گونه شناسي ارتباط دين و سياست در انديشه سياسي شيعه
هدف مقاله حاضر دو امر است: طبقه بندی نظريههای مربوط به ارتباط دين و سياست (و همچنين نهادهای آن دو)، و تبيين چرايی هر نظريه با رجوع به مبانی نظری آنها. اين مقاله بر اساس گونهشناسی خاصی بين ارتباط دين و سياست و رابطه روحانيت و دولت تفكيك قائل ميشود. در خصوص بحث اول، برخی معتقدند دين به سياست ميپردازد، در حالی كه برخی ديگر اين ارتباط را نفی ميكنند. گروه اول به نوبه خود به سه قسم حداكثريها، منطقهالفراغيها و حداقليها و گروه دوم به دو قسم متدينان و دين ستيزان تقسيم ميشوند. قسمت دوم مقاله به ارتباط نهاد دين (روحانيت و فقها) و دولت ميپردازد. اين رابطه ممكن است يا به صورت ادغام (و اتحاد) يا تعامل (و همكاري) و يا استقلال (و جدايي) تصور شود. امروزه بحث عرفيگرايی (Secularism) از مهمترين بحثها در حوزه دين و مناسبات اجتماعی به شمار ميآيد. در گونهشناسی حاضر بين نسبت دين و سياست و ارتباط نهاد دين (روحانيت) و نهاد سياست (دولت) تفكيك صورت خواهد گرفت. اين تفكيك در عالم مسيحيت وجود ندارد، چون دين مسيحيت چندان سياسی نبوده كه بحث اول در آن مطرح شود. پس مسأله اصلي، همانگونه كه توماس هابز اشاره دارد، آن است كه قدرت مدنی تابع قدرت روحانی باشد، يا بالعكس. هابز به شش دليل قدرت روحانی را تابع قدرت مدنی ميداند و پادشاهان مسيحی را متولی اصلی امور دينی نيز تلقی ميكند.[1]
تعريف دين نزد متكلمان، مورخان، مردم شناسان، روانشناسان، جامعه شناسان و فيلسوفان متفاوت است، همانگونه كه رويكردهای متفاوتی (همچون تحويلگرايي، كاركردگرايي، عقلگرايی و شهودگرايي) نسبت به دين وجود دارد.[2] به نظر ميرسد در اين مقاله بايد به تعريف كلامی دين (به دليل توجه به دين خاص) بسنده نماييم، خواه به آن از ديدگاه حداقلی نگريسته شود خواه حداكثري. بر اين اساس دين عبارت است از «مجموعه نصوص و متون وحياني». واژه «سياست» هم به معنای علم سياست (Politics) به كار ميرود و هم به معنای سياست روزمره و خط مشی (policy). علم سياست در اينجا به معنای كلاسيك خود (آن گونه كه افلاطون و فارابی و امثال ايشان به كار ميبرند) مد نظر است، نه معنای مدرن و تجربياش. از آنجا كه در تفكر سنتی ما علم سياست و امر سياسی از هم جدا نشدهاند، در اينجا نيز نميتوان آنها را تفكيك كرد. در قسمت اول مقاله، كه رابطه دين و سياست را بررسی ميكنيم، دين به معنای متون و نصوص مقدس را با سياست نسبت سنجی مينماييم. در قسمت دوم مقاله، كه رابطه نهاد دين و نهاد سياست بررسی ميشود، در واقع به نسبت سنجی روحانيت و دولت نظر داريم. دولت در اينجا به معنای حكومت (به عنوان نهاد سياست) است، نه به معنای مجموعه حكومت، حاكميت، ملت و سرزمين. مقصود از «انديشه سياسی اسلامي» در عنوان مقاله، هر گونه تفكر منسجم انديشمندان در خصوص قلمرو سياست در اسلام ميباشد. قيد «اسلامي» به اين مسأله اشاره دارد كه اقوال مختلف، قرائتهايی در حوزه اسلام دو هستند;[3] و از همين جا حكم آنها از اسلام يك (متن قرآن و سنت) متمايز ميشود. علت اختلاف اقوال در اين زمينه، آن است كه هر يك از قرائتهای مختلف از متن واحد بر اساس پيشفرضها و مبانی مختلفی انجام شده است.
هدف اين مقاله دو امر است: طبقه بندی نظريههای مربوط به ارتباط دين و سياست (و همچنين نهادهای آن دو) و تبيين چرايی هر نظريه با رجوع به مبانی نظری آن. بر اين اساس ميتوان گفت سطح مقاله حاضر از سطح توصيف گذر كرده و به تبيين (علت يابي) و تحليل (يافتن مبانی و پيشفرضها) ميرسد.
مسأله ديگری كه نقطه تمركز تحقيق را مشخص ميكند، محدود نمودن تحليل ما به حوزه انديشه است. در واقع به بحث حاضر هم از ديدگاه انديشهای و هم از ديدگاه جامعه شناختی ميتوان نگريست. از ديدگاه انديشهای اين بحث مطرح ميشود كه دين و سياست (و روحانيت و دولت) چه نسبتی با هم ميتوانند داشته باشند. در سطح دوم، از ديدگاه جامعه شناختي، ميتوان روابط و تعاملات اين دو نهاد را در سطحی غير هنجاری به بحث گذاشت. آنچه در گونهشناسی نظريهها در اين مقاله دنبال ميشود، سطح اول (مباحث انديشهای و نظري) است. بنابراين در اينجا بحث از روحانيت و دولت و روابط آنها در سطح نظری انجام ميشود، نه با ديدگاه جامعه شناختي.
در سطح اول (مباحث نظری رابطه دين و سياست) دو ديدگاه كلی وجود دارد: گروهی بين دين و سياست ارتباط و همبستگی ميبينند، در حالی كه عرفيگرايان (سكولارها) آنها را با هم مرتبط نميدانند. در واقع، سكولارها معتقد به جدايی و انفكاك دو مقوله فوق هستند. جابری سكولاريسم، به معنای جداسازی نهاد دين از دولت، را در اسلام سالبه به انتفای موضوع ميداند، چون در اسلام كليسايی وجود ندارد كه از دولت جدا شود. اصطلاح سكولاريسم برای اولين بار توسط هلی ياك (Holy Yoak) در انگلستان به كار رفت. وی خواستار آن شد كه آموزش و پرورش، بهداشت و ساير خدمات عمومی از نهادهای مذهبی جدا و به دولت واگذار شود.[4] در اين مقاله از فرآيند سكولار كردن جوامع يا عرفی سازی (secularization) بحث خواهيم كرد. واژه سكولاريسم (Secularism)، كه معمولاً در كشورهای پروتستان رايج است، از واژه لاتين saeculom (به معنای گيتي) گرفته شده است. در كشورهای كاتوليك اروپا، معمولاً واژه لائيستهLaicite´ به كار ميرود. Laos به معنای «مردم» و Laikos به معنای «عامه مردم» (در مقابل كاهنان و روحانيون) است. آشوري، واژه «سكولاريسم» را به «دين جداخواهي» و «لائيسم» را به «دين جدايي» ترجمه كرده است.[5]
سيد جواد طباطبايي، به دليل اختصاص واژه لائيسيسم به حكومت فرانسه پس از انقلاب، مترادف بودن اين دو واژه را مغالطهای آشكار ميداند: «گاهی واژه Laicite´ را با اصطلاح Secular معادل ميگيرند، كه به هيچ وجه درست نيست. مفهوم Laicite´ اصطلاحی فرانسوی است و در آغاز برای بيان نظام حكومتی برآمده از انقلاب فرانسه به كار رفته است. جز فرانسه، مكزيك و با مسامحهای تركيه _ كه از اين حيث مقلد فرانسه است _ هيچ يك از نظامهای حكومتی اروپايی _ مسيحی را نميتوان لائيك خواند».[6]
لائيسيته به «وضعيت» يا «اصل» جدايی نهادهای دين و سياست، و لائيسيسم به انديشه مربوط به تفكيك آنها اطلاق ميشود. هر چند واژه سكولاريسم و لائيسيسم مترادف تلقی ميشوند، ولی به نظر می رسد. خاستگاه آنها با هم متفاوت بوده است. فرانسه _ بر خلاف كشورهای انگلوساكسون _ با مظاهر دين در حوزه عمومی هم مشكل دارد. در زبان عربی، واژه «علمانيه» را به عنوان ترجمه سكولاريسم در نظر گرفتهاند. به اعتقاد محمد عماره، لويس بقطر در سال 1828 ميلادی برای اولين بار اين معادلگذاری را انجام داد. عزيزالعظمه آن را برگرفته از علم[7]، و عادل ضاهر آن را برگرفته از «عالَم» ميدانند.[8] به اعتقاد ناصيف نصار، علمانيت در راستای تحقق توسعه و نوسازي، با هر گونه تماميت خواهي، ضرورت تاريخی و اجتماعی و الزامهای عقلی و فلسفی مخالفت ميكند.[9]
بررسی طبقه بندی موجود درباره ارتباط دين و سياست
قبل از آنكه معيارهای طبقه بندی در اين مقاله را ارائه نماييم مروری بر طبقه بنديهای موجود خواهيم داشت. حسين بشيريه در مقاله كوتاهی به تقسيم دو گانه جدايی حوزه دين از سياست و تركيب آنها و نظريه كسانی چون كاشفالغطاء، شيخ فضلالله نوري، امام خميني، بازرگان و تقی زاده اشاره ميكند.[10] او هرچند به خوبی بين دو دسته دلايل دروندينی و بروندينی تفكيك كرده و در اين ضمن به نظريههای مختلف اشاره نموده، اما مرز مشخصی بين نسبت دين و سياست و رابطه نهاد دين و دولت قائل نشده است. عبارتهايی چون «هدف اصلي، اجرای احكام شرع است و بنابراين بايد قوانين با شرع منطبق باشند» به امر اول، و جملههايی چون «روحانيون و ارث حاكميت در اسلاماند و حكومت از آن ايشان است» به امر دوم نظر دارد.[11]
داورسون وابستگی دولت به دين را تئوكراسي، وابستگی دين به دولت را نيمه تئوكراسی و جدايی آنها را ويژگی نظامهای لائيك ميداند.[12] حاتم قادری نيز شش مدل زير را برای ارتباط يا نسبت دين و سياست، محتمل ميداند: وسعت دين نسبت به سياست، وسعت سياست نسبت به دين، انطباق آنها، تداخل ]فيالجمله[ آنها، مماس بودن دين و سياست و بالاخره تباين آنها[13].
همانگونه كه خود او اشاره ميكند، مدلهای ششگانه فوق صرفاً برای تسهيل و تفهيم نظری ارتباط ميان دين و سياست عرضه شده؛ و نبايد در عالم واقع انتظار داشت كه به طور كامل واقعيت داشته و مورد شناسايی قرار گيرد[14].
ناصيف نصار به طبقه بندی پنجگانهای دست ميزند:
_ اتحاد و در همآميختگی (اندماج): در اين حالت حاكميت سياسی و دينی متحد ميشوند و حاكم سياسی منصب حاكم دينی را يا خود عهدهدار ميشود و يا شخصی را بر آن كار ميگمارد. اين نوع حكومت را حكومت دينی (تئوكراسي) مينامند.
_ ناديده انگاری (انكار): كه ظاهراً در مقابل حالت نخست است.
_ هم پيمانی (تحالف): همانگونه كه اردشير ميگويد، دين و حكومت دو برادر همزادند و يكی بدون ديگری نميتواند باقی بماند. از سويی دين اساس حكومت است و از طرف ديگر حكومت، نگهبان دين ميباشد.
_ به حاشيه راندن (استبعاد).
_ استقلال: البته مقصود از استقلال دين از دولت آن نيست كه دين كاملاًَ منزوی شود، بلكه به هر حال نقشی در حاكميت فرهنگی و اجتماعی داراست.[15]
از ديدگاه نصار پنج مدل فوق دارای شدت و ضعف هستند. پس اگر هم پيمانی بين دين و دولت تقويت شود، به اتحاد نزديك می شود; همانگونه كه اگر اين رابطه تضعيف گردد، به حالت استقلال سوق پيدا ميكند.[16] هم پيمانی (تحالف) نهاد دين و دولت در انديشه ايرانشهری و دوره اسلامی با هم متفاوت است. در انديشه ايرانشهري، دين همانند ديگر نهادهای مدنی دارای نقش اجتماعی است، ولی در دوره اسلامی روحانيت به عنوان نهاد دين برای خود نوعی «ولايت» يا حق تصرف قائل است و از اين باب زمينه همكاری با نهادهای عرفی (همانند شاهان) را باز ميكند. به نظر ميرسد پنج تصور فرضی فوق، مربوط به نسبت نهاد دين و دولت باشد، نه رابطه دين و سياست. احمد واعظی نيز برای حكومت دينی هفت مدل تصور ميكند كه برخی از آنها صرف فرض و احتمال هستند.[17]
عليرضا شجاعی زند قبل از آنكه مدل مورد نظر خود در رابطه دين و دولت در اسلام را بيان نمايد، روابط آن دو را از نظر منطقی به چهار شكل وحدت كامل، معاضدت و همگرايي، انفكاك و واگرايی و معاندت و ستيز در نظر ميگيرد:
«ليكن اين حصر مانع از آن نبوده كه در ذيل هر يك از وضعيتهای فوق، حالات مختلف و متعددی شكل نگيرد. مثلاًَ وقتی كه دين و دولت در عين تمايز و استقلال عمل نسبي، با يكديگر معاضدت و همكاری دارند، اين همگرايی ميتواند حداقل دو صورت متفاوت به خود بگيرد: وضعيتی از تفاهم كه در آن اقتدار برتر با دين است و شرايطی از همگرايی كه در آن اقتدار برتر با دولت است».[18] وی سپس برای صورت سوم (انفكاك و واگرايي) به آثار تكفيك پذيری در درون فرد و تمايز يافتگی در ساخت اجتماعی اشاره ميكند.[19]
او همچنين طبقه بندی دو وجهی (dichotomy) ديندولتی (state religion) و دولت دينی (religious state)، الگوی دو وجهی اسميت (مدل ارگانيك و مدل كليسايي)، الگوی پنج وجهی پانيكار (وحدت كامل monism، دين سالاری theocracy، دولت سالاری totalitarianism، هستی سالاری ontonomy و خودمختاری autonomy) و الگوی سه وجهی وبر (قيصر پاپيسمCaesaropapism ، روحانی سالاريhierocracy و دين سالاريtheocracy ) را طرح مينمايد. الگوی پنجگانه پانيكار بر اين اساس طراحی شده كه دين و سياست يا عين همديگرند، يا دين اصول دولتمداری را ديكته ميكند، يا دولت بر دين هيمنه دارد، يا با هم مرتبطاند و يا مناسبات آنها بر اساس الزامات بيرونی تعيين ميشود. در شكل اول مدل وبر مراجع سياسی خود را متولی امور دينی نيز ميدانند، در شكل دوم روحانيون سلطه قاهره بر دستگاه سياسی دارند و در شكل سوم سياست ابزار تحقق آرمانهای دينی تلقی ميشود. رابرتسون در جهت تكميل اين مدل، صورت چهارمی را با عنوان اراستيانيسم اضافه ميكند. در اين شكل، دين در قالب يك كليسای محدود، موتور اقتدار سياسی است.[20]
شجاعی زند سپس با استفاده از مدلهای فوق، كه در عالم مسيحيت ارائه شدهاند، الگوهای تعامل دين و دولت در ايران اسلامی را چنين بر ميشمارد:
1_ قيصر _ پاپيسم يا پادشاه روحاني، مثل حكومت متوكل و شاه عباس اول;
2_ اراستيانيسم يا دين دولتي، مثل حكومت نادرشاه;
3_ تقابل يا چالش دين و دولت، مثل عصر محمدشاه قاجار و دوره پهلوي;
4_ روحانی سالاری يا دولت ديني، كه با تسامح، ميتوان آن را منطبق با دوره شاه سلطان حسين دانست;
5_ دين سالاری يا روحانی پادشاه، همانند عصر نبوی و تا حدي، دوره خلفای راشدين.[21]
در مدل فوق هر چند نقاط مثبت زيادی ديده ميشود، ولی چون الگوهای جهان مسيحيت را مبنای خود قرار داده، به سختی بر جهان اسلام قابل تطبيق است. به طور مثال، عصر شاه سلطان حسين را به سختی ميتوان از شاه عباس اول جدا كرد و روحانی سالاری ناميد. مدل حكومتی شاه سلطان حسين همانند شاه عباس بوده، با اين تفاوت كه شاه (در سياست داخلی و به ويژه در سياست خارجي) اقتدار و قدرت كمتری داشته است. از اين نكته كه بگذريم _ همانگونه كه عنوان فرعی كتاب (بررسی جامعه شناختی مناسبات دين و دولت در ايران اسلامي) نشان ميدهد _ اين گونه مدلها به مناسبات دين و سياست به شكل نظری نميپردازند و اساساً تفكيكی بين رابطه دين و سياست و رابطه نهاد دين (روحانيت) و دولت قائل نميشوند. اين خلط بحث را در الگوی پانيكار (آنجا كه از يگانگی «دين و سياست» بحث ميكند) نيز ميتوان مشاهده نمود. تفاوت ديگری كه مدل شجاعی زند با مدل ارائه شده در اين مقاله دارد آن است كه دستور كار كتاب وي، «بررسی جامعه شناختی مناسبات دين و دولت» است، در حاليكه مقاله حاضر به مناسبات نهاد دين و دولت به شكل نظری نيز ميپردازد. انزواگرايی و تفصيلگرايی _ آنگونه كه توضيح داده خواهد شد _ به مناسبات نظری نهاد دين و دولت (قطع نظر از آنچه در جامعه اسلامی رخ داده) نظر دارد، نه بررسی جامعه شناختی آنها. پس در اين مقاله به نظريههای هنجاری مربوط به نهاد دين و دولت نظر داريم، خواه در عالم خارج محقق شده باشد يا نه.
بر اساس نقدهايی كه ممكن است به مدلها و طبقه بنديهای موجود وارد باشد، در ادامه مقاله سعی ميكنيم طبقه بندی جديدی ارائه نماييم. مهمترين معيار در اين طبقه بندي، تفكيك ارتباط دين و سياست و نسبت نهاد دين و دولت ميباشد. متفكری ممكن است به ارتباط دين و سياست معتقد باشد ولی روحانيت و فقها را مجريان اين امر نداند. جان دايه، كواكبی را به اين لحاظ عرفيگرا (سكولار) ميخواند.[22] برخی نيز معتقدند سكولار كردن اسلام سالبه به انتفای موضوع است; چون اسلام كليسا ندارد كه از حكومت جدا شود. بنابراين به جای طرح مسأله عرفيگرايي، بايد بحثهايی همچون دموكراسی و عقلانيت را مطرح سازيم.[23] به نظر ميرسد اين پيشنهاد چندان متقن نباشد چرا كه در عالم تسنن بحث نظام خلافت و در تشيع بحث حكومت فقيهان مطرح است. خلیفه هرچند الزاماً روحانی نیست؛ ولی به هر حال مدعی جانشینی پیامبر (ص) و مشروعیت الهی را دارد. عبدالكريم سروش به دقت چهار معنا برای سكولاريسم در نظر گرفته است: استفاده از نعمتهای دنيوی در مقابل صوفيگرايی و عزلتنشيني، نفی دخالت روحانيت در حكومت، جدا كردن دين از حكومت و سكولاريسم فلسفی يا علمي، به معنای عدم تفسير جهان بر اساس تبيينهای دينی.[24] از آنجا كه معنای اول و سوم به موضوع مقاله حاضر مربوط نميشوند، تنها بايد بين مسأله دخالت روحانيت در امور حكومتی و مسأله ارتباط دين با سياست تفكيك نماييم. البته سروش معتقد است مورد اول در جهان مسيحيت معنادار و در جهان اسلام بی معناست، چرا كه در اسلام هيچ كاری مشروط به تولی روحانيت نيست.[25] اين سخن چندان صواب به نظر نميرسد، چون، حداقل بر اساس برخی نظريهها، ويژگی اجتهاد در منصبهايی چون قوه قضاييه و حتی رهبري، شرط شده است. به هر حال در اينجا سعی ميكنيم معيارهای طبقه بندی ارتباط دين و سياست را از معيارهای طبقه بندی رابطه نهاد دين و دولت جدا نماييم:
1- ارتباط دين و سياست
1-1- حداكثريها
2-1- منطقهالفراغيها
3-1- حداقليها
2- ارتباط نهاد دين و دولت
1-2- ادغام
2-2- تعامل:
1-2-2- نظارت نهاد دين بر دولت
2-2-2- نظارت دولت بر نهاد دين
3-2-2- همكاری نهاد دين و دولت
3-2- استقلال:
1-3-2- تفكيكگرايان
2-3-2- انزواگرايان
3-3-2- تفصيلگرايان
4-3-2- مخالفان نهاد دين
1- ارتباط دين و سياست
در مبحث انتظار از دین، باید به اين سؤال كلی بپردازيم كه دين درصدد پاسخگويی به چه مسائلی از عرصه سياست است. در پاسخ به اين سؤال، برخی معتقدند دين به سياست ميپردازد؛ در حاليكه برخی ديگر اين ارتباط را نفی ميكنند. به طور كلی، اثباتكنندگان ارتباط دين و سياست بر این عقیدهاند كه چون دين برای هدايت و تكامل بشر آمده، نميتواند نسبت به سرنوشت انسان و زندگی اجتماعی او بيتفاوت باشد. استدلالهای اين گروه ميتواند مربوط به ادله پيشينی و عقلی (ادله فرامتنی[26]) يا مربوط به ادله پسينی و نقلی (ادله متنی[27]) باشد. هر سه گروه حداكثريها، منطقهالفراغيها و حداقليها ممكن است با رجوع به دليلهای عقلی يا با رجوع به متن كتاب و سنت مدعای خود را تأیید کنند.
1-1- حداكثريها: طرفداران اين گرايش به اين نكته كلی باور دارند كه اسلام چون كاملترين دين تلقی ميشود و هيچگونه رطب و يابسی را فرو گذار نكرده، به مسائل سياسی و اجتماعی هم به شكل معتنابهی پرداخته است. بدون ترديد، قائلان به اين نظريه که انتظاری حداکثری از دین دارند، در طيف گستردهای قرار ميگيرند.[28] برخی در صددند كليه علوم (انسانی و طبيعي) را اسلامی نمايند؛ و در جواب اين سؤال كه چرا تاكنون «فيزيك اسلامي» و يا «سياست اسلامي» به شكل كامل تدوين نشده، چنين پاسخ ميدهند كه طبق استدلالهای عقلی اين مسأله، امری بايسته است؛ و اگر تاكنون تدوين و ارائه نشده، دليل بر عدم امكان آن نميباشد. در این رویکرد، اسلامیسازی معرفت نقشی محوری دارد.
2-1- منطقهالفراغيها: این گروه را میتوان بین حداکثریها و حداقلیها قرار داد. نايينی دايره امور غيرمنصوص را وسيع ميداند؛ و معتقد است معظم سياسات نوعيه از جمله كيفيت شورا از قسم دوم ميباشد. او الزام در اين قسم را وظيفه حكومت حقه قلمداد ميكند.[29] اصطلاح «منطقه الفراغ» را سيد محمدباقر صدر، به معنای حوزهای كه شارع در آنجا دارای احكام الزامی نيست، به كار برد. از ديدگاه او، مقتضيات زمان و مكان مستدعی وجود چنين فضای بازی در حوزه دين، و مستلزم نقش اجتهاد و انفتاح باب آن ميباشد.[30] صدر در نظريه «دولت انتخابی اسلامي»، مبنای فوق را به مسأله ثابت و متغير در شريعت پيوند ميزند. حوزه منطقهالفراغ كه لازم است بر اساس اصول كلی و ثابت دين اشباع شود، جزء احكام متغير شريعت است؛ و از استلزامات خاص زمانی و مكانی تأثير ميپذيرد. بدين لحاظ است كه ميتوان اين گونه احكام را شرعی ناميد.[31] بر اساس اين ديدگاه، اهداف و وظايف دولت اسلامی عبارت است از: بيان احكام شرعی (يعنی قوانين ثابت ديني)، وضع تعاليم (كه بقای آن به ظروف زمانی و مكاني و شرايط بستگی دارد)، تطبيق احكام شرعی (اعم از ثابت و متغير) بر امت، و قضاوت در خصومتهای افراد و دولت بر اساس احكام (ثابت) و تعاليم (متغير).[32] در مجموع، بايد گفت منطقهالفراغيها، دايره احكام غير الزامی شرع را كه به زمان و مكان وابستهاند، وسيعتر از حداكثريها ميبينند؛ هر چند دايره احكام الزامی شرع را نيز نسبت به حداقليها گستردهتر ميدانند.
3-1- حداقليها: مدعای حداقليها آن است كه نبايد ترسيم نظام سياسي، اقتصادی و اجتماعی را از دين انتظار داشته باشيم. انتظار ایشان از دین، حداقلی (مبدأ و معاد) است. بر این اساس، بسياری از امرها و نهيهای صادر شده در باب معاملات (اجتماعات به معنای اعم) ارشادی است؛[33] و دين اساساً امری اخروی تلقی میشود. فقه مجموعه احكام است؛ و حكم، با برنامه تفاوت دارد. فقه برای تنظيم و برنامهريزی معيشت دنيوی كافی به نظر نمیرسد؛ چرا كه كار آن رفع خصومات است.[34] ريشههای فلسفی سكولاريسم و بلكه علت اصلی آن را باید در نظريههای محض فلسفی در باب ذوات اشيا جستجو کرد. هر چيزی كه از پيش خود ذاتی و ماهيتی داشته باشد، ديگر نميتواند ذاتاً دينی شود؛ چرا كه يك چيز نميتواند دو ذات و ماهيت داشته باشد. لذا جامعهشناسی ذاتاً دينی يا فلسفه ذاتاً اسلامی يا مسيحی نميتوان داشت؛ همچنان كه حكومت ذاتاً دينی هم قابل تصور نيست.[35] مبنای ديگر این مدعا، ضرورت جدا كردن ذاتيات دين از عرضيات آن است.[36]
به نظر عادل ضاهر، تماميتخواهی حكومت ديني، مبتنی بر تقدم وحی بر عقل است؛ كه عملاً به نفی استقلال عقل ميانجامد. از اين رو عرفیگرایی با نفی مرجعيت نهايی دين، بر تقدم عقل بر نقل تاكيد ميكند.[37] محمد اقبال همين مسأله را از زاويهای ديگر طرح ميكند. به اعتقاد او، نبوت پيامبر (صلی الله عليه و آله) در مرحله خاصی پايان يافته و عقل بشری جايگزين آن شده است.[38] نظريه اخیر مهدی بازرگان را نيز ميتوان در گروه حداقليها مطرح نمود. به نظر او، ياد دادن نوع زندگی از جانب دين لغو است؛ و اصولاً دين و دنيا دو مقوله جدا هستند. پس همانگونه كه پيامبران درس آشپزی و چوپانی ندادهاند، امور اقتصاد و سياست را هم به خودمان واگذاردهاند.[39] حداقلیها اساساً بین دین و سیاست ارتباطی نمیبینند؛ هرچند بین خود آنها نیز تفاوتهایی مشاهده میشود.كسانی كه بين دين و سياست ارتباط نميبينند، ممكن است از سر علاقه به دين يا به دليل عدم تدین یا ستيز با آن به چنين نظريهای رسيده باشند. البته «در جامعههای سكولار كسی با خدا عناد نورزيد؛ بلكه دشمنی با كسانی رفت كه به نام حكومت خدا حكومت ميكردند».[40] برخی از فرقههای صوفيه اعتقادی به رابطه دين و سياست ندارند؛ چرا كه اصولاً سياست را امری دنيوی، و دنيا را فانی ميبينند. فردگرایی اخلاقی مبنای فكری ايشان تلقی میشود؛ و تكامل معنوی و روحانی فرد اصالت دارد. زاويه ديد آنها به شريعت به شکلی است که اجازه برجسته شدن ابعاد سياسی و اجتماعی در دين را نمیدهد.
2_ ارتباط نهاد دين و دولت
قسمت دوم مقاله به ارتباط نهاد دين (روحانيت و فقها) و دولت ميپردازد. با حصری عقلی ميتوان گفت اين رابطه ممكن است يا به صورت ادغام (و اتحاد) يا تعامل (و همكاري) و يا استقلال (و جدايي) تصور شود.
2_ 1_ ادغام نهاد دين و دولت
طرفداران ادغام يا اتحاد معتقدند در حكومت ديني، نهاد و كسانی كه صلاحيت اداره جامعه را دارد نهاد روحانيت يا فقيهان ميباشند. البته هيچ نظريهای مدعی نيست كه ضرورتاً روحانيت بايد به شكل مباشر عهدهدار قوای سه گانه شود; اما بر اساس نظريههای ولايی (اعم از نصب و انتخاب)، مشروعيت كليه اركان به امضای والی منوط ميشود. از اين جهت تفاوت چندانی بين كسانی كه به تفكيك رهبری و مرجعيت قائلاند با كسانی كه اين امر را قبول ندارند، قائل نميشويم. اگر افلاطون معتقد بود يا فلاسفه بايد حكومت كنند يا پادشاهان بايد فلسفه بياموزند، نظريههای ولايی معتقدند فقط فقها صلاحيت عهدهدار شدن حكومت را دارا هستند. فلسفه سياسی فارابی را نيز بايد در گونه ادغام نهاد دين و دولت قرار داد; چرا كه در مدينه فاضله او نبی دارای قدرت دينی و سياسی است.
مبنای نظريه ادغام، يا اتحاد، در شيعه آن است كه فقيهان برای منصب ولايت از جانب امام معصوم (عليه السلام) نصب شدهاند. برخی هم به قدر متيقن استدلال ميكنند؛ و معتقدند اگر شك شود كه اين منصب از آن كيست، قدر متيقنِ كسانی كه آن را دارا هستند فقيهان عادل خواهند بود. اين دليل در جای خود مورد نقد واقع شده است.[41] آخوند خراسانی[42] و محمدعلی اراكی نيز فقيهان را قدر متيقن تصدی امور سياسی نميداند.[43]
بر اساس دليل تنزيل، ولی فقيه دارای كليه صلاحيتهايی است كه امام معصوم (عليه السلام) در اين حوزه داشته است.
در بين اهل سنت، نظريه خلافت نيز به اتحاد نهاد دين و دولت حكم ميكند. خلفای راشدين همانند نبی اكرم (صلی الله عليه وآله) دارای دو شأن دينی و سياسی بودند. ماوردی خلافت را مقامی ميداند كه پس از نبوت برای تدبير امور امت و تدبير بر اساس دين مشروع و نظم دادن به ولايات خاصه و مصالح مردم تشريع شده است.[44]
عبدالرازق استدلال ايشان را منصوب شدن در مقام رسول الله (صلی الله عليه وآله) ميداند: «و خلاصه آنكه سلطان، خليفه رسولالله (صلی الله عليه وآله)، حامی احكام خدا در بلادش و سايه خدا بر سر بندگان محسوب ميشود. پس هر كس سايه خدا و خليفه رسولش در زمين باشد، پس ولايت او عام و مطلق خواهد بود».[45] البته مقام خلافت در طول زمان دچار تحول شد و تحت الگوهای ديگری همانند همكاری نهاد دين و دولت يا نظارت يكی بر ديگری قرار گرفت.
معمولاً در مقابل اين اشكال كه روحانيت ميتواند مقام اجرا را به ديگران واگذارد و خود صرفاً نظارت كند، چنين گفته ميشود كه نظارت بدون ولايت (حق سرپرستي) عملاً باعث به حاشيه راندن علما ميشود، چرا كه ضمانتی برای نظارت فوق باقی نميماند.
طرفداران ادغام، همانند حداكثريها، ممكن است بر ادله برون دينی يا درون دينی تكيه زنند. در حاليكه امام خمينی ادغام دو نهاد فوق را بر اساس دليلهای عقلی و نقلی اثبات ميكند، محمد تقی مصباح نقطه ثقل بحث خود را دليلهای عقلی قرار ميدهد.
2_2_ تعامل نهاد دين و دولت
در تعامل نهاد دين و دولت، وجود و همكاری دو نهاد فوق مفروض گرفته ميشود; خواه اين فرض بر اساس رأی دينی و خواه به خاطر اضطرار سياسی و اجتماعی باشد. قيد اخير را به اين دليل اضافه كرديم كه ممكن است به طور مثال درباره نظريه «سلطنت مشروعه» اين اشكال مطرح شود كه قائلان به اين نظريه در اصل به ولايت انتصابی فقيهان معتقدند، اما از باب اضطرار مهر تاييد بر سلطنت مسلمان ذی شوكت زدهاند. پاسخ ما در اينجا آن است كه دليل گرايش به اين گونه اقوال در طبقه بندی حاضر چندان مد نظر نيست. مهم آن است كه اين نظريه، مبنای عمل فقيهان در طول چند صد سال بوده است.
به هر حال، تعامل نهاد دين و دولت به سه صورت نظارت نهاد دين بر دولت، نظارت دولت بر نهاد دين و همكاری آنها قابل تصور است. در صورت سوم، هم عرض بودن اين دو نهاد و همكاری آنها فرض گرفته ميشود. قدر اشتراك اين سه صورت آن است كه امور حكومتی به نهادی واگذار ميشود كه روحانيت و فقيهان در رأس آن قرار ندارند.
2_2_ 1_ نظارت نهاد دين بر دولت
در اين فرض، نهاد دين و دولت دو وجود جدا از هم و همكار تلقی ميشوند، اما نهاد دين نسبت به دولت از نظارت (همراه با ضمانت) برخوردار است. به طور مثال در نظريه «خلافت مردم با نظارت مرجعيت» (سومين نظريه سيد محمد باقر صدر)، خلافت جريان رشد انسان به سوی خداوند تلقی ميشود و امت حق خدادادی خلافت خود را بر اساس راههای زير اعمال ميكند: انتخاب رئيس قوه مجريه و انتخاب اعضای مجلس اهل حل و عقد (قوه مقننه). تنها در وجود مبارك معصوم (عليه السلام) شاهد و خليفه جمع ميشود، اما در غيبت كبری جريان شهادت (نظارت و اشراف) در وجود مراجع صالح تقليد و جريان خلافت در امت تبلور مييابد.[46] اين ديدگاه با نظريه دولت مشروطه نايينی در نظارت نهاد دين بر دولت مشترك است، هر چند در نظريه نايينی نقش مردم با اذن فقيهان صاحب ولايت در امور حسبيه مشروعيت مييابد، اما در نظريه صدر حقوق سياسی مردم، مستقل از ولايت فقيهان به رسميت شناخته شده است.[47]
حسينعلی منتظری در سخنرانی 13 رجب 1419 قمري، به مسأله نظارت اشاره نمود. اگر اين مسأله را تفسيری بر نظريه «ولايت انتخابی مقيده فقيه» تلقی كنيم، بايد گفت ولی فقيه انتخابی بايد سعی كند اجراييات را به كارشناسان واگذار كند؛ و خود بيشتر نقش نظارتی داشته باشد. اما اگر اين سخنرانی عدولی از نظريه قبلی محسوب شود _ آنگونه كه از آرای جديدتر ايشان استنباط می شود _ در واقع، گذاری از نظريه ولايت به نظريه نظارت رخ داده است.[48]
2_2_2_ نظارت دولت بر نهاد دين
عكس حالت فوق را ميتوان در حالتی تصور كرد كه پادشاهان به نهاد دينی اعتقاد دارند ولی آن را بخشی از حاكميت خود قلمداد ميكنند. شايد بتوان اين صورت را در عهدنامه اردشير مثال زد كه هر چند دين و حكومت دو برادر همزادند و يكی بدون ديگری نميتواند باقی بماند; اما نظارت و برتری دولت پادشاهی او بر نهاد دين مفروض تلقی شده است.
از نظر اردشير، دولت (به مثابه يك ستون) بر دين (به مثابه بنياد) تكيه ميزند و هر چند بنياد از اهميت بيشتری برخوردار است، اما شاه بايد تلاش كند بر آن تسلط داشته باشد.[49]
فردوسی نيز ميگويد:
چنان دين و شاهی به يكديگرند |
تو گويی كه در زير يك چادرند |
نه بی تخت شاهی بود دين به پاي |
نه بی دين بود شهرياری به جاي |
در بين انديشمندان دينی ميتوان به سياستنامه نويسانی همچون خواجه نظام الملك طوسی اشاره نمود. ايشان با مشروعيت بخشيدن به حاكمان، عملاً نهاد دين را تحت نظارت دولت قرار داده است. همانگونه كه طباطبايی معتقد است، بايستی سياستنامههای دوره اسلامی را ادامه سنت اندرزنامه نويسی دوران ساسانيان دانست. شالوده تحليل سياسی سياستنامه، نظريه شاهی آرمانی ايرانشهری است. پس پادشاه برگزيده ايزد است و نه خليفه و جانشين پيامبر خدا و يا امامی كه با بيعت امت انتخاب ميشود تا بر اجرای احكام شريعت مباشرت نمايد.[50]
2_2_ 3_ همكاری نهاد دين ودولت
همكاری نهاد دين و دولت با فرض همعرض بودن آنها را ميتوان در نظريه سلطنت مشروعه متجلی ديد. اين نظريه دو ركن دارد: ولايت انتصابی فقيهان در امور حسبيه و سلطنت مسلمان ذی شوكت در امر حكومت.[51] بر اين اساس فقيهان به افتا و قضاوت و اجرای احكام و اقامه جمعه و جماعات ميپردازند و از همه مهمتر به سلطنت شاه مشروعيت ميبخشند. در مقابل، شاهان كه از حداقل صفات رهبری برخوردارند، شؤون روحانيت را در حوزههای فوق محترم ميشمارند. به قول قطبالدين شيرازي:
«مراد از «اوليالامر»، پادشاه و علماءاند كه اهل علم و قلماند; زيرا كه امر پادشاه به حكم و سياست بود و امر عالم به حكم قلم و فتوا. تا فتوای اهل علم نباشد، پادشاه سياست نتواند كند و تا سياست پادشاه نباشد، فتوای اهل علم به نفاذ نرسد».[52]
2_ 3_ استقلال دولت از نهاد دين
در اين فرض، بر خلاف دو صورت ادغام و تعامل، دو نهاد فوق همانند دو دايره متباين و مستقل تصور ميشوند. لازمه استقلال دولت از نهاد دين، حداقلی بودن در موضوع ارتباط دين و سياست و يا نفی اين ارتباط نيست. برخی دين و سياست را مرتبط، ولی نهاد دينی را از دولت مستقل ميدانند. گونههای استقلال دولت از نهاد دين را به شكل استقرايی در چهارگونه تفكيكگرايان، انزواگرايان، تفصيلگرايان و مخالفان نهاد دين استقصا كردهايم.
2_ 3_ 1_ تفكيك گرايان
اين گروه معتقدند دو نهاد دين و دولت وظايفی كاملاً جدای از هم دارند و به طور كلی بايد از هم متمايز باشند. از اين ديدگاه تخصص در امر دين اساساً ربطی به تخصص در امر سياست ندارد، به ويژه در عصر حاضر كه كليه امور تخصصی شدهاند. مهدی حائری در نظريه وكالت خود، ولايت سياسی را برای فقيهان و حتی معصومان (عليه السلام)، امری محال ميداند. از آنجا كه دليل عقلی تخصيص نميپذيرد، استدلال به «عدم امكان تشريع در اجرائيات» تفصيلی بين معصوم و غير معصوم قائل نميشود. از ديدگاه حائري، لازمه امكان تشريع در اجرائيات، دور مضمر است و بنابراين ثبوتاً محال ميباشد.[53] آرای سروش و شبستری را نيز بايد در زمره تفكيكگرايان به شمار آورد.
نكته حائز اهميت در اين نوع سكولاريسم آن است كه، به قول ناصيف نصار، نهاد دين ضرورتاً به حاشيه و انزوا رانده نميشود، بلكه ممكن است همچون ديگر نهادها به حيات خود ادامه دهد و نقشی خاص را در حاكميت فرهنگی و اجتماعی ايفا نمايد.[54] همانگونه كه روسو و ديگران برای دين مدنی (civil religion) نيز نقشی خاص قائلاند و اين مسأله را با سكولاريسم متنافی نميبينند. به اعتقاد روسو: «هيچ جامعهای كه مذهب اساس آن نباشد، تا كنون ايجاد نشده، يا پا بر جا نمانده است.».[55]
2_3_2_ انزوا گرايان
همانگونه كه قبلاً ديديم دسته اول نفی كنندگان ارتباط دين و سياست، شامل برخی فرقههای صوفيه نيز ميشود. ايشان نسبتی بين نهاد دين و دولت نميبينند; چرا كه اصولاً در جامعه منزوی هستند و برای رسيدن به اهداف معنوی خود، تفرد را پيشه كردهاند. در واقع آنها اصراری به عدم ارتباط اين دو نهاد ندارند و با بی تفاوتی از كنار اين مسأله ميگذرند.
2_ 3_ 3_ تفصيل گرايان
آن دسته از انديشمندان شيعی و اهل سنت كه بين دو نهاد دين و دولت رابطهای نميبينند، ممكن است از باب تفصيل بين زمان حال با زمانی ديگر به اين نظر رسيده باشند. تفصيلگرايان را ميتوان به نوبه خود به چند دسته تقسيم نمود:
الف_ عبدالرازق كه سكولاريسم در جهان عرب را بنيان نهاد، استدلال خود را بر اين امر مبتنی كرد كه ورود پيامبر (صلی الله عليه وآله) در امر سياست برای تكميل شأن تبليغ او بوده است و بنابراين پس از او (كه نبوت خاتمه پذيرفته) دليلی برای اتحاد اين دو امر باقی نميماند. وی با طرح مسأله «رساله لاحكم و دين لادوله»، ارتباط ذاتی دين و سياست را قطع ميكند و بنابراين خلافت را امری غير دينی معرفی مينمايد.[56]
ب_ برخی از متفكران شيعی هر گونه قيام قبل از ظهور حضرت مهدی (عليه السلام) را طاغوتی ميدانند و به نوعی انزوای سياسی روی ميآورند. ايشان در واقع بين رابطه نهاد دين و دولت بين زمان حضور و غيبت تفصيل قائل ميشوند.
ج_ تفصيل بين زمان حضور و غيبت امام معصوم (عليه السلام) ممكن است به انزوای سياسی نيانجامد. فقيهی كه حيطه ولايت يا تصرف فقيهان را امور حسبه ميداند _ همانند عبدالكريم حائری يزدی و محمد علی اراكی _ ممكن است فقيهان را قدر متيقن افراد صالح برای حكومت فرض ننمايد.[57]
طبق اين مبنا، از دليلهای فقهي، نحوه خاصی از حكومت برای زمان غيبت به دست نميآيد. پس اگر نخواهيم اين رأی را در زمره قائلان به نظريه سلطنت مشروعه ذكر كنيم، جای اين احتمال باقی ميماند كه در زمان غيبت كبري، به نوعی حكومت عرفی و مردم سالار دينی قائل شويم. اين نوع حكومت از آن جهت كه ملزم به اجرای احكام ضروری شريعت (به هر مقدار كه در بحثهای نظری اثبات شد) است، دينی محسوب ميشود; همانگونه كه از جهت جدا كردن نهاد دين از دولت، سكولار و عرفی به حساب ميآيد. اين نظريه را شايد بتوان نوعی «عرفيگرايی ديني» ناميد.
2_ 3_ 4_ مخالفان نهاد دين (روحانيت)
آخرين گروه از استقلالگرايان را مخالفان نهاد دين تشكيل ميدهند. به هر حال برخی دينمداران يا دينستيزان ممكن است به ضرورت مخالفت با نهادی به نام روحانيت رأی دهند. از ديدگاه ايشان نهاد روحانيت امری بر ساخته تلقی ميشود و اساساً ضرورتی برای ساماندهی جامعه و همچنين برای ارتباط با خدا و حفظ دين به اين نهاد وجود ندارد. نظريه «اسلام منهای آخوند» سعی بر دفاع از اسلام و مخالفت با روحانيت دارد.
جمع بندي:
اين مقاله سعی در تفكيك ارتباط دين و سياست از رابطه نهاد دين و دولت دارد. توصيف و تبيين معيارهای دو نسبت فوق، سطح پژوهش در اين مقاله (توصيفی _ تبيينی _ تحليلی بودن آن) را تعيين نموده است. در طبقه بندی ارائه شده، سعی بر آن بوده كه معيارهای فرضی انتخاب نشوند و علاوه بر آن به گونهای باشند كه نسبت به نظريههای موجود در انديشه سياسی اسلامی جامع و مانع باشند. گونهشناسی حاضر شايد بتواند تصور صحيحتری از رابطه دين و سياست و نسبت نهاد دين با دولت به دست دهد.
هر نظريه در حوزه انديشه سياسی اسلامی پاسخی به معيارهای ارائه شده ميدهد. به طور مثال نظريه ولايت مطلقه فقيهان، در پاسخ به ارتباط دين و سياست، حداكثری و در پاسخ به ارتباط نهاد دين و دولت، ادغامی است. به همين ميزان نظريه حكومت دموكراتيك دينی و نظريه وكالت، حداقلی و تفكيكگرا هستند.
در پايان مقاله تذكر چند نكته لازم به نظر ميرسد:
1_ بديع بودن اين گونهشناسی به آن سبب است كه بين ارتباط دين و سياست و رابطه روحانيت و دولت تفكيك قائل ميشود. علاوه بر آن رابطه روحانيت و دولت از حيث نظری (در وادی نظريههای مربوط به ارتباط نهاد دين و دولت) بررسی شده، نه صرفاً بر اساس ارتباط جامعه شناختی آنها. اين تفكيك را ميتوان در مقايسه گونهشناسی حاضر با مدل ارائه شده توسط علی رضا شجاعی زند ملاحظه نمود. مدل پادشاه روحاني، دين دولتي، روحانی سالاری و دين سالاری او به ترتيب می تواند بر گونه همكاری نهاد دين و دولت، نظارت دولت بر نهاد دين، نظارت نهاد دين بر دولت و ادغام آنها تطبيق شود. اما به اين دليل در گونهشناسی حاضر به تقابل يا چالش دين و دولت اشاره ننموديم كه گونهای جامعه شناختی (و در عالم «هستها») محسوب ميشود و نظريهای را نميتوان سراغ گرفت كه به شكل هنجاری به ضرورت اين چالش رأی دهد.
2_ هر كدام از معيارهای ارائه شده در اين طبقه بندي، به نوبه خود ممكن است طيف وسيعی از نظريهها را شامل شود. همان گونه كه ديديم در گروه حداكثريها، طيفی از آراء وجود دارد.
3_ برخی نظريهها (همچون نظريه مشروطه نايينی يا نظريه سلطنت مشروعه) ممكن است نظريهای اضطراری (نظريهای كه در شرايط خاص زمانی و مكانی ابراز شده) قلمداد شود، ولی به هر حال در طبقه بندی حاضر نظر به وضع موجود آنها بوده است.
4_ در اين طبقه بندی بر نظريههای فلسفه سياسی اسلامی تاكيدی خاص وجود ندارد. يكی از علتهای اين امر را در ابهام اتصاف «فلسفه سياسي» به قيد «اسلام» يا «اسلامي» ميتوان جستجو نمود.[58] علت ديگر اين مسأله در عدم تنوع اين گونه نظريهها است. به هر حال اگر فرد شاخص فلسفه سياسی اسلامی را فارابی فرض نماييم، قدرت در فرد رئيس مدينه فاضله متمركز است; هر چند او نيز به شكل ترتيبی از مدينههای ديگر بحث ميكند و در نهايت با ديدی واقعگرايانه قدرت را به فقيهان وا ميگذارد.[59] فارابی در آنجا كه قدرت رئيس مدينه فاضله را مطرح ميكند، عمدتاً بر فلسفه تكيه دارد، ولی با ديد واقعگرايانه خود به منابع درون دينی نيز توجه ميكند.
5_ تاكيد بر ادله درون متنی يا برون متنی معيار ديگری است كه باعث تفكيك نظريههای موجود در حوزه انديشه سياسی اسلامی ميشود. به طور مثال سروش مفاهيمی همچون عدالت و حقوق بشر را فرا دينی تلقی ميكند و برای اثبات نظريه حكومت دموكراتيك ديني، به آيات و روايات استدلال نمينمايد.[60] به نظر ميرسد تعيين دقيق ارتباط مبانی برون متنی و ادله درون متنی يكی از راههای گذار از تنگناهای موجود باشد.[61]
6_ در آرای تفصيلگرايان، جدا كردن مسائلی همچون عصر حضور و غيبت را مشاهده نموديم. برخی از نظريههای ديگر، همانند نظريه «ولايت مقيده فقيه»، نيز بين اين دو عصر تفاوت ميبيند. بر عكس، نظريه «ولايت مطلقه انتصابی فقيهان» و همچنين نظريه «وكالت» نسبت به اين معيار بيتفاوتند. نظريه اول، ولايت فقيهان را در هر دو صورت اثبات ميكند، در حاليكه نظريه اخير ولايت سياسی را در زمان حضور و غيبت نفی ميكند.
7_ دو گزينه «دينستيزان» و «مخالفان نهاد دين» به لحاظ گسترش مفهوم «انديشه اسلامي» به «جهان اسلام» ذكر شدهاند. پس در صورتی كه به انديشههای موجود در حوزه انديشه سياسی اسلامی نظر داشته باشيم، اين دو عنوان ميتواند از مجموعه حاضر حذف شود.
8_ در خصوص تصور آخر از آرای تفصيلگرايان لازم به ذكر است كه از نظريه حسبه دو تصور وجود دارد. در تصور مشهور، امور حسبيه به امور صغار و ايتام و امثال آنها محدود ميشود، اما در نظريه حسبه حكومتي، اصل تشكيل حكومت در دوره غيبت كبری مفروض ميباشد.[62]
9_ هيچ يك از نظريههای موجود در انديشه سياسی اسلامی به ضرورت مباشرت روحانيون در امور حكومتی نظر ندارند. اگر اين مسأله مفروض تلقی شود كه اعلم بودن در اجرا غير از اعلم بودن در فتوا و نظر است، حتی در نظريه ادغام نيز ميتوان گفت ضرورتی برای مباشرت فقيهان در حكومت و قوای سه گانه وجود ندارد. ابن خلدون فقيهان را نه تنها قدر متقين افراد صالح برای حكومت نميداند، بلكه بابی تحت اين عنوان باز كرده است: «در اينكه در ميان افراد بشر، فقيهان نسبت به همه كس از امور سياست و روشهای آن دورتر باشند».[63] وی دليل اين امر را انتزاعی شدن افكار آنها ميداند.
مقاله حاضر را با دو نقل قول از مرتضی مطهری و امام خمينی در اين زمينه به پايان ميبريم. مطهری معتقد بود: «ولايت فقيه به اين معنا نيست كه فقيه خود در راس دولت قرار بگيرد و عملاً حكومت كند. نقش فقيه در يك كشور اسلامی _ يعنی كشوری كه در آن مردم، اسلام را به عنوان يك ايدئولوژی پذيرفته و به آن ملتزم و متعهد هستند _ نقش يك ايدئولوگ است، نه نقش يك حاكم».[64]
امام خمينی هم در ديدار با فقيهان شورای نگهبان فرمودند: «اين مطلب را بارها گفتهام كه روحانيون بايد وضعی ارشادی داشته باشند، كاری نبايد بكنيم كه مردم بگويند اينها دستشان به جايی نميرسيد، حالا كه رسيد ديديد اين طور شدند. استبداد دينی خود تهمتی است كه از كنارش نبايد گذشت».[65]
[1] . توماس هابز، لوياتان، ترجمه حسين بشيريه، تهران، نشر ني،1380، ص 452-479.
[2] . علیرضا شجاعی زند، دين، جامعه و عرفی شدن: جستارهايی در جامعه شناسی دين، تهران، نشر مركز، 1380، ص 11-22.
[3]_ اسلام يك، متون دينی (كتاب و سنت)، اسلام دو قرائتهای موجود از نصوص دينی و «اسلام سه» عملكرد مسلمانان ميباشد. (ر.ك: مصطفی ملكيان، «روششناسی در علوم سياسی»، قسمت دوم، مجله علوم سياسی، ش 22، تابستان 1382).
[4] . محمد برقعي، سكولاريسم از نظر تا عمل، تهران، قطره، 1381.
[5] . داريوش آشوری، فرهنگ علوم انسانی، تهران، نشر مركز، 1374، ص 201 و 333.
[6] . جواد طباطبایی ،ديباچهای بر نظريه انحطاط ايران، تهران، نگاه معاصر، 1380، ص 321.
[7] . عزیز العظمة، العلمانية من منظور مختلف، بيروت، مركز دراسات الوحدة العربية، 1992م، ص 18.
[8] . عادل ضاهر، الاسس الفلسفية للعلمانية، بيروت: دارالساقی، 1993م، ص 37.
[9] . ناصيف نصار، نحو مجتمع جديد، بيروت، دارالنهار، 1970م، ص 184-185.
[10] . حسين، جامعه مدنی و توسعه سياسی در ايران: گفتارهايی در جامعه شناسی سياسي، تهران، موسسه نشر علوم نوين، 1378، ص 55-61.
[11] . همان.
[12]. داوود داورسون، دين و سياست در دولت عثماني، ترجمه: منصوره حسينی و داود وفايي، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1381، ص 93.
[13] . حاتم قادری، انديشههايی ديگر، تهران، بعقه، 1378، ص 437-438.
[14] . همان.
[15] . ناصیف نصار ،منطق السلطة: مدخل الی فلسفه الامر، بيروت، دار امواج، 1995، ص 143-184.
[16] . همان، ص 161.
[17]. احمد واعظی، حكومت ديني: تأملی در انديشه سياسی اسلام، قم، مرصاد، 1378، ص 24-30.
[18] . علیرضا شجاعی زند، مشروعيت دينی دولت و اقتدار سياسی دين: بررسی جامعه شناختی مناسبات دين و دولت در ايران اسلامي، تهران، تبيان، 1376، ص 87.
[19] . همان، ص 88.
[20] . همان، ص 88-94.
[21] . همان، ص 195-199.
[22] . جان دایه، الامام الكواكبي: فصلالدين عن الدولة، لندن، دار سوراقيا، 1998، ص 92-104.
[23] . حسن حنفی (و محمد عابد الجابري)، حوار المشرق و المغرب، بيروت، المؤسسة العربية للدراسات و النشر، 1990، ص 38-44.
[24] . عبدالکریم سروش، «روشنفكری دينی و چهار معنای سكولاريسم»، روزنامه شرق (2/6/1383).
[25] . همان.
[26] . meta - textual
[27] . textual
[28] . عبد الله جوادی آملي، «فلسفه و اهداف حكومت اسلامي»، ص 13؛ و محمدتقی مصباح یزدی، «تبيين مفهوم مديريت اسلامي»، ص 19-21 (به اعتقاد مصباح، علوم مختلف به چهار حیثیت ميتوانند به وصف «ديني» متصف گردد: به لحاظ روش، به لحاظ پاسخ، به لحاظ انسانشناسی و به لحاظ نظام ارزشي. طبق استدلال فوق، ميتوان از «سياست اسلامي» سخن گفت؛ چرا كه دين نظام ارزشی و پاسخهايی برای سؤالهای سياسی ارائه مينمايد).
[29]. محمدحسین غروی ناييني، تنبيه الامة و تنزيه الملة، ص 98-102.
[30] . سید محمدباقر الصدر، اقتصادنا، ص 400-402.
[31] . محسن کدیور، نظريههای دولت در فقه شيعه، ص 166.
[32] . همان، ص 163.
[33] . محمد مجتهدشبستری، هرمنوتيك، كتاب و سنت، ص 228-230.
[34] . عبدالکریم سروش، مدارا و مديريت، ص 251-257.
[35] . همان، ص 438-439.
[36] . عبدالكريم سروش، «ذاتی و عرضی در دين».
[37] . عادل ضاهر، الاسس الفلسفیة للعلمانیة، ص 62.
[38] . محمد اقبال، احيای فكر دينی در اسلام، ص 144-146.
[39] . مهدی بازرگان، «آخرت و خدا، هدف بعثت انبياء».
[40] . سروش، مدارا و مدیریت، ص 429.
[41] . ر.ک: سید صادق حقیقت، مسؤوليتهای فراملی در سياست خارجی دولت اسلامي، تهران، مركز تحقيقات استراتژيك، 1376، ص 246-248.
[42] . محمد كاظم الخراسانی، حاشيه كتاب المكاسب، تهران، 1406 ق، ص 93-94؛ و محسن کدیور، سیاستنامه خراسانی، تهران، کویر، 1385، ص یازده .
[43] . کدیور، نظریههای دولت در فقه شیعه، ص 79.
[44] . القاضی ابی يعلی محمد بن الحسين الفراء، الاحكام السلطانيه، قم، دفتر تبليغات اسلامي، بی تا، ص 3.
[45] . علي عبدالرازق، الاسلام و اصول الحكم، القاهره، 1925، ص 14-15.
[46] . کدیور، همان، ص 130-135.
[47] . همان، ص 136-137.
[48] . سید صادق حقیقت، توزیع قدرت در اندیشه سیاسی شیعه، نهران، هستی-نما، 1381، ص 309.
[49] . احسان عباس، عهد اردشير، ترجمه محمد علی امام شوشتري، تهران، انتشارات انجمن آثار ملي، 1348، ص 65-68.
[50] . سيد جواد طباطبایی، درآمدی فلسفی بر تاريخ انديشه سياسی در ايران، تهران، كوير، 1372، ص 35 و 43.
[51] . کدیور، همان، ص 60-79.
[52] . محمد بن مسعود قطب الدين الشیرازی، دره التاج، تصحيح ماهدخت بانوهمايي، تهران، انتشارات علمی و فرهنگي، 1369، ص 175.
[53] . مهدی حائری یزدی، حکمت و حکومت، لندن، شادی، 1995، ص 165-170.
[54] . نصار، همان، ص 181.
[55] . ژان ژاك روسو، قرارداد اجتماعي: متن و زمينه متن، ترجمه مرتضی كلانتريان، تهران، آگه، 1379، ص 496.
[56] . عبدالرازق، همان، ص 135-164.
[57] . کدیور، همان، ص 78-79.
[58] . سید صادق حقیقت، «چيستی و گونههای فلسفه سياسي»، نامه مفيد، ش 25، بهار 1380، ص 148-154.
[59] . ابونصر محمد الفارابی، كتاب المله و نصوص اخري، تحقيق محسن مهدي، بيروت، دارالمشرق، 1968، ص 50-60.
[60] . سروش، همان، ص 354-433.
[61] . سید صادق حقیقت، «مبانی نظری حقوق بشر: نسبت سنجی ادله برون متنی و دورن متني»، مبانی نظری حقوق بشر، دانشگاه مفيد، 1384.
[62] . عباسعلی عميد زنجاني، «ديدگاه حكومتی در نظريه حسبه»، مجله حكومت اسلامي، ش 3، بهار 1376، ص 14-20؛ و جواد تبریزی، صراطالنجاة، ج 1، بی جا، بی نا، بی تا، ص 10؛ و نجفی خوانساري، منيه الطالب، (تقريرات درس ناييني)، قم، مؤسسه النشر الاسلامي، 1418 ق، ص 74-75.
[63] . ابن خلدون، مقدمه، ج 2، ترجمه محمد پروين گنابادي، تهران، شركت سهامی انتشار، 1375، ص 1146.
[64] . مرتضي مطهری، پيرامون انقلاب اسلامي، قم، صدرا، بی تا، ص 82.
[65] . امام خميني، سيد روحالله، صحيفه نور، ج 19، تهران، وزارت ارشاد اسلامي، بی تا، ص 43.