فقدان تحریر محل نزاع: در باره «اندیشه سیاسی ایرانشهری»
فقدان تحریر محل نزاع: در باره «اندیشه سیاسی ایرانشهری»
سیاستنامه، ش 21 (نوروز 1401)
سیدصادق حقیقت
نوشتار حاضر تأملی همدلانه با استاد ارجمند، جناب دکتر جواد طباطبایی، (و دوست و یار فقید، دکتر داود فیرحی) در باب اندیشه سیاسی ایرانشهری است.[1] قبل از هر چیز، باید مراد از اصطلاح «ایرانشهر» را روشن کنیم. «اصطلاح ایرانشهر در پارهای از کتیبهها و متون کهن به حوزه سرزمینی ایران اطلاق شده است».[2] به تعبیر دکتر جواد طباطبایی:
«در آغاز فرمانروایی ساسانیان، ایرانیان کشور خود را در ادامۀ نام باستانی آن «ایرانشهر» نامیده بودند. ایرانشهری هر امر منسوب به این واقعیت تاریخی است».[3] «ایران، به عنوان ایرانشهر، ناظر بر وضع ایران بزرگ فرهنگی در تاریخ طولانی آن است. اگر آغاز تاریخ مدون ایران را شاهنشاهی هخامنشی بدانیم، که کوروش بزرگ بنیانگذار و سامانبخش آن بود، آنچه از همان آغاز جلب توجه میکند تنوع قومی در عین وحدت فراگیر، و البته شهود کوروش بزرگ از تنوع و وحدت ناشی از آن، است. اگر کسی به تمایز میان شاهی- سلطنت و «شاهنشاهی» توجهی نداشته باشد، نخواهد توانست استدلال مرا دنبال کند».[4]
از عبارات استاد طباطبایی میتوان تأکید بر چند مفهوم در اندیشه ایرانشهری را استفاده کرد: ناحیهای که در تاریخ تحت عنوان ایران شناخته شده است، تنوع قومی در عین وحدت فراگیر، امر ملی، و منافع ملی. اگر به شکل همدلانه بخواهیم به مدعای طباطبایی بنگریم، شاید بتوان گفت ایرانشهری «ایده»ای است که نقاط مثبت و مؤیدات تاریخی دارد و میتواند به حفظ و تقویت «منافع ملی» در شرایط کنونی کمک کند. این امر منافاتی با کاستیهای این ایده ندارد. به طور مثال، میتوان به موارد ذیل اشاره کرد:
1- در درجه نخست باید دید تعریف «نظریه» بر آن صادق است یا نه. «نظریه» عبارت است از گزارههای به هم پیوستهای که یک مدعا را تأیید میکنند. در بحث طباطبایی، مدعا و دلائل به شکل مشخص مطرح نشدهاند؛ و به همین دلیل، شاید اصطلاح «ایده ایرانشهری» سزاوراتر از «نظریه ایرانشهری» باشد.[5] طباطبایی که کار خود را شبیه الگ گرابار میداند، از کوشش وی با عنوان «فرضیه» یاد میکند.[6] شاید به همین دلیل باشد که وی از «اندیشه سیاسی ایرانشهری» سخن میگوید، نه «نظریه ایرانشهری». «شاهی آرمانی مبتنی بر فره ایزدی» نیاز به ایضاح بیشتر دارد، و این که بگوییم عمده نوشتههایی که نشاندهنده تداوم ایران است، به نوعی با آیینهای کشورداری ارتباط دارد،[7] (به عنوان دلیلی) کفایت نمیکند. نوشتههای ایشان ملغمهای است از مدعاها و نقد دیگران (به شکل سلبی)، در حالی که مدعا به دلیل نیاز دارد، نه به نقد دیگر روشنفکران (از مشروطه گرفته تا زمان حال). به واقع، طباطبایی به دستیاری نیاز دارد که به فلسفه تحلیلی مسلط باشد و بتواند مفاهیم، مدعا و ادله وی را منقح کند. چه بسا یک مدعا درست باشد، ولی ادله و شواهد کافی نتوانیم برای آن ارائه کنیم.
2- ابتدا، باید ببینیم «ایران» و «ایرانشهر» امری جغرافیایی است یا فرهنگی، و در صورتی که به جغرافیا مربوط است، به کدام ناحیه جغرافیایی اطلاق میشود. استاد ملکیان به نگاه تحلیلی سؤال میکند که از کدام ایران سخن میگوییم؟ ابوريحان بيروني (که در خوارزم ترکمنستان بوده) ايراني است يا غير ايراني؟ جندیشاپور را مسیحیان ساختند، و تختجمشید را رومیها![8] طباطبایی خود به این نکته اذعان دارد که: «من تصور پیچیدهای از واقعیت ایران دارم».[9] اگر مقصود تعریفی نیست که همه از ایران میفهمند، پس نیاز به تبیین دقیق دارد. همچنین، اگر مقصود از ایران، ایران فرهنگی است که با فرهنگ و زبان شناخته میشود، نه ایران جغرافیایی، باید دید چگونه به ناحیه جغرافیایی خاص پیوند میخورد. قلب و گرانیگاه ایرانشهر در زمان ساسانیان، تیسفون بوده است. این شهر ویرانههای پایتخت اشکانیان و ساسانیان بوده، به شکلی که حوادث و تحولات تاریخی موجب تبدیل شدن بینالنهرین به مرکز شاهنشاهی مشرق شد. حال، مشخص نیست که ایرانشهری که از آن سخن میگوییم در قالب مرزهای ملی ایران است یا در ایران بزرگ. واپسین جمله کتاب ملت، دولت و حکومت قانون بدین شرح است: «در قلمرو سیاست، تنها میتوان ملی اندیشید و تنها منطق این نوع اندیشیدن منطق منافع ملی است».[10] بر این اساس، مشکل روشنفکرانی که مورد نقد طباطبایی قرار گرفتهاند این بوده که: «تصوری از امر ملی پیدا نکردهاند».[11] اگر ملاک منافع ملی باشد، تکلیف ایران از عراق و افغانستان و تاجیکستان و مانند آن جدا میشود، و نباید از ایران بزرگ سخن گفت؛ چرا که منافع ملی به مرزهای ملت- دولت پیوند دارد. از سویی، استثنا کردن تیسفون و سمرقند و بخار و مانند آن نیز وجهی ندارد.
3- هم در نظریه زوال از «ایران» بحث میشود، هم در ایده ایرانشهری. طباطبایی از نسبت اندیشه ایرانشهری و نظریه زوال سخن نگفته، هرچند معلوم است که اولی به اوضاع یک بوم نظر دارد و دومی به وضع اندیشه. اگر از یک «ایران» سخن میگوییم، چگونه در نظریه زوال گفته شد که، برخلاف فوکو، بدبینانه از شرایط امتناع اندیشه سخن میگوید، و اینجا به شکل خوشبینانه درصدد ارائه بدیلی مناسب برای این مرزوبوم است؟ طباطبایی اصرار دارد بین نظریه خودش و نظریه آرامش دوستدار مرزبندی کند: «میگویم در شرایط امتناع، نه خود امتناع- یا چنانکه نویسنده درخششهای تیره گفته است، «امتناع تفکر در فرهنگ دینی»- زیرا تأکید بر صرف امتناع که موضعی است سیاسی و لاجرم، از سنخ همان «خدمت و خیانت»، بحث نظری نیست. این توصیف نیازی به استدلال و بحث نظری ندارد و دست کم در کشورهایی که تقدیر مردمان آنها را «دینخو» قرار داده، امری بدیهی است. بحث در «شرایط امتناع» ناظر بر تبیین منطق امتناع با توجه به مبانی نظری اندیشیدن است».[12]
در نقل قول فوق، بین «امتناع» (بحث دوستدار) و «شرایط امتناع» (مدعای طباطبایی) تمایز گذاشته شده است؛ چرا که اولی- نزد قائلان به آن- بدیهی و غیرمحتاج به بحث نظری دانسته شده، در حالی که دومی نیاز به بحث فلسفی و نظری دارد. از این عبارت نمیتوان امکان خروج از امتناع را برداشت کرد، ولی شاید مقصود طباطبایی این باشد که راه برونرفت از سنت در شرایط تصلب آن و امتناع اندیشه، تنها با نقادی از بیرون امکانپذیر است. اگر این برداشت درست باشد، هم به تصریح نیاز دارد، هم نسبت ایده ایرانشهری و نظریه زوال باید تبیین شود.
4- از نظر روششناختی باید دید طباطبایی با کدامین روش میخواهد مدعای خود را، بر فرض روشن بودن، تأیید نماید: «آنچه من اینجا میآورم شهودی است که از دهههای پیش از پرسهزدنهای در تاریخ و تاریخ اندیشیدن در ایران پیدا کرده و در سالهای طولانی آن شهود نخستین را به محک تاریخ و تاریخ اندیشه در اروپا زدهام».[13] در واقع، ایران نه جزیی از تاریخ و جهان اسلام، بلکه همواره در ناحیهای «در بیرونِ درونِ جهان اسلام قرار داشته است» (زیرا اگرچه ایران کشوری با جمعیت مسلمان بود، اما بخشی از خلافت عربی نبود)[14]؛ ناحیهای که هرچند هنوز نتوانستهایم مختصات آن را به دقت ترسیم کنیم، اما هست و به هستی آن «شهود» داریم.[15] پس، شاید بتوان گفت اولاً مبنای آن نوعی شهود بوده، و ثانیاً (احتمالاً به شکل اثباتگرایانه) به تاریخ اروپا محک زده شده است. ولی آیا این دو از نظر روششناختی برای نظریهای با این اهمیت کفایت میکند؟ در مرحله، بعد باید از نسبت این روش با تمایل ایشان به دیدگاه هگل، کوزلک و دیگران سخن گفت.
5- چنان مدعایی، اگر وضوح داشته باشد، تنها با نظریه پیوست تاریخی، و نه نظریه گسست، قابلیت توجیه دارد؛ چرا که باید مفهومی از ایرانشهر را تصور کرد که در طول چند هزاره ،کمابیش همچنان، باقی است. پس، باید دید این مسئله روششناسانه جزئی از مدعاست یا مفروض گرفته شده است. روش کربن متافیزیکی است و امر ایرانی[16] را مربوط به عالم خیالی میداند که مابین دو عالم مجرد و مادی قرار دارد.[17] البته، بعید است طباطبایی چنین فرضی را قبول داشته باشد، و از سوی دیگر، بدیلی هم برای آن ارائه نمیکند.
6- همچنین، نسبت اندیشه سیاسی ایرانشهری و سیاستنامه (با تمرکز بر خواجهنظامالملک) نیاز به ایضاح بیشتری دارد. نقد دکتر فیرحی به استاد طباطبایی این گونه است: «من وقتی روی خواجه نظامالملک کار کردم [دریافتم که]، نهتنها کار او ربطی به اندیشه ایرانشهری ندارد، بلکه اساساً اندیشه ایرانشهری وجود ندارد. خواجه نظامالملک یک مؤمن متعصب و معتقد به کلام اشعری و فقه شافعی است و با اندیشه باستانی ما هیچ نسبتی ندارد».[18] «سلطنت ایرانشهری قبل از قاجار مرده است. اصلاً ناصرالدینشاه ادعای باستانی ندارد. این (باستانگرایی در دوره پهلوی) یک نوع باستانگرایی ایدئولوژیک مدرن و متفاوت است».[19] طباطبایی در مواضع متعدد به فیرحی پاسخ گفت. به نظر او، نیاز نیست کلمه «ایران» و «ایرانشهری» در کلام خواجه پیدا شود: «سلطنت در فکر معاصر مرده بود یا نظریۀ شاهی؟ این دو یک چیز واحد نیستند. تردیدی نیست که در واپسین دهههای عصر ناصری نظریۀ سلطنت مستقل نظریهای مشروعیتبخش نبود، وگرنه جنبش مشروطهخواهی پیروز نمیشد. کوشش فیرحی برای نفی ملّیت ایرانی با عقل سلیم قابل فهم نیست».[20]
به اعتقاد فیرحی، «جریان مستقلی به نام سیاستنامهنویسی که نماینده اندیشه ایران باستان در آثار اندیشه سیاسی ما باشد، وجود ندارد؛ و چیزی که کسانی چون روزنتال و فیلولوژیستهای غربی میگویند ناشی از آشنا نبودن با سنت ما و مقایسه ظاهر کلمات و تقسیمبندیهای غلط است».[21] تقسيم سهگانه (فلسفهسیاسی، شریعتنامهنويسى و سیاستنامهنويسى) برخی اندیشمندان[22] که ریشه در روزنتال دارد[23]، هرچند از نظر اعتبارسنجی میتواند با نقدهایی روبرو شود، اما از نظر شیوه نگارش متون سیاسی اسلامی موجه به نظر میرسد. به بیان دیگر، اگر ملاک اسلوب نگارش متون باشد، سهگانه فوق موجه است؛ اما از نظر اعتبار، سیاستنامه در ردیف فلسفه سیاسی و فقه سیاسی قرار نمیگیرد. علت آن است که سیاستنامهنویس با روشهای مختلف در صدد تحکیم قدرت پادشاه با محوریت «مصلحت» و با رویکرد واقعگرایانه است، در حالی که فیلسوف سیاسی در صدد کشف حقیقت است، و فقیه سیاسی در صدد کشف مراد شارع مقدس. به همین سبب است که فلسفه سیاسی و فقه سیاسی، برخلاف سیاستنامه، به شکل مستقیم در نظریه همروی مورد بحث واقع شدهاند. سه ویژگی مذکور در خصوص سیاستنامهها، از یک متن به متن دیگر متفاوت ارزیابی میشود.
7- تکلیف سنت و تجدد در اندیشه ایرانشهری (و در کل پروژه طباطبایی[24]) چندان مشخص نیست. رجوع به سنت برای نقد و گذار از آن، یا احیای سنت در دروان تجدد؟ شاید بتوان گفت طباطبایی ترکیبی از تجددگرایی و ملیگرایی را مد نظر دارد، اما نقطه آغازین مباحث خود را سنت قرار میدهد. این نکته، اما، نه بتمامه در کلام ایشان مشاهده میشود، نه دلائل متقنی برای آن ارائه شده است. وقتی از نایینی سخن میگوید او را نقطه آغازین خوبی در مشروطه قلمداد میکند، اما معتقد است علم حقوق باید جای فقه را میگرفت: «کار اساسی مشروطیت این بود که بتواند فقه، به عنوان نظام «حقوق» شرع، را به حقوق جدید تبدیل کند».[25] طباطبایی نتوانسته به خوبی نشان دهد چگونه قانون میتواند جایگزین فقه شود.[26] در مشروطه، جناحهای مختلف فکری وجود داشت، و حداقل در خصوص نایینی باید گفت وی هرگز نمیخواست حقوق را جانشین فقه کند. اگر این مسئله را مفروض بگیریم که طباطبایی جوان به آلتوسر و اندیشه چپ تعلقی داشته، و طباطبایی متأخر از آن جدا شده است، باز دو احتمال در خصوص نظریه اخیر طباطبایی (متأخر) به ذهن میرسد: نخست آن که به نوعی بومیگرایی (در مقابل تجددگرایی) روی آورده، و دوم آن که سعی دارد به شکلی بین بومیگرایی و تجددگرایی جمع کند. احتمال دوم هرچند اقرب است، اما نه تصریحی نسبت به آن به چشم میخورد، نه دلیلی بر آن اقامه شده است.
8- بر اساس نکته فوق، باید گفت این نظریه مشخص نیست به گذشته ایران نظر دارد یا به حال کنونی و آینده آن. ارجاع به الگ گرابار نشان میدهد که دغدغه اصلی ارائه نظریهای برای فهم تاریخ تمدن ایران است: «کمابیش به فرضیهای نیاز داریم تا بدانیم که در نخستین سدههای دوره اسلامی چه اتفاقی افتاده است».[27] از نظر منطقی، نمیتوان از وجود اندیشه ایرانشهری در طول چند هزاره، مطلوبیت آن را برای آینده اثبات کرد. البته، این دو مانعةالجمع نیستند و میتواند در عین حال هم پسینی باشد، هم پیشینی، ولی باید به شکل مشخص جنبههای تاریخی (و توصیفی- تحلیلی) آن از سویههای هنجاریاش مشخص شود. در بعد هنجاری، باز مشخص نیست حضور پادشاه در نظریه پادشاهی ضرورت دارد یا نه.[28] هرچند «نظریه سلطنت» در ایران باستان در کانون تفسیر قرار گرفته[29]، اما شاید بتوان گفت «پادشاهی» به معنایی که طباطبایی اراده کرده، با حضور ایده سلطنت و شاهآرمانی- با توجه به ضرورتهای دوران مدرن- تلازم نداشته باشد. اگر مراد، دفاع فلسفی از ایده دولت- ملت و امر ملی است (و نه دفاع از آن به عنوان امری ایدئولوژیک)،[30] باز نیاز به تصریح دارد. همان گونه که کلهرودی و بستانی اشاره کردهاند، اگر این ایده بخواهد بازسازی شود، باید اولاً بتواند ایده سلطنت را کنار گذارد، و ثانیاً از محتوای کیهانی و سلسلهمراتبی رها شود.[31] اگر ایده طباطبایی بازسازی شود، چه بسا اشکالات کمتری به آن وارد باشد.
9- هرچند اندیشه ایرانشهری با ملیگرایی و ناسیونالیسم تفاوت دارد، اما چارچوب مفهومی ایده نخست نیاز به ایضاح بیشتر دارد. به اعتقاد دکتر طباطبایی، «آغاز تاریخنویسی جدید ایران پیوندهایی با پدیدارشدن نوعی از ملیگرایی ایرانی دارد».[32] ملیگرایی یا ناسیونالیسم ضرورتاً به تحلیل تاریخی و نگاه پسینی- به شکلی که طباطبایی به آن میپردازد- نیاز ندارد؛ علاوه بر آن که ملیگرایی اشکال مختلف دارد. شاید به همین دلیل باشد که او مینویسد: «آن وحدت ملی به ضرورت ناسیونالیسم نیست. ملت، ملیت و ناسیونالیسم عین هم نیستند، و مقوله تاریخی را با ایدئولوژی آن نباید خلط کرد».[33] «نظریۀ سلطنت، در آنچه من نوشتهام، ربطی به ملّیت ندارد. من گفتهام که ایران تورکستان، افغانستان و عربستان نیست که ملّیت آن را دستوپا کرده باشند. ایران یکی از کهنترین ملّتهاست و همین ملّت از همان آغاز دولت خود را ایجاد کرده است».[34] هرچند «ایرانشهر» یک مقوله تاریخی قلمداد میشود، اما ایده دکتر طباطبایی «اندیشه سیاسی ایرانشهری» است. به تعبیر برنارد لوئیس، در فرهنگ ایرانی نوعی وطندوستی[35] وجود دارد، نه ناسیونالیسم. «طباطبایی با ناسیونالیسم مخالف است و دلیل مخالفتش نیز این است که ملیگرایی مبتنی بر ایدۀ ۱) ملت واحد ۲) در وحدتِ بدون تکثر و ۳) برتری قومی میباشد، و او با هر سه جزء این ایدئولوژی مخالف است. اما پرسش اینجاست که او با چه تعریفی موافق است؟ به تعبیر دیگر، ملت در دیدگاه طباطبایی چگونه مفصلبندی تئوریک شده است؟».[36]
10- اگر بر اساس نکته فوق مرز اندیشه ایرانشهری و ملیگرایی مشخص شود، نوبت به این مسئله میرسد که چرا باید از این ایده، در مقابل ایده جهانوطنی یا انترناسیونالیسم (اخلاقی)، دفاع کرد. جهانیشدن به نوبه خود مرزهای ملی را تضعیف کرد، و هزینههای مادی و انسانی مرزهای ملی را کاهش داد. شاید بتوان گفت اروپای متحد جهان را یک گام به ایده جهانوطنی نزدیک کرد. از سویی دیگر، شرایط فعلی ایجاب میکند مرزهای ملی را- حداقل تا چندین دهه آتی- پس بداریم. جمع این دو نکته میتواند این باشد که جهانوطنی و انترناسیونالیسم آرمان مطلوبی است، اما باید به شکل واقعگرایانه مرزهای ملی را نیز محترم شمرد. نتیجه آن که ایده ایرانشهری یا باید به شکلی با ایده جهانوطنی- یا ایدهای مشابه آن- جمع شود، یا دلایل مشخصی برای نامطلوب بودن آن ارائه نماید.
11- طباطبایی پروژه فیرحی را به سرنوشت نواندیشی دینی و اعتبار فقه سیاسی گره میزند:
«تمایز علوم به تمایز موضوعات آنهاست و به دلیل همین تمایزِ موضوعات، فقه سیاست نیست و از اضافۀ یکی از آنها به دیگری فقه مضاف ــ مانند آب مضاف ــ درمیآید، اما فقه سیاسی درنمیآید! اگر بتوان سیاستی از درون نظام فقه شیعی بیرون کشید، به فرض امکان، باید نخست دانست که سیاست چیست؛ به همان دلیل که فقیهانی مانند محمدباقر صدر گفتهاند اقتصاد اسلامی وجود ندارد؛ زیرا اقتصاد علمی مستقل از فقه با موضوعی مستقل است، اما میتوان احکامی را از فقه استخراج کرد که در اصلاح نظام اقتصادی به کار آید، فقه سیاسی هم نمیتواند وجود داشته باشد و این منوط به وجود علم سیاست مستقل از فقه است. نیازی به گفتن نیست که فقیه تنها با تکیه بر فقه و اصول خود نمیتواند بداند سیاست چیست. این دو علم دو موضوع متمایز دارند و توضیح سرشت موضوع یکی با تکیه بر اسلوب دیگری ممکن نیست. همچنانکه نظر اقتصادی اسلام منوط به وجود علم اقتصاد مستقل است، یعنی اقتصاد اسلامی وجود ندارد، و آنگاه مسئولان اقتصادی میتوانند با نظری به احکام اسلامی، در عمل، برخی تعدیلها را در تعادلهای اقتصادی وارد کنند، باید علم سیاست مستقل از فقه هم وجود داشته باشد تا مسئولان سیاسی برخی احکام اسلامی را در عمل سیاسی خود وارد کنند».[37]
منظقاً اشکال به دکتر فیرحی به کنار گذاشتن فقه سیاسی و گفتمان نواندیشی دینی منجر نمیشود. نکته مهم این است که فقه سیاسی ترکیب «فقه» و «علم سیاست» نیست، بلکه فقه سیاسی بخشی از فقه است که به مباحث سیاسی میپردازد، همان گونه که فلسفه سیاسی به شیوه فلسفی مسائل سیاسی را بررسی میکند. در کلام فوق، اما، نکاتی وجود دارد که میتواند از یک جهت به مدعای نظریه همروی در این باب کمک کند. مرحوم صدر علم اقتصاد را از مکتب اقتصادی جدا میکند؛ چرا که اولی از جنس science است، و نمیتواند دینی شود. اگر اسلام سخنی در اقتصاد دارد، در حوزه مکتب اقتصادی است. فقه سیاسی همانند فقه اقتصادی با مکتب سروکار دارد، نه با علم. پس، توهم این مسئله هم وجود ندارد که فقه سیاسی بخواهد با علم سیاست هماوردی کند. مدعا همان است که خود دکتر طباطبایی اشاره کرده است: «میتوان احکامی را از فقه استخراج کرد که در اصلاح نظام اقتصادی به کار آید».
در مجموع، باید گفت مشکل مباحثه طباطبایی و فیرحی این است که محل نزاع مشخص نشده است. در خصوص اندیشه ایرانشهری، نه مدعا و دلیل (از سوی سید) کاملاً مشخص به نظر میرسد، نه نقدهایی که (از جانب شیخ) به آن وارد شده است. در جدال سید و شیخ، شاید بتوان از یک سو خواجه را عالمی شافعی دانست، و از سوی دیگر به این مسئله اذعان نمود که الگوی نوشتاری وی از سیاستنامههای ایرانی و فره پادشاهی متأثر بوده است، اما معلوم نیست این دو گزاره مدعای سید را تأیید میکند یا نقد شیخ را! [38] درست است که «خواجه را نمیتوان از فقه تسنن جدا کرد»، اما این گونه هم نیست که «با اندیشه باستانی ما هیچ نسبتی» نداشته باشد. به نظر میرسد سیاستنامههای پس از اسلام به شکلی از سیاستنامههای پیش از اسلام تأثیر پذیرفته باشند.[39] خواجه را نمیتوان به تفکر اشعری تقلیل داد؛ چرا که منطق دینی تفاوتی بین قباد و مزدک نمیبیند. نتیجه منطقی تعلق به اهل سنت، اندیشیدن در چارچوب اندیشه سنی نیست؛ بلکه ممکن است ساختار کلی اندیشه به سنت ایرانشهری نظر داشته باشد. چارچوب و اسلوب نوشتاری خواجه سیاستنامه است که هم از اندیشه ایرانشهری تأثیر پذیرفته، هم از فقه شافعی. چرایی این مطلب به نکتهای روششناسانه بازمیگردد: در سیاستنامه، برخلاف شریعتنامه و فلسفه سیاسی، وحدت روشی وجود ندارد. دولت مدرن و بحران قانون فیرحی هم نقدهایی به متفکران ملیگرا دارد، هم با فقهمحوری فهم کلیت مشروطه را مشکل ساخته است. از سویی دیگر، تلقی فقه سیاسی بهمثابه ترکیب فقه و «علم سیاست» از بزرگان نشاید! این گونه مسائل در گفتگوهای علمی قابل جرح و تعدیل است. واقعیت آن است که جامعه روشنفکری ما بیش از پیش به همدلی نیاز دارد. به امید آن روز که «گفتگوی همدلانه» جایگزین «اعتزال روشنفکری» شود.
[1]. در اینجا، شایسته است از دکتر سیدعلی میرموسوی و دکتر احمد بستانی که این متن را دیده و نکاتی را به بنده متذکر شدهاند، تشکر کنم.
[2]. احمد بستانی، «اندیشه سیاسی ایرانشهری در دوره اسلامی»، مجله پژوهش سیاست نظری، ش 15 (بهار و تابستان 1393).
[3]. جواد طباطبایی، «در باره علم موهوم» (1400)، کانال تلگرامی «یادداشتها و جستارها» (t.me/jtjostarha).
[4]. جواد طباطبايى، ملت، دولت و حکومت قانون، تهران، مینوی خرد، 1398، ص 3 و 127 .
[5]. نوید کلهرودی و احمد بستانی، «بررسی کتاب ملت، دولت و حکومت قانون»، پژوهشنامه انتقادی متون و برنامههای علوم انسانی، سال 21، ش 6 (شهریور 1400).
[6]. طباطبایی، پیشین، ص 4.
[7]. جواد طباطبایی، خواجه نظامالملک، تبریز، ستوده، 1385، ص 181.
[8]. مصطفی ملکیان، »مروری بر نظریه انحطاط ایران»، روزنامه یاس نو، ش 172-173 (13-12/7/1382).
[9]. طباطبایی، ملت، دولت و حکومت قانون، ص 143.
[10]. همان، ص 314.
[11]. همان، ص 313.
[12]. جواد طباطبایی، جدال قدیم و جدید، تهران، نگاه معاصر، 1382، ص 17-19.
[13]. طباطبایی، پیشین، ص 143.
[14]. جواد طباطبایی، «در باره علم موهوم».
[15]. حامد زارع، «جدال شیخ و سید»، مجله سیاستنامه، ش 19 (آذر 1400)، ص 269.
[16]. res iranica
[17]. بستانی، پیشین.
[18]. نشست «جواد طباطبایی در حلقه منتقدان و مدافعان»، (6/2/1393):
http://tarikhirani.ir/fa/news/4256/
[19]. زارع، پیشین.
[20]. جواد طباطبایی، «در باره علم موهوم».
[21]. نشست «جواد طباطبایی در حلقه منتقدان و مدافعان».
[22]. به طور مثال، ر. ك: سيدجواد طباطبايى، درآمدى فلسفى بر تاريخ انديشه سياسى در ايران، ص 6-29؛ و زوال انديشه سياسى در ايران؛ و فرهنگ رجايى، معركه جهانبينىها، ص 17-96.
[23]. Ibid, pp. 3-5.
[24]. ملکیان، پیشین.
[25]. طباطبایی، پیشین، ص 6.
[26]. کلهرودی و بستانی، پیشین.
[27]. طباطبایی، پیشین، ص 4.
[28]. داود فیرحی، دولت مدرن و بحران قانون، تهران، نشر نی، 1400، ص 4.
[29]. جواد طباطبایی، درآمدی فلسفی بر تاریخ اندیشه سیاسی در ایران، ص 27.
[30]. احمد بستانی، «دولت- ملت در ایران؛ نگرشی سیاسی- فلسفی»، فصلنامه علمی مطالعات خاورمیانه، ش 103 (بهار 1400).
[31]. کلهرودی و بستانی، پیشین.
[32]. طباطبایی، پیشین، ص 14.
[33]. همان، ص 110 و 112.
[34]. جواد طباطبایی، «در باره علم موهوم».
[35]. patriotism
[36] . جواد میری، «سیدجواد طباطبایی هیچ برهانی برای عبور از بحران ارائه نمیدهد»: https://www.mehrnews.com/news/4772192/
[37]. جواد طباطبایی، «در باره علم موهوم».
[38]. نقل است که روزی خواستند زین بر پشت اسب سیدمرتضی بگذارند. شیخ مفید فرمود که: من دیدم سگ بر روی زین بول کرده است. سید فرمود: اعتباری به این سخن نیست؛ زیرا قول یک نفر در نجاست قبول نمیشود. چون منازعه به طول انجامید، عریضه نوشتند و بر بالای ضریح حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام گذاشتند. صبح دیدند که بر پشت رقعه نوشته است: «الحق مع ولدی و الشّیخُ مُعتَمدی»!
[39]. Seyed Sadegh Haghighat, "Persian Mirrors for Princes: Pre-Islamic and Islamic Mirrors Compared", in: Regula Forster & Neguin Yavari (ed), Global Medieval: Mirrors for Princes Reconsidered, US, Harvard University Press, 2015.