امکان یا امتناع فلسفه سیاسی متعالیه
نقد نقد دکتر علیرضا صدرا در باب امکان «فلسفه سیاسی متعالیه»
سیدصادق حقیقت، «نقادی ملاصدرای سیاسی»، مجله سیاستنامه، ش 19 (آذر 1400)
مقدمه:
در پایان سال 99 توفیقی دست داد تا خدمت دکتر شریف لک زایی در خصوص امکان و چیستی حکمت سیاسی متعالیه مباحثه ای داشته باشیم. مجله تقریرات در اسفند همان سال مکتوب آن را چاپ کرد. در آن جا، چهار پیش فرض مطرح کردم: اولاً لازم است اندیشه سیاسی عام (هر گونه اندیشیدن راجع به اندیشه سیاسی) و خاص (اندیشه سیاسی حرفه ای هرچند منسجم، جامع، بدیع یا مهم نباشد) و اخص (اندیشه سیاسی حرفه ای با این شرط که جامع، بدیع و مهم- و احتمالاً منسجم- باشد) را از هم جدا کنیم. پیشفرض دوم این است که حکمت متعالیه مکتب جامع، بدیع و مهمی تلقی می شود. نکته سوم این است که یک اندیشمند حکمت متعالیه (مثل امام خمینی) میتواند در حوزه فقه سیاسی دارای اندیشه سیاسی جامع، بدیع و مهم باشد. مسئله آخر این است که کسی (همانند علامه طباطبایی) ممکن است در حکمت متعالیه نظریه خاصی داشته باشد (و یا تابع ملاصدرا به شمار آید)، اما در حوزه فلسفه سیاسی، نظریه جامع، بدیع و مهمی داشته باشد. به هر روی، در آن نشست ده مدعا به شکل مشخص مطرح شد، که دکتر علیرضا صدرا حاشیه هایی نسبت به آنها دارند. از دکتر شریف لک زایی و دکتر علیرضا صدرا تشکر می کنم، که در خصوص محورهای ده گانه بحث کردند و زمینه را برای مطالعات و مباحثات دیگر تمهید نمودند. ذیلاً به مدعاها، نقدهای ایشان، و نقد نقد مسائلی که مطرح نموده اند اشاراتی خواهد شد:
مدعای اول: ملاصدرا اندیشه سیاسی بهمعنای خاص داشته؛ ولی بهمعنای اخص نداشته؛ یعنی اندیشه سیاسی ملاصدرا جامع، بدیع و مهم نبوده است.
نقد دکتر صدرا: 1- بله سیاست (پولیتیک)، و سیاسات و سیاسی (پولیسی) را وارد شده، ولی وارد سیاست جزیی نشده. اجرائیات و آئین نامه ها را وارد نشده. 2- این که جامع و بدیع و مهم نیست، موضوعاً منتفی می شود.
نقد نقد: 1- اصلاً مطلب را عوض کرده اند. 2- اصل مسئله این است.
مدعای دوم: اندیشه سیاسی ملاصدرا اقتدارگرایانه (و نه استبدادی) ارزیابی می شود. اقتدارگرایی یعنی توزیع قدرت از بالا به پایین به شکل هرمی و سلسله مراتبی.
نقد دکتر صدرا: 1- اقتدار چیز خوبی است، دولت نباید ضعیف باشد. اقتدار مشروع مطلوب است. استبداد بد است. اقتدار از اسمای حسنای الهی است. 2- حکومت مدنی یعنی مردمی: یعنی مردم دار و مردم مدار، و این همان دموکراسی است. پذیرش عمومی یعنی همان دموکراسی. 3- قدرت دو شکل دارد: یا از بالا به پایین است که استبداد می شود، یا ولایت است. خلبان بر شما ولایت دارد و امام شماست. جراح بر شما ولایت مطلقه دارد. سرمایه داری به نام مردم به کام سرمایه داران است.
نقد نقد: 1- تفاوت اقتدار و اقتدارگرایی از جمله مباحثی است که دانشجو در دوره کارشناسی با آن آشنا می شود. قدرت مشروع و اقتدار می گویند. اقتدارگرایی یعنی قدرت به شکل هرمی و سلسه مراتبی توزیع شود، و ضرورتاً امر منفی نیست. این که اقتدار از اسمای الهی است، ربطی به مباحث سیاسی ندارد. 2- مردم داری به معنای دموکراسی نیست. پذیرش عمومی در حکومت فاشیستی هم ممکن است. 3- معنای محصلی ندارد و تقسیم جامعی نیست. هیتلر هم با رأی مردم قدرت را به دست گرفت.
مدعای سوم: نکته اصلی همین محور است. با فرض این که جامع، مهم و بدیع نیست، ما هم نمیتوانیم حکمت سیاسی متعالیه ابداع نماییم. استدلال دکتر کیاشمشکی این است که بحث از حرکت جوهری، بحث از حقایق و مبحثی آنتولوژیک است، ولی گزارههایی که در حیات سیاسی و اجتماعی انسان مطرح میشوند، اغلب گزارههای اعتباریاند و اساسا بین حقیقت و اعتبار، پیوند استنتاجی و تولیدی وجود ندارد. همچنین آقای دکتر احمد واعظی در کتاب «درآمدی بر فلسفه سیاسی» گفته اند که بین مبانی فلسفه اسلامی و این نتایج سیاسی، رابطه تولیدی وجود ندارد، بلکه اینها مبادی بعیده هستند.
نقد دکتر صدرا: ملاصدرا در سیاست جزیی وارد نشده. حکومت و مردم لازمه سخن او است، هرچند او یک کلمه گفته باشد. سفر چهارم در اسفار اربعه کاملاً سیاسی است، و سه سفر دیگر مقدمه آن است.چه کار به ملاصدرا داریم، نباید در تاریخ بمانیم. باید نظر او را کارآمد کنیم. ادیسون هم برق را اختراع کرد، حالا باید به روز باشیم: «روح نو بین در تن حرف کهن». چیزی هم خودمان اضافه کنیم. نقدهایی به ملاصدرا وارد است، ولی به حکمت سیاسی متعالیه وارد نیست.
نقد نقد: اعتراف به این است که ملاصدرا حکمت سیاسی متعالیه ندارد. سفر چهارم بازگشت به جامعه است، ولی ضرورتاً به معنایی که شما می گویید سیاسی نیست. عیش یعنی زیست، تعیش (که ملاصدرا گفته) یعنی بهزیستی. بحث بر سر این است که بر اساس استدلال فوق شما هم نمی توانید، حکمت سیاسی متعالیه تولید کنید؛ چرا که از حوزه هستی شناسی نمی توانید به اعتباریات نقب بزنید. اگر کسی مدعی تولید «حکمت سیاسی متعالیه» است، بسازد تا بعد نسبت به آن قضاوت کنیم.
مدعای چهارم: آنچه با عنوان حکمت سیاسی متعالیه (به شکل خاص در قم کار میشود) شبه علم است؛ چون از روششناسی خاصی تبعیت نمیکند.
نقد دکتر صدرا: شبه علم ظن است. ملاصدرا بحث یقینی می کند. مخالفان او سفسطه یا تفلسف می کنند که این شبه علم است. به تعریف فلسفه توجه ندارید، فلسفه به دنبال یقین است. روش او برهانی و تحلیلی است.
نقد نقد: بحث ملاصدرا نیست، بحث کسانی است که در قم روی اندیشه وی کار می کنند. شبه علم یعنی مباحثی که روش شناسی درستی ندارد، قابلیت ابطال ندارد، و در دنیا به عنوان دانش پذیرفته نمی شود.[1]
مدعای پنجم: امام خمینی به شکل خاص فیلسوف سیاسی نبودند؛ بنابراین حکیم سیاسی متعالیه هم محسوب نمیشوند. ایشان به شکل خاص بین ولایت تکوینی و ولایت تشریعی مرز قائل بودند.
نقد دکتر صدرا: 1- چه ربطی دارد؟ روشن است که بین ولایت تکوینی و تشریعی تفاوت وجود دارد. 2- ولایت فقیه بحث فلسفی است، نه فقهی، امام یک آیه و روایت بحث نمی کند، بدیهی می داند. امام خمینی روایت را مؤید می گیرد. 3- ملاصدرا هم به ولایت فقیه اعتقاد داشته است. ولایت فقیه امام در مصباح الهدایه اوست. 4- این امام گفته «جمهوری اسلامی»، یعنی بر اساس اصالت وجود، جمهوری مهم است. مردم باید بپذیرند. اصل وجود جمهوری است. ماهیت آنها می تواند متنوع باشد: جمهوری های مختلف.
نقد نقد: 1- بحث بر سر این است که امام خمینی از ولایت تکوینی و عرفانی به ولایت سیاسی در حوزه فلسفه نمی رسد. 2- روایت فقیه بحث فقهی است که ریشه در کلام سیاسی دارد. هیچ کس نگفته بحث ولایت فقیه بحثی فلسفی است. اگر فقیه در بحث فقهی از دلیل عقل بهره می برد، غیر از بحث فلسفه سیاسی است. 3- در نقد کتاب «اندیشه سیاسی صدرالمتألهین» استدلال کرده ام که ملاصدرا بحث ولایت فقیه ندارد. مصباح الهدایه ربطی به ولایت فقیه به معنای فقه اصغر ندارد. 4- در مباحث اعتباری اصالت وجود و ماهیت معنا ندارد. ظاهراً مقصود ایشان آن است که به شکل استعاری بگوییم جمهوری مثل جنس است، و اسلامی مثل فصل؛ ولی با اصالت وجود و ماهیت خلط کرده اند.
مدعای ششم: ارتباط مستقیم و قابل اثباتی بین اندیشه سیاسی امام خمینی و حکمت متعالیه وجود ندارد.
نقد دکتر صدرا: جمهوریت و اصالت وجود را در امام و ملاصدرا توضیح دادم. البته، ابن سینا اصالت ماهیت را مطرح کرده.
نقد نقد: اصالت وجود و اصالت ماهیت ربطی به مباحث اعتباری حاضر ندارد.
مدعای هفتم: ارتباط مستقیم و قابل اثباتی بین انقلاب اسلامی ایران و حکمت متعالیه و حکمت سیاسی متعالیه وجود ندارد. لیلی عشقی (زمانی غیر زمانها) توانسته ابعاد عرفانی اندیشه امام را توضیح دهد. ولی این تأثیر غیرمستقیم است. این نکته مهم است که کسانی از نسبت سیاست متعالیه و انقلاب اسلامی سخن می گویند که به شکلی می خواهند تأثیر سوسیالیسم در بروز انقلاب اسلامی را انکار کنند. انقلاب اسلامی حاصل تلاقی نظریه فقهی ولایت فقیه، نظریات متفکرانی همچون سید قطب، و نظریه های سوسیالیستی بود.
نقد دکتر صدرا: 1- حرکت جوهری انقلاب را تولید می کند، چون انقلاب ایستا نیست. انقلاب بر اساس حرکت در جوهر است، ولی امام به آن جهت جدید داد. 2- ارتباط انقلاب ایران و حکمت متعالیه هم مستقیم است، هم غیرمستقیم. بحث جمهوری اسلامی امام فراصدرایی است. ادیسون هم برق را اختراع کرده، و دیگران آن را بسط دادند. مراد ملاصدرا بوده، منظورش نبوده. حکومت بدون حکمت ممکن نیست.
نقد نقد: 1- ربطی بین حرکت جوهری و انقلاب به معنای سیاسی و به معنای مدرن نیست. آن بحث وجودی است، و این بحث اعتباری. 2- بین اندیشه سیاسی امام خمینی (همانند ولایت فقیه و انقلاب) با حکمت متعالیه بر اساس استدلالی که ارائه شد، نسبت تولیدی وجود ندارد. اندیشه سیاسی ملاصدرا ظرفیت انقلاب- به عنوان مفهوم مدرن- را ندارد؛ چون این معنا برای وی غیرقابل تفکر بوده، نه تفکرناشده.
مدعای هشتم: انقلاب اساساً برای ملاصدرا غیرقابل تفکر بوده، نه تفکر ناشده. چرا که اولاً انقلاب مفهومی مدرن است؛ ثانیاً انقلاب متفرع بر بحث حق مقاومت است؛ چیزی که اصلاً در آثار ملاصدرا یافت نمیشود.
نقد دکتر صدرا: 1- این درست است که انقلاب اسلامی به عنوان یک مصداق در اندیشه صدرا وجود نداشته، ولی در اصالت وجود و حرکت جوهری انقلاب وجود دارد. بله، این مصداق مد نظرش نبوده. 2- شیخ انصاری نزد ملاصدرا حکمت متعالیه خواند و آن را در فقه وارد کرد. 3- نظرات صدرایی و اصولی وارد جریان مشروطه شدند، مثل مرحوم نایینی. اخباری گری این توانایی را نداشت.
نقد نقد: 1- این که معلوم است بحث بر سر مصادیق نیست. بحث بر سر این است که حرکت جوهری بحثی وجودی و مربوط به انتولوژی است، و ربط مستقیمی به مباحث اعتباری در سیاست ندارد. 2- اولاً فقه شیخ انصاری ربطی به فلسفه سیاسی و حکمت متعالیه ندارد، و هیچ شاهدی بر این ارتباط وجود ندارد. ثانیاً شیخ انصاری ولایت فقیه به معنای حکومت اسلامی را قبول نکرده، و تنها در حد حسبه قبول دارد. پس، علی القاعده طبق فرمایش شما باید حکمت متعالیه به نظریه حسبه منجر شده باشد! 3- اصولی گری و اخباری گری یک بحث است، فلسفه متعالیه بحث دیگر. مرحوم نایینی اصولی بود، نه حکیم صدرایی.
مدعای نهم: بین اندیشه قائلان به حکمت متعالیه ـ مثل هانری کربن ـ و حتی کسانی که فلسفه سیاسیشان در این راستاست ـ مثل علامه طباطبایی ـ با اسلام سیاسی (ضرورت تأسیس حکومت براساس شریعت) ارتباطی وجود ندارد.
نقد دکتر صدرا: 1- این شبهه دور از واقع نیست. کربن و نصر به سلطنتی مثل عربستان (و کشتن قاشقجی) قائل است. «اهدنا الصراط المستقیم» یعنی ما را به راه راست هدایت کن. وقتی من می شود ما، یعنی جامعه و نیاز به حکومت. 2- بازی با کلمات نباید کرد که آن دولت قدیم بوده، این دولت جدید. مثل ساعت است که یک روز شنی بوده، حالا جدید است. ابزار عوض شده است. 3- امام جامعه را ذیل سیاست مطرح کرده، ولی شهید مطهری برعکس است. فلسفه مطهری نظری محض و اجتماعی است، وارد فلسفه سیاسی نشده. علامه طباطبایی هم سیاست را ذیل جامعه می بیند، درون اجتماع بحث می کردند. نظریه علامه تفسیر را اجتماعی و فلسفی مطرح کرده، ولی با آن نظام و انقلاب تولید نمی شود. البته، این ظرفیت را دارد.
نقد نقد: 1- در نظر ایشان گویا یک قرائت صحیح از اندیشه سیاسی اسلامی وجود دارد، و هر کس غیر از آن باشد باید به سلطنت عربستان و کشتن قاشقجی تن دهد! باید قبول کنیم که علاوه بر اسلام سیاسی امام خمینی، نظریات دیگری مثل اسلام غیرسیاسی کربن و حتی علامه طباطبایی نیز وجود دارد. علامه به ضرورت حکومت باور دارد، به ضرورت حکومت بر اساس شریعت (توسط فقیه) اعتقاد نداشته است. عجیب است که از «اهدنا الصراط المستقیم» اسلام سیاسی درمی آید، گویا قائلان به اسلام غیرسیاسی این آیه قرآن را قبول ندارند! 2- نسبت بین مفاهیم سنتی و مدرن بحث مهمی است که در کتاب «همروی فلسفه سیاسی و فقه سیاسی» توضیح داده شده است. دموکراسی مدرن با دموکراسی یونان متفاوت است. عدالت مدرن هم با عدالت کلاسیک فرق می کند؛ چرا که اولی مبتنی بر برابری است، و دومی مبتنی بر نابرابری. انقلاب در یونان باستان به معنای تغییر حکومت است، از هر نوعی که باشد، در حالی که به مفهوم مدرن عبارت است از «بسیج مردم توسط یک ایدئولوژی و یک رهبر فرهمند برای براندازی یک حکومت». 3- الحمدلله ایشان به این نکته متفطن هستند که از علامه طباطبایی نظریه انقلاب در نمی آید. بالاتر آن که ایشان در گفتمان اسلام سیاسی نیز قرار نمی گیرد.
مدعای دهم: بین اندیشه سیاسی ملاصدرا با نظریه ولایت فقیه هیچ گونه ارتباطی وجود ندارد.
نقد دکتر صدرا: جمهوریت و اسلامیت را گفتیم. ولایت فقیه یعنی سلطنت نه. اگر سلطنت را رد کنی، می شود ولایت فقیه. جراح ولایت دارد، چون علم دارد. ولایت فقیه یعنی ولایت فقه. فقه هم یعنی دین و علم و قانون. علم هم همان حکمت است. ولایت فقیه، یعنی فقه اکبر، یعنی هم فقه اصغر هم دین شناسی.
نقد نقد: این که علم ولایت می آورد، قضیه مهملی است. جراح بر مریض ولایت ندارد، اگر مریض خواست از او می خواهد عملش کند. علم و دین و حکمت و فقه و ولایت فقیه یکی نیستند. قبلاً اشاره شد که دوگانه سلطنت و ولایت فقیه صحیح نیست؛ و شقوق دیگری نیز می توانند مطرح باشند. فقه در نظریه ولایت فقیه فقه اصغر است. فقه اکبر کلام است، نه این که اعم از فقه اصغر باشد. اتفاقاً فقه در ملاصدرا معنای جامع دارد، ولی در نظریه ولایت فقیه مراد فقه اصغر است.
نتیجه:
- سعی بنده این بود که 10 محور را خصوص امکان را عدم امکان سیاست متعالیه و ربط و نسبتش با ما مشخص کنم و راجع به آن مباحثه کنیم.
- مهم ترین محور بحث سوم بود که ایشان اقرار کرد ملاصدرا مثل ادیسون اصل مسئله را مطرح کرد و ما باید آن را بسط دهیم. دکتر علیرضا صدرا به صراحت گفتند ملاصدرا را باید کنار گذاشت و خودمان باید حکمت سیاسی متعالیه بسازیم. این سخن اقرار به دو مسئله است: اولاً اقرار به این که خود ملاصدرا حکمت سیاسی متعالیه ندارد. این مسئله در مکتوبات دوستان شما مشخص نیست که ملاصدرا حکمت سیاسی متعالیه دارد یا شما می خواهید بسازید. نکته دوم این است که خود ما بتوانیم حکمت سیاسی متعالیه ابداع کنیم، استدلال آوردیم که این هم نشدنی است. به هر حال دو نظر راجع به امکان سیاست متعالیه وجود دارد. در این طرف قضیه، علاوه بر بنده، دکتر میرموسوی، دکتر مجاهدی، دکتر شفیعی، دکتر بستانی و استاد الاساتید دکتر جواد طباطبایی قرار دارند. شما دیدید که حتی دکتر خسروپناه و تا حدی دکتر احمد واعظی هم در این طرف قرار دارند و حکمت سیاسی متعالیه را ممکن نمی داند.
- بحث دیگری که ایشان اضافه کرد، امکان تمدن سازی بر اساس حکمت سیاسی متعالیه است. این بحث دو احتمال دارد: تمدن سازی در جهان اسلام، تمدن سازی به واسطه ج.ا.ا. در هر دو صورت باید گفت دو اشکال عمده وجود دارد: عدم وجود ارتباط مستقیم بین حکمت سیاسی متعالیه و تمدن سازی از یک طرف، و عدم آمادگی جهان اسلام و ج.ا.ا. از طرف دیگر. ایران اسلامی در شرایطی است که از مدار توسعه خارج شده، پس به طریق اولی نمی تواند از تمدن سازی سخن بگوید.
- مشکلات اندیشه ای دکتر صدرا: 1- جعل اصطلاح: فنی سیاسی، معادل پولیتی و پولیسی و مصادره مدعاهای بنده در قالب جعلی خودشان که نتیجه اش این می شود که مدعاهای شما دو دسته است: یا بدیهی، یا بدیهی البطلان: مثل قضیه تفاوت ولایت تکوینی و تشریعی نزد امام. 2- یک قرائت از اندیشه سیاسی اسلام را می فهمد. به تفاوت زمان حضور و غیبت و قرائت های مختلف توجه ندارد. 3- متأسفانه ایشان نه به فلسفه مسلط است، نه به فقه: تصوری که ایشان از اصالت وجود و اصالت ماهیت دارد، کاملاً غلط است. 4- معادلهای انگلیسی و متن خوانی عربی: پولیتیک سیاست، سیاسی پالیسی// جبلی 5- قرائت غلط از هابز: دولت گرگ با چنگال قوی است. هابز می گوید انسان ضدمدنی است و باید توی سر او زد. ایشان نه هابز را فهمیده نه نئوهابزین ها را. 6- قائل به ربط نیستند: تبیین دانیل لیتل به معنای توصیف است!، علم ولایت می آورد: جراح نسبت به ما ولایت دارد! حسنات الابرار سیئات المقربین، سرمایه داری به نام مردم به کام سرمایه سالاران است، اسفار اربعه به تفصیل. 7- اخلاقی: چهارده صفت: شبهات، ژورنالیستی، نقد سبک، عوامفریبانه، عوامانه، لقلقه زبان، جدلی، خطابی، بچه گانه، سخیف، لجاجت، قشری، شکلی، ظاهری. اگر ژونالیستی است، چرا به شکل «خلاصه» یک ساعت و ده دقیقه وقت شریف را به آن اختصاص دادید؟ اگر بنده بی اخلاقی کنم، دانشجویان ما هم این گونه خواهند شد. اگر بخواهم «صادقانه» و بر سبیل «حقیقت» نکته ای عرض کنم باید بگویم از سه دهه پیش که با دکتر صدرا آشنا شدم، به ایشان «فقط از نظر اخلاقی» احترام می گذاشتم، و امیدوارم این جنبه محفوظ بماند.
- در پایان باید تأسف خود را برای دو چیز اعلام کنم: اول برای رشته علوم سیاسی و اندیشه سیاسی اسلام در کشور ما، و دوم برای بودجه و وقتی که برای تأسیس حکمت سیاسی متعالیه صرف می شود. بیش از 20 جلد تا به حال منتشر شده، و بیش از این مقدار در راه است!
[1] . ایشان در فایل صوتی دیگری دوباره عرض بنده را شبه علم بودن علم مدنی ملاصدرا عنوان کردند. چون ابتدای فرمایش ایشان این مسئله مطرح شده که برخی علم مدنی را شبه علم خوانده اند، گویا نظر به عرایض (و شبهات!) بنده دارند و به ناچار این سخن مطول را به اختصار پاسخ می دهم: 1- ایشان در فایل اول این طور برداشت کرده بودند که بنده گفته ام علم مدنی (ملاصدرا) شبه علم است؛ پس جواب داده اند که کار او فلسفه است، و فلسفه معادل یقین است، نه شبه علم یا ظن. همان طور که در فایل صوتی توضیح داده ام، اصلاً بنده چنین چیزی نگفته ام. بحث این بود که استدلال های مدعیان «حکمت سیاسی متعالیه» (در زمان ما) شبه علم است، یعنی روش شناسی خاصی ندارد. پس، ایشان اصل بحث را درست نگرفته، و بعد به شکل مفصل آن چه خود تصور کرده اند، نقد نموده اند! مضاف بر این که مقصود از شبه علم، ظن نیست. 2- ایشان تقریری از فوکو به دست داده اند که بسیار جدید و عجیب است: «او اول از علم قدرت بحث کرده، بعد از علم سوژه و بعد از علم هدایت. هدایت هم همان امامتی است که ما می گفتیم. به احتمال زیاد او این مطالب را از کربن و علامه طباطبایی (و به واسطه از ملاصدرا گرفته است. البته، او درست مطلب را نفهمیده، ملاصدرا درست فهمیده است». اگر کتاب دریفوس و رابینو را بخوانید اثری از این برداشت در آن نمی بینید. اگر اطلاع ابتدایی از فوکو هم داشته باشید، شگفت زده می شوید. بله، اگر فوکو را در دستگاه دکتر صدرا ببریم، احتمالاً این برداشت درست باشد! 3- چند مسئله فرعی تر هم هست: political philosophy یعنی هستی شناسی؟ political knowledge یعنی بینش سیاسی؟ پوزیتیو یعنی نمود؟ بین اسم معنا و اعتباریات خلط نشده؟ گفتمانیست یعنی چه؟ پراگم یعنی چه؟ تلفظ درست هوسرل چیست؟