قدرت در ایلیاد هومر
«خاستگاه قدرت در اندیشه سیاسی در غرب (با تکیه بر ایلیاد هومر)
سید صادق حقیقت[1]
محمد خورشیدی[2]
مهدی خورشیدی[3]
چکیده:
آثار و سروده های تراژدی سرای بزرگ یونانی هومر، ایلیاد و ادیسه، از شأن و مرتبه والایی در جهان برخوردار هستند، که تأثیر بنیادینی بر تاریخ و تمدن غرب و مخصوصاً اندیشه سیاسی آن گذاشتهاند. ایلیاد هومر که متعلق به حوزه عام اجتماعی است دربردارنده جنگ های حماسی و چهره های اساطیری می باشد. متفکران و اندیشمندان ایرانی، ایلیاد هومر را از زوایای مختلف ادبی و تاریخی، هنری و زیبایی شناختی بارها و بارها مورد مطالعه قرار داده اند اما تاکنون کمتر مطالعهای به زوایای پنهان و آشکار اندیشه های سیاسی این اثر پرداخته است. در مقاله پیش رو تلاش شده است تا با کانون قرار دادن متن ایلیاد هومر خاستگاه قدرت در این اولین مکتوب انسان غربی را وارسی کند. پرسش اصلی این مقاله این بود که خاستگاه قدرت در ایلیاد چیست؟ نگارندگان بر این فرض میباشند که خاستگاه قدرت در ایلیاد اسطوره میباشد. جهان اساطیری ایلیاد هومر، بستر تقابل و نزاع نرم و بدون خونریزی و گاهی همچنین کشت و کشتار خدایان و انسانهای بیشمار برای کسب قدرت بیشتر است. در جهان اساطیری یونان، بدان سبب که قادر مطلق و متعالی در آن وجود ندارد در نتیجه هیچ صدای مطلق و یکتایی هم از آن به گوش نمیرسد و جهان اساطیر یونان را میتوان جهان قیل و قالهای مداوم و جهان نواهای مختلف و گفت و لفتهای خدایان پرشمار نامید.
کلید واژه: اسطوره، اسطورهی سیاسی، تراژدی، قدرت، هومر، ادبیات یونان.
.
مقدمه
از زمانی که سقراط و افلاطون، فلسفیدند برای سیاست، "قدرت" هميشه در كانون توجه انديشمندان سياسي قرار داشته است هر چند به صورت واضح از لفظ قدرت تا قرن بیستم صحبت به میان نیامد. از آنجا كه قدرت از مهمترين موضوعاتي است كه فرد، جامعه، حكومت و دولت در زمينهها و ابعاد مختلف با آن روبروست نيازمند تحليل و تفسير كافي خواهد بود. كمتر واژهاي نظير قدرت ميتوان يافت كه تا اين حد با زندگي افراد در تماس باشد. ولي براي فهم معنا و تحليل آن كسي به تأمل و تفكر احساس نياز نكند. موضوع قدرت، از آن دست موضوعاتي است كه درعلوم و رشتههاي مختلف، و هر يك از زاويهاي خاص يا با چهره خاصي از آن در ارتباط است و به صورتهاي گوناگون مورد بحث و گقتگو واقع شده است. قدرت يكي از مهمترين مسايل علوم سياسي و حقوق اساسي به شمار ميرود و تا آنجا در سياست و حقوق ريشه دوانيده كه گاه آنرا موضوع و محور اصلي و كلي علم سياست و زماني هم هدف و غايت آن علم معرفي كردهاند. (اسكندري،1383:1-5).
در درازنای تاریخ ایران با این که قدرت بیشترین اشتغال ذهنی متفکران و اندیشمندان را به خود اختصاص داده است، اما تا قرن بیستم و تا نهضت مشروطه به این مهم به شکل شفاف و روشن کمتر پرداخته شده است. و تقریباً از بعد از مشروطه تاکنون اندیشمندان این مرز و بوم بیشتر با ترجمه و تفسیر متونی که در طی این دو قرن در غرب تألیف شده و از منظر اندیشمندان و متفکران غربی به مقولهی قدرت نگریستهاند. بیشتر اندیشمندان ایرانی تنها از متونی که در این قرون اخیر در فرهنگ و تمدن غرب به نگارش درآمده بهره برده و به قدرت پرداختهاند بدون این که به ریشهها و متون و نصوصی که گذشتگان ملل غربی برایشان به ارث گذاشتهاند کمترین توجهی بکنند. با توجه به این که متفکران غربی از سقراط و افلاطون تاکنون برای تفلسف و ارائهی تعاریف و مفهوم سازی از متونی همچون ایلیاد و ادیسه هومر و دیگر تراژدی نویسان مانند آخیلوس و هزیود در طی قرون متمادی بهره بردهاند بایسته است که اندیشمندان ایرانی نیز به این متون که ریشهی بسیاری از تفکرات جدید در آنها میباشد توجه ویژه کنند.
ایلیاد هومر یکی از این متون و اولین متن و تولید ذهن بشر یونانی است و چون در یونان باستان متن و نص دینی مثل تورات و انجیل وجود نداشت، تا قرنها این متن به عنوان کتاب مقدس همهی یونانیان استفاده میشده است. داستان ایلیاد حکایت خشم گُجسته و زیانبار آشیل و جدال او با آگاممنون را بر سر قدرت روایت میکند. آشیل قهرمانی نیمه خدا است که بر نظم فرمانبری دنیای قدیم میشورد و خود را به سبب داشتن لیاقت و دلاوری و خردمندی برای فرمانروایی و حکم رانی نسبت به آگاممنون که زئوس به او چوگان قدرت را هدیه کرده برتر و شایستهتر میداند. آشیل نه تنها بر پادشاهش که برگزیدهی زئوس است میشورد که نبرد بی پایان انسان و خدایان را در تمدن غرب درمیاندازد، نبردی که تاکنون ادامه دارد. جهان اساطیری ایلیاد هومر، بستر تقابل و نزاع نرم و بدون خونریزی و گاهی همچنین کشت و کشتار خدایان و انسانهای بیشمار برای کسب قدرت بیشتر است.
با آن که زئوس خدای خدایان اساطیری ایلیاد است اما قادر مطلق و دانای کل نیست و از هجوم، خدعه و کودتای دیگر خدایان در امان نمیباشد. هر از گاهی یکی یا تعدادی از خدایان برای کسب جایگاه و قدرت او میشورند تا او را از تخت قدرت به زیر کشیده و تاج سروری خدایان را از سرش بردارند. خود زئوس، پدرش کرونوس را پس از یک دورهی طولانی حکومت بر جهان از قدرت خلع کرده و خود بجای او مینشیند، و یا کرنوس نیز علیه اورانوس، پدر خویش شوریده او را عقیم کرده و بجایش بر تخت شهریاری عالم مینشیند. اورانوس نیز فرزندان خود را از بین میبرد تا به قدرت او دست اندازی نکنند. زئوس بدان سبب که دارای قدرت مطلق نیست نه تنها از تهاجم دیگر خدایان در امان نمیباشد که خود نیز در چنبر نیرویی به نام تقدیر و سرنوشت گرفتار است. خدایان هومر هر کدام به تنهایی دارای قدرت بسیار هستند و هر چند خود را از خشم زئوس در امان نمیبینند اما بیپروا از قدرت او در برابرش قد علم کرده و به چالشش میکشند، او را میفریبند و نمونههای فراوانی را میتوان ذکر کرد که هرا همسر زئوس او را به باد استهزا و تمسخر میگیرد و باعث عذاب او میشود. هر خدایی به قسمی بدون این که از زئوس فرمان بگیرد در جنگ شرکت میکند و به یکی از طرفهای جنگ کمک کرده و علیه طرف دیگر کارشکنی میکند. در عالم اساطیری ایلیاد رفتار عابد و معبودی وجود ندارد و هر کس برای کسب قدرت بیشتر در تلاش و نیرنگ و خدعه میباشد.
نکتهای که از اهمیت والایی برخوردار است این میباشد که در جهان اساطیری یونان، بدان سبب که قادر مطلق و متعالی در آن وجود ندارد در نتیجه هیچ صدای مطلق و یکتایی هم از آن به گوش نمیرسد و جهان اساطیر یونان را میتوان جهان قیل و قالهای مداوم و جهان نواهای مختلف و گفت و لفتهای خدایان پرشمار نامید. در جهان اساطیری یونان ما با خدایان بیشماری روبرو هستیم که هر کدام دارای کارویژهای هستند. در این جهان اساطیری ما با مجمع خدایان المپ مواجه هستیم که کارها با مشورت و گفتگوهای چند جانبه به انجام میرسد و با آن که خدایان با بیشتر رفتارهای زئوس خدای خدایان المپ مخالف هستند و خود را از ساعقههای آتشین و سخت او در امان نمیبینند اما بیهیچ گونه هراسی از فرامین او سر باز میزنند.
نکته قابل اهمیت دیگری که در جهان اساطیری یونان باستان وجود دارد این است که در این بستر اساطیری اندیشه حذف و نابودی و کشتن رقیب، حتی دشمنی که توطئه و شورش کرده وجود ندارد. هیچ اهریمن و شیطانی وجود ندارد و کارهای اهریمنی و شیطانی هم از خدایان سر میزند. در این جهان اساطیری با آن که هرا بارها بر علیه زئوس توطئه کرده ولی زئوس او را از بین نمیبرد و در کنار او به زندگی ادامه میدهد. آتنا و هفائستوس هم که علیه پدر همکار مادر هستند، ایشان هم در المپ ادامه حیات داده و خبری از حذف نیست. دیگر خدایان هم اگر علیه زئوس دست به شورش میزنند تنها توسط زئوس شکنجه و گاه اخراج از المپ برایشان حکم میشود. گیلبرت موری بیان میدارد که: خدایان غالب ملتها مدعی هستند که جهان را خلق کردهاند، اما خدایان اُلمپ چنین ادعایی ندارند؛ بیشترین کاری که کردهاند این است که جهان را به اِشغال خود درآوردهاند. و تازه پس از تصرف این جهان مگر چه میکنند؟ آیا به کار دولت میرسند؟ زراعت را رونق میبخشند؟ دست به تجارت و صنعت میزنند؟ هرگز! چه لزومی دارد به کار شرافتمندانه بپردازند؟ برای آنها آسان تر است که هزینههای زندگیشان را با گرفتن باج و خراج تأمین کنند. و مردمی را که از پرداختن به خراج سر بپیچند به ضرب برق و رعد در هم بکوبند. خدایان المپ خانهای فاتحند. دزدان دریاییاند، که بر تخت سلطنت نشستهاند. میجنگند، مهمانی میدهند، بازی میکنند، چنگ مینوازند، شراب بسیار مینوشند، به آهنگِ لنگی که خدمتگذار ایشان است قهقهی رعد آسا میزنند، هرگز نمیترسند، مگر از پادشاه خودشان، هرگز دروغ نمیگویند مگر در عشق و جنگ...(مختاری،1368:168-169).
به همین نسبت هم، نظام خدایگانی و آسمانی المپ نیز در زمین برقرار است. آسمان ایلیاد را اگر خدایان پر شمار در تسخیر خود دارند، بیشک انسان یونانی هم خدای بلا منازع زمین است. قوانینی را که زئوس برای آسمانها و ایزدان وضع کرده بود، در جوامع زمینی نیز رواج یافت. خانهای فاتح آریایی، خدایان سرزمینهای یونان هستند. همانطور که خدایان هومر خدایان دولتهای مختلف هستند، بر دولتهای یونان هم حاکمان مختلف حکم میرانند. شاهان بر شهرها و مردم فرمانروایی میکردند و همهی آنها در برابر زئوس مسئول بودند. هرسرزمینی را شریفترین مردمان از خانوادههای اشراف آریایی در ید اختیار خود دارند. این خانوادههای اشراف که پیوند خود را با آسمان و المپیان حفظ میکردند سروران دولتشهرها بودند. این خانوادهها که مدعی بودند از تبار خدایانند و از همخوابگی و نزدیکی زئوس و دیگر خدایان نرینه و بغ بانوان مادینه با زنان و مردان فانی به وجود آمدهاند حاکمان دولتشهرهای مختلف را برمیگزیدند و شریفترین، ثروتمندترین و قدرتمندترین شاهِ مقتدرترین دولت که از سرزمین وسیعتری و نیروی نظامی بیشتری نسبت به دیگر دولتها برخوردار است را به مقام شاهی انتخاب میکردند. و این شاه با آن که برترین زاده زئوس است و چوگان قدرت نیز از او به ارث برده است اما از قدرت مطلقه برخوردار نمیباشد ولی رئیس یک قبیله حق حکمرانی را به ارث میبرد و حتی اگر نتواند قابلیتهایی که از وی در پهلوانی انتظار می رود نشان دهد، باز هم به واسطهی حق تولدش حاکم باقی میماند(پارکز،184:1391).
قهرمانان هومری که شهریاران سرزمینهای مختلف یونان هستند زیر بار حرف و رفتارهای سبوعانه شاه نمیروند و گاهاً او را به دلیل ضعف و بیخردی در امر رهبری مورد انتقاد و بعضاً استهزاء قرار میدهند. شاه ایلیاد از قدرت مطلق برخوردار نیست. قهرمانان ایلیاد هم مانند خدایانی که در آسمان و کاخهای المپ میزیند، یا فرزندان زئوساند و یا فرزندان یکی از خدایان یا بغ بانوان در زمین، به این سبب گاهاً بر قدرت شاه میشورند و خود را لایق کسب چوگانِ قدرتِ شاهِ شاهان میدانند و به همین خاطر بر شهریار خود مطیع محض نیستند.
بشر در عهد يوناني مآبي بيشتر حول محور قدرت ميانديشد و آن را مطلوب و مقصود خود به حساب ميآورد. در اين آيين به قصد كسب قدرت و در نهايت تسلط بر طبيعت و تسخير قواي زمين و آسمان جنگ پيوستهاي ميان خدايان و آدميان درميگيرد. اين شيوه قدرت جويانه كه يونانيان عهد باستان از فرهنگ اساطيري خود به طور آشكار آموختهاند، به عنوان سنت معمول در ميان اجتماع و شهروندان يوناني آن روزگار به كار گرفته ميشود. جنگ دايمي ميان شهرهاي يونان و حتي در اوج خوشبختي فرهنگ يوناني و حتي وقتي كه مصلحت آشكار آنان در اتحاد با يكديگر بر ضد يك دشمن مشترك بود، شورشهاي دايمي ميان شهرها به رهبري خواه متنفذي جاه طلب يا عوام فريبي دموكرات منش، مزدوري بسياري از رجال ملي در زندگي سياسي يوناني- حتي وقتي كه سلامت و شرف مدينهفروشان در خطر بود- اينها همه روحيه قدرت طلبي را كه در مردم يونان بسيار قوي بود آشكار ميسازد. قدرت طلبي در ميان قوم آتن تا بدانجا جامه اصالت به خود ميپوشد كه در گفتگوي آتنيان با ساير اقوام ديگر در قالب اين عبارت كه «نيرومندان از آنچه را كه ميتوانند بگيرند و ضعيفان آنچه را كه بايد بپذيرند»، چهره ميكند. آنچه كه اين عبارت را از ديد آنان موجه ميسازد، توانمندي و قدرتي است كه از آن نيروي غالب بوده كه نهايتاً چنگ يازيدن و گرفتن را به دنبال خود ميآورد. گزيده ذيل كه در مذاكره نمايندگان آتن با مردم ملس آمده است بيان روشني از اين موضوع است:« زيرا كه درباره خدايان ما معتقديم و درباره آدميان ميدانيم كه به موجب قانون طبيعتشان هر جا بتوانند حكومت كنند، همين را اراده ميكنند. اين قانون را ما نساختهيم و ما نخستين كساني نيستيم كه بر طبق آن عمل كردهايم. ما فقط آن را به ميراث بردهايم و آن را براي تمام زمانها به ارث خواهيم گذاشت و ما ميدانيم كه شما و تمام بشر، اگر شما هم مانند ما نيرومند باشيد، همچون ما عمل خواهيد كرد»(راسخي لنگرودي،1392: 32).
پرسش اصلی مقالهی حاضر، آن است که خاستگاه قدرت در ایلیاد چیست؟ نگارندگان بر این فرض میباشند که خاستگاه قدرت در ایلیاد اسطوره میباشد. برای پاسخ به این سوال، تشریح مفاهیمی مثل اسطوره، اسطورهی سیاسی و تراژدی به عنوان ارکان بنیادین و سازنده اندیشهی سیاسی غرب دارای اهمیت است.
اسطوره
در درازنای تاریخ، اسطورهها بارها و بارها در خدمت سیاست بودهاند؛ شناخت اسطورهها یکی از بهترین راهها برای پی بردن به رازِ اصل و ریشهی بسیاری از امور از جمله سیاست و عنصر اصلی آن یعنی قدرت میباشند. با مطالعه مجموعههای اساطیری ملل مختلف میتوان به علل تاریخی شکل گرفتن دولتها، عناصر شکل دهنده آنها، نحوه نگرش مردم نسبت به شهریاران و نخبگان سیاسیشان، سازمانهای سیاسی و ساختارهای اجتماعی و نظام طبقاتی شکل گرفته، در طول اعصار و زمان پی برد. اسطورهها در تمام جوامع وجود داشته و دارند، چه جوامع گذشته و چه جوامع امروز.« اسطورهها جزء بافت زندگی انسانیاند بیانگر اعتقاداتاند، بر رفتار آدمیان اثر میگذارند و وجود نهادها، آداب و رسوم و ارزشها را توجیه و تثبیت میکنند»(گرانت،هیزل،7:1390).
برخی از اسطورهها در خدمت مقاصد سیاسی رژیمهای مختلف سیاسی با ایدئولوژیهای متفاوت، طبقات بالای جوامع گوناگون و طبقات روحانیون هستند. اساطیر به وضع موجود استحکام می بخشند و سبب اقتدار آن می شوند، ظاهراً شهریاران و روحانیون برای تثبیت جایگاهشان در میان ملتها به اقتدار و مرجعیتی بالاتر از دلایل عقلی نیاز داشته و دارند. همچنین به نظر میرسد بنیادهای اساطیری از اصلیترین خاستگاههای قدرت در طول تاریخ چند هزار ساله دو تمدن ایران و یونان بلکه در بیشتر تمدنهای باستانی بوده است، در اصل اساطیر، تائید ایدئولوژیک نظام سیاسی و حاکم زمان خود بودهاند. اساطير كه بخش وسيعي از فرهنگ بشر را به خود اختصاص ميدهد، مملو از نمادهايي از قدرت است كه بشر را به تلاشهاي استيلا طلبانه و سلطه جويانه در ادوار تاريخي خود برميانگيزد. در اين دوره كه انسان تماماً به اساطير ميانديشد و تمامي ابزارهاي معرفتي خود را بدين سوي گسيل ميدارد و به ياري فرا ميخواند، خون قدرت و استيلا را در شريان وجود جستجوگر خود جاري ميسازد. بدين سان حس قدرت جويي است كه به ميدان آمده و در فرايند كلي زير ساخت اساطير را تشكيل ميدهد. حديث اساطير حديث رقابتها، ستيزها و كشمكشهايي است كه در دو سوي جبهه خدايان و ديوها و در بعضي از فرهنگها خدايان و بندگان ظهور مييابد. ميل به استيلا و تسلط بر قواي مقابل، تنها انگيزهاي است كه نيروهاي دو جبهه متخاصم را به ستيز و جدال خونين ميكشاند(راسخي لنگرودي،1392:28-29).
اسطورهها با وجود گذشت سدهها و هزارهها همچنان زنده و پویا هستند و یادآور این نکته که سرشت و جوهره آدمی در طول تاریخ زندگانیاش بر کره زمین تغییر نکرده است، انسان عصر نوین (مدرن) در معرض تأثیر اسطورهای پرتوانی است که الگوهای بسیاری را برای تقلید و نیز تعلیم و تربیت غیر مستقیم ایجاد کرده و در اختیارش می گذارد. با آن که تاریخ و زمان زیر فشار سخت و طاقت فرسای اساطیر قد خماندهاند، اما هیچ گاه قادر نخواهند بود شانه از زیر این بار سنگین رها سازند. در طی قرون نوزده و بیست ایدئولوژیهای سیاسی مثل لیبرال دموکراسی، کمونیسم، فاشیسم و نازیسم هم تا حدودی با احیای اساطیر باستانی توجیه میشدند. حتی در طول این دو قرن اسطورههایی احیا شد که در آنها اعتقاد به منشا آسمانی دولت دوباره ترویج میشود.
جستاری در واژه اسطوره یا «میث»
در زبانهای اروپایی اسطوره"میث" [4]خوانده میشود که واژهای برگرفته از "موتوس"[5] یونانی، به معنی حکایت و قصه نیز هست. انگارهای در ریشه و بنیاد واژه اسطوره آن است که شاید این واژه از زبان یونانی یا لاتینی به زبان تازی برده شده باشد؛ و دیگرگون شده واژه یونانی و لاتینی "هیستوریا" [6] باشد که به معنی سخن و جز راست، یا جستجوی راست است. از این واژه، واژههای "ایستوار" [7]در فرانسه "اِستوری"7 [8] و در انگلیسی که به معنی تاریخ، داستان، قصه است به یادگار مانده است. در زبان فارسی گاهی واژه اسطوره را با واژه افسانه برابر نهادهاند؛ و واژه افسانه را به جای آن به کاربردهاند؛ ولی نمیتوان واژه افسانه را با اسطوره در مفاهیمی که امروز از آن بدست میآید و برابر و یکسان با معنای میت است، هم معنی دانست. زیرا افسانه داستانها و حکایتهای مردمی است که بر زبانها روان است؛ اما هنوز به گونهای پیکرهی فرهنگی و سازمان و سامان اندیشهای که اسطوره نامیده میشود، دگرگون نشده است. افسانهها داستانهایی پراکنده و بی سامانند که می توانند مایهها و بنیادهایی ساختاری شمرده شوند که سرانجام اسطوره از آنها پدید خواهد آمد...، افسانهها پارههایی گسسته و مایههایی خام از گونهای جهانشناسی رازآمیز و باستانی میتوانند بود که آن را اسطوره مینامند. و از آنجا که افسانهها، چونان پارههایی از پیکرهی اسطوره، کارآیی جهانشناسی و معنای نمادین و نهادین خویش را از دست دادهاند واژه افسانه در معنای هنری سخن بی پایه و یاوه به کار برده می شود. اسطوره به دبستانی اندیشهای و فلسفی میماند که فرزانهای اندیشمند پدید آورده باشد؛ و افسانهها به اندیشههایی خام و پراکنده که پیش از پیدایی آن دبستان فلسفی در ذهن این فرزانه اندیشمند ناوردی[جولان] داشتهاند؛ یا اگر بپنداریم که آن دبستان فلسفی روزگاری در پی دگرگونیهای بنیادین فرهنگی از میان رفته باشد، به ماندهها و پارههایی از این دبستان که بدور از زمینه و خاستگاه خویش، در یادها پایا ماندهاند(کزازی،1390:4-2).
تعاریف و نظریات کاربردی اسطوره
در تحلیل اساطیر هرگز نمیتوان از یک تعریف واحد که قادر به حل همه معضلات و پرسشها باشد بهره گرفت. در تعریف اسطوره باید دید از مطالعه اساطیر چه هدفی مد نظر است، و تعریف را بر اساس آن هدف یا اهداف ارائه کرد چون در زمینه اساطیر و اسطورهشناسی تعریف علمی واحدی وجود ندارد،«... اساطیر با پیچیدگیهای خود در درون یک فرهنگ و با تنوع خود در سطح فرهنگهای جهانی پدیدهای نیست که به یک تعریف و تعبیر ساده و محدود بگنجد، و منشا، محتوی، خویشکاری و تطور آن بسادگی شناخته شود» (بهار،354:1393).« ارائه تعریف کاملی از اسطوره که دربرگیرنده همه مفاهیم آن باشد کار آسانی نیست»(آموزگار،3:1391).
اسطوره نیز مانند بسیاری دیگر از واژهها و مفاهیمی که در علوم انسانی وجود دارد کاملا پیچیده است و می توان آنرا از دیدگاههای گوناگون تفسیر و تحلیل کرد. اعتقادی غیر قابل اثبات است که صرفاً به خاطر جنبههای رازآمیز و فوق بشری آن پذیرفته شده است و درستی یا نادرستی آن مورد سوال قرار نگرفته است.« میت{اسطوره} تاریخ مقدسی است که حکایت از راز آفرینش می کند و منشا ازلی هر آئین، هر پندار و کرداری است که در زمان آغاز اساطیری، یک بار برای همیشه، به وقوع پیوسته و از آن پس به صورت" نمونه" درآمده است؛ یعنی نمونهای که خط مشی انسانها و مراسم آیینی و عبادی آنها را تنظیم می کند و به آنها اعتبار می بخشد»(شایگان،103:1392).« اسطوره را باید داستان و سرگذشتی {مینوی} دانست که معمولا اصل آن معلوم نیست و شرح عمل، عقیده، نهاد یا پدیدهای طبیعی است به صورت فراسویی که دست کم بخشی از آن، از سنتها و روایتها گرفته شده و با آیینها و عقاید دینی پیوندی ناگسستنی دارد»(آموزگار،3:1391).
عدهای از اندیشمندان برآنند که اسطورهها با نظامات اجتماعی سروکار دارند، و توجیه کننده نظم اجتماعی زمانهشان بوده اند.« اسطورهها در سراسر جهان توضیح دهنده و تقدیس کننده چیزهایی هستند از قبیل قواعد و مقررات خویشاوندی و آداب و رسوم ازدواج، فنون شکار، زراعت و دام پروری، هنر و جنگ، روشهای قربانی دادن، حرمت شاهان و سران، تبعیت زنان و بسیاری دیگر از جنبههای ساختار اجتماع»(گرانت،هیزل،10:1390). دورکیم و پیروانش معتقدند: اسطوره بیان نمادین زیرساختهای اجتماعی و اندیشه مشترک در منابع باستانی و پیش از تاریخ است. وی معتقد است اسطوره نظامی است دارای وحدت در عقاید و آدابی که در نزد یک جامعه واحد اخلاقی به نام امت گرد می آید، یعنی مجموعه پیروان آن عقاید و آداب. دورکیم بر آن است که اسطوره و دین دارای خویشکاری است و نظام اجتماعی عصر خود را مشروع می سازد. به زبانی دیگر، ارتباطی نزدیک و ناگسستنی میان تجارب دینی و اساطیری یک قوم با حقایق اجتماعی وجود دارد. دورکیم و پیروانش معتقد بودند که تصورات دینی مردمان ابتدایی هیچ نیست مگر معرفهای نمادین نظم اجتماعی(بهار،359:1393-358).
ژرژ دومزیل از پژوهشگرانی است که معتقد بود اسطوره شرح نمادینی از نظام ایدئولوژیک ساختمند با ویژگی سه بخشی بودن (در فرهنگ هندواروپائی نخستین) است. دومزیل ایمان داشت که اقوام هندواروپائی از میراثی مشترک بهره مندند، وی بر آن بود که اساطیر هندواروپائی در ارتباط نزدیکی با ساختهای اجتماعی و بنیانهای مشترک فرهنگی اقوام هندواروپایی قرار دارد و انعکاسی از آنهاست(بهار،363:1393). وی برای مفاهیمی چون سه بخشی بودن اساطیر، اهمیت و ارزش ویژهای قائل بود، بنابراین نظر، همه اسطورههای موجود در یک جامعه، به سه گروه بخش می شوند که هر یک کارکردی مکمل یکدیگر دارند و از آن سه طبقه اند: طبقه قدیسان (روحانی - فرمانروا) ارتشتاران و کشاورزان (گریمال،24:1373).
اسطوره شناسی سیاسی
در طول تاریخ، قدرت مداران جهان همه تلاششان بر این بوده تا برای توجیه، تثبیت و افزایش قدرت خود، نظامهای نمادین و اساطیری را به وجود بیاورند.« این نظامها اساسی بودند و اعمال قدرت سیاسی بر آنها استوار بود و از آنجا که محور اصلی نظام یافتن و تداوم جماعتهای انسانی از آغاز تا امروز، محوری سیاسی یعنی محوری مبتنی بر اصل نظم و اطاعت بوده است، نظامهای نمادین نیز هر چه بیش از پیش به محور سیاسی وابسته شدند»(فکوهی،14:1392). اساطیر می توانند در امر بررسی تاریخ شکل گرفتن دولتها و نظامهای سیاسی و نحوه نگرش ملل مختلف به امر سیاست و عنصر اساسی آن یعنی قدرت نیز یاری رسانند.« اسطوره شناسی سیاسی در واقع در پی شناخت سازوکارهای ذهنی حاکمیتهای سیاسی است شناختی که نمیتوان آن را در قالبهای تنگ زمانی و مکانی محدود کرد. اسطورههای سیاسی، از دیدگاه انسانشناسی، تداومی منطقی در سراسر تاریخ بشری دارند. تداومی که ظهور و تحول اشکال هنری- فناورانه و اساطیری را به صورت دائم با اشکال زیستی از یک سو و با اشکال سیاسی از سوی دیگر پیوند میدهد»(فکوهی،1392 :16-15).
در اصل« اسطوره سیاسی، داستان جامعهای سیاسی را روایت می کند و در موارد بسیار، گزارش یا داستان موجودیت یا کیفیت تاسیس این جامعه سیاسی در گذشته می باشد که حالا بازسازی، اصلاح، تکمیل و نگاهداری از آن ضرورت پیدا کرده است. اسطوره سیاسی در دیگر موارد به گونهای از جامعه سیاسی ارتباط می یابد که مقرر شده در آینده ایجاد شود و منظور از بیان آن، ترغیب افراد در تسریع ساخت آن است»(عمویی،12:1388-11).
تعاریفی که درباره اسطوره و اسطوره سیاسی در بالا آمد از میان انبوه تعریفهایی که پژوهشگران اساطیر تا بحال در نوشتههای خود آوردهاند اندک گزیدهای بیش نیست، و مسلم آوردن همه تعریفها نه در توان این مطالعه است و نه در راستای اهداف این پژوهش. اما در مجموع، با توجه به مطالعه دیدگاههای مختلف مکاتب و گفتمانهای موجود نسبت به تعاریف اسطوره که اغلب مبتنی بر پیش فرضهای هر یک از این مکاتب فکری است، می توان دریافت که بیشتر آنها از تفسیر این پدیده با ادبیات و ساختارهای تئوریک خود تا حدی ناتواناند، و چون در دریافت اساطیر ابعادی سیاسی نیز وجود دارد، که آن را به چیزی جز نگاه سیاسی نمی توان تعبیر کرد و همچنین تعریف اسطوره نیازمند توصیف دقیق و تشخیص آن درک سیاسی است که در این پدیده نهفته است؛ و تعاریفی که در بالا آمد به دلیل کم توجهی به امر سیاسی و غفلت از ابعاد سیاسی اسطوره از جامعیت در تعریف فاصله دارند؛ پس می توان اسطوره را این گونه نیز تعریف کرد:
اسطوره روایتی است که ضمیر ناخودآگاه انسان هوشمند نخستین، آن را برای رهایی از فشار ناشناختههای هستی بر ذهنش، نجات از بی خبریها و ناآگاهیهای عالم، معنی بخشی به زندگیش و رسیدن به آرامش، خلق میکند. در طول زمان، این روایت مینوی{آن جهانی}، آیینی و مقدس می شود، و سپس توسط نظامهای قدرت به صورت خودآگاه، سیاسی شده و حکایتی سیاسی را بیان می کند که نظام فرمانبری را برای مردم معنیدار کرده، به قدرت طبقات حاکم مخصوصاً شهریاران مشروعیت میبخشد، سازمانهای سیاسی، ساختارهای اجتماعی و نظام شکل گرفته سلسله مراتب طبقاتی را تبیین، توجیه و تثبیت می کند.
1.جهانبینی هومر
هر اندیشمندی که اثری از خود خلق میکند، پیش فرضهایی پیرامون داستان هستی دارد که به عنوان پایهها و ستونهایی استوار، ساختمان فکری و اندیشهایاش را بر آنها بنا میکند. هر اندیشه سیاسی نیز بر یک سلسله اندیشههای عمیقتر، عملی و نظری استوار است که میتوان آنها را جزء ریشهها، پیها و مبانی آن اندیشه سیاسی برشمرد و طبعاً در شکلگیری و استحکام آن اندیشههای سیاسی، میتوانند نقش عمیق و برجسته داشته باشند. این اندیشههای بنیادین که در شکلگیری، تأسیس و استحکام اندیشههای سیاسی مفروض، مؤثرند از جهت دوری و نزدیکی به آنها در یک سطح نیستند؛ بلکه، در سطوح مختلف و به صورت طبقاتی و نردبانی، مستقیم و غیر مستقیم و بیواسطه یا با یک یا چند واسطه، اندیشه سیاسی مفروض را تحت تأثیر قرار میدهند(اسکندری،55:1393). مبانی جهانبینی، بنیادهاییاند که در شکلگیری اندیشههای سیاسی مؤثرند؛ یعنی، کیفیت اندیشه سیاسی در هر مکتب و مرامی ، بستگی به شناخت و تفسیر و تحلیلی دارد که آن مکتب درباره جهان، ارائه میدهد و تنوع آن میتواند در تنوع اندیشههای سیاسی مؤثر باشد.
1.1.خداشناسی هومر
در آثار هومر دین، چندان دینی نیست[9]. فرق خدایان با انسان این است که خدایان دارای عمر جاوید و نیروهای فوق بشری هستند؛ اما از نظر اخلاق جای هیچ گونه تعریف و تمجیدی ندارند. مشکل میتوان پذیرفت که این خدایان در دل بندگان خود چندان ترس و تعبدی پدید آورده باشند. در بعضی از فصلهای آثار هومر، از خدایان با یک نوع بیاعتقادی سخن گفته میشود. احساس دینی واقعی و اصیلی که در آثار هومر میتوان یافت، بیش از آن که به خدایان المپ مربوط باشد مربوط به چیزهایی است که بیشتر جنبه وهم دارد،...خدایان آثار هومر، خدایان اشراف فاتحاند، نه خدایان مردمی که برای فراوان ساختن محصول زمینی که شخم میکردند دست به اجرای مراسم دینی میزدند(راسل،42:1340).
گیلبرت موری بیان میدارد که: خدایان غالب ملتها مدعی هستند که جهان را خلق کردهاند، اما خدایان اُلمپ چنین ادعایی ندارند؛ بیشترین کاری که کردهاند این است که جهان را به اِشغال خود درآوردهاند. و تازه پس از تصرف این جهان مگر چه میکنند؟ آیا به کار دولت میرسند؟ زراعت را رونق میبخشند؟ دست به تجارت و صنعت میزنند؟ هرگز! چه لزومی دارد به کار شرافتمندانه بپردازند؟ برای آنها آسان تر است که هزینههای زندگیشان را با گرفتن باج و خراج تأمین کنند. و مردمی را که از پرداختن به خراج سر بپیچند به ضرب برق و رعد در هم بکوبند. خدایان المپ خانهای فاتحند. دزدان دریاییاند، که بر تخت سلطنت نشستهاند. میجنگند، مهمانی میدهند، بازی میکنند، چنگ مینوازند، شراب بسیار مینوشند، به آهنگِ لنگی که خدمتگذار ایشان است قهقهی رعد آسا میزنند، هرگز نمیترسند، مگر از پادشاه خودشان، هرگز دروغ نمیگویند مگر در عشق و جنگ...(مختاری،1368: 169-168)، و برای همین مواردی که در بالا آورده شد سقراط و افلاطون معتقدند که آثار هومر و هزیود باید منع شود و آموزش داده نشوند، ایشان معتقدند که باید به کودکان چنین آموخت که از خدایان هرگز شرارت سر نمیزند، زیرا که خدا صانع همه چیز نیست، بلکه فقط صانع چیزهای خوب است(راسل،228:1340).
1.1.1.تکثر خدایان
اولین نکتهای که در باره خداشناسی هومر میتوان به آن اشاره کرد این است که در ایلیاد هومر ما با گونه ای «هنوتئیسم» [10] یعنی چند خداباوری و اعتقاد به خدایان شخصیای که هر یک به نوبه خود و به درجات مختلف دارای مقام ممتاز هستند روبرو هستیم، و یگانه باوری و توحید معنایی نداشته و از خدای واحد صحبت به میان نمی آید بلکه از مجمع خدایان المپ که شامل خدایان نرینه و خدایان مادینه میباشد گفتگو میشود. پس اولین اصل در جهان بینی ایلیاد پیرامون خداشناسی، باور به خدایان متعدد و متکثر است و نه یگانه باوری و توحید.« فرضهای چند خدایی[11] یا چند ارواح گرایی[12] بر ذهن قدیم یونانی تسلط داشت که میتوان جزئیات شایان توجه آن را در اشعار هومر مطالعه کرد»(گاتری،70:1375). یونانیان قدیم به ارباب انواع و خدایان بیشمار باور داشتند. و فکر توحید در میانشان پیدا نشده بود(هومر، نفیسی،30:1389). خدایان مجمع المپ که نامشان در ایلیاد هومر آمده، شامل خدایان نرینه و الهههای مادینهای است، که اسامی تعدادی از ایشان به این شرح میباشد؛ خدایان نرینه شامل: زئوس[13]، هادِس[14]، آرس[15]، هفائیستوس[16]:پوزئیدون[17]، فوبوس[18] یا آپولون[19]، هرمس[20]، دیونیزوس[21]، نِره[22]. و خدایان مادینه که شامل: هرا[23]، آفرودیته[24]. آتنا[25]، دمتر[26]، رئا[27]، کوره[28] و آرتمیس[29]میباشند.
یونانیان عصر هومر به خدایان متعدد و متکثری معتقد بوده و باور داشتند که؛ تلفیقی از خدایان آریایی و بومیان یونان بودند. وحدانیت و یگانه پرستی در میان آنها معنایی نداشته است. در این میان زئوس فرمانروای خدایان یونانی، در میان مجمع خدایان المپ، از اهمیت ویژهای برخوردار است. او یکی از معدود خدایان مهم یونانی است که نامش هندواروپایی باقی مانده است و ریشه اسمش ارتباط او را با آسمانها نشان میدهد. اسم او هم خانوادهی دوئائوس دیو سانسکریت[دیئوس («آسمان»)]، دیِس لاتینی(«روز»)، و هجای اول یوپیتر[«پدر آسمان»] است، و رومیها بعداً یوپیتر را با زئوس یکی گرفتند(گرانت،هیزل،316:1390). او که خدای یکی از اقوام هندواروپایی بشمار میآمد در آغاز ایزدی بود اندکی ترسناکتر از دیگر ایزدان. به نظر میرسد که اصل زئوس از، آخاییها بوده باشد که در1450 پیش از میلاد، وارد یونان شدند(کندی،257:1390). در ایلیاد هومر، زئوس در کنار دیگر ایزدان از بیشترین قدرت برخوردار است اما قادر مطلق و یگانه بیهمتا نیست. چنانچه وقتی آشیل ناراحت و غمگین از ظلمی که آگاممنون به او روا داشته به نزد مادرش تتیس، از الهههای دریا میرود، و از او تقاضا میکند که از زئوس درخواست یاری کند و به یادش بیاورد که به تتیس مدیون است:
« به راستی چندینبار، در کاخهای پدرت، از تو شنیدهام که خویشتن را میستودی و باز میگفتی که تنها تو در میان نامیرایان، از کرونوسی، پادشاه ابرهای تیره و تودرتوی، تیره بختی و آسیبی مایهی خواری و رسوایی را بازداشتهای، در آن هنگام که المپیان دیگر: هرا، پوزئیدون و پالاس آتنا میخواسته اند که وی را به زنجیر درکشند. اما تو، ای ایزدبانو! آمدی که او را از این بندها برهانی و بر فراز المپِ سپوسای، آن جاندار صد بازوی را به یاری فراخواندی که خدایانش بریاره مینامند و تمامی آدمیان اِژِئون؛ زیرا بریاره در زور و توان از پدرش برتر بود....در کنار کرنوسی نشست. خدایان فرخنده روز هراسیدند و از آن چشم درپوشیدند که زئوس را به بند درکشند»(هومر،کزازی،18:1389). در واقع در یونان باستان خدایان ارزش جهانی و خدایی ویژهای ندارند و تنها تفاوتشان با موجودات دیگر نامیرایی و جاودانگی ایشان است. در تفکر اسطوره انگار یونان باستان هیچ گاه ما با وحدانیت و توحید روبرو نیستیم.
2.1.1.خالقیت و آفرینشگری
دومین نکته با اهمیتی که در مورد خداشناسی، در جهانبینی هومر و یونانیان باستان به آن برخورد میکنیم این است که، خدایان صفت خالقیت و آفرینشگری ندارند بلکه خودشان نیز مخلوق و فرزند خدایان دیگرند. .« در اساطير يوناني، جهان مخلوق خدايان نيست. جهان پيش از خدايان وجود داشته است. خدايان در آغاز با يكديگر آميختند و انسان را زادند. سپس با زادگان خود، انسانها زناشويي كردند. از اين رو آدميان از نسل خدايانند. خدايان علم و قدرت تام ندارند و مانند انسانها فريب ميخورند واشتباه ميكنند»(علمداري،111:1389). با آن که هومر در ایلیاد از زئوس به عنوان پدر آدمیان و خدایان یاد میکند اما منظور هومر این نیست که زئوس خالق ایشان است. و برای مثال زئوس ایزد ایزدان المپ مانند سایر ایزدان المپی، از دومین نسل خدایان و در میان شش فرزند کرنوس، و رئا آخرین پسر میباشد. یونانیان و رمیان بر این پندار بودند که مردم در دوران پادشاهی کرونوس، سدههای بسیار را فارغ از درد و رنج میزیستهاند و در شادی و خرمی جاودانه بسر میبردهاند. در این عصر زرین، فناپذیران از نفرت و جنگ بیخبر بودهاند، و همیشه با عشق و حرمت نهادن به یکدیگر، میزیستهاند و به سالمترین تفریحات و سرگرمیها میپرداختهاند. مرگ آنها در صلح فرا میرسید و بدون ترس، به خوابی ابدی و سعادتمند فرو میرفتهاند(اسمیت،74:1389). کرنوس که خود فرزند اورانوس میباشد و پدرش را از تخت پادشاهی بر عالم به زیر کشیده است، از هاتفی شنیده بود که بوسیله یکی از فرزندان خود از سلطنت محروم خواهد شد بنابراین بمحض آن که فرزندی از رئا متولد میشد کرنوس آن را میبلعید. رئا هنگام بدنیا آمدن ششمین فرزند خود، که همان زئوس بود با همکاری گایا به حیلهای متوسل شد، به این ترتیب که شب هنگام، زئوس را زائید و صبح، قطعه سنگی را که در پارچهای پیچیده بود، به عنوان مولود جدید، به کرنوس تسلیم کرد. کرنوس، سنگ را بلعید و برای پرورش زئوس که به این ترتیب نجات یافته بود، دیگر مانعی وجود نداشت. زئوس کرونوس را از تخت قدرت به زیر میکشد و خود بجای او مینشیند. به همین ترتیب دیگر خدایان هم یا فرزندان زئوس هستند و یا فرزندان دیگر خدایان و خود خلق شده و آفریده شدهاند و در ضمن ایشان خود نیز داعیه خالقیت ندارند. و در مورد جهان باید یادآور شد که هر آن چه در عالم است از قبل وجود داشته، و جهان را خدایان خلق نکردهاند و تنها کاری که ایشان کردهاند این بوده که جهان را به تصرف خویش درآوردهاند. یا مثلاً در مورد انسان، یونانیان برآنند که انسان نیز همانند دیگر موجودات از دل زمین روئیده شده است، و خدایان در خلق او نقشی نداشتهاند.
3.1.1.خدایان مجسم
سومین نکتهای که درباره خدایان یونان و ایلیاد هومر قابل تأمل است این است که خدایان هومر مجسم، عینی و قابل روئیت و قابل لمس میباشند، حضور فیزیکی و مجسم داشته، قابل توصیف و وصفپذیر میباشند و با زندگی و دنیای مادی انسانها در داد و ستد و رفت و آمد مداوم میباشند. یونانیان برای خدایان خویش سردیسها و تندیسهای بسیاری ساختند و این خدایان در شهرهای مختلف یونان معابد باشکوهی داشتند. در ایلیادِ هومر خدایان سخنان و نیایش انسان را میشنوند و خود شخصاً به یاری او میشتابند، چنان که وقتی آگاممنون دختر شریسه، سرور کاهنان را به او باز نگرداند و او را از خود راند، پیرمرد مستأسل، خداوندگار آپولون را چنین به یاری خویش میخواند:
« گوش به من فراده، ای خدایی که کمانت سیمین است! ای آن که شریسا و سیلایِ بس مینوی را نگاهبانی و نیرومند و بیهماورد، بر تِنِدوس فرمان میرانی! هان! ای سِمِینته! اگر هرگز پرستشگاهی که آنرا به بام فروپوشیدهام، تو را خوش افتاده است؛ و اگر هرگز، به نام و در نیایش تو، رانهای فربه ورزایان و بزان را فرمودهام که در آتش فروسوزند، این خواهش مرا برآور، باشد که چنان باشد که داناییان بهای سرشکهای مرا، در زیر باران تیرهای تو، بپردازند!»(هومر،کزازی،5:1389). آپولون که سخنان سوزناک پیرمرد کاهن معبدش را میشنود اینچنین به کمک او میآید:
«... فوبوس آپولون زاری و نیایشش را شنید. دل پر خشم کمان بر دوش، با ترکشی استوار بسته، از ستیغهای المپ به زیر آمد. تیرها بر شانههای این خدای خشمگین و تافته، آنگاه که او راه میپیمود، هماهنگ با پویهی وی، آوایی زیر و زنگ دار بر میآوردند. او شب هنگام نیز، به همان سان پیش میرفت. بدور از کشتیها کمین گرفت؛ سپس، تیری از ترکش بدر آورد و درانداخت. خروشی زیر و هراس آفرین از کمان سیمین برخاست. تیر نخست، به استران و سگان چالاک بازخورد؛ سپس، مردان را تیری تیز پوی درافکند. تیر تن آنان را خست؛ آنچنان که کومهها و خرمنهای بسیار آتش از سوختن لاشهها باز نمیایستادند. در درازنای نُه روز تیرهای خدا بر سپاه روانه شد،...»(هومر،کزازی،5:1389).
در اشعار هومر خدایان مستقیماً با مردمان و زندگی ایشان سر و کار دارند به طوری که خدایانی نظیر زئوس، هرا و بخصوص پالاس آتنه مدام در امور مردم مداخله میکنند، در هنگامهی نبرد وارد میدان کارزار شده و از مرگ برخی از میرایان جلوگیری میکنند و نمیگذارند که تیر یا نیزه به آنها اصابت کند و از بین بروند، مثلاً وقتی که پانداروس دلاور کمانگیر تروایی خواست تا منلاس را با تیر و کمانش از میان بردارد آتنا مسیر تیر را تغییر میدهد؛
« اما تو را نیز، ای منلاس! خدایان فرخنده روز و نامیرا از یاد نبردند، به ویژه دختر زئوس، آن تاراجگر یغمابَر. او در برابر تو جای گرفت و تیر تیز پیکان را به سویی دیگر کشانید و بدین سان، آنرا از پیکر تو دور داشت؛ به همان سانی که مامی مگس را از فرزندش، در آن هنگام که آسوده در خوابی نوشین فرو رفته است، از وی دور میدارد...»(هومر،کزازی،81:1389). و باز این خدایان هستند که اگر بخواهند میتوانند تیر یا نیزه را به بدن کسی درنشانند:« او(دیومد) بدین سان سخن گفت و تیری درافکند که آتنا آنرا بسوی بینی پانداروس راه نمود، درست در جایی نزدیک چشم وی. ژوپین از میان دندانهای سپید درگذشت؛ برنزِ خمش ناپذیر زبان را از بُن و بیخ فرو برید و نوک تیز از زیر چانه بدر آمد. کماندار از ارابهاش فروافتاد؛...»(هومر،کزازی،107:1389).
و یا بارها پیش میآید که یکی از خدایان، جنگجویی را از میدان نبرد میرباید و او را به محلی امن میبرد تا از مرگ رهایی یابد:
«... پوست از کوبهی سنگ زبر و ناهموار کنده شد. پس قهرمان[ِانه] به زانو درآمد و با دست نیرومندش بر زمین تکیه داد. آنگاه شب تاریک دیدگانش را گرفت. بی گمان ِانه، پادشاه جنگاوران، نیز در آنجا از پای در میتوانست افتاد و جان میتوانست باخت، اگر دختر زئوس، آفرودیت، مادرش که از همآغوشی با آنشیز در آن هنگام که او گاوانش را میچرانید، بدو بار گرفته و وی را زاده بود، او را با نگاه تیز و کاوندهاش ندیده بود. آفرودیت بازوان سپیدش را بر گرد پور دلبندش حلقه کرده شکنهای جامهی فراخ و بلندش را پیرامون وی درگسترد؛ تا بارویی استوار باشد و را، در برابر تیرها؛... پس، در نهان، فرزند دلبندش را از آوردگاه بدور برد...»(هومر،کزازی،108:1389).
با آن که در ایلیاد همه انسانها توانایی دیدن خدایان را ندارند اما برخی از انسانهای خاص و قهرمانان میتوانند ایشان را با چشم سر ببینند و حتی رویاروی با ایشان به گفتگو بنشینند. مثلا در هنگامی که جدال و بحث میان آگاممنون و آشیل بالا میگیرد، و آشیل در میانهی دو دریافت و احساس سرگشته میماند: که آیا میبایست شمشیر برّانش را از نیام برکشد و جنگاورانش را برانگیزاند وپسر آتره را از پای درآورد؛ یا آن که خشمش را فرو خورد و بر کین و تافتگیش لگام برزند؟ ایزد بانو آتنا که هر دو سالار را به یکسان دوست میدارد خود را بر آشیل نمایان میکند تا به او یاری رساند که بهترین تصمیم را بگیرد، آشیل که آتنا را میبیند، به او میگوید:
« هان! ای دختر زئوسِ سپرور! چرا آمدهای؟ آیا برای آن آمدهای که بیشرمی و گستاخی آگاممنونِ آترهای را ببینی؟ اما من هم اکنون به تو خواهم گفت که چه پیش خواهد آمد؛ در این سخن، بی گمان و دل استوارم: او سرانجام، به زودی، جان خویش را در راه خودپسندی و نازانیش(فخرفروشی) خواهد نهاد و دم بازپسین را برخواهد آورد. سپس آتنا، بغدختی(الهه ای) که دیدگانی زنگارگون دارد، در پاسخ وی گفت: من از آسمان آمدهام که خشم تو را فرو نشانم، اگر بخواهی از من فرمان ببری. هرا، ایزد بانوی سیمینه بازوی، مرا به نزد شمایان فرستاده است؛ زیرا او به یکسان شما، هر دُوان، را دوست میدارد و به یکسان گرامیتان میشمرد. پس، ای ستیزه را به فرجام آر. باشد که دست تو شمشیر برنیاهیزد! زیرا من هم اکنون به تو خواهم گفت که چه پیش خواهد آمد: تو روزی سه بار افزون ارمغانهایی شکوهمند و گرانمایه دریافت خواهی کرد؛ تا بدانها تاوان ناسزایی را که بر تو روا داشتهاند، بستانی. پس، بر خویش چیره باش و از من فرمان ببر. آشیل بادپای، در پاسخ او، گفت: -ای بَغدُخت! هر مایه خشم و انگیختگی که در دل نهفته بدارم، میباید فرمان تو را که همگنان آن را گردن مینهند، پذیرا باشم. این کار شایستهتر و ارزندهتر است؛ زیرا آنان که از خدایان فرمان میبرند، نزد آنان گرامی خواهند بود و خدایان، به یکبارگی، به خواستههایشان گوش فرا خواهند داد. او این سخن را گفت و با همه نیروی دست، دسته سیمین را فشرد و شمشیر گرانش را در نیام فرو کرد و با فرمانهای آتنا به ستیزه بر نخواست. پس بغدخت به سوی المپ فرا رفت، به کاشانههای زئوس سپرور، به نزد دیگر خدایان»(هومر،کزازی،11:1389).
و یا در جایی دیگر از ایلیاد میخوانیم که خدایان چنان به انسان نزدیک میشوند که انسانها با گستاخی تمام قصد نابودی ایشان را دارند، چنان که نیزه بر کف به ایشان حمله برده و بر جسمشان زخم میزنند. مثلاً دیومد پسر تیده که به همراه آشیل و آژاکس پسر تلامون، از دلیرترین پهلوانان یونان باستان بشمار میآید، و در جنگهای تن به تن، در برابر بزرگترین پهلوانان تروا، چون هکتور و اِنه ایستاد و هرگز طعم شکست را نپذیرفت و چون از پشتیبانی آتنا برخوردار بود، به خود جرأت داد و به آفرودیت و آرس یورش آورد. وی در این یورش، دست آفرودیت را با نیزه خود سوراخ کرده و آرس را از ناحیه شکم زخمی میکند:
« امّا دیومد، آهنین دل، نیزه در مُشت، سر در پی "قبرسی" نهاده بود؛ او این ایزد بانو را خدایی میدانست بیبهره از دلاوری؛ و وی را از آن بَغبانوان نمیشمرد که در پیکار، مردان را فرمان میدهند؛ از خدایانی چون آتنا یا اِنِیُو، آن ویرانگر شهرها. پور تیدهی بزرگوار او را، در انبوه پرشمار جنگاوران، دنبال کرد؛ تا به وی دررسید، خیز برداشت و بَرجَست و ایزدبانو را با نیزهی برّان، در رُستنگاه دستِ ناتوانش، زخمی زد. نیزه بیدرنگ پوست او را، در فرجام پهنهی دست، از میانهی جامه اش درسُفت؛ جامهای بلند و فراخ که از بویهای خوش بهشتی عطراگین شده بود و "شاریتها"، خود، به رنج و تلاش، آنرا برای وی دربافته بودند. خونِ مینویِ ایزدبانو، "ایشور"، خونی از آن گونه که در رگهای خدایان روان است، روان شد و فروریخت؛ زیرا خدایان هرگز نان نمیخورند؛ هرگز بادهی آتش فام نمینوشند؛ از این روی، خون ندارند و نامیرایند...آن گاه دیومد، آن دلاور به هنگام غریو و ویلهی نبرد، با آوایی نیرومند، فریاد برآورد:- ای دُختِ زئوس! از هنگامه نبرد و کشتار به در رَو! آیا تو را بسنده نیست که زنان بیبهره از دلیری را به افسون میفریبی؟»(هومر،کزازی،1389: 108-109).
و هنگامی که آفرودیت برای درمان زخم خود به نزد مادرش ایزد بانو دیومد میآید، و به عجز و لابه میپردازد، مادر او را آرام میکند و در پاسخ به نالههای او، این چنین از رنجهایی که از طرف آدمیان به خدایان رسیده است، داد سخن سر میدهد:
« - فرزندم! برتاب و هر چند درد و اندوهت میآزارد، آرام باش و بدان تن در ده. ما خدایانی چندیم در میانهی آنان که در کاشانههای المپ میزیند که ناچار بودهایم از کردارهای آدمیان در رنج افتیم و آنها را برتابیم؛ آدمیانی که آزارها و شکنجههایی سخت را بر یکایک ما روا داشتهاند. آرس ناچار شد این شکنجهها و آزارها را برتابد، در آن هنگام که پوران آلوئه، اتوس و اِفیالت پیلتن، وی، را در زندانی برنزین، به بندی استوار درکشیدند و او سیزده ماه در آن بند ماند. در آنجا، خدای آرام ناپذیر جنگ بی گمان از پای درمیافتاد، اگر نامادری وی، اریبهی بسیار زیبا هرمس را از ماجرا نیاگاهانیده بود. پس هرمس آرس را که از بندهای سخت و سُتوار، نیک، سوده و فرسوده شده و از پای درآمده بود، در نهان برگرفت و رهانید. نیز هرا ناچار شد که رنجها و آزارهایی را برتابد، در آن هنگام که فرزند نیرومند و پیلتن آمفیتریون تیری سه شاخه را بر سینهی راست وی نواخت. دردی درمان ناپذیر، در آن روز، بر او چیره آمد. نیز هادس دهشتبار ناچار شد رنجها و آزارهایی را برتابد، در آن هنگام که همین قهرمان، پور زئوس سپرور، در پیلوس، پیکر او را به تیری تیز پوی فروسُفت و او را، دردمند، در میانهی کشتگان بر جای فرونهاد. هادس، پس از آن، به کاخ زئوس در اُلمپِ بس بلند درآمد، با دلی اندوهگین و رنجور از دردی جانگزای؛ زیرا تیر در شانهی نیرومند و فراخ وی فرو رفته بود و جانش را میآزرد...»(هومر،کزازی،110:1389).
داستان زخم خوردن آرس از دیومد:
« آرس از فراز یوغ ارّابه و لگامهای اسبان، نیزه برنزینش را برافراخت و به پیش دریاخت. او، در این زمان، سراپای شور و شرار بود که جان قهرمان را(دیومد) از کالبدش برکند و بستاند. در این هنگام، آتنا، آن بغدخت، که دیدگانی زنگارگون دارد، نیزه را درربود و در مُشت فرو فشرد، آنرا از ارّابه بدور داشت و بدین سان، تلاش آرس را بیهوده و نافرجام گردانید. دیومد، آن دلاور به هنگام غریو و ویلهی نبرد، به نوبهی خویش، نیزهی برنزین در مُشت، فراجست. پالاس آتنا نیزه را بر فرودِ پهلوی آرس درنواخت برجایی که او دوالِ کمربندش را فروبسته بود. در آنجا بود که دیومد، سرانجام، توانست پیکر آرس را بِخَلَد و او را زخمی بَرزَنَد؛ در آنجا بود که او پیکر زیبای او را فرودرید؛ نیز از آنجا بود که او نیزهاش را برکشید و دیگر بار در دست گرفت؛ پس آرسِ برنزین به غرّیدن آغازید؛ فریاد او آنچنان بلند و نیرومند بود که به فریادی میمانست که نُه یا ده هزار مرد، انگاه که به ستیزه و ناسازی با یکدیگر بر میخیزند، به پرخاش برمیآورند؛ آن ناسازی و ستیزهای که که انگیزنده و پدیدآورش آرس است»(هومر،کزازی،126:1389).
4.1.1.خدایان / سرنوشت
پیشتر گفته آمد که خدایان هومر و یونان، قادران متعال و مطلق نیستند. به طور مثال آنها قادر نیستند سرنوشت خود و ديگران را تعيين كنند. شاید المپیها(خدایان) نیروهایی هستند وابسته به نور، سرزندگی و تحرک؛ ولی اختیار عالم در نهایت در دست سرنوشتهای تاریک و مرموز است، نه وجودی دانا و خیر خواه. طرح اصلی زندگی را سرنوشتهایی رقم میزنند که در دست هیچ یک از خدایان و حتی زئوس، خدای خدایان نیست. زئوس خود نیز تحت سیطره تقدیر است. هومر میاندیشدکه تقدیرها خدایان را مقید میسازند و چنانند که حتی زئوس هم تواند تغییرشان دهد(پارکز،182:1391). زئوس در سرود هشتم ایلیاد سرنوشت دو جناح متخاصم را در ترازویی زرین وزن میکند تا معلوم شود که کدام یک به حکم تقدیر پیروز شوند:
« امّا آنگاه که خورشید به میانهی آسمان رسید، "پدر" ترازوی زرّینش را از هم گشود. در دو کفّه آن، دو چوبهی بخت را که با مرگ و سرآمدی سخت نشان زده شده بود در نهاد: یکی برای ترواییان، آن چیرگان بر اسبان و دیگری برای آخاییانِ برنزین جامه شاهین ترازو را، آن گزندِ گِران و آسیب سترگ، را در میانه برآورد؛ کفّهی آخاییان فرود آمد و روز سرنوشت، برای آنان فرا رسید. کفّهی آخاییان بر زمین، آن مام پرورنده، جای گرفت و کفّهی ترواییان تا به سپهر پهناور فرا رفت. پدر خدایان سپس پر طنین غرید و از بلندای کوه ایدا، آذرخشی رخشان و سهمناک را بر سپاه آخائیان درافکند. به دیدن آن آذرخش، سرگشتگی آنان را فرو گرفت و هراسی تیره بر آنان سایه افکند»(هومر،کزازی،168:1389).
همانطور که مشاهده کردید زئوس قادر نیست خود تصمیم بگیرد، و برای تعیین سرنوشت آدمیان به ترازوی سرنوشت دست مییازد. خدایان میتوانند جنگجویی را تا آن زمان که مرگش به حکم تقدیر فرا نرسیده مورد حمایت قرار دهند و از او صیانت کنند ولی وقتی لحظه مقرر فرا رسید باید او را به تقدیرها و به ظلمت جهان زیرین(هادس) بسپارند، جایی که هیچ سلطهای بر آن ندارند(پارکز،182:1391). تسلیم پذیری زئوس در برابر تقدیر و سرنوشت در سرود شانزدهم ایلیاد هنگامی که او قصد دارد پسرش سارپدون را از مرگ مقدر رهایی بخشد بیشتر آشکار میشود؛
« پورِ کرونوس(زئوس) که او را اندیشههایی پیچاپیچ است، چون آنان را دید، دل بر آن دو فروسوخت و هرا خواهر و بانویش را گفت: - ای دریغا! سرنوشت سارپدون که مرا گرامیترین است،آن است که بدست پاتروکل، پورِ منوئتیوس، کشته آید! دلم از دو خواست و گرایه(مِیل) که از حسهای بیدارم برمیخیزد، فرو میسوزد: آیا میباید او را از نبرد که آکنده از اشک و آه است، زنده برگیرم و در لیسیِ آبادان و خرّم درنهم، یا هم اکنونش، به دستانِ پورِ منوئتیوس، از پای دراندازم؟ پس هرای گرانمایه که دیدگانی به درشتیِ میش دارد، او را در پاسخ گفت:- ای کرونوسی هراس آفرین! این چه سخنانی است که میگویی؟ مردی را که میراست و سرآمدش را از دیرباز سرنوشت رقم زده است، میخواهی از مرگ برهانی؟ مرگی که هزاران فریاد دهشتبار را از گلوگاهها برمیآورد. چنین کن؛ امّا ما دیگر خدایان، کار تو را روا و استوار نمیداریم. امّا مرا هنوز با تو سخنی دیگر هست؛ آنرا نیک در ژرفای جانت درافکن و جای ده: اگر سارپدون را زنده به کانون کاشانه اش باز میفرستی، اندیشناکِ آن باش که از آن پس خدایی دیگر نیز بر آن سر بیفتد که پورش را از هنگامهی سخت نبرد دررهاند. راستی را که پورانِ خدایانِ نامیرا که پیرامون تروا، شهر بزرگ پریام، میجنگند بسیارند و تو دشمنی و کینی سهمگین را در دل آنان بر خواهی انگیخت. بدین سان با آنکه سارپدون در نزد تو گرامی است و دل بر او فرو میسوزی، وانِهَش که در هنگامهی سختِ نبرد، به دست پاتروکل، پورِ منوئتیوس، از پای درافتد....او(هِرا)، بدین سان، سخن گفت و پدر مردمان و خدایان با گفتههای وی ناساز و ناهمداستان نبود. پس سرشکهایی از خون را بر زمین فروچکانید؛ تا پوری را که پاتروکل به زودی، در تروایِ زرخیز و بدور از میهنش از وی میستانید، گرامی بدارد»(هومر،کزازی،366:1389).
و یا آن هنگام که در سرود نوزدهم؛ آنجا که اسب آشیل خانتوس که هرا، ایزد بانوی سپیدبازوی، او را سخن گفتن ارزانی داشته، دربارهی مرگ و پایان کار آشیل که در دست خدایان نیست چنین با او سخن میکند:
«-آری! ای آشیل توانا! ما این بار نیز تو را از مرگ خواهیم رهانید. اما روز مرگ تو نزدیک است؛ ما را در آن گناهی نخواهد بود؛ آن خواست خدای بزرگ و"سرنوشتِ" فرمانرواست...»(هومر،کزازی،441:1389).
و یا وقتی آگاممنون در سرود نوزدهم در پاسخ به آشیل و توجیه اعمال خود و همچنین پیراستن دامان خویش از گناه، همهی خطاهای خود را به گردن خدایان و زئوس میاندازد اینچنین به این نکته اشاره میکند که زئوس هم تحت سیطرهی نیروهای فراطبیعی میباشد:
«...اما من خطاکار نیستم. خطاکاران زئوس، "سرنوشت"، ارینی اند[30] که در مه و دمه، به هر سوی میرود. آنانند که در گرماگرم انجمن، مرا به شیوهای ناساز با آیین مردمی به سرگشتگی دچار آوردند، در آن روز که به دست خویش پاداش آشیل را از وی در ربودم. اما چه میتوانستم کرد؟ خدایی بود که این همه را به انجام میرسانید، دخت خجسته زئوس، آتهی زیانکار که مردمان را به سرگشتگی دچارم آورد و از راه بدر میبرد. او را پاهایی است بس نغز و نازک؛ زیرا هرگز بر خاک راه نمیسپارد؛ همواره بر تارک مردمان راه میپوید و آنان را زیان میرساند و میآزارد»(هومر،کزازی،431:1389).
نکته جالبی که در ادامه استدلال آگاممنون در همین فراز با آن روبرو میشویم این است که آگاممنون برای آن که دامان گناه آلود و هوس قدرت طلبی خویش که آخائیان بسیاری را به خاک و خون کشید پاک کند میگوید من گناهی ندارم چون آته، زئوس را نیز میفریبد و بگونهای هم اعمال خود را به خدای خدایان آسمان ارتباط میدهد و هم این که اگر زئوس را میفریبند از من چه انتظار میرود:« او دیگری را نیز چون من به بند درکشید: آن کس زئوس بود که روزی او به سرگشتگیش دچار آورد؛ زئوس که میگویند از همهی آدمیان و خدایان نیرومندتر است»(هومر،کزازی،431:1389).
یونانیان قدرت غایی حاکم بر عالم را متعلق به تقدیرهای غیر بشری میدانستند که تصمیماتشان آدمیان و خدایان را به یکسان مقید میسازد(پارکز،158:1391). قسمتی از دنیای هومر به رخدادهای احتمالی مربوط میشود که در آن عقول الهی و انسانی میتوانند رویدادها را مهار کنند، ولی سرنوشت نهایی انسان را اُلمپیها تعیین نمیکنند، بلکه نیروهایی غیر بشری و غیرالهی، معین میسازند که برگزاری مراسم قربانی و داشتن فضیلت اخلاقی تغییری در تصمیمشان نمیدهد. حتّی زئوس هم مجبور به اطاعت از تصمیم سرنوشت است(پارکز،183:1391). در بافت اسطورهای اشعار هومر، انگارهی تقدیر که بر زندگی و مرگ انسانها حاکم بود، جایگاه ویژهای را اشغال میکرد. تقدیر نه تنها زیر سیطره "زئوس" و دیگر رب النوعهای المپیایی نبود، بلکه با آنها همسنگ بود و حتی گاه بر آنها چیره میشد(سوکولوف،16:2536).
خدایان در ایلیاد خوی و نهاد انسانی دارند. در کارها همان عواطف و شهوتهایی را که در خور آدمیزادگان است از خود بروز میدهند. حتی زئوس وقتی خود را تا درجهی انسان پایین میآورد و در کارهای او دخالت میکند همان ناتواناییها و خطاها و زبونیهایی را که در سرشت انسان است داراست. یکجا برای آنکه در کارها چارهجویی کند هنگامی که همهی خدایان به خواب رفتهاند رنج بی خوابی را بر خود هموار میکند. و جای دیگر وقتی شراب میخورد و نگران صحنهی جنگ میباشد سر به سر همسر خود میگذارد. خدایان ایلیاد انسانهایی قویتر، زیباتر، و بزرگتر هستند. دستخوش عواطف شدید خویش میشوند. خورد و خواب و خشم و شهوت دارند. ظالم و غدار و حیله گرند. از مرگ درامانند اما از رنج و گزند معاف نیستند و مجروح هم میگردند. در دو صف مخالف قرار میگیرند و با یکدیگر پیکار و ستیزه میکنند. زئوس بر آنها فرمانروایی جابرانه، وحشتناک و حیله گرانهای دارد، رویهم رفته این خدایان تا اندازهای درشت و خشن و حتی از لحاظ ارزش اخلاقی پایین تر از قهرمانان بشری میباشند(زرین کوب،1388: 184-183). خدایانی که یونانیان میپرستیدند تجسمی از مهارت و جمال بشری بودند همچنین زئوس خدای خدایان المپ فریب میخورد، میخوابد، هوس باز است و هیچ الههای و هیچ زن زیبای میرایی از دست شهوت و هوس رانیهای او در امان نیست، خدایان هومر نه خیر مطلق هستند و نه شر مطلق!!!
2. هستیشناسی هومر
نظریهی "پیدایش جهان" آنچه نزد یونانیان کوسموگونیا نامیده میشد، در شعر هومر به شکل پراکنده و بدوی آن یافت میشود. در جایی از ایلیاد مییابیم که: اوکئانوس[31] و مادر تثوس[32] یا تثیس زایندهی خدایان هستند. اوکئانوس همان واژهای است که به شکل اقیانوس یعنی نمایندهی آبهای زمین مشهور شده است و برای هومر شخصیت خدایی است که نماینده دریا یا رود عظیمی است که مرزهای زمین را فرا گرفته است و این را سرچشمهی همهی خدایان میداند. اما این تکه در ایلیاد که در جای دیگر نیز، تکرار میشود، تنها اشارهای است که اوکئانوس زایندهی خدایان معرفی میشود. از ایلیاد بروی هم تصویری از جهان و هستی به دست میآید که میتوان آن را چنین خلاصه کرد: آسمان نیمکُرهای درخشان و سخت است که مانند کاسهای زمین را که مسطح و دایرهای است، میپوشاند. فاصلهی میان آسمان و زمین دارای دو بخش است. بخش زیرین آن که تا مرز ابرها میرسد، آئر[33] یا هوای بخار آلود است و بخش بالاتر از آن، متشکل است از هوای درخشان آتشناک یا آیثِر[34] زمین نیز در سطح خود ژرف است و پائینترین حد آن به تارتاروس[35] میرسد(خراسانی،1387:102-101).
در آثار هومر نشانههایی وجود دارد که ائوشن زمانی نقش بزرگتری در کیهان شناسی داشت. دوبار در ایلیاد به ائوشن اشاره شده و از آن به عنوان خاستگاه خدایان و همه چیزها و مادر تتوس یادشده است. این هستیشناسی به هستیشناسی مصر و بابل و جایی که زمین از طغیان رودها(نماد نرینگی) و به دریای شور(نماد مادینگی) راه مییابند نزدیک است(پین سنت،1387:16-15). یونانیان اوسئان را نخستین عنصری میدانند که پیش از جهان پدیدار شد و بر آفرینش نظارت داشت. اوسئان که در اساطیر یونان جای مهمی دارد فرزند اورانوس و گایا و تجسّم ایزدی آب است. اوسئان زمین را چون رودی بسیار بزرگ دربرگرفته است. همه چیز از آن پدید میآید و در آن میمیرد. او پدر سه هزار رودخانهای است که به انسان زندگی میبخشند و زمین را بارور میسازند(اسمیت،93:1389).
در کل یونانیان، هستی را قدیم میدانند و معتقد به آفرینش آن نیستند. ایشان معتقدند هستی از ازل بوده و تا ابد هم خواهد بود. در این تفکر خدایان و انسان هم از طبیعت و زمین به وجود آمدهاند. در یونان همه چیز جزئی از هستی و طبیعت است. يونانيان طبيعت را محور امور و آنرا بر همه چيز شامل ميدانستند و اصالت را به زمین و خاک میدادند. آنگاه انسان را در مرتبه دوم و خدا را در مرحله سوم قرار ميدادند. به نظر آنان خدا و انسان بخشي از طبيعت محسوب ميشدند. ولي انسان را به عنوان موضوعي قابل بررسي تا حدي از خدا مهمتر ميشمردند. يونانيان باستان تحقيق را نخست از طبيعت آغاز ميكردند؛ زيرا به نظر آنان انسان را به نحوي در خود گرفته بود و خدا نيز به عنوان علت العلل و نيروي محرك در آن قرار داشت(پاركز،1391:161). هومر بارها در ایلیاد از زمین به عنوان مام پرورنده یاد کرده است.
3. انسانشناسی هومر
جهانبینی هومر و یونانیان عهد باستان، انسان مرکزی است. انسان و سرنوشت او بر زمین مهمترین مسئلهی جهانبینی یونانی و هومری است. ویژگی اصلی آثار هومر[ایلیاد و ادیسه]، انسانگرایی آن است. در آثار او عاملی برای تحقیر انسان وجود ندارد که او را از مرتبهی انسانی فروتر قرار دهد، یا از سوی دیگر امید به خدایگونه شدن را در او برانگیزاند(پارکز،176:1391). هر چند یونانیان به وجود موجودات موهمی در جهان باور داشتند که نقش مهمی در زندگی ایشان بازی میکردند و باید احترامشان را نگه میداشتند، اما اینان تنها بخش محدود و باریکی از جهانی را که انسان یونانی با آن سر و کار داشت اشغال میکردند. این موجودات چندان اهمیت نداشتند که برایشان اصول عمدهی تصوّری بسازند و این جهان را با ایشان تقسیم کنند. در جهانبینی یونانی، جهان تنها یک مرکز دارد و آن هم فقط انسان است. یونانیان، آدمیان و خدایان را از یک نژاد میدانستند و معتقد بودند انسان را خدایی خلق نکرده، بلکه انسان زاده طبیعت است و بس. در این جهانبینی نه تنها انسان مولود طبیعت است بلکه خدایان نیز مولود طبیعت بشمار میآیند. در این جهانبینی همه چیز از زمین و طبیعت به وجود آمده، حتی آسمان هم زادهی زمین است، به همین خاطر آسمان و موجوداتش نسبت به زمین از اعتبار بسیار کمتری برخوردار است. یونانیان عصر هومر بر آنند که انسان ها هم مثل دیگر موجودات، همانند دانه از زمین روئیده شدهاند، در این جهانبینی انسان توسط خدا یا خدایان خلق و آفریده نشده است. خدایان تنها وقتی که زمین را به واسطهی نیروهای خویش به تصرف درآوردند با انسانها آمیزش کرده و نسلهای جدیدتری از انسان را به وجود آوردند. هومر هم در ایلیاد از زئوس با عنوان پدر خدایان و آدمیان یاد میکند.
در رسالهی ضیافت افلاطون، داستانی در مورد انسانها و خدایان آمده که بیان آن در این مقاله خالی از لطف نیست؛
« در آغاز کلام بگذارید از طبیعت آدمی و آنچه بر او گذشته است چند کلمه بگویم. آدمیان در آغاز تنها نر و ماده نبودند بلکه سه قسم بودند که سومی، هم خواص نری داشت و هم مادگی. اما از آن قسم سوم امروز جز نامی بجا نمانده که آنرا هم در مورد سرزنش و دشنام بکار میبرند. دیگر آنکه شکل انسان نخستین گرد بود. پشت و پهلوهای او تشکیل دایرهای میداد. چهار دست داشت و چهار پا. یک سر داشت و دو صورت که به چهار جانب نگاه میکرد و بر گردنی گرد قرار داشت و بر آن چهار گوش بود و دستگاه تناسلی هم دوتا داشت. هم میتوانست بجلو برود و هم به عقب، و نیز میتوانست بکمک چهار دست و چهارپایی که داشت مثل چرخ از هر طرف که میخواست بغلطد و بسرعت برود. انسان سه جنس داشت، چون آفتاب و ماه و زمین سه تایند. مرد در اصل فرزند خورشید بود و زن فرزند زمین و قسم سومی که آن را میتوانیم "نرماده" بخوانیم فرزند ماه بود که از ترکیب خورشید و زمین ساخته شده بود. همهی اینها مثل اخلاف خود گرد بودند. قدرتشان شگفت انگیز بود و بخود سخت مغرور بودند تا بجائیکه بر آن شدند بخدایان حمله برند. داستانی که هومر از افیالت[36] و اتوس[37] نقل کرده که میخواستند بر آسمان برآیند و بخدایان چیره شوند به اینان مربوط است. در شورای آسمان تردید حکمفرما شد که با آدمیان چه باید کرد. آیا باید به برق دستور داد تا بیک جهش آنها را بسوزانند چنانکه با غولها این معامله شده بود؟ البته اگر خدایان چنین میکردند دیگر آدمی برجا نمیماند تا آنها را پرستش کند و فدیه و قربانی و نیاز بدرگاهشان بفرستد. از آن سو هم گستاخی و جسارت آدمیان برای خدایان قابل تحمل نبود....»(افلاطون،1387: 81-80) از داستان بالا بر میآید که انسان ها توسط خدایان خلق نشدهاند، که اگر چنین بود مطمئناً آنها را به گونهای خلق میکردند که برایشان ایجاد مزاحمت نکنند.
با این حال پهلوانان حماسه- تراژدی هومری خود را وابسته به خدایان احساس میکنند و بر این عقیده اند که خدایان همیشه و در همه جا پیرامون آنان را فراگرفته اند؛ و هر کامیابی و ناکامی، و هر اصابت نیزه به هدف، و هر رهایی از دشمن، اثر لطف یا قهر خدایان است؛ و هر تصمیم درست و هر نتیجه گیری صحیح را خدایی به انسان الهام میکند، و مسبب هر خطایی که ذهن را از روشنی باز میدارد خدایی است. از این رو همهی فکر ایشان وقف این است که نظر مساعد خدایان را جلب کنند و از خشم آنان مصون بمانند. در اثنای نبردهایی که گاه به پیروزی یک طرف میانجامد و گاه به غلبه طرف دیگر- خصوصاً در نبردهایی که وصفشان را در ایلیاد هومر مییابیم- تنگناها و حالات اضطرار کم نیست، و با این همه، پهلوانان هرگز گرانبهاترین چیزی را که در اختیار دارند- یعنی خود آدمی را برای خدایان قربانی نمیکنند(گمپرتس،1375:47-48).
اگر زئوس آتش را از زمین میرباید بدین سبب است که انسان به آگاهی و شناخت نرسد، چرا که آگاهی انسان تنها سلاحی است که ستونهای امپراطوری زئوس و دیگر خدایان در آسمان و بر زمین را فرو میپاشد. در يونان رابطه انسانها و خدايان رابطه عابد و معبود و خالق و مخلوق، پست و بالا و با ارزش و بيارزش نيست، رابطه دو قدرت جهاني است كه براي تسخير جهان و تغيير سرنوشت خويش ميجنگند. بنابراين خدايان در يونان به طور كلي رقيب انسانند و ميخواهند سرنوشت انسان را به دست خويش بگيرند و مانع بيداري و بينايي و خودآگاهي انسان شوند. چرا كه انسان با رسيدن به خودآگاهي در سطح خدايان قرار ميگيرد و قدرت امپراتوري زئوس (خداي خدايان) رامتزلزل میكند(راسخي لنگرودي،30:1392). هومر بر آن است که علت و محرک بیشتر فجایعی که در جهان بر سر انسان میآید تا حد زیادی سر در کینه جویی بیاندازهی خدایان علیه بشریت دارد و بخشی نیز فقط به سبب رفتار بیخردانه و نامعقول انسان یا بیتوجهی به پرستش خدایان است (بقایی،51:1382).
در یونان باستان انسانها به مرتبه ایزدی نیز میرسیدند و موهبت ایزد شدن نصیب عدهای از فناپذیران میشود. برخی این موهبت را از یک ایزد گرفتهاند، و برخی چون از تبار ایزدان بودند، به این موهبت دست یافته اند. بعضی از پهلوانان بر اساس تصمیم ویژهی ایزدان به المپ راه یافتند، در آنجا به جاودانگی رسیدند و در زمین نیز مورد پرستش قرار گرفتند. رسیدن به مرتبهی ایزدی کمکم به مردان بزرگ تاریخ یونان سرایت میکند. آنها در میان ایزدان جای میگیرند برای نسلهای آینده نشانهی عظمت گذشته میشوند و برای همیشه الگو و نمونه میگردند و اعمال مردم و دولتها را مورد پشتیبانی قرار میدهند(اسمیت،105:1389).
4. فرجام شناسی هومر
برای یونانیان مرگ[38] به ندرت تشخص یافته است. با آن که پرسفون و هادس بر سرزمین مردگان فرمان میرانند، ولی هیچ یک از آنان به رغم سنگدلی بی حد و حصر خود، به واقع همان مرگ نیستند. حتی ایزد تانتانوس خود مرگ نیست بلکه مرگ را به ارمغان میآورد. در واقع، مرگ در ذهن یونانیان باستان یک ایدهی تجریدی و احساسی ناشناخته است. در باور یونانیان از خود مرگ تصویر یا تشخصی تمثیلی در دست نیست. آیین بسیار دقیق مردگان در بین یونانیان، به شکل نذورات، در واقع ستایشی از ارواحی است که از مرز "ناشناخته" گذشتهاند و بدین ترتیب با ایزدان ارتباط مستقیم برقرار کردهاند. با این حال این آیین نمایانگر ستایش توأم با ترس ایزدی که نام آن مرگ باشد نیست(اسمیت،330:1389).
یونانیان به روح و روان انسان بعد از مرگ اعتقاد راسخ دارند بطوری که یونانیان کشاورز و بومیان اولیه تا قبل از ورود آریاییان ارواح مردگان را گرامی میداشتند و مراسمات مفصل و باشکوهی بر مزار قهرمانان از دست رفته برگذار میکردند تا خصومتشان را از بین ببرند و حمایتشان را به خود جلب کنند، غالباً بر این عقیده بودند که ارواح مجدداً به شکل مار مجسم میشوند، شاید به این علت که مار از دل خاک بیرون میآید؛ اینان همچنین این حیوان را نامیرا و جاودان میدانستند و پرستش میکردند، و این پرستش به میزان زیادی حاصل ترس بود، زیرا تصور میکردندکه اگر از اجساد به خوبی مراقبت نکنند، ارواحشان به خشم خواهند آمد. از سوی دیگر معتقد بودند که اگر ارواح خوشحال شوند به پرستندگانشان سعادتی پایدار اعطا میکنند و به این ترتیب احسان خود را نشان میدهند.کشاورزان یونانی همچنین بر این اعتقاد بودند که زمین اجساد مردگان را نیز همانند دانه در خود جای میدهد(پارکز،1391:171-170).
یونانیان عصر هومر معتقدند انسان وقتی میمیرد روحش به جهان زیر زمین و عالم ارواح "هادس" میرود، نه آن که در قبرش بماند و مزاحم نسلهای بعد از خود شود و یا آنان را پاداش دهد، روح در آنجا باقی میماند و نفوذ و استیلایی هم بر افراد زنده ندارد و بنابر این هیچ علتی برای ترس از آنها وجود ندارد. در ایلیاد هومر مردگان به خاک سپرده نمیشوند بلکه جسد ایشان باید سوزانده شود:«... پس آگاممنون توانا به ایدائئوس گفت:-.... امّا دربارهی مردگان! من ترواییان را از سوختن آنها باز نمیدارم؛ زیرا نمیباید آنگاه که کسان مردند، دمی در فروسوختن لاشههایشان و آرامش بخشیدن به روانهایشان درنگ و دیری در کار آورد؛ بی هیچ دریغ و درنگ، میباید آنان را که زندگانی را وانهاده اند در آتش سوخت. باشد که زئوس، شوی تندر آوای هرا، گواه این پیمانهای ما باشد!»(هومر،کزازی،162:1389). هومر در ایلیاد نشان میدهد که یونانیان به زندگی بعد از مرگ و مقولهی روح باورمندند، بطور مثال در سرود بیست و سوم روح پاتروکلس بهترین دوست آشیل بر بالین او حاضر شده و با او سخن می گوید:
«- ای آشیل! تو میخسپی و مرا از یاد میبری. آنگاه که زنده بودم، مرا به هیچ روی فرو نمینهادی و از یاد نمیبردی؛ اما اکنون که مردهام مرا فرو میگذاری و پروایِ من نداری. هر چه زودتر، آیین مرگ را برای من بر پای دار و مرا از دروازههای هادس درگذران. روانها که سایهها و پیکرههای آنانند که درگذشتهاند و درد و رنجشان در این جهان به پایان آمده است، مرا از خود به دور میدارند و وانمینهندم که از رود درگذرم و به آنان بپیوندم. بیهوده است که من پیرامون کاشانهی هادس که درهایی فراخ دارد، به هر سوی میروم و سرگردان ماندهام. پس دستت را به من بده. من بر خویشتن میمویم؛ زیرا آنگاه که بهرهی مرا از آتش به من ارزانی داشتید، من دیگر از نزد هادس بدر نخواهم آمد. راستی را که دیگر از این پس، مانند آن زمان که هر دوان زنده بودیم، از دیگر یارانمان جدا نخواهیم نشست و کارها و نقشههایمان را درنخواهیم سگالید. سرنوشتِ جان آشوب و دلشکن که در روز زادنم مرا فرو گرفته است، در کام خویشم فرو برده است. نیز سرنوشت تو، ای آشیل! همانند خدایان! آن است که در فرود دیوارهای ترواییان، آن مردمان فراخدست و توانگر، از پای درآیی و بمیری...» (هومر،کزازی:1389 ،503-502).
آشیل در حالی که سعی میکند روح پاتروکلس را در آغوش بگیرد پاسخ میدهد که تمامی خواستههای او را عملی خواهد ساخت. روح ناپدید میشود، و آشیل سرگشته و هاژ و واژ چنین میگوید:
«- ای دریغا! پس درست است که حتی در کاشانهی هادس، روانی هست و سایه و پیکرهی آن، اما بدور از هرگونه زیستوَریِ راستین. زیرا سراسر شب، روان پاتروکلِ تیره روز، نالان و گریان، در کنار من بود. او سفارشهایش را، یک به یک، با من گفت و به شگفتی همانند با خودِ وی بود»(هومر،کزازی،503:1389).
یونانیان در آغاز معتقد بودند که روانها در اِرب، جهانی تاریک به سر میبردند، جهانی که همه چیز از آن سرچشمه میگیرد و همه چیز به آن باز میگردد. با این حال بعضی از پهلوانان برجسته، در حدود زمین و به ویژه در تراس، یا در سرزمین سیتی نزد هیپربوریانها، یا در جزیرهی لوسه، جزیرهی سفید، زندگی تازهای را آغاز میکردند. جزیرهی سفید همان جایی است که آشیل و دوستانش پس از مرگ در آنجا رحل اقامت افکندند. در آنجا روزگار را جاودانه به سرگرمیهای مورد علاقه خود میگذرانند و در خوشبختی به سر میبرند. توصیف ادبی جهان مردگان به مرور بیشتر و دقیقتر شد و سرانجام به آنجا رسید که جایگاه نیکوکاران و بدکاران از هم جدا شد(اسمیت،198:1389). با این همه جهانبینی هومر مرگ جسمانی یعنی پایان گرفتن فعالیت و زندگی و در نهایت همه چیز؛ از همین رو ارواح همهی اوقاتشان را در تأسفند که چرا دیگر زنده نیستند؛ در کتاب ادیسه وقتی اولیس به دنیای مردگان سفر میکند و با آشیل روبرو می شود، آشیل به اولیس میگوید: بردهی مرد فقیری در زمین بودن بهتر از پادشاهی در دنیای مردگان است. آری این است فلسفه فرجام انسان در نزد مردمان یونانیان باستان.
بهرهی سخن
همان گونه که در نظام خدایگانی و در بستر اساطیری یونان باستان قدرت از آنِ زئوس، خدای خدایان اُلمپ است و دیگر خدایان هم در قدرت سهمی دارند بر روی زمین هم سران قبایل آخایی نمایندگان زئوس و دیگر خدایان بر زمینند. قدرت از جانب زئوس و خدایان به انسان داده میشود، قدرت سران و سرداران دارای مشروعیتی الهی است، اما به هیچ وجه خصلتی استبدادی ندارد. قدرت در یونان یک مفهوم انتزاعی نیست بلکه یک ابزار مجسم است. قدرت در یونان به صورت چوگانی است که به همراه قانون از جانب زئوس به یک شخص و از تباری خاص و ویژه هدیه میکنند. شاه شاهان بواسطهی این که چوگان قدرت را زئوس به تبار او هدیه داده است حق فزون خواهی و قدرت طلبی ندارد و باید تنها فرماندهی جنگ را بر عهده داشته باشد و در همهی امور با سران و سالارن مشورت کند. همهی امور در مجمع بزرگان به شور گذاشته میشود و همگان میتوانند در این مجمع به سخنوری بپردازند و نقطه نظرات خود را بیان کنند و هیچ کس حق تعرض به ایشان را ندارد. اگر چه مشروعیت قدرت در ایلیاد الهی است اما شاه شاهان باید دارای وسیعترین و ثروتمندترین سرزمین، و از نظر ناوگان نظامی باید بیشترین و بزرگترین ناوگان جنگی را در اختیار داشته باشد.
منابع:
1- آموزگار، ژاله، تاریخ اساطیری ایرانی- ( تهران: سمت، چاپ چهاردهم، زمستان 1391)
2- افلاطون، ضیافت، ترجمه محمدعلی فروغی، ویراستار و باز ترجمانی از محمد ابراهیمی امینی فر- ( تهران: جامی، 1387)
3- اسمیت، ژوئل، فرهنگ اساطیر یونان و رم، ترجمه شهلا برادران خسرو شاهی- ( تهران: روزبهان، فرهنگ معاصر، چاپ سوم، 1389)
4- اسکندری،محمد حسین،مبانی اندیشه سیاسی در اسلام(ج1): مبانی هستی شناختی- ( قم: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، زمستان 1393)
5- اسکندری، محمد حسین و دارابلکایی، اسماعیل، پژوهشی در موضع قدرت- ( قم: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1383)
6- بهار، مهرداد، پژوهشی در اساطیر ایران، پارة نخست و پارة دویم- ( تهران: آگه، چاپ دهم، 1393)
7- بقایی(ماکان)، محمد، شرح وبررسی تاریخی ایلیاد- (تهران: انتشارات روزنه، 1382)
8- پارکز، هنری بمفورد، خدایان و آدمیان (نقدمبانی فرهنگ و تمدن غرب)، ترجمه محمد بقایی(ماکان)- (تهران: قصیده، چاپ دوم، 1391)
9- پین ست، جان، اساطیر یونان، ترجمه باجلان فرخی- (تهران: انتشارات اساطیر، چاپ دوم،1387)
10- خراسانی، شرف الدین، نخستین فیلسوفان یونان- (تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی،1387)
11- راسل، برتراند، تاریخ فلسفة غرب، ترجمه نجف دریابندری- (تهران: پرواز، 1340)
12- راسخی لنگرودی، احمد، مهار قدرت: درآمدی بر مفاهیم قدرت، مهار و کنترل قدرت سیاسی، اصول و مکانیزمهای آن- (تهران: علم،شهریور 1392)
13- زرین کوب، عبدالحسین، نه شرقی، نه غربی، انسانی- (تهران: مؤسسه انتشارات امیرکبیر، چاپ ششم، 1388)
14- سوکولوف، واسیلی واسیلیریچ، مقدمهای بر سیر فلسفه در جهان باستان، ترجمه مجید کلکته چی،-(تهران: پیام، 2536)
15- شایگان، داریوش، بتهای ذهنی و خاطرة ازلی- (تهران: مؤسسه انتشارات امیرکبیر، چاپ هشتم، 1392)
16- علمداری، کاظم، چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت؟- ( تهران: نشر توسعه، چاپ هفدهم، 1389)
17- عمویی، حامد و شاهسوند، پریچهر، اسطورهشناسی سیاسی در ایران باستان، مطالعه موردی رستم- (تهران: نشریه علوم سیاسی، شماره18، پاییز1388)
17- فکوهی، ناصر، انسان شناسی هنر: زیبایی، قدرت، اساطیر- ( تهران: ثالث، چاپ دوم، 1392)
18- کزازی، میرجلالالدین، رؤیا، حماسه، اسطوره- ( تهران: نشر مرکز، چاپ ششم، اسفند 1390)
19- کندی، دیکسون، دانشنامة اساطیر یونان و روم، ترجمه رقیه بهزادی- ( تهران: طوری، چاپ دوم، 1390)
20- گرانت، مایکل و هیزل ، جان، فرهنگ اساطیر کلاسیک یونان و روم، ترجمه رضا رضایی- ( تهران: نشر ماهی، چاپ دوم، بهار1390)
21- گریمال، پیر، انسان و اسطوره، ترجمه ابوالقاسم اسماعیلپور، فصلنامة هستی، تابستان 1373
22- گاتری، دبلیو. کی. سی، تاریخ فلسفه یونان(آغاز-تالس)، ترجمه مهدی قوام صفری-( تهران: نشر سوره، 1375)
23- گمپرس، تئودور، متفکران یونانی، ترجمه محمد حسن لطفی، 3ج، ج1- ( تهران: خوارزمی، 1375)
24- گریمال، پیر، فرهنگ اساطیر یونان و رم، ترجمه احمد بهمنش، 2ج، ج1- ( تهران ، مؤسسه انتشارات امیر کبیر،1391)
24- مختاری، محمد، حماسه در رمز و راز ملی-(تهران: نشر قطره، 1368)
25- هومر، ایلیاد، ترجمه میرجلالالدین کزازی- (تهران: نشر مرکز، چاپ هفتم، 1389)
26- هومر، ایلیاد، ترجمه سعید نفیسی- (تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ نوزدهم، 1389)
[1] - استاد دانشگاه مفید ss.haghighat@gmail.com
[2] -کارشناسی ارشد علوم سیاسی دانشگاه مفیدm.khorshid1367@gmail.com
[3] - کارشناسی ارشد علوم سیاسی، دانشگاه اصفهان mkh135880@gmail.com
[4] . mythe
[5] . muthos
[6] . Historia
[7] . histoire
[8] . story
1.[ شاید به این معنی که اساطیر یونان بیشتر زیر سیطرهء عناصر مذهبی- هنری و زیبایی شناختی بودند تا عناصر صرفاً مذهبی- پرستشی... نقش ناچیز عناصر مذهبی- پرستشی در اساطیر یونان باستان معرف نقش اندک روحانیون در زندگی افراد جامعه نیز بود. به وارونهی تمام کشورهای شرق باستان، روحانیون یونان باستان به ندرت وظیفهء حکیم و دانشمند را در جامعهی خویش بر عهده داشتند(سوکولوف،2536: 15-16)]
[10] . Henotheism
[11] . Polytheism
[12] . Polydaemonism
[13] . Zeus
[14] . Hades
[15] . Ares
[16]. Hephaistus
[17] . Poseidon
[18] . Phoebus
[19] . Apollon
[20] . Hermas
[21] . Dionysos
[22] . Neree
[23]. Hera
[24] . Aphrodite
[25] . Athena
[26] . Demeter
[27] . Rhea
[28] . Core
[29] . Artemis
1.ارینیان خدایان کین هستند، آن هنگام که کرنوس اندام پدرش اورانوس را فرو درید و او را اخته کرد از سرشک خون که بر زمین فرو ریخت زادند و برآمدند...اینان مردمکشان و هر آن کس را که برآن است تا سامان جهان را بیاشوبد و در هم ریزد و خدایانی را که سر آن دارند که آدمیان را آگاهی و شناخت نیک راست و درست از آینده بدهند به کیفر می رسانند. حتی زئوس خود نیز از کیفر آنان بر کنار نیست(کزازی،564:1389)]
[31] . Oceanos
[32] . Tethus
[33] . Aer
[34] . Aither
[35] . Tartaros
[36] . Ephialtes
[37] . Otys
[38] . Mort