حکمت سیاسی متعالیه: نقد و نقد نقد
نقد عام نگاه امتناعی دکتر سید صادق حقیقت به حکمت سیاسی متعالیه
داود مهدوی زادگان
سلام علیکم
فایل صوتی و تایپی آقای دکتر سید صادق حقیقت با عنوان " نقد نقد دکتر علیرضا صدرا درباره امکان فلسفه سیاسی متعالیه" ( مورخ شش خرداد 1400 ) را به دقت شنیدم و خواندم. دکتر حقیقت در گفتار خود ضمن روایت مجدد ده مدعایش در نفی امکان فلسفه سیاسی حکمت متعالیه، به نقدهای جناب دکتر صدرا پاسخ داده است.
نگارنده به عنوان دوستدار مباحث فلسفه سیاسی از هر دو بزرگوار بویژه از آقای دکتر حقیقت بخاطر طرح چنین بحثی تشکر می کنم. زیرا همین دعاوی امتناعیه به سهم خود در رونق و شکوفایی فلسفه سیاسی حکمت متعالیه موثر است. خیلی از آثار علمی گراسنگ، محصول پاسخ دادن به همین نفی و انکار ها بوده است. چنانکه کتاب الذریعه حاج آقا بزرگ تهرانی در پاسخ به گفته جرجی زیدان مبنی بر اینکه تشیع در قرون اولیه اسلام، فقهای نامدار در خور ذکر ندارد، نوشته شد. لذا مدعای دکتر حقیقت در امتناع فلسفه سیاسی حکمت متعالیه به سهم خود موجب تکاپوی بیشتر پیروان و علاقمندان حکمت صدرایی در بسط و شکوفایی فلسفه سیاسی آن می شود. از این رو، ضمن ارج نهادن به پاسخ های جناب دکتر صدرا، در اینجا می کوشم نظری بر دعاوی و نقد نقد دکتر حقیقت بیاندازم. زیرا سخن و داوری ایشان درباره فلسفه سیاسی حکمت متعالیه را درست و دقیق نمی دانم. لکن پیش از پرداختن به اصل سخن ایشان، چند نکته پیرامونی و عام را اشاره می کنم.
1. دعوی امتناع که از سوی دکتر حقیقت طرح شده، سخن بدیع و جدیدی نیست. چنین نگاهی به سنت و اندیشه ورزی های سیاسی دینی / سنتی سابقه ای بیش از یک صد ساله و عمدتاً ریشه در اندیشه منور الفکری معاصر را دارد. یکی از ویژگی ها یا مفروضات اصلی این جریان فکری در عقیم دانستن اندیشه سنتی در دنیای معاصر است. جریان گسترده ای از روشنفکری ایران بر امتناع تفکر در اشکال مختلف فلسفه های اسلامی، اعم از سینوی و اشراقی و متعالیه، قائل اند. البته اختلاف این جریان در تفسیر معنای امتناع است. امثال آرامش دوستدار بر امتناع ذاتی این تفکراصرار می ورزند. اما برخی دیگر مانند استادِ دکتر حقیقت، سید جواد طباطبایی و نیز بیژن عبدالکریمی و محمد مجتهد شبستری، مفهوم امتناع را تاریخی تفسیر می کنند و مدعی زوال و امتناع تاریخی حکمت و اندیشه سیاسی اسلام هستند. به عبارتی این دسته، مدعی امتناع وقوعی فلسفه ورزی سیاسی دینی در دنیای مدرن می باشند. در این میان، به نظر می رسد که دیدگاه دکتر حقیقت به دسته اول؛ یعنی قائلین به امتناع ذاتی نزدیکتر است. اما به هر روی، وجه مشترک این جماعت در داوری فلسفه سیاسی حکمت متعالیه، قول به امتناع است. نگارنده سالها پيش در نبشته ای که در مجموعه مقالات کنگره حکمت صدرایی هم منتشر شد، این جریان را « امتناعیون » نامیدم. و حالا با نمونه ای از جریان امتناعیون در حوزه علمیه ؛ یعنی آقای دکتر حقیقت روبرو هستیم. شاید بدیع بودن کار ایشان در تعین و تشخص نگاه امتناعیون بر حکمت متعالیه باشد و الا اساس این بحث را افراد زیادی از متعلقین به اندیشه مدرن خواهی طرح کرده اند. چنانکه دکتر عبد الکریمی ابتدا کتابی با عنوان « پرسش از امکان امر دینی در جهان معاصر » ( 1399 ) را می نویسد و سپس به همت پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، دیدگاه امتناعی خود را در معرض نقد و بررسی اهل نظر قرار می دهد و بعد مجموع نظرات آنان را در مجموعه سه جلدی با عنوان « ساحت و قدس وجود و تاریخ » ( 1399 ) منتشر کرده است.
2. آیا نگاه امتناعی دکتر حقیقت و همفکرانش بلحاظ معرفتی پسینی یا پیشینی است؟ به عبارت دیگر، آیا این نگاه علمی است یا فلسفی است؟ مسلماً این دیدگاه نمی تواند علمی باشد. زیرا دانش و علم از امتناع و امکان چیزها بحث نمی کند. مفاهیمی چون امکان و امتناع و وجوب از مقولات اولی فلسفی است و ربطی به دانش ندارد. اینکه دکتر حقیقت حکمت سیاسی متعالیه را شبه علمی دانسته است و برای آن چنین دلیل آورده است که چون فاقد روش علمی است؛ سخن باطلی است. چون اساساً فلسفه سیاسی شعبه ای از علم نیست تا ملزم به تبعیت از روش علمی باشد. فلسفه های سیاسی از روش های فلسفی تبعیت می کنند. بنابر این، اگر دکتر حقیقت می خواهد بر فلسفه سیاسی متعالیه نقد روشی انجام دهد، بایستی از افق روش شناسی فلسفی وارد نقد شود و نه روش شناسی علمی. بلکه اساساً اگر ایشان بخواهند از موضع علمی، وارد نقد روشی شوند، نا خواسته خلاف مدعای خود را اثبات کرده است. زیرا علم از چیزهای موجود و عینی بحث می کند و امر معدوم مطلق، نفیاً و اثباتاً خارج از موضوع علم است. مادامی که نشانه ای از امر معدوم در میان نباشد، علم نمی تواند درباره آن تحقیق کند. لذا علم به کمک نشانه های عینی یا تاریخی می تواند خبر از آمدن معرفت فلسفی نو ظهور در حال یا وقوع آن در گذشته به ما بدهد ولی نمی تواند خبر از امتناع وقوع امر معدوم بدهد. کوشش میشل فوکو و لیلی عشقی در تحلیل علمی انقلاب اسلامی از همین باب بوده است. این دو در صدد بودند که به روش علمی از آمدن حکمت سیاسی معنوی در دنیای مدرنِ سکولار شده خبر بدهند. چون برای این کار به شواهد و مستندات عینی دست یافته بودند. اما اگر این دو جامعه شناس می خواستند ادعای امتناع حکمت سیاسی معنوی را اثبات کنند، چنین کاری به لحاظ روش شناسی علمی برای شان مقدور نبود. به همین خاطر، استادِ دکتر حقیقت، جناب دکتر طباطبایی کاملاً متفطن به این مساله بوده است که هرگز سعی نکرده نظریه زوال یا امتناع تفکر فلسفه سیاست دینی در دنیای معاصر را به شیوه علمی مطرح کند. بلکه ایشان خیلی رندانه از کنار فلسفه سیاسی انقلاب اسلامی عبور کرده است. و این نکته مهمی است که از نظر دکتر حقیقت دور مانده است.
3. البته پرسش از روش مند بودن ادله فلسفی مدعیات امتناعیون مجال دیگری را می طلبد لکن به نظر می رسد که مدعیات ده گانه و نقد نقد دکتر حقیقت، نه شباهتی به روش علمی که خواهان آن است، دارد و نه شباهتی به روش فلسفی. اینکه مدام گفته شود که چنین رابطه ای وجود ندارد و تلازمی در کار نیست و چنین و چنان نیست، با اینگونه سخن گفتن ها دیگ استدلال گرم نمی شود. در کمترین جایی از گفته های ایشان می توان ردی از استدلال را سراغ گرفت. برای مثال، این جمله: « اقتدارگرایی یعنی قدرت به شکل هرمی و سلسله مراتبی توزیع شود، و ضرورتاً امر منفی نیست.این که اقتدار از اسمای الهی است، ربطی به مباحث سیاسی ندارد » ( مدعای دوم متن ) و یا این جمله: « با فرض این که جامع، مهم و بدیع نیست، ما هم نمیتوانیم حکمت سیاسی متعالیه ابداع نماییم» ( مدعای سوم متن )، عاری از استدلال است. بیشتر تکرار دعوی است تا استدلال. دعوی عدم ربط و یا با فرض مهم و بدیع نبودن که نمی توان نتیجه گرفت که پس ما هم نمیتوانیم حکمت سیاسی متعالیه ابداع نماییم. مگر اندیشه سیاسی همه فیلسوفانی که فلسفه سیاسی دارند، جامع و مهم و بدیع است که چنین استنتاجی را ایشان کرده است؟!
4. البته عمده استدلال و جان مایه مدعیات دکتر حقیقت بر فرض عدم رابطه تولیدی میان مباحث هستی شناسانه و اعتباریات یا همان بحث مشهور رابطه است و باید است. ایشان قایل به عدم رابطه است و با تکیه بر این فرض، مدعی امتناع فلسفه سیاسی متعالیه شده است. لکن اولاً باید دکتر حقیقت، این فرض یا باور خود را و لو باجمال اثبات کند. چون دیدگاه مخالف وجود دارد. و ثانیاً چرا ایشان گمان کرده که قایلین به حکمت سیاسی صدرایی، چاره ای از قول به ترابط است و باید، ندارند. در حالی که ممکن است برخی از پیروان صدرایی با پذیرش فرض عدم ترابط، مدعی حکمت سیاسی متعالیه باشند. اگر حکمت عملی متعالیه مستقل از حکمت نظری آن، موجود باشد؛ این استدلال دکتر حقیقت که بنیاد مدعیات خود را بر آن بار کرده است، بلا موضوع و بی اثر می شود.
5. وقتی سخن یا مدعیاتی مستند به استدلال فلسفی یا علمی نباشد، صورت ایدئولوژیک بودن آن قوت پیدا می کند. و دکتر حقیقت همچون استادش، دکتر سید جواد طباطبایی، گرفتار همین مساله شده است. ایشان ارزش معرفتی فلسفه های سیاسی را بر اساس دور و نزدیک بودن آنها با فلسفه سیاسی مطلوب خود مشخص می کند. گویی ایدئولوژی مطلوب، خط کش و مقیاس اعتبار سنجی همه فلسفه های سیاسی دیگر است. فلسفه سیاسی ای اعتبار دارد که همسو با ایدئولوژی مطلوب باشد و تقابلی با آن نداشته باشد. در غیر اینصورت، آن فلسفه سیاسی بی اعتبار است تا جایی که حکم به امتناع آن می شود. آثار سید جواد طباطبایی آکنده از نگاه ایدئولوژیک است و همین نگاه به شدت در شاگردان وفادار وی، مانند دکتر سید صادق حقیقت که او را استاد الاساتید می خواند، انتقال یافته است. بدیهی است که ما دامی که این نگاه ایدئولوژیک بر قرار است، باب گفتگوی علمی شکل نمی گیرد.
6. پرداختن به ثمره عملی نگاه امتناعیون خیلی مهم است. زیرا نتیجه نهایی نگاه امتناعی توقف تفکر است. وقتی گفته شود که تولید یا استخراج فلسفه سیاسی از فلان فلسفه، ممتنع است - بویژه که قایل به امتناع ذاتی باشیم - ؛ باب تفکر سیاسی پیرامون آن فلسفه را مسدود کرده ایم و عبث بودن کنجکاوی درباره آن را به مخاطبان منتقل کرده ایم. در حالی که هیچ دلیلی برای عبث دانستن تحقیق در فلسفه ای که عقیم می دانیم، وجود ندارد. ای بسا که برداشت امتناع و عدم امکان نادرست باشد. اصرار بر امتناع و مخالفت با هر گونه تلاشی برای بازخوانی یا تولید فلسفه سیاسی متعالیه یا هر فلسفه سیاسی دیگری که عقیم و ممتنع می دانیم، مستندی غیر از ایدئولوژی مطلوب ندارد. لذا چنین اصراری ایدئولوژیک است. فرضاً که پیروان حکمت سیاسی متعالیه در تکاپوی نگارش صدها اثر علمی در این زمینه باشند؛ چرا باید امتناعیون تا این اندازه با این تلاش مخالفت بورزند.
7. آقای دکتر حقیقت خیلی اصرار دارد که اندیشه سیاسی ملاصدرا را » اقتدارگرا » بخواند. این کار در جاهای مختلف از آثار ایشان مشهود است. اینکه اقتدار گرایی به فلسفه خاصی اختصاص داده شود، نیاز به استدلال قوی دارد. زیرا قدرت، موضوع تمام فلسفه های سیاسی است. اگر فلسفه سیاسی به موضوع قدرت نپردازد، ناقص و ناتمام است. لکن مساله مهم در بار ارزشی این تعبیر ( اقتدارگرایی ) است. این تعبیر در تعاملا ت و مرز بندی های سیاسی به شدت تاثیر گذار است. در مکالمات سیاسی به ندرت، مفهوم فلسفی آن برداشت می شود. وقتی گفته شود که اندیشه سیاسی ملاصدرا اقتدارگرایانه ست، مخاطب عام چنین برداشت می کند که گویی ملاصدرا به شدت در پی قدرت بوده است. در حالی که او از مراکز قدرت فراری بود و به همین خاطر، در ده کهک زاویه گرفته بود. لذا پیشنهاد نگارنده به دکتر حقیقت آن است که به احترام حکیم صدر المتالهین شیرازی که حق بزرگی بر تفکر فلسفی معاصر جهان اسلام دارد، از کاربست چنین تعبیری درباره ایشان پرهیز کند و از مفاهیم جایگزین برای افاده مقصود خود استفاده کند.
8. با مطالعه مدعیات دکتر حقیقت در امتناع حکمت سیاسی، این پرسش در ذهن مخاطب برجسته می شود که اگر فلسفه سیاسی امام خمینی ره و انقلاب اسلامی هیچ نسبتی با حکمت متعالیه ندارد؛ پس از کجا نشأت گرفته است؟ و اساساً آیا ایشان اندیشه اسلامی را واجد فلسفه سیاسی می داند یا خیر؟ و مهم تر آنکه فلسفه سیاسی مطلوب نظر دکتر حقیقت چیست و از کدام مکتب فلسفی سیراب می شود؟ اینها پرسش هایی است که راه گریزی از پاسخ به آنها وجود ندارد. زیرا انسان و جامعه سیاسی نمی تواند بدون فلسفه سیاسی بر قرار بماند. اگر به هر دلیلی فلسفه سیاسی خاصی از گردونه تقکر سیاسی خارج شود، می بایست جایگزینی برای آن ذکر کرد. در غیر آن صورت، فلسفه سیاسی کنار گذاشته شده باز خواهد گشت. لذا دکتر حقیقت و همفکران امتناعی ایشان بویژه استاد الاساتید ایشان، باید به مخاطبان خود پاسخ دهند که در ازاء طرد فلسفه سیاسی متعالیه، کدام فلسفه سیاسی را پیشنهاد می کنید و آیا آن فلسفه سیاسی تاب مقاومت برابر نظرات انتقادی را دارد یا خیر؟
++++++
به نام خدا
ارزیابی نقدهای دکتر مهدوی زادگان به دکتر حقیقت و دیگر مخالفان «حکمت سیاسی متعالیه»
احمد بستانی
ضمن سپاس از دکتر شریف لک زایی برای برانگیختن این بحث بسیار مهم بنده از دوستان و اساتیدی که در پیشرفت آن مساهمت داشته اند (دکتر صدرا، دکتر حقیقت، دکتر مهدوی زادگان) به سهم خود می آموزم. این متن کوتاه صرفا پاسخی است به مباحث دکتر مهدوی زادگان (ازاین به بعد نویسنده) که درباره هر مدعا یا نقد ایشان به طور جداگانه و در ذیل همان شماره گذاری متن ایشان صورت گرفته است. بنابراختصار، تاکید بر رئوس و عصاره استدلال است و نه بحث تفصیلی که علی الاصول در این بستر فعلا میسور نیست. اشاره به این نکته ضروری است که پس از انتشار فایل صوتی دکتر صدرا قصد انتشار نقدی بر آن را داشتم اما کاربرد پربسامد اصطلاح «شبهه» درمورد منتقدان مرا از این کار منصرف نمود. اما با مطالعه نقد منصفانه و محترمانه دکتر مهدوی زادگان ترغیب شدم نکاتی را قلمی کنم.
- در بند اول نویسنده نگرش دکتر حقیقت را در ذیل عنوان مبهم امتناعیون قرار داده است که سابقه آن به صدسال گذشته بازمیگردد و مفروض اصلی آن «عقیم دانستن اندیشه سنتی در دنیای معاصر» است. این ادعا مطلقا نادرست است. دکتر طباطبایی و حتی دکتر حقیقت از زوال و افول اندیشه سنتی بحث کرده اند و نه امتناع و عقیم بودن آن. تمایز این دو نگرش را من سالها پیش در مقاله ای توضیح داده ام (توانایی های سیاسی فلسفه اسلامی، مجله نقدو نظر، شماره 54، 1388). الگوی زوال اندیشه به زایایی بالقوه سنت باور دارد و حتی میکوشد تفسیرهایی از سنت را مبنای تاسیس مدرنیته قرار دهد. دکتر حقیقت به گواهی نوشته های متعددش بر همین باور است. نکته مهمتر این است که التزام و ارتباطی میان این عبارت که ملاصدرا فاقد اندیشه سیاسی است یا حکمت متعالیه فاقد ظرفیت سیاسی خاصی است با ایده امتناع وجود ندارد. مثلا ممکن است بنده شیخ بهایی یا قاضی سعید قمی را فاقد اندیشه سیاسی بدانم ولی همچنان به ظرفیتهای سیاسی سنت در امثال فارابی تاکید بورزم. به بیان دیگر باور به فقدان ظرفیت سیاسی در اندیشه صدرا و حکمای صدرایی وقتی میتوانست به «امتناع» تعبیر شود که حکمت متعالیه را (که الگوی فلسفی نسبتاً متاخری است) معادل کل مفهوم «سنت» بگیریم که البته بطلان آن روشن است.
- نویسنده محترم تمایز علم و فلسفه را بدیهی تصور فرموده اند. این تمایز امروزه با تردید جدی مواجه است. بگذریم که اساساً در مباحث دکتر صدرا ظرفیت حکمت متعالیه تنها به حوزه تاملات فلسفی محدود نشده است بلکه مدعای تاسیس علم سیاست را هم (در قالب اصطلاحاتی غریب چون چگونگی شناسی و چرایی شناسی) به کرات بیان فرموده اند. نوشته های فوکو درباره انقلاب ازقضا به هیچ وجه «علمی» نبوده اند و فوکو خود از دشمنان تحلیل و متدهای علمی به معنای تجربی و پوزیتیویستی این اصطلاح بود. یک پدیده تاریخی مانند انقلاب اساساً نیازمند تبیین است و هرتلاشی برای تبیین آن باید روشمند و مبتنی بر اسلوبهای آکادمیک باشد و درغیراین صورت میتوان گفت شبه علم است. دراینجا موضوع نقد دکتر حقیقت خود حکمت متعالیه ملاصدرا (که واضحاً نظامی است فلسفی) نیست بلکه ادعایی است که میان دو پدیده فکری (حکمت ملاصدرا) و تاریخی (انقلاب اسلامی) پیوندی وثیق برقرار ساخته است. توضیح این ارتباط قطعا فقط بحث فلسفی نیست بلکه وجوه متعدد تاریخی هم دارد. به همین دلیل اثبات و تبیین آن محتاج بهره گیری از روشهای علم تاریخ، تاریخ اندیشه ها، جامعه شناسی تاریخی و غیره است. نویسنده به دلیل تمایز قاطعی که میان دو حوزه علم و فلسفه درنظر دارند چنین حکمی داده اند درصورتی که در علوم اجتماعی و سیاسی جدید چنین تمایزهای قاطعی ازمیان رفته است. ازسوی دیگر، توضیح رابطه حکمت ملاصدرا و انقلاب اسلامی حتی به معنای مدنظر نویسنده هم «علمی» است یعنی باید هم متکی بر شواهد و قرائن تجربی و تاریخی کافی و هم مبتنی بر روشها و اسلوبهایی باشد که در فلسفه علم و روش شناسی علوم از آنها بحث شده است.
- نویسنده مواردی را از دکتر حقیقت نقل کرده و آن را فاقد استدلال یافته اند. عبارت «اقتدارگرایی یعنی قدرت به شکل هرمی و سلسله مراتبی توزیع شود و ضرورتا امر منفی نیست» و یا «این که اقتدار از اسمای الهی است ربطی به مباحث سیاسی ندارد» به رغم فشردگی کاملا واجد استدلالهایی قدرتمند هستند که برای آشنایان با این مباحث قاعدتا باید روشن باشد. ضمناً این ادعا که ملاصدرا دارای اندیشه «جامع، مهم و بدیع» است مدعای دکتر صدرا و حامیان حکمت سیاسی متعالیه است که مورد نقادی دکتر حقیقت قرار گرفته است وگرنه (یعنی اگر فلسفه سیاسی صدرا را نسبت به اسلافش بدیع و مهم ندانیم) چه لزومی دارد به جای مثلاً فارابی که این ویژگیها را کمابیش داراست برای تاسیس فلسفه سیاسی جدید به سراغ ملاصدرا برویم؟
- این ادعا که حکمت عملی متعالیه ممکن است بدون ابتنا یا مستقل از حکمت نظری ملاصدرا وجود داشته باشد هنگامی مسموع بود که ملاصدرا اساسا رساله ای در حکمت عملی نوشته باشد. وقتی صدرا درباره حکمت عملی ننوشته است این بحث هم طبعاً منتفی است. از صدرا جز حکمت نظری در دست نداریم پس هرگونه مدعایی درباب حکمت عملی که بخواهد خود را صدرایی بنامد قاعدتاً باید به آنچه نویسنده «ربط» خوانده اند قائل باشد. ازسوی دیگر، در سنت فلسفه اسلامی در ایران که همواره افلاطونی بوده است، مباحث سیاست و اخلاق عموما مبتنی بر حکمت نظری بوده است و حتی گاهی در ذیل مباحث الهیات طرح شده است. این نکته هم لازم به ذکر است که تمایز حکمت عملی و نظری را نمیتوان به تمایز باید و هست تقلیل داد. این دو بحث جداگانه هستند هرچند در سنت متاخر برخی اندیشمندان معاصر (ازجمله شهید مطهری) به دلیل عدم دسترسی به منابع و سنتهای یونانی و ارسطویی حکمت عملی دچار این خطا شده اند.
- نویسنده تحلیل دکتر طباطبایی و دکتر حقیقت را ایدئولوژیک خوانده است. نگاه ایدئولوژیک البته مانع از شکل گیری بحث علمی است اما ازقضا نگرش حامیان حکمت متعالیه و ازجمله نویسنده محترم عمیقا ایدئولوژیک است. نقد ایدئولوژی ازکسی پذیرفته است که خود سوگیری ایدئولوژیک ندارد. وانگهی، نویسنده هم فقط ادعا مطرح کرده اند. به طور مشخص دکتر طباطبایی مدعای خود را در صدها صفحه استدلال بسط داده اند. این بر عهده مدعی است که اولاً بگویدکدام بخش ایدئولوژیک است و چرا؟ و ثانیاً خود از شائبه ایدئولوژی مبرا باشد. مثلاً آیا دفاع طباطبایی از فیلسوفانی چون فارابی یا مسکویه رازی به دلیل انطباق اندیشه های این دو با «ایدئولوژی مطلوب» طباطبایی است؟
- همانطور که توضیح دادم باور به اینکه ملاصدرا فاقد اندیشه سیاسی است به معنای این نیست که سنت فاقد زایایی و پویش است. تفاوت این دو مدعا به حدی روشن است که تعجب میکنم نویسنده محترم مدام با برچسب «امتناعیون» (که توضیح دادم عنوانی بس مبهم است) دکتر حقیقت را قائل به امتناع ذاتی سنت دانسته اند. قول به فقدان وجوه سیاسی در اندیشه صدرا به هیچ وجه نه تنها باب گفتگو را نمی بندد بلکه ازقضا فضای بحث انتقادی را پرشورتر میکند. نظر برخی (از جمله بنده) این است که صدرا فاقد اندیشه سیاسی است و از دل سنت صدرایی هم اندیشه سیاسی استخراج نمیشود. اما معتقدم همگان حق دارند نظر مخالف خود را بیان کنند. اما آنچه درباره ایدئولوژیک بودن اصرار بر فقدان اندیشه سیاسی صدرایی فرموده اند ازقضا درباب حامیان پرشور حکمت متعالیه صدرایی صادق خواهد بود البته به شرطی که مفهوم ایدئولوژی و مدلول ایدئولوژیک بودن یک مدعا را به درستی دریافته باشیم.
- اینکه عوام (یعنی غیرمتخصصین در سیاست) واژه های تخصصی را اشتباه میفهمند نباید مانع از کاربرد اصطلاحات دقیق فلسفی و سیاسی توسط دانشگاهیان و در محافل علمی شود. اصطلاحاتی چون اقتدارگرایی و محافظه کاری برای روزنامه نگاران و توده ها یک معنا دارد و برای متخصصان معنایی دیگر. لذا مشکل از مخاطب کم اطلاع است که باید دانش سیاسی خود را برکشد نه ازجانب آنکه که برمبنای تخصص خود سخن میگوید.
- قاعدتاً لزومی ندارد ضمن نقد یک نظریه حتما نظریه ای جایگزین عرصه کنیم (هرچند دکتر حقیقت دراین باره بسیار نوشته اند و اگر اشتباه نکنم قبلاً الگویی هم در تبیین پدیده انقلاب پیشنهاد داده اند). بنابراین کسی که ترابط حکمت متعالیه و انقلاب اسلامی را با ذکر دلیل نفی میکند استدلالش تمام است. وانگهی، بحث بر سر این است که ازقضا توپ در زمین مدعیان حکمت سیاسی متعالیه است و آنها باید صحت چنین مدعای سهمگینی را ثابت کنند. تا قبل از انقلاب اسلامی هیچ حکیم برجسته ای در سنت حکمت متعالیه ملاصدرا را فیلسوف سیاسی ندانسته و از وجوه سیاسی آن سخن نگفته است (و همین نکته اتفاقاً بخشی از وجوه ایدئولوژیک این مدعا را نمایان میسازد). وانگهی نشان دادن ارتباط بین انقلاب اسلامی و حکمت متعالیه هم نیازمند دلایل قوی است. این پرسش که اگر انقلاب اسلامی از حکمت متعالیه تاثیر نپذیرفته پس از کدام فلسفه تاثیر پذیرفته است مفروضاتی در دل خود دارد که لزوماً ممکن است مورد اتفاق همگان نباشد. چرا به سراغ دیگر نظامهای فلسفی سنتی نرویم و به مطالعه تاثیر صدرا محصور بمانیم؟ چرا تاثیر اندیشه های مدرن را بررسی نکنیم؟ چرا بر سنتهای فقهی یا عرفانی تاکید نکنیم؟ چرا بر عناصر اجتماعی تاکید نکنیم و پرسشهای دیگر. بنابراین، ازقضا مدعی باید نشان دهد که چرا از میان عناصر و عوامل متعدد بر یک نظام فلسفی و الهیاتی تاکید کرده است که نه تنها فاقد وجوه سیاسی است بلکه به مثابه نظامی عمیقاً غیرسیاسی فهمیده شده است.