در باب نظریه همروی
در باب نظریه همروی
(مصاحبه نشریه مَرکب خِرد با سید صادق حقیقت، آذر 96)
مرکب خرد: تشکر از اینکه وقت خود را در اختیار ما گذاشتید. کلیاتی از نظریه تان را برای خوانندگان توضیح دهید تا بعد وارد جزئیات شویم.
دکتر حقیقت: خواهش می کنم. کلمه همروی معادل واژه (confluence) به معنای تعامل دو جریان است. (flue) به معنای جریان و (fluenc) اسمش است. (confluence) یعنی تعامل و با هم رفتن دو جریان. این کلمه در علوم مختلف وجود دارد. یعنی کلمه ای کاربردی است. در علم جغرافیا به معنای با هم حرکت کردن دو جریان آبی مانند رودخانه هاست. در علم پزشکی به معنای توازی و به هم رسیدن دو رگ می باشد. در علم فیزیک به معنای حرکت کردن دو ستاره با هم است. در مباحث معرفتی، ویلیام جیمز به معنای تعامل و ترکیب روش های معرفتی این واژه را استفاده کرده است. مقصود من از همروی فقه سیاسی و فلسفه سیاسی این است که این دو با هم تعامل دارند. تعاملشان به این معناست که فلسفه سیاسی و فقه سیاسی در حل مسائل سیاسی ما مانند عدالت، آزادی، جامعه مدنی و … هر دو پاسخگو هستند. یعنی اگر سوال کنیم عدالت یعنی چه؟ هم فلسفه سیاسی پاسخگو است و هم فقه سیاسی. حال می خواهیم ببینیم مدعای این چیزی که بعدها نظریه خواهد شد، چیست؟ چرا می گویم بعدها، چون ممکن است اکنون برخی از قسمت های پازل خالی باشد ولی در آینده نظریه خواهد شد.
مرکب خرد: پس الان معتقدید که یک ایده است که منتج به نظریه خواهد شد.
دکتر حقیقت: الان مقدمات یک نظریه است و بعدها کاملتر خواهد شد. ولی به هر حال اگر گفتم نظریه مقصودم این است که در آینده نظریه خواهد شد. مدعا این است که برای پاسخگویی به سوالات و مسائل سیاسی جامعه، فقه سیاسی کامل نیست و کفایت نمی کند. فلسفه سیاسی تنها نیز کفایت نمی کند، بلکه هر دو باید پاسخگو باشند و پاسخ های اینها قابل مقایسه است. این در واقع، مدعای اصلی است. چه کسانی می گویند فقه سیاسی کفایت می کند؟ برخی از حداکثری ها. آنها معتقدند برای حل تمام مسائل اجتماع و سیاست، فقه سیاسی پاسخگو است و بنابراین نیازی به فلسفه سیاسی نداریم.
مرکب خرد: پس مرداتان از حداکثری ها کسانی است که معتقدند از دل دین می شود تمام مشکلات جامعه و حکومت را حل کرد؟
دکتر حقیقت: بله! طرف مقابل نیز حداقلی ها یعنی سکولارها هستند. آنها معتقدند شیوه تفکر عقلی برای جامعه کفایت می کند و فقه سیاسی اعتبار ندارد. گروه اول، فلسفه سیاسی را کنار می گذارد و گروه دوم، فقه سیاسی را. پس در گروه اول و دوم، تعامل معنا ندارد. چون یک طرف حذف شده است. ادعای نظریه همروی این است که نه رویکرد نظریه حداکثری کفایت می کند و نه رویکرد نظریه حداقلی ( سکولارها ). بلکه هم فقه سیاسی تا اندازه ای اعتبار دارد و هم فلسفه سیاسی معتبر است.
مرکب خرد: آقای دکتر اگر امکان دارد وجوه عدم کفایت نگاه حداقلی و حداکثری را بفرمایید. یعنی مشکلات نظریه حداقلی و حداکثری چیست که نتایج مطلوب ما را نمی دهد؟
دکتر حقیقت: برای هر کدام مثالی می زنم. مثال بارز برای موردی که فقه سیاسی معتبر نیست و به فلسفه سیاسی نیاز دارد، نظریه دولت است. بر اساس مقاله ای که قبلا نوشته ام فقه سیاسی نمی تواند نظریه دولت داشته باشد. مباحثی که مربوط به نوع دولت هست. مثلا دولت حداقلی و حداکثری و یا اینکه دولت باید بر اساس حقوق طبیعی باشد یا نه؟ و … اینها سوالاتی است که فقه نمی تواند به آنها پاسخگو باشد.
مرکب خرد: یعنی فقه نمی تواند نظام ساز باشد؟
دکتر حقیقت: درست است! می تواند در حوزه باید های فقهی مجموعه منسجمی همانند یک سیستم بسازد. ولی ماهیت و ذات دولت از جمله اموری نیست که فقه سیاسی بتواند به آنها بپردازد. مثال مخالفش – یعنی آنجا که فقه می تواند ورود کند و فلسفه سیاسی کارساز نیست – نزاع میان سوسیالیست ها و لیبرالیست ها است. این نزاع ممکن است تا قیامت هم ادامه پیدا کند! زیرا سنخ استدلال های فلسفه سیاسی همواره از نوع برهان های ریاضی نیست که برای طرف مقابل قانع کننده باشد. بلکه گاهی اوقات استدلال ها، جدلی الطرفینی می شود و هیچ یک از دو طرف نمی تواند دیگری را کاملا منکوب کند.
دقت داشته باشید که فلسفه سیاسی از نظر اعتبار به فقه سیاسی نیاز ندارد اما در پاسخگویی به مسائل سیاسی در آن موارد جدلی الطرفینی که عرض کردم، می تواند نزاع را فیصله دهد. زیرا فلسفه سیاسی، حاصل تاملات عقلانی است و تاملات عقلانی ممکن است بر اساس پیشفرض های خاصی باشد و نه لیبرال ها، بتوانند سوسیال ها را قانع کنند و نه برعکس. در چنین مواقعی به شکل خاص، دین می تواند راهگشا باشد. یعنی راهبرد های کلی بدهد. مثالی که من شخصا اعتقاد دارم و در کتاب هَمروی هم آورده ام این است: همانطور که استاد مطهری هم گفته اند نزدیکترین نظام غربی به نظام سیاسی اسلام، سوسیال دموکراسی است. یعنی دولت، وظیفه دارد حداقل های برابری طلبانه یا دولت رفاهی را برای مردم مهیا کند و این جزء وظایف دولت است. بنابراین ممکن است (Libertarians) یا آزادی گرایانی مانند هایک و نوزیک چنین چیزی را نپذیرند و برای فلسفه سیاسی خودشان هم استدلال هایی داشته باشند. ولی این طرف، فلسفه سیاسی اسلامی می تواند استدلال کند که دولت باید سیاست های دولت رفاهی داشته باشد. یعنی حداقل ها را برای همه مردم در سطحی مشخص تامین کند. مثلا چیزی مانند سوسیال دموکراسی و البته اینجا من همیشه تذکر می دهم که اسلام، سوسیالیسم نیست. اسلام، اسلام است. این نکته را گفتم برای دفع توهم که برخی گمان نکنند ما شیفته یک نظام غربی شده ایم. بیان استاد مطهری این است که در بین مکاتب سیاسی غرب، سوسیال دموکراسی نزدیکترین نظام به اسلام است نه اینکه خود اسلام است!
مرکب خرد: پس این همانی وجود ندارد. فقط قرابت هست.
دکتر حقیقت: بلکه صرفاً نزدیک تر است.
مرکب خرد: آقای دکتر! نظریه همروی می گوید فلسفه سیاسی و فقه سیاسی با هم تعارضی ندارند یا اینکه تعارض دارند و این نظریه، تعارض را حل می کند؟ چون جاهایی ممکن است این دو با هم به تعارض برخورند.
دکتر حقیقت: تعارض، معنا ندارد. چون دو دانش به حل مسئله می پردازد. من می گویم وجوهی برای تقدم هر کدام از این دو دانش وجود دارد که برای هر یک مثال زدم. در نهایت اعتقاد بنده این است که چون یک سطح همروی، همروی روش های معرفتی است و چون عقل و نقل و تجربه و شهود نهایتا به یک جا می رسند، بنابراین فلسفه سیاسی و فقه سیاسی در ظاهر ممکن است با هم به تعارض برخورند و پاسخ هایشان با هم غیر قابل جمع باشد ولی پیش فرض معرفتی من این است که راه عقل و نقل تعارضی با هم نخواهند داشت؛ مکمّل هم خواهند بود و به هم کمک خواهند کرد.
مرکب خرد: در حقیقت، شما ادراک های عقلی و نقلی را در نفس الامر (عالم واقع ) با هم متعارض نمی بینید. هر چند ممکن است ما در فرآیند علم پژوهی خطا کنیم. درست است؟
دکتر حقیقت: مبنای بنده، همان مبنای فارابی است. ملاصدرا و علامه طباطبایی نیز شبیه همین سخن را دارند که عقل و نقل در واقع با هم هماهنگ هستند. هر چند در ظاهر ممکن است ما خطا کنیم و اینها با هم تعارض پیدا کنند که البته این هم راه جمع دارد.
مرکب خرد: اساساً دغدغه شما چه بوده و می خواستید چه مشکلی را حل کنید که این تئوری را طراحی کردید؟
دکتر حقیقت: دغدغه من، پیدا کردن راه سومی میان دو رویکرد حداکثری و حداقلی (سکولارها) است. این راه سوم در گفتمانی قابل معرّفی است که ( نواندیشی دینی ) نام دارد. نظریه همروی در دل گفتمان نواندیشی دینی قرار می گیرد. دغدغه من طرح گفتمان نواندیشی دینی و دفاع از آن در قالب نظریه همروی است. دغدغه من، ایجاد مرز بین نواندیشی دینی و روشنفکری دینی است. من در برخی مصاحبه های قبلی ام هم گفته ام. جدولی طراحی کرده ام که تفاوت های روشنفکری دینی و نواندیشی دینی را در ۶ مورد بیان کرده است. ۲ مورد از مهمترین آنها، این است که فقه سیاسی از دیدگاه روشنفکران دینی اعتبار ندارد. در حالی که از نظر نو اندیشان دینی، معتبر است. و دیگری اینکه روشنفکران دینی، سکولار هستند و نو اندیشان دینی به سکولاریسم باور ندارند. بنابراین دغدغه بنده، دفاع از نواندیشی دینی است. در کشور های غربی به نواندیشی دینی reformist Islam ، و به روشنفکری دینی liberal Islam یا progressive Islam می گویند. یعنی در میان اندیشمندان غربی هم این دو رویکرد از هم جدا شده است.
مرکب خرد: یعنی تفاوت را به رسمیت شناخته اند؟
دکتر حقیقت: تقریباً بله. البته به صورت کامل نه ولی به صورت تقریبی چرا.
مرکب خرد: قطعاً بعد از سفر شما به امریکا، این تفاوت ها عمیق تر هم شده است؟
دکتر حقیقت: ( خنده دکتر ) من هم سعی کردم این کار را بکنم. البته من گمان می کنم وقتی غربی ها میان این دو جریان ( روشنفکری دینی و نواندیشی دینی) فرق می گذارند ما در ایران حتما به این فرق گذاری شایسته تر هستیم و نباید میان این دو جریان خلط کنیم. البته این دو تفکر، اشتراکات زیادی هم دارند ولی این، تمایز است که باعث می شود دو گفتمان از هم جدا بشوند.
مرکب خرد: شما در رد نظریه حداقلی ها ( روشنفکران دینی ) فرمودید که برخی از مباحث فلسفه سیاسی به گزاره های جدلی الطرفینی – طبق نام گذاری کانت – منجر می شود و ما نمی توانیم حکم قطعی صادر کنیم. چون سنخ برهان های فلسفه سیاسی با سنخ برهان های ریاضیاتی متفاوت است و نمی توان مانند ریاضیات حرف قطعی زد و نزاع را فیصله داد. از طرف دیگر در انتهای مقاله ی (همروی فلسفه سیاسی و فقه سیاسی) گفته اید اگر جایی دلیل عقلی روشنی داشتیم، باید فتوای فقه سیاسی را تغییر دهیم. پس نهایتا شما معتقدید به اینکه آیا در فلسفه سیاسی می توان برهان قطعی اقامه کرد یا خیر؟
دکتر حقیقت: ببینید در برخی از مباحث فلسفه سیاسی، برهان به شکل منطقی و ریاضی وجود دارد. مثلا آیت الله دکتر حائری در کتاب حکمت و حکومت، استدلال فلسفی دقیقی دارد بر عدم امکان نصب حاکم سیاسی. ایشان می گوید اگر قرار باشد کسی از طرف خدا منصوب بشود، لازمه اش دور مُضمر است. دُور، هم باطل است. بنابراین نظریه نصب الهی، باطل است. من می گویم اگر این استدلال درست باشد، تمام دلایل ولایت فقیه باید کنار گذاشته شود. ولی اتفاقا استدلال به نظر من اشکال دارد و درست نیست.
مرکب خرد: فقط ولایت فقیه یا ولایت سیاسی معصومان را هم در برمی گیرد؟
دکتر حقیقت: هر دو را. چون ایشان به طور کلی، نصب سیاسی را منکر است.
مرکب خرد: سوال بعدی این است که شما مسئله همروی فلسفه سیاسی و فقه سیاسی را مطرح کرده اید. در حالی که گزاره های فقهی، از سنخ (باید و نباید) و گزاره های فلسفی از سنخ (هست و نیست) می باشند و اساسا هم پوشانی و برخوردی ندارند تا همروی ای لازم باشد! بنابراین آیا بهتر نبود نام نظریه تان را همروی فلسفه سیاسی و کلام سیاسی می گذاشتید؟ چرا که هر دوی اینها، از (هست و نیست) بحث می کنند و احتمالا به تعارض و توافق و … برمی خورند.
دکتر حقیقت: بحث ما در اینجا فلسفه سیاسی اسلامی است. چون در حوزه اندیشه سیاسی اسلام، این نظریه ارائه شده است و در حوزه اندیشه سیاسی اسلام، یک طرفِ بحث، فلسفه سیاسی و طرف دیگر فقه سیاسی است. اما آیا فلسفه سیاسی، متصف به وصف اسلامی می شود یا خیر؟ خب، بسیاری از مباحث فلسفه سیاسی با فلسفه سیاسی اسلامی اشتراک دارند. اما وصف اسلامی به چه معناست؟ چون ممکن است عده ای بگویند مگر فلسفه به معنای حاکمیت تام و تمام عقل نیست؟ این دیگر اسلامی و غیر اسلامی ندارد! وصف اسلامی به این معناست که هر فیلسوفی، پیشفرض هایی را از جایی می آورد. پیش فرض هایی وجود دارد که اینها غیر قابل اثبات است. ولی او آن ها را در فرآیند فلسفه ورزی اش، مفروض می گیرد. مثلا ممکن است کسی از تاریخ بگیرد و یا از هر جایی دیگر. فیلسوف اسلامی ممکن است پیشفرض های خود را از قرآن و مبانی اسلامی بگیرد.
مرکب خرد: آیا این پیشفرضها در مقدمات استدلال هم می آید؟
دکتر حقیقت: جزء مقدمات است ولی در شیوه استدلال نیست. مثلا توماس هابز که انسان را بد سرشت و یا جان لاک که آدمی را نیک سرشت می داند، هیچ یک بر این فرض انسان شناسانه، استدلال فلسفی نکرده اند. ممکن است به موارد مشابه تاریخی ارجاع داده یا این را مفروض گرفته باشند و این مقدمه می شود برای استدلال فلسفه سیاسی آنها.
مرکب خرد: در فیلسوفان اسلامی هم اگر می شود مثالی بفرمایید.
دکتر حقیقت: در فیلسوفان اسلامی مثلا علامه طباطبایی به نظریه استخدام معتقد است. ( استخدام یعنی انسان ها دنبال به خدمت گرفتن یکدیگرند ) هابز هم می گوید انسان، گرگ انسان است. در ظاهر شاید بتوان تشابهی میان نظریه علامه و هابز یافت. اما از دیدگاه من که منافاتی هم با نظریه علامه طباطبایی ندارد، اسلام می گوید انسان، معجونی است از خوبی ها و بدی ها.
آدمیزاده طُرفه معجونی است
کز فرشته سرشته و از حیوان
گر کند ميل اين بود کم از اين
ور کند ميل آن شود به از آن
قرآن هم می فرماید: (فالهمها فجورها و تقواها، شمس، ۸ ) خداوند، هم فجور و هم تقوا را به این نفس الهام کرده است. بنابراین اگر هابز انسان را بدسرشت و لاک، نیک سرشت می داند، فیلسوف سیاسی اسلامی، انسان را معجونی از خوبی ها و بدی ها می داند. این، پیشفرضِ انسان شناسانه است اما حین تفلسف، فرقی میان فیلسوف اسلامی و شرقی و غربی نباید باشد. چون همه باید به عقل آزاد از هر چیزی از جمله وحی، مقید باشند.
مرکب خرد: ولی این پیش فرض ها، عقلی نیست، از نقل می آید.
دکتر حقیقت: می تواند از هر کجا بیاید. وقتی از اسلام می خواهیم بگیریم، مثلا پیشفرض ها می تواند قرآنی باشد.
مرکب خرد: شما اگر از هابز سوال کنید که چرا گفتی انسان گرگ انسان است، در جواب احتمالا می گوید که من شواهدی تجربی یافتم که نهایتا من را به این نتیجه رساند.
دکتر حقیقت: درست است. یعنی پیش فرض ها می تواند از شواهد تجربی، شواهد تاریخی، یک نوع فرض و یا حتی یک خواب یا الهام یا رویای صادق باشد.
مرکب خرد: دو مورد اولی که فرمودید تعارضی با فلسفه ورزی ندارد. اما موارد بعدی مثل گرفتن از نقل، باید با یک عقل سکولارِ مستقل از شریعت تبیین شود و حجیت و دلالت و نص و سندش اثبات شود. آن زمان دیگر این، فلسفه سیاسی نیست و در حقیقت کلام سیاسی است و در چارچوب منابع دینی، تدوین یافته است.
دکتر حقیقت: نه، عرض بنده همین است که مرحله قبل از استدلال، پیش فرض هاست و پیش فرض ها ممکن است برگرفته از هر جایی باشد. اما مرحله استدلال، باید با عقلِ آزادِ از وحی انجام شود. پس، از این نقطه به بعد یعنی در حین فلسفه ورزی، فرقی بین فیلسوف اسلامی و غیر اسلامی وجود ندارد. به اعتقاد من فارابی، فیلسوف اسلامی است. چون در فرآیند فلسفه ورزی اش، هیچ وقت به نقل استدلال نکرده و در بین پنجاه کتاب فارابی، فقط یک آیه قرآن موجود است و هیچ روایتی نیست. البته آن یک آیه هم برای استدلال نبوده و فقط به عنوان شاهد ذکر شده است.
مرکب خرد: آیا هیچ کدام از استدلال های ایشان، به آیات قرآن اشاره نمی کند؟
دکتر حقیقت: خوب اما پیش فرض های فارابی و تطبیق های او می تواند اسلامی باشد. حال تطبیق ها یعنی چه؟ یعنی مثلا در سیر فلسفیدن فارابی، عنوانِ (رئیس اول) یا (همان فیلسوف شاه افلاطونی) بر پیامبر منطبق می شود؛ دقت کنید که در این سیر، ایشان استدلال نمی کند. اما انطباق را انجام می دهد. پس، چون فارابی در حین استدلال، از عقل مستقل استفاده کرده، فیلسوف است. اما وی فیلسوف اسلامی است به دو معنا: ۱: از پیش فرض ها (منابع اسلامی) استفاده کرده است. ۲: این که تطبیق ها را بر موارد اسلامی انجام داده است مثل مورد (رئیس اول) که ذکر شد.
مرکب خرد: لطفا جایگاه کلام سیاسی را هم بیان بفرمایید.
دکتر حقیقت: بنابراین، کلام سیاسی هم یک دانش دیگر است که دو تفاوت اصلی با فلسفه سیاسی دارد: ۱: کلام سیاسی، آزاد از وحی نیست. به خلاف فلسفه سیاسی و به دنبال اثبات گزاره های وحیانی است. ۲: روش، در فلسفه سیاسی فقط عقلی است ولی در کلام، چند روشی است. مثلا متکلم می تواند از آیات، روایات، تاریخ و یا تجربه و عقل استفاده کند. پس کلام، چند روشی است به خلاف فلسفه.
مرکب خرد: شما در مباحث خود ظاهرا فرموده اید ما در فلسفه سیاسی لزوما فقط از عقل استفاده نمی کنیم …
دکتر حقیقت: نه! گفته شده از عقل منطقی که استدلال ها را به شکل ریاضی می چیند، استفاده نمی کنیم. روش در فلسفه سیاسی، عقلی است اما ضرورتا شیوه ریاضی و منطقی ندارد.
مرکب خرد: یعنی این عقل، یک واژه فراگیر است که یکی از مصادیق آن نیروی استدلال گر می باشد.
دکتر حقیقت: بله دقیقاً.
مرکب خرد: آیا فلسفه سیاسی راجع به باید ها و نباید ها بحث می کند که با فقه به تعارض و تضاد برخورد کند؟
دکتر حقیقت: پس سوال شما در واقع اینگونه است که فلسفه سیاسی از هست و نیست سخن می گوید لکن فقه از باید و نباید. خوب چطور و چگونه اینها در کنار هم قرار گرفته اند. این در واقع یک اشکال عمومی است. تصور عمومی این است که فلسفه سیاسی صرفا از هست و نیست سخن می گوید. اما اینطور نیست. در حقیقت بر اساس این هست و نیست ها، گزاره های تجویزی (باید و نباید) نیز صادر می کند. مثلا فرض کنید اگر شما از راولز بپرسید که توزیع ثروت در جامعه به چه شکل باید صورت بگیرد، ایشان می گوید باید بر اساس سیاست های دولت رفاهی انجام شود. اگر از هایک و یا نوزیک بپرسید، آنها می گویند که نباید بر اساس سیاست های دولت رفاهی باشد. پس نمی شود به آنها اعتراض کرد که شما فقط باید از هست و نیست صحبت کنید و باید و نباید در حوزه فلسفه سیاسی نیست. در حقیقت، اصل قضیه یک مغالطه است و اینگونه فرض شده که فلسفه سیاسی فقط در حوزه هست و نیست ها بحث می کند. در واقع، فلسفه سیاسی در حوزه ی هست و نیست ها به دنبال کشف و تبیین آنهاست.
مرکب خرد: که باید بعد از کشف هست و نیست، آن را به صورت یک گزاره توصیه ای بیان کند.
دکتر حقیقت: بله! در واقع همین طور است. البته فقط هم کشف نیست. گاهی هم بر آن اجماع و توافق ایجاد می کند.
مرکب خرد: یعنی قاعدتاً باید منتج به یک نتیجه هنجاری شود؟
دکتر حقیقت: بله! یعنی بر می گردیم به همان دغدغه اصلی که در ابتدای سخن مطرح شد که اگر سوال شود توزیع قدرت و ثروت و یا اینکه عدالت چگونه باید باشد؟ فلسفه سیاسی یک پاسخ می دهد و فقه سیاسی پاسخی دیگر. مدّعا در اینجا این است که نه فلسفه سیاسی از فقه بی نیاز می شود و نه فقه سیاسی از فلسفه سیاسی. در واقع این دو به یکدیگر کمک کرده و با هم همروی دارند. هر چند از نظر اعتبار، فلسفه سیاسی منطقا به فقه سیاسی نیاز ندارد. چرا که فلسفه سیاسی، آزاد از نقل است. ولی فقه سیاسی در بستر سازی یعنی ساختن بسترها و گزاره های خودش نیازمند عقل است و در حقیقت به فلسفه سیاسی نیاز دارد. پس فلسفه سیاسی، بستر ساز فقه سیاسی است.
در واقع هرچند که یک دانش به دیگری نیاز ندارد و دیگری چرا اما در حین پاسخ گفتن به سوال توزیع قدرت و توضیح ثروت یا مسئله عدالت و یا مسئله آزادی، این دو گویا در عرض یکدیگر قرار می گیرند و لزوما شکل طولی ندارند. یعنی فلسفه سیاسی و فقه سیاسی هر کدام پاسخی می دهند و این پاسخ ها با یکدیگر قابل مقایسه هستند. پس نظریه همروی به هم عرض بودن فلسفه سیاسی و فقه سیاسی نظر دارد. هرچند از جهت منطقی رابطه طولی دارند. یعنی فلسفه سیاسی به فقه سیاسی نیاز ندارد اما فقه سیاسی به فلسفه سیاسی نیاز دارد. اما ما به این بحث در نظریه همروی نمی پردازیم و تمرکز ما بر رابطه عرضی آنهاست. به این معنا که مثلا برای پاسخ گفتن به سوال توزیع قدرت یا ثروت، فلسفه سیاسی و فقه سیاسی هر کدام پاسخی دارند و پاسخ های اینها با یکدیگر قابل قابل مقایسه است.
مرکب خرد: برخی اشکال کرده اند که چرا شما از کلمه همروی استفاده کرده اید در حالی که همروی به معنای رسیدن دو رگ و ترکیب شدن با یکدیگر است که نهایتا یک چیز می شوند و یا مثلا دو رودخانه به همدیگر می رسند و چیز سومی را به وجود می آورند، لکن فلسفه سیاسی و فقه سیاسی که به همدیگر نمی رسند و دو حوزه دانش جدا هستند.
دکتر حقیقت: پاسخ بنده این است که اولاً در لفظ که مناقشه نیست. یک اصطلاح است که از آن استفاده شده. ثانیاً در فیزیک هم وقتی از همروی نام برده می شود، لزوما برای دو چیز نیست که با هم ترکیب می شوند. مثلا دو ستاره وقتی با هم در حال حرکت هستند، می گویند این همروی ستارگان است. در حالی که دو ستاره با هم ترکیب نمی شوند و برخورد نیز نمی کنند و صرفا با هم حرکت می کنند.یعنی این لغت، کشش آن را دارد که بر دو جریانی که با هم در حال حرکت هستند چه به هم برسند مثل دو رودخانه و چه به هم نرسند مثل دو ستاره اطلاق شود و کلمه همروی (confluence) بر هر دوی آنها صادق است.
مرکب خرد: نیاز یک طرفه فقه سیاسی به فلسفه سیاسی و عدم نیاز متقابل، جزء ذاتیات نظریه همروی است و در حقیقت این را شما پذیرفته اید.
دکتر حقیقت: ذاتیات نگوییم. جز مباحثی است که نظریه همروی به آن پرداخته و معتقد است. وجه عدم نیاز فلسفه سیاسی به فقه سیاسی در این است که اساسا قوام چیزی به نام فلسفه سیاسی به بی نیازی از مسائل دیگر و صرفا استفاده از ابزار عقل است. و خود عنوانش مشخص می کند چرا نیاز ندارد. مانند آنچه در منطق گفته می شود قضایا قیاساتها معها … ( قضایایی که استدلالش، همراهش است ). اما فقه سیاسی چرا به فلسفه سیاسی نیاز دارد؟ چون فلسفه سیاسی، بستر های عقلانی را مثل کلام سیاسی برای فقه سیاسی درست و هموار می سازد. تمامی فقها تقریبا معتقدند که کلام سیاسی، بستر ساز عقلی برای فقه سیاسی است بر همین استدلال فلسفه یا فلسفه سیاسی تقدم پیدا می کند بر فقه یا فقه سیاسی.
مرکب خرد: چون در وجه نقد نظریه حداقلى ها و برای اینکه نشان دهید فلسفه سیاسى به تنهایی کافی نیست، فرمودید که فلسفه سیاسى گاهى اوقات به جدلى الطرفین بودن گزاره ها منجر مى شود و اینجاست که ما به یک فصل الخطاب نیازمند هستیم که دعوا را فیصله دهد. سوال اینجاست که آیا مى شود گفت که این، یک وجه نیاز فلسفه سیاسى به فقه سیاسى است؟
دکتر حقیقت: خیر. وجه نیاز در حل مسئله است. یعنى در آنجایى که براى حل یک مسئله، فلسفه سیاسى پاسخگو نیست.
مرکب خرد: اما از حیث معرفت شناسى نیازى ندارد.
دکتر حقیقت: دقیقاً، از این همین حیث فلسفه سیاسى بى نیاز است. ما در پاسخ گویى به سوال توزیع قدرت یا توزیع ثروت، ممکن است احساس عدم کفایت از فلسفه سیاسى در جایى و احساس نیاز به وحى داشته باشیم. در حقیقت این ما هستیم که نیاز پیدا می کنیم. فلسفه سیاسى نیازى ندارد. در واقع ما به فیلسوفان سیاسى نمی توانیم امر بکنیم که بروید و از فلان منبع و یا … استفاده بکنید. چون فلسفه سیاسى، طبق تعریف، نیاز به چیزى ندارد و متکى به خویش است.
مرکب خرد: منظور از ما همان متدین ها است؟
دکتر حقیقت: بله یعنى ما نو اندیشان دینى که مقید به شرع و نیز پای بند به تخصص و عقل هستیم. در واقع ما به جایى می رسیم که براى حل برخى مسائل، پاسخ هاى فلسفه سیاسى را کافى نمی دانیم. حداقل آنجایى که به وحى نیاز داریم.
مرکب خرد: فرمودید عده اى گمان مى کنند چون فقه، (باید و نباید) و فلسفه سیاسى، (هست و نیست) تولید مى کند اینها هیچ وقت با یکدیگر به تعارض بر نمی خورند.
دکتر حقیقت: نه! به تعارض بر نمی خورند، بلکه اساساً قابل مقایسه نیستند.
مرکب خرد: اساساً ٢ حیطه جداگانه هستند. در حالى که فلسفه سیاسى، (هست و نیست اش) منجر به تولید (باید و نباید) مى شود، با این وصف بهتر نیست بگوییم همروى میان فلسفه سیاسى و کلام سیاسى اتفاق می افتد چرا که هم کلام و هم فلسفه سیاسى، سنخ گزاره هایشان از جنس هست و نیست است که می توانند نهایتاً با هم تعامل داشته باشند.
دکتر حقیقت: خیر. چون فلسفه سیاسى وقتى مقید به شرع (وحى) بشود، دیگر خودش مى شود کلام سیاسى و اساساً همروى بینابینى میان این دو دیگر معنا ندارد. مثلاً ما چند عدد فیلسوف سیاسى داریم؟ برخى فارابى و ابن سینا را نام می برند یا مثلاً ابوالحسن عامرى و خواجه نصیر الدین طوسى و ملاصدرا و نهایتاً علامه طباطبایی. عده اى دیگر که البته به حق نیز اعتراض می کنند مى گویند: درست است که فارابى، فیلسوف سیاسى است ولى ابن سینا، فیلسوف سیاسى نیست. چرا که ابن سینا مباحث خودش را با وحى در آمیخته است. در حقیقت، وى متکلم سیاسى است. در واقع اعتراضى که برخى افراد به مقوله فلسفه سیاسى اسلامى دارند، این است که بسیارى از کسانى که عنوان فیلسوف سیاسى را یدک می کشند، در واقع متکلم سیاسى هستند و این اعتراض از نظر بنده وارد است. البته همانطور که گفته شد من این اعتراض را نسبت به علامه طباطبایى و فارابى وارد نمی دانم و معتقد هستم آنها واقعاً تفلسف سیاسى اسلامى داشتند با مواد کاملاً عقلى و البته پیش فرض هاى اسلامى. اما این انتقاد در خصوص بقیه، از نظر من صادق است و آنها فیلسوف سیاسى ناب نبوده اند. بنابراین وقتى اختلاف وجود دارد بین اینکه ابن سینا آیا فیلسوف سیاسى بوده یا متکلم سیاسى، لذا ما نباید بگوییم همروى بین فلسفه و کلام سیاسى وجود دارد.
ببینید مثلا انقلاب اسلامى ایران با نظریه ولایت فقیه پیروز شد. جمهورى اسلامى ایران بر اساس همین نظریه فقهى اداره مى شود. فلذا فقه و فقه سیاسى فضا را پر کرده است و به تعبیر استاد مطهرى، فقه فربه شده است. از طرف دیگر فلسفه سیاسى آنقدر نحیف و لاغر شده است که ما مشخصا مدعایمان همین است که فلسفه سیاسى باید احیا شود. متأسفانه فلسفه سیاسى در اندیشه سیاسى شیعى تقریباً مرده است. در نظریه همروى، فلسفه سیاسى و فقه سیاسى در موازات و عِدل یکدیگر قرار می گیرند. یعنى دو کفه ى یک ترازو هستند. به بیان دیگر این نظریه، نقد فربه شدن فقه سیاسى از یک سو و از سوی دیگر نقد سکولارهایى است که فقه سیاسى را معتبر نمى دانند.
مرکب خرد: از این که در این مصاحبه چالشی شرکت کردید، ممنونیم.
دکتر حقیقت: بنده هم از این گونه مباحث استقبال می کنم و از شما متشکرم.