جماعتگرایی و فضیلتگرایی و نسبت آن با ایران امروز
جماعتگرایی و فضیلتگرایی و نسبت آن با ایران امروز
انجمن علوم سیاسی 1398
سید صادق حقیقت - همایش بینالمللی انجمن علوم سیاسی ایران با عنوان "علم سیاست، ایران امروز و گذارهای پیش رو"،
عنوان بحث، جماعتگرایی و فضیلتگرایی و نسبت آن با ایران امروز هست. بنده به چهار نکته، به صورت خیلی خلاصه اشاره میکنم. نکتهی مقدماتی آن که "جماعتگرایی" یک مکتبی است که از دهه 19980 – 1990 مطرح شده و امروزه به عنوان مکتب ناقد لیبرالیسم، در جهان مطرح است. یکی از بزرگترین اندیشمندان جماعتگرا، چارلز تیلور است که آقای دکتر فرهنگ رجایی، از دوستان ایشانند و کتاب مشترکی با چارلز تیلور تألیف نمودهاند. نکتهی مهم، به عنوان مقدمه این است که "جماعتگرایی"، یک لیبل و یک برچسب است. یعنی یک متکب مانند لیبرالیسم، نئولیبرالیسم یا مارکسیسم (نیست، لذا) چارچوب مشخص ندارد. بنابراین، چهار نکتهای که من عرض میکنم، هر کدام به بخشهایی از "جماعتگرایی" مربوط میشود و به کل "جماعتگرایان" مربوط نمیگردد؛ چرا که یک وجه مشترک، بین تمامی جماعتگرایان وجود ندارد.
نکتهی اولی که میخواهم عرض کنم این است که «جامعهی ما، بیش از هر چیز به فضیلت نیاز دارد»، یعنی در دغدغههای دی 96 و آبان 98، آن چه که بیش از اقتصاد ضربه دید، دین و اخلاق بود! و آن چیزی که ما بیش از همه به آن نیاز داریم، بحث "فضیلتگرایی" است؛ و جماعتگرایی میتواند این بحث را برای ما به ارمغان بیاورد؛ آن چیزی که لیبرالیسم نمیتواند آن کار را انجام دهد. لیبرالیسم، با جدا کردن حوزهی خصوصی و عمومی، بحث فضیلت و سعادت را به حوزه خصوصی برده بود، اما جماعتگرایان، احیاگر فضیلتگرایی ارسطو، در قرن بیستم و بیست و یکم هستند. علی القاعده، اندیشمندان اسلامی باید فضیلتگرایی ارسطویی را در قرن بیستم و بیست و یکم احیا میکردند، اما چون فلسفه سیاسی ما مرده است، این کار از آن بر نمیآید و کسانی مانند مکاینتایر، مایکل سندل، یا مایکل والزر این کار را انجام دادند. البته بیشتر مایکل سندل، چارلز تیلور و مکاینتایر. بیتفاوتی سیاسی که امروزه حاکم میشود، یعنی همین نکتهای که اشاره کردند: «چرا ما باید رأی بدهیم، چرا ما کاندیدا شدیم – چرا ما باید شرکت داشته باشیم، چرا مشارکت سیاسی داشته باشیم»، ضد فضیلتگرایی سیاسی است. یعنی جامعهای که به آنجا رسیده است که مشارکت در مسائل سیاسی نمیکند، به نوعی از بیتفاوتی سیاسی دچار شده است. پس نکتهی اول آن که نسبت جماعتگرایی با ایران امروز، بحث احیای فضیلت و بحث نوفضیلیتگرایی است که کسانی مانند تیلور، سندل و مکاینتایر احیا کردند و اینها با ایران امروز ما نسبت پیدا میکند.
نکتهی دوم این که ما در فلسفه سیاسی خود، نیاز به وحی و نیاز به دین پیدا میکنیم. فلسفهی سیاسی طبق تعریف، آزاد از وحی است و علی القاعده، یک دیسیپلین جدا، یک رشتهی علمی جداگانه است؛ اما نتایجی که فلسفهی سیاسی برای ما ببار میآورد، در یک حوزه خاص، ما را نیازمند میکند به "وحی و دین". به تعبیر دیگر، «ما دادههای وحیانی داریم و یافتههای انسانی»؛ این دو با هم نسبت برقرار میکنند. این را من در نظریهی خودم، اسمش را گذاشتهام «همروی». همروی بین عقل و وحی – همروی بین ادلهی متنی و فرامتنی، و کتابی که چاپ شده، «همروی فلسفه سیاسی و فقه سیاسی». آیا این کاری که بنده انجام دادم و به نظر من ما در فلسفهی سیاسی خودمان در ایران باید انجام دهیم، مسبوق به سابقه در جماعتگرایان هست یا نیست؟
دو تا شاهد من برای شما میآورم که این دو شاهد حساس است و جایی هم تا کنون نوشته نشده است، پس جای کار دارد. شاهد اول این که مکاینتایر، تا قبل سال 2017، اعتقادش این بود که مباحثی که در حوزه حقوق بشر مطرح شده است را انسان خودمختارِ غربیهای اتمیستی مطرح کرده است؛ بنابراین، من در فلسفهی سیاسی، نمیتوانم آن را تأیید کنم. یعنی منِ فیلسوف سیاسی، نمیتوانم حقوق بشر غربی را تأیید یا تکذیب بکنم، چون که مربوط به انسان اتمیستی است. در سال 2017، مکاینتایر میگوید: «من از نظر عقلی به همان بحث قبلی رسیدهام، اما چون من مسیحی کاتولیک هستم، بر اساس اعتقادنامهی کلیسای کاتولیک [Catechism]، من حقوق بشر را قبول میکنم»، بعد میگوید: من قبول میکنم. دقت کنید، مکاینتایر کم شخصیتی نیست و آقای دکتر رجایی توضیح خواهند داد. اگر شما چند فیلسوف اخلاق و فیلسوف سیاسی در جهان بتوانید نام ببرید، مکاینتایر در صدر قرار دارد. در قبل از سال 2017 گفته که من نمیتوانم راجع به حقوق بشر صحبت کنم، بعد میگوید که من قبول میکنم، ولی نه از باب اضطرار، نه از این باب که مجبوریم حقوق بشر را قبول کنیم، مثل همان که در جمهوری اسلامی میبینیم که حقوق بشر را معمولاً از باب اضطرار قبول میکنند! نه؛ از این باب که اعتقاد نامهی کلیسای کاتولیک قبول کرده و من نیز متعبد به کلیسای کاتولیک هستم، بنابراین در بُعد فلسفی به نتیجه رسیدهام که حقوق بشر قابل تأیید نیست، اما چون انسان متعبدی هستم، حقوق بشر را قبول میکنم. این یک.
شاهد دوم این که در مصاحبهای که من با مایکل سندل داشتم و صوتش را پس از صحبت من پخش خواهند کرد، مایکل سندل میگوید که فرق ما جماعتگرایان با لیبرالها این است که لیبرالها یک قانون جهانشمولِ یونیورسال دارند، و بنابراین حقوق بشر را یونیورسال و جهانشمول میبینند، اما ما جماعتگرایان اعتقادمان این است که اگر ما راجع به عدالت صحبت میکنیم، ما راجع به عدالت در امریکا صحبت میکنیم. و فرمایش ایشان نسبت به بنده در مصاحبه این بود که شما در ایران، باید عدالت خودتان را بر اساس قرآن و روایات تعریف بکنید. دقت بکنید، من هیچ وقت اعتقادم این نیست که رویکرد حداکثری به قرآن و رویات داریم و باید همه چیز از قرآن و روایات در بیاید، اما مانند مکاینتایر معتقدم، فیلسوف سیاسی در حین تفلسف باید کاملاً عقلی باشد، ولی چون متعبد هست، در حوزهی تعبد نیز چه بسا چیزی در دین باشد؛ من نمیگویم که حتماً هست، باید بگردیم ببینیم هست یا نیست؟ که به اعتقاد من هست. و در بند بعد عرض خواهم نمود که این مسئله در کجا وجود دارد. عرض کردم که این مسائلی که من طرح میکنم، مسائلی حساس و بحث برانگیز است، بنابراین، اکثر افراد که تا کنون راجع به این مسائل حرفی زدهاند، اینها را قبول ندارند، ولی خب من فکرم به اینجا رسیده و دارم عرض میکنم و قابل بحث است. یعنی الان این که ذهن حساس میشود راجع به این مسائل، علتش این است. چون جدید است، حساس است و راه را تغییر میدهد. بحثی که مکاینتایر ارائه کرده، به نظر من، هم مافوق سکولاریسم است و هم مافوق پست سکولاریسم، بالاتر از پست سکولاریسم است که این را الان توضیح نمیدهم.
چیزی که در بند دوم میخواهم نتیجه بگیرم این است که بر خلاف روشنفکرانی مانند دکتر سروش، که روشنفکری دینی و نواندیشی دینی را یک چیز میدانند، ما و دوستان ما معتقد هستیم که نواندیشی دینی از روشنفکری دینی جداست. روشنفکری دینی سکولار است، معتقد به وحی در حوزهی مسائل سیاسی و اجتماعی نیست. ما، گفتیم که دو دسته داریم، یکی یافتههای انسانی و یکی دادههای وحیانی، و این دو با هم نسبت برقرار میکنند. بنابراین ما معتقدیم که ما نواندیش دینی هستیم؛ حساب ما از روشنفکران دینی جداست. نه این که اشتراک نداریم، اشتراک بسیار زیادی داریم، ولی اختلاف نظرهایی هم داریم. پس یک کاسه نباید کرد روشنفکری دینی و نو اندیشی دینی را؛ باید جداگانه بحث نمود. پس ما و نظریهی "همروی"، در ذیل نواندیشی دینی، و نه روشنفکری دینی قرار میگیرد.
نکتهی سوم این که جماعتگرایان، نظریههای مهمی در حوزهی عدالت داشتند. اگر من از شما بپرسم که چند فیلسوف سیاسی در ایران راجع به عدالت صحبت کردند که این دولتهای ما به سمت آن عدالتی بروند که فیلسوفان سیاسی راجع به آن بحث کردهاند؟! شما بعید است که بتوانید چند نفر فیلسوف سیاسی در ایران نام ببرید که راجع به عدالت نیز صحبت کرده باشند! ولی جماعتگرایان، فیلسوف عدالت هستند و با نظریهی عدالت مایکل سندل آشنا هستید. نظریهای است که به دولت وفاق بسیار نزدیک و از دولت کاپیتالیستی و لیبرالیستی و زیاد شدن فاصلهی فقیر و غنی دور میشود. یک جمله فقط از آیت الله مطهری در بند سوم اشاره کنم و سپس نیز بند چهارم و عرضم تمام. بخشی از اندیشههای آیت الله مطهری، در تلویزیون، روزنامه، مجله، چندین بار تکرار شده، بخش دیگری از اندیشههای آیت الله مطهری به دلایلی مغفول مانده است! یکی از مسائلی که ایشان گفته و مغفول مانده این جمله است که در کتاب «پیرامون انقلاب اسلامی» آمده است: «نزدیکترین نظام، از بین نظامهای غربی به نظام اسلامی، سوسیال دموکراسی است؛ نه این که اسلام سوسیال دموکراتیک است، نه؛ اسلام اسلام است. اما اگر بخواهیم نسبت سنجی بنماییم، مارکسیسم به اسلام نزدیک است؟ نه – سوسیالیسم به اسلام نزدیک است؟ نه – کاپیتالیسم به اسلام نزدیک است؟ نه – سوسیال دموکراسی به اسلام نزدیک است؟ بله». این نقل قول از استاد مطهری.
بند چهارم و بند آخر این که یکی از مشکلات جمهوری اسلامی، بحث حقوق بشر است که حقوق بشر را قبول بکنیم یا خیر؟ اگر حقوق بشر غربی را آنگونه که مطرح میشود و با هژمونی اندیشه لیبرالی است قبول بکنیم، مشکلاتی پیدا میکنیم و اگر قبول نکنیم، باز مشکلاتی پیدا میکنیم!
پاسخی که جماعتگراها به ما دادهاند این است که ما بین حقوق مثبت (Positive rights) و حقوق منفی (Negative rights) تفکیک قائل میشویم. حقوق منفی، یا حقوق سلبی، حقوقی هستند که همهی جوامع، همه جماعتها، همه جا باید رعایت بکنند. مثلاً نفی شکنجه. این نمیشود که یک جایی بگویند که ما باید شکنجه بکنیم، چون سنت و فرهنگ ما اینطوریست، چون خدا و پیامبر به ما گفتهاند که شکنجه بکن! این نمیشود، این جزو حقوق سلبی است، این مشترک است. اینجا نقطهی اشتراک جماعتگرا با لیبرالها پیدا میشود، یعنی جماعتگراها و لیبرالها، در حقوق سلبی با هم مشترک هستند. حقوق سلبی یا نگاتیو، در واقع جهانشمولند. اما حقوق مثبت. مثلاً این که زنان در جامعه، تا حد از حقوق برخوردار باشند؟ آیا میتوانند قاضی، رهبر یا رئیس جمهور بشوند؟ چه بسا یک جماعت با یک جماعت دیگر متفاوت باشند؛ اینها حقوق مثبت هستند، اینها حقوق منفی نیستند.
اگر آن کتابی را که بنده از مایکل والزر ترجمه کردهام «فربه و نحیف» نگاه کنید، مایکل والزر بر ترجمه فارسی یک مقدمهای نوشته است، یعنی یک مقدمهای بر کتاب خودش که به انگلیسی است نوشته و یک مقدمه بر ترجمه فارسی نوشته است. در مقدمهی ایشان یک نکتهای نوشته که خلاصهاش این است: «فکر نکنید که در جهان سوم میتوانید از جماعتگرایی، هر سوء استفادهای را بکنید»! یعنی از جماعتگرایی، استفاده نه، سوء استفاده بکنید! مایکل والزر در مقدمه فارسی میگوید: شما میتوانید از جماعتگرایی استفاده کنید، ولی سوء استفاده نمیتوانید بکنید؛ یعنی کاری که میخواهید بکنید را به اسم جماعتگرایی در کشورهای جهان سوم انجام دهید! این خلاصهای بود از نسبت بحث جماعتگرایی با ایران امروز. با تشکر از صبر و حوصلهی شما.
http://www.iranpn.com/view/117494.html