مصاحبه ها و یادداشتها

آیا ملاصدرا فلسفه سیاسی داشت؟

نه تنها ملاصدرا فلسفه سیاسی نداشت، بلکه ارتباط مستقیم و قابل اثباتی بین اندیشه سیاسی وی با انقلاب اسلامی و نظریه سیاسی امام خمینی وجود ندارد

آیا ملاصدرا فلسفه سیاسی داشت؟

(مباحثه دکتر شریف لک زایی و دکتر سیدصادق حقیقت، به همت مجله تقریرات، اسفند 1399)

مدعاهای دکتر حقیقت:

1- ملاصدرا دارای اندیشه سیاسی به معنای عام و خاص هست، ولی اندیشه سیاسی به معنای اخص کلمه را دارا نیست؛ چرا که سه صفت جامع بودن، بدیع بودن و مهم بودن را دارا نیست.

2- (برخلاف مدعای آیت الله جوادی) اندیشه سیاسی ملاصدرا اقتدارگرایانه است، و ربطی به مردم سالاری ندارد.

3- وجود یا امکان ساختن «حکمت سیاسی متعالیه»: چنین چیزی وجود ندارد؛ و اگر بخواهد ساخته شود، پس از ساخته شدن، باید مورد ارزیابی قرار گیرد.

4- آن چه با عنوان «حکمت سیاسی متعالیه» عرضه شده است، شبه علم تلقی می شود؛ چون از روش شناسی خاص آن دانش تبعیت نمی کند.

5- امام خمینی فیلسوف سیاسی نبود؛ و بنابراین، حکیم سیاست متعالیه محسوب نمی شود. ایشان بین ولایت تکوینی و تشریعی مرزی مشخص قائل بودند.

6- ارتباط مستقیم و قابل اثباتی بین اندیشه سیاسی امام خمینی و حکمت (سیاسی) متعالیه وجود ندارد: «احتمالاً» اندیشه فقهی- سیاسی امام خمینی متأثر از محوریت حکیم در حکمت متعالیه بوده است.

7- ارتباط مستقیم و قابل اثباتی بین انقلاب اسلامی ایران و حکمت (سیاسی) متعالیه دیده نمی شود: «احتمالاً» وقوع انقلاب اسلامی ایران به دلیل پیوند با اندیشه سیاسی امام خمینی با حکمت متعالیه نسبت (غیرمستقیمی) داشته باشد.

8- انقلاب برای ملاصدرا غیرقابل تفکر (unthinkable) بوده، نه تفکر ناشده (unthought).

9- بین اندیشه قائلان به حکمت متعالیه (مثل هانری کربن)، و حتی کسانی که دارای فلسفه سیاسی در این راستا هستند (مثل علامه طباطبایی)، و اسلام سیاسی ارتباطی وجود ندارد.

10- بین اندیشه سیاسی ملاصدرا (و آن چه حکمت سیاسی متعالیه نامیده می شود) و نظریه ولایت فقیه ارتباطی وجود ندارد.

متن گفتگو:

لک‌زایی: تشکر می‌کنم از جنابعالی و دوستان مجله تقریرات و همین‌طور از آقای دکتر حقیقت که استاد بنده هستند؛ انشاءالله بحثی که امروز مطرح می‌کنند بنده استفاده خواهم کرد. امیدوارم این گفت‌وگو بتواند نگاه جدیدتری ایجاد کند و برخی از ابهامات و مجملات را توضیح و تفصیل بدهد.

بحث ما حکمت سیاسی متعالیه یا فلسفه سیاسی متعالیه است؛ نه سیاست متعالیه. سیاست متعالیه عنوان همایشی بود که ما در سال 13۸۷ با اشراف و سخنرانی آیت‌الله جوادی آملی و بعضی دیگر از محققان و اساتید برگزار کردیم و مجموعه مباحثی که آنجا مطرح شد در هشت جلد (چهارجلد مقاله‌ها و چهارجلد هم گزارش نشست‌ها) منتشر شد. سیاست متعالیه قدری عام‌تر است و مباحث دیگری ـ مثل فقه و کلام و دیگر دانش‌های حوزه اندیشه اسلامی  ـ را هم ممکن است دربربگیرد. اما بنده در این‌جا از حکمت سیاسی متعالیه یا فلسفه سیاسی متعالیه صحبت می‌کنم که تا مقدار زیادی خاص‌تر است.

اما در خصوص مدعاها در طرح پژوهشی فلسفه سیاسی متعالیه ـ هرچند با توجه به اثری که از بنده چاپ شده شاید لزومی نداشته باشد آنها را تکرار کنم ـ و حتما آقای دکتر هم ملاحظه فرمودند و نقدهایی را هم خواهند داشت. اما در بحث امروز ایده اصلی یا مدعاهای اصلی را مطرح می‌کنم.

مدعای اول در مباحثی که بنده دنبال می‌کنم این است که حکمت متعالیه و به‌طور خاص خود ملاصدرا واجد فلسفه سیاسی یا حکمت سیاسی است. و خب البته فلسفه سیاسی ایشان را هم می‌توانیم از چندطریق نشان بدهیم؛ که خب برخی همکاران یا دوستانی که با ما ارتباطی هم ندارند اقداماتی را در این زمینه انجام دادند. برخی از طریق الزامات دستگاه حکمت متعالیه و ملاصدرا به این بحث می‌پردازند؛ عده‌ای هم از طریق خود آثار و مباحث سیاسی و اجتماعی ملاصدرا می‌خواهند نشان بدهند که حکمت متعالیه یا حکمت صدرایی، فلسفه سیاسی دارد. هر گروه هم آثاری در این زمینه دارند. نظر بنده هم این است که خود ملاصدرا هم از ارائه مباحثش چنین نگاهی را مد نظر داشته و برخی آثارش را که ملاحظه می‌کنید تماماً واجد مباحث سیاسی و اجتماعی هست و می‌توانیم از این منظر فلسفه سیاسی ایشان را استخراج کنیم. حالا دلایلی در این‌جا وجود دارد که اگر لازم شد در ادامه بحث من راجع به آنها صحبت می‌کنم؛ به‌ویژه نگاهی که در خود اسفار اربعه دارد و مخصوصاً بحث مفهوم حکمت و حکمت عملی که خود ملاصدرا آن را مورد توجه قرار می‌دهد.

مدعای دوم این است که فلسفه سیاسی ملاصدرا و حکمت متعالیه می‌تواند به‌عنوان فلسفه سیاسی معاصر هم تبیین و تشریح شود. یعنی ما اگر امروز بخواهیم بگوییم که یک فلسفه سیاسی داریم و جامعه می‌تواند از آن بهره‌مند شود، همین فلسفه سیاسی متعالیه است که به‌هرحال از زمان ملاصدرا تا الآن امتداد پیدا کرده و می‌تواند به ما کمک کند در حل مسائل بنیادینی که با آنها مواجهیم. در این‌جا هم ممکن است این بحث مطرح شود که تا چه مقدار این مدعا تحقق پیدا کرده است و اگر نیاز شد راجع به آن صحبت می‌کنم.

مدعای سوم بنده که مخصوصاً در کتاب اخیرم (با عنوان حکمت سیاسی متعالیه که به زودی منتشر خواهد شد) آن را تقریر کرده‌ام این است که مهم‌ترین جریان فکری و سیاسی اجتماعی دوره معاصر ما مربوط به حکمت متعالیه و حکمت صدرایی است؛ که یک قرن بعد از وفات ملاصدرا ـ یعنی از زمان مرحوم بیدآبادی ـ شروع شده و کم و بیش تداوم داشته تا زمان حاضر. البته مستحضرید برخی از محققان دوره معاصر را از صفویه شروع می‌کنند و از همین منظر هم بنده معتقدم جریان حکمت صدرایی برجسته‌ترین جریان فکری، سیاسی و اجتماعی دوران معاصر ماست. برخی تحولات مهم سیاسی و اجتماعی در ایران نیز متأثر از این جریان فکری اتفاق افتاده است.

مدعای چهارم که ناظر به مدعای سوم است، به‌صورت خاص مربوط می‌شود به ارتباط حکمت متعالیه و انقلاب اسلامی و این که انقلاب اسلامی از حکمت متعالیه تأثیر گرفته؛ یا به تعبیر دیگر پشتوانه فکری انقلاب اسلامی، حکمت صدرایی است. ارتباط وثیق حضرت امام با حکمت متعالیه تا اواخر عمرشان برقرار بود و دیگران را هم به خوانش فلسفه اسلامی و به‌ویژه حکمت متعالیه و ابن عربی ارجاع می‌دادند.

حقیقت: از دوستان عزیز در مجله تقریرات مخصوصاً جناب آقای تاران تشکر می‌کنم که چنین مباحثه‌ای را تدارک دیدند و همچنین از دوست قدیمی جناب آقای دکتر شریف لک‌زایی سپاسگزارم که مدعاهای خودشان در به‌شکل کاملاً روشن در چهار بخش مطرح کردند. بنده هم به شکل مشخص به چهار پیش‌فرض و ده مدعا اشاره می‌کنم تا تفاوت مدعاهای بنده و ایشان مشخص شود و وارد بحث بشویم. در مورد پیش‌فرض‌ها اگر جناب آقای لک‌زایی با آنها موافق بودند که فبها؛ اگر هم نیاز به بحث داشتند، وارد بحث می‌شویم.

پیش‌فرض اول: ما یک اندیشه سیاسی به‌معنای عام داریم، یکی به‌معنای خاص و یکی هم به‌‌معنای اخص. اندیشه سیاسی عام یعنی هرگونه اندیشیدن راجع به اندیشه سیاسی؛ که به‌‌قول اسپریگنز و دکتر فرهنگ رجایی، آدم و حوا و یا مادربزرگ‌های ما هم به‌شکلی به سیاست می‌اندیشند؛ که خب مسلماً این معنا از اندیشه سیاسی در این‌جا مد نظر نیست. اندیشه سیاسی به‌معنای خاص یعنی اندیشیدن راجع به مسائل سیاسی، هرچند منسجم، جامع، بدیع یا مهم نباشد. به این معنا بسیاری از فقهای معاصر و متقدم ما و فلاسفه سیاسی، اندیشه سیاسی داشته‌اند. اما اندیشه سیاسی به‌معنای اخص یعنی اندیشه سیاسی حرفه‌ای که جامع، بدیع و مهم باشد؛ یعنی حداقل این سه ویژگی را باید داشته باشد. این پیش‌فرض اول بنده است که در تطبیق به مباحث ملاصدرا از این سه اصطلاح استفاده می‌کنم.

پیش‌فرض دوم: حکمت متعالیه مکتب جامع، بدیع و مهمی بوده است و بحث ما راجع به حکمت متعالیه یا فلسفه متعالیه نیست؛ بحث ما حکمت سیاسی متعالیه است. بنده شخصاً به حکمت متعالیه علاقه‌مند هستم و معتقدم مکتب بدیع، جامع، مهم و مؤثری بوده است.

پیش‌فرض سوم: یک اندیشمند در حکمت متعالیه می‌تواند در حوزه فقه سیاسی دارای اندیشه سیاسی جامع، بدیع و مهم باشد؛ مثلاً امام خمینی اندیشمند حکمت متعالیه بودند؛ اما در حوزه فقه سیاسی نظریه جامع، بدیع و مهمی به‌نام نظریه ولایت فقیه داشتند. پس تنافی ندارد که کسی به حکمت سیاسی متعالیه معتقد باشد، ولی در فقه سیاسی خودش یک نظریه جامع، بدیع و مهم داشته باشد؛ مثل نظریه ولایت فقیه.

پیش‌فرض چهارم: کسی ممکن است در حکمت متعالیه نظریه خاصی داشته باشد و یا تابع ملاصدرا باشد، اما در حوزه فلسفه سیاسی، نظریه جامع، بدیع و مهمی داشته باشد. مثلاً علامه طباطبایی، حکیم متعالیه است و فلسفه سیاسی جامع، بدیع و مهم داشته؛ ولی این ضرورتاً معنایش این نیست که فلسفه سیاسی علامه ـ که اندیشه سیاسی به‌معنای اخص بوده ـ ارتباط تنگاتنگ و تولیدی با حکمت متعالیه دارد. مثلاً علامه در رساله‌الولایه اصلاً بحثی راجع به ولایت سیاسی مطرح نمی‌کنند. بنابراین یک حکیمِ متعالیه می‌تواند فلسفه سیاسی جامع، بدیع و مهم داشته باشد؛ اما این ضرورتاً به‌معنای ارتباط فلسفه سیاسی او با حکمت متعالیه نیست.

مدعاهای بنده همان‌طور که اشاره کردم ده مورد است و دقیقاً در مقابل مدعاهای آقای لک‌زایی قرار می‌گیرد:

مدعای اول: ملاصدرا اندیشه سیاسی به‌معنای خاص داشته؛ ولی به‌معنای اخص نداشته؛ یعنی اندیشه سیاسی ملاصدرا نه جامع بوده، نه بدیع و نه مهم. مثلاً بخش پایانی مبدأ و معاد خلاصه الهیات شفاست؛ بحث ماهیت و اقسام مدن و صفات رئیس اول، خلاصه الفصول المدنیه فارابی است؛ صفات حاکم را هم کپی‌پیست کرده. البته چند بحث مهم دارد؛ مانند انسان کامل که جدید است، اما مهم نیست.

مدعای دوم: برخلاف کسانی که بین مردم‌سالاری و دموکراسی با اندیشه سیاسی ملاصدرا ارتباط برقرار کرده‌اند، بنده ـ مانند مرحوم دکتر فیرحی ـ در کتاب  «توزیع قدرت» نوشته‌ام که ملاصدرا اندیشه‌اش اقتدارگرایانه بوده. شما خودتان اهل فن هستید و می‌دانید که اقتدارگرایی به‌معنای استبدادی نیست؛ بلکه به این معناست که توزیع قدرت از بالا به پایین صورت می‌گیرد؛ یعنی یک شخصی در بالا قرار دارد و وقتی شخصی در بالا قرار دارد، نمی‌تواند مردم‌سالارانه باشد. مدعای دوم به شکل مشخص در مقابل صحبت آیت‌الله جوادی است.

مدعای سوم: اگر حکمت سیاسی متعالیه آن سه ویژگی (جامع، مهم و بدیع) را ندارد، آیا ما می‌توانیم آن را بسازیم؟ مدعای بنده این است که نمی‌توانیم چنین کاری را انجام بدهیم؛ یعنی ملاصدرا نه‌تنها فلسفه سیاسی ندارد و اندیشه سیاسی‌اش نحیف است، بلکه ما هم امکان بنای سیاست متعالیه را نداریم. به‌نظرم این نقطه اصلی اختلاف بنده با شماست.

مدعای چهارم: آن‌چه که با عنوان حکمت سیاسی متعالیه توسط دوستان ما در پژوهشکده اندیشه سیاسی کار می‌شود، علم نیست و صفات علم را ندارد؛ بلکه شبه علم است؛ چون از روش‌شناسی خاصی تبعیت نمی‌کند. به‌ تعبیر دیگر، از دانش‌های مرسوم و شناخته‌شده در جهان نیست.

مدعای پنجم: امام خمینی به شکل خاص فیلسوف سیاسی نبودند؛ بنابراین حکیم سیاسی متعالیه هم محسوب نمی‌شوند. امام خمینی به شکل خاص بین ولایت تکوینی و ولایت تشریعی مرز قائل هستند و اصلاً خودشان هم مدعی نبودند؛ حتی یک جمله نمی‌توانیم پیدا کنیم که نشان دهد اندیشه سیاسی ایشان با سیاست متعالیه ارتباط دارد.

 مدعای ششم: ارتباط مستقیم و قابل اثباتی بین اندیشه سیاسی امام خمینی و حکمت سیاسی متعالیه وجود ندارد. مقصودم این است که شاید بتوانیم بگوییم بین اندیشه سیاسی امام خمینی با حکمت متعالیه ـ و نه حکمت سیاسی متعالیه ـ نوعی ارتباط برقرار بوده؛ مثلاً بعضی مستشرقین گفته‌اند که امام خمینی چون در حکمت متعالیه به انسان کامل معتقد بوده، مصداق آن را در فقه، ولی فقیه دیده است. ممکن است این‌طور باشد یا نباشد. نکته بنده در مدعای ششم این است که این ارتباط اولاً مستقیم نیست، ثانیاً قابل اثبات نیست؛ هرچند محتمل هست. چه‌بسا بین فقه سیاسی امام خمینی و حکمت متعالیه ـ نه حکمت سیاسی متعالیه ـ ارتباط کوچکی وجود داشته باشد.

مدعای هفتم: ارتباط مستقیم و قابل اثباتی بین انقلاب اسلامی ایران و حکمت متعالیه و حکمت سیاسی متعالیه وجود ندارد. شاید بتوان گفت وقوع انقلاب اسلامی با محوریت اندیشه سیاسی امام خمینی با حکمت متعالیه ـ و نه حکمت سیاسی متعالیه ـ نسبت غیرمستقیمی داشته باشد. پس امری است غیرقابل اثبات و این ارتباط ـ اگر وجود داشته باشد ـ غیرمستقیم است.

مدعای هشتم: انقلاب اساساً برای ملاصدرا غیرقابل تفکر (Unthinkable) بوده؛ نه تفکرناشده. اگر تفکرناشده بود، دوستان ما در پژوهشکده اندیشه سیاسی می‌توانستند بگویند ما براساس مبانی صدرایی نسبتی بین انقلاب و اندیشه ملاصدرا برقرار می‌کنیم. ولی چون غیرقابل تفکر بوده، اصلاً نمی‌توان چنین کاری را انجام داد؛ به دو دلیل؛ اولاً انقلاب مفهومی مدرن است؛ ثانیاً انقلاب متفرع بر بحث حق مقاومت است؛ چیزی که اصلاً در آثار ملاصدرا یافت نمی‌شود.

مدعای نهم: بین اندیشه قائلان به حکمت متعالیه ـ مثل هانری کربن ـ و حتی کسانی که فلسفه سیاسی‌شان در این راستاست ـ مثل علامه طباطبایی ـ با اسلام سیاسی (Political Islam) ارتباطی وجود ندارد. مستحضرید که اسلام سیاسی تعریفش «ضرورت تأسیس حکومت براساس شریعت» است؛ یعنی صرف ارتباط دین و سیاست نیست. به عبارت دیگر در مدعای نهم بنده می‌خواهم بگویم چه علامه طباطبایی و چه هانری کربن، نه‌تنها ارتباطی بین اسلام و اسلام سیاسی نمی‌دیدند، بلکه اندیشه آنها ضد اسلام سیاسی بود.

مدعای دهم: بین اندیشه سیاسی ملاصدرا یا آن چیزی که حکمت سیاسی متعالیه نامیده می‌شود، با نظریه ولایت فقیه هیچ‌گونه ارتباطی وجود ندارد و از هیچ‌کدام از عبارات ملاصدرا بحث ولایت فقیه درنمی‌‌آید. بنده به همین بحث از کتاب «اندیشه سیاسی صدرالمتألهین» هم سه اشکال وارد کرده‌ام؛ که در کتاب «بررسی و نقد متون سیاسی» آورده‌ام و از ذکرشان در اینجا خودداری می‌کنم.

لک‌زایی: البته بنده فکر می‌کنم بحث‌هایی که مطرح شد، شاید از حوصله فرصت محدودِ این گفت‌وگو خارج باشد. هرکدام از مدعاها نیازمند بحث و گفت‌وگوی مستوفایی است. من بیشتر تمرکز می‌کنم روی خود ملاصدرا.

پیش‌فرض‌هایی که آقای دکتر فرمودند خیلی خوب است. در مورد پیش‌فرض اول که اندیشه سیاسی را به سه نوع تقسیم کردند، بنده معتقدم پیش‌فرض می‌تواند این باشد که اندیشه سیاسی ملاصدرا یک اندیشه سیاسی اخص است؛ یعنی در بخش سوم قرار می‌گیرد؛ چون هم حرفه‌ای است، هم جامع و هم بدیع. این نکته درواقع مدعای اول آقای دکتر را هدف قرار می‌دهد؛ ایشان در مدعای اول فرمودند اندیشه سیاسی ملاصدرا نه جامع است و نه بدیع و منسجم هم نیست.

 حقیقت: نه جامع است، نه بدیع و نه «مهم».

لک‌زایی: بله؛ خب ادعای جنابعالی است. ادعای بنده در مقابل این است که هم جامع است و هم بدیع و هم مهم. چرا؟ آنچه معمول و رایج است در حوزه فلسفه ملاصدرا معمولاً به اسفار اربعه تکیه می‌شود و بحث در آن‌جا صورت می‌گیرد. همین‌جا خوب است اشاره بکنم به مفهوم حکمت از نظر ملاصدرا و این‌که توقعش از حکمت چیست. آنچه که ملاصدرا در ابتدای اسفار به آن اشاره می‌کند این است که انتظار ما از حکمت چیست؟ آیا حکمت یک امر کاملاً انتزاعی است و ما نمی‌توانیم براساس آن برای زندگی‌مان برنامه‌ریزی کنیم؟ ایشان در آنجا می‌گوید حکمت ایلاد و ایجاد است؛ یعنی حکمت باید هم تولید بکند و هم ایجاد. شاید بهتر باشد از واژه استحداث استفاده کنیم. حکمت باید بتواند آنچه ما نیاز داریم و در زندگی به‌صورت بنیادین با آن مواجهیم را برایمان تقریر و تنظیم کند. در ادامه و در همان مقدمه اسفار ایشان معتقد است که حکمت باید به تدوین نظام معاش و نجات معاد بپردازد. اگر این دو بحث را با هم توجه داشته باشیم، به این معنا بنده در اسفار اربعه ـ و حتی در کل آثار و طرح‌ پژوهشی‌ام که با عنوان حکمت متعالیه ترسیم می‌شود ـ معتقدم حکمت باید به این ایجادکنندگی و تولیدکنندگی برسد. البته در آنجا حکمت را به نظری و عملی هم تقسیم می‌کند؛ یعنی براساس عرف رایجی که وجود دارد؛ که بنده هم در کتابم وقتی فلسفه سیاسی را توضیح دادم، گفتم شاید این را بتوانیم با بحث اشتراوس تدوین و تفسیر کنیم. در آن‌جا می‌گوید حکمت نظری این است که ما به کنه اشیاء برسیم و آتدکگشمسنیبگمشکسنتیبکمشسنتبکمنآن روایت را هم اشاره می‌کند که «اللهم أرنا الأشیاء کما هی». ولی حکمت عملی می‌شود «تخلقوا بأخلاق الله»؛ این که انسان متصف بشود به اخلاق الهی که این اخلاق الهی را می‌توان انواع صفات الهی که وجود دارد را مورد نظر قرار دهیم. بنابراین اگر از نگاه خود ملاصدرا تعریف حکمت و انتظاری که از حکمت می‌رود را مورد توجه قرار دهیم می‌بینیم نکات بسیار مهمی را در آن‌جا مطرح می‌کند که اتفاقاً نوآوری هم هست. این که حکمت به معنی ایلاد و ایجاد است یا این که حکمت باید نظام معاش و نجات معاد را تنظیم بکند و رقم بزند را کدام فیلسوف یا متفکری مطرح کرده؟

عرض بنده درباره مدعای اول آقای دکتر حقیقت این است که اگر به آثار خود ملاصدرا رجوع کنیم، مطلب جور دیگری فهم می‌شود؛ حداقل برای بنده جور دیگری فهم می‌شود. نکته‌ای که معمولاً مغفول واقع می‌شود این است که براساس نگاه تامسون، فلسفه سیاسی باید به زندگی بپردازد. تامسون تصریح می‌کند که ما باید یک رفت و برگشت و دیالوگی داشته باشیم با متفکرانمان درباب معضلات جامعه خودمان. بنده در پروژه فلسفه سیاسی ملاصدرا به این معنا توجه کرده‌ام؛ این‌که براساس معضلات جامعه خودمان بتوانیم نظریه‌پردازی و اندیشه‌پردازی کنیم و تأملات فلسفی داشته باشیم؛ و نیز این‌که زندگی سیاسی‌ و اجتماعی‌مان از مسیر صحیحی تبعیت کند و بر یک بنیاد فلسفی مبتنی باشد. بنده در این مسیر ـ که تامسون هم به آن تصریح می‌کند ـ سعی کردم بیشتر با ملاصدرا گفت‌وگو کنم. البته دیگر متفکران حکمت متعالیه هم می‌توانند به کمک ما بیایند. بنابراین مدعای اول را می‌توانیم جور دیگری تفسیر کنیم؛ یعنی هم بگوییم بدیع است که این بداعت را بنده فقط در مفهوم حکمت توضیح دادم. جامعیت هم به همین معنا. ببینید در زمان خود ملاصدرا حکمت مشاء وجود داشت و تدریس هم می‌شد؛ خود ملاصدرا هم تدریس می‌کرد. «شرح الهدایه الاثیریه» ایشان هم یک دور فلسفه اسلامی در دوران خود اوست که به سبک مشائی مطرح شده. این آشنایی از یک طرف؛ از طرف دیگر با حکمت اشراق هم کاملاً آشنا بوده. الآن دو مدعای دیگر هم وجود دارد غیر از مدعاهایی که آقای دکتر فرمودند که ما وقتی به آنها توجه کنیم می‌بینیم باید مسیر دیگری را مورد عنایت قرار بدهیم. ادعای اول این است ‌که  فلسفه ملاصدرا و حکمت متعالیه در بخش سیاست همان مطالبی است که فارابی یا ابن سینا گفته‌اند. ادعای دیگر این‌ است که مطالب ایشان، مطالبی است که شیخ اشراق گفته. هیچ‌کدام از اینها نیست و هردوی اینها هم می‌تواند باشد. یعنی ملاصدرا بی‌ریشه و خاستگاه فلسفی نبوده است. فلسفه او ریشه در گذشته داشته؛ این گذشته هم شامل حکمت مشاء و اشراق است و هم حتی شامل افلاطون و دیگران. اما حکمت یمانی و حکمت ایمانی هم هست. حکمت یمانی دست‌آورد میرداماد است که ملاصدرا شاگرد او بوده. بحث مهمی که در حکمت یمانی مطرح می‌شود اصالت وجود و اصالت ماهیت است که میرداماد قائل به اصالت ماهیت است؛ در حالی که ملاصدرا به اصالت وجود قائل است. از سوی دیگر بحث حکمت ایمانی را داریم که دست‌آورد شیخ بهایی است که او هم استاد ملاصدراست. در گفت‌وگوهایی که بین ملاصدرا و شیخ بهایی و میرداماد ـ به‌عنوان دونفر از اساتید اصلی او ـ وجود دارد، می‌بینیم ملاصدرا از خلال گفت‌وگویی که با این دو استاد خودش داشته، مسیر سومی را پیدا کرده است و این مسیر سوم می‌تواند بدیع، جامع و مهم باشد.

حقیقت: با تشکر از اهتمام شما به فلسفه سیاسی متعالیه، جسارتا در فرمایش‌های شما بین دو مسأله خلط شده است؛ مدعای اول این است که آیا خود ملاصدرا دارای اندیشه اخص هست یا نه؟ مدعای سوم هم این بود که آیا می‌توانیم بر اساس مبانی فلسفی ملاصدرا حکمت سیاسی متعالیه را ایجاد کنیم؟ آنچه که شما از اسفار گفتید که انتظار دارید چنین فلسفه‌ای را ایجاد کند، مربوط به مدعای سوم بنده است. ولی بحث ما در مدعای اول این بود که آیا خود ملاصدرا اندیشه جامع، بدیع و مهم دارد یا نه؟ من به شکل روشن عرض می‌کنم که این سه ویژگی به چه معناست و نشان می‌دهم که ملاصدرا اندیشه سیاسی جامع، بدیع و مهم ندارد. درباره مدعای دوم هم عرض کردم و آن را رها می‌کنم. ولی شما اصلا به معنای جامع، بدیع و مهم نپرداختید. عرض بنده این است که اگر کسی در باب موضوعی به نظریه‌ای رسیده، باید آن را به شکل جامع مطرح کند. مثلا راولز در باب عدالت نظریه نویی آورد. ملاصدرا در مجموع آثارش بیشتر از چهل صفحه درباره سیاست حرف نزده است. مبدأ و معاد او هم خلاصه الهیات شفا و تکراری است. بحث ماهیت و اقسام مدن هم خلاصه «الفصول المدنیة» فارابی است. اقسام مدن دقیقا همان حرف‌های فارابی است و مو نمی‌زند. پس نظریه ملاصدرا جامع نیست و به مسائل مختلف فلسفه سیاسی نپرداخته است. بدیع هم نیست؛ چون هشتاد نود درصد از ابن‌سینا و فارابی گرته‌برداری و تکرار کرده است. مهم هم نیست؛ چون بحث‌های جدید او مثل انسان کامل، حکمت متعالیه و حرکت جوهری هم در سیاست اهمیتی ندارد. شما نهایتا می‌توانید بگویید او یک نظام دینی فضیلت‌محور را عرضه کرده است. خب این در حکم مشاء هم وجود داشته است و بیان ملاصدرا اهمیتی ندارد. فرمایش شما در باب خود حکمت متعالیه به عنوان شاهراه اتصال حکمت‌های گوناگون با نقل و وحی درست است و او مسیر سومی را پس از مشاء و اشراق ایجاد کرده است، اما حکمت سیاسی او چیز مهمی نیست و آیتم‌های اندک و بی‌اهمیت دارد. 

لک‌زایی: خوب شد که آقای دکتر، مرادشان از جامع و بدیع و مهم را گفتند که بهتر بحث کنیم. در باب جامع گفتند که ملاصدرا به مسائل مختلف سیاسی نپرداخته است. من به عنوان کسی که آثار ملاصدرا را مطالعه کرده‌ام و حداقل دو کار مستقل در باب حکمت سیاسی متعالیه انجام داده‌ام، معتقدم که او به مسائل مختلف سیاسی پرداخته است. مثلا او درباره قدرت، حریت و آزادی، امنیت، عدالت، جنگ، جهاد و صلح حرف زده و با حرف‌های متفکران گذشته هم کاملا متمایز است. اولا من نقصی نمی‌بینم که متفکری از دیگران استفاده کند. در بحث گذشته هم اشاره کردم که هر متفکری در خلأ بحث نمی‌کند و حرف‌هایش ریشه در گذشته دارد و متفکری مثل ملاصدرا هم که اسفار اربعه را به عنوان بزرگ‌ترین دایره‌المعارف فلسفی نگاشته است، طبعا از متفکران قبلی مانند فارابی و ابن‌سینا هم بهره گرفته است. خب باید دید که چرا اینها را اخذ کرده و آیا اینها با دستگاه فلسفی او ناهمخوان و ناسازگار است که بگوییم تکرار آن بی‌اهمیت بوده؟ یا این تکرارها آگاهانه بوده و در دستگاه فلسفی خودش حائز اهمیت است؟ ملاصدرا به مباحث مختلفی پرداخته و جامعیت دارد که به نظرم در خور تقدیر است. من به یک مورد اشاره می‌کنم. ملاصدرا چند رساله دارد که به نظرم مباحث انضمامی آنها سرشار و مباحث انتزاعی آنها اندک است؛ یکی رساله «کسر اصنام الجاهلیه»، یکی رساله «سه اصل» و سومی هم «ایقاظ النائمین» که کمی به بحث ما مربوط است. عناوین این رسائل هم قابل تأمل است. دو رساله اول در نقد جریان‌هایی است که قدرت زیادی در جامعه داشته‌اند و یا در عرصه عمومی اثرگذار بوده‌اند. از فقها، حکما و عرفا با عنوان فقیه، حکیم و شیخ صحبت می‌کند. حتی مفهوم‌شناسی هم می‌کند تا تصورات نادرست را نشان دهد. مثلا می‌گوید ما به طبیب هم حکیم می‌گوییم که این درست نیست. یا می‌گوید کسانی که رقص و سماع هم می‌کنند به عنوان عارف مطرح هستند، در حالی که این هم درست نیست. درباره فقیه هم می‌گوید که برخی به رساله‌هایی خاصی از فقه توجه می‌کنند، در حالی که منظور از فقیه، این نیست. به هر حال در اینجا هم مفهوم‌شناسی و هم جریان‌شناسی جامعه آن زمان را هم مطرح کرده و ارتباط اینها با حاکمان صفوی را آورده است. من در کتابم این بحث را مطرح کرده‌ام. ملاصدرا جریان قدرت را از بالا به پایین نمی‌بیند و مردم را نیز به عنوان بخشی از شبکه قدرت مطرح می‌کند. او به آسیب‌شناسی هم توجه دارد و می‌گوید اگر فقها با جریان حاکم و قدرت سیاسی همراه شوند مردم احساس بی‌پناهی می‌کنند. از تعبیر «صید» هم استفاده کرده که بگوید مردم را صیاد قدرت شکار می‌کند. کدام فیلسوف ما این‌گونه به جریان قدرت و شبکه آن و معادلات و منازعات مربوط به قدرت با منظر و مبنای فلسفی توجه کرده است؟ متأسفانه این‌گونه جا افتاده که ملاصدرا رساله «کسر اصنام الجاهلیه» را فقط برای رد صوفیه نوشته است، در حالی که فقط این نیست و او جریان‌های قدرت را نقد کرده است. اگر همین تعمد ملاصدرا در بسط قدرت اجتماعی و عدم آمیختگی‌اش با قدرت سیاسی و ایستادن در جانب مردم را در نظر بگیریم به بداهت نگاه سیاسی او پی می‌بریم و می‌شود مدعیات آقای دکتر حقیقت را هم با همین بخش پاسخ داد.

حقیقت: از آقای دکتر لک‌زایی تشکر می‌کنم که به متون ارجاع دادند و من هم می‌خواهم به متون ارجاع دهم. من فرمایش ایشان را نقد می‌کنم و از مدعای اول به مدعای سوم پل می‌زنم تا وارد مدعای دوم یعنی ارتباط ملاصدرا با بحث ولایت فقیه و انقلاب اسلامی و امام خمینی شویم. شما گفتید که تکرارهای ملاصدرا آگاهانه بوده است. ملاصدرا کمتر از چهل صفحه بحث کرده و بیشتر مباحثش هم تکراری است. از این چهل صفحه فقط ده صفحه‌اش حرف نو دارد که شما ده‌ها کتاب و مقاله از آن استخراج کرده‌اید. بگذارید من هم متن‌خوانی کنم. ملاصدرا مثلا در «شواهد الربوبیه» به صفات دوازده‌گانه حاکم اشاره دارد که باید جید الفهم، حفوظ، صحیح الفکره، حسن العباره و محب علم باشد و طبعا آز بر شهوات نداشته باشد و شجاع و جواد و غیر لجوج و رئوف بر خلق باشد. آیا اینها در حکمت مشاء نیامده است؟ در نظریه ولایت فقیه نیست؟ اینها قطعا مخصوص حکمت متعالیه نیست. یا در صفحات 61 تا 63 ترجمه «کسر اصنام الجاهلیه» آمده که: «حکیم الهی و عارف ربانی، سرور عالم است و به ذات کامل خود که منور به نور حق و فروغ‌گیرنده از پرتو الهی است، سزاوار است تا نخستین مقصود خلقت باشد و فرمانروا بر همگی خلایق، و مخلوقات دیگر به طفیل موجود او فرمانبردار اوامر اویند». خب این یک بحث هستی‌شناختی درباره اصل وجود و انسان کامل است و ربطی به نظریه سیاسی و ولایت فقیه ندارد. بحث ولایت تکوینی است، نه تشریعی و سیاسی. یا در نقل قول کاملا مشخص‌تر، در تفسیر آیه نور می‌بینیم که ایشان خلافت را به صغری و کبری تقسیم می‌کند و می‌گوید: «تا اسباب پادشاهی و سلطنت کوچک ظاهری برای او فراهم گردد. و قد قیل: السلطان ظل الله فی الارضین». در استانبول دیدم همین جمله را اهل سنت نوشته بودند که عکس گرفتم و در سایتم منتشر کردم. این یعنی اینکه اندیشه سیاسی ملاصدرا به همین مقدار تقلیل پیدا کرده است. پس مجموعه مباحث سیاسی ملاصدرا بسیار کم است و مفاهیمی هم که استفاده کرده، مفاهیمی نیست که در دوران مدرن استفاده می‎شود. مباحث عدالت و حریت که او استفاده کرده، در دوران ماقبل مدرن مطرح بوده و بحث جنگ و صلح او هم بسیار مختصر و فاقد نوآوری است. پس نه جامعیت دارد، نه بدیع است و نه آن مقداری که بحث کرده، اهمیتی در فلسفه سیاسی دارد. مانند بسیاری از کسانی است که در طول زمان به مباحث سیاسی هم کمی پرداخته‌اند.

اکنون وارد مدعای سوم می‌شوم و یک استدلال از دکتر کیاشمشکی می‌آورم و از مدعای اول و دوم بگذریم که آیا او اندیشه سیاسی جامع و بدیع و مهم داشته یا نه. استدلال دکتر کیاشمشکی این است که بحث از حرکت جوهری، بحث از حقایق و مبحثی آنتولوژیک است، ولی گزاره‌هایی که در حیات سیاسی و اجتماعی انسان مطرح می‌شوند، اغلب گزاره‌های اعتباری‌اند و اساسا بین حقیقت و اعتبار، پیوند استنتاجی و تولیدی وجود ندارد. همچنین آقای دکتر احمد واعظی در کتاب «درآمدی بر فلسفه سیاسی» جمله کلیدی دارند و شما که در ذیل دفتر تبلیغات فعالیت می‌کنید به مباحث ایشان باید توجه کنید. ایشان گفته که بین مبانی فلسفه اسلامی و این نتایج سیاسی، رابطه تولیدی وجود ندارد، بلکه اینها مبادی بعیده هستند. پس نمی‌توانید بین مباحث هستی‌شناختی که مربوط به ولایت تکوینی است، با مباحث اعتباری فلسفه سیاسی پیوند تولیدی و استنتاجی برقرار کنید. همان‌طور که علامه طباطبایی هم گفته، بین «هست» و «باید» رابطه استنتاجی وجود ندارد.

لک‌زایی: گفتید که مباحث سیاسی ملاصدرا حدود چهل صفحه است. در مشهد پنجم «شواهد الربوبیه» حدود پنجاه صفحه و در «مبدأ و معاد» حدود سی صفحه بحث سیاسی کرده و کتاب کسر اصنام و رساله سه اصل نیز علاوه بر مباحث فلسفی، یک اثر سیاسی و اجتماعی هم محسوب می‌شوند. در ایقاظ النائمین و آثار تفسیری او هم مباحث سیاسی وجود دارد. ولی آن سه اثری که یاد کردم اهمیت بیشتری دارد.

حقیقت: من مقدار مباحث خالص سیاسی او را گفتم. کسر اصنام که اصلا کتاب سیاسی نیست. اگر این‌طور بخواهیم حساب کنیم باید کل مجلدات اسفار اربعه را هم فلسفه سیاسی حساب کنیم. بحث سر اندیشه سیاسی خالص اوست که بیشتر از چهل صفحه نیست. بهتر است از این بحث عبور کنیم و به مبحث سوم برسیم.

لک‌زایی: اگر اسفار را با مبانی نظری‌اش نگاه کنیم از ابتدا بحث سیاسی و اجتماعی است. درباره موضوع سوم یعنی ارتباط ولایت فقیه و انقلاب اسلامی با فلسفه صدرایی، یک بار می‌شود حکمت متعالیه را به عنوان پشتوانه فلسفی انقلاب اسلامی حساب کنیم که به نظرم این قابلیت را دارد و می‌تواند اتفاق بیافتد. همان‎طور که پشتوانه فقهی و کلامی آن هم، فقه و کلام شیعه است. همان‎طور که در وجه تاریخی از نهضت عاشورا اثر گرفته است. بحث دوم این است که انقلاب اسلامی را با توجه به حکمت متعالیه مورد تحلیل قرار دهیم. این هم ممکن است، همان‌طور که انقلاب اسلامی را بر اساس فلسفه هگل تحلیل کرده‌اند. نکته سوم درباره ارتباط مستقیم یا غیر مستقیم حکمت متعالیه با انقلاب اسلامی است. در حکمت متعالیه، ما حرکت جوهری را داریم که اگر انسان را در نظر بگیریم، او موجودی در مسیرِ شدن است و حضرت امام خمینی هم به عنوان مدرس حکمت متعالیه در همین مسیر حرکت کرده و جامعه را با خودش همراه کرده است. کتاب خانم لیلی عشقی (زمانی غیر زمان‌ها) توانسته ابعاد این بحث را از منظر عرفانی توضیح دهد. خود حضرت امام خمینی به عنوان رهبر انقلاب و استاد مطهری به عنوان ایدئولوگ انقلاب، بر اساس همین اندیشه حرکت کرده‌اند و وقوع انقلاب بر اساس همین تفکر بوده است. این‌که آقای دکتر حقیقت فرمودند که انقلاب یک پدیده مدرن است و نمی‌شود آن را با مبانی پیشامدرن صدرایی تحلیل کرد، در انقلاب ما نقض می‌شود. به هر حال ما انقلابی داریم که رهبر آن یک مدرس حکمت متعالیه بوده و این اتفاق رخ داده و وقوع آن، بهترین دلیل است که چنین امری ممکن است. آقای دکتر می‌فرمایند که ملاصدرا به این مباحث نپرداخته، ولی این‌طور نیست و ملاصدرا گفته که اگر حاکمان بر مردم فشار بیاورند و وضعیت زندگی‌شان را دشوار کنند، آنها رو به انقلاب می‌آورند. این تصریح خود ملاصدرا در مشهد پنجم شواهدالربوبیه است. در کسر اصنام هم به همین بحث توجه کرده که در مقالات و کتب مربوطه آمده است.

حقیقت: من به چند مسأله اشاره می‌کنم تا نشان دهم که ارتباط مستقیمی بین اندیشه ملاصدرا و اندیشه سیاسی امام خمینی و انقلاب اسلامی وجود ندارد. بنابر این ادعای من این است که احتمالا می‌تواند ارتباط غیر مستقیمی بین این دو وجود داشته باشد، ولی این احتمال قابل اثبات نیست و به حوزه‌های سیاسی کشانده نمی‌شود. کتاب خانم عشقی به منظر عرفانی و انسان کامل پرداخته و ربطی به اندیشه سیاسی ملاصدرا ندارد. اینکه انسان در حالِ شدن است هیچ ربطی به بحث ما ندارد، چون این «شدن» یا در جوهر اتفاق می‌افتد یا در اعراض. قبل ملاصدرا می‌گفتند جوهر ثابت است و ملاصدرا گفت جوهر هم حرکت دارد. فرض کنیم که انسان هم از نظر جوهری حرکت می‌کند و مختار است، خب این چه ربطی به انقلاب اسلامی و امام خمینی دارد؟!

شما بین دو مسأله خلط کرده‌اید؛ اینکه یک کیس (case) و مسأله را می‌شود بر اساس نظریه‌های مختلف طرح کرد یا نه؟ و دیگر اینکه آیا آن نظریه بر این کیس تأثیر دارد یا نه؟ شما می‌فرمایید انقلاب اسلامی را بر اساس فلسفه هگل تحلیل کرده‌اند. من عرض می‌کنم که بر اساس فلسفه مارکس هم می‌شود انقلاب اسلامی را تحلیل کرد. بر اساس نظریه هابرماس و هانتینگتون هم می‌شود. بر اساس نظریات لیبرالیستی هم می‎شود تحلیل کرد. ولی این بدین معنا نیست که بین انقلاب اسلامی با هگل و لیبرالیسم و مارکسیسم ارتباط وجود دارد. بدین معنا هم نیست که آنها بر انقلاب ایران تأثیر گذاشته‌اند. اینکه بر اساس فلسفه ملاصدرا هم بشود انقلاب اسلامی را تحلیل کرد، بدین معنا نیست که ملاصدرا بر انقلاب ایران تأثیر گذاشته است. اولا مفهوم انقلاب یک مفهوم مدرن است و در کتاب «هم‌روی» عرض کرده‌ام که مفاهیم مدرن را باید ظرفیت‌سنجی کرد. مفاهیم مدرن در دوران ماقبل مدرن وجود نداشته‌اند و در آن زمان غیر قابل فهم و تفکر و unthinkable بوده است. بله اصطلاحاتی مانند حاکم جائر را با مفاهیم مدرن نسبت‌سنجی و شاخص‌بندی کرد. یعنی تفکر ناشده و untough نبوده که شما زحمت بکشید و هزاران ساعت وقت بگذارید و ارتباط اندیشه ملاصدرا را با وضعیت سیاسی فعلی بحث کنید. شما نه یک کتاب و نه یک صفحه، فقط یک جمله بیاورید که امام خمینی اندیشه سیاسی خود را به ملاصدرا و حکمت متعالیه متصل کرده باشد. در کل آثار مکتوب و شفاهی امام خمینی یک جمله پیدا نمی‌کنید. هانری کربن که به جنبه اشراقی ملاصدرا تأکید داشت، اصلا در این حوزه قرار نمی‌گیرد و اشاره‌ای به این موضوع ندارد. ورود امام خمینی به پاریس با مرگ هانری کربن همزمان بود و این یک استعاره است که اوج‌گیری اسلام سیاسی در جهان با مرگ نماد تفکر اشراقی ملاصدرا همزمان بود. اسلام سیاسی یعنی گفتمانی که تشکیل حکومت بر اساس شریعت را ضروری می‌داند. علامه طباطبایی در این گفتمان قرار نمی‌گیرد و به نظریه ولایت فقیه معتقد نبود، در حالی که مدرس بزرگ حکمت صدرایی بود. در «بررسی و نقد متون سیاسی» سه اشکال به کسانی که بین ملاصدرا و نظریه ولایت فقیه ارتباط قائلند اشاره کرده‌ام.

لک‌زایی: از نکاتی که گفتید استفاده کردم و سعی خواهم کرد در پژوهش خود، مورد بررسی قرار دهم تا به تدقیق بحث کمک شود. البته همه کسانی که در این‌باره کار کرده‌اند فقط به ملاصدرا نپرداخته‌اند و به حکمت متعالیه پرداخته­اند. من در اینجا به عنصر «محبت» اشاره می‌کنم که نقش مهمی در فلسفه سیاسی ملاصدرا دارد. در کتابم نشان داده‌ام که باید به این عنصر، نگاه مدنی بکنیم. اتفاقا ملاصدرا آن را به نحو کاملا متمایزی تقریر می‌کند که در فلسفه اسلامی ما سابقه نداشته است. من معتقدم سه‌گانه محبت، شریعت و سیاست در فلسفه سیاسی ملاصدرا اهمیت خاصی دارد و در کار جدیدم به این سه‌گانه به صورت مستند می‌پردازم. محبت، نقطه انسجام‌بخش اندیشه سیاسی ملاصدراست که در کنار سایر مفاهیم باید از آن یاد شود. همچنین در کسر اصنام و شواهدالربوبیه به طغیان مردم و نارضایتی آنان از حاکمان اشاره شده که وجه انقلابی اندیشه ملاصدراست. مجددا از استاد ارجمندم آقای دکتر حقیقت تشکر می‌کنم که به مطالب مهمی اشاره کردند. امیدوارم باز هم فرصت بحث و گفتگو فراهم شود.

حقیقت: اینکه فرمودند وقوع انقلاب به معنی ارتباط میان اندیشه ملاصدرا و امام خمینی است، این عین مدعای شما و تکرار آن است. اصل ادعای شما این بود که میان این دو ربط برقرار است. اینکه فرمودید محبت از نوآوری‌های ملاصدراست، این هم درست نیست و ارسطو و فارابی و خواجه نصیر و دیگران هم به این اشاره کرده‌اند. ملاصدرا فقط حرف آنها را تکرار کرده است. اینکه گفتید ملاصدرا درباره طغیان مردم صحبت کرده، سؤال بنده این است که چند سطر بحث کرده است؟ با چند سطر که نمی‌شود نظریه طرح کرد. ضمن اینکه طغیان لزوما به معنی انقلاب نیست. انقلاب یعنی بسیج مردم بر اساس یک ایدئولوژی و محوریت یک رهبر کاریزماتیک برای دگرگون کردن یک نظام سیاسی. مسلم است که ملاصدرا چنین چیزی نگفته است، چون گفتم که این مفهوم برای او و در زمان او غیر قابل تفکر بوده است. شخصیت ملاصدرا یک شخصیت عرفانی و مغضوب فقهای زمان خود بود و به تبعید رفت. پس اساسا در پرسمان او مطرح نبود که طرح سیاسی نویی بیافکند. به قول مرحوم دکتر فیرحی؛ پیوند شریعت و عرفان یا تصوف، نتیجه‌ای جز فردی و غیر اجتماعی کردن ابعاد شریعت نداشت. خلاصه حرف بنده این است که پروژه شما برای استخراج فلسفه سیاسی از آثار ملاصدرا هیچ کمکی به شیوه حکمرانی جمهوری اسلامی نکرده و گنجاندن آن در سرفصل‌های رشته علوم سیاسی یک اشتباه مضاعف است. این بحث یک شبه‌دانش است و علمی نیست و از نظر جامعه‌شناختی مقبولیت لازم را پیدا نخواهد کرد. نه ویژگی‌های یک دانش جهانی را دارد و نه در ایران و در دانشگاه‌های مادر مورد استقبال قرار گرفته و نهایتا از مرز پژوهشگاه شما عبور نخواهد کرد. از تواضع علمی شما و عدالت آقای تاران در تقسیم وقت تشکر می‌کنم.

برای فایل صوتی به کانال تلگرامی رجوع فرمایید:

s_sadegh_haghighat@

1375 مرتبه بازدید
در حال ارسال...