ظرفیت سنجی دین نسبت به مفاهیم سیاسی مدرن
ظرفیتسنجی دین نسبت به مفاهیم سیاسی مدرن
اصلاح شده مقاله مندرج در مجله علوم سیاسی ش 38، تابستان 86
دین بخشی از سنت تلقی میشود؛ و در تقابل با تجدد این مسئله قابل فرض است که چه نسبتی بین دو دسته مفاهیم وجود دارد. با مفروض گرفتن این مطلب که مفاهیم سیاسی مدرن غیر از مفاهیم موجود در دین هستند، این مقاله در صدد نشان دادن این مطلب است که این دو دسته مفاهیم قیاسناپذیر نیستند؛ و میتوان شاخصهای مفاهیم مدرن را به دین عرضه نمود؛ و میزان برتافتن ظرفیت دین در برابر آن شاخصها را سنجید. بحث متن حاضر اصالت سنت یا تجدد نیست. به طور مثال، سیدحسین نصر معتقد است علم جدید در پی سلطه بر جهان بوده، و از معنویت و اخلاق و حقیقت متعالی جدا شده است.[1] دغدغه مقاله حاضر – به عنوان بخشی از پرسمان سنت و تجدد – حل نسبت دین با مفاهیم مدرن و امکان گفتگو بین تراث دینی و فرهنگ مدرن است. از دیدگاه مکاینتایر، سنت ممکن است به شکل بالقوه با یکی از ویژگیهای مدرنیته جهان وطنی توافق نداشته باشد؛ و به بیان دیگر، همه پدیدههای فرهنگی نسبت به فهم نیمهشفاف هستند؛ و بنابراین همه متون باید ظرفیت ترجمان به زبانی را داشته باشد که مدرنیته را حمایت میکند.[2] هرچند سنت نزد وی با سنت و دین در این مقال تفاوت دارد، اما از باب مشابهت میتوان بین سخن او با مدعای این نوشتار نوعی همسخنی احساس کرد.
مدعای نوشتار از مفاهیم سیاسی مدرن (مفاهیم سیاسی که در عصر مدرن – مدرنیته – آفریده شده) و نهادهای مدرن (همانند پارلمان) اعم است؛ هرچند بر روی مفاهیم مدرن تمرکز وجود دارد. "دین" در این مقاله به معنای دین یک (متون مقدس) است؛ به این معنا که خود متون دینی دارای ظرفیتی برای برتافتن مفاهیم مدرن داراست. البته، همین که به مقام فهم از قرآن و سنت میرسیم، وارد اسلام دو (قرائتها از اسلام یک) میشویم. استنباط از دین یا به این معناست که مسئله خود را به زمان پیامبر (ص) و نصوص مربوط به آن زمان ببریم؛ و یا این که آنها را به زمان حال آورده به استنطاق بکشیم. در اینجا، ظرفیتسنجی عبارت است از "ارائه شاخصهای مفاهیم مدرن به دین، و بررسی میزان برتافتن یا برنتافتن آن". پس هرچند مفاهیم مدرن[3] در خود دین نیستند، ولی میتوان شاخصهای آنها را به دین ارائه کرد، و میزان سازگاری یا ناسازگاری آن را سنجید. در اصطلاح "ظرفیتسنجی" چند مسئله قابلیت طرح دارد: تباین مفاهیم مدرن با دین (عدم وجود مفاهیم مدرن در دین)، قیاسپذیری دین و مفاهیم مدرن، امکان تعریف شاخص برای مفاهیم مدرن، امکان ارائه این شاخصها به دین و برنتافتن یا برتافتن آن شاخصها از جانب دین به میزانی مشخص.
گزاره نخست: تباین مفاهیم مدرن با دین
ارتباط دین با مفاهیم مدرن فرع بر نسبت سنت و تجدد به نظر میرسد. ارتباط سنت با تجدد به سه گونه قابل تصور است: تفکیک بین آن دو ، حضور[4] سنت در دوران تجدد، ولی نه تأثیر[5] آن، و تداخل سنت در تجدد. به هر حال، به نظر میرسد این مطلب روشن باشد که مفاهیم مدرن به خودی خود در دین وجود ندارند؛ چرا که ظاهراً این قضیه از جمله قضایایی است که دلیلش همراه خودش میباشد (قضایا قیاساتها معها). به عقیده گیدنز، نهادهاي عصر جديد از بسياري ملاحظات، بديع و بيسابقهاند؛ و به هيچ وجه، دنباله فرهنگها و شيوههاي زندگي ماقبل مدرن محسوب نميشوند.[6] مفاهیم مدرن با توجه به پیشفرضهای وجودشناسانه و معرفتشناسانه این دوران معنا پیدا میکنند؛ و اگر اصطلاح مشابهی در دوران ماقبل مدرن وجود داشته باشد، به تفاوت ماهوی آنها باید توجه نمود. به طور مثال، "انقلاب" در معنای مدرن آن با انقلاب در یونان باستان تفاوت دارد. هانا آرنت به درستی به این مسئله اشاره میکند: "انقلاب به هر نحو تعریف شود، به معنی [هر] دگرگونی نیست. انقلابهای عصر جدید نه با mutatio rerum تاریخ روم قدر مشترکی دارند، نه با stasis یونانی؛ یعنی کشمکش و شورش در درون دولت – شهرها؛ و نه معادلند با آنچه افلاطون metabotai میخواند؛ یعنی تبدل نیمه طبیعی صورتی از حکومت به صورتی دیگر". [7] حمید عنایت هم با دقت کافی توضیح میدهد که "استاتیس" در اصل عبارت است از تشکیل دسته و گروهی برای رسیدن به مقصودی سیاسی؛ خواه از راههای قانونی و خواه غیرقانونی. همین احتمال توسل به روشهای غیرقانونی باعث شده است که استاتیس گاه به خطا یا توارد به معنای انقلاب و سرکشی نیز بیاید.[8] دگرگونی در روزگار باستان چیز تازهای به وجود نمیآورد و وقفه ایجاد نمیکرد؛ بلکه مرحلهای خاص از حرکتی دوری بود. اساساً انقلاب در یونان امری مطلوب محسوب نمیشد؛ چرا که هر گونه حرکت نشانه نقص بود. در انقلاب به معنای مدرن، اموری همانند بسیج مردم، خشونت، رهبری و واژگون کردن نظام پیشین وجود دارد؛ در حالی که انقلاب در یونان و کتاب پنجم سیاست ارسطو صرفاً به معنای تغییر حکومت (همانند تغییر دموکراسی به تیرانی) بوده است.
حقوق بشر هرچند در سنت و دین ریشه دارد، اما اساساً در شکل کنونیاش مفهومی مدرن تلقی میشود. پس، وجود فیالجمله مواردی از حقوق بشر را نباید با حقوق بشر مدون مدرن خلط کرد. همچنین، دموکراسی مدرن از دموکراسی یونان متمایز است؛ چرا که دموکراسی در یونان حکومت تودههای غیر دانا بود؛ و به همین دلیل، جزء نظامهای حافظ خیر عمومی محسوب نمیشد. البته، جان کین در کتاب زندگی و مرگ دموکراسی[9] - بر خلاف عقیده مشهور- معتقد است دموکراسی مفهومی غربی نیست و ریشه در آتن ندارد؛ بلکه یونان نیز از بینالنهرین، مناطقی شامل ایران و عراق و سوریه امروزی، اخذ نموده است.[10] دولت در معنای مدرنش، بر خلاف دولت به معنای غیر مدرن، از چهار عنصر حکومت، حاکمیت، سرزمین و جمعیت تشکیل میشود.[11] مثال دیگر، مفهوم مدرن "تحزب" است که در دین وجود ندارد؛ و بنابراین، آنچه با عنوان "حزب" در متون دینی دیده میشود (همانند: و من يتول الله و رسوله و الذين آمنوا فان حزب الله هم الغالبون[12]، الا ان حزب الشيطان هم الخاسرون[13]، كل حزب بما لديهم فرحون[14]) ، صرفاً به معنای لغوی آن است.[15] حزب به معنای مدرن، چرخ دنده دموکراسی تلقی میشود؛ و دارای ویژگیهای زیر است: وجود تشكيلات پايدار مركزى، وجود شعبههايى كه با مركز پيوند و ارتباط داشته باشند، پشتيبانى مردم، و كوشش براى دست يافتن به قدرت سياسى.[16] موريس دوورژه مىنویسد: "تشابه كلمات نبايد موجب اشتباه شود. در نظامهاى باستان، گروههايى را كه موجب تقسيم جمهوریها مىشدند، حزب مىخواندند. در ايتالياى عهد رنسانس، دستههايى كه دور افرادى جمع مىشدند را حزب مىناميدند. آنها به باشگاههايى كه محل اجتماع نمايندگان مجالس انقلابى بود، و همچنين به كميتههايى كه فراهم آورنده مقدمات انتخاب با شرط ميزان پرداخت رأىدهندگان بودند، حزب مىگفتند. در برابر اين گروهها، دستههاى ديگر مركب از سازمانهاى وسيع مردم كه مبين افكار عمومى در دموكراسيهاى نوين هستند، نيز حزب ناميده مى شود."[17] حزب به مفهوم مدرن، لوازم و مفروضاتى دارد كه قبلاً بدين شكل مطرح نبوده است. از آن جمله، مىتوان به مبناى فرديت و شهروندى حزب، عضوگيرى علنى، اهداف خاص احزاب بر اساس اساسنامه، تإثير در سياستهاى حكومتى و درگير بودن با مفهوم دموكراسى اشاره كرد. در جامعهاى كه افراد آن به عنوان "رعيت" تحت سرپرستى "چوپان" (راعی) مطرحند، و به جاى داشتن "حقوق"، ملزم به تبعيت از "تكاليف" هستند، حزب به معناى مدرن مطرح نیست. پس مى توان نتيجه گرفت:
الف) صغرى: مفاهیمی همچون "حزب" مدرن هستند؛
ب) كبرى: متون دينى ( که بخشی از سنتاند) ماقبل مدرنند؛ نه مدرن؛
ج) نتيجه: متون دينى به شكل مستقيم به مفاهیم مدرن نپرداختهاند. نسبت بین دین و مفاهیم مدرن، از بین نسَب اربعه، تباین است. پس، در تأييد يا رد مفاهیم مدرنی همچون دموکراسی و تحزب نمىتوان به شكل مستقيم از مفاهيم دينى استفاده كرد يا به سراغ مبانى فقهى ـ كلامى آن (مثل عقلگرايى، آزادى و مسئوليت فرد) رفت. دين آنگونه كه به مفاهيم شورا و بيعت و ولايت ـ به شكل مستقيم ـ پرداخته، از پديدههايى چون حزب و پارلمان و قانون سخن نگفته است. پس مجتهد برای استنباط نمیتواند مستقیماً سراغ مفاهیم مدرن برود. دموکراسی نیز – به خودی خود- در متون دینی وجود ندارد؛ چه رسد به مفهوم "مردمسالاری دینی" که هم بدیع است، و هم جعلی.[18] به تعبیر هانا آرنت، "تمام تحریفهای ویرانگر سنت را کسانی پدید آوردند که چون امری نو را تجربه میکردند، بیدرنگ میکوشیدند آن را به کمک قالبی کهنه به امری قدیمی تبدیل کنند".[19] بیژن عبدالکریمی معتقد است هایدگری وارد ذهن فردید شد که ابتدا از مجرای ذهن کربن عبور کرده بود. فردید اولین ایرانی است که به بسط اندیشه هایدگر در ایران میپردازد. او بحث اتیمولوژی که بحثی تجربی، علمی و تاریخی است را با علم الاسماء الهی به هم میآمیزد؛ و بین دو دسته مباحث مدرن و ماقبل مدرن خلط میکند.[20] هرچند مرتضی شیرودی معتقد است در حالی که سیدجمالالدین اسدآبادی معانی سنتی را بر مفاهیم مدرن، و آیتالله نایینی مفاهیم مدرن را بر مفاهیم سنتی تحمیل کردهاند، اساساً امام خمینی این دو دسته مفاهیم را یکسان میانگارد؛[21] ولی این مسئله جای تأمل بیشتر دارد.
نکته قابل توجه در اینجا ضرورت تفصیل بین مفاهیم سیاسی است. مفاهیمی همچون "انقلاب" و "حزب" مدرن هستند؛ و اساساً در سنت وجود ندارند؛ و بنابراین چارهای جز ظرفیتسنجی آنها وجود ندارد. اما مفاهیمی همچون عدالت (اجتماعی) به هر حال در هر دوره تاریخی وجود داشته است. البته، شاید بتوان گفت عدالت مدرن بر اساس انسان محوری و حق محوری دوران جدید از عدالت دوران ماقبل مدرن متفاوت میشود. به هر حال، در این که عدالت مدرن امتداد عدالت کلاسیک است یا به شکل بنیادی با هم متفاوتند، بستگی به روششناسی و رویکرد دارد. اگر با روش تاریخی به این نوع مباحث نگریسته شود، میتوان عدالت مدرن را در طول عدالت کلاسیک دید. اما اگر با تحلیل گفتمانی به عدالت نگاه کنیم، بین هر گفتمان گسست وجود خواهد داشت؛ و معنای عدالت گفتمانی خواهد شد؛ چون حقایق بر اساس این روش گفتمانیاند. داریوش رحمانیان هم به درستی اشاره میکند که واژه «جمهوری» در ادبیات دینی ما سابقه ندارد؛ و به همین دلیل با مخالفت مدرس و دیگران روبرو شد. در مقابل، مفاهیمی همچون «قانون» را میتوانستند به شکلی به دین انطباق دهند.[22] نایینی که به راحتی از دو آیه شورا ضرورت وجود پارلمان را برداشت میکند[23]، در جریان خوابی که در تأیید مشروطه دیده بود، میگوید حضرت ولی عصر (ع) فرمودند: "مشروطه اسمش تازه است؛ مطلب که قدیمی است."[24] بعید است مقصود وی این باشد که مفاهیم مدرن به خودی خود در سنت وجود داشته باشند؛ بلکه مقصود او از «هذه بضاعتنا ردت الینا» احتمالاً این است که مفاهیمی مدرنی که امروزه در غرب وجود دارد، ابتدا در تمدنهایی مثل تمدن اسلامی بودهاند، و سپس به غرب مهاجرت کرده، و دوباره به سوی ما بازگشتهاند. اگر این تصور در خصوص کلام نایینی درست باشد، در واقع وی همانند آرتور لاوجوی به "اصالت ایده" اعتقاد دارد. بر این اساس، یک مفهوم، همانند مفاهیم مدرن، در طول تاریخ به مکانهای مختلفی میروند و تحول مییابند. در مقابل، کوئنتین اسکینر با تکیه بر همروی متنگرایی و زمینهگرایی معتقد است یک ایده در شرایط زمانی و مکانی خاص خود معنا پیدا میکند.
تباین مفاهیم مدرن و سنتی اعم از دو نظریه گسست و تداوم مفاهیم است. مفاهیم مدرن چه تداوم مفاهیم سنتی باشند، چه در گسست از آنها، غیر از مفاهیم مدرنند. کارل لويت در کتاب معنا در تاریخ[25] تجدد را تداوم منطقی فرهنگ مسيحی و يونانی میداند. همچنین، کارل اشمیت در رساله الهیات سیاسی از نظریه تداوم دفاع کرده است. وی به «مفاهیم آبستن»[26] مفاهیم اندیشه جدید اشاره میکند؛ و مفاهیم جدید را وجه عرفی شده مفاهیم الهیات میخواند.[27] کارل اشمیت معتقد است تمامی مفاهیم جدید سکولار شده مفاهیم قدیم هستند؛ اما نه همه مفاهیم قدیم، بلکه مفاهیمی که آبستن شرایط جدید هستند. او استدلال ميکند تمامي مفاهيم مهم نظريۀ مدرن دولت، مفاهيم عرفي شدۀ الهياتياند که به علت تحولات تاريخي از قلمرو الهيات به نظريۀ دولت منتقل شدهاند؛ مثل مفهوم قانونگذار مطلق که همان خداي مطلق است.[28] در مقابل، هانس بلومنبرگ در کتاب مشروعيت عصر مدرن[29] با مبنا قرار دادن نظریه گسست، مدرنيته را پديدهای خودبنياد و اصيلی معرفی میکند که ریشه در اندیشه و فرهنگ یونان و مسیحیت ندارد. لئو اشتراوس نیز نشان میدهد که اندیشه سیاسی و حقوقی جدید تنها از مجرای نفی مبانی اندیشه سیاسی و حقوقی قدیم امکانپذیر شده است. نظریههای پسامدرن، و بالاخص اندیشه میشل فوکو، نیز بر نوعی گسست بنا شدهاند. در خصوص تاریخ ایران نیز هر دو نظریه پیوست و گسست طرفدارانی دارد. گروه دوم به دو واقعه حمله اعراب و رویارویی با تجدد استدلال میکنند.
گزاره دوم: قیاسپذیری مفاهیم مدرن با دین
در گزاره قبل به این نتیجه رسیدیم که متون دينى به شكل مستقيم به مفاهیم مدرن نپرداختهاند. به شکل منطقی، جای این سؤال باز میشود که آیا دین و مفاهیم مدرن قیاسناپذیرند،[30] یا دین ظرفیتهایی دارد که با مفاهیم مدرن نسبتی پیدا میکند. لازمه تباین مفاهیم سنتی و مدرن، قیاسناپذیری آنها نیست؛ چرا که دو مفهوم میتوانند متباین باشند، اما در عین حال نسبتی بین آنها بتوان تصور کرد. به تعبیر پاتریشیا کرون، درست است که مفاهیمی همچون «حقوق» و «آزادیهای فردی» به معنای امروزینشان مفاهیمی غربیاند، اما مسلمانان دوران کهن یقیناً تصوری نسبتاً روشن از این مفاهیم داشتهاند.[31] آبادیان نیز در صدد است نشان دهد که آیا در مفاهیم و واژگانی که از سنت به ارث رسیدهاند، ظرفیتی درونی وجود داشته که بتواند اندیشه نو در مشروطه را بزایاند، یا برعکس، سنت به حدی سترون شده بود که هر گونه تولید فکر نو را از دست داده بود.[32] احتمالاً گرایش حداقلی در دین به پرسش قیاسپذیری پاسخ منفی میدهد؛ چرا که اساساً دین را متکفل پرداختن به مسائل سیاسی و اجتماعی نمیداند؛ و آن را به حوزه فردی فرو میکاهد. در مقابل، به نظر میرسد حداکثریها و منطقهالفراغیها دین و مفاهیم برخاسته از تجدد را قیاسناپذیر نمیبینند. بر اساس دیدگاه نگارنده – همروی[33] دو حوزه فقه سیاسی و فلسفه سیاسی[34] - دین دارای ظرفیتهایی است که میتواند به درجاتی با مفاهیم مدرن سازگاری یا ناسازگاری پیدا کند. مفاهیم مدرن همانند هر مسئله مستحدثه دیگری در برابر دين قرار مىگيرد؛ و چارهاى جز پاسخ نسبت به آنها وجود ندارد. دین اگر نسبت به همه مسائل موضع ندارد، میتوان گفت ظرفیت دین به شکلی است که حداقل برخی از آنها را برمیتابد. به طور مثال، اگر – همان گونه که خواهد آمد نسبت به تحزب نظر خاصی ندارد، نسبت به دیکتاتوری و دموکراسی بیتفاوت نیست. دین نسبت به استبداد و تمرکز قدرت واگراست، پس با شاخصهای دموکراسی سر سازگاری دارد. مبانى فقهى ـ كلامى هر چند مستقيماً به مفاهیم مدرن مربوط نمى شود، ولى مىتواند نوعى سازگارى و تلائم (يا عدم سازگارى و عدم تلائم) با آن پديدهها داشته باشد. دين داراى پيشفرضها، مبانى، ارزشها و احكامى است كه به شكل غيرمستقيم با مفاهیم مدرن نسبت پیدا میکند. به طور مثال، مىتوان گفت عقلگرايى و اعتقاد به حسن و قبح و مسئوليت فردى و اختيار با انديشههاى آزادىخواهانه، و اخبارىگرى و اعتقاد به جبر و اشعریگری با انديشههاى توتاليتر سازگاری نسبی دارد. همچنین در نظریههای فقه سیاسی میتوان طیفی از نظریههای ولایت مطلقه تا نظریه وکالت را در نظر گرفت که با مفاهیمی همچون مردمسالاری و توزیع قدرت[35] نسبتی خاص پیدا میکنند.
سروش بر اساس مبانی حداقلی خود مینویسد: "بحث دموكراسى دينى را نبايد بر شانه ناتوان شورا و اجماع گذاشت. بحث حكومت دينى را بايد از حقوق بشر و عدالت آغاز نمود. استبداد دينى صعبترين استبدادهاست؛ چرا كه حاكم دينى مستبد نه تنها حق، بلكه تكليف خود را در آن مىداند. تنها در پناه دموكراسى دينى مىتوان امان يافت. جمع دين و دموكراسى تدبيرى فرادينى و معرفتشناسانه است. اكتفا به احكام فقيهانه كارى ناسنجيده است. حكومت فقهى در جامعهاى مقلد چندان از دموكراسى دور است كه عشق از صبورى، و ديو از قرآن."[36] شبستری هم معتقد است دین نسبت به مفاهیمی همچون دموکراسی ساکت است: "حقیقت این است که گفتهها و عملکرد پیامبر اسلام در باره این قبیل موضوعات فلسفی، اخلاقی و سیاسی ساکت است. شأن نبوت بیان امور غیر دینی نیست."[37] وی سپس پرسش اصلی را در سطح عمل تنزل میدهد؛ و میگوید باید سوال کنیم پیام توحیدی پیامبر در چه شرایطی امکان تحقق بهتری دارد. به نظر میرسد متون دینی نسبت به همه مفاهیم مدرن لابشرط و ساکت نباشد؛ چرا که اولاً بالوجدان میبینیم ادیان الهی (در حوزه دین یک) با استبداد سر سازگاری ندارند (چیزی که خود شبستری هم به آن اذعان دارد)؛ و نتیجتاً با شاخصهای دموکراسی سازگاری بیشتری پیدا میکنند. در درجه بعد، میتوان از صریح کلام فقها و فلسفه سیاسی (در حوزه دین دو یا اسلام دو)، و همچنین از لوازم سخنان ایشان، دریافت که قرائتهای دینی در حوزه اسلام دو نسبت به شاخصهای مفاهیم مدرن یک وضعیت ندارند. به طور مثال، نظریه دولت انتخابی یا نظریه ولایت مقیده فقیه نسبت به نظریه نصب به میزان بیشتری میتواند شاخصهای دموکراسی را برتابد.
دین یک (متون مقدس) صامت نیست؛ که فقط در شکل قرائتها به نطق درآید. "دین یک" هم نسبت به مفاهیمی همچون دیکتاتوری و دموکراسی موضع بیطرفی اتخاذ نمیکند. امام معصوم (ع) هم، در صورت حضور در دنیای مدرن، نسبت به دو طرف طیف فوق صامت نیست. البته هنگامی که ما بخواهیم به اسلام یک چیزی را نسبت دهیم، پا به حوزه اسلام دو خواهیم گذاشت. به تعبیر گادامر، ما با پیشفرضهای خود متن را میفهمیم؛ اما متن نیز از جانب خود با ما سخن میگوید و به سؤالهای ما پاسخ میدهد؛ و در دوری هرمنوتیکی فهم بهتری حاصل میشود.
گزاره سوم: شاخص سازی مفاهیم مدرن
دموکراسی و توزیع قدرت، به طور مثال، از جمله مفاهیم مدرن هستند؛ که به خودی خود در دین وجود ندارند؛ و بنابراین باید شاخصهایی از آنها در نظر گرفت که با دین قابل سنجش باشند. شاید بتوان برای توزیع قدرت هشت شاخص را در نظر گرفت:
1. قانونمداری و دارا بودن «قانون اساسى»، و نهادينه كردن سازمانها؛
2. اصل انتخاب زمامداران، و كارگزارن دولت؛
3. اصل رأىگيرى، زمامداران «حكومت اكثريت و حقوق اقليت»، و اصل مساوات شهروندان؛
4. اصل وجود و استقلال سه قوه (تفكيك قوا)؛
5. اصل آزادى (و رضايت)، و عدم تداخل حقوق عمومى و خصوصى و احترام انسان؛
6. قوت جامعه مدنى (و تقدم جامعه بر دولت)، و مفروض گرفتن تكثر، رقابت و مشاركت در جامعه؛
7. پاسخگويى (و تحديد قدرت حاكمان)؛
8. عدم تقدس هيأت حاكمه، با تأكيد بر اصل خردورزى.[38]
گزاره چهارم: نوع قرائت از دین
از دین قرائتهای متنوعی وجود دارد: سنتی، سنتگرایانه، بنیادگرایانه، تجددگرایانه و نواندیشانه. نسبت مفاهیم مدرن با این قرائتها یکسان نیست. هر چه قرائت دینی حقگراتر باشد، امکان همگرایی آن با مفاهیم مدرن بیشتر است. قرائت تجددگرایانه و نواندیشانه حقگراتر از دیگر قرائتها به نظر میرسند. قرائت بنیادگرایانه اساساً مفاهیم مدرن را برنمیتابد. قرائت تجددگرایانه ممکن است بین دموکراسی، به عنوان مفهومی مدرن، با دین ارتباطی برقرار کند، اما بین دموکراسی و فقه (سیاسی) ارتباطی نمیبیند. برعکس، در قرائت نواندیشانه فقه سیاسی نیز اعتبار دارد.[39] رویکرد تجددگرایانه در بین روشنفکران دینی، و رویکرد نواندیشانه در بین نواندیشان دینی قابل مشاهده است. در حالی که روشنفکری دینی بر عقل مدرن، عدم اعتبار فقه سیاسی، ادله فرامتنی، و سکولاریسم تأکید دارد، نواندیشی دینی بر تعامل دین و عقل مدرن، اعتبار فیالجمله فقه سیاسی، همروی ادله متنی و فرامتنی و مرزبندی با سکولاریسم تمرکز میکند.[40]
گزاره پنجم: طیفی بودن برتافتن مفاهیم مدرن از جانب دین
غالب مفاهیم سیاسی، وقتی به دین عرضه میشوند، به درجاتی با آن سازگاری دارند؛ و بنابراین دین کمتر مفهومی را به شکل مطلق رد یا قبول میکند. علت این امر آن است که وقتی مفهوم مدرن شاخصگذاری میشود، برخی از شاخصها ممکن است با دین همخوانی بیشتری داشته باشد. بنابراین، اگر مفهومی قابل تحویل به شاخص نباشد، چه بسا از سوی دین به طور کلی قبول یا رد شود. مفاهیمی همانند دموکراسی به خودی خود، و صرف نظر از نسبتش با دین، طیفی و دارای مراتب است. به اعتقاد شبستری، در هر جامعهاي يا دموكراسي وجود دارد يا ديكتاتوری؛ و حد واسط دموكراسي و ديكتاتوري متصور نيست.[41] در مقابل، ديويد بيتهام و كوين بويل در تعريفي كه از دموكراسي براي يونسكو ارائه كردهاند‘ به طيفي بودن اين مفهوم اشاره دارند: "وجود دموكراسی مستلزم دو اصل كلی نظارت همگانی بر تصميمگيریهای جمعی و داشتن حق برابر در اعمال اين نظارت میباشد. هر اندازه كه اين دو اصل در تصميمگيریهای يك اجتماع بيشتر تحقق يابد، آن اجتماع دموكراتيكتر خواهد بود. دموكراسي امري مطلق نيست كه يك اجتماع به طور كامل از آن برخوردار و يا به كلی از آن بیبهره باشد."[42] پس، هیچ نظام سیاسی به شکل کامل دموکراتیک یا غیردموکراتیک نیست، بلکه به درجاتی از شاخصهای دموکراسی برخوردار میباشد. به همین میزان، احتمالاً دین هم به درجاتی شاخصهای دموکراسی را برتابد. البته، اگر حکومتی به میزان زیادی فاقد برابری سیاسی و نظارت همگانی باشد، در مجموع ممکن است "غیردموکراتیک" خوانده شود.
در خصوص احتمال و میزان برتافتن مفاهیم مدرن از جانب دین این مسئله محوریت دارد که برای مفاهیم قائل به ذات باشیم یا مبنای نومینالیستی (نامگرایانه) را بپذیریم. نگارنده در مقالهای دیگر مبنای نامگرایانه را برای مفاهیم مدرن پذیرفته است.[43] اگر ذاتی برای مفاهیم مدرن قائل نباشیم، راحتتر با دین و سنت قابل جمع خواهند بود.
نتیجه: کیفیت استنباط مفاهیم مدرن در نسبت با دین
به عنوان نتیجه میتوان گفت در نسبتسنجی مفاهیم مدرن با دین ابتدا باید شاخصهایی برای مفاهیم مدرن در نظر گرفت؛ و سپس میزان برتافتن آنها را سنجید. به تعبیر فؤاد زکریا، اصل استقلال قوا، مطبوعات و احزاب از امور مستحدثهاند؛ و نمیتوان سابقهای از آنها در اسلام جست. البته، او میپذیرد که بتوان در باره پدیدههای امروزی اجتهاد و تأمل کرد. او برای این نکته که این گونه پدیدهها مدرن هستند، چنین استدلال که یک بار هم اتفاق نیفتاده که فقیهی توانسته باشد قبل از اکتشاف یا اختراع یک پدیده آن را به استناد نصوص دینی پیشبینی کند.[44] همچنین، به قول نیکفر، نباید از تاریخ مفاهیم غافل بود. مفهوم مدرن آزادی، به طور مثال، ابتدا توسط متجددان مطرح شد؛ سپس، سنتگرایان آن را به کار بردند؛ و چندین بار پیشروی و عقبنشینی داشته است.[45] مفاهیم مدرن در مواجهه با دین دو دستهاند: برخی امکان ظرفیتسنجی دارند؛ و بنابراین باید شاخصهایی برای آنها در نظر گرفت و با دین مقایسه نمود. دین، همان گونه که اشاره شد، با استبداد بیگانه، و با شاخصهای مردمسالاری همسایگی دارد. این دسته از مفاهیم مدرن نسبت به دین هرچند ممکن است اندیشه ناشده[46]، باشند، ولی به هر حال، اندیشهپذیر[47] هستند. برخی دیگر از مفاهیم مدرن اساساً اندیشهناپذیر[48] تلقی میشوند؛ و بنابراین در دین وجود ندارند؛ و نمیتوان از کیسه دین بر له یا علیه آنها خرج کرد. به طور مثال، توسعه (اقتصادی) در جامعه قبیلهای و کشاورزی صدر اسلام تفکرناشده بود؛ و بعید است بتوان از کلیات شرع مدل خاصی از توسعه را استنباط نمود. دلیل این امر دو چیز ممکن است باشد: یا این است که شارع مقدس انسانها را به عقل و سیره خود در این گونه امور وانهاده؛ و یا سنت چنان تصلبی پیدا کرده که توان برتافتن مفاهیم و پدیدههای مدرن را ندارد. شایگان در کتاب انقلاب مذهبی چیست؟ (که هرگز ترجمه نشد)، از ایدئولوژیک شدن سنت سخن میگوید؛ و معتقد است که " هنگامی که محتوای دینی زیربنای ایدئولوژیک زمانه ما میشود، کهکشان خود را ترک میکند ، به مدار دیگری میغلطد ، پیرو قانونهای دیگری میشود و با رنگ و بو و اندیشههایی جفت میشود که با مفهوم انقلاب مطابقت دارند، نه با چارچوب مذهبی که خود آن محتوا در آغاز به آن تعلق داشته است. "[49] آرنت هم گفته بود در قرن نوزدهم سنت شکسته شد؛ و ایدئولوژیهای قرن بیستم سربرآوردند. به زعم او، پس از شکسته شدن ساختارهاي کلان تفکرات سنتي بوسيله ساختار و ارکان تفکر جديد، فضا و ميداني در اين فرهنگ ها حادث ميگردد که به آن ميدان کژتابي ميگويد. فضا و ميدان زيستي که در آن، همه امور و مفاهيم معوج و مکدر و شکسته به نظر ميرسد و فرهنگ نه اين ـ نه آن حادث مي شود. با پيشرفت دوران مدرن، سنت فرسوده شده و پيوسته نازک و نازکتر ميشود. به قول آرنت، همان گونه که اشاره شد، پايان سنت ضرورتاً به اين معنا نيست که مفاهيم سنتي سلطه خود را بر اذهان مردم از دست ميدهند. برعکس، گاهي بهنظر ميرسد همچنان که سنت نيروي حياتي خود را از دست ميدهد، سلطهي مفاهيم و مقولاتِ کليشهشده بيشتر بهصورت استبدادي درميآيند.[50] به اعتقاد شایگان، هنگامي که سنت تجدد را پذيرفت، به ناچار مسير خود را عوض ميکند؛ و از ميدان نبرد ايدئولوژي سردر ميآورد و خود ايدئولوژيک ميشود.[51]
به هر حال، تحزب و شکل حکومت - اعم از نظام جمهوری یا غیر آن، پارلمانی یا ریاستجمهوری، دو حزبی یا چند حزبی بودن و مانند آنها – از جمله اموری است که نباید انتظار داشت دین نسبت به آنها حکم الزامی باشد. حسن الترابی در مصاحبهای تحزب را مخالف آموزههای اسلامی دانسته است.[52] محمد عماره نیز از مباركفورى نقل قول میکند که او، در دفاع از تفكر سلفىگرى، تشكيل حزب را حرام مى داند.[53] استدلال مبارکفوری اين است كه تفرقه به هيچ وجه در اسلام مقبول نيست؛ و اختلاف، نه در فروع نه در اصول، رحمت نيست؛ و خداوند ما را از تنازع نهى كرده است.[54] عماره سپس به رد استدلال فوق مىپردازد؛ و با تمسک به آياتی همانند "و جعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا"[55] و سيره علماى احياى دين اثبات مىكند كه حزب براى جامعه اسلامى ضرورت دارد: "در واقع، واژه "امة" در آيه شريفه "ولتكن منكم امة يدعون الى الخير و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر"[56] بر حزب به معناى مدرن آن صادق است؛ و بنابراين سلفيون هم به شکلی به حزب اعتقاد داشتهاند."[57] اشکال اساسی این گونه تحلیل آن است که آنچه در قرآن وجود دارد، مستقيماً به حزب به معناى مدرن آن مربوط نمىشود. اگر مقصود عماره و مباركفورى از طرح اين بحث، استنباط شرعى راجع به حزب به عنوان مفهومى مدرن باشد، نه تنها بین مباحث سنتی و مدرن خلط کردهاند، بلکه مباحث كارشناسى آنها ضعيف به نظر مىرسد. حسینعلی منتظرى هم در پاسخ به استفتايى كه در مورد احزاب از ايشان شده، امربهمعروف و نهىازمنكر در جامعه اسلامى را واجب، و احزاب را مقدمهاى براى آن دانسته است. چون مقدمه واجب واجب است، نتيجه اين صغرى و كبرى، وجوب تشكيل احزاب در جامعه اسلامى است.[58] در ارتباط با اين استفتا، از حيث مباحث روششناسى، دو نكته قابل طرح است:
الف ـ اگر مقدميت تشكيل احزاب نسبت به امر به معروف و نهى از منكر مفروض گرفته شود، باز اين اشكال وجود دارد كه احزاب، تنها مقدمه براى رسيدن به ذیالمقدمه فوق نمىباشند. اگر ذیالمقدمهاى منوط به تحقق يك مقدمه باشد، آن مقدمه نيز به شكل عينى واجب مىشود. اما اگر مقدمات متعددى براى يك ذیالمقدمه در عرض هم فرض شوند، آن مقدمات وجوب عينى و مستقل نخواهند داشت.
ب ـ براى اثبات اين مطلب كه احزاب مصداقى از امر به معروف و نهى از منكرند، به مباحث كارشناسى (سياسى و جامعهشناختى) نياز داريم. قسمت اصلى استدلال و استفتا در اين نكته نهفته است كه آيا احزاب، مصداقى از امربهمعروف و نهىازمنكر هستند يا خير. پاسخ به اين سوال شأنيت كارشناسى مىخواهد، نه فقهى.[59] پس، تحزب مفهومی مدرن است؛ و به شکل مستقیم در دين از آن بحث نشده است. چه بسا دين حکم برخى مفاهیم مدرن را به سيره عقلا ارجاع، و در منطقهالفراغ قرار داده باشد. در چنين مواردى دين، حكمى الزامى نسبت به اين گونه مفاهیم ندارد. ضرورت رجوع به دین، ضرورتاً به این معنا نیست که دین دارای حکمی نسبت به مفاهیم مدرن داشته باشد. در اينجا، جهات مثبت و منفى مفاهیم مدرنی چون احزاب بايد مورد كنكاش قرار گيرد؛ و به هر حال، امری عصری و زمانمند خواهد شد؛ و بنابراین نباید به دین نسبت داده شود. چه بسا، حزب در یک زمان لازم باشد؛ و در زمان دیگر بدیل بهتری پیدا کند. چون دین حکمی مولوی در این خصوص ندارد، نه تنها وجوب شرعى احزاب از باب مقدمه واجب (يا از هر باب ديگر) اثبات نمىشود، بلكه اصولاً لازم نيست در چنين مواردى پاى دين و مبانى آن را به ميان كشيم و از آن مايه بگذاريم.
[1] . سید حسین نصر، معرفت و معنویت، ترجمه ماشاءالله رحمتی، تهران، سهروردی، 1380.
[2] . Alasdair MacIntyre, Whose Justice, Which Rationality, Univ. of Notre Dame Press, 1988, p 327.
[3] . بدون شك، بايد بين مدرنيسم (Modernism) يا تجددگرايى كه ايدئولوژى عقل جديد است، و مدرنيته Modernity)) يا عصر نوانديشى و خردباورى که همراه با نقد دورانهاى ماقبل مدرن بوده، و نوسازى Modernization)) در قالب شهرنشينى و صنعتى شدن و امثال آن تفاوت قائل شد.
[4] . presence
[5] . effectiveness
[6] . آنتوني گيدنز، تجدد و تشخص، ترجمه ناصر موفقیان، تهران، نشرنی ،1378، ص 35.
[7] . هانا آرنت، انقلاب، ترجمه عزتالله فولادوند، تهران، خوارزمی، 1361، ص 23.
[8] . ارسطو، سیاست، ترجمه حمید عنایت، تهران، خوارزمی، ش362، ص 203.
[9] . John Keane, The Life and Death of Democracy, UK, Norton Co, 2009.
[10] . http://www.thelifeanddeathofdemocracy.org/reviews_commentaries/reviews_tribune_nov_2009.html
[11] . برتران بدیع، دو دولت: قدرت و جامعه در غرب و در سرزمین اسلامی، ترجمه احمد نقیبزاده، تهران، مرکز بازشناسی اسلام و ایران، 1380، ص 117-118.
[12] . مائده، 56.
[13] . مجادله، 19.
[14] . روم، 32.
[15]. سید صادق حقیقت، "جایگاه بحث احزاب در اندیشه سیاسی اسلامی"، فصلنامه علوم سیاسی، ش 3 (زمستان 1377).
[16] . عبدالرحمن عالم، بنيادهاى علم سياست، نشر نى، تهران، 1373، ص 345.
[17] . موريس دوورژه، احزاب سياسى، ترجمه رضا علومى، اميركبير، تهران، 1357، ص23.
[18] . اشاره به کتاب مردمسالاری دینی است که به شکل مستقیم این اصطلاح را با نظریههای فقه سیاسی مقایسه کرده است: مسعود پور فرد، مردمسالاری دینی، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، 1384؛ برای نقد این اثر رجوع کنید به: خبرنامه دبیرخانه نهضت آزاد اندیشی و تولید علم، ش 16 (اردیبهشت 1386) .
[19] . هانا آرنت، میان گذشته و آینده، ترجمه سعید مقدم، تهران، اختران، 1388، ص 44.
[20]. بیژن عبدالکریمی، «فردید هایدگری و فردید برگسونی»، خردنامه همشهری، ش 118 (آذر و دی 92).
[21] . مرتضی شیرودی، روش شناسی بومی سازی مفاهیم مدرن سیاسی (پایان نامه دکتری در دانشگاه علامه طباطبایی، 1390).
[22] . داریوش رحمانیان، چالش جمهوری و سلطنت در ایران (تهران، نشر مرکز، 1379) ص 173-186.
[23] . شیخ محمدحسین نایینی، تنبیه الامة و تنزیه الملة، تهران، شرکت سهامی انتشار، 1378، ص 85.
[24] . همان، ص 76.
[25].Karl Lowith, Meaning in History: The Theological Implications of the Philosophy of History, US, University of Chicago Press, 1949.
[26]. prägnante begriffe
[27]. سیدجواد طباطبایی، جدال قدیم و جدید، تهران، نگاه معاصر، 1382، ص 120-124.
[28] . لیلا چمن خواه، «درسها و دستاوردهای کارل اشمیت»، مهرنامه، ش 16 (آبان 1390).
[29]. Hans Blumenberg, The Legitimacy of the Modern Age, trans. Robert M. Wallace, Cambridge, MIT Press, 1986.
[30] . incommensurable
[31] . پاتریشیا کرون، تاریخ اندیشه سیاسی در اسلام، ترجمه مسعود جعفری، تهران، سخن، 1389، ص 470.
[32] . حسین آبادیان، مفاهیم قدیم و اندیشه جدید، تهران، کویر، 1388، ص 9 و صفحات دیگر.
[33] . confluence
[34] . ر.ک: سید صادق حقیقت، «ارتباط فلسفه سياسی و فقه سياسی»، مجله حکومت اسلامی، ش 3 (بهار 1376).
[35] . ر.ک: سید صادق حقیقت، توزیع قدرت در اندیشه سیاسی شیعه، تهران، هستینما، 1381.
[36]. ر. ك: عبدالكريم سروش. «مدارا و مديريت مؤمنان.» كيان، ش 21.
[37] . محمد مجتهد شبستری، نقدی بر قرائت رسمی از دین، تهران، طرح نو، 1379، ص 275-277.
[38] . حقیقت، همان، ص 17-19.
[39] . سیدصادق حقیقت، مبانی اندیشه سیاسی در اسلام، قم، دانشگاه مفید، ص 59-64.
[40] . سیدصادق حقیقت، "سلفیگری در مقابل نواندیشی دینی"، مجموعه مقالات کنگره جهانی جریانهای افراطی و تکفیری در جهان اسلام"، ج 8، دارالاعلام لمدرسة اهل البیت (ع)، 1393، ص 267-299.
[41] . مجتهد شبستری، همان، ص 144.
[42] . ديويد بيتهام (و كوين بويل)، دموكراسي چيست، تهران، ققنوس، 1376، ص 17-18 .
[43] . سید صادق حقیقت، ”در باب نسبت سنجي دين و دموكراسي“، سروش انديشه, سال دوم, ش 7 و8 (زمستان 1382)؛ و در محمدباقر خرمشاد (به اهتمام)، مردمسالاري ديني، ج ۱، تهران نشر معارف، ۱۳۸۵.
[44] . فؤاد زکریا، الحقیقة و الوهم فی الحرکة الاسلامیة المعاصرة، القاهرة، دار قباء، 1988، ص 192-197.
[45]. محمدرضا نیکفر، «تاریخ مفهومها».
[46] . unthought
[47] . thinkable
[48] . unthinkable
[49] . داریوش شایگان، زیر آسمانهای جهان، ترجمه نازی عظیما، تهران، فروزان، 1376، ص 472.
[50] . آرنت، همان.
[51] . داريوش شايگان، «ايدئولوژيک شدن سنت»، ترجمه مهرداد مهربان، کيان، ش 19، ص 18، (خرداد 1374).
[52] . مصاحبه حسن الترابی با صفر التوران، مجله میثاق (sozlesme)، چاپ استانبول (دسامبر 1997).
[53] . محمد عماره، "الاحزاب السياسيه حلال؟ ام حرام؟"، مجله الحياة، 19 ژوئيه1997.
[54] . انفال:46: ولاتنازعوا فتفشلوا و تذهب ريحكم.
[55] . حجرات: 13.
[56] . آل عمران: 104.
[57] . عماره، همان.
[58] . اين استفتا ذيل جزوه اى كه از طرف ايشان در تاريخ 14 / 8 / 1376 راجع به "ولايت فقيه و قانون اساسى" منتشر شد، و در سایت ایشان وجود دارد.
[59] . هرچند در اینجا در صدد اثبات یا نقد کارآیی احزاب نیستیم، ولی میتوان به اختصار به برخى از جهات مثبت احزاب اشاره نمود: تدوين سياستهاى عمومى، برخورد سياسى و انتقاد از حكومت (و نهادينه كردن نصيحت ائمه مسلمين در حكومت اسلامى)، رقابت سالم سياسى و حاضر كردن مردم در صحنه و حساس نمودن آنها، آموزش سياسى مردم و بالا بردن سطح آگاهيهاى ايشان، كم كردن خطر استبداد قوه مجريه، بالا بردن اعتبار قوه مقننه، تقويت جامعه مدنى با بزرگ كردن نهادهاى مابين مردم و حكومت، تسهيل حكومت پارلمانى، نزديك كردن افكار مشابه، تضمين دموكراسى و نجات كشور از بحران و خطرهاى بزرگ، هماهنگى بيشتر بين ارگانهاى حكومتى، تبديل حكومت طبقاتى به حكومت مردم، تقويت روحيه انضباط در جامعه، تسهيل حكومت متخصصان و افراد حرفه اى (عبدالرحمن عالم، همان). در مقابل، مخالفين احزاب نيز معمولاً مواردى همچون نكات ذيل را برمى شمارند: حزب پديده غير طبيعى است، موجب تفرقه (در امت) مىشود، ملاك احزاب، عضويت در حزب خودشان است، احزاب استعدادهاى مهم را كنار زده، تصفيه مى كند، معمولاً منافع حزبى و گروهى بر منافع ملى و جمعى ترجيح داده مى شود، رياكارى و دورويى و فرصت طلبى تشويق مى شود، احزاب فرديت و هويت انسان را خرد مى كند، اعضاى حزب تنگ نظر بار میآيند، نظام حكومتى به دست هوسهاى حزبى گرفتار میآيد، از توده مردم، تبعيت مفرطى مى شود، آموزش سياسى مردم كاناليزه مى شود، موجب اتلاف وقت و پول مردم مى گردد، احزاب در برخى اشكال (نظام دوحزبى) موجب غلبه قوه مجريه بر قوه مقننه مىشود، در اشكال ديگر (نظام چند حزبى) بىثباتى بالاخص در قوه مقننه را به همراه دارد، تبعيت كوركورانه از رهبران تشويق مىشود، احزاب شخصيتى دروغين از رهبران مىسازند، نسبت به منافع مردم و مصالح ملى گزينشى عمل مى كنند، با باندبازى از مسير حق و عدل دور مىشوند، اعضاى حزب با كاناليزه شدن اطلاعات كر و كور مى شوند، از آنجا كه حزب براى منظور خاصى ساخته مى شود، قابليت انعطاف ندارد، به بزرگ نمايى اهداف و فعاليتهاى حزب و دور شدن از واقع گرايى مى انجامد ر. ك: همان، و على شكوهى، "آفات احزاب"، هفته نامه صبح، 4 / 7 / 1374)، احزاب آرامش و اعتقاد انسانها را تهديد مى كنند، حزب موجب تفرقه و تنازع در امت اسلامى مى شود.