مقالات

بحران روش شناسى در علوم سياسى

محور مقاله حاضر، پى گرفتن اين مدعاست كه ابهامات موجود در فلسفه علم و روش هاى علوم اجتماعى، و همچنين مجموعه اى بودن علوم سياسى و در هم بودن مفاهيم و اصطلاحات به كار رفته در آن باعث نوعی بحران در روش شناسی علوم سیاسی شده است

دریاف نسخه پی دی اف

مقدمه

«علوم سياسى »([1])اصطلاحى است كه با اوج گرفتن مكتب اثبات گرايى رواج بيشترى پيدا كرد. تا قبل از آن ،واژه «سياست» كاربرد بيشترى داشت. تأكيد بر «علم»([2])بودن سياست، و همچنين سرايت دادن روش هاى علوم تجربى به علوم اجتماعى، نوع نگاه به اين مجموعه علوم را تغيير داد. واژه science علاوه بر آن كه اسم جمع است، مى تواند جمع بسته شود. به هر حال، علوم سياسى مجموعه اى از علوم مربوط به سياست را با محوريت واحدى گرد هم آورده است. اين مسأله به آن معنا نيست كه ضرورتاًعلوم سياسى امروزه به رشته علمى ([3]) مستقلى تبديل نشده باشد. اگر تا چند دهه قبل اختلاف زيادى نسبت به اين مسأله وجود داشت، امروزه سخن اثبات كنندگان آن غلبه پيدا كرده است.

اصطلاح «علوم سياسى» در اروپاى قاره اى زودتر از كشورى مانند انگلستان كاربرد پيدا كرد. هنوز هم در بسيارى از دانشگاه هاى بريتانيا از واژه government براى اين رشته استفاده مى شود.([4]) شايد دليل اين امر را بتوان در تحليلى بودن فلسفه در آن ديار جستجو نمود. باز به همين دليل است كه رشته هايى همانند روابط بين الملل در ايالات متحده ، و فلسفه سياسى در بريتانيا رشد بيشترى داشته است.به هر حال در اين جا از «علوم سياسى»([5]) ،كليه دانش هاى سياسى را اراده مى كنيم.اين دانش ها از انديشه هاى سياسى و وجوه تجربى اين علوم اعم است،و بنابراين به «علم»به معناى تجربى آن محدود نمى شود.به همين دليل است كه از روش هاى غير اثبات گرايانه(همچون روش هرمنوتيك و روش هاى پسامدرن )نيز سخن به ميان خواهد آمد.

با توجه به مجموعه اى بودن علوم سياسى، امكان سخن گفتن از روشى واحد در آن وجود ندارد. «علم يگانه»([6]) حلقه وين كه ادعاى متحد كردن روش ها در كليه علوم را داشت، از باده مكتب اثبات گرايى سرمست بود. امروزه، نقادى هشيارانه مكاتب متأخر بر اثبات گرايى، دعاوى خام ايشان را تعديل نموده است. به هر حال نمى توان انتظار داشت كليه زير مجموعه هاى علوم سياسى از روشى يگانه بهره برند. به طور مثال، رشته هاى علمى تر (همانند جامعه شناسى سياسى و روانشناسى سياسى) از روش هايى بهره مى برند كه بالطبع با روش هاى انديشه سياسى و فلسفه سياسى متفاوت است. تنوع روش ها هم به دليل حوزه هاى دانش در علوم سياسى است، و هم به دليل اختلاف ديدگاه ها و مكاتب مختلف حتى در يك حوزه خاص.روش شناسى در علوم سياسى از چند جهت امرى پيچيده به نظر مى رسد. از آن جا كه روش شناسى در علوم سياسى زير مجموعه روش شناسى در علوم اجتماعى است، ابهاماتى كه در مجموعه دوم وجود دارد به مجموعه اول نيز سرايت مى كند. به همين ميزان اختلافات موجود در فلسفه علم نيز به واسطه به علوم سياسى مربوط مى شود. محور مقاله حاضر، پى گرفتن اين مدعاست كه ابهامات موجود در فلسفه علم و روش هاى علوم اجتماعى، و همچنين مجموعه اى بودن علوم سياسى و در هم بودن مفاهيم و اصطلاحات به كار رفته در آن باعث نوعى آشفتگى در روش شناسى اين علم شده است. اين آشفتگى وقتى به كشورهاى جهان سوم (و در اين جا كشورهاى اسلامى و بخصوص ايران) مى رسد، به «بحران روش شناسى» تبديل مى شود. بررسى اصل اين بحران و ابعادش، تبيين (توضيح چرايى) آن و ارائه راه حل هاى احتماليش; منطق حاكم بر سازماندهى قسمت هاى مختلف اين نوشتار را تشكيل مى دهد.

1- سطوح روش و روش شناسى

روش يا method به معناى «در پيش گرفتن راه» است; چرا كه meta يعنى «در طول»، و  odosيعنى «راه». روش عبارت است از فرآيند عقلانى يا غيرعقلانى ذهن براى دستيابى به شناخت و يا توصيف واقعيت. به واسطه روش مى توان از طريق عقل يا غير آن واقعيت ها را شناخت و مدلل كرد و از لغزش بركنار ماند. در معنايى كلى تر، روش هرگونه ابزار مناسب براى رسيدن به مقصود مى باشد. روش ممكن است به مجموعه طرقى كه انسان را به كشف مجهولات هدايت مى كند، مجموعه قواعدى كه هنگام بررسى و پژوهش به كار مى روند، و مجموعه ابزار و فنونى كه آدمى را از مجهولات به معلومات راهبرى مى كند; اطلاق شود.([7]) معناى ديگر روش - كه البته اين جا مد نظر نيست - هر آن چيزى است كه مطلوبيت غيرى داشته باشد.ارتباط روش با نظام دانايى، پارادايم، رويكرد، مكتب، نظريه، مدل و چارچوب نظرى فرصتى ديگر را مى طلبد.مقصود از «روش شناسى»([8]) در اين جا، شناخت و بررسى كارآمدى ها و ناكارآمدى هاى روش هاى گوناگون مى باشد. اگر به كارگرفتن روش را دانشى درجه اول ([9]) محسوب كنيم، تحليل و بررسى خود روش ها، دانشى درجه دوم([10]) محسوب خواهد شد.وقتى از روش و واژگان مربوط به آن استفاده مى كنيم، بايد توجه داشته باشيم كه نسبت به كدام سطح از روش سخن مى گوييم. به شكل خلاصه مى توان گفت واژه روش و مشتقات آن ممكن است در هفت معنا يا سطح به كار رود([11]):

1-1- روش معرفت: كه اگر روش تاريخى و نقلى را جدا فرض كنيم، پنج روش معرفت خواهيم داشت: روش تاريخى، روش نقلى، روش فلسفى، روش شهودى و روش تجربى.

2-1- نوع استدلال: گاهى روش به معناى نوع استدلال به كار مى رود. از اين حيث روش مى تواند قياسى يا استقرايى، لمّى يا انّى يا غير آن باشد.

3-1- روش هايا فنون گردآورى اطلاعات: براى جمع آورى اطلاعات از چهار روش عمده مى توان بهره برد: روش مشاهده، روش پرسش نامه، روش مصاحبه، و روش كتابخانه اى. به معناى دقيق كلمه، اين ها فن ([12])تحقيق هسند، نه روش تحقيق.

4-1- روش تحليل داده ها: پس از گردآورى اطلاعات، نوبت به تحليل آن ها مى رسد. روش تحليل داده ها مى تواند كلاسيك يا آمارى باشد.

5-1- سطح تحليل: معمولاً در پژوهش ها و پايان نامه ها از روش توصيفى - تحليلى و امثال آن نام مى برند. اين معناى روش به سطح تحليل نظر دارد. روش تحقيق به اين معنا در نگاه كلى خود به دو روش توصيفى (به معناى اعم) و روش هنجارى تقسيم مى شود.

6-1- نوع نگاه به موضوع: محقق علاوه بر روش هاى گردآورى و روش تحليل داده ها، به معناى ديگرى نيز مى تواند از روش پژوهش خود نام ببرد. پژوهشگر به موضوع مورد مطالعه خود مى تواند با ديد پديدار شناسانه يا ساختار گرايانه يا هرمنيوتيكى و امثال آن بنگرد.

7-1- روش شناسى: در معناى آخر روش شناسى به عنوان دانشى درجه دوم قرار دارد، كه از ديدگاهى بالاتر به روش هاى تحقيق به عنوان دانشى درجه اول مى پردازد.

در سطح اول مى توان از پنج نوع روش سخن گفت. روش معرفت ممكن است فلسفى (عقلى)، علمى (تجربى)، شهودى و يا نقلى باشد. در روش عقلى با استعانت از قياس يا استقرا، صغرا و كبراهاى منطقى تشكيل مى شود. قياس ممكن است شكل برهانى (با مواد يقينى و بديهى)، جدلى (با استفاده از مقبولات)، خطابى (مشهورات)، شعرى (تخيلى) و يا مغالطى داشته باشد. روش علمى در صدد است همواره از مراحل مشخص زير گذر نمايد: مشاهده، طبقه بندى مشاهدات، فرضيه سازى، آزمايش، و تجزيه و تحليل داده ها به منظور اثبات يا رد فرضيه. در اين روش، بايد اثبات يا رد فرضيه ها از طريق تجربه امكان پذير باشد، تعيين رابطه ميان علت و معلول از طريق آزمون ارتباط ميان متغيرها عملى شود، و همه افراد بتوانند بر اساس آن روش به نتيجه واحدى برسند. فرآيند و مراحل روش علمى عبارت است از: طرح و بيان موضوع يا سؤال مورد نظر، بررسى و ارزيابى اطلاعات موجود،تعيين جامعه مورد مطالعه، تعيين روش جمع آورى اطلاعات و اجراى پژوهش، استخراج و جدول بندى و محاسبات آمارى، و بالاخره تجزيه و تحليل وتفسير نتايج.روش شهودى دو كاربرد متفاوت در عرفان و علوم انسانى دارد. عرفايى كه روش هاى تجربى و عقلى را ناكافى مى دانند، سه مرحله براى روش شهودى معرفى مى كنند: مشاهده، مكاشفه و محاضره. روش شهودى در علوم انسانى در مقابل روش هاى تحصلى و اثباتى قرار مى گيرد. تأويل گرايى و روش تفهمى در نقد اثبات گرايى مطرح شده اند.([13])

روش نقلى دو معنا دارد. به معناى اعم، اين روش شامل روش تاريخى نيز مى شود. روش نقلى به معناى خاص، يكى از روش هاى دينى به حساب مى آيد. در علم فقه با مبنا قرار دادن منابع دينى (قرآن و سنت)، سعى مى شود قول شارع مقدس از طريق روش نقلى كشف شود.([14])

كاربرد روش به معناى دوم (نوع استدلال) در ارتباط مستقيم با معناى اول است; چرا كه به طور مثال روش تحقيق فلسفى نوع استدلال قياسى، و روش تحقيق تجربى نوع استدلال استقرايى را مى طلبد.همان گونه كه گفته شد سطح سوم بهتر است فن تحقيق ناميده شود. دانش پژوه در متن تحقيقى خود هم به فن تحقيق و هم به روش تحقيق به معناى چهارم و پنجم اشاره مى نمايد. فن مشاهده و پرسش نامه و مصاحبه در جامعه شناسى و مطالعات تجربى، و فن كتابخانه اى در تحقيقات بنيادين و انديشه اى كاربرد دارد.در روش تحليل داده ها (كاربرد چهارم) نيز اين مسأله وجود دارد. به قول موريس دوورژه روش كلاسيك از روش هاى نقد ادبى و نقد تايخى مشتق شده اند و بران تحليل درونى اسناد به كار مى روند، در حالى كه روش آمارى و كمى به علومى همچون اقتصاد و جامعه شناسى و يا تحليل كمى متن اختصاص دارد.([15])

در سطح پنجم، روش توصيفى به معناى اعم به نوبه خود به روش توصيفى به معناى اخص، روش تحليلى و روش نقدى تقسيم مى شود. روش توصيفى به معناى اخص نيز به توصيف مشاهدتى و توصيف تحليلى يا تبيين منقسم مى گردد. ما در توصيف مشاهدتى تنها مشاهدات خود را بدون هيچ گونه تحليل يا نقدى بيان مى كنيم. البته توصيف و تبيين امورى اضافى هستند، به اين معنا كه هر تبيينى نسبت به تبيين فراتر خود نوعى توصيف محسوب مى شود. هدف تبيين، يافتن علل پديده ها ; و هدف تحليل، يافتن پيش فرض ها و آثار و نتايج مترتب بر يك رأى است. در نقد - بر خلاف تحليل - به داورى نظرى و عملى موضوع مى نشينيم. نقد نظرى به مطابقت مسأله با واقع، و نقد عملى به آثار و نتايج فردى و اجتماعى آن مربوط مى شود. تحقيق هنجارى به ارئه بايدها و نبايدها مى پردازد.([16])

در خصوص روش تحقيق در حد نگارش پايان نامه و رساله بايد اذعان نمود كه روش واحدى وجود ندارد. اين مسأله به اختلاف نظر در فلسفه علم و روش شناسى برمى گردد. به طور مثال اثبات گرايان، روش تحقيق و فرضيه هاى اثباتى را توصيه مى كنند، در حالى كه نقادان آن ها به اين گونه سخت گيرى ها معترضند. در ايران ما هم اين اختلاف نظر در سلائق اساتيد درس روش تحقيق و طرح هاى تحقيقاتى پايان نامه هاى دانشگاهى و غير دانشگاهى ملاحظه مى شود. برخى اساتيد حتى در مباحث انديشه اى ذكر كردن فرضيه و متغير مستقل و وابسته را لازم مى دانند، در حالى كه برخى ديگر حتى در نوشتن فرضيه نيز اصرار ندارند!در سطح ششم، از روش به عنوان نوع نگاه به موضوع سخن مى گوييم. به طور مثال ديد ما به موضوع مى تواند پديدار شناسانه يا هرمنوتيكى باشد. به دليل اهميت اين معناى روش شناسى، سعى مى كنيم به شكل گذرا كاربرد آن در علوم سياسى را نيز گوشزد كنيم. رفتارگرايى، تمثل و تجلى معرفت شناسى اثبات گرايانه در علوم اجتماعى است. اهميت رفتارگرايى در آن است كه عليرغم متحمل شدن نقدهاى پياپى و شديد، هنوز هم الگوى غالب در علوم اجتماعى و علوم سياسى محسوب مى شود. بر اساس تاريخ گرايى، انديشه ها به هم پيوسته اند و گسستى بين آنها مشاهده نمى شود. بدين جهت مى توان روش شناسى تاريخ گرايى را نقطه مقابل ساختارگرايى و نظريه گفتمان قرار داد. روش فوكو از اين جهت در مقابل روش هگل قرار مى گيرد كه به تداوم سنتها در تاريخ اعتقادى ندارد. استفاده هابرماس از هرمنوتيك انتقادى جهت اثبات رهايى، و همچنين تفاوت هاى روش شناسانه او با فوكو نيز حائز اهميت است. هر چند راجع به هرمنوتيك، كتاب هايى به زبان فارسى منتشر شده است، ولى فقر منابع در زمينه هرمنوتيك سياسى قابل انكار نيست.

روش تفهمى به بخشى از دانش هاى سياسى مربوط مى شود، نه به همه آن ها.اين روش به فهم اعمال و افعال سياسى مربوط مى شود، نه به فهم انديشه سياسى. پديدارشناسى نيز هرچند ظاهرا" در علوم سياسى به نحو مستقيم  مورد استفاده روش شناسانه قرار نگرفته است، ولى تأثير رگه هاى آن در هرمنوتيك و پسامدرنيسم قابل پى گيرى مى باشد.ساختارگرايى نيز روش شناسى خاص خود را داراست. ساختارگرايان كه از كل به هم پيوسته سخن مى گويند، در كشف و مشاهده «ساخت»([17]) در پس واقعيت اجتماعى كوشش مى كنند. مفروضه تغيير ناپذيرى ساخت ها، خواه ناخواه ايشان را به نوعى جبرگرايى([18]) سوق مى دهد. بدون شك در اين بحث لازم است بين اقسام ساختارگرايى ـ به ويژه ساختارگرايى آمريكايى و ساختارگرايى فرانسوى ـ تمايز قائل شويم.چهار روش گفتمان، ديرينه شناسى، تبارشناسى و شالوده شكنى، زيرمجموعه روش هاى پسامدرن قرار مى گيرند; هرچند برخى از آن روش ها همانند گفتمان در ماقبل فراتجددگرايى نيز سابقه دارند. بررسى اين روش ها هم از جهت به چالش كشيدن روش شناسى هاى مدرن، و هم از جهت امكان استفاده آن ها در حوزه انديشه سياسى اسلامى حائز اهميت هستند.

در سطح هفتم از روش شناسى به عنوان دانشى درجه دوم مى پردازيم. موضوع دانش درجه دوم ،دانشى ديگر است. در اين جا نيز روش ها يا روش تحقيق هاى مختلف، موضوع روش شناسى قرار مى گيرند. به نظر مى رسد در باب معناى روش شناسى و رابطه آن با ديگر دانش ها ابهاماتى چند وجود داشته باشد:

«بعضى روش شناسى را مبحثى نظرى مى دانند كه با تعقل، منطق و فلسفه پيوسته است. بعضى ديگر روش شناسى را از فلسفه جدا دانسته، آن را يك رشته علمى مى دانند. بالاخره بعضى ديگر در اين راه (علمى دانستن روش شناسى و جدا سازى آن از فلسفه) بيشتر تأكيد دارند. آنان ضمن پذيرش منطق، فلسفه و به طور كلى تعقل در كار روش و احراز شناخت، معتقدند بايد با مباحث ملموس و پديده هاى حيات انسانى تماسى نزديك تر برقرار سازيم.»([19])

به هرحال نبايد فراموش كرد كه موضوع روش شناسى، روش ها هستند و بدين جهت از نظر معرفت شناختى، رتبه روش شناسى يك مرتبه بالاتر از موضوع خود است. روش شناسى به مطالعه روش هاى علوم، مقايسه و يافتن محدوديت ها و نقاط ضعف و قوت آنها مى پردازد. قابل توجه است كه كتاب منتشر شده در يكى از دانشگاه هاى كشورمان، روش شناسى را معادل فلسفه علم به كار برده ([20])، و سپس هر دو را معادل علم شناسى و شناخت شناسى معرفى مى كند!([21])

فيليسين شاله در تعريف روش شناسى مى گويد:

«فلسفه علمى را منطق عملى يا متدلوژى (شناخت روش) نيز مى توان ناميد. اين فلسفه قسمت مهم منطق است كه خود، مطالعه حقيقت و علم قوانين استدلال است. متدلوژى، يعنى مطالعه نفسانيات عالم با روش صحيح. متدلوژى علمى است دستورى; زيرا براى فكر، قواعدى مقرر مى دارد و تعيين مى كند كه انسان چگونه بايد حقايق را در علوم جستجو كند.»([22])

بر اين اساس، روش شناسى بخشى از منطق عملى است، زيرا اين بخش منطق، ابزارها و شيوه هايى را براى رسيدن به حقيقت معرفى مى كند. هرچند اين نحوه نگرش دستورى در خصوص روش شناسى و فلسفه علمى مدت ها پذيرفته شده بود; اما رويكرد جديد در فلسفه علم و روش شناسى آن را به مثابه شاخه اى از علوم تحليلى و توصيفى تلقى مى كند، كه درصدد است خود را از «دستور» و «تجويز» برحذر دارد. روش شناسى، شاخه اى از فلسفه علم است. به بيان ديگر فلسفه علم شامل مباحثى ديگر، غير از روش شناسى نيز مى شود. جهت تمايز مفهومى روش شناسى با ديگر مفاهيم مربوط، بايد تفاوت آن را با روش، روش تحقيق، فلسفه علم، منطق و معرفت شناسى، به بحث گذاشت . رابرت برگس ضمن اذعان به مبهم بودن تعاريف اصطلاحات فوق مى گويد:

«اصطلاح «روش» به شكل وسيعى در تحقيقات اجتماعى به كار مى رود. برخى اصطلاحات ناظر به دو اصطلاح مبهم «روش شناسى پژوهش»([23]) و «روش تحقيق»([24]) مى باشند. روش تحقيق به عمليات معطوف به واقعيت ويژه اى اشاره دارد كه در خصوص داده(هاى اجتماعى) صورت مى گيرد. در علوم اجتماعى دامنه وسيعى از روش ها ممكن است مورد استفاده قرار گيرند. اين روش ها در خصوص علوم اجتماعى توسط واس([25]) (1986) بدين ترتيب تلخيص شده است: روش هاى تجربى،([26]) روش هاى پيمايشى([27]) و روش هاى نمونه پژوهى.([28]) ما بايد به اين ليست روش هاى اَسنادى و تاريخى([29]) را نيز بيافزاييم.

روش اول تأثير يك متغير را بر متغير ديگر مورد بررسى قرار مى دهد. روش دوم كه احتمالا عموميت بيشترى در پژوهش هاى اجتماعى دارد، ممكن است از روش مصاحبه يا پرسشنامه بهره برد. نوع سوم از مشاهده و يا روش هاى غير ساختارى مصاحبه و پرسشنامه استفاده مى كند. روش اخير از منابع و اسناد تاريخى و شفاهى بهره مى جويد.

به مجموعه فوق بايد روش تركيبى را نيز افزود.»([30])

روش شناسى از نظر معرفتى مادون فلسفه دانش([31]) و فلسفه علم([32]) قرار دارد، هرچند طبق استدلال فوق بالاتر از روش تحقيق قرار مى گيرد.

 

2ـ اهميت روش شناسى در علوم سياسى

 

شناخت روش ها در هر علمى، امرى بايسته به نظر مى رسد. برخى دانشمندان تمايز علوم را به روش دانسته اند. به اعتقاد ايشان، تمايز علوم به موضوع يا غايت آن ها نيست. آن چه كه هست اين است كه روش در هر علم و مكتب و نظريه اى، نقش كليدى دارد. حتى مى توان گفت بحث روش در مكاتب فلسفى و مكاتب فلسفه علم نيز محور ديگر مباحث مى باشد.

هر پژوهش مكتوب يا تفكر نانوشته اى خواه ناخواه روشى دارد. اگر فكر را به «حركتى به سوى مبادى، و از مبادى به سمت مقصد»([33]) تعريف كنيم، بدون شك اين حركت دو قسمتى، همراه با روش است. پژوهشگر ممكن است به روش خود تصريح نكند، همان گونه كه معمولا اين چنين است. پنهان نگاهداشتن روش معمولا به نفع مؤلف و متفكر تمام مى شود، چرا كه در درجه اول مشقت تحرير و تدوين روش از دوش او برداشته مى شود. از طرف ديگر، تصريح به روش ممكن است محدوديت هايى براى او به همراه داشته باشد. در اغلب موارد، نظريه پردازان حرفه اى از نظر روانشناختى سعى مى كنند از روش هاى خاص خود، همانند سلاح هاى راهبردى و اتمى، حفاظت كنند و تنها در مواقع ضرورى از آنها استفاده نمايند!

هر روشى به مقتضاى ماهيت خود، محدوديت هايى دارد. هيچ روشى به شكل مطلق خوب يا بد، كامل يا ناقص، و يا ممدوح يا مذموم نيست. همه روش ها از جهاتى داراى نقاط مثبت، و از جهاتى ديگر داراى نقاط منفى اند. اين احتمال هم وجود دارد كه روشى خاص در ارتباط با شرايط يا موضوعى ويژه، كارآمدى بيشترى داشته باشد. به طور مثال روش قياسى بيشتر از روش استقرايى با علم فلسفه، سازگارى و هماهنگى دارد. از آنچه كه گفته شد مى توان نتيجه گرفت كه:

در درجه اول : هر علم يا انديشه اى، روشى دارد; و

در درجه دوم : هر روشى از محدوديت ها و كارآمدى هايى برخوردار است.

از جمله فوايد تصريح به روش اين است كه شخص با احاطه به جوانب موضوع ، از مطلق گرايى دور; و به نسبى گرايى روش شناختى نزديك مى شود. روش هيچ مكتبى به شكل مطلق، كامل و بى نقص نيست، و همواره با چالش ها و كمبودهايى رو به رو مى باشد. امروزه كثرت گرايى روش شناختى([34]) بر اين اساس مقبوليت وسيعى پيدا كرده است.

اهميت روش شناسى در علوم سياسى را به شكل خاص مى توان در مسائل زير پى گرفت:

در درجه اول به اين نكته بايد اشاره نمود كه علوم سياسى دچار بحران مفاهيم و روش ها شده است. در مورد تعريف خود «سياست»، «علوم سياسى»، «فلسفه سياست»، «فلسفه سياسى»، «فلسفه علم سياست» و امثال آن توافقى وجود ندارد. علاوه بر اين مسأله، مى توان به نبود اجماع در خصوص تعريف «روش شناسى»، «روش تحقيق»، «نظريه»، «مدل»، «مكتب»، «چارچوب نظرى» و مانند آن در علوم انسانى و علوم اجتماعى اشاره نمود. اين گونه مسائل است كه دانش پژوها علوم سياسى را به هنگام نگارش مقاله يا رساله دچار مشكل و ابهام مى سازد.

نكته دوم آن است كه دعواى اثبات گرايان ([35]) و مخالفين ايشان در باره اتحاد يا عدم اتحاد روش هاى علوم تجربى و علوم انسانى به سرانجام مشخصى نرسيده است. در حالى كه اثبات گرايان معتقدند روش هاى علوم تجربى به علوم انسانى قابل سريان هستند، نقادان آن ها ـ همانند هرمنوتيسين ها([36]) و پسامدرن ها ([37]) ـ به چنين مسأله اى اذعان ندارند.

از همين جا مى توان به نكته سوم رسيد .اگر روش هاى علوم انسانى از روش هاى علوم تجربى متمايز باشند، باز اين معضل وجود دارد كه روش هاى علوم انسانى، روش هاى علوم اجتماعى و روش هاى علوم سياسى به شكل دقيق همانندى ندارند. به بيان ديگر مى توان گفت كليه روش هاى علوم انسانى و علوم اجتماعى در علوم سياسى قابل كاربرد نيستند.

مسأله ديگر آن است كه نه تنها مشكلات روش شناسانه علوم انسانى و علوم اجتماعى ممكن است به علوم سياسى نيز وارد شود، بلكه در خود علوم سياسى نيز به نوبه خود معضلاتى وجود دارد. علوم سياسى تا چند دهه قبل از اين جهت معركه آرا بود كه آيا شايستگى ملقب شدن به عنوان «علم» را داراست يا خير. اگر امروزه به «علم» بودن آن مى توانيم تكيه نماييم، بايد اعتراف نمود كه علوم سياسى، علمى جوان محسوب مى شود. بنابراين بديهى است روش هايى همچون هرمنوتيك، پديدارشناسى، گفتمان و شالوده شكنى هنوز جايگاه اصلى خود در علوم سياسى را پيدا نكرده باشند.

 

3ـ بحران روش شناسى در علوم سياسى 

 

 روش هاى علوم اجتماعى همراه با تحولاتى كه در مكاتب مختلف در طول تاريخ رخ داده، تغيير - و نه به شكل ضرورى تكامل - يافته است. اگر مكاتب اثبات گرايانه به عنوان نقد مكاتب اسطوره اى ، ماوراءالطبيعى و حتى دينى از قرن نوزدهم مطرح شدند، روش شناسى علوم نيز به همين موازات تحول يافت. از اين جا مى توان نتيجه گرفت كه نقدهايى كه در جهت تكميل اثبات گرايى عرضه شده اند (همانند نظريه ابطال گرايى)، و همچنين نظريه هايى كه در راستاى بنيان برافكنى آن طرح شده اند (همانند نظريه هاى پسامدرن)، نيز مباحث روش شناسانه را دچار تحول نموده اند.

روش هاى موجود در علوم سياسى زير مجموعه روش هاى علوم اجتماعى محسوب مى شوند. بنابراين ابهامات و مشكلاتى كه در روش شناسى علوم اجتماعى وجود دارد، به نوبه خود بر علوم سياسى نيز تأثير مى گذارد. علوم سياسى به يك واسطه زير مجموعه علوم اجتماعى، و به دو واسطه زير مجموعه علوم انسانى مى باشد. پس مى توان نتيجه گرفت كه تحولات و حتى ابهامات در فلسفه علوم (انسانى) و فلسفه علوم اجتماعى به شكل غير مستقيم بر فلسفه علوم سياسى تأثير دارد.

به طور كلى بحران روش شناسى در علوم سياسى را مى توان در محورهاى زير متمركز نمود:

 

1ـ3ـ ابهامات ناشى از فلسفه علم

 

فلسفه علوم سياسى زيرمجموعه اى از فلسفه علوم اجتماعى، و فلسفه علوم اجتماعى زيرمجموعه اى از فلسفه علم به شمار مى رود. پس پژوهش از سوى فلسفه علم به سمت فلسفه علوم اجتماعى و سپس فلسفه علوم سياسى، حركت از سوى كلى به جزئى است. از آن جا كه هر خصوصيتى كه در عام موجود باشد، به ناچار در خاص نيز وجود دارد; پس اگر ويژگى خاصى در فلسفه علم و فلسفه علوم اجتماعى وجود داشته باشد، در فلسفه علوم سياسى نيز وجود خواهد داشت. بدين سبب است كه مبحث بحران در روش شناسى علوم سياسى - به عنوان يكى از بخش هاى فلسفه علوم سياسى - را از سخن در باب ابهامات روش شناسانه در فلسفه علم آغاز نموديم.

همان گونه كه اشاره شد،امروزه «علم يگانه» خام اثبات گرايان اوليه (حلقه وين) زير سؤال رفته است. نوآورى هاى مكاتب جديد، علوم سياسى را بى نصيب نگذارده اند. نكته مهم در اين ميان آن است كه در حال حاضر فلسفه علم نيز نه تنها به منزلگاه مشخصى نرسيده، بلكه به شكل اساسى چنين انتظارى در آينده نيز بعيد به نظر مى رسد. دليل اين امر آن است كه خود فلسفه علم از آن سنخ دانش هايى نيست كه بتواند مورد آزمون و تكرار و قانون مندى درآيد. پس در واقع فيلسوف علم مى كوشد مدعاهاى خود را با يك سلسله شواهد و قرائن تأييد - و نه «اثبات» - نمايد. به ضرس قاطع مى توان ادعا نمود كه هيچ گونه راهى براى «اثبات» و يا رسيدن به يقين تام در خصوص يكى از مكاتب فلسفه علم وجود ندارد. پس هر چند ممكن است به شكل جزيى و موردى، نقائص يا برترى هايى براى اثبات گرايى، ابطال گرايى([38])كارل پوپر، برنامه هاى علمى و پژوهشى ([39]) ايمره لاكاتوش و پارادايم([40]) تامس كوهن به نظر رسد; اما به هيچ وجه نمى توان به شكل قطعى و جزمى به يكى از آن ها دل بست. آلن چالمرز پس از بررسى مكاتب مختلف فلسفه علم، چنين نتيجه گيرى مى كند:

«مقوله كلى به نام«علم» و مفهومى به نام حقيقت يا صدق كه علم را كاوشى براى حقيقت توصيف كند، وجود ندارد. مهم ترين نقش يا كاركرد پژوهش من مبارزه با چيزى است كه «ايدئولوژى علم» ناميده شده است، بدان گونه كه در جامعه ما مطرح شده است. هيچ تلقى ابدى و جهانشمولى از علم يا روش علمى وجود ندارد. به نقل از جان كريگ، «هر چيزى امكان پذير است...در عمل يعنى، هر چيزى پايدار مى ماند.»([41])

چالمرز هرچند مى كوشد در نقد پوپر و ديگران بديلى مناسب ارائه كند، ولى «واقع گرايى غير واصف» او نيز بسيار كلى است; و بنابراين تنها به عنوان يك پيشنهاد قابليت طرح دارد. نظريه بينابينى او هم «چاشنى نسبى گرايانه» دارد، و هم نقاد برخى نگرش هاى «نسبى گرايانه افراطى» محسوب مى شود.([42])

غرض از اشاره به كتاب چالمرز آن بود كه نشان دهيم نه تنها اختلاف اقوال در فلسفه علم زياد است، بلكه راه خاصى براى حل مشكلات و رسيدن به گرانيگاهى مطمئن نيز بعيد به نظر مى رسد. اين مسأله به نوبه خود بر روش شناسى علوم تأثيرى غير مستقيم دارد. ابهام در مسائل اصلى فلسفه علم - همانند استقراءگرايى، ابطال گرايى ،عقل گرايى و نسبى گرايى - در روش شناسى علوم تأثيراتى غيرمستقيم، ولى شگرف به همراه دارد. به طور مثال نظريه هايى كه سريان دادن روش هاى تجربى به علوم اجتماعى را قبول نمى كنند، نقاد استقراءگرايى و نسبى گرايى محسوب مى شوند.

پل فايرابند به عنوان برجسته ترين آنارشيست روشى معروف است. آن چه در بدو امر از كتاب  بر ضد روش ([43]) به ذهن متبادر مى شود، آن است كه او با هر روشى در علوم مخالف است. او مى گويد دوستم، ايمره لاكاتوش، مرا به نوشتن اين كتاب تشويق كرد و مرا آنارشيست خواند; چون رساله ام شكل نظام مند ندارد. وى بر خلاف پوپر معتقد است مقام داورى ([44]) و مقام گردآورى ([45]) روش خاصى ندارد، و بنابراين تمايز بين آنها از اصل نادرست است. به اعتقاد او، در معرفت شناسى هيچ قاعده واحد و نقض ناپذيرى وجود ندارد.

تأمل در سخنان فايرابند نشان مى دهد كه هرچند او نقاد شديد روش هاى موجود است، ولى مخالف هرگونه روشى نيست. وى در پيشگفتار كتاب معروفش، مقصود خود را چنين بيان مى دارد:

«تز من اين است كه رويدادها و شيوه هاى عمل و نتايجى كه علم را تشكيل مى دهند، ساختار مشتركى ندارند. پژوهش موفقيت آميز از شاخص هاى استاندارد تبعيت نمى كند. پس:

اولاً: موفقيت هاى علمى را نمى توان به سادگى تبيين كرد،

ثانياً: از موفقيت هاى علم نمى توان به مثابه استدلالى براى بررسى مسائل حل نشده به طريقى مشخص استفاده نمود،

و ثالثاً: شيوه هاى غيرعلمى را نمى توان از طريق استدلال بنا گذاشت. انواع مختلفى از علم وجود دارد. انگيزه من در اين كتاب انسان دوستانه است، نه عقل گرايانه. من بر ضد علم نيستم، من ضد ايدئولوژى هايى هستم كه از نام علم براى كشتن فرهنگ استفاده مى كنند.»([46])

در اين مسأله نبايد شك كرد كه فايرابند در صدد ارائه روشى جايگزين نيست. اما آيا او بر ضد هرگونه روشى است، يا آن كه مى خواهد محدوديت ها و معضلات روش شناسى هاى موجود را نشان دهد؟ او به صراحت مقصود خويش را بيان مى كند:

« خواننده ممكن است گمان كند كه من روش شناسى جديدى را معرفى مى كنم، كه در آن ضد استقرا جانشين استقرا مى شود. اين گمان باطل است. من نمى خواهم رشته اى از قاعده هاى عمومى را جانشين قاعده هاى ديگر كنم ; بلكه بيشتر مى خواهم خواننده را متقاعد كنم كه همه روش شناسى ها حتى آشكارترين آنها از محدوديت هايى دارند.»([47])

به اعتقاد او، علم مقدس نيست; بلكه تنها واقعيت اين است كه علم وجود دارد و ستايش مى شود و نتايجى دارد كه براى متعالى ساختن آن كا فى نيست. سنت ها نه خوبند و نه بد، سنت ها فقط هستند. پس عقلانيت، داور سنت ها نيست. عقلانيت، خود يك سنت يا بخشى از يك سنت است .([48]) پس هر چند فايرابند مباحث خود را به شكل نظام مند مطرح نكرده و تنها به ذكر شواهدى بر مدعاهاى خويش اكتفا نموده است، اما بر ضد هر روشى هم نيست ; بلكه مى خواهد با كليت و جهان شمول بودن روش هاى موجود مبارزه كند.

در مجموع مى توان گفت تنوع مكاتب فلسفه علم به حدى است كه امكان گزينش يك روش و كنار گذاشتن بقيه روش ها را نفى مى كند. اگر اختلافات در مسائلى همچون استقراء گرايى و قياس گرايى و ارزش تجربه پا بر جا باشد، اين گونه مسائل در علوم سياسى هم از حيث روشى تأثير گذار خواهد بود. كسانى كه در فلسفه علم اثبات گرا هستند، در علوم سياسى از روش هاى موجود در رفتار گرايى دفاع مى كنند. بر عكس، نقادان پوزيتيويسم اين گونه روش ها را به نقد مى كشند. از آن جا كه به نظر نمى رسد اختلاف نظر در فلسفه علم روزى به اجماع تبديل شود، به احتمال زياد روش هاى علوم سياسى نيز از آن عدم اتفاق متأثر خواهد بود.

 

2ـ3ـ ابهامات ناشى از روش هاى علوم اجتماعى

 

به مثابه تأثير معضلات فلسفه علم، مناقشات در روش هاى علوم اجتماعى نيز بر روش هاى علوم سياسى تأثير دارد. دليل اين امر واضح به نظر مى رسد; چراكه علوم سياسى بخشى از علوم اجتماعى است، و هر گونه خصوصيتى كه در عام وجود داشته باشد، به طور الزامى در خاص نيز وجود دارد.

به نظر مى رسد محورى ترين معضل در روش شناسى علوم اجتماعى اين مسأله باشد كه روش هاى رفتارگرايانه عليرغم متحمل شدن نقدهاى جدى، هنوز سايه خود را بر علوم اجتماعى گسترده اند. روش هاى كمى و آمارى از ديدگاه بسيارى از انديشمندان اين حوزه اعتبار ويژه خويش را دارا هستند. غالب كتاب هايى كه در باره روش هاى علوم اجتماعى و علوم سياسى نوشته مى شوند، ميراث خوار روش هاى اثباتى مى باشند. اين در حالى است كه روش هاى تفسيرى و نقدى سعى در نقد مبانى روش شناختى آن ها دارند، و روش هاى پسامدرن به شكل اصولى سعى مى كنند طرحى نو دراندازند. به طور مثال هابرماس معتقد است نگرش اثباتى با گذاشتن فلسفه علم به جاى نظريه شناخت، علم و شناخت را يكسان قلمداد كرد. به نظر وى عقل زندانى علم جديد به معناى اثباتى آن شده است.([49])

3ـ3ـ مشكلات روش شناختى خاص علوم سياسى

علاوه بر مشكلاتى كه از جانب فلسفه علم به شكل كلى، و فلسفه علوم اجتماعى به شكل خاص تر به روش شناسى در علوم سياسى تحميل مى شود، معضلاتى نيز وجود دارد كه خاص علوم سياسى مى باشد. اين دسته از مسائل، در درجه اول به جوان بودن گرايش تجربى اين علم برمى گردد. مدت مديدى بحث بر سر آن بود كه آيا علوم سياسى به رشته علمى ([50]) مستقلى تبديل شده است، يا آن كه مجموعه اى از دانش هاى مرتبط به ديگر علوم قلمداد مى شود. گروه دوم بر آن بودند كه علوم سياسى رشته مستقلى نيست، و تنها دانش هايى از ديگر رشته ها - همانند اقتصاد سياسى، جامعه شناسى سياسى، فلسفه سياسى و اخلاق سياسى - حول محورى خاص گرد هم آورده است. به همين دليل بود كه تا چندين سال قبل سعى مى شد اين رشته را همراه رشته مستقل ترى - همانند اقتصاد يا حقوق - در دانشكده واحدى جاى دهند.

اگر علوم سياسى رشته مستقلى نباشد، بالطبع روش مستقلى نيز نخواهد داشت. به نظر مى رسد در چند دهه اخير با رشد روزافزون اين علم، كمتر كسى در استقلال آن تشكيك نمايد. ولى نكته مهمى كه باز در اين صورت وجود خواهد داشت، اين است كه علوم سياسى نيز روش هاى خام و ناپخته اى خواهد داشت.

بخش ديگرى از مشكلات روش شناختى در علوم سياسى به بحران مفاهيم در اين علم برمى گردد. كمتر كتابى مى توان سراغ گرفت كه فرق ابتدايى ترين واژگان مورد نياز در علوم سياسى را به خوبى توضيح داده باشد: سياست، علم سياست، علوم سياسى، فلسفه سياسى، فلسفه سياست، فلسفه علم سياست، دانش سياسى و امثال آن. به اين مجموعه مى بايست ابهام در واژگان مربوط به روش و روش شناسى (كه قبلاً آن ها را در هفت سطح تفكيك نموديم) را نيز افزود. در خصوص اصطلاحات خود فلسفه سياسى نيز اين مشكل وجود دارد. به طور مثال اصطلاح «مشروعيت» در معناى جامعه شناختى و كاربردش در فلسفه سياسى به خوبى از هم تفكيك نشده اند. مشروعيت در درس مبانى علم سياست به رضايت مردم تفسير مى شود، در حالى كه در فلسفه سياسى  مشروعيت رابه حق اعمال قدرت تفسير كرده اند.([51]) بنابراين برخى نظام ها در حالى كه از ديدگاه اول مشروعند، ممكن است از ديدگاه دوم مشروع نباشند، همان گونه كه عكس اين قاعده نيز صحيح به نظر مى رسد. نظامى مشروع از ديدگاه فلسفه سياسى خاص ممكن است نتواند رضايت مردم را جلب نمايد. به هر حال غرض در اين جا، اثبات يا نفى مسأله فوق نيست; بلكه مى خواهيم از ضرورت طرح اين گونه مباحث سخن گوييم.

شدت بحران مفاهيم به آن گونه كه در علوم سياسى وجود دارد، به مثابه علومى همانند فلسفه نيست. علت اين امر را در امورى همانند جوان بودن علوم سياسى، مجموعه اى بودنش، و تدوين نشدن فرهنگ ها و دائرة المعارف هاى جامع و متنوع جستجو نمود.

4-3- مشكلات روش شناختى علوم سياسى در جامعه ما

علوم سياسى علاوه بر معضلات سه گانه فوق، ممكن است مشكلات مربوط به جامعه اى خاص نيز داشته باشد. جامعه ما از دو حيث ويژگى هاى خاصى دارد: جهان سومى بودن و اسلامى بودن. ما چه بخواهيم و چه نخواهيم از فرهنگى مركب برخورداريم. به لحاظ ايرانى بودن، از دير زمان ويژگى هاى خاص اين فرهنگ را حمل كرده ايم. پس از ورود اسلام به ايران، چالش هاى احتمالى دو فرهنگ ايرانى و اسلامى خود را نشان دادند. آن چه از اين هم مهم تر به نظر مى رسيد، رويارويى با فرهنگ مدرن (اعم از فرهنگ غربى و فرهنگ شرقى) از صد سال پيش به اين طرف بود. از آن جا كه تمدن غرب چندين گام از تمدن اسلامى جلوتر قرار داشت، مواجهه با آن همراه با خودباختگى صورت مى پذيرفت. ما هماره يك پا در سنت و يك پا در تجدد (مدرنيته) داشته ايم. اما مشكلات از آن جا بروز مى كند كه نه تعريف درستى از «سنت» داريم، نه به نقد تراث خود پرداخته ايم، نه تجدد را به خوبى شناخته ايم، و مهم تر از همه آن كه در راستاى تركيب و هم نهادسازى عناصر و مؤلفه هاى فوق چندان كامياب نبوده ايم. جامعه ما، جامعه اى در حال گذار است، و هنوز نتوانسته تكليف خود را با آن چه داشته و آن چه مى خواهد روشن كند. ما در جامعه اى زندگى مى كنيم كه نه از سنت بريده است، نه مى تواند دل از تجدد بركند، و نه قدرت آن را دارد كه بين آن ها تلفيق ايجاد نمايد. تو گويى روند نوسازى يا مدرن شدن جوامع امى محتوم و غير قابل برگشت است. در اين وضع، گفتمان هاى مختلف در هم ريخته اند و در اين بين مرجعيتى يافت نمى شود. پس علاوه بر شناخت صحيح تجدد، بايد آن را نقد كنيم و سپس نسبت آن با فرهنگ بومى خود (فرهنگ ايرانى و اسلامى) بسنجيم.

در اين جاست كه وقتى از وضعيت روش شناسى علوم سياسى در جامعه خود سخن مى گوييم، با مشكلات عديده اى در اين بين مواجه مى شويم: اولاً در خود غرب  هم گفتمان هاى مختلفى وجود دارد. مسأله روش شناسى در علوم سياسى نيز در آن جا به تعدد مكاتب، امرى اختلافى است. مكتب هاى فكرى نقاد اثبات گرايى، روش هاى جديدى دارند و بدين طريق روش هاى پوزيتويستى را به چالش مى كشند. در درجه دوم ما در فهم صحيح آن چه در دنياى متمدن مى گذرد مشكل داريم، چه رسد به بومى كردن آن ها و نسبت سنجى شان با داشته هاى موجود! شايد به دليل اين آشفتگى ها باشد كه برخى معتقدند ما همان راهى را بايد برويم كه غرب چند صد سال پيش رفت; چرا كه گذشته غرب، آينده ماست. در عين حال برخى ديگر به راحتى از روش هاى پسامدرن براى حل معضلات موجود بهره مى جويند.

به مجموعه مشكلات فوق اين مسأله را نيز بايد افزود كه خود علوم سياسى نيز در جامعه ما وضع مطلوبى ندارد. نبود رابطه مناسب با جهان غرب و حتى جهان عرب، مسلط نبودن بسيارى از دانش پژوهان به زبان انگليسى، ترجمه هاى ناقص و سياسى شدن فضاى علم و پژوهش، برخى از مشكلات موجود در اين بين را تشكيل مى دهند. در خصوص فلسفه سياسى نيز اين مشكل وجود دارد كه دانش فلسفه در جامعه ما به همان اندازه كه در باب متافيزيك تقويت شد، از فلسفه هاى مضاف فاصله گرفت. دورى فلسفه از فلسفه هاى مضاف نتيجه اى نداشت، جز بيگانه شدن اين علم از واقعيت هاى اجتماعى. بر عكس، در جهان غرب فلسفه هاى مضاف (همانند فلسفه سياسى) رشد كردند و بين اين رشته و واقعيت هاى اجتماعى پيوندى عميق برقرار ساختند. در يونان هم دغدغه اجتماعى فلاسفه زياد بود، تا آن جا كه حتى افلاطون كه يك فيلسوف ايدآليست و «مدينه فاضله» اى تلقى مى شود، از سياست به فلسفه رسيد. مسأله اصلى افلاطون اين بود كه حاكم خوب چه كسى است و چگونه مى تواند جامعه را به سعادت و فضيلت برساند. وى پاسخ را در نظريه مُثُل و ارتباط فيلسوفشاه با آن جستجو نمود.

تفكر سياسى در ايران زمين دچار آفات متدلوژيك شده است. به تعبيرى مى توان اين آسيب ها را به چند دسته تقسيم نمود: اصل تخيلى بودن تفكر، اصل سليقه اى بودن تفكر، اصل ضعف در دستيابى به اجماع نظر، اصل ضعف در برخورد با ابهام، اصل ضعف در توجه به زمان، اصل ضعف در مواجهه فكرى و اصل ضعف در انتخاب ميان كنترل انديشه و مديريت انديشه.([52]) هر چند به نظر نمى رسد بين هفت مورد فوق ارتباط منطقى با شرايط افراز (جامعيت و مانعيت) وجود داشته باشد، اما به هر حال موارد مذكور مى تواند مدعاى مورد بحث ـ يعنى بحران روش شناختى در علوم سياسى در ايران را تأييد نمايد.اگر بخواهيم بحران روش شناسى در جامعه خود را به زبان فوكو و طبق اصطلاحات او بيان كنيم، مى توانيم بگوييم روش با نظام دانايى (اپيستمه) پيوندى تنگاتنگ دارد. نظام دانايى را مى توان به روابط علوم در عصرى خاص تعريف كرد. شايد بتوان تا قبل از طرح مباحث پسامدرن از چهار نظام دانايى مهم بحث كرد: نظام دانايى يونان كه مبتنى بر دانش فلسفى با روش عقلى بود، نظام دانايى مسيحيت كه گسست ايمان و عقل را مفروض گرفته بود، نظام دانايى اسلام كه از دو نظام قبل بهره مى برد ولى به هر حال نظام خاص خود را داشت، و نظام دانايى مدرن كه به نوبه خود طرحى نو در انداخت.حال اگر چهار اپيستمه فوق را با هم مقايسه كنيم، مى بينيم كه تفاوت اصلى آن ها در روش شناسى است. روش غالب در نظام اول عقلى، در نظام دوم و سوم با تقدم وحى و ايمان بر عقل، و در نظام چهارم مبتنى بر عقل گرايى و تجربه گرايى است. البته در هر نظام دانايى روش ها و نظريه هاى مختلفى وجود دارند، و بنابراين نمى توان از روش واحد در يك اپيستمه سخن گفت. به هر حال وضوح و سازوارى يك نظام دانايى، با منقح بودن روش هاى به كار گرفته شده در آن ارتباط مستقيم دارد. به همين ميزان، بحران در نظام دانايى باعث بحران در روش شناسى مى شود. در نظام دانايى ما ايرانيان و ما مسلمانان، عناصر و روش هاى ناهمگونى از سه نظام دانايى اول ـ بالاخص بين نظام اسلامى و يونانى - وجود دارد، ولى مهم تر آن است كه در قرون اخير با اپيستمه مدرن، و در دهه هاى آخر قرن بيستم و سال هاى نخست هزاره بيست و يكم با روش هاى پسامدرن روبرو شده است. سنت و تجدد نظام دانايى خاص خود را دارند. كسى كه در نظام دانايى سنت بيانديشد و نتواند از آن خارج شود، نمى تواند مدرنيته را فهم كند. شايد مهم ترين عنصر شكل دهنده نظام دانايى، مباحث روش شناسانه آن باشد. آن چه نظام دانايى يونانى، مسيحى ، اسلامى و مدرن را از هم متمايز مى كند، در درجه اول ارزشى است كه هر كدام از آن ها به عقل، وحى و تجربه مى دهند. دانش هاى دوران يونان با محوريت عقل سامان داده شد، در حالى كه در مسيحيت و اسلام بحث وحى و ايمان نيز براى خود جاى پايى باز كردند، هر چند در آن دو دين الهى نيز اين نسبت يكسان نبود.

 ما به خوبى نمى دانيم چه مقدار از داشته هاى قبل خود را مى خواهيم نگاه داريم يا تعديل كنيم. برخى از متفكران مدرن غرب توانستند قرائتى از سنت پيشين خود به دست دهند كه با مدرنيسم به نحوى جمع شود; اما كوشش ما در اين زمينه تاكنون به سرانجام مشخصى نرسيده است. بحران روش شناسى ما در ارتباط مستقيم با بحران در نظام دانايى ما قابل تحليل به نظر مى رسد.

جمع بندى: اشاره اى به مراحل برون رفت از بحران

اگر اصل مسأله بحران روش شناسى در علوم سياسى را بپذيريم، مى توان به مراحل زير در راستاى برون رفت از اين بحران پيشنهاد نمود:

1- شناخت روش هاى مدرن: يكى از علل اصلى بحران در روش شناسى علوم سياسى، رويارويى با مدرنيته است. پيشرفت علوم مختلف در تمدن غرب در سده هاى اخير و همچنين عقب گرد فكرى و علمى ما تا آن زمان كه با تجدد آشنا نشده بوديم، چندان احساس نمى شد. اگر از بحث كلان سنت و تجدد صرف نظر كنيم و راه برون رفت را بر مبحث روش شناسى متمركز نماييم، مى توانيم بگوييم رويارويى با تجدد، نوعى مواجهه با روش هاى جديد تلقى مى شد. اولين سوالى كه در اين بين ممكن است به ذهن برسد، آن است كه روش هاى جديد چه هستند و آيا همين مسأله باعث تقدم آن ها و تأخر ما نشده است؟ در پاسخ به اين پرسش بود كه عده اى راه حل را در بريدن از سنت و غربى شدن جستجو كردند، برخى بر سنت جمود ورزيدند، و گروهى سعى كردند با فهم صحيح تجدد و روش هاى آن، راهى براى جمع آن با سنت پيدا كنند. گروه اول را مى توان تجدد گرايان، گروه دوم را سنت گرايان، و گروه آخر را اصلاح گرايان ناميد. لازم به ذكر است كه شناخت تجدد براى هر سه گروه لازم است. مسأله براى گروه اول و سوم روشن است، چون يكى مى خواهد غربى شود و ديگرى مى خواهد روش هاى نوين را با سنت خود آشتى دهد. گروه دوم هم براى آن كه بداند چه چيزى نيست و با چه روش هايى مخالف است، نياز دارد تصور صحيحى از تجدد و روش هاى آن داشته باشد! اگر مدرنيته و شناخت آن امرى محتوم، و نه به خواست يا عدم خواست ماست، پس چاره اى جز شناخت صحيح آن وجود ندارد.شناخت روش هاى مدرن با توصيه اخلاقى و يا صدور بخش نامه حاصل نمى شود! برخى از لوازم اين مهم عبارتند از: به راه انداختن نهضت ترجمه همانند قرن چهارم هجرى، شكستن ديوارهاى بى اعتمادى و ارتباط بيشتر با جهان غرب و روش شناسى هاى مدرن به شكل مستقيم، تدوين دائرة المعارف ها و فرهنگ نامه هاى خاص و دقيق علوم سياسى و نجات دانش پژوهان از بحران مفاهيم در اين رشته، و بها دادن به دروسى همچون منطق، فلسفه علم و روش شناسى.

2- نقد و بومى كردن روش هاى نوين: روش هاى مدرن وحى الهى و آيه مُنزل نيستند كه بدون محك خوردن مورد قبول واقع شوند. برخى از نقدهاى روش هاى مدرن در خود غرب نيز وجود دارد. جهان غرب يك كل به هم پيوسته نيست، كه يك روش بر آن حاكم باشد. پس از شناخت و نقد روش هاى نوين، نوبت به بومى كردن آن ها مى رسد. از آن جا كه اين روش ها در بستر مدرنيته شكل گرفته اند، با ورود به محيطى ديگر تغيير شكل پيدا مى كنند. بسيارى از متفكران مغرب زمين اذعان دارند كه نظريه خود را براى آن محيط ارائه كرده اند، و اگر بخواهد به جهان در حال توسعه انتقال يابد چاره اى جز متحمل شدن جرح و تعديل هايى نخواهد داشت. هر چند شناخت هرمنيوتيك و گفتمان و روش هاى مدرن و پسامدرن بران ما اهميت دارند، اما ما بايد وضع خود در اين بين را مشخص كنيم. ما نياز مبرم به شناخت هايدگر و گادامر و مك اينتاير و فوكوى ايرانى داريم. شناخت متفكران مغرب زمين ممكن اشت بر «محفوظات» ما بيفزايد، ولى اين نسبت سنجى آن ها با ايران و اسلام است كه مى تواند «دانش» ما را گسترش و توسعه دهد. در عين حال بومى كردن روش هاى نو پيدا، نمى تواند به استحاله ماهيت آن ها منجر شود. به طور مثال نمى توان از روش هاى پسامدرن سخن گفت، و نسبى گرايى آن ها را ناديده گرفت.

3- باز خوانى و نقد تراث: اگر هدف ما مقايسه روش هاى نوين با سنت يا ايجاد هم نهادى بين آن ها باشد، به موازات شناخت، نقد و بومى كردن شيوه هاى مدرن بايد تكليف خود با داشته هاى پيشين خود را نيز مشخص نماييم. سنت فكرى ما - به ويژه سنت اسلامى مان - نياز به باز خوانى و نقد دارد. پر واضح است كه در اين جا از اسلام دو (قرائت هاى موجود از متون مقدس) سخن مى گوييم ; نه از اسلام يك (كتاب و سنت). شايد مهم ترين بحث روش شناسانه در اين بين، ارتباط عقل با نقل و ايمان باشد. به راستى «عقل فقهى» ما اشعرى گونه نشده است!؟ ابعاد زوال انديشه سياسى ما چيست و در چه مسائل روش شناختى ريشه دارد؟

4- مقايسه و هم نهاد سازى روش هاى مدرن و سنتى: روش هاى سنتى و مدرن در يك نقطه مى توانند با هم مقايسه، و در صورت امكان تلفيق شوند. اين مرحله بدون گذراندن سه مرحله قبل ميسر به نظر نمى رسد. در ميان كتب روش تحقيق، كتاب محمد امزيان از اين جهت با مقاله حاضر پيوند مى خورد كه هم دغدغه شناخت و نقد روش هاى جديد را دارد، و هم انگيزه كافى براى مقايسه آن ها با روش هاى سنتى.([53]) به هر حال، مقايسه و هم نهاد سازى روش هاى فوق نياز به مبانى معرفت شناختى و هستى شناختى خاص خود را دارد. يكى از مباحث روش شناسانه حاكم بر اين هم نهاد سازى روش هاى مختلف، قبول يا رد كثرت گرايى روش شناختى است. اين روش مى تواند دستاوردهاى زيادى در علوم سياسى - كه دانشى چند وجهى تلقى مى شود - به همراه داشته باشد.

غرض از «كثرت گرايى روش شناختى»، آنارشيسم روشى يا امكان استفاده از هر روشى در هر موضوعى بدون وجود معيارى سنجيده نيست. از «كثرت گرايى روش شناختى» در اين جا دو معنا را قصد مى كنيم: در درجه اول در زير شاخه هاى علوم سياسى به حسب موضوع مى توان از روشى خاص بهره مند شد. به طور مثال روش هايى كه در فلسفه سياسى به كار مى رود با روش هايى كه در جامعه شناسى سياسى وجود دارند، متفاوت است. روش هاى موجود در جامعه شناسى سياسى و همچنين روانشناسى سياسى، به معناى خاص كلمه «علمى»([54])ترند. برعكس، در فلسفه سياسى از نظريه ها و روش هايى همانند هرمنيوتيك و گفتمان بهره مى جوييم. وجه دوم كثرت گرايى روشى آن است كه حتى در يك موضوع خاص نيز مى توان از روش هاى مختلف استفاده كرد. به طور مثال در تحليل انقلاب اسلامى - به عنوان موضوعى خاص - مى توان از تركيب چند روش بهره برد. روش هاى مختلف تا آن جا كه مكمل هم باشند، مى توانند در يك مجموعه قرار گيرند. حسن كثرت گرايى روش شناختى به دو معناى فوق آن است كه نقاط مثبت هر روش مى تواند به پژوهشگر كمك نمايد تا جنبه هاى مختلف مسأله را بكاود. براى ما كه يك پا در سنت و نگاهى به تجدد داريم و نمى توانيم از هيچ يك دل بكنيم، روش هاى تركيبى موجه به نظر مى رسد. بديهى است در آن جا كه دو يا چند روش با هم تعارض دارند و مانعة الجمع به نظر مى رسند، نبايد آن ها را تركيب كرد.

در پايان به برخى شرايط فكرى و محيطى راه هاى برون رفت از بحران روش شناسى نيز اشاره مى نماييم. از آن جا كه مسير فوق بسيار سخت و طولانى مى نمايد، شرايط جنبى آن نيز از اهميت خاصى برخوردار مى شود. تا آن جا كه ممكن است بايد از ورود مباحث غير علمى - همانند گرايش هاى شخصى و جناحى و سياسى - در اين بين خوددارى نمود و علم را با زبان علم پاسخ گفت. علاوه بر آن جدا كردن حكم اسلام دو (قرائت ها) و اسلام سه (عملكرد مسلمانان) از اسلام يك (متون دينى) ضرورى به نظر مى رسد. اسلام يك از ديدگاه شخص متدين تقدس دارد، اما اسلام دو و سه به شكل ضرورى از چنين تقدسى برخوردار نيست.

 


-[1]political science

-[2]science

-[3]decipline

[4]- ديويد مارش (و جرى استوكر). روش  و نظريه در علوم سياسى. ترجمه اميرمحمد حاجى يوسفى .تهران:پژوهشكده مطالعات راهبردى، 1378 صص 24 .

-[5]political science

-[6] The unified science

[7]ـ باقر ساروخانى. روش هاى تحقيق در علوم اجتماعى.  جلد اول ،تهران: پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1375، ص 24.

-[8]methodology

[9]first order

-[10] second order

[11]- سيد صادق حقيقت، «بر حاشيه روش تحقيق در علوم سياسى»، دانش پژوهان، ش 1، (نيمسال دوم 81-82) صص 33 - 42.

-[12] technique

[13]-عباس جوار شكيان. «مبانى نظرى روش هاى تحقيق در علوم انسانى». مجله مصباح .سال اول، شماه صفر( زمستان  1370).

[14]- ر.ك: مصطفى ملكيان، «روش شناسى در علوم سياسى»، فصلنامه علوم سياسى، ش 14 (تابستان 1380).

[15]- موريس دوورژه، روش هاى علوم اجتماعى، ترجمه خسرو اسدى، تهران، اميركبير، 1362، صص 104-116.

[16]- ملكيان، پيشين.

-[17]structure

-[18]determinism

[19]ـ ساروخانى. همان، ص 4-23.

[20]- -----، فلسفه علم و متدلوژى، تبريز، دانشگاه تبريز، 1380، صص 7، 13 و23 (و نقد آن در: سعيد ناجى، نقد كتاب فلسفه علم و متدلوژى، مجله حوزه و دانشگاه، ش 34 (بهار 1382) صص 155 - 170.

[21]- همان.

[22]ـ ر.ك: فيليسين شاله. شناخت روش علوم يا فلسفه علمى. ترجمه يحيى مهدوى (تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1350)، ص 6-22.

[23] Research method.

[24] Research method.

[25] Vaus.

[26] Experimental methods.

[27] Survey methods.

[28] Case study methods.

[29] Documentary and historical methods.

[30]- See: Adam Kuper and Jessica Kuper. The Social Science Encyclopedia (London: Routledge, 1996) pp. 533-536.

[31] philosophy of Knowledge.

[32] philosophy of Science.

[33]ـ

الفكر حركة الى المبادى             ومن مبادى الى المراد

(ملا هادى سبزوارى،  منطق منظومه،قم، مصطفوى، بى تا، ص 9).

[34] methodological Pluralism.

 [35]positivists

[36] hermenuticians

[37] postmoderns

 -[38]falsification

-[39]scientific research programmes

-[40]paradigm

[41]- آلن چالمرز. چيستى علم: درآمدى بر مكاتب علم شناسى فلسفى .ترجمه سعيد زيباكلام.تهران:شركت انتشارات علمى و فرهنگى ،1374، صص 206 ـ 210.

[42]- همان. صص 206 و 208.

[43]- پل فايرابند. بر ضد روش: طرح نظريه آنارشيستى معرفت. ترجمه مهدى قوام صفرى. تهران: فكر روز، 1375.

[44]-context of justification

-[45]context of discovery

[46]- همان. پيشگفتار كتاب.

[47]- همان. ص 59.

[48]- همان. صص 347 و 363.

[49]-حسين بشيريه، تاريخ انديشه هاى سياسى در قرن بيستم،ج 1، تهران: نشر نى، 1376 ص 213.

-[50]dicipline

[51]- سيد صادق حقيقت، «مشروعيت و جمهوريت در انديشه سياسى شيعه»، جمهوريت و انقلاب اسلامى (مجموعه مقالات)، تهران، سازمان مدارك انقلاب اسلامى، 1377، صص 621 - 636.

[52]- محمود سريع القلم .روش تحقيق در علوم سياسى و روابط بين الملل، تهران : فرزان،1380، ص 62- 94.

[53]- محمد محمد امزيان، روش تحقيق علوم اجتماعى از اثبات گرايى تا هنجار گرايى، ترجمه عبد القادر سوارى، قم، پژوهشكده حوزه و دانشگاه و المعهد العالمى للفكر الاسلامى، 1380.

 [54]-scientific

4910 مرتبه بازدید
در حال ارسال...