مصاحبه ها و یادداشتها

علمی که به رسمیت شناخته نمی شود!

مشکل ما در عمل این است که ابتدائیات حکمرانی رعایت نمی ­شود

به نام او

چالش­های رشته علوم سیاسی در گفت و گو با دکتر سید صادق حقیقت

علمی که به رسمیت شناخته نمی شود!

روزنامه ایران، 26 فروردین 98

محمدصادق پورابراهیم اهوازی

 به عنوان نخستین پرسش، به نظر شما چه موانع و مشکلات نظری و تئوریکی رشته علوم سیاسی را تهدید می­کنند؟

در خصوص رشته علوم سیاسی در ایران چند مسأله و آسیب مانع کار می­شود. یکی این که مفاهیم سیاسی در ایران آشفته است. مبنای انتقال مفاهیم این است که ما آشفتگی مفاهیم نداشته باشیم و بدانیم راجع به چه چیزی صحبت می­کنیم. مثلاً وقتی اصطلاح مردم سالاری را به کار می­بریم دقیقاً معلوم نیست که معادل دموکراسی هست یا نیست، یا اصطلاح جامعه مدنی را به کار می­بریم و معلوم نیست کدام مفهوم مدرن آن مد نظر است یا نه؛ ممکن است چند سال جامعه نخبگی ما در رشته علوم سیاسی دنبال این مفهوم باشد و به جایی نرسد. من این بحث را در کتاب روش­شناسی خود توضیح داده­ام. بحث دیگر، بحران روش­شناسی است که علوم سیاسی در جهان به آن دچار است و این مسأله در ایران به شکل مضاعف وجود دارد. دانشجوی علوم سیاسی چه بسا در مقطع دکتری فارغ­التحصیل شود ولی به همه روش­ها تسلط نداشته باشد. این خیلی شایع هست که دانشجو در پایان نامه خود از روشی اسم می­برد و در طول پژوهش از آن استفاده نمی­کند و در آخر می­گوید روش من در پایان نامه این گونه بود.

در مورد بحران در علوم سیاسی، شما اخیراً نقدی بر کتاب احیای علوم سیاسی داشته­اید. در این باره توضیحاتی را برای ما بیان بفرمایید. به ویژه این که دکتر بشیریه در کتاب خود ادعا کرده­اند که علوم سیاسی دچار بحران است و راه حل آن احیای علوم سیاسی است که ما باید در واقع به «سیاست گری» بپردازیم.

دکتر بشیریه زمانی که می­خواستند از ایران بروند؛ در یک مصاحبه رشته علوم سیاسی را به نقد کشیدند و گفتند که مباحث اندیشه­ای و علوم سیاسی کارآمدی ندارند و با واقعیات روز پیوند نخورده­اند.

یعنی پیش از رفتن از ایران نیز ایشان بحث بحران در علوم سیاسی را مطرح کردند؟

ظاهراً بین آن چیزی که آن زمان گفتند و این کتاب تفاوتهایی هست؛ چون در آن مصاحبه کلیت علوم سیاسی در ایران را زیر سؤال بردند؛ اما در کتاب احیای علوم سیاسی، با استفاده از مفهوم کلیدی «سیاست گری» به دو ویژگیِ ضرورت هنجاری بودن علوم سیاسی و ضرورت عملی بودن آن اشاره می­کنند. وجه اشتراک آن مصاحبه و این کتاب این است که علوم سیاسی با مسائل روز ما آمیخته نیست و پاسخی برای مشکلات ما در آن وجود ندارد. در آن کتاب دکتر بشیریه، رویکردهای جامعه­شناسانه، و رویکردهای اثبات­گرایانه در علم سیاست را زیر سؤال برده و راه­حل را در هنجاری شدن علوم سیاسی می­بیند. من در نقد این کتاب نُه مسأله را مطرح کردم. یکی این بود که هنجاری شدن علوم سیاسی در ایران چندان گرهی از مشکلات ما نمی­گشاید چون که ما اثبات­گرایی را هنوز تجربه نکرده­ایم تا بتوانیم نقاط منفی آن را به عنوان آسیب لحاظ کرده و از آن گذر کنیم. من اثبات­گرا نیستم ولی وقتی جامعه ایران از نکات مثبت روش­های کمّی استفاده نکرده چطور به آن توصیه کنیم که علوم سیاسی را به سمت هنجاری شدن ببرد.

دکتر بشیریه به وضعیت موجود علوم سیاسی در ایران توجه ندارند که این رشته به اندازه زیادی در حوزه فقه سیاسی هنجاری شده است. به تعبیر استاد مطهری که در چهار دهه پیش فرموده فقه ما فربه شده؛ من می­گویم که فقه سیاسی ما در چهل سال بعد از استاد مطهری فربه­تر شده و مشکل علوم سیاسی این است که فقه سیاسی بر سر جای خودش ننشسته است. من اعتقاد دارم که فقه سیاسی دانش معتبری است اما محدودیت­هایی نیز دارد. کارهایی که فلسفه سیاسی می­تواند انجام دهد مثل پرداختن به نظریه دولت؛ فقه سیاسی نمی­تواند انجام دهد. دکتر بشیریه بدون توجه به این وضعیت، پیشنهاد هنجاری شدن بیشتر علوم سیاسی را می­دهد.

آقای دکتر! مراد دکتر بشیریه و شما از هنجاری شدن علوم سیاسی چیست؟

در واقع علوم هنجاری علوم «بایدها و نبایدها» است مثل مباحث هابرماس و مک اینتایر که اولی نئومارکسیست است و دومی نو ارسطویی که هر دو نسخه هنجاری و تجویزی می­پیچند.

در مقابل فربه شدن فقه سیاسی، نظر شما راجع به فلسفه سیاسی چیست؟

در ادامه بحث دکتر بشیریه، من موافقم که فلسفه سیاسی به عنوان یک دانش هنجاری باید احیا شود و طبق نظریه زوال دکتر طباطبایی، اگر امروزه امکان پرسش­گری خود را از دست داده­ایم به خاطر این است که در حوزه سیاست به شکل عقلی فکر نکرده­ایم. بنابراین فلسفه سیاسی باید احیا شود. ما باید در مقابل پرسش عدالت و آزادی، پاسخ فلسفی داشته باشیم. پس این درست است که دانش هنجاری در حوزه فلسفه سیاسی نیاز به احیا دارد، ولی در حوزه فقه سیاسی نیاز به کاهش و محدود کردن داریم.

این دیدگاه، برخلاف دیدگاه دکتر فیرحی است که بر فقه سیاسی تأکید دارند؟

بله. البته پروژه من با پروژه دکتر فیرحی این مشابهت را دارد که هر دوی ما فقه سیاسی را معتبر می­دانیم و بر احیای فلسفه سیاسی نیز تأکید داریم، با این تفاوت که دکتر فیرحی معتقد است فقه سیاسی دارای ظرفیت­هایی است که مسائل مختلف امروز ما را پاسخ می­دهد مثل مسأله تحزب. اما من معتقدم که اعتبار فقه سیاسی برای حل مسائل سیاسی محدود است و مسائلی مانند تحزب را خارج از فقه سیاسی باید دنبال کنیم. فقه سیاسی ما اگر حکمی راجع به تحزب داشته باشد صرفاً در قالب چند گزاره قابل بیان است ولی نظام تحزب در ایران؛ وابسته به فقه سیاسی نیست. ممکن است این توهم ایجاد شود که برداشت دکتر فیرحی یک نوع برداشت حداکثری از دین خواهد بود که انتظار داشته باشیم که ظرفیت­های فقه سیاسی را برای حل مسائل سیاست امروز به کار بگیریم. فقه سیاسی دارای این ظرفیت نیست که تمامی مسائل ما را حل کند بلکه نهایتاً می­تواند مجموعه­ای از گزاره­ها را به ما بدهد که این گزاره­ها، هنجاری بوده و در جای خودش قابل استفاده است. مشکل ما، در حوزه مسائل تجربی سیاست، و حوزه فلسفه سیاسی است. به بیان دیگر، ما سه حوزه داریم: حوزه فقه سیاسی، حوزه مسائل تجربی سیاست که با عنوان علم سیاست از آن نام می­بریم، و حوزه فلسفه سیاسی که هنجاری است. فلسفه سیاسی و فقه سیاسی هنجاری بوده و علم سیاست هنجاری نیست.

شما معتقدید که اولی فربه شده، سومی نیاز به احیا دارد و مسائل تجربی سیاست را هم که هنوز به درستی تجربه نکرده­ایم؟

بله سومی را به اندازه کافی تجربه نکرده­ایم تا بخواهیم از آن گذر کنیم. بر اساس نظریه همروی که در کتاب­هایم به آن پرداخته­ام، هر سه حوزه دارای نقاط مثبتی هستند که به شیوه­ای قابل جمع به نظر می­رسند. البته بدون شک مبانی معرفتی برخی از روش­ها با برخی دیگر سازگار نیست یعنی شرط جمع روش­های به ظاهر متعارض این است که مبانی معرفت شناختی آن­ها با هم تعارض پیدا نکند. به طور مثال، در روش­های کمّی اگر بخواهید دقیق صحبت کنید باید پرسش­نامه و نظرسنجی وجود داشته باشد. از نظر سنجی و تحقیقات کمّی بی­نیاز نیستید. منتها این آمارها ممکن است برخی مواقع رهزن باشد و روش کیفی که روش مصاحبه­ای است به آن کمک می­کند و حتی روش­های تفهمی و پست مدرن می­توانند به آن­ها کمک کنند. امروزه، با محققانی روبرو هستیم که سعی می­کنند بین روش­های پست مدرن و روش های کمّی نیز به نحوی جمع کنن؛. مثل «نیکلاس اونف» که سازه انگار است.

تجربه فرصت مطالعاتی من در آمریکا می­گوید که دانشگاه­های آمریکا در ده سال اخیر بازگشتی به روش­های کمّی داشتند و این موج به نظر می­رسد که در سال­های بعد به اروپا برسد. دلیل بازگشت به روش­های کمّی این است که احساس شده که در روش­های کیفی یا تفهمی نوعی ابهام وجود دارد و بنابراین، برای دقت بیشتر باید از روش­های کمّی استفاده کرد. من تعجب می­کنم؛ دکتر بشیریه که در آمریکا ساکن هستند به این وجه دانشگاه­ها بی­تفاوت بوده و برعکس، ما را به صرف علوم سیاسی هنجاری ترغیب می­کنند. بی­توجهی ایشان نسبت به آن محیط و روش­های کمّی احتمالاً به تعلق خاطر ایشان به روش­ها و تحلیل­های طبقاتی بر می­گردد. از جمله ابتدایی کتاب او که از مارکس است این تعلق خاطر مشخص می­شود.

اغلب گفته می­شود که سنت علوم انسانی دانشگاه­های آمریکا نسبت به اروپا هم عمل گرایانه­تر است و هم رفتارگرایی بیشتر از اروپا در آنجا حاکم است. بنابراین بر خلاف نظر شما، در آنجا بازگشت به روش­های کمّی معنا ندارد؟

خیر. در دهه قبل، روش­های چپ و پست مدرن در آمریکا نیز فراگیر شد و روش­های کمّی
به حاشیه رفته بود، اما الان دوباره روش­های اثباتی در آنجا بسیار مورد توجه قرار گرفته است.

شما می­فرمایید که دکتر بشیریه در کتاب خود از هنجارگرایی سخن می­گوید و برای حل معضلات ما معتقد است که نباید انتزاعی کار کرد و باید برای عمل نسخه داد. خب، ما می­­بینیم که روش­های کمّی و پوزیتیویستی نیز معطوف به حل مسأله کار می­کنند و اغلب موفق تر هم هستند...

منظور ایشان از عمل، عمل مارکسیستی(پراکسیس) است که هم هنجاری است و هم عملی. اما اثبات­گرایان به عمل بها می­دهند اما رویکردشان غیر هنجاری است. من هم بر ضرورت دانش­های هنجاری مثل علوم سیاسی تأکید دارم و ما نیاز به احیای فلسفه سیاسی داریم. ولی مهم این است که مشکل سیاست در ایران صرف این مسأله نیست نه این که این نیست. مشکل در این هم هست که ما به علم سیاست توجه نکردیم و به این هم مربوط می­شود که فقه سیاسی را فربه کردیم و دکتر فیرحی فقه سیاسی فربه شده را می­خواهد فربه­تر کند.

البته دکتر فیرحی در مصاحبه اخیرشان با روزنامه «دنیای اقتصاد»، فارغ از ایدئولوژی­ها و گفتمان­های  دولت بر ماهیت دولت تأکید کردند و اذعان داشتند که دولت، نتیجه گفتمان­ها نیست بلکه چیزی مستقل از گفتمان­ها است.

ماهیت دولت یعنی این که مثلاً دولت حداکثری است یا حداقلی؛ طبیعی است یا قراردادی؛ رفاهی است یا غیر رفاهی، این گونه سؤالات عمدتاً در حوزه فلسفه سیاسی باید پاسخ داده شود و برخی از این پرسش­ها در دانش فقه نمی­تواند پاسخ خود را پیدا کند. عرض من دقیقاً همین است. حالا اگر گفته شود که مثلاً مرحوم سید محمد باقر صدر در حوزه فقه سیاسی نظریه­سازی کرده پاسخ من این است که اولاً در این که این کار شدنی باشد یا نه شک وجود دارد. چون که ما در دوران غیبت هستیم و روایاتی که به ما رسیده مجموعه کاملی را ضرورتاً در همه حوزه­ها ایجاد نمی­کند. به بیان دیگر، مجموعه بایدهایی در حوزه فقه سیاسی وجود دارد و این مجموعه می­تواند یک نظام تولید نکند و نکته دوم این است که اگر فقیهی مدعی شد که من با  این بایدها نظام سازی کردم بدون شک فلسفه سیاسی در آنجا بسترساز بوده و همین مسأله است که می­گوید فقیه دموکرات، فقه را به شکل دموکراتیک می­فهمد و فقیه اقتدارگرا فقه را اقتدارگرایانه. علامه نایینی هرچند در قالب فقه سیاسی صحبت می­کند ولی اولین بحثش در کتاب تنبیه الامه و تنزیه المله این است که حکومت­ها به دو دسته تملیکیه و ولایتیه تقسیم می­شوند که این بحثی فرا فقهی است.

پیشنهاد خود شما در مسأله روش شناسی برای کاربردی شدن علوم سیاسی و افزایش توانایی آن در حل بحران­های جامعه چیست؟

کثرت گرایی روش شناختی و همروی روش شناسانه. این یک راه حل است زیرا در این راه حل از نقاط مثبت هر روش استفاده می­کنید. روش­های کمّی، با روش­های کیفی، و روش­های تفهمی به شکلی قابل جمع هستند. یعنی هر روش کمی به هر گونه­ای با روش تفهمی قابل جمع نیست ولی ما می­توانیم تعریفی داشته باشیم که بشود این کار را کرد.

مقداری به معضلات کاربردی­تر این رشته بپردازیم. اساساً مشکل علم سیاست در ایران چیست؟

در بحث علم سیاست، مشکل اصلی در جامعه ایران این است که به سیاست اصلاً به عنوان یک علم نگاه نمی­شود. مشکل وضع موجود و سیاست موجود ایران این است که اصول سیاست و حکمرانی رعایت نمی­شود. یکی از اصول حکمرانی اصل نظارت بر قدرت است که من در کتاب توزیع قدرت آن را بررسی کرده­ام. دکتر روحانی در سال 1392 گفتند که اگر نظارت بر قدرت نباشد ابوذر و سلمان هم فاسد می­شوند. این جمله چکیده کتاب توزیع قدرت است. ما چند دهه مهار قدرت و نظارت بر قدرت را رها کردیم و بعد از خواب بیدار شدیم و سلطان سکه و سلطان قیر و سلطان پتروشیسمی و غیره را یکی یکی داریم کشف می­کنیم. اگر برنامه، و نظارت بر قدرت به شکل دقیق وجود داشته باشد کار به این جا نمی­رسد.

شما منظورتان مفهوم حکمرانی خوب (Good Governance) است؟

خیر! مشکل ما حکمرانی خوب نیست! مشکل ما اصول اولیه حکمرانی است که آن را رعایت نمی­کنیم، نه مسائل ایدئولوژیک و اندیشه­ای یا هنجاری شدن علوم سیاسی. مشکل ما در عمل این است که ابتدائیات حکمرانی رعایت نمی­شود. به طور مثال، مسائلی که امروزه بحران­های جدی اقتصادی، و سیاسی برای ما درست کرده؛ ریشه در مؤسسات مالی و اعتباری دارد که در دهه قبل به شکل قارچ گونه و با رانت­هایی که وجود داشته رشد کرده­اند.

در بعد آموزشی و پژوهشی؛ وضعیت موجود علوم سیاسی، متون درسی، و شیوه ارتقای اعضای هیأت علمی را چگونه ارزیابی می­فرمایید؟

وضعیت الان به شکلی است که اگر دانشجوی علوم سیاسی بخواهد در حوزه اندیشه سیاسی اسلام متخصص شود با یک بحران مواجه است: متونی وجود دارد که مغلوط­ هستند نه این که صرفاً حاوی نظریه­های متعارض باشند. این متون همراه با بحران روش­شناسی که در کل علوم سیاسی وجود دارد؛ نهایتاً دانشجو را به جایی می­رسانند که با مجموعه­ای از نظریه­ها و کتب و متونی مواجه است که نمی­تواند آن­ها را به شکل مشخص دسته بندی کرده و فهم کند.

در وزارت علوم، از اساتید علوم انسانی مقاله ISI می­خواهند. ظاهراً ISI مربوط به علوم فنی مهندسی و علوم پایه است و درست است که برخی از مجلات این برند را دارند، ولی این ملاکی برای برتر بودن مجلات در علوم انسانی نیست که این مسأله در وزارت علوم مغفول مانده است. مجلات معتبر جهان در علوم انسانی عمدتاً در ISI  جایی ندارند چون این استاندارد برای آن­ها معیار ارزشیابی نیست. درست است که تعداد مقالات علمی ایران رشد داشته و در برخی حوزه­ها مثل سلول­های بنیادین رشد خوبی داشتیم، ولی اگر رشد مقالات علمی در یک کشور بالا باشد ضرورتاً معنایش این نیست که دانش در آن کشور وضعیت بهتری دارد. نکته  دیگر بحث سرقت علمی است که در کشور ما وجود دارد؛ پول می­گیرند و مقاله ISI می­نویسند!

نکته کاربردی دیگری وجود دارد: در بعد آموزشی شاهد این هستیم که متون علوم انسانی و علوم سیاسی مورد تغییر و بازنگری قرار می­گیرند و در بعد شغلی و آینده این رشته نیز می­بینیم که در دفترچه آزمون­های استخدامی ارگان­های دولتی، جایگاه و ظرفیتی برای فارغ التحصیلان رشته علوم سیاسی در نظر گرفته نمی­شود. اساساً گویی که علوم سیاسی یک علم غیر خودی است و نگاه مثبتی به آن وجود ندارد. برای این معضلات چه باید کرد؟

این مشکل تنها به علوم سیاسی ارتباط ندارد و خاص علوم سیاسی نیست. ما در جامعه صد هزار دکتر بیکار داریم که تعدادی از آن­ها فارغ­التحصیل علوم سیاسی هستند. در بقیه رشته­ها هم این مشکل را داریم. تولید فارغ­التحصیل با استفاده از این­ افراد تعادل نداشته است. این موضوع نیز ذیل اصول اولیه حکمرانی قرار دارد. واقعاً سردرگم کردن جوانان با مدرک و نه با علم، و تأخیر مساله ازدواج به شکلی که الان جمعیت زیادی از جوانان در سن ازدواج هستند و نمی­توانند ازدواج کنند؛ وجود دارد.

تعداد فارغ التحصیلان علوم سیاسی نیز با نیاز وزارت­خانه­هایی که با رشته آن­ها مرتبط است؛ تناظر ندارند یعنی وزارت خانه ممکن است از فارغ التحصیلان رشته­های دیگر نیرو بگیرد حالا یا بر اساس روابط و یا استخدام قانونی، در هر صورت نتیجه اش این می­شود که تحصیل­کرده­های علوم سیاسی بیکار می­شوند.

نگاه منفی نیز به علوم سیاسی وجود دارد. در خود اساتید و دانش آموختگان و دانشجویان این رشته یک نوع محافظه کاری هم دیده می­شود و اکثر این افراد احساس می­کنند که اگر یافته­های خودشان را صادقانه بیان کنند موقعیت­های شغلی را از دست می­دهند. مسأله دیگر این است که بخشی از فارغ­التحصیلان این رشته که دارای ضریب هوشی بالایی هستند حقشان این است که هیأت علمی دانشگاه­ها شوند اما در دهه پیش، تعداد بسیار زیادی با آن که صلاحیت نداشتند این پست­ها را اشغال کرده و فضا الان اشباع شده است. در دانشگاه­های دنیا اکثر اساتید حق­التدریس هستند به خاطر این که هم هزینه کمتری به دانشگاه­ها تحمیل شود و هم اگر از تدریس این اساتید راضی نبودند پس از قرارداد یک ساله عذر آن­ها را بخواهند اما متأسفانه در کشور ما اکثر اعضای هیأت علمی رسمی می­شوند که معنایش این است که استادی که با رانت و به شکل اتوبوسی وارد دانشگاه شده، سی سال در این دانشگاه­ها می­ماند.

دو پیشنهاد بنده به وزارت علوم این است که برای ارتقای اساتید در بخش مقاله نویسی، مجلات معتبر دنیا معیار باشد نه برند ISI و دیگر این که تعداد اعضای هیأت علمی بسیار کمتر از وضع موجود شود و آن ها نیز از فیلترهای سخت بگذرند و بقیه اساتید حق التدریس شوند و با مشخص شدن سطح علمی پایین یک استاد، عذرش خواسته شود.

در بحران موجود این رشته، به چه میزان دانشجویان این رشته مقصر هستند؟

بله، صرفاً نباید نگاه را به سیستم و ساختار محدود کنیم بلکه به کارگزاران هم باید بحث را بکشانیم. بنده به راه سوم بین ساختار و کارگزار معتقدم. ما علوم سیاسی خوانده­ها، در حوزه فرهنگ سیاسی، خودمان به بی­ارزش شدن این علم دامن می­زنیم. مثلاً گفته می­شود هر کس که این رشته را می­خواند منتقد وضع موجود شده و دائماً غر می­زند. اما مسأله اصلی این است که تأثیر ساختارها و نهادها در این زمینه بسیار بیشتر از نقش کارگزار است. دانشجویی که در سن هجده سالگی وارد این رشته شده، چه مقدار از بار این مسؤولیت را باید قبول کند؟ وقتی اصول اولیه حکمرانی رعایت نمی­شود و بودجه کمی هم به این رشته در زمینه تخصیص شغل­های مرتبط تعلق می­گیرد؛ نباید مشکل اصلی را این فارغ التحصیلان بدانیم.

1688 مرتبه بازدید
در حال ارسال...