است. اما موضوع فلسفه علم سیاست خود علم سیاست است؛ پس، دانشی درجه دوم است. بر این اساس، فلسفه هر علمی دانش درجه دوم است. هرچند از نظر زمانی ابتدا دانشهای درجه اول رخ دادهاند؛ و سپس دانشهای درجه دوم، آن هم در دهههای اخیر، رشد کردهاند، اما از نظر رتبی دانشهای درجه دوم بر دانشهای درجه اول تقدم دارند. برای فارابی و دیگر اندیشمندان کلاسیک، دانش درجه دوم مطرح نبوده است. امروزه، اما، دانشهای درجه دوم رشد کردهاند و لازم است نسبت آنها با دانشهایی همچون فلسفهسیاسی و فقهسیاسی مشخص شود. به طور مثال، اگر در حوزه دانشهای درجه دوم تحولی رخ دهد، اجتهاد فقیه نیز متحول میشود.
جایگاه عقل در نظریه همروی
قبل از هر چیز باید دید از عقل[14] و عقلانیت (تعقل)[15] چه معنایی را اراده میکنیم. عقل قوهای است که انسان به واسطه آن دادههای اولیه را فهم و ترکیب میکند، منطق را به کار میگیرد، روایی واقعیتها را برمیرسد و نهادها و اعمال را توجیه میکند یا تغییر میدهد؛ در حالی که عقلانیت مفهومی است که به انطباق عقاید و اعمال شخص با دلایل او اطلاق میشود. استاد مصطفی ملکیان تعقل را به «تابع استدلال مجاز[16] بودن» تعریف میکند. مقصود از «مجاز» در اینجا «مُجمع علیه نوع بشر» است. وی سپس از دیدگاه جاناتان کوهن[17] نه معنا برای تعقل برمیشمارد (کوهن، 1378: 205): تبعیت از قواعد منطق صوری قیاسی، تبعیت از قضایای تحلیلی، تبعیت از استدلالهای ریاضی، تبعیت از قواعد حساب احتمالات، تبعیت از استقراء، تبعیت از امور متعارف در میان بشر، عقلانیت در غایات زندگی، عقلانیت در روشها (عقلانیت ابزاری)، و عقلانیت گفتاری (ملکیان، 1380-1382: 46-82). جان راولز در نظریه عدالت خود معنای مضیقتری از امر معقول[18] و امر عقلانی[19] قصد میکند (راولز، 1383: 29).
نقطه تمرکز بحث آن است که مدرکات عقل گاه با مفاد آنچه از نقل به دستمان رسیده نوعی ناهمخوانی (و گاه تعارض) پیدا میکند. به طور کلی، در خصوص نسبت دلائل عقلی و نقلی دو تصور کلی وجود دارد: همخوانی و تعارض. در صورت نخست، اختلافی بین رویکردهای مختلف وجود ندارد. اما در صورت تعارض و ناهمخوانی صور ششگانهای قابل تصور است؛ چرا که مقصود از دلیل عقل، یا دلیل عقل قطعی (عقلی و برهانی) است، یا (دلیل) عقل نوع بشر، و یا غیر آن (دلیل عقل غیرمعتبر، همانند استحسانات عقلی)؛ و مراد از دلیل نقل نیز یا دلیل نقل معتبر است (که نوعی «حجت» به شمار میرود)، یا نقل غیرمعتبر. از دیدگاه نظریه همروی، اگر دایره عقل محدود شود، فقه شیعه از اشعریگری سر درمیآورد. عقل قطعی، شکل برهانی دارد و فرازمانی و فرامکانی است، در حالی که عقل نوع بشر زمینهمند است. عقل نوع بشر یقین از نوع برهان به دست نمیدهد، بلکه مفید ظنونی است که اعتبار دارند. در مقایسه و رویارویی این ظنون با ظنون برآمده از نقل، ملاک، قوت ظنون خواهد بود. به عنوان یک قاعده کلی، معیار اصلی در نسبتسنجی فلسفه سیاسی و فقه سیاسی، قوت اعتبار آن دو است. دلیل این مسئله آن است که کمتر گزارهای میتوان در این دو حوزه پیدا کرد که برهانی و یقینی باشند. پس، عمدتاً با گزارههای ظنی روبرو هستیم. لازم به ذکر است که عقل در معظم گزارههای فلسفه سیاسی، عقل برهانی نیست. فلسفه سیاسی و فقه سیاسی هر دو دانشهای بشریاند، که یکی آزاد از وحی است، و دیگری عمدتاً متکی به نقل. عقل به این دلیل اعتبار دارد که قوه مشترک بین بشر است؛ و نقل به این جهت معتبر است که به خداوند و معصومان (ع) انتساب دارد. اگر مفاد فلسفه سیاسی و فقه سیاسی در خصوص مسئلهای خاص (همانند توزیع قدرت و عدالت) یک چیز بود و مؤید یکدیگر تلقی شدند، پاسخ مسئله روشن است. در فرض مقابل، امکان ناهمخوانی این دو نوع دانش به وجود میآید. گزارههای دینی منقول ممکن است عقلانی، عقلستیز یا عقلگریز باشند (ملکیان، 1379). یک نوع ناهمخوانی، تعارض این دو نوع یافتهها، یعنی تعارض گزارههای بشری عقلی با گزارههای وحیانی (در اینجا، در قالب فقه سیاسی) عقلستیز است. بدیهی است این تعارض، بدوی است؛ و اساساً نمیتوان تصور کرد که شارع مقدس گزارهای ضدعقلی داشته باشد. پس، به شکل قاعده کلی میتوان گفت اگر گزارههای فقه سیاسی با عقل (یا تجربه قطعی) تعارض پیدا کرد، یا تأویل و یا کنار گذاشته میشود. از سویی دیگر، میتوان گفت بسیاری از گزارههای فقه سیاسی ابهام و اجمال دارد، و در این صورت است که فلسفه سیاسی اعتبار پیدا میکند. در نظریه همروی، بر خلاف رویکرد حداقلی، مهم آن است که راه رجوع به فقه سیاسی باز است. فرض برعکس این تصور نیز امکانپذیر است: نوعی ابهام در فلسفه سیاسی با فرض قوت دلیل در طرف فقه سیاسی.
فرض اخیر از این جهت اهمیت دارد که برخی گمان میکنند فلسفه سیاسی متکی به عقل به شکل موجبه کلیه راهگشای کلیه امور در حوزه اندیشه سیاسی اسلامی است؛ و بنابراین، نیازی به فقه سیاسی وجود ندارد. به نظر میرسد نزاع سوسیالیستها و لیبرالیستها در مبحث عدالت اجتماعی به تکافؤ ادله منجر شده باشد. به دیگر بیان، امکان قانع کردن طرف مقابل در این گونه استدلالها از بین میرود. در اینجاست که امکان یافتن موضع شرع مقدس (در دین و فقه سیاسی) باز میشود. مشابه این مسئله را میتوان برای مکاینتایر در خصوص حقوق بشر مثال زد. از دیدگاه وی، انسان خودمختار عصر روشنگری نمیتواند چنین حقوقی را برای خود تعریف کند (McIntyre, 1981: 67). او، اما، رأی متأخری در سال 2017 در این زمینه دارد. به نظر وی، هرچند حقوق بشر توجیه معرفتشناسانه ندارد، اما اجتنابناپذیر است. دلیل وی اقتضاءات زمانه و مانند آن نیست، بلکه استناد به اعتقادنامه کلیسای کاتولیک[20] است که حقوق بشر را مورد تأیید قرار میدهد (McIntyre, 2017). در واقع، او بین دادههای وحیانی و یافتههای انسانی (خویش) به این شکل جمع میکند.
در مجموع، ملاک کلی در نسبت بین مجاری معرفتی، اعم از دلیل عقل و نقل و شهود و تجربه، قوت آنهاست؛ به این معنا که دلیل قویتر همواره مقدم است. پس، اگر دلیل عقلی قطعی، و دلیل نقلی ظنی بود، دلیل نقلی را باید تأویل کرد یا کنار گذاشت. اگر دلیل عقلی ظنی و دلیل نقلی معتبر و یقینی بود، دلیل نقلی مقدم میشود. اگر هم هر دو ظنی بودند، مورد اقوی را باید اخذ کرد. از آنچه گفته شد مشخص میشود که اعتبار دلیل عقل در نظریه همروی (و نزد نواندیشان دینی) با دیدگاه روشنفکران دینی (که عقل انسانی و ادله برون دینی را معتبر میدانند)، و همچنین با دیدگاه (فقه) سنتی متفاوت است.
توسعه حکم عقل
مسئله محوری در کارآیی عقل به عنوان یک منبع در استنباط احکام شرعی (و همچنین بهرهبرداری از آن در مسائل اجتماعی) این است که شیعه علیرغم اعتقاد به حسن و قبح عقلی (و قرار گرفتنش در گروه عدلیه در مقابل اشاعره) چندان از این منبع بهره نمیبرد. آخوند خراسانی بر اساس حسن و قبح عقلی، عقل را دارای توان حکم به خوبی یا بدی کارها میشمارد، و مدعی میشود چنین نیست که نزد عقل کارهای مختلف یکسان باشند و عقل به ستایش و نکوهش عاملان نپردازد (الخراسانی، 1407ق: 123). به اعتقاد وی، از وجوب شرعی میتوان وجوب عقلی را استنتاج کرد، حال آن که از وجوب عقلی نمیتوان لزوماً حکم شرعی وجوبی را استخراج نمود (الخراسانی، 1407ق: 133). برخی اصولیون - همانند محمدحسين اصفهانی- عقل مستقلی كه نزد شارع مقدس حجت است را به بنای عقلا برمیگردانند (علیدوست، 1382: 218). از دیدگاه محقق اصفهانی، هر انسانی خودش و کمال خودش را دوست دارد؛ هر فعلی که به کمال وی کمک کند محبوب او است؛ انتظام جامعه به انسان کمک میکند تا به کمال مطلوب ممکن برسد؛ عدل به انتظام جامعه کمک میکند، و ظلم به عدم انتظام؛ انسانهای عاقل عدل را دوست دارند و از ظلم متنفرند؛ و در نتیجه: انسانهای عاقل، بما هم عقلا، بنا را بر مدح عدل و ذم ظلم میگذارند تا عدل در جامعه رواج یابد و از ظلم اجتناب گردد (اصفهانی، 1375: 157).
این دیدگاه مورد انتقاد بسیاری از متفکران واقع شده است (اصفهانی، 1375: 157؛ و حائری یزدی، 1378: 259). در واقع، وقتی ملاک، اعتبارات عقلا بود، یقینی یا ظنی بودن دلیل منتفی میشود؛ چرا که معیار، صرفاً اعتبار معتبرین است، و نه حسن و قبح ذاتی. محمدحسین اصفهانی هرچند عقل را به دو قسم نظرى و عملى تقسيم نمىكند و حكمت عملى را به بناى عقلا برمىگرداند، اما مقصود او از بناى عقلا صاحبان عقل از جنبه عاقل بودنشان است. بناى عقلا نزد او با احكام عرفى و عقل جمعى مساوى نيست. به نظر میرسد نوعی نسبیت در این مبنا نهفته است؛ چرا که حکم عقلا از یک قوم به قوم دیگر – با توجه به تغییر زمان و مکان- ممکن است تفاوت کند. اگر عقل ما به چیزی حکم کرد، خداوند به عنوان رئیس عقلا به آن حکم میکند؛ و اگر حکمی را الزام نکرده باشد، از روی مصلحت و امتنان است. پس، اگر عقل به حسن توزیع قدرت یا دموکراسی حکم کرد، درمییابیم که نظر خداوند نیز اینچنین است. بر اساس مبنای اصفهانی مسئله سهلتر میشود؛ چرا که مقصود از حکم عقل چیزی جز بنای عقلا نخواهد بود، که هم قابل کشف است، و هم امری زمانمند و مکانمند میشود. از دیدگاه نظریه همروی، اگر عقل مستقل و بنای عقلا حجیت و اعتبار دارد، دلیل آن را باید در ودیعهای جستجو کرد که خداوند در نهاد بشر قرار داده است؛ و بنابراین، همواره حجیت خواهد داشت. نگارنده برای این که بحث فوق شکل کاربردی پیدا کند و از کلیگویی خارج شود، سیزده مثال برای توسعه حکم عقل در نظریه همروی برشمرده است (حقیقت، 1396: 125-144).
همروی ادله فرامتنی (و عقلی) و ادله متنی (و نقلی)
یکی دیگر از نقاط افتراق نظریه همروی با دیدگاه سنتی و روشنفکری دینی در نسبت ادله متنی و فرامتنی است. در نظریه همروی سعی میشود نسبتی تعاملی و خالی از ابهام بین ادله فرامتنی و متنی برقرار شود. در نظریه همروی، ادله فرامتنی از چند جهت بر ادله متنی تقدم دارند؛ اما مانع از رجوع به خود متون مقدس (آیات و روایات) در مسائل اجتماعی نمیشود. ادله فرامتنی بستر فهم از متن را آماده میکنند؛ و بنابراین، بر آن تقدم رتبی دارند. فقیه یا مفسر مردمسالار متون دینی را متفاوت از فقیه یا مفسر نخبهگرا یا توتالیتر میبیند. ادله فرامتنی چند دسته هستند. يكی ادله عقلی و برهانی است. به طور مثال، اگر بحثی به دور يا تسلسل منجر شود، شرط آن هم باطل خواهد بود. دسته دوم مباحثی است كه به حسن و قبح عقلی مربوط می شود. يكی از مباحث مهم بين اشاعره و معتزله بحث حسن و قبح عقلی است كه عدليه و از جمله شيعه يك طرف هستند، و اشاعره طرف ديگر. عدليه معتقد به حسن و قبح عقلی هستند، ولی اشاعره حسن و قبح عقلی را قبول ندارند. اگر عقل به خوب بودن چیزی حکم کرد، باید از آن پیروی کرد. نکته محوری، همان گونه که گذشت، توسعه حکم عقل در مسائل سیاسی و اجتماعی است. دسته ديگر از مباحث فرامتني، مباحث روششناسانه است؛ موضوعی که در عنوان بعد پی گرفته خواهد شد. امروزه روششناسی به عنوان يكی از مباحث بين رشتهای بسيار مهم مورد توجه اندیشمندان مختلف قرار دارد.
همروی فلسفه سیاسی و فقه سیاسی
هرچند بین سه حوزه فلسفهسیاسی، فقهسیاسی و علم سیاست نوعی تعامل و همروی وجود دارد، اما موضوع بحث در اینجا، علوم هنجاری هستند و بنابراین علم سیاست تخصصاً از عنوان حاضر خارج میشود. علم سیاست نوعی علم تجربی است. به دیگر بیان، بین سه حوزه فلسفی، فقهی و علمی سیاست، همروی وجود دارد؛ اما در این متن بر دو حوزه اول و دوم متمرکز میشویم؛ و از ارتباط این دو حوزه با حوزههای دانشی دیگر (همانند کلام سیاسی و اخلاق سیاسی) صرف نظر میکنیم. کلام سیاسی با فلسفه سیاسی دو تفاوت اصلی دارد: اولاً کلام سیاسی مقید به اثبات گزارههای وحیانی و دینی است، در حالی که فلسفه سیاسی آزاد از وحی است؛ و ثانیاً کلام سیاسی چندروشی، و فلسفه سیاسی تکروشی (عقلی) است. مدعای نظریه همروی، در اینجا، آن است که مسائل سیاسی را نمیتوان صرفاً پاسخ فلسفی یا فقهی داد، بلکه باید این گونه مسائل ابتدا در دو حوزه فوق طرح، و سپس نسبت آنها نیز به بحث گذاشته شود. در نسبتسنجی فلسفه سیاسی و فقه سیاسی، به شکل کلی، چهار صورت متصور است: تعاضد گزارههای آن دو (که بدون شک، در راستای حل مسئلهای همچون عدالت یا آزادی مؤید هم خواهند بود)، تعارض ظاهر گزارههای مستنبطه در فقه سیاسی با عقل (برهانی یا عقل نوع بشر) در فلسفه سیاسی (که چارهای جز تأویل یا کنار گذاشتن نوع اول باقی نمیماند)، اجمال یا ابهام در گزارههای فقه سیاسی با فرض اعتبار فلسفه سیاسی (در این خصوص باید معیار را گزارههای فلسفه سیاسی قرار داد)، و بالاخره، ابهام در گزارههای فلسفه سیاسی (همانند تکافؤ ادله مکاتب مختلف در مسئلهای خاص) با فرض روشن بودن گزارههای فقه سیاسی (که در این صورت فقه سیاسی میتواند راهگشا باشد). از آنجا که گزارههای فلسفه سیاسی و فقه سیاسی نوعاً ظنی هستند، قاعده کلی، قوت اعتبار آن دو است.
وجوه اعتبار فلسفه سیاسی
فيلسوف (سياسى) از آن حيث كه تفلسف مىكند، خود را به پذيرش گزارههای دينى و وحیانی مقيد نمىداند؛ و در مقدمههاى برهانهاى خود، از آنها استفاده نمىكند. فیلسوف (سیاسی) اسلامی، اما، میتواند از پیشفرضهای دینی استفاده کند؛ و این مسئله منافاتی با تفلسف آزاد وی ندارد. فلسفه سیاسی، دست كم، از سه جهت نسبت به فقه سیاسی اعتبار پیدا میکند:
1ـ بستر سازى: فلسفهسیاسی، مثل كلام و فلسفه، بستر فهم از متون دينى را آماده مىكند. كسى كه در مباحث مهم فلسفهسیاسی همچون آزادى، قدرت، برابرى، حكومت آرمانى، عدالت و مشروعيت به نتيجه خاصى رسيده باشد، متون وحيانى (كتاب و سنت) را - به شکل خودآگاهانه يا ناخودآگاهانه- در قالب خاصى مىفهمد. فقيهى كه در فلسفهسیاسی خود آزادانديش است، نمىتواند دين را به شكل استبدادى و توتاليتاريستى بفهمد. برعكس، كسى كه در فلسفهسیاسی خود به تمركز قوا و بدبينى نسبت به آزادی و توزيع قدرت رسيده، نمیتواند برداشتی مردمسالار از دين داشته باشد؛ و نهایتاً به «کلمه خبیثه آزادی» و مانند آن خواهد رسید. فارابى نیز از شأن بسترسازى كلام براى فقه سخن مىگويد. وى تفاوت كلام و فقه را در اين مىداند كه كلام به آرا و افعال بيان شده توسط واضع ملت (شريعت) مىپردازد؛ در حالى كه فقه از آراى بيان شده، احكام جديدى را استنباط مىنمايد. پس، متكلم به مباحثى كمك مىكند كه فقيه براى استنباط از آنها كمك مىجويد (الفارابی، 1931: 71). شیخ فضلالله (و تبریزی) استبداد را بر مشروطه ارجح میدانند؛ ولی باید توجه داشت که همان استدلال (دفع افسد به فاسد) نایینی را مطرح میکنند؛ با این تفاوت که استبداد را فاسد و مشروطه را افسد میدانند. از دیدگاه ایشان، استبداد نوعی فسق، و مشروطه مصداق کفر است. به اعتقاد وی، سلطنت رکن اسلام است، و منظورش اجرای شرع است، ولی به شاه مستبد رضایت میدهد (زرگرینژاد، 1374: 215). نکته محوری در این بحث آن است که این گونه قضاوتها نیز مبنای پیشافقهی دارد. این که مصداق فاسد و افسد چه باشد، به مبانی فلسفه سیاسی فقیه بازگشت میکند، نه به خود اجتهاد و فقه (حقیقت، 1396: 83-85).
2ـ يقينيات (برهانی): روش عقلانی در فلسفه سیاسی چند شکل دارد. صورت اول آن است که بر اساس قیاس نظریات بر بدیهیات مبتنی شود. روش دوم، به تعبیر پیرس، استدلال از راه بهترین تبیین[21] است که قدما از آن استفاده نمیکردهاند. کار سوم و چهارمی که در فلسفه (سیاسی) انجام میشود، بررسی تطور مفهومی و تحلیل زبان است (ملکیان، 1387: 64). نه تنها مقصود از روش عقلانی در فلسفه سیاسی صرف ادله یقینی نیست، بلکه اساساً ادله برهانی یقینی در فلسفه سیاسی به ندرت یافت میشوند. عقل در صورتی کاشف حکم شرعی (از باب ملازمه) تلقی میشود که بتواند به شکل یقینی به مسئلهای حکم کند. بنابراین، باید بین دو نوع حکم عقلانی در فلسفه تمایز قائل شویم. گاهی عقل بر اساس قیاس به بدیهیات میرسد و حکم قطعی صادر میکند؛ و گاه دیگر، در منطقةالفراغ روش عقلانی دارد، ولی به حکم یقینی نمیرسد. در جایی که فلسفه تحلیل زبانی یا مفهومی میکند، به وظیفه عقلانی خود عمل کرده، ولی کاشف از حکم شرعی نیست. اما در صورتى كه عقل بتواند فطرى بودن يا امتناع اجتماع متناقضین را به شكل قطعى ثابت كند، بدون ترديد بر ادله نقلى و فقه سیاسی مقدم است. دليل عقلى در صورتى مىتواند مسئلهاى را به شكل قطعى ثابت كند كه در نهايت به بديهى بودن، امتناع دور، تسلسل و اجتماع دو نقيض برسد. عقل بشرى (در فلسفه سیاسی) در برخى از موارد مىتواند به احكام قطعى دست پيدا كند.
3ـ كشف حسن و قبح افعال: در بحث مشهورات، از نيكو بودن عدل و ناپسندى ظلم سخن به ميان آمد. اين گونه گزارهها در فلسفه سياسى به خودى خود معتبرند؛ اما اگر عقل (بما هو عقل) به حسن و قبح فعلى حكم كند، شرع نيز از باب ملازمه به آن حكم خواهد كرد. عقل مىتواند به نیكويى برخى ناملايمات (مثل مجاهده با شهوات و دفاع از خانواده و ملت) و ناپسندى لذتهايى كه پيامدهاى شوم دارند (مثل نوشيدن شراب) حكم كند (عبده، 1351ق: 45-91). در بحث ملازمات عقليه، ملازمه حكم عقل و شرع (به عنوان کبرای کلی) در علم اصول، و صغری همواره در ديگر علوم بحث میشود. بر اساس نظریه همروی، دليلى براى انحصار حكم کلی عقل در حسن عدالت و قبح ظلم وجود ندارد. براى نمونه، عقل بما هو عقل از بين حكومتهاى موجود جهان، حكومت ديكتاتورى را نمىپذيرد؛ و به قبح آن حكم مىكند. بالاتر این که عقل تمركز قدرت در دست يك نفر غيرمعصوم، بدون وجود كنترلهاى بيرونى لازم، را ناپسند مىشمارد.
نظریه همروی و اعتبار فقه سیاسی
روشنفکران دینی فقه سیاسی و اجتماعی را معتبر نمیدانند. علم فقه، علاوه بر احکام وضعیه، درصدد است عمل مكلّفان را از حيث احکام خمسه (وجوب، حرمت، اباحه، استحباب و كراهت) بررسى كند (الصدر، 1390: 65). ابو نصر محمد فارابى فقه را به علمى كه به وسيله آن مىتوان از معلومات شرعى مجهولات را استنباط نمود، تعريف مىكند (الفارابی، 1931: 69). وی نياز به صناعت فقه را در صورت فقدان رئيس اول و ائمه ابرار كه ملوك حقيقى هستند، ناگزير مىداند؛ و آن را به دو بخش آرا و افعال تقسيم مىكند (الفارابی، 1968: 5 و 46-47). تقسيم سهگانه اروين روزنتال عبارت است از: فلسفه سياسى، فقه سياسى يا شريعتنامهنويسى و اندرزنامه نويسى يا آيينه شاهى (Rosenthal, 1962: 62-84). بخشى از مسائل فقهى با سياست مرتبط هستند؛ و اين ارتباط ممكن است به گونه مستقيم يا غيرمستقيم باشد.
نقطه قوت متنگرایان این است که به هر صورت وارد اصل متن شده، مراد شارع مقدس را از این بین در مییابند. مفسر قرآن روایات ائمهاند. فقيه با استفاده از علومی همانند رجال و درايه حکم شرعی را استخراج میكند. دانشی که در حوزه مسائل سیاسی حجیت مییابد، فقه سياسی است. حداقلیها فقهسیاسی را حجت نمیدانند. بر اساس رویکرد همروی، اگر فقه (سیاسی)، با تعریف و اعتبار مشخص، در حیطه مسائل سیاسی و اجتماعی اعتبار خواهد داشت. فقه (سیاسی) برای هر موضوعی میتواند حکمی داشته باشد، و اگر غنای برنامهای ندارد، لااقل غنای حکمی دارد. ما به عنوان افرادی متعبد باید به ادله متنی مورد نظر در فقه (سیاسی) توجه داشته باشیم؛ اما معنای این سخن حداکثری بودن نیست. در نظریه همروی، فقه و فقهسیاسی اعتبار خواهد داشت؛ ولی به طور مثال، جایگاه عقل در آن اهمیت فوقالعادهای پیدا میکند. هرچند منابع برای فقيه چهار چيز است (كتاب، سنت، اجماع و عقل) و يكی از منابع اجتهاد عقل است، ولی در عمل فقهای شيعه از عقل مستقل استفاده چندانی نمیكنند. کمتر حکمی در رساله به مستقلات عقلیه مستند هستند. اجماع هم به عنوان منبع مستقل محسوب نمیشود؛ چون منقولش حجت نيست و محصلش هم حاصل نمیشود.
گرچه فلسفه سیاسی دانشی معتبر تلقی میشود، اما ما را از رجوع به متون وحيانى بىنياز نمىسازد. این نکته مهمی در افتراق نواندیشی دینی از روشنفکری دینی تلقی میشود. اگر كسى در مراجعه به متون مقدس با انبوه مسائل سياسى و اجتماعى غیر زمانمند برخورد كرد، انتظار خود از دين را وسعت مىبخشد. پس، «انتظار دين از ما» در ارتباط مستقيم با «انتظار ما از دين» است. از سویی دیگر، فلسفه سياسى در آنجا كه نتايج معتبر ارائه مىكند، به طور معمول در سطح كلى محدود مىشود؛ و نمىتواند وارد قلمرو «بايد»ها و «نبايد»هاى جزيى شود: «فالحق اوسع الاشياء فى التواصف و اضيقها فى التناصف، خطبه 214» (امام علی، 1389: 261) تحديد مرزهاى عدالت، آزادى و حق به طور كامل براى عقل ميسر نيست. در اين ناحيه، اگر اثبات شود كه شارع در قالب ادله درون دينى فرمانهاى خاصى دارد، در واقع، ادله نقلى به كمك عقل خواهند شتافت؛ و ابهامهاى آن را از بين خواهند برد. همان گونه که خواهیم دید فقه سیاسی نیز به نوبه خود محدودیتهایی دارد، و این گونه نیست که در تمامى جزئيات زندگى اجتماعى دخالت نمايد. اگر پس از رجوع به ادله درون دينى، به اين نتيجه رسيديم كه خداوند حق حاكميت خود را به ديگرى واگذار كرده، بىترديد بايد آن را پذيرفت. به عكس، اگر ادله درون دينى از اثبات اين مسئله ناتوان باشند، باز نوبت به سنجش نسبت اعتبار فلسفه سیاسی و فقه سیاسی میرسد. تأثیر این مبنا را در نظریه نظارت خواهیم دید. پس، رجوع به ادله درون دينى به طور حتم به معناى پذيرش دخالت دين در كليه امور اجتماعى و سياسى (و مبنا قرار دادن دين حداكثری) نيست. اگر توزيع قدرت در قرائتی از نظريه ولايت مطلقه فقيه به شكلى بود كه با عقل (جمعى) و سيره عقلا سازگارى و همخوانى نداشت، از كداميك بايد رفع يد كرد؟ در پاسخ به اين سؤال بايد گفت اگر عقل جمعى در مسئلهاى خاص حكمى قطعى دهد، بايد در فهم خود از شريعت و در تبيين آن نظريه خاص تشكيك نمود. اگر فلسفه سياسى بتواند به شکل مستقل به اين قضيه حكم كند كه قدرت بىمهار نبايد در دست فردى غيرمعصوم قرار گيرد، نظريهاى خاص در فقه سياسى ـ همان گونه كه خواهيم ديد ـ نمىتواند به نتيجهاى متضاد با فرض ياد شده برسد. مهم، در اينجا، تحقق چنين شرطى است.
اصل تداوم احکام شریعت
با توجه به باز بودن راه برای رجوع به ادله متنی از یک طرف، و اعتبار فقه سیاسی از طرف دیگر، این سؤال به وجود میآید که تا چه حد میتوان به این گونه ادله پایبند بود و تأثیر زمان و مکان در آنچه حد است. نظریه همروی، همانند نظریههای سنتی، اصل را تداوم احکام میداند (حقیقت، 1374). بنابراین، اگر شک شود که حکمی تا زمان حاضر ادامه دارد یا به زمان خاصی محدود میشود، اصل آن است که ادامه داشته باشد. به طور مثال، حکم قصاص ممکن است با توجه به مقتضیات زمان در شرایط حاضر مورد شک قرار گیرد. در چنین مواردی، «اصل تداوم احکام» حکم میکند که این حکم برای زمان ما نیز وجود داشته باشد. هرچند اصل با تداوم احکام است، اما یک حکم یا گروهی از احکام با توجه به قرائن و شواهد لازم، میتوانند از تحت این قاعده خارج شوند.
محدودیتهای فقهسیاسی
بر خلاف رویکرد سنتی و فقه حداکثری، نظریه همروی محدودیتهایی برای فقه سیاسی در نظر میگیرد. فقه همه نیاز ما در امور اجتماعی و سیاسی را برآورده نمیکند؛ و این نه به دلیل نقص آن، بلکه به دلیل محدودیتهایی است که در تعریفش وجود دارد. مطهرى، انزواى بحث عدل و اصل عدالت اجتماعى را سبب ركود تفكر اجتماعى فقيهان و كنار ماندن فقه از فلسفه اجتماعى مىدانست. به عقیده وی، «اصل عدالت اجتماعى، با همه اهميت آن در فقه ما، مورد غفلت واقع شده؛ و در حالى كه از آياتى چون «بالوالدين احساناً» و «اوفوا بالعقود» عموماتى در فقه به دست آمده است؛ ولى با اين همه تأكيدى كه قرآن كريم بر روى مسئله عدالت اجتماعى دارد، معهذا يك قاعده و اصل عام در فقه از آن استنباط نشده؛ و اين مطلب سبب ركود تفكر اجتماعى فقهاى ما گرديده است». (مطهری، 1403ق: 26-27). یکی دیگر از محدودیتهای فقه (سیاسی) آن است که نمیتواند نظامسازی کند. از فقه نمیتوان انتظار داشت که به سادگی به سؤال مرز حوزه خصوصی و عمومی، عدالت و مانند آن پاسخ دهد؛ چرا که این گونه سؤالها مبتنی بر داشتن نظریهای در باب دولت است. «ماهیت دولت»- یعنی این که امری طبیعی است یا قراردادی، و این که حداکثری است یا حداقلی، و مانند آن- اساساً امری فلسفی است، و فقه (سیاسی) که وظیفه کشف احکام شرع مقدس را دارد، نمیتواند به این حوزه ورود کند. این امر یکی از وجوه نیاز فقه (سیاسی) به فلسفه (سیاسی) است. انتظار این نیست که فقه بتواند به هر مسئلهای پاسخگو باشد (حقیقت، 1391ج: 191-222).
همروی سنت و تجدد
وقتی سنت در مقابل تجدد قرار میگیرد به معنای داشتههای قبلی است، اعم از آن که دینی باشند یا فرهنگی و مانند آن. عقل در دوران سنت، عقل خودبنیاد و نقاد نیست؛ بلکه وابسته به شریعت و برای اثبات اصل دین است. در تعریف سنت و تجدد نباید رویکرد مونیستی داشت؛ چرا که قرائتهای متنوعی از آن دو وجود دارد. علاوه بر آن، بر اساس مباحث روششناسانه، سنت را باید بین متن و زمینه فهمید. تقابل سنتگرایی و تجددگرایی در آن است که به هنگام تعارض بین آن دو، گروه اول به سنت، و دسته دوم به تجدد بها میدهند. روشنفکران دینی تجددگرا محسوب میشوند. اگر برای برخی افراد مدرن در غرب، تجدد به معنای دست کشیدن و پایان یافتن سنت است، برای ما سنت به شکل همزمان با تجدد وجود دارد، و به همین سبب باید از همروی سنت و تجدد سخن گفت. وقتی تجدد بومی شد، چیزی جز احیای سنت نخواهد بود. احیای سنت ارسطویی در قرن بیستم توسط جماعتگرایانی همچون مکاینتایر به این معناست که سنت میتواند در دوران مدرنیته حضور پیدا کند. از سویی دیگر، تجدد برای غربیها در هماهنگی با سنت معنا پیدا کرده، و تضاد چندانی بین این دو مفهوم احساس نمیکنند. علاوه بر این، ایرانیها از یک طرف نسبت خود با اسلام را باید مشخص کنند، تا در مرحله بعد بتوانند ترکیب قبل را با تجدد نسبتسنجی نمایند. تجدد یا مدرنیته فقط شکل غربی ندارد؛ و همان گونه که مارشال برمن به درستی توضیح میدهد، میتواند مدلهای دیگری نیز داشته باشد (برمن، 1389). ساموئل آیزنشتاد نیز از «مدرنیتههای متکثر» سخن میگوید. به نظر او، مدرنیته صرفاً یک الگو ندارد، و رهبری این الگو هم به دست اروپا (و امریکا) نیست (Eisenstadt, 2002). پس، سخن بر سر کیفیت بهرهگیری از نقاط مثبت تجدد غربی متمرکز خواهد بود.
نظریه همروی (در سطح نسبت سنت و تجدد) با تجددگرایان، سنتیها و سنتگرایان مرزبندی میکند. به اعتقاد سیدمهدی میرباقری، رویکردهای مختلف نسبت به نحوه مواجهه دنیای اسلام با تمدن غرب عبارتند از: نگاه مثبت به تمدن غرب، گزینش عناصر مثبت تمدن غرب و ساخت یک تمدن ترکیبی (رویکرد غربگزینی)، تبری از تمدن غرب و تلاش برای عدم استحاله در آن (رویکرد غربگریزی)، و نهایتاً پیگیری هم زمان سه عنصر تبری، درگیری و استحاله (میرباقری، 1395). اسلام تجددگرا مدرنیته را ميپذيرد؛ و سعی میکند آن را با اندیشه دینی جمع نماید. اسلام تجددگرا اساساً اسلام غیرسیاسی است؛ و دین را به ارتباط انسان و خدا (مبدأ و معاد) تقلیل میدهد. اسلام سنتی رویکرد فقاهتی دارد؛ تجدد دغدغه اساسیاش نیست و به مناسک و ظاهر دین در قالب فقه توجه بیشتری دارد. فقهای سنتی اصولاً سودای تشکیل حکومت نداشتند. سنتگراها[22] به «حکمت خالده» یا «خرد جاویدان»[23] معتقدند؛ تجدد را شناختهاند و نقد میکنند؛ و به لبّ دین بیش از پوسته آن- شریعت- توجه دارند. اسلام سنتگرا به دنبال تشکیل حکومت دینی نیست؛ و نظریه منسجمی نیز در رابطه با حکومت ندارد. سنتگرایان مدرنیته را پس از درک آن، ناديده ميانگارد. اسلام سنتگرا، بر خلاف اسلام فقاهتی، در برداشت از متون به معنای باطنی متون بیشتر توجه دارد تا ظاهر الفاظ. از سویی دیگر، سنتگرایان به جای هماهنگ ساختن دین با تجدد به سنت رجوع میکنند.
هدف مطالعه همزمان سنت و تجدد، خوانش سنت در زمان حال است. اگر برخی مفاهیم مدرن هستند، و متون دينى بخشی از سنتاند، و بنابراین نمیتوانند مدرن باشند، نتيجه این میشود که متون دينى (و فقه سیاسی) به شكل مستقيم به مفاهیم مدرن نپرداختهاند؛ و چارهای جز «ظرفیتسنجی» باقی نمیماند. دین دارای ظرفیتهایی است که به درجاتی با شاخصهای مفاهیم مدرن سازگاری یا ناسازگاری پیدا میکند (حقیقت، 1396: 163-182).
حکومت اسلامی و نظریه نظارت
«ولایت» نوعی قدرت و اقتدار برای سرپرستی است که به شخص یا اشخاص معینی اعطا میشود؛ در حالی که «نظارت» عبارت است از بررسی انطباق احکام و اعمال موجود در یک حکومت بر اساس شریعت، که اصولاً بر اساس درخواست مردم صورت میپذیرد. به شکل خاص، آیتالله منتظری گذاری از نظریه ولایت به نظریه نظارت داشتهاند (حقیقت، 1391: 271-290). بین این دو نظریه شش تفاوت اساسی به ذهن میرسد: در نظریه نخست ایشان، ماهیت ولایت فقیه به عنوان تداوم ولایت الهی تصور شده است (منتظری، 1379: 146-147). برعکس، کتاب حکومت دینی و حقوق انسان به صراحت ولایت فقیه در حوزه اجرا را منتفی میداند. در دیدگاه جدید، ضرورتی ندارد فقیه در رأس امور باشد. تفاوت دوم در محدوده ولایت است. بر اساس نظریه اخیر ایشان، اساساً فقیه ولایتی برای تشکیل حکومت و اداره آن را ندارد؛ و تنها (در صورتی که مردم بخواهند) بر اعمال صحیح احکام شریعت «نظارت» خواهد نمود. نکته سوم آن است که بر اساس کتاب حکومت دینی، «ولایت فرد یا افراد فقیه در این زمینه موضوعیت ندارد»؛ و شرط اعلمیت فقط به حوزه افتاء محدود شده است (منتظری، 1387: 13-32). مسئله بعد به شخصی یا گروهی (شورایی) بودن این منصب بازمیگردد. شورایی بودن این مسئولیت، خطر استبداد را کاهش میدهد (منتظری، 1382: 53). بر اساس تفاوت پنجم، مشروعیت ولایت انتخابی الهی- مردمی، و مشروعیت نظارت کاملاً مردمی است. مورد آخر به ساختار نظام اسلامی بازمیگردد. در نظریه اخیر، از آنجا که فقیه دارای ولایت در امور اجرایی نیست، به شکل روشنتری میتوان از مدل تفکیک قوا سخن گفت (منتظری، 1387: 21-22). به اعتقاد استاد مطهری، «ولايت فقيه به اين معنا نيست كه فقيه خود در رأس دولت قرار بگيرد و عملاً حكومت كند. نقش فقيه در يك كشور اسلامی- يعنی كشوری كه در آن مردم، اسلام را به عنوان يك ايدئولوژی پذيرفته و به آن ملتزم و متعهد هستند- نقش يك ايدئولوگ است، نه نقش يك حاكم. وظیفه ایدئولوگ این است که بر اجرای درست و صحیح استراتژی نظارت داشته باشد. او صلاحیت مجری قانون و کسی را که میخواهد رئیس دولت بشود و در کادر ایدئولوژی اسلام به انجام برساند، مورد نظارت و بررسی قرار میدهد». (مطهری، 1387: 82-86).
به نظر میرسد روایاتی که به آنها در باب ولایت فقیه استناد شده، قصور سندی یا دلالتی داشته باشند. ادله عقلی نیز چیزی جز اصل حکومت اسلامی را ثابت نمیکنند. بدون شک، حکومت اسلامی که توسط خود مردم تشکیل میشود، نیاز به متخصصان امور دینی و فقهی نیز خواهد داشت. به همین دلیل است که ضمانت نظارت فقها بر قوانین، یا نقش ایشان در قوه قضاییه، جز با نظر مثبت مردم نخواهد بود. به همین سبب، و با توجه به آیات و روایات (امام علی، 1389: 249)[24]، میتوان گفت نه در اصل پذیرش حکومت اسلامی اجبار وجود دارد، نه در تداوم یا اجرای احکام آن. نتیجه آن که نظریه همروی در این بحث هم با برخی نظریهها در فقه سنتی تفاوت دارد، هم با گفتمان روشنفکری (که اساساً ولایت فقیه به هر شکل آن را نفی میکند) مرزبندی میکند.
توزيع قدرت و مردمسالاری
مسئله مهم و محوری در نظام مطلوب اسلامی، کیفیت توزيع قدرت است. قدرت در هر نظام سياسی توليد و توزيع میشود. توزيع قدرت میتواند اقتدارآميز يا غيراقتدارآميز باشد. غيراقتدارآميز بودن توزیع قدرت به معنای دموكراتيك بودن آن است. حداقلیها پاسخ سؤال توزیع قدرت را در بیرون ادله متنی جستجو میکنند؛ در حالی که حداکثریها سعی میکنند جواب خود را در ادله متنی جستجو نمایند. پاسخی كه در كتاب توزيع قدرت وجود دارد اين است: بنا بر فلسفه سياسی كلاسيك شیعه - مثل فارابی و تابعين او - قدرت به صورت اقتدارگرايانه توزيع شده است. نظريه وكالت دکتر مهدی حائری، به عنوان یک نظریه مدرن، کاملاً دموكراتيك تلقی میشود. بين فقها طيف وسيعی، از كسانی كه غيردموكراتيك فكر میكنند تا كسانی كه شبه دموكراتيك فكر میكنند، وجود دارد. در یک طرف طیف، برداشت خشونتگرا از نظریه ولایت مطلقه وجود دارد؛ و در سر دیگر طیف، نظريه حكومت اسلامی مغنيه و شمسالدين است كه به مراتب بيشتر از دیگر نظريهها شاخصهای توزيع قدرت را برمیتابد. به نظر میرسد نظریه آیتالله محمدتقی مصباح تفاوتهایی با نظریه امام خمینی وجود دارد؛ و به همین دلیل است که همه قرائتهای نظریه ولایت مطلقه را نباید همانند هم تصور کرد (حقیقت، 1381: 277-281). در فقه شيعه، نظريههای بینابینی، مثل نظريه انتخاب، هم وجود دارد كه مشروعيت را الهی - مردمی میداند؛ و مابین دو سر طیف قرار میگیرد.
اگر بخواهيم با ادبيات نظریه همروی سخن گوييم، بايد گفت گام اول این است که ببینیم ادله برهانی و عقلی در اينجا وجود دارد یا خیر. بر اساس نظر آیتالله دکتر مهدی حائری و دکتر عبدالکریم سروش امکان وجود این گونه ادله وجود دارد. اما در خصوص اين دو استدلال اشكالهای مصداقی وجود دارد. گام دوم مستقلات عقليه و حوزه و گستره عقل است. عقل حکم میكند كه نمیتوان قدرت بیمهار را به غيرمعصوم سپرد. اگر عقل چنين حكم كرد، بر نقل مقدم است (حقیقت، 1381: 352-384). گام سوم توجه به روششناسیها و دستاوردهای جديد بشر مدرن است. در اين بحث بايد به انديشههای مدرن و پسامدرن و تحليل ماهيت قدرت توجه كرد. در باب فسادآور بودن قدرت بحثهای مهمی در بين انديشمندان سياسی مطرح شده است. اساساً در سیاست پیشامدرن بحث بر سر این است که قدرت را به چه کسی بسپاریم (چه کسی باید حکومت کند؟)؛ در حالی که سیاست مدرن بر سؤال چگونگی توزیع قدرت (چگونه باید حکومت کرد؟) تمرکز دارد. تجربه بشر امروز این است که دموکراسی هرچند بدون نقص نیست، اما لااقل بهترین بدترهاست. اگر ادله در سه گام نخست راه را برای رجوع به ادله متنی منسد نکردند، باید به ادله متنی هم رجوع نمود. پس، گام چهارم توجه به ادله متنی است. ما بايد به عنوان افرادی متعبد به قرآن و روايات در مورد قدرت و مشروعيت رجوع كنيم. البته، شايد ادله متنی پاسخ روشنی نداشته باشند؛ و یا حتی بين عقل و نقل در ظاهر امر تعارض پيش آيد. شايد هم عقل مستقل و روايات تنها اثبات كننده اصل حكومت اسلامی باشند. رجوع به قرآن و روايات به اين معنی نيست كه الزاماً همه چيز در آنها وجود دارد. چه بسا برخی ابعاد را گذاشته كه عقل بشر در هر زمانی بررسی كند. چه بسا، بتوان مجموعهای از راهبردها و خطوط كلی را از متون پيدا كرد. متون دینی، همان گونه که اشاره شد، چیزی بیش از نظارت فقها را اثبات نمیکند. تجربه بشر، از سویی دیگر، بر این نکته صحه گذاشته که کمضررترین نظامهای سیاسی دموکراسی یا مردمسالاری است. دموکراسی میتواند با دین (اسلام) جمع شود (حقیقت، 1395: 175-193)؛ امری که ضرورتاً به سکولاریسم نمیانجامد (حقیقت، 1395: 43-99).
توزيع ثروت در حکومت اسلامی
به مثابه بحث توزیع قدرت، میتوان از توزیع ثروت نیز سخن گفت. یک پاسخ کلیشهای همواره وجود داشته که اقتصاد اسلامی چیزی بین اقتصاد کاپیتالیستی و اقتصاد مارکسیستی است (الصدر، 1400 ق). در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، ابتدا تمایل به اقتصاد سوسیالیستی وجود داشت (به طور مثال، صنایع مادر، ملی اعلام شده بود)؛ اما در طول زمان از رنگ آن کاسته شد (همانند اجرای خصوصی سازی بر اساس اصل 44). این ابهام انعکاسی از ابهام در مسئله توزیع ثروت تلقی میشود. پاسخ مشخصتری از سوی شهید مرتضی مطهری (مطهری، 1387: 157)، استاد محمدرضا حکیمی (حکیمی، 1367: 346) و آیتالله محمود طالقانی (رفیعی، 1389، و طالقانی، 1344). به این پرسش داده شده است. به اعتقاد ایشان، نظام سوسیال دموکراسی نزدیکترین نظام به اسلام است. حداقلیها اساساً این گونه مسائل را برون دینی میدانند. پاسخ نظریه همروی این است که هرچند اصل مسئله برون دینی است، ولی چه بسا در دین نیز راهبردهای کلی فرازمانی و فرامکانی نیز وجود داشته باشد (حقیقت، 1373: 109-115). با توجه به محروميتهاى زمان غيبت و كوتاه بودن دست مردم از دامان امام معصوم (ع)، نبايد انتظار داشته باشيم نظام اقتصادى و سياسى اسلام به شكل كامل در اختيار ما باشد. قرآن که میفرمايد «کي لايکون دولة بين الاغنياء منکم» (حشر: 7). تعلیل میکند که ثروت نباید بین اغنياء جامعه در تداول و گردش باشد؛ و مناط و ملاکی عام به دست مىدهد. شاید بتوان با تسامح آن را به ایده دولت رفاهی[25] نزدیک دانست؛ هرچند شأن قرآن بالاتر از آن است كه در قالب اين اصطلاحات محدود شود. در رفتار حضرت علی (ع) هم اين گرايش قوت دارد که نمیگذارد فاصله طبقاتی بيش از حد زياد شود. قرآن و روایات معصومان (ع) با سياستهای اقتصادی سرمايهداری لجامگسیخته مخالفت دارند. نکات محوری، در این بین، عبارتند از: جلوگيرى از ازدياد فاصله طبقاتى، تأمين حداقل زندگى براى كليه مردم (نظام دولت رفاه و تأمين اجتماعى)، حداقل دستمزد براى طبقات محروم، تحديد و سرشكن كردن سرمايهها، ايجاد فرصتهاى برابر براى همه افراد، نظارت دولت، عدم دخالت دولت در حوزه خصوصی افراد، جلوگيرى از افتادن اموال در دست افرادى محدود و ايجاد سلطه، نفى اتراف و فساد و كنز و ربا، وجود ابزارهاى قوى براى ايجاد عدالت اجتماعى و اقتصادى همچون مالياتهاى تصاعدى، منع احتكار، جلوگيرى از اسراف و تبذير، تأمين آزادىهاى فردى و حقوق بشر.
نظریه همروی و مسئله حقوق بشر
دیدگاه حقوق بشری نسبت به دین، بین دو گفتمان روشنفکری دینی و نواندیشی دینی مشترک است، هرچند تفاوتهایی نیز در این بین به چشم میخورد. حداقلیها معتقدند كه اين بحث فرامتنی است؛ و بنابراين، نمیتوان پاسخ را در روايات و قرآن جستجو نمود. پس، ملاک اصلی در مورد حقوق بشر، حکم عقل است. حداکثریها پاسخ را در قرآن و روايات میجویند. راه سوم در نظریه همروی تجلی پیدا میکند؛ به شکلی که هم به قرآن و روايات رجوع كنيم و هم به عقل مستقل و مقتضيات آن (حقیقت، 1384). در گام نخست، میتوان گفت ادله برهانی و عقلی چندانی در بين نيست. در مرحله دوم و سوم، نوبت به مستقلات عقليه و تجارب بشری میرسد که در اينجا جولانگاهی وسیع دارد. آزادیهای بشر جزء مواردی است كه حداقل آن را عقل به شكل استقلالی میفهمد. علاوه بر اين، ممكن است چيزی قبلاَ جزء حقوق بشر نبوده باشد، ولی امروزه در آن زمره محسوب شود، مثل حقوق زنان و کودکان. امروزه كودكان هويت مستقل پيدا كردهاند؛ و دقيقاً از حقوق خودشان دفاع میكنند. از دیدگاه نظریه همروی غالب نقدهای جماعتگرایان[26] به لیبرالها وارد است. همان گونه که جماعتگرایان معتقدند حقوق بشر میتواند توسط سنت و فرهنگ فربه شود، بر اساس نظریه همروی امکان غنی شدن آن توسط مبانی دینی نیز وجود دارد (حقیقت، 1391ب).
مرز مسئولیتهای فراملی و منافع ملی
همان گونه که قبلاً اشاره شد، نظریه همروی ابتدا در خصوص سياست خارجی دولت اسلامی کاربرد پیدا کرد (حقیقت، 1376). مسئوليتهای فراملی تکالیفی است كه دولت ايدئولوژيك در خارج از مرزهای خودش تعريف میكند. دولتهای غير ايدئولوژيك، يعنی دولتهای سكولار، مسئوليتهای فراملی به آن معنا ندارند؛ و اگر در بيرون از مرزها عملی انجام میدهند، در راستای منافع ملی تلقی میشود. در واقع، این گونه دولتها منافع ملی خودشان را آن قدر بزرگ تعريف میکنند كه خارج از مرزها را هم در بر میگیرد. دولتهای ايدئولوژيك، اعم از دولتهای دینی و مارکسیستی، در بيرون مرزهای خود «مسئوليت»هايی دارند که از «تكاليف» آنها ناشی میشود. تکلیف باید انجام شود، حتی اگر با منافع ملی (به معنای معهود آن) در تعارض باشد.
در راستای تطبيق نظریه همروی بر موضوع فوق، گام اول بررسی ادله برهانی و عقلی است. در خصوص مسئولیتهای فراملی، دليلی كه به دور و تسلسل و اجتماع متناقضين منجر شود وجود ندارد. گام دوم رجوع به مستقلات عقليه است. عقل مستقل به چیزی بيش از مورد ضرورت و اولويت نيازهای فوری حکم نمیکند. عقل به شکل استقلالی حکم میکند که در جایی که جان انسانها در خطر است، باید به ایشان کمک نمود؛ هرچند ضرری به منافع وارد شود. تنها در اين مورد است كه مسئوليتهای فراملی تقدم پيدا میكند. چون عقل تکلیف همه مسائل را روشن نمیکند؛ راه برای رجوع به ادله متنی باز میشود. لذا گام سوم این خواهد بود که مستقیماً به خود قرآنی و روایی مراجعه نماییم. ادله متنی به تنها تعارضی با حکم عقل ندارند، بلکه به شکل کامل آن را تأیید میکنند. پيامبر (ص) فرمودند: «مَن سَمِعَ رَجلاً ينادی يا للمسلمين فلم يُجبه فَليسَ بمسلم». ملاك برای كمك كردن مسلمان بودن نيست؛ بلکه انسان بودن است. اگر انسانی از گرسنگی در معرض مرگ قرار دارد، با شرط وجود تمکن و قدرت برای ما، عقل و نقل حکم میکند که با پرداخت هر هزینهای باید به وی کمک کرد. اما کمکهای غیرفوری و غیرضروری (مثل جادهسازی و خودروسازی و مانند آن) جزء قدر متيقن مسئوليتهای فراملی نيست؛ و بنابراین، باید در راستای منافع ملی تعریف شود. در مجموع، میتوان گفت عقل و نقل تنها در موارد ضروری و فوری دولت اسلامی را مكلف میكنند كه مسئوليتهای فراملی را بر منافع ملی مقدم دارد؛ و در بقیه موارد به حکم عقل و تخصص، باید همانند دیگر کشورها منافع ملی را مد نظر قرار داد. پس، اگر قدر متیقن مسئولیتهای فراملی را استثنا کنیم، ساختن داخل مقدم بر ساختن جهان خواهد بود. نظریه همروی در این مسئله در صدد است نشان دهد که اگر بخواهیم هم به ادله متنی و هم به ادله فرامتنی وفادار بمانیم، حاصلی جز نتیجه مذکور نخواهیم داشت.
نتیجه
نظریه همروی در چهار سطح خود- معرفتشناسی، روششناسی، اندیشه سیاسی و نسبت سنت و تجدد- راه سومی بین ادله متنی و فرامتنی از یک سو، و بین متن و زمینه از سویی دیگر پیشنهاد میکند. این نظریه که در نوع خود بدیع به نظر میرسد، ریشه در اندیشه سیاسی متفکرانی همچون فارابی، مرحوم نایینی و استاد مطهری دارد. در خصوص بحث توزیع قدرت و ثروت است که استاد شهید نزدیکترین نظام به اسلام را سوسیال دموکراسی معرفی میکند. بدون تردید، اسلام دارای اصالت وحیانی است، و غرض ایشان آن نیست که دین الهی را به مکتبی انسانی و سکولار تقلیل دهیم. در واقع، میتوان گفت تبار نواندیشی دینی در سده اخیر به نایینی و مطهری میرسد. نواندیشی دینی، برخلاف روشنفکری دینی، دانش فقه اجتماعی و فقه سیاسی را (در محدودهای خاص) معتبر میداند، و به این جهت، سکولار تلقی نمیشود. سکولاریسم در این معنا رابطه دین و سیاست است، نه رابطه نهاد دین و نهاد سیاست. نظریه همروی در صدد است از ظرفیتهای فقه سیاسی و فلسفه سیاسی استفاده کند، و بین سنت و تجدد پل بزند. بدون شک، علیرغم وجود ظرفیت در سنت و تجدد، نگاه نقادانهای نسبت به مدرنیته نیز وجود دارد. این نگاه نقادانه به تجدد و لیبرالیسم، از جهاتی با مکتب جماعتگرایی همپوشانی پیدا میکند. نظریه همروی ذیل گفتمان نواندیشی دینی قرار میگیرد، و هم با رویکرد سنتی و سنتگرایانه مرزبندی دارد، هم با گفتمان روشنفکری دینی.
منابع
- ابن رشد، 1388 ق. فصل المقال. مصر. مكتبة التجارية.
- ------ ، تلخیص السیاسة لافلاطون، بیروت، دار الفرقد، 2009.
- اسلامی، سید حسن. 1390. رؤیای خلوص. قم. بوستان کتاب.
- ------ . 1393. «آخوند خراسانی و بحث همبستگی عقل و شرع»، در: جمعی از محققان. مجموعه آثار همایش نکوداشت آخوند خراسانی. قم. علم.
- الاصفهانى، محمدحسین. 1374. نهايۀ الدراية في شرح الكفايۀ. قم. مؤسسة سید الشهداء.
- ------ . زمستان 1375. «حسن و قبح عقلى و قاعده ملازمه»، ترجمه و تعليق از صادق لاريجانى، مجله حكومت اسلامى، ش 2.
- امام علی (ع). 1389. نهج البلاغه. قم. پارسایان.
- برمن، مارشال. تجربه مدرنیته. ترجمه مراد فرهادپور. تهران. طرح نو. 1389.
- حائري يزدي، مهدي. 27 مرداد 1378. «كاوشهايى در خرد سياسى»، روزنامه صبح امروز.
- حقیقت، سید صادق. 1398. روششناسی علوم سیاسی. ویراست چهارم. قم، دانشگاه مفید.
- -------------. 1396. همروی فلسفه سیاسی و فقه سیاسی. تهران. هرمس.
- -------------. آذر- اسفند 92. «همروی فلسفه سیاسی و فقه سیاسی»، آینه پژوهش، ش 143- 144.
- -------------. (1391 الف). نقد متون سیاسی. بیجا. طبا.
- -------------. (1391 ب). «دین و حقوق بشر نحيف و فربه». مجله حقوق بشر، ش 14 (پاییز و زمستان 1391).
- -------------. (1391 ج). «فقه سیاسی و نظریه دولت». فصلنامه علمی- پژوهشی شیعه شناسی، ش 38 (تابستان 1391).
- ------------- . 1384. «مباني نظري حقوق بشر: نسبت سنجي ادله برون متني و ادله درون متني». در: مباني نظري حقوق بشر، دانشگاه مفيد.
- -------------. 1381. توزيع قدرت در انديشه سياسي شيعه. تهران. هستي نما.
- -------------. 1376. مسئوليتهاي فراملي در سياست خارجي دولت اسلامي. تهران. مركز تحقيقات استراتژيك.
- -------------. 1374. «استنباط و زمان و مكان». در: اجتهاد و زمان و مكان (مجموعه مقالات)، ج 2، قم. مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى.
- -------------. مهر و آبان 1373. «درآمدى بر اقتصاد دولت اسلامى»، كيهان انديشه، ش 56.
- حكيمي، محمدرضا (و محمد و علي)، الحياة، ج6، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی ، 1367.
- خراسانى، محمدكاظم. زمستان 76 و بهار 77. «حسن و قبح عقلى». ترجمه و تعليق از صادق لاريجانى. مجله نقد و نظر. ش 13-14.
- ------. 1407 ق. فوائد الاصول. تصحیح سید مهدی شمس الدین. تهران. وزارت فرهنگ و اسلامی.
- (موسوی) خمينی، روحالله. 1357. ولايتفقيه و حکومت اسلامی. تهران. اميرکبير.
- راولز، جان. 1383. عدالت به مثابه انصاف. ترجمه عرفان ثابتی. تهران. ققنوس.
- رفیعی، حسین. آبان 1389. «طالقانی و سوسیال دموکراسی دینی». نسیم بیداری. ش 10.
- زرگرینژاد، غلامحسین (به کوشش). 1374. رسائل مشروطيت: هیجده رساله و لایحه در باره مشروطیت. تهران. كوير.
- سایر، آندرو. 1385. روش در علوم اجتماعی: رویکردی رئالیستی. ترجمه عماد افروغ. تهران. پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
- الشیرازی، صدرالدین محمدبن ابراهیم (ملاصدرا). 1981. الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة. ج 9. بیروت. دار احیاء التراث.
- الصدر، سيد محمد باقر. 1400ق. اقتصادنا. بيروت. دارالتعارف.
- -------------- . 1390. دروس فی علم الاصول. الحلقة الاولی. قم. پژوهشگاه صدر.
- طالقانی، محمود، اسلام و مالکیت، چاپ چهارم، تهران، شرکت سهامی انتشار، 1344.
- طباطبايي، سید محمد حسین. 1388. روابط اجتماعی در اسلام. ترجمه محمدجواد حجتی کرمانی. تهران. اطلاعات.
- -----------------.1973. المیزان. بیروت. مؤسسة الاعلمی للمطبوعات.
- عبده، محمد. 1351 ق. رسالة التوحيد. مصر. مطبعة المنار.
- علی دوست، ابوالقاسم. 1382. فقه و عقل. قم. پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه.
- الفارابي، ابونصر محمد. 1968. کتاب الملة. تحقيق محسن مهدی. بيروت. دارالمشرق.
- -------------. 1931. احصاء العلوم. مقدمه: عثمان محمد امين. مصر. مطبعة السعادة.
- کوهن، جاناتان. پاییز 1378. «معقولیت». ترجمه سعید ناجی. مجله ارغنون. ش 15.
- مطهری، مرتضی. 1403 ق. بررسى اجمالى مبانى اقتصاد اسلامى. تهران. حكمت.
ـ -----------. 1387. پيرامون انقلاب اسلامي. قم. صدرا.
ـ ملكيان، مصطفى. اردیبهشت 1379. «دادههاى وحيانى و يافتههاى انسانى». مجله كيان. ش 51.
ـ -----------. پاییز و زمستان 1387. «فلسفه اسلامی: پویایی و پایایی». نقد و نظر.
- ----------. 1380-1382. ایمان و تعقل (جزوه). دروس فلسفه دین دوره دکتری کلام. مرکز تربیت مدرس دانشگاه قم.
- المنتظري، حسينعلي. 1387. حکومت ديني و حقوق انسان، قم. ارغوان دانش.
ـ -----------. 1382. ديدگاهها. قم. دفتر آيت الله منتظري. 1382.
ـ -----------. 1379. مباني فقهي حکومت اسلامي. ترجمه محمود صلواتي. تهران. سرايي.
- مهاجرنيا، محسن. تابستان 1377. «فقه و رهبرى در انديشه سياسى فارابى». فصلنامه علوم سياسى. ش 1.
- میرباقری، سید مهدی. 1395. «بررسی نظریات تحلیل نسبت به تمدن غرب»:
http://mirbaqeri.ir/articles/%D8%A7%D9%86%
- ميرموسوي، سید علی. ۱۳۸۹. «اعتبار و قلمرو فقه سیاسی». در: منصور میراحمدی (ودیگران). درسگفتارهایی در فقه سیاسی. قم. پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی.
- ------- . 13/5/1387. «راه ناهموار: اعتبار و قلمرو فقه در سياستورزي». مجله شهروند امروز.
- نایینی، محمدحسین. 1378. تنبیه الامة و تنزیه الملة. تهران. شرکت سهامی انتشار.
- واعظی، احمد. 1395. درآمدی بر فلسفه سیاسی اسلامی. قم. پژوهشگاه فرهنگ و علوم اسلامی.
References:
- Audi, Robert.1999. The Cambridge Dictionary of Philosophy,U.K, Cambridge Univ.
- Eisenstadt, Shmuel N. (ed). 2002. Multiple Modernities. US: Transaction Publishers.
- James, William. 1912. "The Thing and Its Relations", Chapter 3, in: Essays in Radical Empiricism. New York. Longman Green and Co.
- MacIntyre, Alasdair. 1981. After Virtue. London. Gerald Duckworth & Co.
- ---------------. 2017. "Common Goods, Frequent Evils": https://www.youtube.com/watch?v=9nx0kvb5u04
-Oxford Advanced Learner’s Dictionary. 2005.
- Porta, Donatella Della (and Keating, Michael). 2008. Approaches and Methodologies in the Social Sciences. Cambridge University Press.
- Rosenthal, Erwin I.J., Political Thought in Medieval Islam, U.K, Cambridge University press, 1962.
- Tashakkori, Abbas (and Creswell, John W.). Jan, 2007. "Editorial: The New Era of Mixed Methods". Journal of Mixed Methods Research.
[1]. reformist Islam
[2]. liberal (progressive) Islam
[3]. synthesis
[4]. triangulation
[5]. multiple perspective
[6]. pluralism
[7] . cross ـ fertilization
[8]. combination
[9]. bridging
[10]. the third way
[11]. integration
[12] .first order
[13] . second order
[14] . reason
[15] . rationality
[16] . legitimate
[17] . Jonathan Kohen
[18]. reasonable
[19]. rational
[20]. The Catechism of the Catholic Church
[21] . abduction
[22] . traditionalists
[23] . eternal wisdom
[24]. ليس لي ان احملکم علي ما تکرهون (خطبه 199).
[25] . welfare state
[26] .communitarians