آزاداندیشی در سیره ائمه ما محدودیتی ندارد
آزاداندیشی در سیره ائمه ما محدودیتی ندارد
ماهنامه خیمه، ش 127، مهر و آبان 97
اشاره: دکتر سید صادق حقیقت، ۵۶ ساله، استاد تمامِ دانشکده علوم سیاسی دانشگاه مفید، اهل اصفهان و دانشآموخته حوزه علمیه است و سابقه شاگردی اساتیدی چون حضرات آیات محقق داماد، وحید خراسانی، بهجت وشبیری زنجانی را در کارنامه دارد. او طراحِ نظریه همروی نظریه است؛ این نظریه، راه سومی میان دو گرایش متنی وگرایش فرامتنی به دین است و در مقابل دو رویکرد حداکثری وحدأقلی به اسلام، قرار میگیرد. از او آثار متعددی به زبان فارسی و سایر زبانها منتشر شده است. با او در دفترش در دانشگاه مفید قرار ملاقات میگذارم تا در مورد آزاداندیشی، نظراتش را بپرسم. او میگوید: در ابتدای انقلاب اسلامی تصوری که از آزاداندیشی وجود داشت، با تصور الان بسیار متفاوت بود. در اول انقلاب کسانی مثل آیتالله بهشتی راستِ فکری محسوب میشدند و کسانی که آزاداندیشتر بودند، چپِ فکری به شمار میرفتند. امروز به جایی رسیدهایم که تفکر آیتالله شهید بهشتی، چپِ فکری محسوب میشود؛ بهطوریکه اگر کسی معتقد به مبانی فکری ایشان باشد، منتقد وضع موجود بهحساب میآید.
نویسنده کتابِ «سیاست در اسلام» میگوید: در جامعهی کنونیِ ما، آزاداندیشی، با آن چیزی که در زمان معصوم اتفاق افتاده یکسان نیست؛ در جامعه ما اگر کسی اعتقاد خودش را مبنی بر نگاه خاص به مسائل دینی ابراز کند، چهبسا همراه با مجازات و کنار گذاشتن از مناصب قدرت و محرومیت تحصیل در مراکز آموزشی باشد. دیگر معلوم نیست چه اتفاقی برای شخص ممکن است بیفتد. بنابراین باز میرسیم به اینکه انسانها دو شخصیت پیدا میکنند؛ یکی شخصیت واقعی خودشان که چهبسا در آن شخصیت واقعی به برخی از باورهای اسلامی اعتقاد نداشته باشند و یک شخصیتی که در جامعه ظاهر میشوند برای اینکه بتوانند امرارمعاش کنند و با دیگران تعامل کنند.
سید صادق حقیقت، درباره رابطه اقتصاد رانتی و مانع شدنِ آن در تحقق آزاداندیشی بر این عقیده است که اقتصاد جمهوری اسلامی ایران یک اقتصاد رانتی است و در جامعهای که اقتصاد تا هشتاد درصد دولتی است و سرنخ همهچیز به دولت برمیگردد، امکان آزاداندیشی به میزان بسیار زیادی محدود میشود. چون رزق و روزی افراد به دست کسانی میافتد که در بالا قرار دارند و چون آنها حقوق میدهند و نفت میفروشند، خودشان تصمیم میگیرند چه کسانی را بهکار گیرند یا اخراج یا تعدیل کنند و بنابراین کسانی که میخواهند استخدام شوند یا در خدمت دولت باقی بمانند، باید به شکلی عمل کنند که با خواست کسانی که در سیستم اداری در بالا قرار دارند، همسو باشند. اقتصاد رانتیر، اقتصاد فروش نفت و تزریق آن به جامعه و کارمندان ست. اقتصاد رانتیر قدرت زیادی به دولت و دولتیان میدهد و امکان آزاداندیشی و استقلال فکری را از افراد و حتی دانشگاهها و اساتید میگیرد. متنِ کامل این گفتوگو را در ادامه میخوانید:
در ابتدا لطفاً تعریفی از آزاداندیشی ارائه بفرمایید.
یکی از اهداف فرهنگی و اندیشهای انقلاب اسلامی نائل شدن به آزاداندیشی است. آزاداندیشی به این معناست که انسان، فقط به آن چیزی که عقلش حکم میکند، پایبند باشد و افراد و حکومت هیچگونه محدودیتی برای اشخاص و متفکران ایجاد نکنند. بهطور مثال شهید مطهری میگفتند که آیه «لا اکراه فی الدین» به عقیده و اعتقاد انسان مربوط میشود و آنقدر اهمیت دارد که اگر کسی مسلمان نبود، باز میتواند فکر خودش را در جامعه تبلیغ کند. حتی اگر شوروی که نصف دنیا را بعد از جنگ جهانی دوم گرفته بود بخواهد در ایران تبلیغ مارکسیسم کند، آزاد است. با این تصور انقلاب اسلامی ایران پیروز شد که فکر همه، در داخل آزاد خواهد بود و حتی افرادی از کشورهای غیر اسلامی و غیردینی مانند شوروی میتوانند در دانشگاه تهران و مراکز علمی ما تدریس داشته باشند.
آزاداندیشی یک بحث درجهای و نسبی است؛ یعنی بین بودن و نبودن نیست. هیچ جامعهای کاملاً آزاداندیش نیست و هیچ جامعهای نیست که اصلاً آزاداندیش نباشد. جوامع، بین صفر و صد در حال حرکت هستند. بهطور مثال، در ابتدای انقلاب اسلامی تصوری که از آزاداندیشی وجود داشت، با تصور الان بسیار متفاوت بود. در اول انقلاب کسانی مثل آیتالله بهشتی راستِ فکری محسوب میشدند و کسانی که آزاداندیشتر بودند، چپِ فکری به شمار میرفتند. امروز به جایی رسیدهایم که تفکر آیتالله شهید بهشتی، چپِ فکری محسوب میشود؛ بهطوریکه اگر کسی معتقد به مبانی فکری ایشان باشد، منتقد وضع موجود بهحساب میآید. بنابراین ممکن است در طول زمان، آزاداندیشی دچار تحول شود؛ بهطوریکه از اول انقلاب تا الان این مسئله اتفاق افتاده است.
مسئله بعد این است که ممکن است آزاداندیشی در سطح حکومت و در سطح جامعه برعکس هم عمل کند. مثلاً در سطح جامعه، به دلیل گسترش رسانهها و شبکههای مجازی و ارتباطات با کشورهای خارجی و افکار جهانی، مردم رو بهسمت باز بودن و آزاداندیش بودن و تفکرات دموکراتیک بروند؛ درحالیکه حاکمیت روزبهروز بستهتر بشود. اینطور نیست که حکومت و جامعه لزوماً یک سیر مشترک داشته باشند. به شکل محسوس میتوان گفت جامعه ما امروز بازتر از جامعه چهل سال پیش است. چون کتاب و رسانه و ارتباط با خارج بوده؛ ولی ضرورتاً این در خصوص حکومت صادق نیست.
مسئله دیگر این است که عواملی که به بسته شدن فضای آزاداندیشی کمک میکنند، ممکن است به شکل خودآگاه از طرف بالا اعمال شوند و در فرهنگ سیاسی مردم به شکل ناخودآگاه اعمال شود. آن چیزی که از بالا ممکن است اعمال شود، چهبسا اسمش سانسور باشد. آن چیزی که در فرهنگ مردم هست، چهبسا خودسانسوری باشد. برای مثال و به شکل خاص اعتقاد من این است که اساتید دانشگاه و حتی دانشجویان به سمت محافظهکاری در حال حرکت هستند؛ یعنی حاضر نیستند آن چیزی را که دستاورد علمی خودشان است و به آن معتقدند و بر اساس تفکر و تأمل به آن رسیدهاند، در صحن علنی جامعه مطرح کنند. علتش این است که چهبسا مطرح کردن دستاوردهای فکری به ضرر منافع انسان تمام شود؛ بنابراین یک روحیه محافظهکاری در دل فرهنگ عمومی و فرهنگ سیاسی ما به وجود آمده که در شکل بدتر خودش را در قالب ریا و نفاق نشان میدهد.
با این تعریفی که ارائه دادید، آزاداندیشی در آموزه های اسلامی و شیعی چه جایگاهی دارد؟
اگر آموزههای اسلامی و شیعی را نگاه کنیم، با صرفنظر از تحققش در جامعه و ایران اسلامی ما، این آموزهها ما را به سمت تفکر آزاد میخواند؛ بهطوریکه حتی در تفکر سنتی ما چنین تدریس میشود که اصول دین، تقلیدی نیست و اصول عقاید باید به شکل تحقیقی فراگرفته شوند. معنایش این است که از اصل اول که توحید باشد، تا اصول اعتقادی دیگر که جزئیتر میشوند، همه اینها باید بر اساس تعقل باشد و کسی نمیتواند بگوید چون جامعه و پدر و مادرم مسلمان هستند و من مسلمانزادهام و به فلان چیز اعتقاد دارند من هم به آن اعتقاد دارم. نمونههای تاریخیاش را هم بهراحتی میتوانیم ببینیم. وقتی که مردم نظر دیگری با پیامبر داشتند، مثلاً در جنگ احد اولین سؤالشان این بود که اینکه شما میگویید در داخل بجنگیم، آیا وحی است یا نه؟ یعنی مردم آن زمان بین دو شأن نبوی تفکیک قائل بودند؛ شأن وحیانی و شأن انسانی. اگر نظر پیامبر وحی است، از جانب خداست و ما تعبداً قبول میکنیم؛ اما اگر از جانبِ شأن انسانی پیامبر است، ما هم چیزی به ذهنمان میرسد؛ اتفاقاً پیامبر در مقابل نظر آنها تمکین کردند. همینطور در جنگ بدر بر سر ماندن در اطراف چاههای بدر و نمونههای دیگر. مثلاً در زندگی حضرت علی میبینیم که خوارج علناً با ایشان مخالفت میکنند. حضرت علی هم میگوید که آنها تا دست به شمشیر نبردهاند، آزاد هستند. معنایش این است که حتی خوارج هرگونه عقیدهای داشته باشند در مقابل حضرت علی(ع) آزاد هستند البته تا قیام مسلحانه نکردهاند.
آزاداندیشی در سیره ائمه ما محدودیتی ندارد. حتی وقتی کسی که دهری و مادی است و اعتقاد به خدا ندارد، درخواست مناظره با ائمه میکند، ایشان قبول میکنند. با دهریون هم میتوانیم مناظره کنیم و یک دهری آزاد است که اعتقاداتش را بیان کند. بنابراین از نظر شیعی و اسلامی، آزاداندیشی محدودیتی ندارد. هرکسی میتواند آزاد بیندیشد و به هر نتیجهای برسد؛ حتی به این نتیجه که دین اسلام و وجود خداوند برحق نیست؛ اما در جامعهی کنونیِ ما تحقق این مسئله با آن چیزی که در زمان معصوم اتفاق افتاده یکسان نیست. در جامعه ما اگر کسی اعتقاد خودش را مبنی بر نگاه خاص به مسائل دینی ابراز کند، چهبسا همراه با مجازات و کنار گذاشتن از مناصب قدرت و محرومیت تحصیل در مراکز آموزشی باشد. دیگر معلوم نیست چه اتفاقی برای شخص ممکن است بیفتد. بنابراین باز میرسیم به اینکه انسانها دو شخصیت پیدا میکنند؛ یکی شخصیت واقعی خودشان که چهبسا در آن شخصیت واقعی به برخی از باورهای اسلامی اعتقاد نداشته باشند و یک شخصیتی که در جامعه ظاهر میشوند برای اینکه بتوانند امرارمعاش کنند و با دیگران تعامل کنند.
بر اساس رویکرد شیعی چه راهکارهایی را برای بهترشدن و ارتقای وضعیت آزاد اندیشی دریک جامعه اسلامی با مختصات حال حاضر ایران میتواند پیش پای جامعه قرار بگیرد؟
ما درواقع دو مسئله داریم. یکی آموزههای شیعی و دیگری مسئله فرهنگ شیعی مردم ما است. از حیث نظری، ترویج آموزههای شیعی، وظیفه مبلغان دینی و هرکسی است که با فرهنگ اهلبیت آشنایی دارد. نکته مهم اینجاست که بین آنچه در نظر میگذرد و آنچه در عمل اتفاق میافتد، ممکن است فاصله زیادی باشد. یعنی آنچه بهعنوان تشیع و سیره ائمه تبلیغ میشود، با آنچه در جامعه اتفاق میافتد ممکن است فاصله باشد. چرا؟ چون عمل مسلمانان و عمل شیعیان با آن مباحث نظری که بهعنوان تشیع شناخته میشود، دو چیز جداست. برای اصلاح آن چیزی که بهعنوان عمل شیعیان دریک برهه خاص مثل عصر جمهوری اسلامی مطرح است، ما با دو نگاه میتوانیم به اصلاح فرهنگ عمومی و فرهنگ سیاسی و بحث آزاداندیشی بپردازیم. یک نگاه از بالا به پایین؛ یعنی نگاه سیستمی و نهادی و دو، نگاه از پایین به بالا؛ یعنی نگاه عمل افراد، رفتار افراد و فرهنگ عمومی و فرهنگ سیاسی افراد. کسانی که سیستمی فکرمیکنند، اعتقادشان بر این است که تا سیستم ساخته نشود، فرد ساخته نمیشود. کسانی که به رفتار افراد نگاه میکنند، اعتقادشان این است که تا ما تکتک افراد جامعه ساخته نشویم، جامعه هم ساخته نمیشود. دیالکتیک بین این دو این است که به شکل همزمان هم باید سیستمی و نظاممند فکر کرد، هم به رفتار سیاسی و اجتماعی افراد توجه کرد. بنابراین به شکل همزمان همانطور که نه اصالت جامعه و نه اصالت فرد، بلکه راه سوم در این جاهم حرکتی از بالا برای سامان دادن نهادها و سیستم و حرکتی از پایین برای رفتار افراد و فرهنگ اجتماعی و سیاسی افراد باید آغاز شود. یعنی مثلاً در آموزش عمومی ما، یعنی آموزشوپرورش باید تفکر آزاداندیشی و تفکر دموکراتیک از اول ابتدایی و قبل از آن به دانشآموز یاد داده شود. این به رفتار افراد مربوط است. درعینِ حال مسئله، سیستمی هم هست. اگر سیستم حمایت نکند، آموزش و پرورش یک سیستم محافظهکار و دوگانه خواهد بود.
بحث دولتی شدن اقتصاد در ایران چهقدر به اندیشهی آزاد و بیان نظرات غیر همراستا و بیانِ کمتر همسو با نظراتِ مسلطِ حکومت، تأثیر گذاشته است؟
یکی از رهیافتهایی که امروزه طرفداران زیادی دارد، رهیافتهای بینرشتهای است. امروزه ما نمیتوانیم به رهیافتهای فرهنگیِ تنها، خوشبین باشیم؛ یعنی اعتقاد داشته باشیم که اگر فرهنگ، اصلاح شد بقیه حوزهها هم اصلاح میشود. نمیتوان حتی به سیاستِ تنها دلخوش کرد؛ بلکه رهیافتهای بینارشتهای به اقتصاد سیاسی، به روانشناسیِ سیاسی و مانند آن توجه دارد. شما تأثیر اقتصاد را روی فرهنگ میخواهید بحث کنید و این، یکی از موضوعات بینارشتهای است؛ موضوعاتی که تأثیر اقتصاد را روی حوزههای دیگر، مثل حوزههای فرهنگ و سیاست بررسی میکند. اقتصاد جمهوری اسلامی ایران یک اقتصاد رانتی است. طبق تعریف، اقتصادی که بیش از چهلودو درصد درآمد خودش را، که مجموعه صادرات و واردات است، از رانت تأمین کند، اقتصاد رانتی خوانده میشود. نظریههای رانت به دودسته نظریات قدیم و متأخر تقسیم میشود. نظریههای قدیم، عمدتاً بر عامل اقتصادی تأکید میکردند و نظریات جدید، عواملی مانند عوامل فرهنگی و مسائل بینارشتهای را هم به آن اضافه میکند. در جامعهای که اقتصاد تا هشتاد درصد دولتی است و سرنخ همهچیز به دولت برمیگردد، امکان آزاداندیشی به میزان بسیار زیادی محدود میشود. چون رزق و روزی افراد به دست کسانی میافتد که در بالا قرار دارند و چون آنها حقوق میدهند و نفت میفروشند، خودشان تصمیم میگیرند چه کسانی را بهکار گیرند یا اخراج یا تعدیل کنند و بنابراین کسانی که میخواهند استخدام شوند یا در خدمت دولت باقی بمانند، باید به شکلی عمل کنند که با خواست کسانی که در سیستم اداری در بالا قرار دارند، همسو باشند. اقتصاد رانتیر، اقتصاد فروش نفت و تزریق آن به جامعه و کارمندان ست. اقتصاد رانتیر قدرت زیادی به دولت و دولتیان میدهد و امکان آزاداندیشی و استقلال فکری را از افراد و حتی دانشگاهها و اساتید میگیرد.
با توجه به فراگیر شدن زمینه ارتباطات اجتماعی با استفاده از شبکههای اجتماعی و سو گرفتنِ جامعه به این سمت که انسان در انتخاب اندیشه، پوشش و حتی دین، مختار است، به نظر شما حکومت اسلامی باید چه رویهای را در مقابل این تفکر اتخاذ کند؟
چارچوب تفکر حاکم بر مناسبات دولتی در ایران، عمدتاً سنتی است. چارچوب سنتی تا اندازه زیادی شریعتمدارانه است؛ یعنی عمل مکلفین بر اساس سؤالاتی که در فقه، از فقیه پرسیده میشود و تعیین میگردد که چگونه باید باشد. گسترش شبکههای اجتماعی فرهنگ جامعه را به سمتی پیش میبرد که انسانها بیشتر حقمدار و کمتر، تکلیفمدار خواهند بود؛ بنابراین انسانها با حقوق خودشان آشنا میشوند و این سؤال برایشان پیش میآید که چرا باید از چارچوبهای تکلیفمدارانه و شریعتمدارانه ای که در ساختار دولتی و فقیهانه تعیینشده، تبعیت کرد. چهبسا آن تضادی که بین حکومت و جامعه بود، در اینجا هم رخ بنمایاند.
هرچه زمان میگذرد، فرهنگی که در دولت و بخش بالای جامعه وجود دارد بستهتر و دارای چارچوب بیشتر میشود و جامعه سکولارتر میگردد و میخواهد چارچوبهای تعیینشده از طرف شریعت و حکومت را بشکند. بنابراین، گذر زمان فاصله بین جامعه و دولت را زیاد میکند، تا جایی که دولت احساس میکند اگر بخواهد قوانین خودش یا قوانین شریعت را اجرا کند، باید متمسک به اجبار بشود؛ مثالش در مسئله حجاب است. بسیاری از افراد در جامعه احساس میکنند که با حجاب اجباری میانهای ندارند؛ ولی حکومت نمیتواند دست از حجاب اجباری بردارد. بنابراین نیاز به ابزارهایی دارد که از این ابزارها برای این کار استفاده کند. اگر همین مسئله را بخواهیم از نظر دینی کالبدشکافی کنیم، میبینیم که اجبار بر حجاب، غیر از خود حجاب است. حجاب به باور من، دلیل شرعی دارد؛ ولی اجبار بر حجاب هیچ دلیل شرعی ندارد.کسانی که میخواهند اجبار بر حجاب را اثبات کنند، از عناوین دیگری استفاده میکنند؛ مثل امربهمعروف و نهی از منکر یا تعذیر به خاطر ترک واجب یا انجام حرام. اجبار بر حجاب بههیچوجه تحت این دو عنوان نمیرود که این یک بحث تخصصی است. فقط به این مسئله میخواهم اشارهکنم که اجبار بر حجاب پشتوانه دینی ندارد؛ اما یک حکومت ایدئولوژیک چهبسا مجبور باشد که اجبار بر حجاب کند چون مسئله به باور حاکمانِ ما حجاب، یک مسئله امنیتی و سیاسی شده است. اگر این مسئله آزاد گذاشته شود، چهبسا بقیه مسائل به شکل دومینویی به دنبالهی آزاد بودنِ حجاب، در جامعه اتفاق بیفتد؛ درحالیکه به نظر من، لزوماً اینطور نیست. اگر ما فشار را از روی مردم برداریم، بخشی از زنان، بیحجاب خواهند بود و بخشی، محجبه و چهبسا بخش زیادی از جامعه با احساس وظیفه و بر اساسِ فرامین دینی، محجبهتر شوند؛ چون در مسائل فرهنگی هرچه ما فشار بیاوریم، نتیجه عکس میدهد و اگر این فشار برداشته شود، چهبسا جوانان خودشان به سمت حجاب بروند و نهایتاً جامعهای مثل جامعه عراق یا لبنان خواهیم داشت که بخشی محجبه و بخشی غیر محجبه اند.