مصاحبه ها و یادداشتها

عدالت به روایت مایکل سندل

فلسفه اخلاق سندل را می توان در مواردی همچون اصول جمهوری گرایی، تقدم خیر بر حق، احیای فضیلت گرایی، حقوق بشر محلی، مبارزه با نابرابری اقتصادی و مصرف گرایی، و اخلاق پزشکی تلخیص کرد

اخلاق در سیاست: عدالت به روایت مایکل سندل

دکتر سید صادق حقیت

کارگاه 50 فلسفه اخلاق «خانه اخلاق پژوهان جوان»

یکشنبه 26 آبان‌ماه 98

به قلم: علی علیزاده

 چکیده:

 مایکل سندل بیش از آن­که یک جماعت­ گرا باشد، یک جمهوری­ گرا است. جمهوری­ گرایی در مقابل حکومت پادشاهی و استبدادی، بر مفاهیمی همچون حکومت قانون و افراد و فضیلت مدنی تاکید می­ کند. از آن­جایی که مردم دارای حقوق پیشینی غیرقابل سلبی هستند، اکثریت - حتی به شکلی دموکراتیک - نیز  نمی‌توانند این حقوق را از خود سلب کنند. بنابراین می­ توان گفت مایکل سندل به این معنا در مواردی با دموکراسی غربی تضاد و فاصله پیدا می­ کند.

مایکل سندل؛ جمهوری‌گرا یا جماعت‌گرا؟!

موضوع بحث ما اخلاق در سیاست از دیدگاه مایکل سندل است. برای ورود به بحث باید به چند بحث مقدماتی اشاره کنم. مایکل سندل از جمله فیلسوفان اخلاق و سیاست معاصری است که امروزه در جهان شناخته شده است و در ایالت متحده به اندیشه­ او بهای زیادی داده می­شود. بدون شک مایکل سندل به مکتب جمهوری­گرایی تعلق دارد اما در مورد این­که او به مکتب جماعت­گرایی تعلق دارد یا خیر، بحث وجود دارد. با این­حال در مجموع می­توان گفت که مایکل سندل جماعت­گرا است. در صفحه­ی 22 کتاب «فلسفه­ی سیاسی و روش­شناسی» تعریفی از جمهوری­گرایی ارائه شده است که نشان می­دهد چرا باید مایکل سندل را جمهوری­گرا خواند. همان­طور که می­دانید بین جمهوری‌گرایی و جمهوری­خواهی به عنوان یک نحله یا حزب سیاسی تفاوت وجود دارد. مایکل سندل ارتباط خاصی با جمهوری­خواهان آمریکا ندارد اما با مکتب جمهوری­گرایی مرتبط است. در صفحه­ی 22 این کتاب می­خوانیم که مایکل سندل بیش از آن­که بخواهد خود را جماعت­گرا معرفی کند، خود را جمهوری­گرا می­خواند. جمهوری­گرایی در مقابل حکومت پادشاهی و استبدادی، بر مفاهیمی همچون حکومت قانون و افراد و فضیلت مدنی تاکید می­کند. بر اساس جمهوری­گرایی مردم به شکل پیشینی حقوق غیرقابل سلبی دارند. قید «پیشینی بودنِ حقوق» در جماعت­گرایی و جمهوری­گرایی از اهمیت فراوانی برخوردار است که به آن خواهیم پرداخت. از آن­جایی که مردم دارای حقوق پیشینی غیرقابل سلبی هستند، اکثریت حتی به شکلی دموکراتیک نیز نمی­توانند این حقوق را از خود سلب کنند. بنابراین مایکل سندل به این معنا در مواردی با دموکراسی غربی تضاد و فاصله پیدا می­کند، چون دولت نمی­تواند بی­طرف باشد و حتی اگر اکثریت بخواهند آن حقوق را سلب کنند، این حق را ندارند. اگر یکی از اصول جماعت‌گرایی[1] احترام به رای اکثریت و دموکراسی باشد، مایکل سندل به این معنا جماعت­گرا نخواهد بود. البته مایکل سندل به یک معنا جماعت­گرا است اما به معنایی دیگر (قبول داشتن رای اکثریت حتی برای نفی حقوق پیشینی انسان­ها) جماعت‎گرا نیست.

همان­طور که می­دانید جماعت­گرایی یک label و برچسب است که از سوی مخالفان جماعت­گرایی (مثل لیبرال­ها) به این دسته نسبت داده شده است. با این­حال در مجموع قدر مشترکی که بین مایکل سندل، مایکل والزر، آمیتای اتزیونی، السدیر مک­اینتایر و ... وجود دارد، نقد لیبرالیسم است و با این قدر مشترک می­توان ایشان را جماعت­گرا خواند. این که ایشان را جماعت­گرا می­خوانیم به این دلیل است که ایشان بر خلاف لیبرالیست­ها بر مفهومی به نام جماعت تاکید دارند. در جماعت عناصری مانند سنت و فرهنگ وجود دارد. چیزی که از جماعت نتیجه می­شود، locality است؛ به این معنا که فرهنگ و سنت در یک­جا با جای دیگر متفاوت است. این مطلب مخالف یکی از اصول اصیل لیبرالیسم یعنی جهان­شمولی (universalism) است. بنابراین جماعت­گرایان جهان­شمولی لیبرالیسم را قبول ندارند. اگر بخواهیم تا این­جا مطالب ارائه­شده را جمع­بندی کنیم، باید بگوییم: بدون شک مایکل سندل جمهوری­گرا (republicanist)  است اما به بیانی دیگر می­توانیم او را جماعت­گرا نیز بدانیم.

 

فلسفه اخلاق مایکل سندل


در فلسفه­ی اخلاق سه مکتب اصلی با نام­های فضیلت­گرایی، وظیفه­­گرایی و پیامدگرایی وجود دارد. جماعت­گرایان در حوزه­ی فلسفه­ی اخلاق رای واحدی ندارند، به همین دلیل آن­چه که در این­جا بیان می­کنیم، صرفا مربوط به مایکل سندل است و نمی­توان آن را به دیگر جماعت­گرایان نیز نسبت داد. اشتراک مایکل سندل و السدیر مک­اینتایر در این است که هر دو فضیلت­گرایی ارسطو را در قرن بیستم احیا کرده­اند. احیایی که بسیار ارزشمند است. با این که فلاسفه­ی اخلاق مسلمان مدعی پیروی از فلسفه­ی اخلاق ارسطو هستند و علی القاعده باید ایشان فضیلت­گرایی را احیا کنند، می­بینیم که این کار توسط افرادی همچون سندل انجام پذیرفته است. بنابراین فلسفه­ی اخلاق مایکل سندل به نوعی نقد پیامدگرایی و وظیفه­گرایی است. می­دانید که پیامدگرایی اعم از فایده­گرایی و عمل­گرایی است. مایکل سندل  در کتاب «اخلاق در سیاست» به طور خاص عمل­گرایی را و در جاهای دیگر فایده­گرایی را نقد کرده است. نقدهای جماعت­گرایانه­ی سندل به جان رالز[2] و کانت، نقد وظیفه­گرایی هستند. به بیان دیگر اگر نقد جماعت­گرایانی مانند مک­اینتایر و سندل را به لیبرالیسم تحلیل کنیم، باید آن را نقد فضیلت‌گرایی به وظیفه­گرایی به حساب بیاوریم. 

نکته­ی مقدماتی دیگر این است که مباحث فلسفه­ی اخلاق با مباحث حوزه­های دیگر مرتبط است. یکی از دانش­هایی که به لحاظ رتبی در پیش از فلسفه­ی اخلاق قرار دارد، فلسفه­ی عمومی است. به عبارت دیگر فلسفه­ی اخلاق هر فیلسوف، بر فلسفه­ی عمومی او مبتنی است. چیزی که از فلسفه­ی اخلاق منتج می­شود، فلسفه­ی سیاسی، اجتماعی و حتی اقتصاد سیاسی است.  بنابراین اگر بخواهیم مباحث مبنایی­تر سندل را در پیش از فلسفه­ی اخلاق ببینیم، باید فلسفه­ی او را ببینیم. همچنین اگر بخواهیم مباحث مرتبط با فلسفه­ی اخلاق او را ببنیم، باید به مباحث او در فلسفه­ی سیاسی، اجتماعی و حتی حوزه­ی اقتصاد اشاره کنیم.

تقدم خیر بر حق

یکی از مبانی­ ای که به آن اشاره کردیم، مبنای تقدم خیر بر حق است. همان­طور که می­دانید لیبرال­ها حق فردی را بر خیر عمومی مقدم می­دانند و معتقدند که فرد حقوقی دارد که خیر عمومی و جمع نمی­تواند آن را تحدید کند. سندل در صفحه­ی 201 کتاب «اخلاق در سیاست» می­گوید: «می­توانیم کار خود را با بررسی دیدگاه­های اخلاقی و سیاسی خاصی، یعنی دیدگاه لیبرالی آغاز کنیم ... مبنای دیدگاه لیبرالی تقدم حق بر خیر است.» این بحث بسیار مهمی است که در لیبرالیسم، خیر امر پیشینی است. مطابق دیدگاه لیبرالیسم اگر خیری تعریف می­شود، باید آن را مبتنی بر حق دانست و گفت خیر امری پسینی است؛ به این معنا که افراد یک جامعه بر اساس قرارداد دور هم نشسته و خیر خودشان را تشخیص می­دهند. بنابراین بر اساس لیبرالیسم ما حقوقی داریم که خیر خودمان را بر اساس آن­ها تشخیص می­دهیم بر خلاف مایکل سندل که معتقد است خیر امری پیشینی است؛ یعنی قبل از این­که ما حقوقی داشته باشیم، خیری وجود دارد که ما باید آن را «کشف» کنیم. کشف در این­جا معنای خاصی دارد. به عبارت دیگر ما نمی­توانیم در این­باره قرارداد کرده و اموری را وضع کنیم. مایکل سندل در صفحه­ی 201 همین کتاب می­گوید: «آرمان موردتوصیف ایشان را می­توان در این ادعا خلاصه کرد که حق از دو منظر بر خیر مقدم است: نخست این که تقدم حق به معنای این است که حقوق فردی را نمی­توان فدای خیر عمومی کرد[3] و دوم این­که اصول عدالت که به این حقوق تصریح می­کنند، بر خلاف مفاهیم کلی غایت­شناسانه، نمی­توانند بر هیچ دیدگاه خاصی بر زندگی خوب مبتنی باشند.» از این­جا می­توان نتیجه گرفت که جماعت­گرایان منتقد فردگرایی هستند. اگر بخواهیم به شکل خلاصه بگوییم: لیبرال­ها معتقدند که «خود» (self) در جوامع مختلف مشترک است. به بیان دیگر می­شود معنایی به نام «خود» را  از جوامع مختلف منتزع کرد. وقتی یک معنا از خود را از این سه جامعه منتزع می­کنیم، نتیجه این می­شود که می­توانیم به یک مفهوم universal برسیم، چرا که انسان بما هو انسان یک چیز بیشتر نیست. چیزی که بر این مساله مترتب می­شود این است که بر اساس لیبرالیسم، این انسان بما هو انسان دارای حقوقی است که آن را حقوق بشر می­نامیم. در این صورت دیگر بین جامعه­ی غربی، شرقی، مارکسیسیتی و اسلامی فرقی نخواهد بود، چون مفهوم انسان بما هو انسان در این جوامع با یکدیگر فرقی ندارد.

حقوق بشر محلی یا جهان‌شمول؟

 در مقابل جماعت­گرایان بر اساس مفهوم محلی­گرایی (localism) و این که هر جماعتی ویژگی­های خاص خودش را دارد، معتقد هستند که سنت و فرهنگ، در جامعه­ی غربی و جامعه­ی مارکسیسیتی با یک­دیگر متفاوت هستند. بنابراین اگر حقوق بشری وجود داشته باشد، باید آن را غنی کرد. غنی­سازی حقوق بشر یا فلسفه­ی سیاسی به وسیله­ی فرهنگ و سنت اتفاق می­افتد. در این صورت بر اساس جوامع مختلف، حقوق بشرهای متنوعی نیز خواهیم داشت. سوالی که در این­جا مطرح می­شود این است که آیا ما در این مورد به نسبیت مطلق می­رسیم؟ پاسخ خیر است، چرا که بین حقوق ایجابی و سلبی تفاوت وجود دارد. حقوقی سلبی مثل نفی شکنجه جهان‌شمول هستند و از این جهت بین جماعت­گرایی و لیبرالیسم تفاوتی وجود ندارد، اما حقوق positive و ایجابی به سنت و فرهنگ هر جامعه بستگی دارد؛ مانند حق زنان بر رانندگی و ... .  در حقیقت این مبنا نقدی است بر فلسفه­ی اخلاق جان رالز و مبنای کانتی، چون در فلسفه­ی اخلاق کانت گفته می­شود که ما باید به اصلی جهان­شمول برسیم؛ اصلی که مبنای آن قاعده‌ی زرین «آن­چه را که برای خود نمی‌پسندی، برای دیگران هم نپسند» است. اگر ما چیزی را تنها در صورتی برای دیگری بپسندیم که موردپسند خودمان باشد، به این نتیجه می­رسیم که باید همه­ ی حقوق در جوامع مختلف مشترک باشند. کانت این «خود» را «خودِ سبک­بال» می­نامد؛ یعنی خودی که بین جوامع مشترک بوده و universal است. در مقابل جماعت­گرایان بر مفاهیمی همچون سنت و فرهنگ تاکید کرده و در نتیجه بر ارزش‌هایی اخلاقی همچون حفظ جنین، مخالفت با هرزه­نگاری و تاکید بر مراسم دعا در مدارس پافشاری می­کنند. مطابق این دیدگاه دیگر نمی­توان نسبت به مسائل اخلاقی و دینی بی‌طرف بود.

در این­جا لازم است به این نکته اشاره کنم که جماعت­گرایان به خصوص مایکل سندل معمولا - و نه ضرورتا - با مسائل دینی اشتراک زیادی دارند. اگر به مبنای کانتی که مبنایی جهان‌شمولی بود، توجه کنید، خواهید دید که کانت در مساله­ای مانند دروغ می­گوید: استثنایی وجود ندارد، چون اگر قرار باشد برای دروغ استثنایی در نظر بگیریم، اصل جهان­شمولی را زیر سوال برده­ایم. به عبارت دیگر اگر قرار باشد مثلا بنابر مصلحت دروغ بگوییم، تعریف این مصلحت آن­قدر وسیع خواهد بود که معلوم نیست تا کجا را در بر بگیرد. مساله­ای که در این­جا وجود دارد این است که ادیان ابراهیمی معولا با این مبنا مشکل دارند، چون به هر حال مواردی وجود دارد که قدر متیقن در آن­ها این است که دروغ گفتن جایز است؛ مثلا در تاریخ اسلام داریم که حضرت علی (ع) بیرون از مسجد روی سکویی نشسته بودند و کسی از مقابل ایشان از دست کسانی­که می­خواستند او را بکشند، فرار کرد. وقتی از حضرت در مورد این شخص سوال کردند، ایشان جایشان را عوض کردند و گفتند: من از لحظه­ای که این­جا نشسته­ام، کسی را ندیدم. همان­طور که می­دانید حضرت در این­جا توریه کرد­ه­اند. توریه به معنای دروغ مجاز است. با توجه به این مثال در چنین مواردی نه تنها دروغ گفتن جایز است، بلکه برای حفظ جان مسلمان واجب نیز خواهد بود. در کتاب تلمود نیز برای دروغ گفتن سه استثنا ذکر شده است: دانش، میهمان‌نوازی و مسائل جنسی. بر اساس دیدگاه جماعت­گرایی و فلسفه­ی اخلاق مایکل سندل، در فلسفه­ی اخلاق اگر دیدگاهی محلی برگزیده باشیم، می­توانیم بگوییم که مبنای ما در اسلام با مبنای غرب متفاوت است. پس نتیجه می­گیریم که مبنای جماعت­گرایی در فلسفه­ی اخلاق به مبانی دینی و ادیان ابراهیمی نزدیک­تر است. در حالی که لیبرالیسم به دلیل تاکید بر «خود نامقید و سبک­بال» و اصل زرین کانت از فلسفه­ی اخلاق اسلامی فاصله می­گیرد.

مایکل سندل و مسائل فلسفه اخلاق

نابرابری اقتصادی

اگر بخواهیم مثال­های دیگری از فلسفه­ی اخلاق مایکل سندل بزنیم، می­توانیم به مسائل سیاسی­تر و اقتصادی­تر وارد شویم. مایکل سندل از جمله فیلسوفان اخلاقی است که در جامعه­ی آمریکا حضور دارد و سعی می­کند مسائل فلسفه­ی اخلاق آمریکا را بررسی کند. او به شکل خاص در سال 2017 در نشست داووس شرکت کرد و بر مساله­ی نابرابری اقتصادی تاکید کرد. می­دانید که امروزه کشورهای جهان به دو دسته­ی شمال و جنوب تقسیم می­شوند. کشورهای شمالی عمدتا کشورهایی ثروتمند و کشورهای جنوبی عموما کشورهایی فقیر هستند. این فاصله­ی اقتصادی هر روز در حال بیشتر شدن است و هیچ راهکاری عملی نیز برای کمتر کردن آن وجود ندارد. مدتی پیش راجع به عدالت در کشورها بر اساس مساحت جغرافیایی آن­ها فکر می­کردم؛ مثلا استرالیا را در نظر بگیرید: استرالیا یک قاره است اما حدوا بیست میلیون نفر جمعیت دارد. یعنی می­توان چیزی در حدود یک میلیارد مهاجر به آن­جا فرستاد. این در حالی است که در بعضی کشورها جمعیت به شدت متمرکز بوده و به این دلیل آلودگی­ها و بیماری­های مختلفی در آن­جا وجود دارد. روشن است که چنین چیزی مطابق عدالت نیست و باید سازمان­هایی مثل سازمان ملل قدرتی داشته باشند تا در چنین مواردی عدالت را برقرار سازند. مایکل سندل در نشست داووس گفت: ما انسان­ها در زندگی عمومی خودمان خیراتی مشترک داریم که باید آن­ها را کشف کنیم. همان طور که می­بینید این یکی از مباحث فلسفه­ی اخلاق است که آثار آن به حوزه­های اقتصادی و سیاسی نیز می­رسد.

مصرف‌گرایی

مایکل سندل همچنین در نقد لیبرالیسم و کاپیتالیسم به مساله­ی مصرف­گرایی اشاره می­کند. او معتقد است امروزه در کشورهای غربی فرهنگی به نام فرهنگ مصرف وجود دارد. آمریکا بدهکارترین کشور دنیا است ولی این به این معنا نیست که اقتصاد آمریکا ضعیف است. ممکن است چند سال بعد اتفاق دیگری بیفتد اما در حال حاضر اقتصاد آمریکا بسیار قدرتمند است. امروزه بر خلاف آمارهایی که در رسانه­های عمومی ما داده می­شود، آمریکا سهمی 20 درصدی از کیک جهانی اقتصاد دارد. این نشان می­دهد که آمریکا بزرگ­ترین اقتصاد دنیا است. چنین اقتصاد قدرتمندی بر اساس اعتبار اداره می­شود؛ به این معنا که در اقتصاد آمریکا اعتباری وجود دارد که بر اساس آن چرخش مالی بسیار زیادی به وجود می­آید. در واقع اقتصاد آمریکا با این اعتبار گردش مالی خود را زیاد کرده و سرپا می­ماند. بگذارید درباره­ی چیستی اعتبار چند مثال بزنم تا بحث مصرف­گرایی مایکل سندل بیشتر روشن شود: حقوق یک کارمند عادی در آمریکا چیزی در حدود 2500 تا 300 دلار است. یک کارمند آمریکایی می­تواند یک اتومبیل هیوندا را به صورت اقساط (ماهی 300 دلار) و بدون بهره بخرد. این یعنی بانک‌های آمریکایی فرهنگ مصرف را ترویج می­کنند تا زندگی یک کارمند نیز مانند کشور آمریکا بر اساس اعتبار جریان داشته باشد. یا مثلا در آمریکا می­توان یک بنز را با 500 دلار از دم قسط خریداری کرد. این مساله باعث می­شود که شخص تا آخر عمر بدهکار شود و دائما کار کند تا بتواند قسط­هایش را بپردازد. این فرهنگ مصرف­گرایی است. در چنین فرهنگی بر خلاف فرهنگ ما که اشخاص از بدهکار شدن گریزانند، شخص به کار کردن خود امید دارد. چیزی که در این­جا اهمیت دارد این است که در این موارد هویت افراد با مصرف­گرایی گره می­خورد. این همان چیزی است که مایکل سندل به آن معترض است. مایکل سندل در کتاب «آن­چه با پول نمی­توان خرید» می­گوید: ما امروزه همه چیز را با پول می­خریم؛ مثلا امروزه در بعضی کشورها می­توان سربازی را خرید. این به این معنا است که  می­توان دو سال از عمر را با پول خرید و فروش کرد. مثال دیگر این مطلب خرید و فروش حق ایجاد آلایندگی است. امروزه می­بینیم که کشوری مثل آمریکا به راحتی از پیمان پاریس خارج می­شود. مثال دیگر مروبط به گرفتن وقت از دکتر است. همان طور که می­دانید مخارج پزشکی در آمریکا خیلی بالا است. با این حال اگر کسی در آمریکا ماهیانه 1500 دلار بپردازد، پزشک تلفن همراه خود را به او می­دهد تا این شخص هر وقت که بخواهد با او تماس بگیرد. مایکل سندل در این کتاب می­گوید: درست است که جامعه­ی ما (آمریکا) به اشتباه این­طور شده است اما چیزهایی مثل دوستی وجود دارد که نمی­توان آن­ها را با پول خرید. 

سربازی

سوالی که در این­جا مطرح می­شود این است که آیا سربازگیری اجباری درست است یا استخدام سربازان[4]؟ تعیین این که کدام یک از این دو بهتر هستند، به عهده­ی فلسفه­ی اخلاق است. مایکل سندل نمی­خواهد بگوید که کدام بهتر است، بلکه می­خواهد بگوید فلسفه­ی اخلاق باید به این مسائل هم بپردازد. فلسفه­ی اخلاق در ایران نیز باید به مسائل عینی بپردازد. در ایران یک جوان در هجده سالگی، در حالی که در اوج شهوت جنسی است، باید به سربازی برود و اگر نرود از موقعیت­های شغلی محروم می­شود. در ایران وقتی درباره­ی مسائل دینی بحث می­کنیم، باید به این نکات نیز توجه کنیم.

اخلاق پزشکی

موضوع اخلاق پزشکی نیز از موضوعاتی است که باید فلسفه­ی اخلاق به آن بپردازد و مایکل سندل به مواردی از آن اشاره می­کند: یکی از این مسائل مربوط به سقط جنین است. تصور ما در ایران این است که دموکرات­ها از نظر سیاسی از جمهوری­خواهان به ما نزدیک­تر هستند. در حالی که در مسائل دینی برعکس است و جمهوری‌خواهان متدین­تر بوده و در مسائلی همچون سقط جنین، همجنس­گرایی و ... سخت­گیرتر هستند. مثال دیگر مربوط به سلول­های بنیادین و مهندسی ژنتیک است. مایکل سندل در این باره به این می­پردازد که آیا ما حق دست­کاری در سلول­ها را داریم یا خیر؟ آیا ما حق تقویت ژن­های برتر را داریم یا خیر؟ آیا ما حق تعیین جنسیت فرزندمان را داریم یا خیر؟ آیا گرفتن رحم اجاره­ای کاری اخلاقی است یا خیر؟

در جمع­بندی مطالب پیشین باید بگویم که مایکل سندل معتقد است: ما باید اخلاق را قانون­مند کنیم. او بر خلاف دیدگاه اخلاق پست‌مدرن به نسبیت در اخلاق معتقد نیست، بلکه معتقد است می­توان اخلاق را قانون­مند کرد و این مساله را بر اصول فلسفه­ی اخلاق مبتنی می­داند؛ اصولی که با دین نیز ارتباط دارند. مواردی وجود دارند که در آن­ها عقل انسان نمی­تواند کاری از پیش ببرد و باید از دین استفاده کنیم. مایکل سندل می­گوید گاهی به من انتقاد وارد می­کنند که چرا مباحثم بیش از اندازه دینی است؟

دومین نتیجه­ ای که مایکل سندل از مطالب پیشین می­گیرد این است که دولت نیز وظیفه دارد در حوزه­ی اخلاق دخالت کند. در فلسفه­ی اخلاق اسلامی در حوزه­ی مسائل مربوط به حکومت و سیاست این سوال وجود دارد که آیا دولت باید بی­طرف باشد یا خیر؟ تفکر لیبرالی که اصل بی­طرفی را به ذهن برخی وارد کرده است، این تصور را برای برخی به وجود آورده است که حتی براساس دیدگاه اسلامی نیز دولت باید بی­طرف باشد. در حالی که در قرآن آمده است: «الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ[5] فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ»[6] حتی جامعه­­ای مثل جامعه­ی آمریکا در مقایسه با جامعه­ی اروپا در مساله­ی آموزش در مدارس کمتر بی­طرف است. به طور کلی می­توان گفت نهاد آموزش و خانواده در آمریکا از وضعیت بهتری برخوردار است، چون در اروپا حدود 50 درصد از مردم دین­دار هستند، در حالی که این رقم در آمریکا حدودا 70 درصد است. با این حال مایکل سندل به این حد نیز راضی نیست.

مقایسه رویکرد اخلاقی مایکل سندل با نگرش اسلامی

مایلم در این­جا فقط در یک مورد برداشتی را که از مکتب اسلام دارم با فلسفه­ی اخلاق سندل مقایسه کنم: آیا ما در اخلاق­ورزی به دین نیاز داریم یا خیر؟ در پاسخ به این سوال باید گفت: ما دو دسته دانش داریم: یافته­های انسانی و داده­های وحیانی. سوالی که این­جا پیش می­آید این است که چه ارتباطی میان یافته­های انسانی و داده­های وحیانی وجود دارد؟ من در حوزه­ی سیاسی کتابی به نام «همروی فلسفه­ی سیاسی و فقه سیاسی» نوشته­ام و در آن­جا گفته­ام که اگر فلسفه­ی سیاسی مصداقی از یافته­های انسانی و فقه سیاسی مصداقی از دانش مبتنی بر داده­های وحیانی باشد، بین این دو تعامل برقرار است؛ تعاملی که من آن را «همروی» نامیده­ام. به نظرم این مبنا با مبنای مایکل سندل و مک­اینتایر نیز هم­خوانی دارد. برای بیان چگونگی این هم­خوانی مثالی از مک­اینتایر می­زنم: در کتاب «فلسفه­ی سیاسی و روش‌شناسی» نقل قولی از مک­اینتایر کرده­ام.[7] مضمون بحث اخیر[8] مک­اینتایر در حقوق بشر این است: عقل انسان نمی­تواند مصادیق و مرزهای حقوق بشر را به خوبی مشخص کند و من به عنوان یک فیلسوف نمی­توانم در این مساله نظر خاصی داشته باشم اما از آن­جایی که یک مسیحی کاتولیک هستم، بر اساس اعتقادنامه­ی کاتولیک به حقوق بشر معتقد هستم. این حرف جدید و جالبی است که با نظریه­ی همروی من نیز هم­خوانی دارد. من معتقدم که ممکن است عقل ما در جایی نتواند به چیستی حقوق بشر و مرزهای آن حکم کند ولی دین ما می­تواند در همان مورد حرف خاصی داشته باشد. این یکی از صور نسبت­سنجی یافته­های انسانی و داده­های وحیانی است و مصداق خوبی است برای این مطلب که ما می­توانیم از داده­های وحیانی در فلسفه­ی اخلاق و فلسفه­ی سیاسی استفاده کنیم. من در بخش آخر مصاحبه­ای که با مایکل سندل داشتم[9]، از او درباره­ی مساله­ی عدالت در جمهوری اسلامی ایران سوال کردم. او در پاسخ گفت: عدالتی که من مطرح کرده­ام، مخصوص جامعه­ی ما است و شما در ایران باید با کمک گرفتن از قرآن و روایات عدالت خاص خودتان را داشته باشید. با این حال ممکن است اصولی از این عدالت – به خصوص در حقوق سلبی- مشترک باشند.

نقدی به مایکل سندل

به عنوان آخرین نکته: به نظرم علی رغم جهات مثبتی[10] که در فلسفه­ی اخلاق مایکل سندل وجود دارد، در دیدگاه او نقطه­ی ضعفی وجود دارد و آن این است که مباحث او چندان مستدل نیستند. اگر مباحث فلسفه­ی اخلاق کانت را با مباحث فلسفه­ی اخلاق سندل مقایسه کنید، می­بینید که کانت دقیقا از یک جایی شروع می­کند و نهایتا هم به جای خاصی می­رسد اما مباحث مایکل سندل – هر چند در ذهن ما مطلوب هستند – چندان مستدل نیستند. گویا مباحث او صرفا درد و دل­هایی در حوزه­ی فلسفه­ی اخلاق است.

پرسش: من متوجه این که جماعت­گرایان، حقوقی مثل ممنوعیت شکنجه را جهان­شمول می­دانند، هستم. همچنین متوجه این که در این دیدگاه بعضی از چیزها محلی و local هستند، نیز هستم، اما متوجه نمی­شوم که سندل چگونه مرزی بین این دو ترسیم می­کند.

پاسخ: مرز این دو همان حقوق سلبی و ایجابی است. ممکن است در یک مصداق جزئی اختلاف پیش بیاید ولی معمولا اختلافی رخ نمی­دهد؛ مثلا به نظرم مساله­ی سربازی جزء حقوق ایجابی است؛ به این معنا که اگر فرهنگ و دین ما مقتضی نوع خاصی از سربازی باشد، باید همان را اجرایی کرد. فرق حقوق سلبی و ایجابی نیز مشخص است؛ مثلا این که هیچ کس حق ندارد کسی را شکنجه کند، یک حق سلبی است. من کتابی به نام «فربه و نحیف» از مایکل والزر ترجمه کرده­ام که در حوزه­ی فلسفه­ی اخلاق است. مایکل والزردر مقدمه­ی ترجمه­ی فارسی کتاب به نکاتی اشاره کرده است که بیانگر تفاوت دیدگاه او با مایکل سندل است. مایکل سندل جماعت­گرای غیرلیبرال و مایکل والزر جماعت‌گرای لیبرال است. مایکل والزر در آن مقدمه می­گوید: کسانی که در ایران هستند، نباید از جماعت‌گرایی سوء­استفاده کنند. به این معنا که ایرانیان نمی­توانند بگویند ما مسائل خودمان را داریم و هر طور هم بخواهیم آن­ها را حل می­کنیم، چرا که سه اصل[11] وجود دارد که جهان شمول بوده و غیرقابل تخطی هستند. به نظرم از نظر مفهومی و نظری مفهوم حقوق سلبی و ایجابی مشخص هستند، منتها ممکن است در مصداقی خاص اختلاف پیش بیاید.

کلیدواژه­ ها: فلسفه­ ی سیاسی، جماعت­ گرایی، جمهوری­ گرایی، مایکل سندل، حقوق بشر، مک­ اینتایر.

 



[1] . Communitarianism

[2] . مبنای فلسفه­ی اخلاق جان رالز فلسفه­ی اخلاق کانت است.

[3] . به تعبیر حوزوی عند التزاحم بین خیرعمومی و حق فردی، خیر عمومی مقدم است. و این اصل در فلسفه­ی سیاسی از اهمیت فراوانی برخوردار است.

[4] . ظاهرا در بیشتر کشورهای اروپایی چیزی به اسم خدمت اجباری سربازی وجود ندارد. در این کشورها مسائل نظامی توسط ارتش رفع و رجوع می­شوند.

[5] . تمکن در زمین به معنای قدرت است.

[6] . حج 41

[7] . در این­باره می­توانید کلیپی از او در یوتیوب پیدا کنید. من مضمون این کلیپ را در این کتاب آورده­ام.

[8] . مک­اینتایر پیش از این گفته بود: عقل انسان نمی­تواند راجع به حقوق بشر صحبت کند.

[9] . این مصاحبه درکتاب فلسفه­ی سیاسی و روش­شناسی آمده است.

[10] . دیدگاه مایکل سندل مشتمل بر نقاط مثبت فراوانی است که برخی از آن­ها عبارتند از: احیای فضیلت­گرایی ارسطو در قرن بیستم، پرداختن به مسائل انضامی جهان و خصوصا آمریکا و دفاع عقلی از آن­ها و ... .

[11] . آزادی، حق برابری و ... .

2116 مرتبه بازدید
در حال ارسال...