تحدید مصلحت
چکيده
مصلحت، يکي از مفاهيم مهم فقه سياسي است. فارغ از مصالح اوليهاي که بر اساس آنها احکام الهي تشريع شدهاند، مصلحت در حوزة احکام حکومتي، کاربرد جديدي پيدا کرده است. امام خميني، در راستاي تشريح نظرية ولايت مطلقه فقيه، به عنصر مهم مصلحت نظام اشاره کردهاند. در حالي که مراد فقها از عناويني همچون اختلال «نظام»، به ريختن «نظام اجتماعي» است، به نظر ميرسد مقصود از «مصلحت نظام» نزد حضرت امام، «مصلحت دولت اسلامي» باشد، نه صرف مصلحت نظام اجتماعي؛ بدين لحاظ شايد بتوان گفت کاربرد مصلحت به اين معنا، از ابداعات امام راحل براي حل مشکلات نظام جمهوري اسلامي بوده است. در حالي که مصلحت به اين معنا، راهگشاي مشکلات دولت اسلامي به شمار ميرود، چه بسا از جوانب نظري و عملي ـ در تعيين مفهوم، معيارها و مرجع تشخيص ـ داراي ابهاماتي باشد.
کليدواژهها: فلسفة سياسي، فقه سياسي، ولايت مطلقه، مصلحت، احکام حکومتي، مصلحت نظام، ظرفيتسنجي.
مقدمه
مصلحت در فقه سياسي شيعه، به عنوان مبناي احکام حکومتي، ميتواند نقشي دوگانه ايفا نمايد: از يک طرف، با تکيه بر اين اصل چه بسا بتوان در راستاي تحقق اصل مصلحت و احکام حکومتي، از مرز احکام اوليه و ثانويه عبور کرد و از طرف ديگر، اين اصل به دليل ابهامي که در تعريف، معيارها و مرجع تشخيص مصلحت داراست، چه بسا بتواند عاملي در راستاي تحديد جامعة مدني محسوب شود. براي نزديکشدن به مدعاي فوق، پس از تبيين معاني مختلف مصلحت (مصلحت در انديشه کلاسيک و انديشة مدرن غرب، و مصلحت در انديشه اسلامي اعم از: مصلحت موجود در سلسله علل احکام، مصلحت به عنوان منبع فهم شريعت، مصلحت اجرائيه و مصلحت نظام) و تفاوت نقش مصلحت در فلسفة سياسي غرب و انديشة سياسي اسلامي، ابتدا جايگاه مصلحت در فلسفة سياسي و فقه سياسي، و سپس در فقه سياسي شيعه و اهلسنت را بحث خواهيم کرد. غرض از اين مقايسه، آن است که در درجة اول، تفاوت جايگاه مصلحت در فلسفة سياسي و فقه سياسي را نشان دهيم تا در رتبة بعد، به اين سؤال پاسخ دهيم که نقش دوگانه مصلحت مربوط به فقه سياسي شيعه است يا در فقه سياسي اهلسنت نيز وجود دارد.
تفاوت جايگاه مصلحت در فلسفة سياسي غرب و انديشه سياسي اسلامي
در فلسفة سياسي غرب، مصلحت (Expediency) با مفاهيمي همچون خير (Good) و نفع يا مصلحت عمومي (Public interest) ارتباط نزديكي دارد. براي نخستين بار، «همپرسه جمهور» مفهوم مصلحت عمومي را به عنوان کارکرد پاسداران، مطرح کرد. افلاطون مينويسد: «آنها (پاسداران) بيشتر وقت خود را صرف فلسفه خواهند کرد؛ ولي هر يک به نوبت رنج کارهاي سياسي را نيز به خود هموار خواهند نمود و به خاطر مصلحت عامه، زمامداري شهر را به عهده خواهند گرفت» (افلاطون، 1380، جمهور، قطعه543).
وي همچنين علاقه به مصلحت شهر را ملاک کارکرد پاسداران معرفي ميکند:
گفتم: پس در ميان نگاهبانان هم بهترين افرادي که براي زمامداري امور مناسبند، بالضروره آنها هستند که بيش از سايرين قادر به حفظ کشور باشند؟ گفت: همين طور است. گفتم: اينان بايد تيزهوش و فعال باشند و کمال علاقه را نسبت به مصالح شهر به خرج دهند... . پس ما بايد از ميان نگاهبانان، کساني را انتخاب کنيم که علاقهمندبودن آنان به مصالح کشور (شهر) به ثبوت رسيده باشد، و مشاهده نموده باشيم که مادامالعمر به آنچه در صلاح شهر است، عمل کنند و به هيچ قيمت کاري نميکنند که مخالف با مصلحت عامه باشد... لازم است که ما در سنين مختلف عمر در پي اينان برويم تا در نتيجه مشاهدات خود يقين حاصل کنيم که آنها هميشه بدين اصل وفادار ميمانند و هيچ تطميع يا تهديدي موجب نميشود که انديشه عمل به مصلحت کشور را ترک يا فراموش کنند (همان، قطعه412).
افلاطون تأمين مصلحت عمومي را مهمترين وظيفة پاسداران ميدانست. ارسطو هم مانند افلاطون به محتوا و مضمون نظامهاي سياسي، بيش از شکل آن اهميت ميداد. از ديدگاه وي نيز جامعه بر بنياد مصلحت ـ به عنوان نفعي مشترک بين همه افراد ـ استوار است؛ بر اين اساس، زندگي خوب و مبتني بر نفع عمومي، هدف اصلي اجتماع تلقي ميشود (ارسطو، 1371، ص116). ارسطو به اين ترتيب، مصلحت عموم و خير مشترک را مفهومي اصيل طرح ميکند.
مصلحت در فلسفة سياسي يونان باستان، به اين دليل جايگاه مهمي داشت که از يک طرف، با مفهوم دولت ـ شهر گره خورده بود و از طرف ديگر، فضيلت اخلاقي در مدينه تعريف ميشد؛ و بنابراين، فلسفة سياسي و فلسفة اخلاق در طول هم معنا پيدا ميکردند.
فلاسفه يونان براي نخستين بار از مصلحت عمومي به عنوان ملاک سياست بحث کردند و تحليل نظامهاي سياسي را بر آن اساس قرار دادند. هرچند فلسفة سياسي فارابي تا اندازه زيادي در تداوم فلسفة سياسي يونان قابل فهم است، ولي عنصر مصلحت عمومي در انديشة سياسي اسلامي در طول زمان رنگ باخت و فلسفة اخلاق و فضيلت اخلاقي، بدون ارتباط تنگاتنگ با فلسفة سياسي، موضوعيت پيدا کرد.
در انديشة سياسي غرب، مصلحت از ابتدا در حوزة عمومي تعريف شد؛ چراكه مسيحيت، شريعت نداشت كه مصلحت در آن حوزه نيز مطرح شود؛ برعكس، در عالم اسلام مصلحت در حوزة شريعت فربه شد و بنابراين، در فلسفة سياسي اسلام ـ بر خلاف فلسفة سياسي يونان و غرب ـ به مصلحت عمومي اهميت لازم داده نشد؛ به همين دليل بود که در عالم اسلام، مفهوم خير و مصلحت به عنوان مبناي پيدايش و تأسيس جامعه مورد توجه قرار نگرفت. از آنجا كه در انديشة سياسي قديم، سؤال اصلي «چه كسي بايد حكومت كند؟» مطرح بود، حتي در انديشة سياسي فارابي اين بحث به وجود آمد كه مسائل جزئي و مصداقي بايد به فقها و فقه واگذار شود.
در فلسفة سياسي جديد، سؤال «چه كسي بايد حكومت كند؟» به سؤال «چگونه بايد حكومت كرد؟» تغيير يافت و شأن فلسفة سياسي به عنوان رشته علمي مستقل در مغربزمين حفظ شد. اما نکتة مهم اين است که فلسفة سياسي اسلامي در طول زمان نحيف و نحيفتر شد و جاي خود را به فقه سياسي دارد؛ بنابراين مصلحت به عنوان مفهوم محوري سياست، نتوانست نقش مهمي ايفا نمايد.
جايگاه مصلحت در فلسفة سياسي غرب، جز با تمايز بين دوران قديم (با محوريت سؤال «چه کسي؟») و جديد (با محوريت سؤال «چگونه؟») ميسر نيست. در فلسفة سياسي کلاسيک، مصلحت عمومي همان مصلحت شهر يا پوليس با تعريفي اين ـ جهاني است، و بر نفع فردي تقدم دارد؛ در حالي که در قرون وسطا، با سعادت اخروي و آن ـ جهاني پيوند خورد.
سعادتمحوري انديشة سياسي يونان و تعريف سياست و دموکراسي در محدودة دولت ـ شهر است که ميتواند تفاوت انديشه کلاسيک و مدرن را آشکار نمايد. حداقل پيششرطهاي لازم براي تأمين مصلحت در جامعة مدرن، عبارتاند از: آزادي و برابري مدني، تفکيک حوزة خصوصي و عمومي، مردمسالاري و رأي اکثريت، تکثرگرايي سياسي و فرهنگ سياسي مشارکتي. ماکياولي، به عنوان اولين متفکر سياست مدرن، براي اتحاد جمهوريهاي ايتاليا، ارتباط ضروري سياست و اخلاق را گسست و مفهوم «مصلحت دولت» را ابداع نمود. فضيلت (ويرتو) بر اساس مصلحت و شوکت دولت جمهوري تعريف ميشود، نه برعکس. به اعتقاد ماکياولي:
ماية عظمت شهرها، رفاه فرد نيست، بلکه خير عموم است و خير عموم، فقط در دولتهاي جمهوري واجد اهميت دانسته ميشود؛ زيرا آن گونه، دولتها هر کار را فقط براي خير عموم به جا ميآورند؛ حتي اگر براي اين يا آن فرد زيانبار باشد؛ زيرا عدة کساني که از خير عموم سود ميبرند، به قدري زياد است که ميتوانند آن کار را حتي بر خلاف ميل عدة قليل به انجام برسانند. عکس اين امر در دولت پادشاهي روي ميدهد: بيشتر اوقات آنچه براي شاه سودمند است، به جامعه زيان ميرساند و آنچه براي جامعه فايده دارد، براي شاه زيانبار است. در جامعهاي که حکومت استبدادي جاي آزادي را ميگيرد، کوچکترين شرّي که از اين جابجايي پديد ميآيد، اين است که آن جامعه ديگر پيشرفت نميکند؛ نه ثروتش افزايش مييابد و نه قدرتش؛ و در بيشتر موارد، جامعه در سراشيب زوال ميافتد (ماکياولي، 1377، ص199).
هابز را نيز ديگر متفکر کليدي اين بحث شناختهاند. از نظر وي، مصالح خصوصي افراد، الزاماً به تأمين مصلحت عمومي آنان منتهي نميشود. تفاوت اساسي ديدگاه ماکياولي و هابز در اين زمينه، آن است که سنت ماکياولي بر مصلحت دولت، و سنت هابز بر حقوق طبيعي تمرکز دارد. از ديدگاه برايان باري، مفهوم مصلحت عمومي در جامعهاي شکل ميگيرد و شکوفا ميشود که در آن وظيفة معهود دولت، گردآوردن ثروت و حفظ آزاديهاي مدني و اجتماعي باشد، نه تحققبخشيدن به فضيلت يا سازگاري ديني (کوئنتين، 1374، ص250).
لئو اشتراوس، به عنوان فيلسوف منتقد مدرنيسم، از دو گونه فلسفة سياسي مدرن سخن ميگويد: نخست سنت حق عمومي همگاني يا طبيعي که با هابز آغاز شد و ديگري مکتب مصلحت دولت که با ماکياولي شناخته ميشود (اشتراوس، 1373، ص209-210). او سعي دارد کاستي هر دو رويکرد بالا را نشان دهد و در نتيجه، به فلسفة سياسي کلاسيک بازگشت نمايد.
در حالي که در غرب سه گرايش (مصلحت دولت، حقوق طبيعي و بازگشت به فلسفة کلاسيک) به چشم ميخورد، مصلحت در فلسفة سياسي ـ و کلام سياسي ـ اسلامي، روندي رو به افول را طي کرده است. متکلمان معتزلي و شيعي و فقهاي اصولي که تبعيت احکام شريعت از مصالح و مفاسد را مطرح کردهاند، هرچند زمينه را براي انعطاف و سازگاري شريعت با شرايط متحول زماني و مکاني و تأمين برخي از نيازهاي روزمرة مسلمانان ـ زير عنوان مصالح مرسله ـ فراهم ميسازند، ولي مانعي براي تأملي مستقل در خصوص مصلحت عمومي ارزيابي ميشود(ميرموسوي، 1384، ص 36-66). اگر قبول کنيم فلسفة سياسي کلاسيک اسلامي (به نمايندگي فارابي) با مفهوم مصلحت عمومي (وام گرفتهشده از افلاطون و ارسطو) همخواني نسبي داشت، اما اين مهم در راستاي زوال انديشة سياسي به بوته فراموشي سپرده شد و اخلاق سياسي، شکل فردي پيدا کرد. بخش ديگر انديشة سياسي اسلامي، فقه سياسي است که به شکل جداگانه جايگاه مصلحت در آن را پي ميگيريم.
مصلحت در فقه سياسي شيعه و سني
مصلحت در فلسفة سياسي و فقه سياسي، دو معناي متفاوت دارد. مصلحت را ميتوان به مصلحت فردي و نوعي، مصلحت دنيوي و اخروي، مصلحت معتبر و غيرمتعبر، و مصلحت ضروري و غيرضروري تقسيم كرد (فاكر ميبدي، 1374، ص321-323). همچنين، در مباحث فلسفة سياسي و فقه سياسي، از مصلحت نوعي و مصالح جامعه بحث ميشود.
در نظر گرفتن معاني مختلف مصلحت در انديشة اسلامي ضروري به نظر ميرسد: مصلحت موجود در سلسله علل احکام، مصلحت به عنوان منبع فهم شريعت، مصلحت اجرائيه و مصلحت نظام (در انديشه سياسي امام خميني). در فقه اهلسنت، مصلحت (به معناي دوم) از نظر اهميت به سه دسته تقسيم ميشود: ضروريات (دين، جان، نسل، عقل و مال)، حاجيّات (مرتبهاي از مصلحت است كه بدون آن امور پنجگانه پابرجاست، ولي با سختي و تنگي همراه ميشود) و تحسينيات (مواردي که تحصيل آن مناسب مكارم اخلاق و محاسن آداب و عادات است) (رمضان البوطي، 1412ق، ص110 به بعد). فقه اهلسنت به دليل دسترسي محدود به منابع روايي معصومان، و از طرف ديگر، تماس فراوان با حكومت و سياست در طول تاريخ، سعي کرده است براي حل مشكلات حکومتي با كمك از قياس، مصالح مرسله و استحسان، خلأهاي قانوني خود را پر كند.
غزالي، تعريف مصلحت را به اهداف شارع در حمايت از دين، جان، عقل، نسل و مال گره ميزند و هرچه حمايت از موارد فوق محسوب شود، مصلحت ميخواند. از ديدگاه وي، مصلحت همان مقاصد شريعت است و اصل جداگانهاي تلقي نميشود (غزالي، 1368).[1] شاطبي پس از تقسيم مصلحت به ضروريات (دين، نفس، عقل، نسل، و مال) و حاجيّات (نيازمنديها) و تحسينيات، چهار شيوه و جهت را براي شناخت مقاصد شريعت توضيح ميدهد: صرف امر و نهي ابتدايي و صريح، توجه به علل امر و نهي، مقاصد اصلي و تبعي، و سكوت شارع (شاطبي، [بيتا]، ص393-409). وي با استناد به «لو عدم العقل لارتفع التدين» (همان، ص17) (اگر عقل معدوم شود، تديّن و دينداري مرتفع ميشود)، دينداري را مستلزم وجود عقل ميداند؛ همچنان که وجود عقل، دينداري را ميسر ميگرداند؛ از اين رو، حفظ دين كه يكي از مقاصد ضروري شريعت است، با حفظ عقل به عنوان مقصد ضروري ديگر شريعت، ارتباط تنگاتنگي پيدا ميكند؛ بر اين اساس شريعت به دنبال حذف عقل از زندگي و فكر انسان متدين نبوده، حفظ آن را لازمة تدين ميداند.
مصالح در فقه اهلسنت، از نظر اهميت، به سه دسته تقسيم ميشود:
الف) ضروريات: ضروريات مصالحي هستند که امور پنجگانه (دين، جان، نسل، عقل و مال) را حفظ ميكنند.
ب) حاجيّات: مرتبة پايينتري از مصلحت هستند كه بدون آن، امور پنجگانه فوق باقي ميماند، ولي با سختي و تنگي همراه ميشود. بدون مصلحت حاجّي، مكلّف در حرج واقع ميشود، و يا متعلَق مصلحت بهسختي پابرجا ميماند.
ج) تحسينيات يا تزيينيات: مرتبة نهايي و كاملاً مطلوب از مصالح است كه با نبودن آنها، گرچه متعلَق مصلحت بدون سختي پابرجا ميماند، اما تحصيل آن مناسب مكارم اخلاق و محاسن آداب و عادات است (البوطي، همان).
علاوه بر غزالي، متفکران ديگري همانند محمد عبده، رشيد رضا، شيخ عبدالله درّاز، احمد ريسوني و طه جابر العلواني، با تكيه بر بنيانهاي نظري فقه مقاصد، در صدد ارائة راهكارهاي فقهي براي اجراي كليات شريعت و قواعد فقهي در زندگي روزانه مسلمانان بودهاند. از نظر آنان، اين راهكارها ميتوانند دنياي متغير را با اصول و كليات شريعت تطبيق دهند؛ و زندگي سياسي اجتماعي شرعي را براي مسلمانان امروز بازسازي نمايند. تلاش اين انديشمندان، نمايانگر برداشتي عقلاني از شريعت است كه با در نظر گرفتن معيار «مصالح و مقاصد شريعت»، ميتوان زندگي روزمره حيات جمعي را تنظيم نمود (ميراحمدي، 1384، ص 70-89).
فقه سياسي شيعه، تنها در سالهاي اخير به شکل عملي با موضوع مصلحت درگير شده است. فقهاي اصولي شيعه، چون مصلحت را در سلسله علل و مبادي احکام شريعت و مصالح و مفاسدي آنها ديدند، هرگز مصلحت را به عنوان منبعي براي کشف احکام شريعت شناسايي نکردند (ميرموسوي، همان). پيروزي انقلاب اسلامي و قرائت اسلام سياسي، در اين بين، نقطه عطف مهمي محسوب ميشود. فقه شيعه، دربارة مصلحت مباني تفصيلي تدوين نکرد و به هنگام نياز به آن، با قرائتهاي متفاوتي روبرو شد. تشکيل «مجمع تشخيص مصلحت نظام» براي اتخاذ تصميم در مورد اختلاف مجلس شوراي اسلامي و شوراي نگهبان، ضرورت تبيين مباني لازم براي اين بحث را دوچندان نمود.
فقه شيعه که به لحاظ تاريخي حاشيهاي بر فقه اهلسنت تلقي ميشد و در تقابل با آن «غير» هويت مييافت، اکنون به مقدار زيادي به فقه اهلسنت و بحث مصالح مرسله نزديک شد. برخي سعي کردهاند ضوابطي براي مصلحت در فقه شيعه معرفي نمايند: اولاً مصلحت تشخيص دادهشده تحت پوشش «مقاصد عامه شريعت» باشد؛ ثانياً مصلحت تصورشده با نصوص شرعي (كتاب و سنت) مخالفتي نداشته باشد؛ ثالثاً قاعدة اهم و مهم رعايت شود و رابعاً در فهم مصلحت، رعايت خبرويت و كارشناسي با توجه به مناسبات و شرايط گوناگون زماني و مكاني بشود (صرامي، 1380، ص214-256/ همو، 1384، ص 181-185). اين نوع کوششهاي جديد در فقه شيعه، در خور تمجيد است؛ هرچند اولاً به نوعي گرتهبرداري از فقه اهلسنت محسوب ميشود و ثانياً به خودي خود، نتوانسته همة ابهامات را از بين ببرد.
موارد فوق، باز نميتوانند به شکل کامل، معيارهاي تشخيص مصلحت، بهويژه هنگام تزاحم را مشخص کنند و مرز نقش مردم و ولي فقيه را در اين بين، روشن نمايند. آنچه ممکن است بر ابهامات فوق بيفزايد، مقايسة نامتقارن مصلحت در انديشة سياسي شيعه، با انديشه سياسي غرب (همانند نظرية کنش ارتباطي هابرماس) قبل از مشخصشدن معيارها و مرجع تشخيص مصلحت است (ر.ک به: شفيعي، 1384، ص 137-164).
نقش دوگانة مصلحت در فقه سياسي شيعه
شهيد اول، به طور كلي معيار احكام حكومتي و قضايي را مصلحت دانسته است. نراقي نيز ـ در جايگاه اولين فقيهي كه ولايت فقيه را در شكل جديد آن مطرح نمود ـ معيار تصرفات حاكم اسلامي را مصلحت ميداند. به گفتة صاحب جواهر، کسي كه شرايط قضاوت ندارد، از باب مصلحت ميتواند قاضي شود (حسيني، 1374، ج7، ص98-108).
امام خميني به عنصر مصلحت در حكومت اسلامي مقامي والا اعطا نمود و آن را مقدم بر احكام فرعيه دانست. به اعتقاد وي، حكومت كه شعبهاي از ولايت مطلقه رسولالله است، يكي از احكام اوليه اسلام است و مقدم بر تمام احكام فرعيه، حتي نماز و روزه و حج است. بدون شک، اين معناي مصلحت با مصلحت اجرائيه که ناظر به مقام اجراي احکام است (همانند صرف درآمد خراج در مصالح عامه مسلمين) تفاوت دارد (همان، ص70). ديدگاه امام راحل، هم در مقابل مبناي مشهور فقها قرار ميگيرد که احکام حکومتي را در دايرة احکام فرعية الهيه ميداند،[2] و هم در مقابل نظريه منطقةالفراغ شهيد صدر كه احكام حكومتي را صرفاً در محدوده امور مباح تحديد ميكند. به نظر امام خميني، اگر مصلحت محدود به شرع باشد، دست حكومت بسته خواهد شد و بنابراين حكومت ميتواند قراردادهاي خود با ديگران را به شکل يكجانبه لغو كند:
تعبير به آنكه اينجانب گفتهام حكومت در چارچوب احكام الهي داراي اختيار است، بهكلي بر خلاف گفتههاي اينجانب است. اگر اختيارات حكومت در چارچوب احكام فرعيه الهيه است، بايد عرض حكومت الهيه و ولايت مطلقه مفوضه به نبي اسلام يك پديده بيمحتوا باشد... . بايد عرض كنم كه حكومت كه شعبهاي از ولايت مطلقه رسولالله است، يكي از احكام اوليه اسلام است و مقدم بر تمام احكام فرعيه حتي نماز روزه و حج است (امام خميني، 1361، ج1، ص170-171).
ممكن است احکام حکومتي مربوط به احكام اولي و ثانوي (همانند قوانين قضايي و حدود و تعزيرات)، احكام الزامي وجوبي و تحريمي در حوزة مباحات (مثل مقررات راهنمايي و رانندگي)، احكام حكومتي و ولايي در صورت تزاحم احكام اوليه با مصالح جامعه (همچون تعطيلكردن حج به طور موقت) يا احكام حكومتي در چارچوب احكام ثانويه (مثل عنوان اضطرار و ضرر) باشد (خسروپناه، 1379، ص74). احكام اوليه و ثانويه هر دو تابع مصالح هستند؛ با اين تفاوت كه در احكام ثانويه، مصلحت در تبديل حكم اولي به حكم ثانوي است. از آنجا كه مصلحت در امر حكومتي مقيد به احكام اوليه و ثانويه نيست، حكومت اسلامي ميتواند علاوه بر عناوين ثانويه، به تشخيص مصلحت ابتدايي نيز اقدام كند؛ بنابراين در جمهوري اسلامي ايران، مجمع تشخيص مصلحت، علاوه بر مواردي كه بين شوراي نگهبان و مجلس شوراي اسلامي اختلاف وجود دارد، در ابتدا نيز به تشخيص مصالح نظام ميپردازد. در حالت اول ـ چون شوراي نگهبان مصوباتي از مجلس شوراي اسلامي را خلاف اسلام تشخيص داده است ـ مجمع تشخيص مصلحت ميتواند آن را مجاز بشمارد؛ اما در حالت دوم، مجمع مبنايي براي احكام حكومتي حاكم اسلامي تمهيد ميكند تا وليفقيه بتواند بر آن اساس حكومت را اداره نمايد. اکبر هاشمي رفسنجاني صريحاً اظهار داشته است: «عملاً شكست خورديم در اينكه با قيد ضرورت بتوانيم مصالحمان را با شوراي نگهبان حل كنيم؛ و اينكه بعدش مجمع تشخيص مصلحت آمد، به خاطر اين بود كه ما آنجا شكست خورده بوديم» (مشروح مذاكرات شوراي بازنگري قانون اساسي، ج3، ص1537).
شايد با توجه به غيرقطعيبودن احكام حكومتي ـ كه بر مدار مصلحت ميگردد ـ است كه برخي به فرايند عرفيشدن[3] فقه شيعه رأي دادهاند (صالحپور، 1374، ش24). بر اين اساس، عنصر مصلحت در فقه شيعه و سني، عاملي است كه پاي عرف و عقلانيت را به ميان ميكشد و فرايند عرفيشدن را در فقه هموار ميسازد؛ چراکه احکام اوليه و ثانويه، تحتالشعاع مصلحتي قرار ميگيرند که شخص يا اشخاص تشخيص ميدهند. استدلال فقهي که ممکن است مبناي فوق را تأييد کند، عرفيبودن مبناي مصلحت در فقه شيعه است. از آنجا که مصلحت حقيقت شرعيه ندارد، بايد بر عناصر عرفي آن تأکيد نمود (ميراحمديزاده، 1384، ش13، ص 99-109).
امام خميني، تفاوت اساسي معصوم و غيرمعصوم در بحث مصلحت را در اين ميداند كه اگر بگوييم امام معصوم ميتواند همسر كسي را طلاق دهد يا مالش را بگيرد و يا بفروشد، گرچه مصلحتي در كار نباشد، دربارة فقيه نميتوانيم چنين بگوييم (امام خميني، 1373، صص141 و 150). مفروض كلام فوق، آن است كه تنها تصرفات فقيه در قلمرو مصلحت اعتبار دارد؛ در حالي كه به نظر ميرسد تصرفات پيامبر و ائمه نيز بر اساس مصلحت بوده است.
ضوابط و معيارهاي مصلحت، از جمله مباحثي است كه فقه سياسي شيعه به دليل درگيرنبودن با حكومت در طول تاريخ، كمتر به آن پرداخته و به همين دليل ابهامات موجود، اصل مسئله را زير سؤال برده است. از آنجا كه مرجع اصلي تشخيص مصلحت در حكومت اسلامي، ولي فقيه فرض شده، تصور ميشود وي با توجه به سازوكارهاي دروني (آگاهي به مسائل زمان و شرايط سياسي و اجتماعي و اقتصادي جامعه خود و جهان، و همچنين آشنايي با مباني و احكام شريعت) و سازوكارهاي بيروني (همانند تشكيل گروههاي كارشناسي، مشورت با صاحبنظران، نصيحت، امر به معروف و نهي از منكر و همهپرسي و رأيگيري) مصالح امت اسلامي را تعيين مينمايد (تقوي، 1374، ص84-89).
اطلاق در «ولايت مطلقه فقيه»، دو معنا دارد: معناي اول مقيدنبودن به احكام اوليه و ثانويه، و معناي دوم فراقانونيبودن است. حکم حکومتي بر اساس مصلحت و فرارفتن از احکام اوليه و ثانويه، ميتواند راه را براي عرفيشدن فقه در ابعاد نظري و عملي آماده کند. برخي معتقدند اين فرايند با فرايند عرفيشدن در عالم غرب تفاوت دارد؛ چراکه عقلانيت در اسلام، شکل ارزشي و ماهوي، و در غرب ماهيت ابزاري و صوري دارد (يزداني مقدّم، 1384، ش13، ص 120-136). به نظر ميرسد تفاوت قائلشدن بين عقلانيت ارزشي (در مصلحت اسلامي) و عقلانيت ابزاري و صوري (در انديشة سياسي غرب)، همچنين منتفي يا بيمعنادانستن عرفيسازي در فقه شيعي، گرهي از مشکل نميگشايد؛ چراکه با توجه به ابهامات موجود در بحث مصلحت، چه بسا تصور شود همين عقل شخصي و فردي است که ميتواند معيار و مرجع گذار از احکام اوليه و ثانويه باشد؛ علاوه بر آن، در عمل مشخص نيست معيار عقلانيت ارزشي و ماهوي چيست.
كساني كه وليفقيه و احكام حكومتي او را مقيد به قانون ميدانند، چنين استدلال ميكنند كه قانون اساسي به عنوان ميثاقي ملي، مشمول اصل لزوم وفاي به عهد قرار ميگيرد. صرامي در خصوص برخي احكام حكومتي، همچون فرمان عزل و نصب و صدور بيانيههاي مقطعي، نظر حاكم اسلامي را با توجه به مشورتگرفتن از متخصصان قابل بحث و بررسي ميداند؛ اما درخصوص قانونگذاري معتقد است نميتوان به تصميمات شخصي تكيه كرد (صرامي، همان، ص79-80).
به لحاظ استنباط در حوزه فقه سياسي شيعه، ميتوان گفت هرچند رهبر اسلامي بايد به احكام شريعت و تقوا و عدالت پايبند باشد، اما لازمة سازوكارهاي دروني (و حتي بيروني)، مبهمگذاشتن معيارها و مرجع تشخيص مصلحت نيست. هدف از تشخيص مصلحت، رسيدن به واقع است و تعبدي در اين خصوص وجود ندارد؛ به همين دليل، آراي كارشناسان، به عنوان تنها مرجع، راهگشا به نظر ميرسد؛ اما با نگاه بيروني به فقه سياسي شيعه، ميتوان ادعا کرد همواره ساية ابهام بر سر مصلحت سنگيني کرده است. اين ابهام هم در جهت معيارهاي تشخيص مصلحت وجود دارد و هم در مرجع تشخيصدهندة آن (حقيقت، 1384، ش13، ص 26-34).
ابهام ديگر، مراد از «مصلحت نظام» است. به طور كلي در اصطلاح «مصلحت نظام»، چند تعريف امكان دارد:
1. مراد از آن، مصالح اسلام و نظام الهي باشد، که در اينجا مدّ نظر نيست.
2. مقصود، مصالح مربوط به نظام معيشتي مردم باشد، كه در اين صورت، متضاد آن «اختلال نظام زندگي» خواهد بود. اين تعريف از «مصلحت نظام»، چندان مورد اختلاف نيست؛ و اگر در کلام فقها از عنوان «اختلال نظام» بحثي به ميان آمده، ناظر به اين تعريف از «نظام» است. به نظر ميرسد «نظام» در اين حالت، ترجمه «system» باشد، نه «regime»؛ بنابراين به معناي «نظام اجتماعي» است، نه «رژيم سياسي».
3. احتمال سوم آن است كه نظام، ترجمة «رژيم» باشد؛ بنابراين مصلحت نظام، مصالح مربوط به حكومت [اسلامي] است.[4] حفظ حكومت اسلامي در مقابل مصالح جزئي، امر اهمّ تلقي ميشود و در مقام تزاحم بر منافع افراد و مصالح خُرد از باب تقدم اهم بر مهم تقدم پيدا مييابد. اما معلوم نيست مصالح حكومت اسلامي تا چه حد ميتواند بر آزاديها و منافع افراد تقدم داشته باشد. نميتوان تصور كرد مصلحتسنجيها بتوانند اکثر احكام اسلامي را تعطيل نمايند. آنچه مسلم به نظر ميرسد اينکه مصلحت نظام سياسي در معناي اخير هم با معناي مدرن آن (نزد ماکياولي و ديگران) تفاوت دارد.
براي مصداقيشدن بحث مصلحت، به مورد سياست خارجي دولت اسلامي و نقش مصلحت در آن اشاره ميکنيم. در خصوص سياست خارجي اين شبهه وجود دارد که آيا دولت اسلامي، همانند ديگر دولتهاي سکولار، تنها بر اساس «منافع ملي» تصميم ميگيرد يا اينکه معيارهاي ديگري وجود دارد که در قالب «مصالح ملي» شناخته شده است. دولت مدرن اسلامي سعي دارد بين دو ضد جمع کند: منافع ملي (همانند ديگر دولتهاي مدرن) و مسئوليتهاي فراملي (به اين لحاظ که دولتي اسلامي است و مصالح امت اسلامي را در نظر دارد).
مسئوليتهاي فراملي، كلية وظايفي است كه دولت اسلامي بدون در نظر گرفتن مرزهاي ملي نسبت به مسلمانان و عموم انسانها برعهده دارد (حقيقت، 1376، صفحات متعدد). جمهوري اسلامي ايران، نه تنها مرز منافع ملي و مسئوليتهاي فراملي خود را به شکل نظري مشخص نکرد، بلکه در عمل نيز دچار نوعي دوگانگي شد. از نظر زماني، سياست خارجي جمهوري اسلامي در دهة نخست بر آرمانهاي فرامرزي پاي ميفشرد،[5] در حالي که در سالهاي بعد به منافع ملي و مسائل داخلي مشغول شد. اين سخن به معناي مشخصشدن تعريف منافع ملي يا مصالح اسلامي در سالهاي اخير نبود، بلکه در اين دوران نيز مسئوليتهاي فراملي با تعريف نامشخص وجود داشت. به اعتقاد نگارنده، اختلاف دولت اسلامي با دولتهاي سکولار، تنها در آن است كه در خصوص موارد فوري و ضروري امت اسلامي نبايد صرفاً به فكر جلب منفعت باشد؛ اما در ديگر موارد، كارشناسان آشنا به سياست و مباني اسلامي با توجه به شرايط خاص دولت اسلامي در هر زمان و مكان ـ و نه به عنوان قاعدهاي جهانشمول (Universal) ـ مرز منافع ملي را با مصالح دولت اسلامي و مسئوليتهاي فراملي تبيين مينمايند.
به اعتقاد امام خميني:
حكومت ميتواند قراردادهاي شرعي را كه خود با مردم بسته است، در موقعي كه آن قرارداد مخالف مصالح كشور و اسلام باشد، يكجانبه لغو كند و ميتواند هر امري را چه عبادي يا غيرعبادي كه جريان آن مخالف اسلام است، از آن مادامي كه چنين است، جلوگيري كند (امام خميني، همان، ج20، ص171).
ظاهر كلام امام، قراردادهاي حكومت اسلامي با مردم است، نه قراردادهاي بينالمللي؛ هرچند دليل ايشان عام است و هر دو نوع قرارداد را در بر ميگيرد. اگر حكم حكومتي را مقدم بر احكام شريعت تلقي ميكنيم، به آن دليل است كه شارع به تعطيلي موقت احكام خود بنا بر مصلحت رضايت دارد؛ ولي مسلم است كه او به تعطيلي بدون قيد و شرط احكام ديني كه حاوي مصالح است، رضايت نميدهد. خداوند به تحكيم پيمانها حكم كرده (اوفوا بالعقود) و نميخواهد يك طرف بر اساس «منفعت» ظاهري و زودگذر آن را سست نمايد. اينكه حكومت اسلامي در نقض يك قرارداد به سودي مشخص دست يابد، هرچند ممكن است در ظاهر به مصلحت او باشد، اما نه تنها در درازمدت به ضرر خواهد بود، بلكه شارع مقدس به جلب چنين منافعي رأي نداده است.
نتیجه
در مجموع، میتوان گفت مصلحت در فقه سياسي شيعه با ابهامهايي روبرو است. مهمترين اين گونه ابهامات، از ديدگاه فرضية مقاله حاضر، عبارت است از:
ـ عدم تفکيک کاربرد مصلحت در فلسفة سياسي کلاسيک و مدرن غرب؛
ـ تفاوتنگذاشتن بين مصلحت در فلسفة سياسي غرب و اسلام؛
ـ کاربرد متفاوت مصلحت در فلسفة سياسي و فقه سياسي؛
ـ به حاشيهرفتن مصالح اجتماعي به دنبال زوال انديشة سياسي در ايران و جهان اسلام؛
ـ تفاوتهاي معيارهاي مصلحت در فقه سياسي شيعه و اهلسنت؛
ـ کژتابي مفهوم «مصلحت» در انديشة اسلامي: خلط «مصلحت» و «مصالح ملي» با «منفعت» و «منافع ملي»؛
ـ ابهام در معيارهاي تشخيص مصلحت (و حفظ نظام)، بهويژه در فقه سياسي شيعه؛
ـ عدم تمييز مشخص بين مصلحت نظام به معناي مصلحت دولت، و مصلحت نظام به معناي مصالح نظام اجتماعي؛
ـ ابهام در دنيوي يا اخروي، و عقلي يا تعبديبودن معيارهاي مصلحت و منفعت؛
ـ ابهام در مرجع تشخيص مصلحت: حاکم (وليفقيه)، کارشناسان يا مردم؛
ـ مقايسة مفهوم «مصلحت» در انديشة سياسي اسلام و غرب، و تحول مفهومي آن، قبل از روشنشدن موارد فوق.
ابهامات فوق ميتواند به تأثيري دوگانه در مقام عمل منجر شود. از يک طرف عنصر مصلحت دولت ميتواند مشکلات نظام را حل کند و فقه شيعه را از محوريت فرد به نهاد- محوري سوق دهد. به نظر ميرسد فقه سياسي شيعه در حال گذار از محوريت فرد به محوريت نهاد است؛ هرچند اين تحول به شکل کامل رخ نداده است (حقيقت، 1389، ش29، ص193-207/ see. Haghighat, 2009). البته، عرفي و غيرمقدسشدن شريعت چه بسا باعث شود سياست دولت اسلامي در دوران مدرن از محدوديتهاي احکام اوليه و ثانويه شريعت گذر کند؛ همان گونه که امام خميني معناي ولايت مطلقه را تقدم احکام حکومتي بر احکام اوليه و ثانويه شرعي معرفي نمودند. از طرف ديگر، اين احتمال نيز وجود دارد که به دليل ابهامات فوق، محدودة آزاديها و فعاليت جامعه مدني تهديد يا تحديد شود.
براي فائقآمدن بر برخي از ابهامات فوق، به اعتقاد نگارنده، اگر قرائتي از حکومت ديني در گرو اثبات مرجعيت انحصاري دين و نهاد دين در زندگي سياسي و در نتيجه عدم پذيرش اعتبار و حجيت عقل بشري باشد، فاقد پيششرطهاي لازم براي تحقق عنصر مصلحت عمومي در سياست مدرن خواهد بود. برعکس، الگوي «مشروطة اسلامي» نائيني که بر دو اصل آزادي و برابري و شناسايي منطقةالفراغ و عقل بشري و قانون اساسي و مجلس شورا استوار است، شرايط اوليه و ظرفيت تأمين مصالح عمومي ـ به عنوان مبناي اصلي وظايف دولت ـ را داراست (ميرموسوي، همان). البته استفاده از ظرفيتي که نائيني و امثال او ايجاد کردند، مشروط به در نظر گرفتن تفاوت مفهوم مصلحت در فلسفة سياسي غرب و اسلام و فقه سياسي، و توجه به «ظرفيتسنجي» سنت در مقابل مفاهيم مدرن است. ظرفيتسنجي، «ارائة شاخصهاي مفاهيم مدرن به دين، و بررسي ميزان برتافتن يا برنتافتن آن» است. يکي از مغالطههاي رايج در اين زمينه، آن است که فکر کنيم تفاوت چنداني بين مفاهيم مدرن و سنتي وجود ندارد. از طرف ديگر، نميتوان گفت ديوار محکمي بين اين دو دسته مفاهيم وجود دارد. راه حل سومي که نگارنده پيشنهاد کرده، اين است که هرچند مفاهيم مدرن در خود دين نيستند، ولي ميتوان شاخصهاي آنها را به دين ارائه کرد و ميزان سازگاري يا ناسازگاري آن را سنجيد.
در اصطلاح «ظرفيتسنجي» چند مسئله قابليت طرح دارد: تباين مفاهيم مدرن با دين (عدم وجود مفاهيم مدرن در دين)، قياسپذيري دين و مفاهيم مدرن، امکان تعريف شاخص براي مفاهيم مدرن، امکان ارائة اين شاخصها به دين و برنتافتن يا برتافتن آن شاخصها از جانب دين به ميزاني مشخص (ر.ک به: حقيقت، 1386، ش38، ص 131-138).
در پايان، ميتوان به اين سخن حضرت امام اشاره كرد كه: «مصلحت نظام از امور مهمهاي است كه گاهي غفلت از آن، موجب شكست اسلام عزيز ميگردد».
منابع
1. ارسطو؛ سياست؛ ترجمه حميد عنايت؛ تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1371.
2. اشتراوس، لئو؛ حقوق طبيعي و تاريخ؛ ترجمه باقر پرهام؛ تهران: آگاه، 1373.
3. افلاطون؛ دوره آثار افلاطون؛ ترجمه محمدحسن لطفي؛ تهران: خوارزمي، 1380.
4. البوطي، محمدسعيد رمضان؛ ضوابط المصلحة في الشريعة الاسلامية؛ بيروت: دارالمتحده، 1412ق.
5. تقوي، سيدمحمدناصر؛ «مصلحت به عنوان پارادايم حكومت اسلامي»، امام خميني و حكومت اسلامي؛ ج7 (احكام حكومتي و مصلحت)، تهران: مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1374.
6. حسيني، علي؛ «ضوابط احكام حكومتي»، احكام حكومتي و مصلحت؛ ج7 (احكام حكومتي و مصلحت)، تهران: مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1374.
7. حقيقت، سيدصادق؛ مسئوليتهاي فراملي در سياست خارجي دولت اسلامي؛ تهران: مركز تحقيقات استراتژيك، 1376.
8. ــــــــــــــ ؛ «ظرفيتسنجي مفاهيم سياسي مدرن»؛ مجله علوم سياسي، ش38، تابستان1386.
9. ــــــــــــــ ؛ «تحديد مصلحت»؛ فرهنگ انديشه، ش13، بهار1384.
- ــــــــــــــ ، «تحولي روششناختي در فقه سياسي شيعه»؛ فصلنامه علمي ـ پژوهشي شيعهشناسي، ش29، بهار1389.
- خسروپناه، عبدالحسين؛ گفتمان مصلحت در پرتو شريعت و حكومت؛ تهران: مؤسسة فرهنگي دانش و انديشه معاصر، 1379.
- امام خميني؛ صحيفه نور؛ تهران: مرکز مدارک فرهنگي انقلاب اسلامي، 1361.
- ـــــــــــــ ؛ المكاسب المحرمه؛ قم: دفتر تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1373.
- الشاطبي، ابواسحاق؛ الموافقات في اصول الشريعه؛ ج1، بيروت: دارالمعرفه، [بيتا].
- شفيعي، محمود؛ «كنش ارتباطي و گفتمان مصلحت در جمهوري اسلامي ايران»؛ فرهنگ انديشه، ش13، بهار1384.
- صالحپور، جهانگير؛ «فرآيند عرفيشدن فقه شيعه»؛ مجله كيان، ش24، فروردين و ارديبهشت1374.
- صرامي، سيفالله؛ احكام حكومتي و مصلحت؛ تهران: مركز تحقيقات استراتژيك، 1380.
- ــــــــــــــ ؛ «درآمدي بر چالشهاي نظري مصلحت و دموكراسي در انديشه سياسي شيعه»؛ فرهنگ انديشه، ش13، بهار1384.
- الغزالي، ابوحامد محمد؛ المستصفي في علم الاصول؛ قم: دارالذخاير، 1368.
- فاكر ميبدي، محمد؛ «مصلحت نظام در انديشة امام خميني»؛ امام خميني و حكومت اسلامي، ج7 (احكام حكومتي و مصلحت)، تهران: مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1374.
- کوئنتين، آنتوني؛ فلسفة سياسي؛ ترجمه مرتضي اسعدي؛ تهران: الهدي، 1374.
- ماکياولي، نيکولو؛ گفتارها؛ ترجمه محمدحسن لطفي؛ تهران: خوارزمي، 1377.
- مشروح مذاكرات شوراي بازنگري قانون اساسي؛ تهران، اداره كل امور فرهنگی مجلس شورای اسلامی، 1369.
- مكارم شيرازي، ناصر؛ انوار الفقاهه: كتاب البيع؛ قم: مدرسه امام علي بن ابيطالب، 1383.
- ميراحمدي، منصور؛ «نظريه مقاصد الشريعة در فقه سياسي اهلسنت»؛ فرهنگ انديشه، ش13، بهار1384.
- ميراحمديزاده، مصطفي؛ «مصلحت و عرفيشدن حقوق»؛ فرهنگ انديشه، ش13، بهار1384.
- ميرموسوي، سيدعلي؛ «مصلحت همگاني و حکومت ديني»؛ فرهنگ انديشه، ش13، بهار1384.
- يزدانيمقدّم، احمدرضا؛ «ادراكات اعتباري، مصلحت و سكولاريزاسيون»؛ فرهنگ انديشه، ش13، بهار1384.
29. Haghighat, Seyed Sadegh; "A Shift in Shia Fiqh? A Comparison between Individual-centered and Institution-centered Theories"; Paper presented for the seminar on "Diversity and Change in Islamic Law", Exeter University, June 4-5, 2009: http://s-haghighat.ir/index4.php?key=293.
[1]. «ما مصلحت را به حفظ مقاصد شريعت برگردانديم. مقاصد شريعت با كتاب، سنت و اجماع شناخته ميشود؛ پس هر مصلحتي كه به حفظ مقصودي كه از كتاب، سنت و اجماع فهميده ميشود، برنگردد و از مصالح غريبي باشد كه با رفتارها و تصرفات شارع، سازگاري نداشته باشد، باطل و غير قابل قبول است...؛ و هر مصلحتي كه به حفظ مقصود شرعي برگردد كه مقصود بودنش از كتاب، سنت، و اجماع دانسته شده باشد، از اين اصول خارج نيست؛ ولي قياس ناميده نميشود، بلكه مصلحت مرسله ناميده ميشود».
[2]. مکارم شيرازي همانند اکثر فقهاي شيعي معتقد است: خروج ولايت فقيه از احكام اوليه و ثانويه به معناي دوم معنا ندارد و ولايت فقيه در چارچوب احكام فرعيه الهي است (مكارم شيرازي، 1383، ص550).
[3]. عرفيشدن، معادل «secularization» است، نه «secularism»؛ بنابراين نبايد بحث حاضر (عرفيشدن) را با ارتباط دين و سياست يا سکولاريسم (عرفيگرايي) خلط نمود. در عرفيگرايي از نسبت دين و سياست و همچنين از نسبت نهاد دين (روحانيت يا کليسا) و نهاد سياست (دولت) بحث ميشود؛ در حالي که در عرفيشدن، سخن بر سر سازوکارها و روندهايي است که ممکن است يک دانش يا نهاد مقدس را عرفي (و غيرمقدس) نمايد.
[4]. «نظام» در کلمات امام خميني، هم به معناي دوم و هم به معناي سوم به کار رفته است. در نقل قول زير به نظر ميرسد اين اصطلاح ابتدا به معناي سوم و سپس به معناي دوم به کار رفته است: « آنچه در حفظ نظام جمهوري اسلامي دخالت دارد که فعل يا ترک آن موجب اختلال نظام ميشود و آنچه ضرورت دارد که ترک يا فعل آن مستلزم فساد است و آنچه فعل يا ترک آن مستلزم حرج است، پس از تشخيص موضوع به وسيله اکثريت وکلاي مجلس شوراي اسلامي با تصريح به موقتبودن آن مادام که موضوع محقق است، و پس از رفع موضوع خود به خود لغو ميشود، مجازند در تصويب و اجراي آن؛ و بايد تصريح شود که هر يک از متصديان اجرا از حدود مقرر تجاوز نمود، مجرم شناخته ميشود و تعقيب قانوني و تعزير شرعي ميشود» (امام خميني، 1361، ج15، ص18).
[5]. براي مثال، امام خميني در سالهاي پس از پيروزي انقلاب، تا حد زيادي بر آرمانهاي فراملي تأكيد ميكرد: «ما اعلام ميكنيم كه جمهوري اسلامي ايران براي هميشه حامي و پناهگاه مسلمانان آزاده جهان است و كشور ايران به عنوان يك دژ نظامي و آسيبناپذير نياز سربازان اسلام را تأمين و آنان را به مباني عقيدتي و تربيتي اسلام و همچنين به اصول روشهاي مبارزه عليه نظام هاي كفر و شرك آشنا ميسازد» (امام خميني، همان، ج20، ص238).