عقل نواندیشانه و عقل روشنفکرانه
عقل نواندیشانه و عقل روشنفکرانه[1]
سید صادق حقیقت[2]
عقل چیست؟ و آیا ممکن است به شرقی و غربی، اسلامی و غیراسلامی، و نواندیشانه و روشنفکرانه تقسیم شود؟ دکتر عبدالکریم سروش «روشنفکر دینی» است؛ و جمع روشنفکری و دین را ناسازوار نمیداند. استاد مصطفی ملکیان در مرحله پنجم دوران اندیشگی، اما، خود را «روشنفکر معنوی» قلمداد میکند. نواندیشی دینی گفتمانی است که از یک سو به متون دینی پایبند است، و از سوی دیگر قرائتی از دین به دست میدهد که با الزامات امروزین- همانند حقوق بشر و دموکراسی- حتیالمقدور سازگاری دارد. نظریه همروی که نگارنده دنبال میکند[3]، هم بین فلسفه سیاسی و فقه سیاسی تعامل میبیند، هم بین سنت و تجدد. این مقاله در صدد است معنا و کاربرد عقل در نواندیشی دینی را با معنا و کاربرد عقل در روشنفکری دینی و روشنفکری معنوی مقایسه کند. نواندیشی دینی در سطح فقاهت و مرجعیت در شخصیتهایی همچون آیتالله حسینعلی منتظری، آیتالله عبدالکریم موسوی اردبیلی، آیتالله یوسف صانعی، و آیتالله محمد ابراهیم جناتی- هر یک به درجاتی- نمود پیدا کرده است. این مقاله به روح پر فتوح حضرت آیتالله اردبیلی تقدیم میشود.
قبل از هر چیز باید دید از عقل[4] و عقلانیت (تعقل)[5] چه معنایی را اراده میکنیم.[6] عقل قوهای است که انسان به واسطه آن دادههای اولیه را فهم و ترکیب میکند، منطق را به کار میگیرد، روایی واقعیتها را برمیرسد و نهادها و اعمال را توجیه میکند یا تغییر میدهد؛ در حالی که عقلانیت مفهومی است که به انطباق عقاید و اعمال شخص با دلایل او اطلاق میشود. بر این اساس، عقیده یا عملی عقلانی است که به دلیل انطباق مذکور، قابل انتخاب شدن باشد. استاد مصطفی ملکیان تعقل را به «تابع استدلال مجاز[7] بودن» تعریف میکند. مقصود از «مجاز» در اینجا «مُجمع علیه نوع بشر» است. وی سپس از دیدگاه جاناتان کوهن[8] نه معنا برای تعقل برمیشمارد[9]: تبعیت از قواعد منطق صوری قیاسی، تبعیت از قضایای تحلیلی، تبعیت از استدلالهای ریاضی، تبعیت از قواعد حساب احتمالات، تبعیت از استقراء، تبعیت از امور متعارف در میان بشر، عقلانیت در غایات زندگی، عقلانیت در روشها (عقلانیت ابزاری)، و عقلانیت گفتاری.[10] شش مورد اول مربوط به شناخت، و سه مورد اخیر مربوط به عمل است؛ و نسبت اکثر موارد فوق با دین قابلیت بحث دارد.
از نظر ملکیان تجدد و دینداری سنتی از این جهت با هم جمع نمیشوند که گوهر تجدد عقلانیت به معنای استدلالگرایی است، و از سویی دیگر، تعبد نیز یکی از ویژگیهای اجتنابناپذیر دینداری سنتی است. در واقع، گزارهها در یک تقسیم به سه دسته عقلپذیر، عقلستیز و عقلگریز تقسیم میشوند. قضایای عقلپذیر را باید بپذیریم، قضایای عقلستیز مردودند، و در خصوص گزارههای عقلگریز (گزارههایی که عقل نه صحت آنها و نه بطلان آنها را نمیتواند اثبات کند) باید تفاوت قائل شد. دسته نخست، گزارههایی هستند که یکی از طرفین گزاره دارای رجحان معرفتی است، که باید جانب راجح را اخذ نمود. حالت دوم گزارههایی هستند که هیچ کدام از دو جانب قضیه رجحانی بر دیگری ندارد، که باید ملاک گزینش را از ملاک معرفتی به ملاک عملگرایانه تغییر داد.[11] شاید بتوان گفت نه تجدد صرفاً بر اساس عقلانیت بنا شده، و نه هر تعبدی با عقلانیت منافات دارد. از طرف دیگر، این نگاه تحلیلی باید به رویکردی زمینهگرایانه که به فرهنگها و سنتها توجه میکند تعدیل شود. معقول بودن امری تحلیلی و جهانشمول نیست، و – همان گونه که جماعتگرایان معتقدند- به نوع فرهنگ و سنت نیز بستگی دارد.
حال، باید دید وقتی از نسبت عقل و نقل سخن میگوییم کدام معنا را اراده میکنیم. خود عقل قوه یا نیرویی است که در انسان وجود دارد؛ و در حوزه عمل و نظر مدرکاتی دارد. عقل به لحاظ درک این مدرکات به عقل نظری و عملی تقسیم میشود. عقل در حوزه عمل خیر و شر را میشناسد. نقطه تمرکز بحث آن است که مدرکات عقل گاه با مفاد آنچه از نقل به دستمان رسیده نوعی ناهمخوانی و تعارض پیدا میکند. عقل به این دلیل اعتبار دارد که قوه مشترک بین بشر است؛ و نقل به این جهت معتبر است که به خداوند و معصومان انتساب دارد. در این صورت است که امکان ناهمخوانی یافتههای بشری و دادههای وحیانی[12] به وجود میآید. در اینجاست که نوع تلقی ما از عقل و گستره آن از یک طرف، و میزان اعتبار نقل از سویی دیگر تعیین کننده خواهند بود. در مباحث کلاسیک صرفاً از عقل و دو نوع آن بحث میشد؛ اما متفکران جدید به جهت انطباق عقاید و اعمال با دلایل، از عقلانیت نیز سخن گفتهاند. پس، مبحث ارتباط عقل و نقل به ارتباط عقلانیت و نقل نیز کشانده میشود. دقیقاً، به همین جهت است که جابری به تبعیت از لالاند (و پل فولکیه) بین عقل برسازنده (مجموعه بنیادها و قواعد استدلال) و عقل برساخته (عقل تحقق یافته در زمان خاص) تمایز قائل میشود.[13]
فقه سنتی شیعه مصادیق عقل مستقل را در حسن و قبح، تنقیح مناط و درک مصالح و مفاسد منحصر میکند؛[14] و به دلیل اختصاص به احکام کلی، به مصادیق زندگی اجتماعی وارد نمیشود. دقیقاً، به همین دلیل است که برخی همچون سروش از احیای عقل اعتزالی سخن میگویند. ویژگی عقل نزد معتزله آن است که میتواند در مصادیق نیز وارد شود. از سویی دیگر، سیفالله صرامی در صدد است به عقل قطعی نزد شیعه، به عنوان منبع استنباط قوانین، توسعه بخشد:
«مراد از عقل قطعی هر گونه عملیات عقلانی است که از سوی مصدر جامعالشرائط در استنباط قوانین صورت گیرد و منجر به قطع به قانون مورد رضایت شارع مقدس گردد. این که عقل قطعی را در کنار کتاب و سنت قرار دادیم از آن رو است که در تبعیت از آن اولاً نیازی به بازگرداندن آن به کتاب و سنت نداریم؛ و ثانیاً محدودیت و چارچوبی برای آن از جانب کتاب و سنت نمیشناسیم».[15]
وی در نقد محمدرضا مظفر معتقد است قضایای آرای محموده بر اساس مصلحتبینی عقلا (مصالح و مفاسد نوعیه و یا برای بقای نظامهای عقلایی) صورت میگیرد، نه این که احکام تعبدی صرف باشد، و بدانیم شارع مقدس هم در بین حکم دهندگان است. به اعتقاد وی، اگر بتوانیم احکامی را به عقلا، فقط از این جهت که عاقل هستند، نسبت دهیم، این احکام آن قدر کلی هستند که از فایده عملی تهی میشوند؛ مانند قبح ظلم به طور کلی بدون این که بتوانیم موارد آن را مشخص کنیم. پس، اگر عقل بخواهد مصدر حکم قطعی شرع باشد، تنها در صورتی به این مهم نائل میشود که به مصالح و مفاسد، یعنی مصالح و مفاسد، دسترسی پیدا کند.[16] استدلال صرامی در استقلال دلیل عقل در کنار قرآن و سنت در خور توجه است؛ اما همان گونه که خود وی تصریح میکند حکم عقل در این گونه موارد نادر است[17]؛ مشکلی که نظریه همروی در صدد است آن را حل کند.
ملاک کلی در نسبت بین مجاری معرفتی، اعم از عقل و نقل و شهود و تجربه، قوت آنهاست؛ به این معنا که دلیل قویتر همواره مقدم است. پس، اگر دلیل عقلی قطعی، و دلیل نقلی ظنی بود، دلیل نقلی را باید تأویل کرد یا کنار گذاشت. اگر دلیل عقلی ظنی و دلیل نقلی معتبر و یقینی بود، دلیل نقلی مقدم میشود. اگر هم هر دو ظنی بودند، مورد اقوی را باید اخذ کرد. در این بین، مهم آن است که موارد یقینی را از موارد ظنی تشخیص دهیم. کارکرد عقل در سه جاست: اول در مباحث هنجاری (باید و نبایدهای اخلاقی)؛ دوم عقل به عنوان منبع معرفت به شکلی که عقل استدلاگر میشود؛ و سوم عقل به عنوان منبع معرفت اما به شکل شهودی، یعنی بدون واسطه استدلال، که خودش دو نوع است: قطعی (مثل ریاضیات)، و ظنی (مثل اخلاق و معرفتشناسی و مانند آن). عقل استدلالگر صغری و کبری درست میکند، و میتواند مواد خامش را از شهودات عقلی و مانند آن بگیرد. نتیجه آن که حکم عقل در ریاضیات و معرفتشناسی و فلسفه سیاسی یکسان نیست. در موارد و مصادیق آتی سعی میکنیم این معیار را به عنوان کبرای کلی در نظر داشته باشیم.
حال، به مصادیقی اشاره میکنیم که در سعه و ضیق حکم عقل، نظریه همروی ( به عنوان یکی از نظریات موجود در گفتمان نواندیشی دینی) با دیگر نظریات مرزبندی ایجاد مینماید. غرض از ذکر این موارد، صرفاً انضمامی کردن بحث است. مصطفی ملکیان برای عقل و اخلاق احکامی در نظر میگیرد که بر شرع و متون مقدس تقدم پیدا میکند. به طور مثال، او نهاد ازدواج و بچهدار شدن را امری غیراخلاقی میشمارد:
«به پنچ جهت، ازدواج را خلاف اخلاق میدانم: جهت اول این که معتقدم ازدواج قِوامش به احساسات و عواطف و هیجانات است؛ و احساسات و عواطف و هیجانات غیراختیاریترین بخش وجود ما هستند. نکته دوم این که در ازدواج چون فرض بر این است که اخلاقاً با عشق باید ازدواج صورت بگیرد؛ و عشق امری ذوطرفین است. بنابراین، اگر این ویژگی در من عوض شود یا در معشوق من عوض شود، بیشک عشق شدت و ضعف پیدا میکند. نکته سوم این است که شما به همان دلیلی که عاشق این فرد شدهاید ممکن است در آینده عاشق فرد دیگری هم بشوید. نکته چهارم این که سلامت روان آدم که تأمینش وظیفه اخلاقی آدمی است، نیازمند حریم خصوصی است؛ و ازدواج حریم خصوصی را از شما میگیرد. نکته پنجم این مسئله است که شما و طرف مقابلتان فقط در عاشقی و معشوقی مشترکید، اما در بقیه ویژگیها اختلاف دارید. به سه دلیل، فرزندآوری نیز اخلاقاً نارواست: یکی این که به نظر میرسد دنیایی که ما در آن هستیم مِن حیثالمجموع رنجها و دردهایش بر لذات و خوشیهایش غلبه دارد. دلیل دوم این که به نظر میرسد اندیشمندان و صاحبنظران تعلیم و تربیت هنوز در الفبای تعلیم و تربیت ماندهاند؛ و نتوانستهاند نسخهای درخور برای تربیت فرزندان بپیچند. سه دیگر، آن که چرا باید دست به عملی بزنیم که در آتیه بین وظایفی که در رابطه با خود داریم و وظائفی که در رابطه با فرزندمان داریم دچار تعارض و بلاتکلیفی شویم؟».[18]
وی در فایل صوتی نقل قول فوق را این چنین تصحیح کرده است: «آنچه آقای قطبی از قول من گفته درست است، ولی همه حرف مرا نزده. مقصود من این است که وفاداری به زمان طولانی زندگی نیست. اگر وفاداری بخواهد به کمیت و طولانی کردن زندگی بینجامد، پنج تالی فاسد دارد. نگفتم اصل ازدواج این تالی فاسدها را دارد ... پسر و دختر با چهار شرط وارد زندگی شوند. اگر «یکی» از این دو نفر «شک» کرد که یکی از چهار شرط[19] زیر پا گذاشته میشود، زندگی را تمام کنند».[20]
در بحث ما، تفاوت چندانی بین تحلیل ایشان بین اصل ازدواج یا تداوم آن وجود ندارد. مهم این است که بر اساس این تحلیل، عقل میتواند در باره زندگی مشترک دو نفر در شرایط خاص داوری کند، و علیرغم توصیههای شرع نسبت به پاسداشت نهاد خانواده، حکم کند که تداوم آن امری اخلاقی نیست. بر اساس تحلیل ملکیان، انسان با صرف «شک» در وجود «یکی» از چهار شرط، اخلاقاً میبایست به زندگی مشترک خود پایان دهد. دقیقاً در اینجا باید دید عقل به کدام معنا و با کدامین ضوابط میتواند چنین احکامی صادر کند. تفاوت این دیدگاه با نظریه همروی در این است که از دیدگاه نگارنده، در این گونه موارد عقل چنان حکم قطعی ندارد که بتواند ما را از شرع و متون دینی بینیاز کند، یا بر آنها تقدم یابد. اگر همروی این گونه احکام عقل با متون دینی لحاظ شود، میبینیم در متون وحیانی با رویکرد خوشبینانه به نهاد ازدواج، تداوم آن و مسئله فرزندآوری نگاه شده است. سیره معصومان (ع) نیز بر این امر دلالت میکند. پس، مشخص میشود که متون دینی و وحیانی در این گونه موارد میتوانند جلوی خطای حکم عقل را بگیرند. در واقع، عقل در این مورد نمیتواند مشهورات یا آرای محمودهای را درک نماید که بتواند بر احکام شریعت تقدم یابد. در اینجا، هم دلیل نقلی ظنی است، و هم دلیل عقلی؛ اما مهم آن است که دلیل نقلی اقوی است. به راستی، این کدامین عقل است که ازدواج (یا تداوم آن) و مسئله فرزندآوری را امری غیراخلاقی میداند؟ و در صورت ادعای مخالف آن، چه مرز و تعریفی برای این عقل میتوان ارائه نمود؟ ملکیان پنجم علتالعلل رفع آلام و رنجهای بشر را در جمع عقلانیت و معنویت میبیند. اما مهم آن است که معنویت مد نظر وی، فرادینی است؛ چون اگر به کسی یا دینی مستند شود، بوی تعبد میگیرد و دیگر نمیتواند عقلانی باشد. عقلانیت مورد نظر ملکیان جهانشمول است، و محلی نمیباشد.[21] بر اساس مبنای تحلیلی (و نه قارهای) ملکیان، انتظار همین است که عقل را زمینهمند و محلی نداند؛ اما معیار کشف آن عقل جهانشمول، با حدود مشخص و معین، کدام است؟ مرزبندی نواندیشی دینی با مبنای فوق آن است که در نواندیشی دینی (و نظریه همروی) اصل دین و اخلاق دینی با دلیل عقل اثبات میشود، و سپس به عنوان یک منبع مورد استناد قرار میگیرد؛ در حالی که ملکیان برای مقید بودن به عقلانیت، بر خود فرض میداند که به هیچ چیز دیگری مقید و متعبد نشود. انتظار وی آن است که عقل بشر بتواند در همه مصادیق حکم داشته باشد.
دکتر سروش بر خلاف استاد ملکیان خود را روشنفکر دینی میداند، گفتمانی که تا حدودی با نواندیشی دینی قرابت دارد. هرچند روزی بین روشنفکری دینی و نواندیشی دینی تمایز مشخصی دیده نمیشد، و هرچند هنوز اشتراکات دو گفتمان روشنفکری دینی و نواندیشی دینی در مقابل «غیر» خود (همانند متفکران سنتی، سنتگرایان و روشنفکران معنوی) بسیار زیاد است، اما امروزه (با توجه به مواضع فکری جدید روشنفکران دینی) در نظر گرفتن مرزی بین این دو گفتمان ضروری به نظر میرسد. تعجب از مثل سروش است که حتی در مواردی همانند همجنسگرایی و زنای با محارم نیز موضع قاطعی ندارد. او ابتدا اذعان میکند که متون دینی همجنسگرایی را حرام میداند. سپس میگوید ما در دورانی زندگی میکنیم که تکلیف- محور نیست، و بسیاری از مسائل غیراخلاقی در دوران پیشامدرن (مثل ارتباط زن شوهردار با مرد دیگر یا زنای با محارم) به «حق» تبدیل شده است. وی هرچند در نقد مبانی اومانیستی غربی معتقد است معلوم نیست این روند به کجا میرود، اما در پایان اظهار تردید میکند: «به نتیجهای نرسیدهام ... در حوزه بیرون دین، به درستی نمیتوانم در باره آن رأیی بدهم ... دست کم از طرف من بیش از این نخواهید شنید».[22]
انتظاری که از دکتر سروش، به عنوان فیلسوف دینی و سرآمد گفتمان روشنفکری دینی وجود دارد، این است که هم موضع دین را در برابر مبانی اومانیستی به شکل روشن و قاطع بیان کند، هم در موضع برون دینی از موضع یک فیلسوف دین قضاوت کند و تردید را کنار بگذارد. فیلسوف دین (اسلام) باید با صدای رسا اعلام کند که دین (و عقل دینی) با همجنسگرایی مخالفت شدید دارد. به دیگر بیان، «هم کشف زمینههای ژنتیکی برای کنشهای همجنسخواهانه زیر سؤال رفته، هم شناعت اخلاقی و عقوبت اخروی چنین رفتارهایی از منظر دینی، کماکان موجه است».[23]
اگر سروش در خصوص دو مسئله فوق اظهار تردید کرده، در مسئله کشیدن کاریکاتور پیامبران و توهین به ایشان، به شکل قطعی معتقد است این گونه امور از جمله «حقوق» انسانهاست:
«مرا در حقّ آزادیِ بیان سخنی نیست. ولی هرچه هست، حقّ است، نه تکلیف، و همه نکته همینجاست. هواداران این حقّ، از آن چنان سخن میگویند که گویی یک تکلیف است! بلی، به حکم این حقّ، آدمی مجاز است که کاریکاتور قدّیسان را بکشد ولی مکلّف که نیست. وقتی کسی پیامبر را دژمروی و زشت و سیاه میکند و به صورت خوک و بوزینه مینگارد، اگر از وی بپرسند چرا چنین کردهای، کافی نیست بگوید «چون حقّ من است»، چرا که تصویر نکردن هم حقّ اوست».[24]
عقل روشنفکرانهای که در مسائلی همچون همجنسگرای و زنای با محارم تردید کند، بعید نیست توهین به پیامبران و خوک و بوزینه انگاشتن ایشان را حقی از حقوق بشر قلمداد کند! بعید است ایشان صرفاً از باب جدل حق بودن این گونه امور را پذیرفته باشد. به تعبیر دکتر سروش، «چالش حقوق و اخلاق و تکالیف، امروز از جدّیترین چالشها در مغربزمین است. هیچ اجتماعی فقط با حقوق و بیاعتنا به اخلاق نمیتواند زنده و رستگار باشد».[25] به بیان دیگر، ایشان معتقدند توهین به مقدسات حق بشر است، ولی اخلاقاً نباید از آن استفاده کند. مسئله این است که اگر این گونه امور «حق» بشر باشد، ما با تحلیل خود، پیشاپیش به او حق استفاده از این حق را صادر کردهایم. به راستی این کدامین عقل است، که توهین به پیامبران را «حق» بشر میداند؟ آیا جز این است که رگههای اومانیستی و تجددگرایانه در گفتمان روشنفکری دینی جای خود را به عقل متدینانه داده است؟ نگارنده هرچند با مبانی و تحلیلهای احمد فردید زاویه دارد، ولی نقل قولی از او در باره سروش خالی از لطف نیست: «انتقاد از اساس دینیِ جامعه، با عقل پوپری قطعی است، و آن نهایتاً به نفی عقل قرآنی می رسد».[26]
در مجموع، میتوان گفت عقلی که بتواند مبنای مستحکم نظری و دینی داشته باشد و بتواند پاسخگوی مسائل امروز ما تلقی شود، عقل نواندیشانه است. خوانش استاد ملکیان- به عنوان کسی که مدعی است در مرحله پنجم زندگی خود «روشنفکری معنوی» (و نه روشنفکری دینی) محسوب میشود- از عقل چندان روشن نیست. یکی از علل این ابهام را باید در نوپدید بود این گرایش فکری دانست. علت دیگر این است که وی به عنوان فیلسوف تحلیلی مشخص نمیکند که رویکردهای اگزیستانسیالیستی چه جایگاهی در اندیشه او دارد، و نهایتاً عقل در این بین چه تعریفی پیدا میکند. روشنفکری دینی دکتر سروش نیز سرنوشت مشابهی دارد. عقل در این گفتمان نیز بین سنت و تجدد در تردید است، و نه حاضر است از سنت دینی دست کشد، و نه چشم بر دستاوردهای مدرنیته ببندد. تحولات اندیشهای این دو متفکر نیز مزید بر علت شده است. نظریه همروی و گفتمان نواندیشی دینی- که اشتراکات و افتراقات مهمی با گفتمان روشنفکری دینی دارد- نیز نوپاست، ولی چه بسا بتواند گرهی از مشکله عقل بگشاید.
[1] . در: محمدتقی فاضل میبدی (به کوشش)، فقه و تدبیر (یادنامه آیتالله العظمی اردبیلی)، قم، مرکز تنظیم و نشر آثار آیتالله اردبیلی، 1396.
[2] . محقق حوزوی و استاد علوم سیاسی در دانشگاه مفید
[3] . سید صادق حقیقت، همروی فلسفه سیاسی و فقه سیاسی، تهران، هرمس، 1396.
[4] . reason
[5] . rationality
[6] . جان راولز در نظریه عدالت خود معنای مضیقتری از امر معقول (reasonable) و امر عقلانی (rational) قصد میکند: جان راولز، عدالت به مثابه انصاف، ترجمه عرفان ثابتی، تهران، ققنوس، 1383، ص 29.
[7] . legitimate
[8] . Jonathan Kohen
[9] . جاناتان کوهن، «معقولیت»، ترجمه سعید ناجی، مجله ارغنون، ش 15 (پاییز 1378)، ص 205.
[10] . مصطفی ملکیان، ایمان و تعقل (جزوه)، دروس فلسفه دین دوره دکتری کلام، مرکز تربیت مدرس دانشگاه قم، 1380-1382، ص 46-82.
[11] . مصطفی ملکیان، «سازگاری معنویت و مدرنیته»، روزنامه شرق (25/5/1385).
[12] . ر.ک: مصطفی ملكيان، «دادههاى وحيانى و يافتههاى انسانى»، مجله كيان، ش 51 (ارديبهشت 1379).
[13] . محمد عابد الجابري، عقل سياسي در اسلام، ترجمه عبدالرضا سواري، تهران، گام نو، 1384.
[14] . جعفر السبحانی، الانصاف فی مسائل دام فیه الخلاف، ج 2، قم، مؤسسة الامام الصادق (ع)، 1423 ق، ص 401-416.
[15] . سیفالله صرامی، «عقل قطعی، منبع استنباط قوانین جامعه و حکومت»، حکومت اسلامی، ش 20 (تابستان 1380)، ص 174-175.
[16] . همان، ص 186.
[17] . همان، ص 187.
[18] . مصطفی ملکیان، «نهاد ازدواج و فرزندآوری (گفتوگو)»:
[19]. این چهار شرط عبارتند از: 1- عقد از طرف ما به معنای فسخ قرارداد قبلی نباشد. 2- فریبکاری نکنم. 3- به حال و آینده طرفین زیان نرساند. 4- طرف مقابل را شخص تلقی کنیم، نه شیء، مصطفی ملکیان، فایل صوتی (سایت نیلوفر).
[20] . همان.
[21]. مصطفی ملکیان، «ملکیان پنجم»، مهرنامه، ش 32 (آذر 92).
[23]. مهدی نساجی، «علم، دین، همجنسگرایی»:
http://www.dinonline.com/doc/note/fa/5229/
[24] . عبدالکریم سروش، « هله بر خیز که اندیشه دگر باید کرد»:
http://www.rahesabz.net/story/89783/
[25] . همان.
[26]. احمد فردید، دیدار فرهی و فتوحات آخرالزمان، تهران، نظر، 1381، ص 443.