نظریه همروی در حوزه اندیشه سیاسی اسلامی
نظریه همروی در حوزه اندیشه سیاسی اسلامی
سیدصادق حقیقت[1]
آینه پژوهش، ش 189 (مرداد و شهریور 1400)
خلاصه
در حوزه اندیشه سیاسی اسلام، همروی فلسفه سیاسی و فقه سیاسی قابلیت طرح دارد؛ و در نظریه همروی، تأکید اصلی بر نسبت فلسفه سیاسی و فقه سیاسی است. سه سطحی که، در اینجا، تأکید کمتری بر آن وجود دارد، سطح روش شناختی، معرفت شناختی و نسبت سنت و تجدد است. مدعا در سطح معرفتی، این است که عقل، نقل، تجربه، شهود و تاریخ با هم تضاد ندارند، و نهایتاً یک هدف را دنبال می کنند. در این مقاله سعی می شود همروی به عنوان یک «نظریه» در حوزه اندیشه سیاسی اسلام مطرح شود. «نظریه» مجموعه سازماندهی شده مفاهیم و گزاره هایی است كه اجزاء آن در راستای تبیین امور با هم يگانگی پيدا كرده اند، و مدعای واحدی را اثبات میکنند. در اين صورت، نظريه عبارت هايی منظم دربارة واقعيت های اجتماعی مبتنی بر سيستم های منطقی است که در یک علم یا یک مکتب وجود دارد. آندرو سایر نظریه را شیوهای از نظم بخشی به رابطه بین مشاهداتی (یا داده هایی) میداند که معنای آنها قطعی است.[2] بر اساس نظریه همروی، در اینجا، این مدعا قابلیت طرح خواهد داشت که «هرچند فلسفه سیاسی، طبق تعریف، مستقل از وحی است، اما برای بررسی مسائل سیاسی از دیدگاه اسلام، هم به پاسخ فلسفی نیاز داریم، هم به پاسخ فقهی». به بیان دیگر، نه تنها فلسفه سیاسی و فقه سیاسی می توانند به شکل جداگانه پاسخگوی مسائل سیاست باشند، بلکه پاس خهای آن دو قابل مقایسه نیز خواهند بود. در واقع، مدعا این است که برای حل مسائل سیاسی از دیدگاه اسلام هم به پاسخ فلسفی نیاز داریم، هم به پاسخ فقهی، هم به مقایسه آن دو. البته، اعتبار فقه سیاسی با محدودیتهایی خاص روبرو است. نظریه همروی از واقع و امری موقعیتمند خبر میدهد؛ به این معنا که ارتباط دو دانش فلسفه سیاسی و فقه سیاسی را برمیرسد. این امر منافاتی با وجود ابعاد هنجاری و تجویزی در این نظریه ندارد. به طور مثال، میتوان بر اساس این نظریه گفت محقق علوم سیاسی در درجه اول «باید» هر مسئلهای را در این دو حوزه طرح نماید؛ و سپس «لازم است» به ارتباط نتایج به دست آمده در این دو حوزه بپردازد. نگارنده این کار را در خصوص توزیع قدرت در اندیشه سیاسی شیعه انجام داده است.
تبار نظریه همروی
نظریه مجموعه ای از فرضیه ها و عبارتهای نسبتاً مجرد و عمومی در داخل یک علم است که كليت واحد قابل فهمی را تشکیل میدهند؛ و در تعيين بعضی از وجوه حيات جمعی به كار برده مي شود.[3] تاکنون از صاحب این قلم دو مقاله و یک کتاب انتشار یافته که به شکل مستقیم به موضوع بحث حاضر مربوط میشود. مقاله «ارتباط فلسفه سياسی و فقه سياسی» که در سال 1376 ایده اولیه این بحث را مطرح کرد[4]، و مقاله «همروی فلسفه سیاسی و فقه سیاسی» که در سال 92 انتشار یافت[5]، و همچنین کتاب همروی فلسفه سیاسی و فقه سیاسی که در سال 96 به زینت طبع آراسته شد[6]، تنها یک سطح از سطوح چهارگانه نظریه همروی را پوشش میدهند. خوشبختانه، همروی توسط دبیرخانه حمایت از کرسیهای نظریهپردازی (زیر نظر شورای عالی انقلاب فرهنگی) در تاریخ دوم اردیبهشت 1400 به عنوان یک «نظریه» شناخته شد. نگارنده، همچنین، تاکنون این نظریه را بر چند مورد تطبیق داده است: مسئولیتهای فراملی و منافع ملی در سیاست خارجی دولت اسلامی[7]، توزیع قدرت[8]، توزیع ثروت (و عدالت اقتصادی)[9]، و حقوق بشر[10]. قابل ذکر است که اخیراً کتابی به قلم نگارنده در حوزه سیاست خارجی بر اساس نظریه همروی آماده چاپ شده است.[11]
«همروی» که ترجمه confluence است، در جغرافیا به معنای همسویی و ادغام شدن دو رود یا دو جریان آبی (همریزگاه)، در معماری به معنای پیوندگاه، و در پزشکی به معنای تلاقی رگها است. این اصطلاح، علاوه بر این، در علوم مهندسی و فیزیک - همانند «همروی بازتابشی» و «همروی ستارگان» - نیز کاربرد دارد. در علوم انسانی، همروی به «تلاقی و تعامل هر دو موضوع» تعریف میشود؛[12] ویلیام جیمز در بحث معرفتشناسی خود بر اساس اصول عملگرایی، به همروی یا همآمیزی روشهای معرفتی میل میکند.[13] در حالی که همروی در جغرافیا و علوم پزشکی نوعی تلاقی و یکی شدن را به همراه دارد، در (فیزیک و) علوم انسانی ضرورتاً به معنای یکی شدن و ایجاد شیء ثالث نیست. به طور مثال، روشهای معرفتی (و همچنین ستارگان) با هم تعامل و همسویی دارند، ولی ترکیب نمیشوند و چیز سومی را ایجاد نمینمایند. همروی چیزی بیش از تعامل[14] و همکاری[15] را میرساند. همروی معرفتشناختی، به معنای تعامل روشهای مختلف معرفتی، در اندیشه اسلامی در متفکرانی همچون ملاصدرا و علامه طباطبایی سابقه دارد. حکمت متعالیه در صدد است روش فلسفی، عرفانی (شهودی) و حتی وحیانی (شریعت و فقه) را با هم جمع کند. همروی روششناختی نیز، همان گونه که خواهیم دید، در نظریههای ترکیبی سابقه دارد. بر این اساس، امکان استفاده از روششناسیهای مختلف، اعم از سنتی، مدرن و پسامدرن، با شرایطی خاص وجود دارد.
در خصوص پیشینه نسبتسنجی فلسفه سیاسی و فقه سیاسی در بین فلاسفه، به نمونههایی میتوان اشاره کرد. فارابی، به عنوان اولین فیلسوف مطرح در جهان اسلام، وظیفه فلسفه (سیاسی) را بررسی کلیات و وظیفه فقه (مدنی) را رسیدگی به جزییات میداند.[16] علیالظاهر، چون او جزییات را به فقه واگذارده، فلسفهسیاسی عملاً کارآییاش را از دست میدهد. در واقع، او نوعی تقسیم کار بین فلسفه سیاسی و فقه مدنی قائل شده است. پس، فلسفه سیاسی و فقه مدنی در فارابی در طول هم هستند، هرچند ابهامی در عملکرد فلسفه سیاسی در امور جزیی به چشم میخورد. او رهبرى سنت را فقيه مىداند؛ و به نوعى راه فقه را به حکومت گشوده است؛ هرچند منظور او از فقه، فقه اکبر است، نه آنچه امروزه فقه مینامیم. البته، نبايد فراموش كرد كه طبق آراء اهل المدينة الفاضلة در درجه اول، هر يك از رؤساى سنت بايد حكيم، و در درجه دوم فقيه باشند؛ اما، طبق الفصول المدنية و الملة حكمت در رئيس سنت شرط نيست.[17] فقيه در اصطلاح فارابى معادل «دينشناس» مىباشد، كه علاوه بر مطرح نبودن «ولایت» وی، هم دايره علوم او وسيعتر از فقه اصطلاحى است، و هم بر جهاد قدرت دارد. پس، هرچند نسبتسنجی و همروی فلسفهسیاسی و فقهسیاسی در فارابی ریشه دارد، اما تفاوتی بارز بین آن مبنا و نظریه همروی به چشم میخورد. ابنرشد نیز هرچند در زمره فلاسفه جای میگیرد، اما وحی وشریعت را حتی برای فیلسوف ضروری میداند.[18] به نظر وی، نه تنها فلسفه از نظر دینی و فقهی نهی نشده، بلکه شریعت با روش فلسفی و عقلی موافق است؛ و از نظر معرفتی، باید از موافقت معقول و منقول سخن گفت.[19] اهمیت ابنرشد در این نکته محوری نهفته است که نه حکمت عملی را از دخالت در جزئیات منع میکند، نه فقه را جایگزین مطلق حکمت مدنی در جوامع دینی مینماید. ملاصدرا هرچند از نسبت فلسفه سیاسی و فقه سیاسی سخن نگفته است، اما مبنای نظری نسبتسنجی عقل و نقل را برای اساس حکمت متعالیه تمهید میکند.[20]
در بین فقهای سیاسی، کسی به شکل دقیق نسبت فلسفه سیاسی و فقه سیاسی را مشخص نکرده است. البته، میرزای نایینی در کتاب تنبیه الامة و تنزیه الملة که اثری در حوزه فقه سیاسی محسوب میشود، ابتدا به تقسیم حکومتها به استبدادی (تملیکیه) و غیراستبدادی (ولایتیه) میپردازد. بدون تردید، این گونه مباحث در فلسفه سیاسی جای میگیرد، و نویسنده کتاب با تأثیر پذیرفتن از عبدالرحمن کواکبی، سعی کرده برخی مبانی فلسفه سیاسی را بر مباحث فقه سیاسی مقدم اندازد.[21] از سویی دیگر، اندیشه سیاسی علامه طباطبایی اساساً شکل فلسفی دارد. از آن جمله میتوان به نظریه استخدام، اصالت اجتماع و نظریه تعاون اشاره نمود. هرچند ایشان از ارتباط فلسفه سیاسی و فقه سیاسی به شکل کبروی بحثی به میان نیاورده، اما فقه سیاسی جایگاهی خاص در دستگاه اندیشه سیاسی وی داراست. در بین متأخرین، احمد واعظی ارتباط فقه سیاسی و فلسفه سیاسی را این گونه بیان میکند: «فقه سیاسی هرگز نمیتواند ما را از فلسفه سیاسی بینیاز کند. نظر به این که فلسفه سیاسی، در مقایسه با فقه سیاسی، به مباحث بنیادیتر میپردازد، هماره این امکان وجود دارد که بعضی مبانی تنقیح شده در فلسفه سیاسی در استنباط بعضی مباحث فقه سیاسی سهیم باشد».[22]
هستیشناسی و غایتشناسی
هستیشناسی نوع نگاه انسان به جهان را تبیین میکند. از آنجا که در هستیشناسی که بخشی از دانش فلسفی است به سه مسئله ماهیت هستی، چرایی هستی و غایت هستی پرداخته میشود، لازم است به این سه وجه به شکل مختصر بپردازیم. دین اسلام با پشتوانه وحی تعریفی از هستی ارائه کرده است که فراتر از ابعاد علمی، ذهنی و تجربی بشر است. مهمترین مبانی هستیشناسی مکتب اسلام عبارتند از: رئالیسم معرفتی، نیازمندی جهان نسبت به خداوند، غایت و هدفمندی هستی، حاکمیت نظام علت و معلول (خداوند و مخلوقات)، فناپذیری جهان طبیعت، و ایمان به غیب. انسان و جهان مخلوق خداوند هستند؛ و گیتی از دو بخش عالم محسوسات و غیب (الذین یؤمنون بالغیب[23]) تشکیل شده است. خداوند این عالم را برای تکامل انسان آفریده، و هدف خلقت چیزی جز عبودیت و تکامل انسان نمیباشد. هستیشناسی و غایتشناسی در نظریه همروی به اندیشه سیاسی کلاسیک اسلامی، که سعادتمحور است، نزدیک، و از فلسفه سیاسی مدرن و سکولار دور میباشد. طبق قرآن کریم، اگر تمکنی در زمین ایجاد شد، هدف آن هم مسائل مادی است، هم مسائل معنوی: «الَّذِینَ إِنْ مَکنَّاهُمْ فِی الأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّکاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنْکرِ وَللهِ عاقِبَةُ الأُمُورِ».[24]
انتظار از دین
نظریه همروی را میتوان راه سومی بین دو رویکرد حداکثری و حداقلی تلقی کرد. در کتاب همروی فلسفه سیاسی و فقه سیاسی، مدعا این است که نظریه همروی بر نقد همزمان دو رویکرد حداکثری و حداقلی به دین ابتنا دارد.[25] در حالی که حداکثریها انتظار دارند دین تکلیف همه امور را مشخص کرده باشد، حداقلیها فقط انتظار مبدأ و معاد را از دین دارند. به تعبیری دیگر میتوان گفت هفت تفاوت اساسی بین این دو رویکرد وجود دارد:[26]
1- قلمرو عقل انسانی: عقل بشر از دیدگاه حداقلی خودبسنده، و از دیدگاه حداکثری ناخودبسنده است.
2- کمال و جامعيت دين: برخی نگرشهای حداکثری کمال و جامعيت دين را در رديف هم قرار داده؛ و از ادعای کمال دين به جامعيت آن میرسند.
3- تفسير دين: حداکثریها بر اساس مرجعيت انحصاری دين بر اين باورند که با وجود تفسيرپذيری دين و متون دينی، تنها يکی از تفاسير و برداشتها معتبر و قابل استناد است.
4- اعتبار فقهسیاسی: حداقلیها، بر خلاف حداکثریها، فقهسیاسی را غیرمعتبر و ناکارآمد میدانند.
5- اجرای احکام شريعت: طبق نظر حداکثریها، رسالت و اهداف دين تنها با بيان تعاليم و احکام لازم برای سعادت انسانها محقق نمیشود، بلکه به اجرای آنها در قالب حکومت اسلامی وابستگی دارد.
6. ارتباط معرفت دينی با دیگر معارف بشری: در نگرش حداقلی، بر اساس مطالب پیشگفته، معرفت دينی چون امری بشری است، از ديگر معارف انسانی تغذيه میکند.
7- نسبت با تجدد: رویکرد حداکثری نسبت به تجدد یا بیتفاوت است، یا با آن تخاصم دارد.
کامل بودن دین و هدایت دینی غیر از مدعای جامعیت و برداشت حداکثری از دین و تجددستیزی باشد. دین در حوزه هدایت کامل است؛ اما ضرورت ندارد به تمامی گزارههای مورد نیاز در علوم مختلف پرداخته باشد. دلیل عقلی از اثبات مدعای دین حداکثری قاصر است. دلیل عقل صرفاً میتواند کلیت نظامی اسلامی را اثبات نماید. مؤید این نقد آن است که ایشان نتوانستهاند به نظام جامع دین حداکثری خود در طول چندین دهه دست یابند. نقطه ضعف حداقلیها آن است که خود را از ادله متنی در امور اجتماعی (و از فقهسیاسی) بینیاز میدانند. نظریه همروی علاوه بر انتظار بشر از دین، به انتظار دین از بشر نیز میپردازد. لازمه همروی، نگاه به دین از دیدگاه بشر، و نگاه به بشر از منظر الهی است. در نظریه همروی، راه رجوع به ادله درون دینی باز است؛ خواه دین به مسئله مورد نظر به شکل وسیع بپردازد، یا راهبردهای کلی ارائه کرده، بقیه امور را به عقل بشری واگذار کرده باشد. ادله فرامتنی و برون دینی بر ادله متنی و درون دینی تقدم رتبی دارند؛ و بنابراین، در صورتی که استدلال و برهان تام عقلی بر موضوعات اجتماعی وجود داشته باشد، بر جمله ادله نقلی تقدم خواهد داشت. اما تمام سخن در این است که - لااقل در پارهای موارد – ادله فرامتنی فصلالخطاب نیستند؛ و بنابراین، راه رجوع به ادله متنی در این گونه موارد باز میماند. این مدعا را در بخشهای آتی پی خواهیم گرفت.
انسانشناسی
آن طور كه كانت و لاك معتقدند سرشت بشر نيك و خوب، و طبق نظر هابز و ماكياول شرور است. صفبندى رئاليستها و ايدئاليستها در اين موضوع مهم، اثرى مستقيم در ديگر آراى حوزه فلسفه سياسى ايشان دارد. به نظر نمیرسد هیچ یک از دو گروه فوق برهان یقینی و یا حتی مستقلات عقلیه برای مدعای خود داشته باشند. تجربه تاریخی هم شاید به سود مدعای هر دو رأی دهد؛ و به همین دلیل نمیتواند مورد اتکا باشد. در گام آخر، چه بسا بتوان ادعا کرد که منابع دینی به این بحث پرداخته باشد. اگر برهان و عقل و تجربه در این زمینه به شکلی باشند که راه را برای رجوع به ادله متنی نبندند، باید دید آنها تا چه حد به این بحث پرداختهاند. هرچند «نظریه استخدام» علامه طباطبایی به شرور بودن ذات انسان نظر دارد[27]، ولی ایشان به فطرت و روحیه تعاون و این که انسان موجودی مرکب از دو جوهر مادی و مجرد است نیز اشاره کردهاند.[28] بر اساس نظریه همروی، در خصوص این مسئله، شاید بتوان گفت برخی آیات قرآنی سرشتی دوگانه برای ذات بشر معرفی کردهاند: «فالهمها فجورها و تقویها»،[29] «و لقد کرمنا بنی آدم»،[30] «فطرة الله التی فطر الناس علیها»،[31] «ان الانسان لربه لکنود»،[32] «ان الانسان لیطغی ان رآه استغنی».[33] پس، انسان ملغمهای از خوبیها و بدیهاست؛ و میتواند از حیوان بدتر، یا از فرشته بهتر شود.
معرفتشناسی
همان گونه که اشاره شد، نظریه همروی در این بعد مسبوق به سابقه است. اندیشمندان اسلامی، همانند فارابی و صدرالمتألهین و علامه طباطبایی، از تعاضد عقل و نقل (و شهود) سخن گفتهاند. علاوه بر آن، ویلیام جیمز نیز از همروی روشهای معرفتی در راستای مکتب عملگرایی سخن میگوید. البته، معرفتشناسی جیمز پراگماتیستی است، در حالی که اکثر اندیشمندان اسلامی به تئوری مطابقت[34] متمایلند. جیمز که «حقیقی» را همان «مصلحتی»[35] میدانست، در واقع، منکر حقیقت مطلق میشد.[36] نظریه صدق، در اینجا، زیرمجموعه مکتب واقعگرایی[37] (فلسفی) قرار میگیرد. جهان مستقل از فهم انسان وجود دارد و فهم انسان میتواند کاشف پارهای از امور در عالم خارج باشد. گزارههای درست امری از جهان واقع را چنانکه هست، توصیف میکنند. نظریه صدق در نظریه همروی، همانند اکثر متفکران مشرق و مغرب زمین، تئوری مطابقت است، نه تئوری تلائم[38]، نظریه پراگماتیسم[39]، نظریه نسبیت[40] و تئوری کاهشگرا یا حشو اظهاری[41].
ملاصدرا به عقل اتکا میکند، و از شهود و نقل تأیید میآورد. نظریه همروی در سطح معرفتشناختی در صدد جمع و توفیق بین عقل و نقل، به عنوان مهمترین روشهای شناخت در حوزه اندیشه اسلامی، و همچنین تجربه، شهود و تاریخ است. نکته مهم این که نسبت عقل و نقل مبنای نسبتسنجی فلسفه سیاسی و فقه سیاسی محسوب میشود. ظاهرگرایان، اخباریون و تفکیکیها هر یک به شکلی عقلگرایی را زیر سؤال میبرند. شاید بتوان نظریه همروی را در مقابل دو رویکرد تلفیقی و تفکیکی قرار داد. اخوانالصفا را میتوان از این جهت تلفیقی دانست که به شکلی عقل و نقل را به هم میآمیزند. تفکیکیهای امروزین کسانی همچون محمدرضا حکیمی را شامل میشود که برای فهم دین نیازی به فلسفه و مباحث عقلی یونان نمیبینند. در عین حال، از دیدگاه منتقدان این مکتب، خلوص برداشت دینی «رؤیایی» بیش نیست.[42] برعکس رویکرد تفکیکی، رویکرد توفیقی، همانند فارابی در الجمع بین رأیی الحکیمین، معتقد است فلسفه و دین یک چیز را تأیید میکنند. حکمت متعالیه ملاصدرا نیز بین راه عقل و نقل و شهود جمع کرد.
آنچه به بحث حاضر مربوط میشود این است که نسبت دلیل عقل و نقل در این مکتب با نظریه همروی هم مشابهت دارد، هم تفاوت. مشابهت آن دو در این است که اگر در کلام یا فلسفه (یا در کلام سیاسی و فلسفه سیاسی) دلیل عقل شکل برهانی و یقینی نداشته باشد، به هنگام تعارض با دلیل نقلی معتبر باید کنار گذاشته شود. در عین حال، در نظریه همروی شقوق مسئله به شکل دقیقتر باز شده است. مراد از دلیل عقل میتواند عقل نوع بشر باشد، که باز اعتبار دارد. از طرف دیگر، ادله نقلی نیز ظنی هستند؛ چرا که ما دسترسی بدون واسطه به شارع مقدس نداریم. پس، نسبت دلیل عقل و نقل در اکثر موارد به سبک و سنگین کردن دلائل ظنی بازمیگردد؛ و باید دید کدام دلیل ظنی، اقوی است.
نظریه همروی و تجربه
تجربه به چند معنا به کار میرود. تجربه را به معنای عام تمام معلوماتی است که انسان بعد از تولد از راههای مختلف به دست میآورد. تجربه به این معنا در برابر معلومات پیشین است، و میتواند شکل درونی، عقلی یا حسی داشته باشد. وقتی از «تجربه بشری» در طول تاریخ سخن میگوییم، معنای عام از آن اراده میکنیم. گاهی تجربه به معنای تجربه دینی به کار میرود که نوعی علم حضوری تلقی میشود.
یکی از انواع ادله فرامتنی که در راستای نظریه همروی از آن سخن به میان میآید، مباحث علمی به معنای امور تجربی است. در علوم انسانی و علوم اجتماعی، اما، تجربه معنای دیگری دارد. در اینجاست که نسبت دانش تجربی سیاسی با دانشهای سیاسی دینی قابلیت بررسی پیدا میکند. دلیل تجربی در این علوم به معنای تجربه بشری و یا، به طور مثال، استفاده از آمار و ارقام است. مثلاً علم اثباتی و تجربه بین فقر و توسعه نیافتگی ارتباط مستقیمی اثبات میکند. اگر این تجربه قطعی تلقی شود، در نظریه همروی جایگاه خاصی مییابد. بنابراین، ظواهر آيات و روايات در مقابل بنای عقلا یا عقل همگانی و همچنین تجربه قطعی بايد تأويل شوند. دستاوردهای بشری و علوم تجربی و علوم عقلی جملگی اهمیت دارند؛ و در واقع، نمیتواند با هم دلیل شرعی تعارض داشته باشند. نمیتوان تصور كرد كه خداوند، به عنوان رئیس عقلا، چيزی خلاف علم و عقل گفته باشد. برعکس، اگر استحسانات بشری در مقابل قرآن و روايات قرار گيرند، تعبد اقتضا میكند به متون تمسك كنيم و آنها را مقدم داریم. قرآن میگويد كه ربا مبارزه با خدا است و حكم قاتل عمد قصاص است، هرچند استحسانات بشری در زمانی خاص آن را برنتابد.
همروی روششناختی
همان گونه که اشاره شد، امکان ترکیب روشها و روششناسیهای مختلف مسبوق به سابقه است. تاد جيك در سال 1979 از اصطلاح «روش تركيبي« براي همروي روشهاي كمي و كيفي در پژوهشهاي علوم اجتماعي استفاده كرد. بر اساس این مبنا میتوان به «راه سوم» در خصوص دوگانههای زیر رسید: متنگرایی و زمینهگرایی، روشهای کمی و کیفی (و حتی تفهمی)، ساختار و کارگزار، و ادله فرامتنی و متنی (که در عنوان قبل اشاره شد). به اعتقاد تشكري و كرِسوِل، «پژوهش تركيبي مطالعهاي است كه پژوهشگران با استفاده از رويكردها يا روشهاي پژوهش كمي و كيفي، اقدام به گردآوري، تحليل و تركيب يافتهها و تفاسير بهدستآمده از روشهاي مختلف، در يك مطالعه خاص ميكنند».[43] در كتاب رهيافتها و روشها در علوم اجتماعي: ديدگاهي كثرتگرايانه، كه توسط پورتا و كيتينگ ويراستاري شده، اصطلاحهايي همانند همنهاد[44]، سهگوشسازي[45]، چشمانداز متكثر[46]، كثرتگرايي[47]، باروري (پيوند) متقابل[48]، تركيب[49] و پل زدن،[50] براي رساندن اين معنا استفاده شده است.[51] علاوه بر آن، ميتوان به دو اصطلاح ديگر نيز اشاره نمود: راه سوم[52] و ادغام[53]. همچنين، در خصوص متنگرايي و زمينهگرايي، به نظر ميرسد «همروي» آن دو كارآمدتر و به واقع نزديكتر باشد. به شکل خاص، روش کوئنتین اسکینر بین متن و زمینه ارزیابی میشود. نگارنده این سطور سعی کرده کتاب روششناسی علوم سیاسی را بر اساس همروی روششناختی به رشته تحریر درآورد.[54] در نظریه همروی، نوعی کثرتگرایی روششناختی به رسمیت شناخته شده است؛ چرا که هر روش، کارآییها و محدودیتهای خاص خود را دارد.
تقدم دانشهای درجه دوم بر دانشهای درجه اول
هر دانشی که موضوع آن پدیدهها باشد، دانش درجه اول[55] محسوب میشود؛ همان گونه که هر دانشی که موضوع آن دانشی دیگر باشد، درجه دوم[56] قلمداد میگردد. به طور مثال موضوع سیاست، قدرت است؛ پس سیاست دانش درجه اول است. اما موضوع فلسفه علم سیاست خود علم سیاست است؛ پس، دانشی درجه دوم است. بر این اساس، فلسفه هر علمی دانش درجه دوم است. هرچند از نظر زمانی ابتدا دانشهای درجه اول رخ دادهاند؛ و سپس دانشهای درجه دوم، آن هم در دهههای اخیر، رشد کردهاند، اما از نظر رتبی دانشهای درجه دوم بر دانشهای درجه اول تقدم دارند. برای فارابی و دیگر اندیشمندان کلاسیک، دانش درجه دوم مطرح نبوده است. امروزه، اما، دانشهای درجه دوم رشد کردهاند و لازم است نسبت آنها با دانشهایی همچون فلسفهسیاسی و فقهسیاسی مشخص شود. به طور مثال، اگر در حوزه دانشهای درجه دوم تحولی رخ دهد، اجتهاد فقیه نیز متحول میشود.
جایگاه عقل در نظریه همروی
قبل از هر چیز باید دید از عقل[57] و عقلانیت (تعقل)[58] چه معنایی را اراده میکنیم.[59] عقل قوهای است که انسان به واسطه آن دادههای اولیه را فهم و ترکیب میکند، منطق را به کار میگیرد، روایی واقعیتها را برمیرسد و نهادها و اعمال را توجیه میکند یا تغییر میدهد؛ در حالی که عقلانیت مفهومی است که به انطباق عقاید و اعمال شخص با دلایل او اطلاق میشود. بر این اساس، عقیده یا عملی عقلانی است که به دلیل انطباق مذکور، قابل انتخاب شدن باشد. در حالی که فلاسفه تحلیلی عقلانیت را امری مستقل از زمینه تعریف میکنند، فلاسفه قارهای آن را زمینهمند میدانند. استاد مصطفی ملکیان تعقل را به «تابع استدلال مجاز[60] بودن» تعریف میکند. مقصود از «مجاز» در اینجا «مُجمع علیه نوع بشر» است. وی سپس از دیدگاه جاناتان کوهن[61] نه معنا برای تعقل برمیشمارد:[62] تبعیت از قواعد منطق صوری قیاسی، تبعیت از قضایای تحلیلی، تبعیت از استدلالهای ریاضی، تبعیت از قواعد حساب احتمالات، تبعیت از استقراء، تبعیت از امور متعارف در میان بشر، عقلانیت در غایات زندگی، عقلانیت در روشها (عقلانیت ابزاری)، و عقلانیت گفتاری.[63] شش مورد اول مربوط به شناخت، و سه مورد اخیر مربوط به عمل است؛ و نسبت اکثر موارد فوق با دین قابلیت بحث دارد. به تعبیر دیگر، «عقلانیت در یک تعریف ساده یعنی پیروی از شریعت عقل- مجموعه دستورات و توصیهها و بایدها و نبایدهای عقل- یا پیروی از مجموعه ارزشها و هنجارهایی که از عقل سرچشمه میگیرند. از همین جا میتوان نتیجه گرفت که عقل مقدم بر دین است ... عقلانیت بر دو نوع نظری و عملی، و عقلانیت عملی به دو نوع ابزاری و غیرابزاری و نیز به دو نوع اخلاقی و اقتصادی تقسیم میشود».[64]
نقطه تمرکز بحث آن است که مدرکات عقل گاه با مفاد آنچه از نقل به دستمان رسیده نوعی ناهمخوانی (و گاه تعارض) پیدا میکند. به طور کلی، در خصوص نسبت دلائل عقلی و نقلی دو تصور کلی وجود دارد: همخوانی و تعارض. در صورت نخست، اختلافی بین رویکردهای مختلف وجود ندارد. اما در صورت تعارض و ناهمخوانی صور ششگانهای قابل تصور است؛ چرا که مقصود از دلیل عقل، یا دلیل عقل قطعی (عقلی و برهانی) است، یا (دلیل) عقل نوع بشر، و یا غیر آن (دلیل عقل غیرمعتبر، همانند استحسانات عقلی)؛ و مراد از دلیل نقل نیز یا دلیل نقل معتبر است (که نوعی «حجت» به شمار میرود)، یا نقل غیرمعتبر. از دیدگاه نظریه همروی، اگر دایره عقل محدود شود، فقه شیعه از اشعریگری سر درمیآورد. عقل قطعی، شکل برهانی دارد و فرازمانی و فرامکانی است، در حالی که عقل نوع بشر زمینهمند است. عقل نوع بشر یقین از نوع برهان به دست نمیدهد، بلکه مفید ظنونی است که اعتبار دارند. در مقایسه و رویارویی این ظنون با ظنون برآمده از نقل، ملاک، قوت ظنون خواهد بود. به عنوان یک قاعده کلی، معیار اصلی در نسبتسنجی فلسفه سیاسی و فقه سیاسی، قوت اعتبار آن دو است. دلیل این مسئله آن است که کمتر گزارهای میتوان در این دو حوزه پیدا کرد که برهانی و یقینی باشند. پس، عمدتاً با گزارههای ظنی روبرو هستیم. به اعتقاد ابوالقاسم فنایی، لازمه تقدم اخلاق بر شریعت در عالم ثبوت، تقدم علم اخلاق بر علم فقه در عالم اثبات است.[65]
لازم به ذکر است که عقل در معظم گزارههای فلسفه سیاسی، عقل برهانی نیست. فلسفه سیاسی و فقه سیاسی هر دو دانشهای بشریاند، که یکی آزاد از وحی است، و دیگری عمدتاً متکی به نقل. عقل به این دلیل اعتبار دارد که قوه مشترک بین بشر است؛ و نقل به این جهت معتبر است که به خداوند و معصومان (ع) انتساب دارد. اگر مفاد فلسفه سیاسی و فقه سیاسی در خصوص مسئلهای خاص (همانند توزیع قدرت و عدالت) یک چیز بود و معاضد یکدیگر تلقی شدند، پاسخ مسئله روشن است. در فرض مقابل، امکان ناهمخوانی این دو نوع دانش به وجود میآید. گزارههای دینی منقول ممکن است عقلانی، عقلستیز یا عقلگریز باشند.[66] یک نوع ناهمخوانی، تعارض این دو نوع یافتهها، یعنی تعارض گزارههای بشری عقلی با گزارههای وحیانی (در اینجا، در قالب فقه سیاسی) عقلستیز است. بدیهی است این تعارض، بدوی است؛ و اساساً نمیتوان تصور کرد که شارع مقدس گزارهای ضدعقلی داشته باشد. پس، به شکل قاعده کلی میتوان گفت اگر گزارههای فقه سیاسی با عقل (یا تجربه قطعی) تعارض پیدا کرد، یا تأویل و یا کنار گذاشته میشود. از سویی دیگر، میتوان گفت بسیاری از گزارههای فقه سیاسی ابهام و اجمال دارد، و در این صورت است که فلسفه سیاسی اعتبار پیدا میکند. در نظریه همروی، بر خلاف رویکرد حداقلی، مهم آن است که راه رجوع به فقه سیاسی باز است. فرض برعکس این تصور نیز امکانپذیر است: نوعی ابهام در فلسفه سیاسی با فرض قوت دلیل در طرف فقه سیاسی.
فرض اخیر از این جهت اهمیت دارد که برخی گمان میکنند فلسفه سیاسی متکی به عقل به شکل موجبه کلیه راهگشای کلیه امور در حوزه اندیشه سیاسی اسلامی است؛ و بنابراین، نیازی به فقه سیاسی وجود ندارد. به نظر میرسد نزاع سوسیالیستها و لیبرالیستها در مبحث عدالت اجتماعی به تکافؤ ادله منجر شده باشد. به دیگر بیان، امکان قانع کردن طرف مقابل در این گونه استدلالها از بین میرود. در اینجاست که امکان یافتن موضع شرع مقدس (در دین و فقه سیاسی) باز میشود. مشابه این مسئله را میتوان برای مکاینتایر در خصوص حقوق بشر مثال زد. از دیدگاه وی، انسان خودمختار عصر روشنگری نمیتواند چنین حقوقی را برای خود تعریف کند.[67] او، اما، رأی متأخری در سال 2017 در این زمینه دارد. به نظر وی، هرچند حقوق بشر توجیه معرفتشناسانه ندارد، اما اجتنابناپذیر است. دلیل وی اقتضاءات زمانه و مانند آن نیست، بلکه استناد به اعتقادنامه کلیسای کاتولیک[68] است که حقوق بشر را مورد تأیید قرار میدهد.[69] در واقع، او بین دادههای وحیانی و یافتههای انسانی خویش به این شکل جمع میکند.
در مجموع، ملاک کلی در نسبت بین مجاری معرفتی، اعم از دلیل عقل و نقل و شهود و تجربه، قوت آنهاست؛ به این معنا که دلیل قویتر همواره مقدم است. پس، اگر دلیل عقلی قطعی، و دلیل نقلی ظنی بود، دلیل نقلی را باید تأویل کرد یا کنار گذاشت. اگر دلیل عقلی ظنی و دلیل نقلی معتبر و یقینی بود، دلیل نقلی مقدم میشود. اگر هم هر دو ظنی بودند، مورد اقوی را باید اخذ کرد. در این بین، مهم آن است که موارد یقینی را از موارد ظنی تشخیص دهیم. کارکرد عقل در سه جاست: اول در مباحث هنجاری (باید و نبایدهای اخلاقی)؛ دوم عقل به عنوان منبع معرفت به شکلی که عقل استدلاگر میشود؛ و سوم عقل به عنوان منبع معرفت اما به شکل شهودی، یعنی بدون واسطه استدلال، که خودش دو نوع است: قطعی (مثل ریاضیات)، و ظنی (مثل اخلاق و معرفتشناسی و مانند آن). عقل استدلالگر صغری و کبری درست میکند، و میتواند مواد خامش را از شهودات عقلی و مانند آن بگیرد. نتیجه آن که حکم عقل در ریاضیات و معرفتشناسی و فلسفه سیاسی یکسان نیست.
توسعه حکم عقل
مسئله محوری در کارآیی عقل به عنوان یک منبع در استنباط احکام شرعی (و همچنین بهرهبرداری از آن در مسائل اجتماعی) این است که شیعه علیرغم اعتقاد به حسن و قبح عقلی (و قرار گرفتنش در گروه عدلیه در مقابل اشاعره) چندان از این منبع بهره نمیبرد. آخوند خراسانی بر اساس حسن و قبح عقلی، عقل را دارای توان حکم به خوبی یا بدی کارها میشمارد، و مدعی میشود چنین نیست که نزد عقل کارهای مختلف یکسان باشند و عقل به ستایش و نکوهش عاملان نپردازد.[70] به اعتقاد وی، از وجوب شرعی میتوان وجوب عقلی را استنتاج کرد، حال آن که از وجوب عقلی نمیتوان لزوماً حکم شرعی وجوبی را استخراج نمود.[71] برخی اصولیون - همانند محمدحسين اصفهانی- عقل مستقلی كه نزد شارع مقدس حجت است را به بنای عقلا برمیگردانند. همان گونه که سیدحسن اسلامی معتقد است: «او با استناد به گفتههای ابنسینا و خواجه نصیرالدین طوسی مسئله حسن عدل و قبح ظلم را، برخلاف آخوند که عقلی و ذاتی و وجدانی میشمرد، از مشهورات قلمداد میکند؛ تو گویی صرفاً گویای تطابق عاقلان است، و نه بیش از آن. حاصل نظر وی آن است که خوب و بد بودن امور، درست بر خلاف مدعای استادش آخوند خراسانی، امری ذاتی نیست، بلکه چون هر کس در پی مطلوب خویش است، هرچه که به این مطلوب یاری برساند خوب و هرچه را مخل آن باشد بد میانگارد؛ و به تدریج بر این حکم نوعی توافق صورت میگیرد. لذا، چیزی به نام حسن و قبح ذاتی نداریم».[72] بر این اساس، اگر قضایای عقلی را به آرای محموده (قضایایی که عقلا به جهت حفظ نظام نوع انسانی بر آن توافق دارند) تفسیر کنیم، تفاوتی میان قضایای عقلی و بنای عقلا، بما هم عقلا، مشاهده نمیشود.[73] خلاصه استدلال محقق اصفهانی چنین است:
1) هر انسانی خودش و کمال خودش را دوست دارد؛
2) در نتیجه، هر فعلی که به کمال وی کمک کند محبوب او است؛
3) انتظام جامعه به انسان کمک میکند تا به کمال مطلوب ممکن برسد؛
4) عدل به انتظام جامعه کمک میکند، و ظلم به عدم انتظام؛
5) بنابراین، انسانهای عاقل عدل را دوست دارند و از ظلم متنفرند؛ و درنتیجه:
6) انسانهای عاقل، بما هم عقلا، بنا را بر مدح عدل و ذم ظلم میگذارند تا عدل در جامعه رواج یابد و از ظلم اجتناب گردد.[74]
این دیدگاه مورد انتقاد بسیاری از متفکران واقع شده است.[75] در واقع، وقتی ملاک، اعتبارات عقلا بود، یقینی یا ظنی بودن دلیل منتفی میشود؛ چرا که معیار، صرفاً اعتبار معتبرین است، و نه حسن و قبح ذاتی. محمدحسین اصفهانی هرچند عقل را به دو قسم نظرى و عملى تقسيم نمىكند و حكمت عملى را به بناى عقلا برمىگرداند، اما مقصود او از بناى عقلا صاحبان عقل از جنبه عاقل بودنشان است. بناى عقلا نزد او با احكام عرفى و عقل جمعى مساوى نيست. به نظر میرسد نوعی نسبیت در این مبنا نهفته است؛ چرا که حکم عقلا از یک قوم به قوم دیگر – با توجه به تغییر زمان و مکان- ممکن است تفاوت کند.
حال باید دید چگونه بر اساس مبنای آخوند خراسانی و محمدحسین اصفهانی توسعه حکم عقل میسر میشود. همان گونه که اشاره شد، آخوند معتقد است اگر عقل ما به چیزی حکم کرد، خداوند به عنوان رئیس عقلا به آن حکم میکند؛ و اگر حکمی را الزام نکرده باشد، از روی مصلحت و امتنان است. پس، اگر عقل به حسن توزیع قدرت یا دموکراسی حکم کرد، درمییابیم که نظر خداوند نیز اینچنین است. بر اساس مبنای اصفهانی مسئله سهلتر میشود؛ چرا که مقصود از حکم عقل چیزی جز بنای عقلا نخواهد بود، که هم قابل کشف است، و هم امری زمانمند و مکانمند میشود. این نسبیت هرچند ممکن است مستمسکی به دست مخالفان این نظر بدهد، اما از دیدگاه نظریه همروی، چارهای جز تعیین نسبت عقل با زمینه[76] وجود ندارد. شاید بتوان نوعی نسبیگرایی معقول و اعتدالی را در نظریه آیتالله محمدحسین اصفهانی (در بین فقهای اسلامی) و در مکتب جماعتگرایی (در بین مکاتب غربی) پی گرفت. عقل در حکم به قضایایی مثل استحاله تناقض استقلال دارد؛ اما در حکم کردن به مسائل عقل عملی همواره با توجه به محدودیتهای زمینههای اجتماعی و سیاسی حکم میکند. شاید به همین دلیل باشد که جماعتگرایان حقوق منفی[77] را جهانشمول[78]، و حقوق مثبت[79] را زمینهمند میدانند. از دیدگاه نظریه همروی، اگر عقل مستقل و بنای عقلا حجیت و اعتبار دارد، دلیل آن را باید در ودیعهای جستجو کرد که خداوند در نهاد بشر قرار داده است؛ و بنابراین، همواره حجیت خواهد داشت. عقلی كه بين همگان مشترك است و انسانها بدون توجه به تعلقاتشان به آن رأی میدهند، همان دلیل عقل مستقل است که اصولیون از آن به عنوان مستقلات عقلیه یاد کردهاند. اگر عقلا، بما هم عقلا، بر سیرهای بدون توجه به کیش، ملیت، منافع، سلائق و مانند آنها حکم کردند، چیزی جز دلیل عقل مستقل نخواهد بود. به بیان دیگر، هرچند عقل «حکم» میکند و بنای عقلا نوعی «رفتار» به شمار میآید، اما این دو با هم ارتباط دارند؛ و مبنای بنای عقلا، بما هم عقلا، همان حکم عقل است. ملاک کشف حکم عقل، اکثریت آراء و مانند آن نیست؛ بلکه به تعبیر روسو باید ملاکات لازم را داشته باشد. پس، میتوان به شکلی حکم عقل و عقلا را به هم بازگرداند. نگارنده برای این که بحث فوق شکل کاربردی پیدا کند و از کلیگویی خارج شود، سیزده مثال برای توسعه حکم عقل در نظریه همروی برشمرده است.[80]
رویکرد
نسبت دلیل عقل و نقل |
اجتهاد کلاسیک |
روشنفکری |
همروی |
1- دلیل عقل قطعی، دلیل نقل غیرمعتبر |
اعتبار عقل قطعی و تأویل یا کنارگذاشتن نقل (تعارض نیست) |
اعتبار عقل قطعی و تأویل یا کنارگذاشتن نقل |
اعتبار عقل قطعی و تأویل یا کنارگذاشتن نقل |
2- دلیل عقل نوع بشر، دلیل نقل غیرمعتبر |
رجوع به اصول عملیه |
اعتبار عقل نوع بشر |
اعتبار عقل نوع بشر |
3- دلیل عقل غیرقطعی، دلیل نقل غیرمعتبر |
تعارض نیست |
تعارض نیست |
تعارض نیست |
4- دلیل عقل قطعی، دلیل نقل معتبر |
ممکن تنها در بدو نظر، اما به هر حال اعتبار حکم عقل |
حکم عقل |
ممکن در بدو نظر، اما به هر حال اعتبار حکم عقل |
5- دلیل عقل نوع بشر، دلیل نقل معتبر |
اعتبار نقل |
اعتبار عقل |
ملاک قوت ظنون است |
6- دلیل عقل غیرقطعی، دلیل نقل معتبر |
اعتبار نقل |
اعتبار نقل |
اعتبار نقل |
نسبت عقل و نقل در سه گفتمان
همروی ادله فرامتنی (و عقلی) و ادله متنی (و نقلی)
در نظریه همروی سعی میشود نسبتی تعاملی و خالی از ابهام بین ادله فرامتنی و متنی برقرار شود. در نظریه همروی، ادله فرامتنی از چند جهت بر ادله متنی تقدم دارند؛ اما مانع از رجوع به خود متون مقدس (آیات و روایات) در مسائل اجتماعی نمیشود. ادله فرامتنی بستر فهم از متن را آماده میکنند؛ و بنابراین، بر آن تقدم رتبی دارند. فقیه یا مفسر مردم سالار متون دینی را متفاوت از فقیه یا مفسر نخبهگرا یا توتالیتر میبیند. ادله فرامتنی چند دسته هستند. يكی ادله عقلی و برهانی است. به طور مثال، اگر بحثی به دور يا تسلسل منجر شود، شرط آن هم باطل خواهد بود. دسته دوم مباحثی است كه به حسن و قبح عقلی مربوط می شود. يكی از مباحث مهم بين اشاعره و معتزله بحث حسن و قبح عقلی است كه عدليه و از جمله شيعه يك طرف هستند، و اشاعره طرف ديگر. عدليه معتقد به حسن و قبح عقلی هستند، ولی اشاعره حسن و قبح عقلی را قبول ندارند. اگر عقل به خوب بودن چیزی حکم کرد، باید از آن پیروی کرد. نکته محوری، همان گونه که گذشت، توسعه حکم عقل در مسائل سیاسی و اجتماعی است. دسته ديگر از مباحث فرامتني، مباحث روششناسانه است؛ موضوعی که در عنوان بعد پی گرفته خواهد شد. امروزه روششناسی به عنوان يكی از مباحث بين رشتهای بسيار مهم مورد توجه اندیشمندان مختلف قرار دارد.
همروی فلسفه سیاسی و فقه سیاسی
بر اساس مبانی مختلف هستیشناسانه، معرفتشناسانه، انسانشناسانه و روششناسانه، همروی فلسفه سیاسی و فقه سیاسی از یک سو مبتنی بر مبانی فوق است، و از سویی دیگر نتایج و پیامدهای خاصی در بر دارد:
مبانی و پیامدهای نظریه همروی در حوزه اندیشه سیاسی اسلامی
هرچند بین سه حوزه فلسفهسیاسی، فقهسیاسی و علم سیاست نوعی تعامل و همروی وجود دارد، اما موضوع بحث در اینجا، علوم هنجاری هستند و بنابراین علم سیاست تخصصاً از عنوان حاضر خارج میشود. علم سیاست نوعی علم تجربی است. به دیگر بیان، بین سه حوزه فلسفی، فقهی و علمی سیاست، همروی وجود دارد؛ اما در این متن بر دو حوزه اول و دوم متمرکز میشویم؛ و از ارتباط این دو حوزه با حوزههای دانشی دیگر (همانند کلام سیاسی، عرفان سیاسی و اخلاق سیاسی) صرف نظر میکنیم. اگر بین روشهای مختلف معرفت نوعی همروی وجود داشته باشد، علی القاعده بین دانشهای فوق نیز همروی وجود خواهد داشت. در عرفان واقعی، شئون گوناگون زندگي فردي، اجتماعي و سياسي انسان در تعامل و تناسب با عالم غيب قرار میگیرد؛ و بر این اساس، عارف به حوزة سياست كشانده میشود. فلسفه اخلاق از نظر رتبی مقدم بر فلسفه سیاسی است؛ و به شکل خاص در فارابی، این دو دانش از هم تفکیک نمیشوند. کلام سیاسی و فلسفه سیاسی دو تفاوت اصلی با هم دارند: اولاً کلام سیاسی مقید به اثبات گزارههای وحیانی و دینی است، در حالی که فلسفه سیاسی آزاد از وحی است؛ و ثانیاً کلام سیاسی چندروشی، و فلسفه سیاسی تکروشی (عقلی) است. مدعای نظریه همروی، در اینجا، آن است که مسائل سیاسی را نمیتوان صرفاً پاسخ فلسفی یا فقهی داد، بلکه باید این گونه مسائل ابتدا در دو حوزه فوق طرح، و سپس نسبت آنها نیز به بحث گذاشته شود. مدعای نظریه همروی در سطح سوم دو گزاره است: اولاً هر مسئلهای در حوزه اندیشه سیاسی اسلامی «باید» به دو حوزه فقه سیاسی و فلسفه سیاسی عرضه شود، و ثانیاً نتایج دو حوزه فوق لازم است با هم مقایسه شوند. در نسبتسنجی فلسفه سیاسی و فقه سیاسی چهار صورت متصور است: تعاضد گزارههای آن دو (که بدون شک، در راستای حل مسئلهای همچون عدالت یا آزادی مؤید هم خواهند بود)، تعارض ظاهر گزارههای مستنبطه در فقه سیاسی با عقل (برهانی یا عقل نوع بشر) در فلسفه سیاسی (که چارهای جز تأویل یا کنار گذاشتن نوع اول باقی نمیماند)، اجمال یا ابهام در گزارههای فقه سیاسی با فرض اعتبار فلسفه سیاسی (در این خصوص باید معیار را گزارههای فلسفه سیاسی قرار داد)، و بالاخره، ابهام در گزارههای فلسفه سیاسی (همانند تکافؤ ادله مکاتب مختلف در مسئلهای خاص) با فرض روشن بودن گزارههای فقه سیاسی (که در این صورت فقه سیاسی میتواند راهگشا باشد). از آنجا که گزارههای فلسفه سیاسی و فقه سیاسی نوعاً ظنی هستند، قاعده کلی، قوت اعتبار آن دو است.
الگوریتم همروی فلسفه سیاسی و فقه سیاسی
وجوه اعتبار فلسفه سیاسی
فيلسوف (سياسى) از آن حيث كه تفلسف مىكند، خود را به پذيرش گزارههای دينى و وحیانی مقيد نمىداند؛ و در مقدمههاى برهانهاى خود، از آنها استفاده نمىكند. فیلسوف (سیاسی) اسلامی، اما، میتواند از پیشفرضهای دینی استفاده کند؛ و این مسئله منافاتی با تفلسف آزاد وی ندارد. بحث از تقدم و اعتبار، تقدم زمانی نیست؛ چرا که به تعبیر خود فارابی کلام و فقه نسبت به فلسفه تأخر زمانی دارند.[81] فلسفه سیاسی، دست كم، از سه جهت نسبت به فقه سیاسی اعتبار پیدا میکند:
1ـ بستر سازى: فلسفهسیاسی، مثل كلام و فلسفه، بستر فهم از متون دينى را آماده مىكند. كسى كه در مباحث مهم فلسفهسیاسی همچون آزادى، قدرت، برابرى، حكومت آرمانى، عدالت و مشروعيت به نتيجه خاصى رسيده باشد، متون وحيانى (كتاب و سنت) را - به شکل خودآگاهانه يا ناخودآگاهانه- در قالب خاصى مىفهمد. اجتهاد و فهم متن با ذهن خالى صورت نمىگيرد؛ و خواه ناخواه پيشفرضهايى در اين فرایند لحاظ میشوند. هرمنوتيك به شكل کلی نشان میدهد كه تفسير و فهم متون بر پيشفرضها، وابستگیها و انتظارهاى مفسر تكيه میزند. فقيهى كه در فلسفهسیاسی خود آزادانديش است، نمىتواند دين را به شكل استبدادى و توتاليتاريستى بفهمد. برعكس، كسى كه در فلسفهسیاسی خود به تمركز قوا و بدبينى نسبت به آزادی و توزيع قدرت رسيده، نمیتواند برداشتی مردمسالار از دين داشته باشد؛ و نهایتاً به «کلمه خبیثه آزادی» و مانند آن خواهد رسید. فارابى نیز از شأن بسترسازى كلام براى فقه سخن مىگويد. وى تفاوت كلام و فقه را در اين مىداند كه كلام به آرا و افعال بيان شده توسط واضع ملت (شريعت) مىپردازد؛ در حالى كه فقه از آراى بيان شده، احكام جديدى را استنباط مىنمايد. پس، متكلم به مباحثى كمك مىكند كه فقيه براى استنباط از آنهاكمك مىجويد.[82]
مرحوم نایینی برداشتی دموکراتیک و متجددانه از فقه سیاسی دارد، اما نکته مهم این است که ریشه این مسئله را باید در فلسفه سیاسی و پیشفرضهای او جست. تقسیم حکومتها به تملیکیه و ولایتیه که نقطه شروع تحلیل اوست، بحث فقهی محسوب نمیشود؛ و تحت تأثیر کواکبی و مدرنیته بوده است. تأیید مشروطه به این دلیل که در آن یک ظلم صورت میگیرد، و در استبداد سه ظلم، از نظر شکل در دانش فقه، و از نظر محتوا در فلسفه سیاسی جای میگیرد. بحث او، علاوه بر این، یک پیشفرض سنگین دارد؛ و آن هم این که دین در این گونه امور حکم مولوی دارد. چه بسا بر اساس مبانی خود مرحوم نایینی بتوان گفت این گونه امور که در حوزه مالانص فیه قرار میگیرد، حکم شرعی علیحده ندارد (و اگر هم داشته باشد، صرفاً ارشادی است). همچنین، این که نایینی مبنای مشروعیت را رضایت قرار داده (نه عدالت و مانند آن)، بحثی در حوزه فلسفه سیاسی است، نه فقه سیاسی. از سویی دیگر، شیخ فضلالله (و تبریزی) استبداد را بر مشروطه ارجح میدانند؛ ولی باید توجه داشت که همان استدلال (دفع افسد به فاسد) را مطرح میکنند؛ با این تفاوت که استبداد را فاسد و مشروطه را افسد میدانند. از دیدگاه ایشان، استبداد نوعی فسق، و مشروطه مصداق کفر است. به اعتقاد وی، سلطنت رکن اسلام است، و منظورش اجرای شرع است، ولی به شاه مستبد رضایت میدهد.[83] نکته محوری در این بحث آن است که این گونه قضاوتها نیز مبنای پیشافقهی دارد. این که مصداق فاسد و افسد چه باشد، به مبانی فلسفه سیاسی فقیه بازگشت میکند، نه به خود اجتهاد و فقه.
2ـ يقينيات (برهانی): روش عقلانی در فلسفه سیاسی چند شکل دارد. صورت اول آن است که بر اساس قیاس نظریات بر بدیهیات مبتنی شود. روش دوم، به تعبیر پیرس، استدلال از راه بهترین تبیین[84] است که قدما از آن استفاده نمیکردهاند. کار سوم و چهارمی که در فلسفه (سیاسی) انجام میشود، بررسی تطور مفهومی و تحلیل زبان است.[85] پس، نه تنها مقصود از روش عقلانی در فلسفه سیاسی صرف ادله یقینی نیست، بلکه اساساً ادله برهانی یقینی در فلسفه سیاسی به ندرت یافت میشوند. در فلسفه سیاسی لیبرالیستی و سوسیالیستی، به طور مثال، کمتر باید به دنبال این گونه ادله گشت. در آنجا که فلسفه تحلیل مفهومی میکند، دلیل برهانی و یقینی وجود ندارد. نکته حائز اهمیت آن است که عقل در صورتی کاشف حکم شرعی (از باب ملازمه) تلقی میشود که بتواند به شکل یقینی به مسئلهای حکم کند. بنابراین، باید بین دو نوع حکم عقلانی در فلسفه تمایز قائل شویم. گاهی عقل بر اساس قیاس به بدیهیات میرسد و حکم قطعی صادر میکند؛ و گاه دیگر، در منطقةالفراغ روش عقلانی دارد، ولی به حکم یقینی نمیرسد. در جایی که فلسفه تحلیل زبانی یا مفهومی میکند، به وظیفه عقلانی خود عمل کرده، ولی کاشف از حکم شرعی نیست. اما در صورتى كه عقل بتواند فطرى بودن يا امتناع اجتماع متناقضین را به شكل قطعى ثابت كند، بدون ترديد بر ادله نقلى و فقه سیاسی مقدم است. در اين صورت، حتى اگر ادلهاى مخالف حكم قطعى عقل يافت شود، چارهاى جز تأويل يا طرد آنها وجود ندارد. دليل عقلى در صورتى مىتواند مسئلهاى را به شكل قطعى ثابت كند كه در نهايت به بديهى بودن، امتناع دور، تسلسل و اجتماع دو نقيض برسد. عقل بشرى (در فلسفه سیاسی) در برخى از موارد مىتواند به احكام قطعى دست پيدا كند.
3ـ كشف حسن و قبح افعال: در بحث مشهورات، از نيكو بودن عدل و ناپسندى ظلم سخن به ميان آمد. اين گونه گزارهها در فلسفه سياسى به خودى خود معتبرند؛ اما اگر عقل (بما هو عقل) به حسن و قبح فعلى حكم كند، شرع نيز از باب ملازمه به آن حكم خواهد كرد. براى نمونه، عقل به حسن عدالت و قبح ظلم حكم مىكند؛ و شرع نيز آن را تأييد مىنمايد. حکمت نظری دائر مدار براهین، و حکمت عملی متمرکز بر حسن و قبح است؛ همان گونه که ماده قضایای کلامی میتواند جدلی باشد. عقل مىتواند به نیكويى برخى ناملايمات (مثل مجاهده با شهوات و دفاع از خانواده و ملت) و ناپسندى لذتهايى كه پيامدهاى شوم دارند (مثل نوشيدن شراب) حكم كند.[86] در بحث ملازمات عقليه، ملازمه حكم عقل و شرع (به عنوان کبرای کلی) در علم اصول، و صغری همواره در ديگر علوم بحث میشود. بر اساس نظریه همروی، دليلى براى انحصار حكم کلی عقل در حسن عدالت و قبح ظلم وجود ندارد. براى نمونه، عقل بما هو عقل از بين حكومتهاى موجود جهان، حكومت ديكتاتورى را نمىپذيرد؛ و به قبح آن حكم مىكند. بالاتر این که عقل تمركز قدرت در دست يك نفر غيرمعصوم، بدون وجود كنترلهاى بيرونى لازم، را ناپسند مىشمارد.
عقل گاه حكم يقينى (از راه كشف حسن و قبح افعال يا كشف ارتكازهاى ذهن) صادر میکند؛ و گاه ديگر به دليل عدم احاطه به تمامى ملاكها، احكام استحسانى ارائه مىنمايد. در نوع دوم، هيچ گونه دليلى براى تأیید حكم عقل از جانب شرع وجود ندارد. تميز اين دو نوع حكم در مباحث فلسفه سیاسی از اهميت ويژهاى برخوردار است. بسيارى از بحثهاى عقلى در فلسفه سیاسی تنها بر استحسان تکیه میزند.
اعتبار فقه سیاسی
علم فقه، علاوه بر احکام وضعیه، درصدد است عمل مكلّفان را از حيث احکام خمسه (وجوب، حرمت، اباحه، استحباب و كراهت) بررسى كند.[87] ابو نصر محمد فارابى فقه را به علمى كه به وسيله آن مىتوان از معلومات شرعى مجهولات را استنباط نمود، تعريف مىكند.[88] وی نياز به صناعت فقه را در صورت فقدان رئيس اول و ائمه ابرار كه ملوك حقيقى هستند، ناگزير مىداند؛ و آن را به دو بخش آرا و افعال تقسيم مىكند.[89] فقه مدنی به معنای فقه اجتماعی است، و بنابراین اعم از فقه سیاسی میباشد. شأن فقيه تعیین دستورالعمل هر حادثه در زندگى انسان است؛ و موضوع آن، احكام شرعى و يا وظايف عملى از نظر استنباط از ادله مىباشد. فقه، در معناى عام خود، مساوى با دين است؛ پس فقه به دو قسم فقه اكبر و فقه اصغر تقسيم مىشود. فقه اسلامى شامل بخشهاى زير مىشود: فقه عبادى، فقه احوال شخصيه، فقه معاملات و عقود و ايقاعات، فقه اخلاق، فقه عرفان، فقه سياست، فقه صنعت، فقه ارتباطات بينالملل، فقه فرهنگ، فقه مديريت، فقه جهاد و دفاع، فقه علوم، فقه اكتشافات، فقه حقوق، فقه قضا و فقه مبارزه با ظلم و فساد. فارابی كه شرع را قرينه عقل، و دين را شبيه فلسفه مىداند، به علم مدنى عامى نظر دارد كه از دو گفتمان فقه مدنى و فلسفه مدنى تشكيل مىشود. اين تقسيم دوگانه مبناى تقسيم سهگانه اروين روزنتال (فلسفه سياسى، فقه سياسى يا شريعتنامهنويسى و اندرزنامه نويسى يا آيينه شاهى) قرار گرفت.[90] بخشى از مسائل فقهى با سياست مرتبط هستند؛ و اين ارتباط ممكن است به گونه مستقيم يا غيرمستقيم باشد. برخى از مسائل فقهى در ذات خود سياسىاند؛ و برخى ديگر به نحو غيرمستقيم با مسائل سياسى مرتبط مىشوند. قضایای فقه سياسی از سنخ گزارههای هنجاری است. حکم تکليفی به طور مستقيم به افعال انسان مربوط میشود (مانند وجوب خواندن نماز)؛ در حالی که حکم وضعی به طور مستقيم به افعال انسان مربوط نمیشود (مانند زوجيت ، و ولايت)؛ و يا حکمی است که از يک حکم تکليفی ديگر انتزاع شده است (مثل شرطيت، و يا صحت و بطلان). فقه سياسی فاقد هر گونه گزاره تحليلی است؛ و از این جهت و در شناخت موضوع، وابسته به ديگر دانشهاست.
نقطه قوت متنگرایان این است که به هر صورت وارد اصل متن شده، مراد شارع مقدس را از این بین در مییابند. مفسر قرآن روایات ائمهاند. فقيه با استفاده از علومی همانند رجال و درايه حکم شرعی را استخراج میكند. دانشی که در حوزه مسائل سیاسی حجیت مییابد، فقه سياسی است. حداقلیها فقهسیاسی را حجت نمیدانند. بر اساس رویکرد همروی، اگر فقه (سیاسی)، با تعریف و اعتبار مشخص، در حیطه مسائل سیاسی و اجتماعی اعتبار خواهد داشت. فقه (سیاسی) برای هر موضوعی میتواند حکمی داشته باشد، و اگر غنای برنامهای ندارد، لااقل غنای حکمی دارد. ما به عنوان افرادی متعبد باید به ادله متنی مورد نظر در فقه (سیاسی) توجه داشته باشیم؛ اما معنای این سخن حداکثری بودن نیست. در نظریه همروی، فقه و فقهسیاسی اعتبار خواهد داشت؛ ولی به طور مثال، جایگاه عقل در آن اهمیت فوقالعادهای پیدا میکند. هرچند منابع برای فقيه چهار چيز است (كتاب، سنت، اجماع و عقل) و يكی از منابع اجتهاد عقل است، ولی در عمل فقهای شيعه از عقل مستقل استفاده چندانی نمیكنند. کمتر حکمی در رساله به مستقلات عقلیه مستند هستند. اجماع هم به عنوان منبع مستقل محسوب نمیشود؛ چون منقولش حجت نيست و محصلش هم حاصل نمیشود. فقها معتقدند عقول انسانی عقول جزئی هستند، و عقل جزئی معتبر نيست. بر اساس نظریه همروی، اين سخن درست است؛ ولی آن قدر كلی است كه كارآيی ندارد. عقلی كه نزد شارع مقدس حجت است، همين عقلی است كه بين همگان مشترك است، و انسانها بدون توجه به تعلقاتشان به آن رأی میدهند.
گرچه فلسفه سیاسی دانشی معتبر تلقی میشود، اما ما را از رجوع به متون وحيانى بىنياز نمىسازد. قرآن و سنت مجموعه وسيع و گرانبهايى است كه جهت يافتن تكاليف فردى و اجتماعى، و همچنین مسائل مربوط به مبدأ و معاد، بايد به آنها مراجعه نمود. درست است كه انتظار از دين مسئلهاى برون دينى است و ديدگاه ما را نسبت به برداشت و فهم از دين تغيير مىدهد، ولى بايد توجه داشت كه در آن ناحيه، دليل عقلى و برهان خاصى وجود ندارد كه ما را از رجوع به قرآن و سنت بىنياز كند. علاوه بر اين كه مقوله انتظار از دين با رجوع به خود دين نيز ارتباط تعاملی و دوجانبه دارد. براى نمونه، اگر كسى در مراجعه به متون مقدس با انبوه مسائل سياسى و اجتماعى غیر زمانمند برخورد كرد، انتظار خود از دين را وسعت مىبخشد. پس، «انتظار دين از ما» در ارتباط مستقيم با «انتظار ما از دين» است. از سویی دیگر، فلسفه سياسى در آنجا كه نتايج معتبر ارائه مىكند، به طور معمول در سطح كلى محدود مىشود؛ و نمىتواند وارد قلمرو «بايد»ها و «نبايد»هاى جزيى شود. بحثهايى همچون حق و عدالت هنگام توصيف بسيار سعه و وسعت دارند؛ اما آنجا كه براى تعيين مصداقهاى آن نياز به تحديد اين مفاهيم داريم، عقل ما را به شكل كامل يارى نمىكند.[91] تحديد مرزهاى عدالت، آزادى و حق به طور كامل براى عقل ميسر نيست. در اين ناحيه، اگر اثبات شود كه شارع در قالب ادله درون دينى فرمانهاى خاصى دارد، در واقع، ادله نقلى به كمك عقل خواهند شتافت؛ و ابهامهاى آن را از بين خواهند برد. همان گونه که خواهیم دید فقه سیاسی نیز به نوبه خود محدودیتهایی دارد، و این گونه نیست که در تمامى جزئيات زندگى اجتماعى دخالت نمايد. اگر پس از رجوع به ادله درون دينى، به اين نتيجه رسيديم كه خداوند حق حاكميت خود را به ديگرى واگذار كرده، بىترديد بايد آن را پذيرفت. به عكس، اگر ادله درون دينى از اثبات اين مسئله ناتوان باشند، باز نوبت به سنجش نسبت اعتبار فلسفه سیاسی و فقه سیاسی میرسد. تأثیر این مبنا را در نظریه نظارت خواهیم دید. پس، رجوع به ادله درون دينى به طور حتم به معناى پذيرش دخالت دين در كليه امور اجتماعى و سياسى (و مبنا قرار دادن دين حداكثری) نيست. مورد مهم ديگرى كه با مبحث قدرت نيز ارتباط دارد، آن است كه اگر عقل جمعى و تجارب بشرى به مسائلى حكم كرد كه با نظريهاى از نظريههاى فقه سیاسی سازگار نبود، چه چارهاى بايد انديشيد؟ براى نمونه، اگر توزيع قدرت در قرائتی از نظريه ولايت مطلقه فقيه به شكلى بود كه با عقل (جمعى) و سيره عقلا سازگارى و همخوانى نداشت، از كداميك بايد رفع يد كرد؟ در پاسخ به اين سؤال بايد گفت اگر عقل جمعى در مسئلهاى خاص حكمى قطعى دهد، بايد در فهم خود از شريعت و در تبيين آن نظريه خاص تشكيك نمود. اگر فلسفه سياسى بتواند به شکل مستقل به اين قضيه حكم كند كه قدرت بىمهار نبايد در دست فردى غيرمعصوم قرار گيرد، نظريهاى خاص در فقه سياسى ـ همان گونه كه خواهيم ديد ـ نمىتواند به نتيجهاى متضاد با فرض ياد شده برسد. مهم، در اينجا، تحقق چنين شرطى است.
اصل تداوم احکام شریعت
با توجه به باز بودن راه برای رجوع به ادله متنی از یک طرف، و اعتبار فقه سیاسی از طرف دیگر، این سؤال به وجود میآید که تا چه حد میتوان به این گونه ادله پایبند بود و تأثیر زمان و مکان در آنچه حد است. نظریه همروی، همانند نظریههای سنتی، اصل را تداوم احکام میداند.[92] بنابراین، اگر شک شود که حکمی تا زمان حاضر ادامه دارد یا به زمان خاصی محدود میشود، اصل آن است که ادامه داشته باشد. به طور مثال، حکم قصاص ممکن است با توجه به مقتضیات زمان در شرایط حاضر مورد شک قرار گیرد. در چنین مواردی، «اصل تداوم احکام» حکم میکند که این حکم برای زمان ما نیز وجود داشته باشد. هرچند اصل با تداوم احکام است، اما یک حکم یا گروهی از احکام با توجه به قرائن و شواهد لازم، میتوانند از تحت این قاعده خارج شوند.
محدودیتهای فقهسیاسی
فقه همه نیاز ما در امور اجتماعی و سیاسی را برآورده نمیکند؛ و این نه به دلیل نقص آن، بلکه به دلیل محدودیتهایی است که در تعریفش وجود دارد. علاوه بر این، توجه به این نکته لازم است که فقه در همه ابواب و مسائل به یک اندازه حکم ندارد. فقه در ابوابی که رجوع زیادتری به ائمه وجود داشته، و یا حتی به دلایل تاریخی و اغراض سیاسی حاکمان جور، فربه شده است. فقه برخی حوزهها را به عقل بشر واگذار کرده؛ که از آن به منطقةالفراغ تعبیر میشود؛ و در برخی حوزهها نیز احکام کلی دارد که صرفاً راهکارها و سیاستهای کلی شرع در آن زمینهها را مشخص میکند.
مطهرى، انزواى بحث عدل و اصل عدالت اجتماعى را سبب ركود تفكر اجتماعى فقيهان و كنار ماندن فقه از فلسفه اجتماعى مىدانست. به عقیده وی، «اصل عدالت اجتماعى، با همه اهميت آن در فقه ما، مورد غفلت واقع شده؛ و در حالى كه از آياتى چون «بالوالدين احساناً» و «اوفوا بالعقود» عموماتى در فقه به دست آمده است؛ ولى با اين همه تأكيدى كه قرآن كريم بر روى مسئله عدالت اجتماعى دارد، معهذا يك قاعده و اصل عام در فقه از آن استنباط نشده؛ و اين مطلب سبب ركود تفكر اجتماعى فقهاى ما گرديده است».[93] فقه سياسى موجود ديدگاهى تكليف - محورانه دارد؛ و كمتر از «حق» بحث مىكند. البته، شاید بتوان از فقه سیاسی حق- مدار نیز سخن گفت. در فقه سياسى شيعه و اهلسنت، ساختار هرمى قدرت مفروض گرفته شده است. سیاست قدیم در پاسخ به سؤال «چه کسی باید حکومت کند؟»، بر صفات حاکم متمرکز بوده؛ نه بر ساختار نظام سیاسی و پاسخ به سؤال «چگونه باید حکومت کرد؟».
یکی دیگر از محدودیتهای فقه (سیاسی) آن است که نمیتواند نظامسازی کند. وظیفه فقه یافتن احکام وضعیه و تکلیفیه پنجگانه است؛ و اگر بخواهد به حیطه نظامسازی وارد شود، نیاز به مباحث پیشینی (در حوزه فلسفه فقه، کلام و فلسفه) خواهد داشت. از فقه نمیتوان انتظار داشت که به سادگی به سؤال مرز حوزه خصوصی و عمومی، عدالت و مانند آن پاسخ دهد؛ چرا که این گونه سؤالها مبتنی بر داشتن نظریهای در باب دولت است. نظریه دولت هم با تأمل فلسفی حاصل میشود؛ نه به جمع جبری احکام شرعیه برآمده از فقه. فقهسیاسی در طراحی نظریه دولت ناتوان است. هرچند فقهسیاسی اعتبار فیالجمله دارد و میتواند دولت را موضوع خود قرار دهد، اما این امر به آن معنا نیست که بتواند راجع به ماهیت دولت، چگونگی پدیدآمدنش و حداقلی و یا حداکثری بودنش، اظهار نظر نماید. سنخ گزارههای موجود در یک نظریه دولت از نوع «هست» است. به طور مثال، گفته میشود که دولت نهادی حداکثری/ حداقلی است؛ بین نهادهای چنان ارتباطی برقرار است؛ قدرت و ثروت به شکل خاصی توزیع میشود و مانند آن. فقه (و فقهسیاسی) از ماهیت دولت، حداکثری یا حداقلی بودن آن، ماهیت عدالت و آزادی و مسائلی از این دست سخن نمیگوید. دلیل این ادعا آن است که «ماهیت دولت»- یعنی این که امری طبیعی است یا قراردادی، و این که حداکثری است یا حداقلی، و مانند آن- اساساً امری فلسفی است، و فقه (سیاسی) که وظیفه کشف احکام شرع مقدس را دارد، نمیتواند به این حوزه ورود کند. این امر یکی از وجوه نیاز فقه (سیاسی) به فلسفه (سیاسی) است. انتظار این نیست که فقه بتواند به هر مسئلهای پاسخگو باشد.[94]
موضوع به مثابه سبب، و حکم به مثابه مسبب است؛ و بدین لحاظ، وظیفه فقه روشن ساختن حکم موضوع است، نه تحلیل موضوع خود. فقهسیاسی (مطلوب) هم میتواند وظایف افراد و هم دولت را از نظر احکام خمسه تکلیفیه مشخص کند، اما راجع به ماهیت خود آن دو موضوع بحث نمیکند. شرع مقدس فقط در مواردی به خود موضوع میپردازد که انگیزهای برای تغییر و تصرف در آن داشته باشد؛ چیزی که از آن به «حقیقت شرعیه» تعبیر میشود، و در بحث ما منتفی است. شارع مقدس نخواسته معنای جدیدی از دولت ارائه، و فهم عرفی در این زمینه را تغییر دهد.
در اینجا، ممکن است این سؤال به وجود آید که درست است که فقه میتواند احکام جزئی صادر کند، اما مجموع این گونه احکام جزئی یک کل را تشکیل میدهد که در واقع همان نظام فکری، و از آن جمله نظریه دولت، است. به بیان سیستمی، کل سیستم چیزی جز جمع جبری زیرسیستمها نیست. پس، فقه در مرحله نخست احکام جزئی انشائیه ارائه میکند؛ اما فقیه در رتبه بعد میتواند به شیوه انّی نظامسازی کند. مؤید این مسئله این است که سیدمحمدباقر صدر، همان گونه که اشاره شد، به چنین کاری زده است؛ و اعتقاد دارد میتوان بدین شیوه نظام اقتصادی اسلام را طراحی نمود. مشابه این عمل را میتوان نسبت به نظام سیاسی اسلام انجام داد. در پاسخ به این سؤال باید به دو نکته اساسی توجه نمود. اولاً نظامسازی وظیفه فقه، بما هو فقه، نیست؛ و اگر فقیه دست به چنین کاری میزند، از این باب پرداختن به کاری با شانی دیگر- فلسفه فقه یا فلسفهسیاسی- است. نکته دوم و مهمتر این است که همان عمل نظامسازی را باید واکاوی نمود. فقیه سیاسی چندین حکم جزئی شرعی در حوزه سیاست استنباط کرده است؛ و اینک میخواهد حدس بزند که نظام سیاسی اسلام کدام است، ماهیت دولت چیست، مرز عدالت و آزادی چیست و مانند آن. هرچند ممکن است فقیه با شأنی دیگر به این کار دست بزند، اما نکته مهم آن است که به شکل ناخودآگاه مبانی پیشینی عقلی را برای خود منقح کرده، و آنها را به شکل پیشفرض پذیرفته و سپس به سوی فهم از متون مقدس پیش میرود. در اینجاست که فقیه مردمسالار و اقتدارگرا متن را به دو شیوه میفهمند؛ و به قول مرتضی مطهری، حتی فقیه شهری و روستایی هم فهم واحد ندارند. طراحی اقتصاد اسلامی نزد سیدمحمدباقر صدر نیز، در مقابل اقتصاد مکاتبی همچون کاپیتالیسم و مارکسیسم، مبتنی بر داشتن نظریه دولت است. به تعبیر دیگر، بدون برخورداری از نظریه دولت، نمیتوان تصور کرد که نظام اقتصادی برای دولت داشته باشیم.
حکومت اسلامی و نظریه نظارت
«ولایت» نوعی قدرت و اقتدار برای سرپرستی است که به شخص یا اشخاص معینی اعطا میشود؛ در حالی که «نظارت» عبارت است از بررسی انطباق احکام و اعمال موجود در یک حکومت بر اساس شریعت، که اصولاً بر اساس درخواست مردم صورت میپذیرد. به شکل خاص، آیتالله منتظری گذاری از نظریه ولایت به نظریه نظارت داشتهاند.[95] بین این دو نظریه شش تفاوت اساسی به ذهن میرسد: در نظریه نخست ایشان، ماهیت ولایت فقیه به عنوان تداوم ولایت الهی تصور شده است.[96] برعکس، کتاب حکومت دینی و حقوق انسان به صراحت ولایت فقیه در حوزه اجرا را منتفی میداند. در دیدگاه جدید، ضرورتی ندارد فقیه در رأس امور باشد. تفاوت دوم در محدوده ولایت است. بر اساس نظریه اخیر ایشان، اساساً فقیه ولایتی برای تشکیل حکومت و اداره آن را ندارد؛ و تنها (در صورتی که مردم بخواهند) بر اعمال صحیح احکام شریعت «نظارت» خواهد نمود. نکته سوم آن است که بر اساس کتاب حکومت دینی، «ولایت فرد یا افراد فقیه در این زمینه موضوعیت ندارد»؛ و شرط اعلمیت فقط به حوزه افتاء محدود شده است.[97] مسئله بعد به شخصی یا گروهی (شورایی) بودن این منصب بازمیگردد. شورایی بودن این مسئولیت، خطر استبداد را کاهش میدهد.[98] بر اساس تفاوت پنجم، مشروعیت ولایت انتخابی الهی- مردمی، و مشروعیت نظارت کاملاً مردمی است. مورد آخر به ساختار نظام اسلامی بازمیگردد. در نظریه اخیر، از آنجا که فقیه دارای ولایت در امور اجرایی نیست، به شکل روشنتری میتوان از مدل تفکیک قوا سخن گفت.[99] به اعتقاد استاد مطهری، «ولايت فقيه به اين معنا نيست كه فقيه خود در رأس دولت قرار بگيرد و عملاً حكومت كند. نقش فقيه در يك كشور اسلامی- يعنی كشوری كه در آن مردم، اسلام را به عنوان يك ايدئولوژی پذيرفته و به آن ملتزم و متعهد هستند- نقش يك ايدئولوگ است، نه نقش يك حاكم. وظیفه ایدئولوگ این است که بر اجرای درست و صحیح استراتژی نظارت داشته باشد. او صلاحیت مجری قانون و کسی را که میخواهد رئیس دولت بشود و در کادر ایدئولوژی اسلام به انجام برساند، مورد نظارت و بررسی قرار میدهد».[100]
به نظر میرسد روایاتی که به آنها در باب ولایت فقیه استناد شده، قصور سندی یا دلالتی داشته باشند. ادله عقلی نیز چیزی جز اصل حکومت اسلامی را ثابت نمیکنند. بدون شک، حکومت اسلامی که توسط خود مردم تشکیل میشود، نیاز به متخصصان امور دینی و فقهی نیز خواهد داشت. به همین دلیل است که ضمانت نظارت فقها بر قوانین، یا نقش ایشان در قوه قضاییه، جز با نظر مثبت مردم نخواهد بود. به همین سبب، و با توجه به آیات و روایات[101]، میتوان گفت نه در اصل پذیرش حکومت اسلامی اجبار وجود دارد، نه در تداوم یا اجرای احکام آن.
توزيع قدرت و مردمسالاری
مسئله مهم و محوری در نظام مطلوب اسلامی، کیفیت توزيع قدرت است. قدرت در هر نظام سياسی توليد و توزيع میشود. توزيع قدرت میتواند اقتدارآميز يا غيراقتدارآميز باشد. غيراقتدارآميز بودن توزیع قدرت به معنای دموكراتيك بودن آن است. حداقلیها پاسخ سؤال توزیع قدرت را در بیرون ادله متنی جستجو میکنند؛ در حالی که حداکثریها سعی میکنند جواب خود را در ادله متنی جستجو نمایند. پاسخی كه در كتاب توزيع قدرت وجود دارد اين است: بنا بر فلسفه سياسی كلاسيك شیعه - مثل فارابی و تابعين او - قدرت به صورت اقتدارگرايانه توزيع شده است. نظريه وكالت دکتر مهدی حائری، به عنوان یک نظریه مدرن، کاملاً دموكراتيك تلقی میشود. بين فقها طيف وسيعی، از كسانی كه غيردموكراتيك فكر میكنند تا كسانی كه شبه دموكراتيك فكر میكنند، وجود دارد. در یک طرف طیف، برداشت خشونتگرا از نظریه ولایت مطلقه وجود دارد؛ و در سر دیگر طیف، نظريه حكومت اسلامی مغنيه و شمسالدين است كه به مراتب بيشتر از دیگر نظريهها شاخصهای توزيع قدرت را برمیتابد. به نظر میرسد نظریه آیتالله محمدتقی مصباح تفاوتهایی با نظریه امام خمینی وجود دارد؛ و به همین دلیل است که همه قرائتهای نظریه ولایت مطلقه را نباید همانند هم تصور کرد.[102] در فقه شيعه، نظريههای بینابینی، مثل نظريه انتخاب، هم وجود دارد كه مشروعيت را الهی - مردمی میداند؛ و مابین دو سر طیف قرار میگیرد.
اگر بخواهيم با ادبيات نظریه همروی سخن گوييم، بايد گفت گام اول این است که ببینیم ادله برهانی و عقلی در اينجا وجود دارد یا خیر. بر اساس نظر آیتالله دکتر مهدی حائری و دکتر عبدالکریم سروش امکان وجود این گونه ادله وجود دارد. اما در خصوص اين دو استدلال اشكالهای مصداقی وجود دارد. گام دوم مستقلات عقليه و حوزه و گستره عقل است. عقل حکم میكند كه نمیتوان قدرت بیمهار را به غيرمعصوم سپرد. اگر عقل چنين حكم كرد، بر نقل مقدم است.[103] گام سوم توجه به روششناسیها و دستاوردهای جديد بشر مدرن است. در اين بحث بايد به انديشههای مدرن و پسامدرن و تحليل ماهيت قدرت توجه كرد. در باب فسادآور بودن قدرت بحثهای مهمی در بين انديشمندان سياسی مطرح شده است. اساساً در سیاست پیشامدرن بحث بر سر این است که قدرت را به چه کسی بسپاریم (چه کسی باید حکومت کند؟)؛ در حالی که سیاست مدرن بر سؤال چگونگی توزیع قدرت (چگونه باید حکومت کرد؟) تمرکز دارد. تجربه بشر امروز این است که دموکراسی هرچند بدون نقص نیست، اما لااقل بهترین بدترهاست. اگر ادله در سه گام نخست راه را برای رجوع به ادله متنی منسد نکردند، باید به ادله متنی هم رجوع نمود. پس، گام چهارم توجه به ادله متنی است. ما بايد به عنوان افرادی متعبد به قرآن و روايات در مورد قدرت و مشروعيت رجوع كنيم. البته، شايد ادله متنی پاسخ روشنی نداشته باشند؛ و یا حتی بين عقل و نقل در ظاهر امر تعارض پيش آيد. شايد هم عقل مستقل و روايات تنها اثبات كننده اصل حكومت اسلامی باشند. رجوع به قرآن و روايات به اين معنی نيست كه الزاماً همه چيز در آنها وجود دارد. چه بسا برخی ابعاد را گذاشته كه عقل بشر در هر زمانی بررسی كند. چه بسا، بتوان مجموعهای از راهبردها و خطوط كلی را از متون پيدا كرد. متون دینی، همان گونه که اشاره شد، چیزی بیش از نظارت فقها را اثبات نمیکند. تجربه بشر، از سویی دیگر، بر این نکته صحه گذاشته که کمضررترین نظامهای سیاسی دموکراسی یا مردمسالاری است. دموکراسی میتواند با دین (اسلام) جمع شود[104]؛ امری که ضرورتاً به سکولاریسم نمیانجامد.[105]
توزيع ثروت در حکومت اسلامی
به مثابه بحث توزیع قدرت، میتوان از توزیع ثروت نیز سخن گفت. یک پاسخ کلیشهای همواره وجود داشته که اقتصاد اسلامی چیزی بین اقتصاد کاپیتالیستی و اقتصاد مارکسیستی است.[106] در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، ابتدا تمایل به اقتصاد سوسیالیستی وجود داشت (به طور مثال، صنایع مادر، ملی اعلام شده بود)؛ اما در طول زمان از رنگ آن کاسته شد (همانند اجرای خصوصی سازی بر اساس اصل 44). این ابهام انعکاسی از ابهام در مسئله توزیع ثروت تلقی میشود. پاسخ مشخصتری از سوی شهید مرتضی مطهری،[107] استاد محمدرضا حکیمی[108] و آیتالله محمود طالقانی[109] به این پرسش داده شده است. به اعتقاد ایشان، نظام سوسیال دموکراسی نزدیکترین نظام به اسلام است. حداقلیها اساساً این گونه مسائل را برون دینی میدانند. پاسخ نظریه همروی این است که هرچند اصل مسئله برون دینی است، ولی چه بسا در دین نیز راهبردهای کلی فرازمانی و فرامکانی نیز وجود داشته باشد.[110] با توجه به محروميتهاى زمان غيبت و كوتاه بودن دست مردم از دامان امام معصوم (ع) ، نبايد انتظار داشته باشيم نظام اقتصادى و سياسى اسلام به شكل كامل در اختيار ما باشد. قرآن که میفرمايد «کي لايکون دولة بين الاغنياء منکم»[111] تعلیل میکند که ثروت نباید بین اغنياء جامعه در تداول و گردش باشد؛ و مناط و ملاکی عام به دست مىدهد. شاید بتوان با تسامح آن را به ایده دولت رفاهی[112] نزدیک دانست؛ هرچند شأن قرآن بالاتر از آن است كه در قالب اين اصطلاحات محدود شود. در رفتار حضرت علی (ع) هم اين گرايش قوت دارد که نمیگذارد فاصله طبقاتی بيش از حد زياد شود. قرآن و روایات معصومان (ع) با سياستهای اقتصادی سرمايهداری لجامگسیخته مخالفت دارند. نکات محوری، در این بین، عبارتند از: جلوگيرى از ازدياد فاصله طبقاتى، تأمين حداقل زندگى براى كليه مردم (نظام دولت رفاه و تأمين اجتماعى)، حداقل دستمزد براى طبقات محروم، تحديد و سرشكن كردن سرمايهها، ايجاد فرصتهاى برابر براى همه افراد، نظارت دولت، عدم دخالت دولت در حوزه خصوصی افراد، جلوگيرى از افتادن اموال در دست افرادى محدود و ايجاد سلطه، نفى اتراف و فساد و كنز و ربا، وجود ابزارهاى قوى براى ايجاد عدالت اجتماعى و اقتصادى همچون مالياتهاى تصاعدى، منع احتكار، جلوگيرى از اسراف و تبذير، تأمين آزادىهاى فردى و حقوق بشر.
حقوق بشر
حداقلیها معتقدند كه اين بحث فرامتنی است؛ و بنابراين، نمیتوان پاسخ را در روايات و قرآن جستجو نمود. پس، ملاک اصلی در مورد حقوق بشر، حکم عقل است. حداکثریها پاسخ را در قرآن و روايات میجویند. راه سوم در نظریه همروی تجلی پیدا میکند؛ به شکلی که هم به قرآن و روايات رجوع كنيم و هم به عقل مستقل و مقتضيات آن.[113] در گام نخست، میتوان گفت ادله برهانی و عقلی چندانی در بين نيست. در مرحله دوم و سوم، نوبت به مستقلات عقليه و تجارب بشری میرسد که در اينجا جولانگاهی وسیع دارد. آزادیهای بشر جزء مواردی است كه حداقل آن را عقل به شكل استقلالی میفهمد. علاوه بر اين، ممكن است چيزی قبلاَ جزء حقوق بشر نبوده باشد، ولی امروزه در آن زمره محسوب شود، مثل حقوق زنان و کودکان. امروزه كودكان هويت مستقل پيدا كردهاند؛ و دقيقاً از حقوق خودشان دفاع میكنند. از دیدگاه نظریه همروی غالب نقدهای جماعتگرایان[114] به لیبرالها وارد است. همان گونه که جماعتگرایان معتقدند حقوق بشر میتواند توسط سنت و فرهنگ فربه شود، بر اساس نظریه همروی امکان غنی شدن آن توسط مبانی دینی نیز وجود دارد.[115]
جهاد ابتدایی و خشونت
خشونت امر ذاتی برای هیچ دینی تلقی نمیشود؛ و بنابراین، ریشه خشونت متدینان را باید در زمینههای سیاسی و اجتماعی جست. علاوه بر آن، چیزی که در زمان صدر اسلام هنجار اجتماعی بوده، ضرورتاً امروزه هنجار تلقی نمیشود. با برداشت هرمنوتیکی از متون مقدس میتوان دریافت که جهاد مد نظر در اندیشه سیاسی اسلامی، جهاد دفاعی است.[116] عقل مستقل نیز حکم میکند که اگر جهاد ابتدایی را برای مسلمانان جایز بدانیم، باید برای همه ادیان (الهی) جایز باشد. نتیجه چنین سخنی، جنگ ادیان در طول تاریخ میشود، چیزی که مسلماً خدا به آن راضی نبوده و نیست.
مرز مسئولیتهای فراملی و منافع ملی
همان گونه که قبلاً اشاره شد، نظریه همروی ابتدا در خصوص سياست خارجی دولت اسلامی کاربرد پیدا کرد.[117] مسئوليتهای فراملی تکالیفی است كه دولت ايدئولوژيك در خارج از مرزهای خودش تعريف میكند. دولتهای غير ايدئولوژيك، يعنی دولتهای سكولار، مسئوليتهای فراملی به آن معنا ندارند؛ و اگر در بيرون از مرزها عملی انجام میدهند، در راستای منافع ملی تلقی میشود. در واقع، این گونه دولتها منافع ملی خودشان را آن قدر بزرگ تعريف میکنند كه خارج از مرزها را هم در بر میگیرد. دولتهای ايدئولوژيك، اعم از دولتهای دینی و مارکسیستی، در بيرون مرزهای خود «مسئوليت»هايی دارند که از «تكاليف» آنها ناشی میشود. تکلیف باید انجام شود، حتی اگر با منافع ملی (به معنای معهود آن) در تعارض باشد.
در راستای تطبيق نظریه همروی بر موضوع فوق، گام اول بررسی ادله برهانی و عقلی است. در خصوص مسئولیتهای فراملی، دليلی كه به دور و تسلسل و اجتماع متناقضين منجر شود وجود ندارد. گام دوم رجوع به مستقلات عقليه است. عقل مستقل به چیزی بيش از مورد ضرورت و اولويت نيازهای فوری حکم نمیکند. عقل به شکل استقلالی حکم میکند که در جایی که جان انسانها در خطر است، باید به ایشان کمک نمود؛ هرچند ضرری به منافع وارد شود. تنها در اين مورد است كه مسئوليتهای فراملی تقدم پيدا میكند. چون عقل تکلیف همه مسائل را روشن نمیکند؛ راه برای رجوع به ادله متنی باز میشود. لذا گام سوم این خواهد بود که مستقیماً به خود قرآنی و روایی مراجعه نماییم. ادله متنی به تنها تعارضی با حکم عقل ندارند، بلکه به شکل کامل آن را تأیید میکنند. پيامبر (ص) فرمودند: «مَن سَمِعَ رَجلاً ينادی يا للمسلمين فلم يُجبه فَليسَ بمسلم».[118] ملاك برای كمك كردن مسلمان بودن نيست؛ بلکه انسان بودن است. اگر انسانی از گرسنگی در معرض مرگ قرار دارد، با شرط وجود تمکن و قدرت برای ما، عقل و نقل حکم میکند که با پرداخت هر هزینهای باید به وی کمک کرد. اما کمکهای غیرفوری و غیرضروری (مثل جادهسازی و خودروسازی و مانند آن) جزء قدر متيقن مسئوليتهای فراملی نيست؛ و بنابراین، باید در راستای منافع ملی تعریف شود. در مجموع، میتوان گفت عقل و نقل تنها در موارد ضروری و فوری دولت اسلامی را مكلف میكنند كه مسئوليتهای فراملی را بر منافع ملی مقدم دارد؛ و در بقیه موارد به حکم عقل و تخصص، باید همانند دیگر کشورها منافع ملی را مد نظر قرار داد. پس، اگر قدر متیقن مسئولیتهای فراملی را استثنا کنیم، ساختن داخل مقدم بر ساختن جهان خواهد بود.
نتیجه
نظریه همروی سعی دارد در پاسخ به مسائل اندیشه سیاسی، در درجه اول پاسخی فلسفی (در حوزه فلسفه سیاسی) و فقهی (در حوزه فقه سیاسی) ارائه نماید، و در درجه بعد، نتایج آن دو را با هم مقایسه کند. این نظریه که در نوع خود بدیع به نظر میرسد، ریشه در اندیشه سیاسی متفکرانی همچون فارابی، مرحوم نایینی و استاد مطهری دارد. در خصوص بحث توزیع قدرت و ثروت است که استاد شهید نزدیکترین نظام به اسلام را سوسیال دموکراسی معرفی میکند. بدون تردید، اسلام دارای اصالت وحیانی است، و غرض ایشان آن نیست که دین الهی را به مکتبی انسانی و سکولار تقلیل دهیم. در واقع، میتوان گفت تبار نواندیشی دینی در سده اخیر به نایینی و مطهری میرسد. نواندیشی دینی، برخلاف روشنفکری دینی، دانش فقه اجتماعی و فقه سیاسی را معتبر میداند، و به این جهت، سکولار تلقی نمیشود. سکولاریسم در این معنا رابطه دین و سیاست است، نه رابطه نهاد دین و نهاد سیاست. هرچند در دهههای قبل مرز مشخصی بین نواندیشی دینی و روشنفکری دینی ترسیم نشده بود، ولی امروزه این مسئله با توجه به تفاوتهای آنها، امری بایسته به نظر میرسد. گفتمان غیرسکولاری که بتواند در شرایط کنونی قرائتی مردمسالار و حقوق بشری از سنت و دین به دست دهد، همانا نواندیشی دینی است. نظریه همروی، در ذیل گفتمان نواندیشی دینی، در صدد است از ظرفیتهای فقه سیاسی و فلسفه سیاسی استفاده کند.
منابع
- ابن رشد، فصل المقال، مصر، مكتبة التجارية، 1388 ق.
- ------ ، تلخیص السیاسة لافلاطون، بیروت، دار الفرقد، 2009.
- اسلامی، سید حسن، رؤیای خلوص، قم، بوستان کتاب، 1390.
- ------ ، «آخوند خراسانی و بحث همبستگی عقل و شرع»، مقاله در دست انتشار.
- الاصفهانى، نهايۀ الدراية في شرح الكفايۀ، قم، مؤسسة سید الشهداء، 1374.
- ------ ، «حسن و قبح عقلى و قاعده ملازمه»، ترجمه و تعليق از صادق لاريجانى، مجله حكومت اسلامى، ش 2 (زمستان 75).
- جیمز، ویلیام، پراگماتیسم، ترجمه عبدالکریم رشیدیان، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1370.
- حائري يزدي، مهدي، «كاوشهايى در خرد سياسى»، روزنامه صبح امروز (27 مرداد 1378).
- حقیقت، سیدصادق، همروی فلسفه سیاسی و فقه سیاسی، تهران، هرمس، 1396.
- ------------- ، جمهوری اسلامی، سیاست خارجی و روابط بینالملل (در دست چاپ).
- ------------- ، «همروی فلسفه سیاسی و فقه سیاسی»، آینه پژوهش، ش 143- 144 (آذر- اسفند 92).
- ------------- ، «دین و حقوق بشر نحيف و فربه»، مجله حقوق بشر، ش 14 (پاییز و زمستان 1391).
- ------------- ، «فقه سیاسی و نظریه دولت»، فصلنامه علمی- پژوهشی شیعه شناسی، ش 38 (تابستان 1391).
- ------------- ، بررسی و نقد متون سیاسی، تهران، کویر، 1399.
- ------------- ، «مباني نظري حقوق بشر: نسبتسنجي ادله برون متني و ادله درون متني»، در: مباني نظري حقوق بشر، دانشگاه مفيد،1384.
- ------------- ، توزيع قدرت در انديشه سياسي شيعه، تهران، هستي نما، 1381.
- ------------- ، مسؤوليتهاي فراملي در سياست خارجي دولت اسلامي، تهران، مركز تحقيقات استراتژيك، 1376.
- ------------- ، «ارتباط فلسفه سياسی و فقه سياسی»، مجله حکومت اسلامی، ش 3 (بهار 1376).
- ------------- ، «استنباط و زمان و مكان»، در اجتهاد و زمان و مكان (مجموعه مقالات)، ج 2، قم، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 1374.
- ------------- ، «درآمدى بر اقتصاد دولت اسلامى»، كيهان انديشه، ش 56 (مهر و آبان 73).
- خراسانى، محمدكاظم، «حسن و قبح عقلى»، ترجمه و تعليق از صادق لاريجانى، مجله نقد و نظر، ش 13-14 (زمستان 76 و بهار 77).
- ------ ، فوائد الاصول، تصحیح سید مهدی شمس الدین، تهران، وزارت فرهنگ و اسلامی، 1407ق.
- (موسوی) خمينی، روحالله، ولايتفقيه و حکومت اسلامی، تهران، اميرکبير، 1357.
- راولز، جان، عدالت به مثابه انصاف، ترجمه عرفان ثابتی، تهران، ققنوس، 1383.
- رفیعی، حسین، «طالقانی و سوسیال دموکراسی دینی»، نسیم بیداری، ش 10 (آبان 1389).
- زرگرینژاد، غلامحسین (به کوشش)، رسائل مشروطيت: هیجده رساله و لایحه در باره مشروطیت، تهران، كوير، 1374.
- سایر، آندرو، روش در علوم اجتماعی: رویکردی رئالیستی، ترجمه عماد افروغ، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1385.
- الشیرازی، صدرالدین محمدبن ابراهیم (ملاصدرا)، الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة، بیروت، دار احیاء التراث، 1981.
- الصدر، سيد محمد باقر، اقتصادنا، بيروت، دارالتعارف، 1400 ق.
- -------------- ، دروس فی علم الاصول، الحلقة الاولی، قم، پژوهشگاه صدر، 1390.
- طباطبایی، سیدجواد، جدال قدیم و جدید، تهران، نگاه معاصر، 1382.
- طباطبايي، سید محمدحسین، روابط اجتماعی در اسلام، ترجمه محمدجواد حجتی کرمان، تهران، اطلاعات، 1388.
- ----------------- ، المیزان، بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، 1973.
- عبده، محمد، رسالة التوحيد، مصر، مطبعة المنار، 1351 ق.
- علیدوست، ابوالقاسم، فقه و عقل، قم، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه، 1382.
- الفارابي، ابونصر محمد، کتاب الملة، تحقيق محسن مهدی، بيروت، دارالمشرق، 1968.
- ------------- ، احصاء العلوم، مقدمه: عثمانمحمد امين، مصر، مطبعة السعادة، 1931.
- ------------- ، کتاب الحروف، بیروت، دار المشرق، 1990.
- فنایی، ابوالقاسم، اخلاق دینشناسی، تهران، نگاه معاصر، 1389.
- الکلینی، ابوجعفر، الکافی، تهران، دار الکتب الاسلامیة، 1365.
- کوهن، جاناتان، «معقولیت»، ترجمه سعید ناجی، مجله ارغنون، ش 15 (پاییز 1378).
- مطهری، مرتضی، بررسى اجمالى مبانى اقتصاد اسلامى، تهران، حكمت، 1403 ق.
ـ ----------- ، مطهری، پيرامون انقلاب اسلامي، قم، صدرا، بی تا.
ـ ملكيان، مصطفى، «داده هاى وحيانى و يافته هاى انسانى». مجله كيان. ش 51 (ارديبهشت 1379).
ـ ----------- ، «فلسفه اسلامی: پویایی و پایایی»، نقد و نظر (پاییز و زمستان 1387).
- ------ ، ایمان و تعقل (جزوه)، دروس فلسفه دین دوره دکتری کلام، مرکز تربیت مدرس دانشگاه قم، 1380-1382.
- المنتظري، حسينعلي، حکومت ديني و حقوق انسان، قم، ارغوان دانش، تابستان 1387.
ـ ----------- ، ديدگاهها، چاپ سوم، قم، دفتر آيتالله منتظري، 1382.
ـ ----------- ، مباني فقهي حکومت اسلامي، ترجمه محمود صلواتي، تهران، سرايي، 1379.
- مهاجرنيا، محسن، «فقه و رهبرى در انديشه سياسى فارابى»، فصلنامه علوم سياسى، ش 1 (تابستان 1377).
- ميرموسوي، سیدعلی، «راه ناهموار: اعتبار و قلمرو فقه در سياستورزي»، مجله شهروند امروز (13/5/1387).
- ------- ، «راه ناهموار: اعتبار و قلمرو فقه در سياستورزي»، مجله شهروند امروز (13/5/1387).
- نایینی، محمدحسین، تنبیه الامة و تنزیه الملة، تهران، شرکت سهامی انتشار، 1378.
- واعظی، احمد، درآمدی بر فلسفه سیاسی اسلامی، قم، پژوهشگاه فرهنگ و علوم اسلامی، 1395.
References:
- Audi, Robert, The Cambridge Dictionary of Philosophy,U.K, Cambridge Univ., 1999.
- Eisenstadt, Shmuel N. (ed). (2002). Multiple Modernities. US: Transaction Publishers.
- Haghighat, Seyed Sadegh, "Jihad from a Shi'a Hermeneutic Perspective", in: Bas de Gaay Fortman (and others) (Editors), Hermeneutics, Scriptural Politics, and Human Rights: Between Text and Context, Palgrave Macmillan, 2010.
- James, William, "The Thing and Its Relations", Chapter 3, in: Essays in Radical Empiricism, New York, Longman Green and Co, 1912.
- MacIntyre, Alasdair, After Virtue, London, Gerald Duckworth & Co, 1981.
- ---------------, "Common Goods, Frequent Evils": https://www.youtube.com/watch?v=9nx0kvb5u04
-Oxford Advanced Learner’s Dictionary, 2005.
- Porta, Donatella Della (and Keating, Michael), Approaches and Methodologies in the Social Sciences, Cambridge University Press, 2008.
- Tashakkori, Abbas (and Creswell, John W.), "Editorial: The New Era of Mixed Methods", Journal of Mixed Methods Research, (Jan, 2007).
[1]. استاد تمام رشته علوم سیاسی در دانشگاه مفید، ss.haghighat@gmail.com
[2] . آندرو سایر، روش در علوم اجتماعی: رویکردی رئالیستی، ص 57.
[3]. Robert Audi, The Cambridge Dictionary of Philosophy, p 701.
[4]. سیدصادق حقیقت، «ارتباط فلسفه سياسی و فقه سياسی».
[5]. سیدصادق حقیقت، «همروی فلسفه سیاسی و فقه سیاسی».
[6]. سیدصادق حقیقت، همروی فلسفه سیاسی و فقه سیاسی.
[7]. سيد صادق حقيقت، مسؤوليتهای فراملی در سياست خارجی دولت اسلامی.
[8]. حقيقت، توزيع قدرت در اندیشه سیاسی شیعه.
[9] . سيد صادق حقيقت، «درآمدى بر اقتصاد دولت اسلامى»، ص 109- 115.
[10]. سيد صادق حقيقت، «مبانی نظری حقوق بشر: نسبت سنجی ادلة بروندينی و درونديني».
[11]. حقيقت، جمهوری اسلامی، سیاست خارجی و روابط بینالملل.
[12] . Oxford Advanced Learner’s Dictionary, p 319.
[13] . William James, "The Thing and its Relations", pp 92-122.
[14] . interaction
[15] . colaboration
[16] . الفارابی، الملة، ص 52: «و الفقیه فی الارآء المقدرة فی الملة ینبغی ان یکون قد علم ما علمه الفقیه فی الاعمال. فالفقه فی الاشیاء العملیة من الملة (اذن انما) یشتمل علی اشیاء هی جزئیات الکلیات التی یحتوی علیها (المدنی)؛ فهو اذن جزء من اجزاء العلم المدنی و تحت الفلسفة العملیة. و الفقه فی الاشیاء العملیة من الملة مشتمل اما علی جزئیات الکلیات التی تحتوی علیها الفلسفة النظریة و اما علی (ما هی) مثالات (لاشیاء تحت الفلسفة النظریة)، فهو اذن جزء من الفلسفة النظریه و تحتها».
[17]. ر. ك: محسن مهاجر، «فقه و رهبرى در انديشه سياسى فارابى»، ص 118 ـ134، (الملة، ص 60: اما التابعة لها التى رئاستها سنية فليس تحتاج الى الفلسفة بالطبع).
[18] . ابنرشد، تلخیص السیاسة لافلاطون، ص 177-178.
[19]. ابنرشد، فصل المقال، ص 33-38.
[20]. صدرالدین محمدبن ابراهیم الشیرازی، الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة، ج 9، ص 167.
[21] . محمدحسین نائینی، تنبیه الامة و تنزیه الملة، ص 28- 33.
[22]. احمد واعظی، درآمدی بر فلسفه سیاسی اسلامی، ص 196.
[23]. بقره: 3.
[24] . حج: ۴۱.
[25]. حقیقت، همروی فلسفه سیاسی و فقه سیاسی، ص 33- 74.
[26]. صورتبندی و تفاوتهای این دو رویکرد مربوط است به: سید علی ميرموسوي، «اعتبار و قلمرو فقه سیاسی»، ص 55-95؛ و «راه ناهموار: اعتبار و قلمرو فقه در سياستورزي»، ص 122ـ124.
[27]. سید محمد حسین طباطبايي، روابط اجتماعی در اسلام، ص 51.
[28]. سید محمد حسین طباطبايي، الميزان، ج 2، ص 113.
[29] . شمس: 8.
[30] .اسراء: 70.
[31] .روم: 30.
[32] . عادیات: 6.
[33] . علق: 6-7.
[34] . correspondence theory
[35]. expedient
[36] . ویلیام جیمز، پراگماتیسم، مقدمه مترجم، ص 10-11.
[37] . realism
[38] . coherence theory
[39] . pragmatic theory
[40] . relative theory
[41] . (assertive) redundancy theory
[42]. سیدحسن اسلامی، رؤیای خلوص.
[43]. Abbas Tashakkori, (and John W. Creswell), "Editorial: The New Era of Mixed Methods", pp. 1 ـ 3.
[44]. synthesis
[45]. triangulation
[46]. multiple perspective
[47]. pluralism
[48] . cross ـ fertilization
[49]. combination
[50]. bridging
[51]. Donatella Della Porta (and Michael Keating), Approaches and Methodologies in the Social Sciences, pp. 225, 232, 322.
[52]. the third way
[53]. integration
[54]. سیدصادق حقیقت، روششناسی علوم سیاسی.
[55] .first order
[56] . second order
[57] . reason
[58] . rationality
[59] . جان راولز در نظریه عدالت خود معنای مضیقتری از امر معقول (reasonable) و امر عقلانی (rational) قصد میکند: جان راولز، عدالت به مثابه انصاف، ص 29.
[60] . legitimate
[61] . Jonathan Kohen
[62] . جاناتان کوهن، «معقولیت»، ص 205.
[63] . مصطفی ملکیان، ایمان و تعقل، ص 46-82.
[64] . ابوالقاسم فنایی، اخلاق دینشناسی، ص 204-205.
[65] . ابوالقاسم فنایی، دین در ترازوی اخلاق، ص 262.
[66] . ر.ک: مصطفی ملكيان، «دادههاى وحيانى و يافتههاى انسانى».
[67]. MacIntyre, Alasdair, After Virtue, p 67.
[68]. The Catechism of the Catholic Church
[69]. Alasdair MacIntyre, "Common Goods, Frequent Evils".
[70]. محمد کاظم الخراسانی، فوائد الاصول، ص123.
[71] . همان، ص 133.
[72]. حسن اسلامی، «آخوند خراسانی و بحث همبستگی عقل و شرع»؛ تعبیر خود محقق اصفهانی چنین است: «و المعتبر فی القضایا المشهورة و الآراء المحمودة مطابقتها لما علیه آراء العقلاء حیث لا واقع لها غیر توافق الآراء علیها»: محمد حسین الغروی الاصفهانی، نهایة الدرایة فی شرح الکفایة، ج2، ص 311.
[73] . ابوالقاسم علیدوست، فقه و عقل، ص 218.
[74]. محمدحسین اصفهانی، «حسن و قبح عقلی و قاعده ملازمه» (با ترجمه و تعلیق صادق لاریجانی)، ص 157.
[75]. همان؛ و مهدی حائری یزدی، کاوشهای عقل عملی: فلسفه اخلاق، ص 259.
[76]. context
[77]. negative rights
[78]. universal
[79]. positive rights
[80]. حقیقت، همروی فلسفه سیاسی و فقه سیاسی، ص 125-144.
[81] . ابونصر محمد فارابی، کتاب الحروف، ص 131.
[82]. الفارابى، احصاء العلوم، ص 71.
[83] . غلامحسین زرگرینژاد، رسائل مشروطیت، ص 215.
[84] . abduction
[85] . ر.ک: مصطفی ملکیان، «فلسفه اسلامی: پویایی و پایایی»، ص 64.
[86]. ر. ك: محمد عبده، رسالة التوحيد، ص 45-91.
[87] . سید محمدباقر الصدر، دروس فی علم الاصول، الحلقة الاولی، ص 65.
[88]. ابونصر محمد فارابى، احصاء العلوم، ص 69.
[89]. فارابى، الملة، ص 5 و 46-47.
[90]. Erwin I.J. Rosenthal, Political Thought in Medieval Islam, pp. 62-84.
[91]. «فالحق اوسع الاشياء فى التواصف و اضيقها فى التناصف» (نهج البلاغه، خطبه 214).
[92]. سیدصادق حقیقت، «استنباط و زمان و مكان».
[93]. مرتضى مطهرى، بررسى اجمالى مبانى اقتصاد اسلامى، ص 26ـ27.
[94] . سیدصادق حقیقت،«فقه سیاسی و نظریۀ دولت»، ص 191-222.
[95]. سیدصادق حقیقت، بررسی و نقد متون سیاسی، ص 300-306.
[96] . حسینعلی منتظری، مبانی فقهی حکومت اسلامی، ج 1، ص 146-147.
[97] . منتظری، حکومت دینی و حقوق انسان، ص 13- 32.
[98] . حسینعلی منتظری، دیدگاهها، ص 53.
[99] . منتظری، حکومت دینی و حقوق انسان، ص 21-22.
[100] . مرتضي مطهری، پيرامون انقلاب اسلامي، قم، صدرا، بی تا، ص 82-86.
[101]. ليس لي ان احملکم علي ما تکرهون (خطبه 199).
[102] . حقيقت، توزيع قدرت در اندیشه سیاسی شیعه، ص 277-281.
[103] . همان، ص 352-384.
[104] . حقيقت، سیاستاندیشی در حوزه اندیشه سیاسی اسلامی، ص 175-193.
[105] . همان، ص 43-99.
[106] . سیدمحمدباقر صدر، اقتصادنا، صفحات مختلف.
[107] . مرتضی مطهری، پیرامون انقلاب اسلامی، ص 157.
[108] . محمدرضا حکیمی، الحیاة، ج 6، ص346 و صفحات دیگر.
[109] . حسین رفیعی، «طالقانی و سوسیال دموکراسی دینی»؛ و محمود طالقانی، اسلام و مالکیت.
[110] . سيدصادق حقيقت، «درآمدى بر اقتصاد دولت اسلامى»، ص 109-115.
[111] . حشر (59): آيه 7.
[112] . welfare state
[113]. سيدصادق حقيقت، «مبانی نظری حقوق بشر: نسبت سنجی ادلة بروندينی و درونديني».
[114] .communitarians
[115] . ر.ک: سیدصادق حقیقت، «دین و حقوق بشر نحيف و فربه».
[116]. Seyed Sadegh Haghighat, "Jihad from a Shi'a Hermeneutic Perspective", in: Bas de Gaay Fortman (and others) (Editors), Hermeneutics, Scriptural Politics, and Human Rights: Between Text and Context, Palgrave Macmillan, 2010.
[117]. سيد صادق حقيقت، مسؤوليتهای فراملی در سياست خارجی دولت اسلامی.
[118] . ابوجعفر الکلینی، الکافی، ج 2، ص 164.