انقلاب اسلامی مابین سنت و تجدد
انقلاب اسلامی مابین سنت و تجدد
دوازدهمین همایش سالانه اساتید و دانشجویان خارج کشور
چهل سال انقلاب اسلامی: بازخوانی گذشته، نگاه به آینده، مشهد مقدس، 31 تیرماه 97
چکیده
با توجه به تعدد و تنوع آراء و دیدگاهها راجع به انقلاب اسلامی ایران، میتوان گفت برخی به مدرن بودن، برخی به پیشامدرن بودن، و برخی به پسامدرن بودن آن نظر دارند. انقلاب ایران انقلابی پسامدرن نبود، و در حوزههای مختلف- همانند رهبری، ایدئولوژی، گروهها و مانند آن- از جهاتی مدرن، و از جهاتی سنتی و حتی ضدمدرن محسوب میشود. با توجه به «نظریه رهبری مذهبی» باید گفت هرچند مدرنیزاسیون زمینه انقلاب اسلامی را تمهید کرد، اما در بین عوامل مؤثر در پیروزی انقلاب، نقش رهبری حضرت امام بسیار برجسته بوده است. در اندیشه و عمل امام خمینی نیز جنبههای متجددانه و سنتی، و حتی ضد تجدد، نیز دیده میشود.
کلمات کلیدی: انقلاب اسلامی ایران، سنت، تجدد، اسلام سیاسی، نظریه رهبری مذهبی
در خصوص ماهیت انقلاب اسلامی ایران مقالات و کتب متعددی از سوی متفکران داخلی و خارجی منتشر شده است. در این میان، برخی انقلاب اسلامی را پدیدهای مدرن معرفی میکنند (میرسپاسی، 1384 و زیباکلام، 1372). برخی دیگر از اندیشمندان ریشه انقلاب اسلامی را در گذشته پیگیری میکنند، و به بیانی آن را انقلاب پیشاتجدد مینامند (جعفریان، 1393 و 1388). البته، این دسته از اندیشمندان انقلاب ایران را رو به عقب[1] نمیدانند. میشل فوکو، بر خلاف تحلیلهای فوق، انقلاب ایران را به دلیل ویژگیهای ضدتجددگرایانهاش، پسامدرن معرفی میکند. از سویی دیگر، در خصوص علل و عوامل پیروزی انقلاب اسلامی، حداقل میتوان به نظریههای زیر اشاره نمود: فرضیه توطئه، نظریه مدرنیزاسیون، نظریه عوامل اقتصادی، نظریه مذهب و نظریه استبداد. نگارنده در نقد این نظریات، نظریه دیگری به عنوان نظریه رهبری مذهبی ارائه کرده است. مسئله محوری در این مقاله، نسبت سنجی نظریه رهبری مذهبی با سنت و تجدد است.
اسلام سیاسی و مسئله تجدد
اسلام سیاسی انقلابی، تجدد[1] را در حوزه نرم افزاری برنمیتابد؛ هرچند در حوزه سخت افزاری از آن بهره میبرد. این گفتمان علوم انسانی غربی را نمیپذیرد؛ و به همین دلیل است که در این رویکرد، مباحثی همانند «اسلامی سازی»[2] و ضرورت انقلاب فرهنگی مطرح میشود. برعکس، اسلام سیاسی میانه رو به درجاتی با تجدد سرسازگاری دارد؛ و در بسیاری حوزهها تجدد را می پذیرد. به اعتقاد استاد مطهری: «در دنیای غرب، از قرن هفدهم به بعد،پا به پای نهضتهای علمی و فلسفی،نهضتی در زمینه مسائل اجتماعی و به نام حقوق بشر صورت گرفت. نویسندگان و متفکران قرن هفدهم و هجدهم افکار خویش را درباره حقوق طبیعی و فطری و غیر قابل سلب بشر با پشتکار قابل تحسینی در میان مردم پخش کردند. ژان ژاک روسو و ولتر و منتسکیو از این گروه نویسندگان و متفکرانند. این گروه حق عظیمی بر جامعه بشریت دارند.شاید بتوان ادعا کرد که حق اینها بر جامعه بشریت از حق مکتشفان و مخترعان بزرگ کمتر نیست (مطهری، 12). مسئله محوری از نظر وی آن است که اصل اساسی مورد توجه این گروه این نکته بود که انسان بالفطره و به فرمان خلقت و طبیعت، واجد یک سلسله حقوق و آزادیهاست. این حقوق و آزادیها را هیچ فرد یا گروه به هیچ عنوان و با هیچ نام نمی توانند از فرد یا قومی سلب کنند، حتی خود صاحب حق نیز نمی تواند به میل و اراده خود،آنها را به غیر منتقل نماید و خود را از اینها عریان و منسلخ سازد، و همه مردم اعم از حاکم و محکوم،سفید و سیاه، ثروتمند و مستمند در این حقوق و آزادیها با یکدیگر«متساوی» و برابرند (مطهری، 1396، 12).
او در اوج فعالیت مارکسیسم معتقد بود از خود شوروی باید اساتیدی به ایران بیایند و مارکسیسم را درس دهند. وی اساساً ولایت فقیه را ولایتی ایدئولوژیکی میدانست: «ولایت فقیه به این معنا نیست که فقیه خود در رأس امور قرار بگیرد و عملاً حکومت کند. نقش فقیه در یک کشور اسلامی، یعنی کشوری که در آن مردم اسلام را به عنوان یک ایدئولوژی پذیرفته و به آن ملتزم و متعهد هستند، نقش یک ایدئولوگ است، نه نقش یک حاکم. وظیفه ایدئولوگ این است که بر اجرای درست و صحیح ایدئولوژی نظارت داشته باشد ... تصور مردم آن روز، دوره مشروطیت، و نیز مردم ما از ولایت فقیه این نبوده و نیست که فقها حکومت کنند، و اداره مملکت را به دست گیرند» (مطهری، 1379، 86-87). مهندس بازرگان هم سعی دارد تفسیری علمی از قرآن به دست دهد؛ و سیاست اسلامی را با دستاورهای تجدد سازگار نشان دهد. مطهری نسبت به تجدد و سنت، در رویکرد اصلاحی قرار میگیرد؛ به این معنا که همانند مرحوم نایینی تفسیری از دین به دست میدهد که با تجدد سر سازگاری دارد (حقیقت، 1388 الف).
اسلام غیرسیاسی
اساساً فقهای سنتی در طول تاریخ به شکل فعال سودای تشکیل حکومت نداشتند. در واقع، باید گفت که نطفه اسلام سیاسی در دهه 1320 منعقد شد، در دهه 1340 به دنیا آمد؛ و در سال 1357 به گفتمان غالب (یا هژمون) تبدیل شد. بنابراین، اسلام سیاسی ماقبل دهه 1320 سابقه ندارد؛ و ما از فقها کسی را نداریم که به اسلام سیاسی معتقد باشد. افرادی مانند مرحوم آخوند خراسانی اساساً برای فقیه در مسائل حکومتی هیچ گونه ولایتی قائل نیستند. شیخ انصاری و مانند او نیز فراتر از امور حسبیه (اموری که شارع راضی به ترک آنها نیست) نرفتهاند. افرادی مانند کاشف الغطا و صاحب جواهر و نراقی ولایت عامه فقیه را در حوزه هایی بیان کردهاند؛ اما اسلام سیاسی و ضرورت تشکیل حکومت بر اساس شریعت به گونهای که مشروعیتش از فقها باشد، را تصور نکردهاند. ولایت عامه بدین معناست که ولایت فقها بیش از ولایت حسبه است؛ اما چنین مسئلهای در نگاه آنها وجود ندارد که فقیه حکومتی را سرنگون کند و اقدام به تشکیل حکومت بنماید. کتاب جواهر تعبیری دارد بدین مضمون که اگر کسی ولایت عامه را نپذیرد کانّه طعم فقه را نچشیده است. اما به این مسئله هم اشاره میکند که دایره این بحث به حدّ تأسیس حکومت و تشکیل جیوش و مسائلی مانند آن نمیرسد: «والا لظهرت دولة الحق». یعنی اگر امکان تشکیل حکومت و ارتش وجود داشت خود امام زمان تشریف میآوردند و حکومت حق تشکیل میشد. بنابراین، به نظر صاحب جواهر فقیه دارای ولایت هست، اما نه برای تأسیس حکومت (حقیقت، 1388 الف).
البته، اسلام غیرسیاسی به این معنا نیست که متفکران آن اساساً ارتباط دین و سیاست را قبول ندارند؛ بلکه به یک معنا ممکن است به این موضوع معتقد باشند؛ اما مهم آن است که معتقد به ضرورت تشکیل حکومت بر اساس شریعت نیستند. به طور مثال، فقهای دوران صفویه و قاجاریه به شکلی قدرت را با سلاطین تقسیم میکردند، اما اسلام ایشان اسلام سیاسی به معنای خاص کلمه نبود. اسلام غیرسیاسی در حوزه انديشه، به سه دسته اصلی سنتگراها و سنتیها و تجددگراها تقسیم میشود. سنتگراها[3] مانند دکتر سیدحسین نصر به «حکمت خالده» معتقدند؛ تجدد را شناختهاند و نقد میکنند؛ و به لبّ دین بیش از پوسته آن توجه دارند. این در حالی است که اسلام سنتی[4] رویکرد فقاهتی دارد؛ تجدد دغدغه اساسیاش نیست و به مناسک و ظاهر دین توجه بیشتری دارد.
اسلام سنتگرا، به عنوان گونهای از اسلام غیرسیاسی، به دنبال تشکیل حکومت دینی نیست؛ و نظریه منسجمی نیز دررابطه با حکومت ندارد. به همین دلیل است که چهرههای شاخص آن مانند دکتر نصر نه با رژیم پهلوی مشکل داشت، و نه با جمهوری اسلامی مشکل چندانی دارد؛ چون آموزههای معنوی (و نه مناسک- محور) ایشان هم با یک حکومت پادشاهی سازگار هست، و هم با یک حکومت دینی. دکتر فردید نیز پیش از انقلاب، اندیشه اسلام سیاسی نداشت. ولی در حین پیروزی انقلاب، مصداق ولایت فقیه را با آموزههای خود مطابق دید و ازآن حمایت کرد. تجددگراها کسانی هستند که معتقد به قبول شاخصههای تجدد هستند و براین اعتقاد هستند که باید قرائتی از دین به دست بدهیم که سازگار با تجدد باشد؛ همانند دکتر سروش. اسلام فرهنگی که بسام طیبی مطرح کرده به نوع زندگی خاص مسلمانان در حوزه ای جفرافیایی (همانند اروپا) مربوط می شود (حقیقت، 1388 الف).
نسبت میان سنت و تجدد
انقلاب اسلامی ایران آوردگاه چالش سنت و تجدد بود. ما سنت را به دو معنا به کار می بریم. یکی مجموعه داشته های فرهنگی و تراث یک جامعه است که اعم از آرا و سنن و دین و مانند اینهاست؛ و معنای دیگر آن به معنای سنت در دین است. هانا آرنت درکتاب "میان گذشته وآینده"، این بحث را مطرح می کند که چه نسبتی بین گذشته و آینده برقرار می شود. به نظر او، گذشته، سنت می تواند شاخص های جدید را برتابد و می تواند برنتابد. آرنت مینویسد: «تمام تحریف های ویرانگر سنت را کسانی پدید آوردند که چون امری نو را تجربه می کردند بیدرنگ می کوشیدند آنرا در قالبی کهنه به امری قدیمی تبدیل کنند» (آرنت، 1392، 44). به نظر وی، نوعی تحریف در تقابل سنت و تجدد به وجود می آید؛ آن تحریف این است که عده ای سعی می کنند مفاهیم متجددانه را بگیرند و در همان قالبهای سنتی بریزند و سپس بگویند این همان است که ما قبلاً نیز داشتیم. مثلا آیت الله نایینی معتقد بود: »مشروطه اسمش تازه است، مطلب که قدیمی است» (نایینی، 1358 ،76).
آرنت به ما یاد می دهد که نباید بین مفاهیم مدرن و پیشامدرن خلط کنیم. او اشاره می کند که ما نباید انقلاب در عصر مدرن را با انقلاب به معنای ماقبل مدرن آن یکی بگیریم (آرنت، 1392، 22). انقلاب های عصر جدید نه با تاریخ روم قدر مشترکی دارند نه با یونان. انقلاب در یونان صرفاً به معنای «تغییر حکومت» مطرح می شد؛ درحالی که دردوران مدرن به معنای بسیج مردم با یک ایدئولوژی و رهبری مشخص برای تغییر حکومت است.
بحث دیگر آرنت، تبدیل شدن سنت به ایدئولوژی است. "ایدئولوژیک شدن سنت" یا "تصلب سنت" یعنی سنت آن قدر متصلب هست که نمی تواند شاخص های جدید را برتابد. سه سال بعد از انقلاب اسلامی، داریوش شایگان برای اولین بار بحث آرنت را بر انقلاب ایران تطبیق کرد؛ و بر مبنای آن گفت سنت ایدئولوژیک شده است. دکتر طباطبایی هم شباهتهایی بین بحث خود با آرنت می بیند.
ما باید توجه داشته باشیم که برخی مفاهیم مدرن، هیچ سابقه ای در سنت ندارد و اگر هم داشته باشد فقط اشتراک لفظی است؛ مانند تحزب. حزب امروزه، چرخ دنده دموکراسی است؛ و بنابراین، مفهومی مدرن است. آن چه به عنوان حزب در قرآن هست: "الا ان حزب الله هم الغالبون" ، معنای «دسته» و «گروه» دارد؛ و تنها یک تشابه صوری وجود دارد. یک دسته دیگر مفاهیمی هستند که در سنت سابقه دارند، اما به یک معنا و مفهوم دیگر وجود داشته اند؛ مانند عدالت که در گذشته به معنای "وضع الشی فی موضعه" به کار می رفته، در حالی که امروزه یکی از معانی آن مساوات و برابری است.
برخی مفاهیم هست که کشش مقایسه با تجدد را دارد و در مقابل، برخی مفاهیم وجود دارد که این کشش مقایسه را ندارد. کارل اشمیت می گوید:"تمام مفاهیم جدید، سکولارشده مفاهیم قدیم هستند.اما نه همه مفاهیم قدیم، بلکه مفاهیمی که آبستن شرایط جدید هستند". یعنی مفاهیمی که در سنت وجود دارد بر دو نوع است، مفاهیمی که می تواند آبستن شرایط جدید و سکولار بشود، و مفاهیمی که نمی توانند با شرایط مدرن سازگار باشند؛ به عنوان مثال داریوش رحمانیان به درستی اشاره می کند که واژه «جمهوری» در ادبیات دینی ما سابقه ندارد. به همین دلیل نیز بود که وقتی رضاخان روی کار آمد، شهید مدرس و علمای قم با پیشنهاد جمهوری او مخالفت کردند؛ و ترجیح دادند که رضاخان به جای جمهوری، پادشاهی تاسیس کند! زیرا در تصور آنها نمونه جمهوری، جمهوری آتاتورک و به معنای سکولاریسم بود. پس می بینیم که حدود نه دهه قبل بدلیل آن که در مفاهیم سنتی ما واژه جمهوری سابقه ندارد با آن مخالفت می شود.
بین تجدد و مفاهیم سنتی که قابلیت ورود در دنیای مدرن را دارند، قابلیتی به نام "ظرفیت سنجی" تعریف می شود. اصطلاح «ظرفیت سنجی» بدین معناست که هرچند برخی مفاهیم مدرن در سنت وجود ندارند، اما سنت این قابلیت را دارد که برخی شاخص های مفاهیم دنیای مدرن را به درجاتی برتابد. به عنوان مثال در حوزه توزیع قدرت، شاخص های هشتگانه ای برای توزیع قدرت برشمرده شده است (حقیقت، 1381). توزیع قدرت هرچند مفهومی مدرن است، اما سنت می تواند به درجاتی آن را برتابد.
انقلاب اسلامی ایران و تقابل سنت و تجدد
سنتی یا متجدد بودن هم امری نسبی است، هم نسبت به رهبر انقلاب، ایدئولوژی آن، روشنفکران و دیگر طبقات جامعه باید به شکل مجزا مورد تحلیل قرار گیرد. پس، نمیتوان تمام نیروها و عملکردهای یک انقلاب را را پسامدرن، مدرن، و یا سنتی خواند. در انقلاب اسلامی، نیروهای مختلفی حضور داشتند: رهبری، گروههای مذهبی، گروههای ملیگرا، گروههای چپ و نیروهای مردمی. در این که در برخی گروههای فوق، گرایشهای مدرن دیده میشد، شکی روا نیست. به طور مثال، نهضت آزادی و شخص مهندس بازرگان گرایشهای متجددانه داشتند. حتی در اندیشه امام خمینی (ره) نیز رگههای متجددانه دیده میشود. ناکامی شعارهای متجددانه، بالاخص در دو برهه سال 60 و بعد از رحلت امام، باعث شد بنیان و کلیت انقلاب به سمت ارزشهای پیشین متمایل شود. اگر جمهوری اسلامی را تداوم منطقی انقلاب اسلامی بدانیم، به خوبی میتوانیم سویههای حرکت به سمت اسلامیت و اسلامگرایی و مقابله با مظاهر تجدد را مشاهده کنیم. بحثی که اینک بار دیگر تحت عنوان اسلامیسازی دروس دانشگاهی مطرح شده، مشتی از خروار است.
توضیح: متن کامل مقاله انشاالله در آینده منتشر خواهد شد