آشفتگي مفاهيم سیاسی در ايران معاصر
چكيده
مفاهيم سياسي در ايران معاصر چنان به هم آميختهاند, كه به وجود آمدن نوعي آشفتگي و بحران مفاهيم در اين زمينه را سبب شده اند. منشأ اين بحران به چندامر بازگشت ميكند: ويژگيهاي خاص رشته علوم سياسي, خصوصيات مفاهيم سياسي در ايران, رويارويي سنت (و دين) با تجدد و بالاخره كژتابي مفاهيم. قسمت دوم اين مقاله آشفتگي مفاهيم سياسي زير را در ايران معاصر به بحث ميگذارد: سياست و علوم سياسي, دولت, مشروعيت نظام سياسي, ايدئولوژي, چپ و راست, حزب, جامعه مدني و مردم سالاري.
واژگان كليدي: آشفتگي (و بحران) مفاهيم, سنت, تجدد, كژتابي.
يكي از علل بحران روش شناسي در علوم سياسي، آشفتگي مفاهيم در اين رشته علمي است. بنابراين مقاله حاضر تكملهاي نسبت به مقاله «بحران روش شناسي در علوم سياسي»[1] محسوب ميشود. تفاوتي كه بين اين دو مقاله وجود دارد، در حوزه و گستره وجود بحران و آشفتگي ميباشد. به نظر ميرسد بحران روش شناسي در رشته[2] علوم سياسي هم در ايران و هم در ديگر كشورها وجود داشته باشد، در حالي كه موضوع مقاله حاضر _ يعني آشفتگي مفاهيم در علوم سياسي _ به ايران معاصر مربوط ميشود. پس در اين جا آشفتگي اخير اولاً به ايران و سپس به ايران معاصر محدود شده است. علت اين امر را بايد در ويژگيهاي خاص علوم سياسي در ايران معاصر جستجو نمود. آشفتگي مفاهيم سياسي در جهان متمدن بدان حد نيست كه آن را «بحران» بناميم. ايران قديم (ايران قبل از مشروطه) نه تنها با علم سياست مدرن ارتباطي نداشت، بلكه اصولاً هنوز با تجدد رويارو نشده بود تا زمينه آشفتگي مفاهيم براي آن ايجاد شود. مفاهيم سياسي قبل از سده گذشته، اگر آشفتگي داشت، به حد بحران نرسيده بود؛ چرا كه چندان بلوغ لازم را نداشت و با تجدد روبرو نشده بود. قيد سوم براي تيتر مقاله حاضر، حوزه علمي آن آشفتگي _ يعني علوم سياسي _ است. به نظر نميرسد فلسفه يا ادبيات و يا علوم طبيعي با چنان آشفتگي مفاهيم روبرو باشند.مقصود از «آشفتگي» در اين جا در هم آميختن مفاهيم تا آن حد است كه درك معاني را در بسياري مواضع مشكل مينمايد. ما در اين مقاله ابتدا منشأ اين بحران را ميكاويم، و سپس در قسمت دوم با ارائه نمونههايي مشخص به تأييد فرضيه مقاله اقدام مينماييم.
منشأ آشفتگي مفاهيم در علوم سياسي
براي يافتن منشأ آشفتگي مفاهيم علوم سياسي در ايران معاصر بايد به قيود سه گانه اين عنوان توجه نمود. منشأ بحران ميتواند به ويژگيهاي خاص علوم سياسي، يا به سرزمين ايران، يا به قيد معاصر بودن آن (و كژتابي مفاهيم) مربوط شود:
1 ـ ويژگيهاي خاص علوم سياسي
از آن جا كه در علوم سياسي گرايشهاي بين رشتهاي[3] مانند اقتصاد سياسي، جامعهشناسي سياسي و روانشناسي سياسي وجود دارد، تا چند دهه قبل نسبت به اين مسأله كه به رشته علمي مستقلي تبديل شده باشد، ترديد وجود داشت. هر چند تفكر سياسي در عهد باستان و در غرب، از يونان آغاز شده اما علم سياست به معناي نوين آن و به عنوان يك رشته آموزشي عالي تا حدي نو، طي صد سال گذشته رشد يافته است.[4]
مسأله ديگر در اين زمينه آن است كه «دانشواژههاي علم سياست كه دليل رواج عمومي و عاميانهاي كه دارند، پاكيزگي خود را از دست ميدهند و دستخوش ابهامات گوناگون ميشوند. برخي از سياستمداران و حقوقدانها كه نتايج كاربرد نادرست دانشواژههاي گوناگون علم سياست برايشان اهميت ندارد، آنها را در سخنان و نوشتههاي خود به كار ميبرند و موجب ابهام در تفاهم ميشوند. اين گونه افراد در واقع به كاربرد درست و دقيق دانشواژههاي سياسي توجه ندارند، بلكه آنها را براي ايجاد تأثير يا تأثير گذاري به كار ميبرند. از سوي ديگر، انديشههاي نو و نظريههاي ناشنيده گسترش مييابند. در نتيجه واژههاي جديدي رواج ميپذيرند و گاه واژههاي قديمي در معاني جديدي به كار ميروند. چنين وضعي شايد براي علمي كه در حال رشد است گريز ناپذير باشد، اما تفكر روشن و تفاهم را مختل ميكند.[5]» واژگان علوم سياسي وقتي به دست روزنامهنگاران يا سياستمداران غير حرفهاي ميافتد، به دليل تسلط آنها بر رسانهها، چه بسا به زودي جاي خود را به مفاهيم غير حرفهاي بدهد و در اندك زماني شيوع يابد.[6]
به قول آندرو هيود مسأله آن است كه كلماتي همچون آزادي، دموكراسي و عدالت نسبت به افراد مختلف معاني گوناگون مييابد، و بنابراين خود مفاهيم مسأله واره[7] ميشوند. از ديدگاه او، حداقل سه دليل براي اهميت فوق العاده مفاهيم در تحليل سياسي وجود دارد:
الف ـ ميل تحليل سياسي به عموميتسازي، بر خلاف تاريخ كه به تحليل وقايع خاص ميپردازد،
ب ـ اشتراك زبان علم سياست با زبان عاملان سياست و سياستمداران حرفهاي,
ج ـ عجين شدن مفاهيم سياسي با عقايد ايدئولوژيك. [8]
پيدايش ايدئولوژيهاي سياسي مدرن در اواخر قرن هيجدهم و قرن نوزدهم نه تنها زبان جديدي در سياست را پديد آورد، بلكه به ابهام و پيچيدگي آنها نيز دامن زد. اين مسأله بالاخص وقتي مفاهيم سياسي با ارزش داوريها و تمايلات ايدئولوژيك _ كه گاه ناخودآگاهانه نيز هستند _ آميخته ميشود, شدت مييابد. توصيه هيود به دانش پژوهان علوم سياسي آن است كه در خصوص كاربرد اين گونه اصطلاحات دقت لازم را داشته باشند تا از سوء برداشتها در مباحثات سياسي جلوگيري شود.[9]به همين دليل فلاسفه تحليل زبان _ فارغ از انتقاداتي كه ممكن است به آنها وارد باشد _ معتقدند كه اگر مفاهيم اصلي در هر رشته را به خوبي بكاويم، نزاعها حل يا منحل خواهند شد. به اعتقاد ويتگنشتاين فلسفه نظريه به حساب نميآيد، بلكه نوعي عمل تفسير[10]، ايضاح[11] و شرح و وصف يا تنوير[12] بازيهاي زباني[13] است. پس مسائل را نه از طريق ارائه اطلاعات جديد، بلكه با مرتب كردن چيزهايي كه هميشه ميدانستيم، ميتوان حل كرد. نظريات فلسفي كاربرد نادرست زبان هستند، و كار فيلسوف تشخيص و درمان اين بيماري محسوب ميشود. هدف فلسفه به جاي تدوين نظريات جديد، بايد روشن كردن كژيهاي نظريات بد باشد. [14]
پسامدرن ها و معتقدان به نظريه گفتمان براي واژگان معناي محصلي در نظر نمي گيرند. به اعتقاد ايشان , واژگان دال هاي تهي هستند كه معناي خود را از هم نشيني با ديگر واژگان پيدا مي كنند. طبق اين مبنا, مفاهيمي همچون عدالت و آزادي نيز دال بدون مدلول خواهند بود. بديهي است اگر اين نظريه ضد مبنا گرايانه مقبول افتد, در تعريف مفاهيم سياسي و حتي ترجمه واژگان دچار تحول خواهيم شد. عماد افروغ با رد اين فرض, معتقد است مي توان قدر متيقني از مفاهيم فلسفه سياسي به دست داد: ”بنده به هيچ وجه با قرائت كساني كه امروزه به گونه اي در پيوند با جريان هاي پست مدرنيستي مفاهيمي همچون عدالت و آزادي را دال بدون مدلول مي دانند, موافق نيستم. يعني نبايد به دليل اين كه نتوانستيم يك تعريف جامع و مانع از اين مفاهيم ارائه كنيم, از آن قدر متيقن هم دور شويم. “[15] به اعتقاد او هرچند مفاهيمي همچون آزادي و عدالت پارادكسيكال هستند, ولي مي توان به قدر متيقني در تعريف دست يافت. سوالي كه در اين جا قابليت طرح دارد آن است كه قدر متيقن بين كدام اقوال اخذ مي شود؟ آيا بين اقوال مانعه الجمع – مثل خود پسا مدرن ها از يك طرف و مدرن ها و مذهبي ها از طرف ديگر- مي توان قدر متيقن گرفت؟ مسأله ديگري كه باعث نوعي ابهام در واژگان (علوم سياسي) ميشود، عدم توجه به پيشينه تاريخي آنهاست. برخي مفاهيم و اصطلاحات در مقاطع مختلف تاريخي دچار تفسيرها و تعبيرهاي متفاوت و متنوعي شدهاند. همان گونه كه خواهيم ديد واژه «جامعه مدني» داراي چندين تعريف است، و بدون تبيين و تمايز همه آنها، نميتوان به برداشتي صحيح رسيد. در اين جاست كه يك واژه نه تنها در مقابل واژگان ديگر، بلكه در قبال مفاهيم مختلف كه در طول تاريخ داشته، معناي محصلي پيدا ميكند.از جمله آثار جوان بودن علوم سياسي آن است كه در مقايسه با علومي همچون فلسفه، داراي دانشنامهها و فرهنگهاي واژگان در حد مطلوب نميباشد. مفاهيم فلسفي هر چند در برخي موارد دچار ابهامند، ولي مراجعي همچون دانشنامه پل ادواردز تا حد زيادي مشكل را بر طرف ميكند. اين گونه دائره المعارفها حكم مرجع را دارند، و اختلافات برداشتها با رجوع به آنها تا حدي فيصله مييابد. اما در علوم سياسي وضع اين گونه نيست. براي يافتن تفاوتهاي ابتداييترين واژگان همچون «سياست»، «امر سياسي» «علم سياست»، «علوم سياسي»، «فلسفه علم سياست»، «فلسفه سياست», «فلسفه سياسي»، «انديشه سياسي» و «نظريه سياسي» كمتر منبع جامعي را ميتوان سراغ گرفت.
2 ـ ويژگيهاي خاص مفاهيم سياسي در ايران
مفاهيم سياسي در سطح جهاني از ابهاماتي خاص برخوردار است، اما در ايران _ به عنوان كشوري جهان سومي _ اين ابهامات به آشفتگي و بحران مفهومي بدل ميشود. در واقع بين دانشجوي ايراني و دانشجويي در يكي از كشورهاي جهان اول, در فهم مفاهيم سياسي تفاوت وجود دارد. برخي از مهمترين ويژگيهاي وضعيت مفاهيم سياسي در ايران عبارتند از:
2 ـ 1 ـ فقر منابع اصلي
كتب لغت (ديكشنريهاي) موجود به زبان فارسي آن قدر نيست كه بتواند آشفتگي مفاهيم در علوم اجتماعي به شكل عام، و بحران مفاهيم در علوم سياسي به شكل خاص، را درمان كند. دانشنامه (دائره المعارف) خاصي نيز در زمينه علوم سياسي به زبان فارسي وجود ندارد. از طرف ديگر بين كتابهاي لغت هم سازگاري و هماهنگي خاصي در ترجمه واژگان به چشم نميخورد.
2 ـ 2 ـ معضل ترجمه
وقتي منابع به زبان فارسي يافت نشود، به ناچارمجامع علمي به سمت ترجمه روي ميآورند. از آن جا كه علوم سياسي عمدتاً در غرب رشد كرده، جهان سوم براي رساندن خود به سطح علمي لازم، ترجمه كتب از زبان مبدأ به زبان مقصد را ضروري ميبيند. چون در ايران، تسلط به زبانهاي خارجي چندان وضع خوبي ندارد،[16] دانش پژوهان تا حد زيادي بايد منتظر بمانند تا كتب مهم و مرجع به زبان فارسي ترجمه شود.
زبان براي تفهيم و تفهم است، و اگر كتابي از زبانهاي خارجي به زبان فارسي ترجمه ميشود، به اين هدف است كه مخاطبان از مراد نويسندگان آگاه شوند. به برخي از واژگان جديد در حوزه علوم انساني توجه نماييد: استعجالي، هايش، خدمت، زمان پريشي، رهيافت، رويكرد، آمايش، جمله واره، پيوستار، رمزگشايي، راززدايي، همپرسه، بوم شناسي، مثالواره، بسامد، نظر آزمايي، ميانجهان، پرسمان، روان نژندي، روان پريشي، گشتاور، گشتار، خود كامروايي و گفتمان.
آيا به نظر نميرسد گاهي فهم واژگان انگليسي سادهتر از ترجمه آنها باشد؟ و آيا رويه واحدي در ترجمه لغات جديد (و مراد از آنها) وجود دارد؟ اگر شما ندانيد كه «خدمت» همان «كاركرد» يا function است[17],آيا معناي اصطلاحي آن را ميتوانيد درك كنيد؟ در اين جا از واژه انگليسي به ترجمه فارسي آن را منتقل شديد, يا برعكس!؟ آيا ميتوان «رهيافت» را به «تلاش براي ادراك معرفت» و «رويكرد» را بيشتر ناظر به حوزه عملياتي مربوط دانست، و در عين حال هر دو واژه را ترجمه approach معرفي نمود!؟ [18] چگونه ممكن است از تلفيق «رهيافت» از يك سو، و حقيقت (گوهر) وجود با واقعيت (ذات) وجود از سوي ديگر، «رهيافت»هاي گوناگوني به دست آيد!؟[19]
ترجمه كتاب معروف افلاطون به “جمهور“ يا “جمهوري“ از فقر واژگان و اشتراك لغات ناشي شده است. جمهوري يكي از اقسام و اشكال نظامهاي سياسي است. در قاموس سياسي, جمهوري حكومت دموكراتيك يا غيردموكراتيكي است كه زمامدار آن توسط رأي مستقيم يا غيرمستقيم اقشار مختلف مردم انتخاب شده, و توارث در آن دخالتي ندارد, و بر حسب مورد, مدت زمامداري محدود است.[20] ولي كتاب مشهور افلاطون كه به «جمهوري» يا «جمهوريت» ترجمه شده با معناي فوق تفاوت دارد. خواننده امروزي ممكن است از آن چنين دريابد كه موضوع كتاب به نوع خاصي از حكومت مربوط ميشود, حال آن كه چنين نيست و واژه يوناني عنوان كتاب يعني پوليتيكا و معادل لاتيني آن رسپوبليكا صرفاً به معناي كشور يا جامعه يا سازمان حكومت است.[21] معناي اصلي republic , همان گونه كه افلاطون به كار برده, دولت است, و معناي جديد آن (در مقابل حكومت پادشاهي) از قرن هفدهم مرسوم شد.[22] در ترجمه فارسي كتاب افلاطون, واژه “جمهور“ ترجيح دارد, تا با جمهوري كه نوعي حكومت است اشتباه نشود. برخي معتقدندترجمه بهتر آن، «مصالح عامه» است، چرا كه Res به معناي امر و publica به معناي عام و عمومي است. پس جمهوريت يعني اداره مدينه كه از جمله مصالح عامه تلقي ميشود.
شايد ترجمه reform به “اصلاح“ در زبان فارسي نيز از فقر واژگان ناشي شده باشد, چون اين كلمه در فرهنگ ديني و ملي ما بار ارزشي مثبت – و چيزي غير از واژه اي در مقابل انقلاب – داراست.[23]
بخشي از مشكلات ترجمه واژگان زبان مبدأ به زبان مقصد، از محدوديتهاي زبان ناشي ميشود. اگر در زبان مقصد تعدد واژگان در حد كافي موجود نباشد، چه بسا چند واژه مختلف زبان مبدأ در مقابل يك واژه زبان مقصد قرار گيرند. به طور مثال وقتي خواننده با عنوان كتابي همانند «ساخت اجتماعي واقعيت»[24] برخورد ميكند، اولين چيزي كه در مقابل «ساخت» به نظر ميرسد واژه structure است؛ در حالي كه در اين جا مقصود از ساخت چيزي جز «ساخته شدن» (construction) نميباشد.
همچنين است اصطلاح «تبيين» كه گاه در مقابل توصيف مشاهدتي و تحليل و نقد و تجويز به كار ميرود (explication), و گاه به عنوان روشي در علوم اجتماعي(explantion) [25].
برخي مترجمان Geist هگل را به «روح» و برخي به «ذهن» ترجمه كردهاند. از ديدگاه طباطبايي Geist هگل را نميتوان به ذهن ترجمه كرد،[26] هر چند هيچ يك از دو واژه فارسي كشش رساندن معناي مد نظر هگل را ندارند.
غني نژاد در نقد كاتوزيان معتقد است به راحتي نميتوان اصطلاحاتي همچون «خلق»، «توده» و مردم را در مقابل Nation گذاشت، چرا كه اولاً در خود اروپا هم اين واژه ابهام دارد، و ثانيا بايد به تحول جوامع سنتي به جوامع مدرن و جدايي و تقابل بين قدرت سياسي (دولت) و جامعه مدني (مردم) توجه نماييم. وي سپس به نقد واژگان تركيبي همانند «دموكراسي ايراني» و «سوسياليسم ايراني» ميپردازد:
«آقاي كاتوزيان به وضوح «ملي» را معادل «دموكرات» قرار ميدهد، و به اين نكته مهم توجه ندارد كه واژه «دموكراسي» به مفهوم غربي آن در فرهنگ ايراني هيچ گاه وجود نداشته است. يكي از ويژگيهاي بيشتر روشنفكران سياسي ايران عدم درك صحيح آنها از ماهيت جوامع جديد و چگونگي پيشرفت آنهاست. نكته سنجيهاي آقاي كاتوزيان در مورد مفهوم «ملت» نزد ايرانيان و نتيجهگيريهاي خاصي كه از آن به عمل ميآورد، همانند «دموكراسي ايراني» و «سوسياليسم ايراني» كمكي به روشن شدن مباحث سياسي در كشورمان نمينمايد، بلكه شايد بتوان گفت آب را بيشتر گل آلود ميكند.» [27]
غرض ما از ذكر نقد غني نژاد بر كاتوزيان، وارد شدن در بحث محتوايي آنها نيست، بلكه در صدديم فقط آشفتگي مفاهيم در حوزه سياست در ايران را نشان دهيم و آن را به مشكلات ترجمه مرتبط نماييم.
2 ـ 3 ـ جعل اصطلاح
به نظر ميرسد در برخي كتب و نزد برخي صاحب نظران، به مسائل جعل اصطلاح با تسامح نگاه شده است. گروهي از نويسندگان وقتي با محدوديت واژگان مواجه ميشوند و نميتوانند مرادات خود را در قالبهاي موجود بريزند، اصطلاحاتي جعل مينمايند. در عين حال بايد توجه داشت كه حداقل دو شرط براي اين كار وجود دارد: اول آن كه به راستي واژهاي براي رساندن آن معنا موجود نباشد، و دوم آن كه نويسنده از نظر علمي در شأنيت و مقامي باشد كه بتواند اصطلاح جديدي ابداع نمايد.
2 ـ 4 ـ كاركرد ناقص مراجع ذيصلاح
به شكل مشخص فرهنگستان زبان و ادب فارسي و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي در كاربرد صحيح واژگان در جامعه ما مسئوليت مستقيم دارند. اگر نخبگان جامعه ما توسط دو نهاد فوق گرد هم آيند و فرهنگها و دانشنامههاي معتبري در راستاي جلوگيري از آشفتگي مفاهيم در علوم مختلف تنظيم نمايند، اميد آن ميرود كه محافل دانشگاهي و علمي كشور به آنها اقتدا كنند و جامعه علمي ما را از وضع كنوني برهانند. به راستي بايد برخي از مشكلات و معضلات محتوايي _ بالاخص در علوم انساني _ را ناشي از تبيين ناكافي مفاهيم دانست.
3 ـ رويارويي با تجدد
شايد بتوان گفت مهمترين منشأ بحران مفاهيم سياسي در ايران معاصر رويارويي سنت (و دين) با تجدد بوده است. سنت و تجدد از دو جنس هستند و از دو دستگاه مفهومي متمايز برخوردارند. حدود يك سده قبل ايرانيان با مظاهر تجدد غربي آشنا شدند. در خود واژه «مشروطه» هم بحث بود كه از ريشه «شرط» آمده است يا تغيير شكل يافته اصطلاح La Charte فرانسوي است! به هر حال واكنش ايرانيان نسبت به پيشرفت اروپائيان يكسان نبود. برخي به طور مطلق آن را پذيرفتند، برخي با آن به مخالفت برخاستند، و نهايتاً گروهي سعي در اتخاذ نقاط مثبت تمدن مدرن و ايجاد هم نهادي جديد از سنت پيشين و مدرنيته شدند. گروه اول و بويژه گروه سوم چارهاي جز يافتن نسبت مفاهيم موجود و مفاهيم جديد را نداشتند: آيا مفاهيم مدرن و سنتي متفاوتنديا تمايزي ماهوي بين آنها وجود دارد؟
آن چه در عمل اتفاق افتاده آن بود كه مفاهيم مدرن بدون وجود نظارت و ملاكي خاص، و بدون وجود خواست و اراده ما وارد مفاهيم موجود در سنتي ما شدند و وضعيت مفاهيم بالاخص در حوزه سياست را آشفته نمودند. جابري به دقت اين خلط روش شناختي را به بحث گذاشته است. به اعتقاد او اگر مفاهيم سنتي و مدرن را تفكيك نكنيم، ابتدا دچار خلط روش شناختي، و سپس دچار خلط معرفت شناختي و تاريخي ميشويم. به اعتقاد او «امت»[28] در زبان عربي و «امت» در اصطلاح قرآني دو چيز متفاوت است. اصطلاح نخست به معناي تخصصياش زاده مدرنيته است, و با مفهوم ديني و قرآني «امت» تفاوت دارد. به نظر وي كسي كه بين مفاهيم مدرن و سنتي تفكيك نميكند, همانند كسي است كه معناي جديد صاروخ (موشك) را با معناي لغوي و قديميش، يعني كثير الصراخ (فريادگر)، يكسان ميپندارد! [29]
همچنين است مفهوم «انقلاب» در شكل كلاسيك و مدرن آن. متفكران يونان اگر از انقلاب سخن ميگفتند،[30] چيزي جز تبديل حكومتها به يكديگر را اراده نميكردند، در حالي كه انقلاب در مفهوم مدرن آن بر محور بودن سوژه خود مختار و نقشي كه در يك جامعه ميتواند ايفا كند, تأكيد دارد. بنابراين انقلاب در مفهوم كلاسيك خود (تبديل انواع حكومت به يكديگر با حركتي دوراني) و انقلاب به مفهوم مدرن ، مشترك لفظي هستند.
چه بسا براي خواننده اين سوال به وجود آيد كه بالاخره نسبت مفاهيم سنتي و مدرن را چگونه بايد بررسي كرد؟ آيا آنها قياس ناپذير هستند؟
جابري به اين سؤال پاسخ منفي ميدهد و معتقد است ميتوان پاسخ احتمالي متون سنتي را نسبت به موضوعات جديد به بحث گذاشت. به همين دليل او مقالهاي تحت عنوان «وضع كنون جهان عرب از ديدگاه افلاطون و ابن رشد!» به نگارش درآورده است. [31] به نظر ميرسد ديدگاه جابري با آن چه «ظرفيت سنجي» نام نهادهايم،[32] هم خواني دارد.
طباطبايي در بحث سنت و مدرنيته به مسأله ديگري به نام «ايدئولوژي جامعه شناسانه» اشاره ميكند و معتقد است اين مسأله به بحران وضعيت فعلي ما شدت بخشيده است. وي مينويسد:
«بحران تجدد در ايران و شكست آن، به رغم كوششهاي صدوپنجاه ساله گذشته، بحراني در بنيادهاي عقلانيت است. به كارگيري روش جامعه شناختي در شرايطي كه مشكل مباني مطرح است _ و افزون بر اين به دنبال تصلب سنت، مباني علوم اجتماعي بر ما معلوم نيست _ به اين دليل اساسي موجه نيستكه جامعه شناسي اگر مباني نظري آن روشن نباشد، خود بن بستي بر بن بست كنوني خواهد افزود.»[33]
از ديدگاه او انديشه سياسي ما در دوران زوال و انسداد قرار دارد، و اگر ميشل فوكو در روش باستان شناسي خود شرايط امكان را طرح ميكند، طباطبايي در خصوص وضعيت انديشه سياسي در ايران معاصر شرايط امتناع را مورد توجه قرار ميدهد.[34] بر اين اساس ايدئولوژيهاي جامعه شناسانه نه تنها ما را از شرايط انساني و آشفتگي مفاهيم نميرهانند، بلكه به نحوي بر بحران مفاهيم و كژتابي آنها ميافزايند.
در مقابل, علي ميرسپاسي معتقد است نگرشهاي ادبي / فلسفي نميتوانند معضل عقبماندگي ما را درمانكنند و بنابراين با اقتدا به ريچارد رورتي بايد به تقدم دموكراسي و جامعه شناسي بر فلسفه رأي داد.[35] وي در باب آشفتگي مفاهيم معتقد است بسنده كردن به تعاريف لغتنامهاي و عدم شناخت از مقولاتي مانند سنت و تجدد , بدون در نظر گرفتن زمينههاي تاريخي كه اين مفاهيم از آن ظهور كردهاند, ميتواند سبب آشفتگي انديشهورزي درباره مدرنيته و دموكراسي در ايران گردد. آن چه امروز به عنوان پديدهاي مدرن تعريف ميگردد, ميتواند تحت شرايطي تبديل به پديدهاي سنتي شود. به اعتقاد او پديدههاي مدرن و سنتي سيالاند, و همان گونه كه مارشال برمن معتقد است, تقليل دادن مدرنيته به مدرنيزاسيون و يا مدرنيسم, به حذف دموكراسي ميانجامد.[36]
4 ـ كژتابي مفاهيم
صرف رويارويي با تجدد، مستلزم كژتابي[37] مفاهيم نيست. چه بسا ملتي با مدرنيته رويارو شود، ولي آن را تقريباً به آن شكل كه هست، درك نمايد. اما اگر فاصله سنت يك ملت با تجدد زياد باشد، مفاهيم در حين ورود به دايره سنت دچار دگرگوني ميشوند. اين مسأله را ميتوان با مثال ترجمه مفاهيم از زباني به زبان ديگر واضحتر كرد. اگر از زبان انگليسي قصد ترجمه به زبان فرانسه داشته باشيم، با مشكلات كمتري نسبت به ترجمه آن به زبان فارسي يا چيني مواجه ميشويم؛ چرا كه از نظر تاريخي اشتراك زيادي بين زبان انگليسي و فرانسه وجود دارد (هر چند از نظر ريشه با هم متفاوتند).
كژتابي مفاهيم ممكن است به شكل خودآگاهانه يا ناخودآگاهانه صورت پذيرد، اما شكل دوم عموميت بيشتري دارد. اگر متفكران ملت غير مدرن اين پيش فرض را داشته باشند كه سنت و دين ما «همه چيز» را در خود دارد، چه بسا به شكل خود آگاهانه مفاهيم مدرن را با كژتابي مواجه نمايند. در اين صورت هنگام مواجهه با مفاهيم مدرن، از نظر روانشناختي اين تمايل وجود دارد كه مشابه آنها را در سنت و دين بيابند و اعلام نمايند كه «ما قبلاً از شكل كاملتر آن برخوردار بودهايم»! مصداق اين بحث را در اصطلاح «جامعه مدني» و «دموكراسي» پي خواهيم گرفت.
برخي مصاديق آشفتگي مفاهيم سياسي در ايران معاصر
در اين قسمت از مقاله به برخي مصاديق آشفتگي مفاهيم سياسي در ايران معاصر ميپردازيم، و نشان ميدهيم كه چگونه يك يا چند عامل از عوامل سه گانه بر شمرده در ايجاد بحران مفهومي در هر يك از موارد زير دخيل ميباشند:
1 ـ سياست، علوم سياسي، فلسفه سياسي، كلام سياسي و فلسفه علم سياست
ابتدا بايد سياست به معناي لغوي (تربيت كردن) و سياست به معناي خط مشي[38] را از بحث خود كنار گذاريم. سياست اصطلاحي گاهي به عنوان فعاليتي كه از طريق آن مردم قوانيني را ايجاد و اجرا ميكنند به كار ميرود، و گاهي به معناي رشتهاي دانشگاهي براي مطالعه اين فعاليت.[39] در زبان فرانسه امر سياسي را le politique و علم سياست را La politique مينامند. البته اصطلاح اول معناي خط مشي, و اصطلاح دوم معناي مرد سياسي را نيز دربردارد.
شايد بتوان چهار مفهوم مختلف در سياست را از هم تمييز داد:
الف) هنر حكومت و فعاليتهاي دولت: تعريف كلاسيك سياست (مشتق از polis)، فعاليتي دولت _ محور را تداعي ميكند، و بنابراين اكثر مردم و نهادها و فعاليتهاي اجتماعي خارج از سياست قرار ميگيرند.
ب) سياست فعاليت «عمومي» است نه فعاليتي مربوط به علائق «خصوصي» افراد. اين فكر به ارسطو باز ميگردد كه معتقد بود تنها انسان ميتواند زندگي خوبي داشته باشد.
ج) سياست به عنوان ابزار خاص حل نزاع: اختلافات بايد از طريق مذاكره و وساطت حل شوند، نه از طريق زور و قدرت.
د) سياست به عنوان توليد ، توزيع و استفاده از منابع حيات اجتماعي: در اين معنا سياست چيزي درباره قدرت است. فيمينيستها و ماركسيستها حامي اين تعريف هستند.[40]
از آن جا كه در مقالهاي ديگر به تعريف سياست، علم سياست، علوم سياسي و فلسفه سياسي پرداخته شده،[41] در اين جا تنها به طرح چند پرسش اكتفا ميشود:
ـ در كدام منبع در دسترس ما بين سياست، علم سياست، علوم سياسي، فلسفه سياسي, انديشه سياسي و نظريههاي سياسي تفكيك دقيقي وجود دارد؟
ـ در كدام متن علوم سياسي به زبان فارسي, نسبت فلسفه سياسي، فلسفه سياست و فلسفه علم سياست توضيح داده شده است؟[42]
ـ آيا بين فلسفه سياسي تحليلي و فلسفه سياسي قارهاي (بر اروپا) تمايز قائل شدهاند؟
ـ تفاوت دقيق كلام سياسي و فلسفه سياسي در چيست؟
ـ اگر «فلسفه سياسي» به وصف «اسلامي» متصف شود، چه تفاوتي با كلام سياسي خواهد داشت؟
ـ چگونه است كه كتابي با عنوان «فلسفه سياسي اسلام» در ايران چاپ ميشود,[43] ولي به «فلسفه سياسي» مربوط نيست, و دو سال بعد به «سياست در اسلام» تغيير نام مييابد!؟
ابهام در اين گونه سوالات نشان ميدهد كه احتمالاً دانشجوي علوم سياسي در ايران از ابتدا با بحران مفاهيم حتي در مورد عنوان رشته خود! روبرو ميشود و شايد اين بحران تا پايان مقاطع تحصيلات عالي ادامه پيدا كند. چه بسا خواننده تأييد كند كه «سلائق» برخي از اساتيد در پاسخ گفتن به سوالات فوق با ديگران نيز تفاوت داشته باشد!
2 ـ دولت
دولت به معناي مدرن عبارت است از آن واحد سياسي كه داراي چهار عنصر جمعيت، حكومت، سرزمين و حاكميت ميباشد.[44] دولت ممكن است به معناي قوه مجريه و يا حكومت نيز به كار رود. در عين حال واژه «دولت» در كتاب نظريههاي دولت در فقه شيعه[45] به هيچ يك از سه معناي فوق نيست؛ چرا كه اصولاً فقهاي شيعه نظر خاصي راجع به دولت نداشتهاند، بلكه آراي ايشان به حاكميت و مشروعيت ناظر است.[46]
تشويش در مفهوم دولت در كتاب نظام سياسي و دولت در اسلام نيز وجود دارد. در آن جا دولت به دو معنا در نظر گرفته شده است: مجموعه خاصي از افراد و حاكمان، و مجموعه خاصي از نهادهاي برتر. از ديدگاه نويسنده محترم آن كتاب، تعريف آستين رني (مجموعهاي از افراد و نهادها كه قوانين فائقه در يك جامعه را وضع، و با پشتوانه قدرت برتري كه در اختيار دارند، اجرا ميكنند) بين دو تعريف فوق جمع كرده است.[47] در اين جا دو مسأله به وجود ميآيد: اول آن كه چرا به جاي تعاريف مصطلح دولت از دو تعريف نامأنوس استفاده شده، و دوم آن كه چرا نويسنده در آن جا بين معناي كلاسيك و مدرن دولت تفكيك ننموده است. عناويني همچون استمرار دولت و عضويت غير ارادي افراد[48] به دولت مدرن نظر دارد. در حالي كه «دولت» در عنوان درس و كتاب «نظام سياسي و دولت در اسلام» نميتواند منحصر به مفهوم مدرن آن باشد.
كتاب درآمدي بر تحول نظريه دولت در اسلام[49] نيز نه مربوط به «دولت» است، و نه «تطوري» را نشان ميدهد. نويسنده در مقدمه كتاب مينويسد: «موضوع اين كتاب، تاريخ تطور نظريه دولت در اسلام، به ويژه نظريه ولايت فقيه است»،[50] در حالي كه نظريه ولايت فقيه نميتواند نظريه دولت تلقي شود.
در بحث سكولاريسم نيز گاهي بين ارتباط دين و سياست با ارتباط نهاد دين (روحانيت) و دولت خلط ميشود. از آن جا كه بين اين دو مسأله تلازم منطقي وجود ندارد، چه بسا بتوان با حفظ ارتباط دين با سياست، به جدايي نهاد دين از دولت رأي داد.
3 ـ مشروعيت
مشروعيت يا legitimacy از واژه لاتين legitimare به معناي «اعلام قانونيت» است. هيود به شكل مشخص بين كاربرد اين اصطلاح در فلسفه سياسي و علوم سياسي (و جامعه شناسي سياسي) تفكيك قائل شده است. فلاسفه سياسي عموماً مشروعيت را به عنوان اصل عقلاني يا اخلاقي كه حكومت بر اساس آن شهروندان را به اطاعت فرا ميخواند، تعريف ميكنند. بنابراين «ادعاي» مشروعيت مهمتر از «واقعيت» اطاعت به نظر ميرسد. اما از طرف ديگر دانشمندان علوم سياسي در اصطلاحات جامعه شناسانه، آن را به تمايل به همسازي با نظام قانون _ بدون توجه به منشأ كسب آن _ معنا ميكنند.[51]
در متون سياسي به زبان فارسي، نه تنها تفكيك روشني بين مشروعيت از ديدگاه فلسفه سياسي و جامعه شناسي سياسي صورت نگرفته،[52] بلكه چه بسا بين آنها خلط شده است:
«مشروعيت به معني قانوني بودن يا طبق قانون بودن است. بعدها واژه مشروعيت در اشاره به روشهاي سنتي، اصول قانون اساسي و انطباق با سنتها به كار برده شد. بعد از آن هم مرحلهاي فرا رسيد كه در آن عنصر رضايت به معني آن افزوده شد. در عصر حاضر نخستين بار ماكس وبر مفهوم مشروعيت را به صورت مفهومي عام بيان كرد. به عقيده او مشروعيت بر باور مبتني است، و از مردم اطاعت ميطلبد. مشروعيت با باورهاي اخلاقي يا رفتار مساعد مترادف نيست، بلكه فقط پايهاي است براي توجيه اقدامات قدرتمندان ]رابرت[ دال با اين توصيف نشان ميدهد كه مشروعيت برخورداري از خصوصيات درستكاري، كاميابي يا خير اخلاقي است.»[53]
در اين نقل قول نه تنها بين دو معناي مشروعيت در حوزه فلسفه سياسي (و فلسفه اخلاق) و علوم سياسي و (جامعه شناسي سياسي) تفكيكي ديده نميشود، بلكه مشخص نيست كه اگر مشروعيت «پايهاي است براي توجيه اقدامات قدرتمندان»، چگونه نقل قول رابرت دال آن را تأييد ميكند.
در خصوص واژه «مشروعيت» شايد بتوان گفت در متون غربي ابهام چنداني وجود ندارد، ولي در برخيمتون فارسي بهدلايل مختلف بينوجوه مشروعيت و نسبت آن با قانونيت و مقبوليت خلط شدهاست.
4 ـ نظام سياسي
در زبان فارسي «نظام» هم ترجمه system است، و هم ترجمه regime , در كتاب مباني حقوقي ـ كلامي نظام سياسي در اسلام[54]، نظام هم معادل رژيم و هم معادل سيستم معنا شده است![55] جالب آن است كه جلد كتاب مباني حقوقي _ كلامي نظام سياسي در اسلام عنوان گرفته، در حالي كه در صفحه دوم عنوان به «مباني حقوقي و كلامي» تغيير مييابد. مشخص نيست مباني حقوقي _ كلامي چگونه معجوني است!
5 ـ ايدئولوژي
دانشنامه بلكول ايدئولوژي را الگوهاي عقايد و اظهارات نماديني معرفي ميكند كه جهان را ارائه، تفسير و ارزيابي ميكنند. هدف ايدئولوژي شكل دادن، بسيج، هدايت، سازماندهي و توجيه اشكال خاص راهكار و اعتراض به ديگران ميباشد. دوتريسي در سال 1796 اين اصطلاح را براي مطالعه نظام مند و انتقادي و احساساتي خاستگاههاي عقايد به كاربرد.[56] دانشنامه فوق سپس به تفاوت كاربرد واژه ايدئولوژي نزد ماركس، مانهايم و ديگران ميپردازد. براي ماركس، ايدئولوژي آگاهي كاذب بود، در حالي كه نزد مانهايم اوتوپيا از جانب مردم، و ايدئولوژي از جانب هيأت حاكم اتخاذ ميشود. بنابراين همواره اوتوپيا شكل آرماني و ايدئولوژي شكل محافظه كارانه دارد. از ديدگاه وي، اصطلاح «ايدئولوژيك» براي نوع خاصي از كژتابي[57] به كار برده ميشود كه از «عهده توضيح و تحليل واقعيتهاي جديد مربوط به يك موقعيت برنيايد» و نيز «بكوشد كه با انديشيدن به آن واقعيتها در مقولههاي نامتناسب آنها را كتمان كند.» به نظر مانهايم اين طرز فكر هنوز تا اين زمان رشد كامل نيافته است. كژتابي اوتوپيايي، از سوي ديگر، از زمان حال فراتر ميرود و به سوي آينده رو ميكند، و از طرز فكري سرچشمه ميگيرد كه «آن سوي اكنون» است. بنابراين يك شرط اضافي لازم براي طرز فكر اوتوپيايي همانا گرايش واقعي به نابود ساختن وضع موجود ميباشد. بنابر نظر مانهايم متمايز كردن ايدئولوژيها از اوتوپيا هميشه كار سادهاي نيست، چرا كه هر دو فراسوي واقعيت كنوني هستند و بنابراين براي دانستن اين كه واقعيت چيست، نوعي قضاوت ارزشي لازم داريم. دشواري ديگر اين است كه غالباً ممكن است خصوصيتهاي اوتوپيايي و ايدئولوژيك را در ديدگاه يك طبقه به هم آميخته يافت.[58]
عبدالله عروی به خوبی معانی مختلف این اصطلاح را در قرن هیجده (نادانی)، هگل (دستگاه فکری بیانگر روح که یک دوره تاریخی را به سوی هدف مشخصی در نقشه عمومی تاریخ به پیش میبرد)، مارکس (دستگاه فکری منعکس کننده ساختار جامعه)، نیچه (اوهام و ترفندهایی که انسان قربانی شده به وسیله آن در مقابل قانون زندگی واکنش نشان میدهد)، و فروید (مجموعه اندیشههای برخاسته از همخردی که رفتار خلاف قانون لذت را که برای برپایی تمدن ضروری است، توجیه میکند) از هم تفکیک میکند.[59] تفاوت ايدئولوژي نزد مانهايم و ماركس با تعاريف ماركس از اين واژه مشخص ميشود: «حل ذهني تضادهايي كه در عمل حل نتواند شد»، و «فرافكني ناتوانائيهاي آدمي در آگاهي».[60] پس هر گاه كوشش شود كه تضادهايي كه در عمل قابل دفع نيستند, در آگاهي حل شوند، ايدئولوژي لزوماً آنها را انكار و مخفي ميكند. چنان كه پولانزاس مينويسد: «كار دقيق ايدئولوژي اين است كه تضادهاي واقعي را پنهان كند و در سطحي تخيلي، گفتار نسبتاً منسجمي را كه مبين افق تجربه اشخاص باشد از نو بسازد. ماركس پيوسته اين نفي تضادهاي واقعي را نوعي قلب واقعيت به شمار ميآورد، هر چند شكل ناخودآگاهانه داشته باشد.“[61]
در مجموع مي توان ديدگاه هاي مربوط به ايدئولوژي را به سه دسته تقسيم نمود: تعابير خنثي يا بي طرف از ايدئولوژي (همانند تعاريف لنين, لوكاچ و مانهايم), تعابير منفي و انتقادي (مثل تعاريف ماركس و انگلس) و تعبير جانبدارانه (مثل تعبير آلتوسر). بر خلاف نئوماركسيست ها كه تعاريفي متمايز از نگرش ماركسيست هاي كلاسيك اتخاذ نموده اند, ليبرال ها با تقليل ايدئولوژي هاي مختلف به قرائت توتاليتر در دام تعريفي خاص از اين واژه گرفتار شده اند.[62]
وجه اشتراك ماركس و دوركيم و آلتوسر و حتي سنت تجربي انگليسي زبانان آن است كه علم را در مقابل ايدئولوژي قرار ميدهند.[63] به اعقتاد خورخه لاين علم به خودي خود ايدئولوژيك نيست اما ادعا كردن در اين باره ممكن است ايدئولوژيك باشد.[64]
حال ببينيم كاربرد «ايدئولوژي»در جامعه ما به چه شكل است، و آيا مخاطبان از كاربردهاي مختلف آن آگاهند يا خير. شريعتي كه اسلام را ايدئولوژيك ميداند، ظاهراً به سه عنصر آن يعني ترسيم وضع موجود، تقبيح وضع موجود و ترسيم وضع مطلوب (و احتمالاً ارائه راهكارها) نظر دارد. تفاوت اين برداشت با ايدئولوژي نزد ماركس و مانهايم آشكار به نظر ميرسد. ايدئولوژي نزد ماركس آگاهي كاذب است و به تقبيح وضع موجود نميپردازد. نزد شريعتي، برخلاف مانهايم ايدئولوژي شكل انقلابي دارد.
سروش ايدئولوژي را «انديشههاي باطل دليل برندار» معرفي ميكند و در مقابل علم كه معرفت حقيقي است قرار ميدهد.[65] ايدئولوژي نزد مكتب ماركسيسم، حجاب واقعيت، مقتضاي نحوه معيشت آدميان و امري طبقاتي محسوب ميشود. اما شريعتي از ايدئولوژيك كردن دين، معناي ماركسيستي آن را اراده نميكرد.[66] از ديدگاه سروش (بر خلاف ماركس كه دين را نوعي ايدئولوژي ميدانست) دين فربه تر از ايدئولوژي است، چرا كه ايدئولوژيها به منزله سلاح عمل ميكنند، متناسب با نوع دشمن و نوع پيكار ساخته ميشوند، حركت زا هستند نه حقيقت جو، فقط مربوط به دوران تأسيس هستند و نياز به مفسران رسمي دارند.[67]
با اين وجود شايد جاي سوال باقي باشد كه آيا شريعتي اين اوصاف را براي انديشه ايدئولوژيك خود ميپذيرد؟ و دين به چه معنا فربه تر از ايدئولوژي است و ايدئولوژي به چه معنا نميتواند ديني باشد؟
به اعتقاد افروغ, تعريف سروش ضمن آن كه بر قرائت خاصي از ايدئولوژي انطباق دارد, به شكل كامل با مباحث شريعتي هم خواني پيدا نمي كند. در واقع وصف پنجم سروش از ايدئولوژي (تأكيد بر حركت, نه كشف واقعيت) در مورد شريعتي منتفي مي شود, چرا كه اگر منظور از كشف حقيقت كشف واقعيت باشد كه شريعتي اين امر را به علم و فلسفه واگذار كرده, و اگر منظو آرمان ها و مطلوب هاي انساني باشد كه او به ايدئولوژي وانهاده است.[68]
در مجموع ميتوان گفت ايدئولوژي در علوم اجتماعي و علوم سياسي به خودي خود ابعادي چند پهلو دارد، و گاهي به معناي مثبت و گاه ديگر به معناي منفي به كار رفته است. ناپلئون از اين واژه براي بي اعتبار ساختن عقايد منتقدانش استفاده كرده بود، در حالي كه پرولتاريا، از ايدئولوژي به صورت حربهاي عليه طبقه حاكم سود ميجويد, و مانهايم هم آن را در مقابل اوتوپيا قرار ميدهد. در ايران معاصر نه تنها اين گونه كاربردهاي مختلف مفهوم ايدئولوژي از هم به خوبي تفكيك نشدهاند، بلكه به شكل آزادتري اين واژه را به كار ميبرند.
6 ـ چپ و راست
اين دو اصطلاح در سياست و تحليل سياسي به خودي خود از ابهام برخوردارند، اما استفادههاي روزنامه نگارانه و كاربرد آنها توسط سياستمداران بر ابهام آن افزودهاند. در ايران معاصر هم اين ابهامات به شكل خاص خود وجود دارند.
شايد اولين كاربرد اين دو اصطلاح در مجلس فرانسه بود كه طرفداران توده مردم در سمت چپ نشسته بودند. [69] اما امروزه به دلايل مختلف اين دو اصطلاح معاني مبهمي را القا ميكنند. اولاً چپ و راست در سياست و اقتصاد به دو معنا هستند. ثانياً در دورهها و كشورهاي مختلف و نزد متفكران متعدد، معاني متفاوتي پيدا كردهاند. ثالثاً به شكل وسيع توسط سياستمداران و روزنامهنگاران به كار ميروند. رابعاً تركيبات مختلفي همانند «چپ ميانه» , «راست شديد» , «چپ نو» و «راست نو» از آنها ساخته شده است. كاربرد اين دو اصطلاح در ايران معاصر نشان ميدهد كه چگونه با آن همه ابهام، هر روز توسط افراد مورد استفاده قرار ميگيرند. چرا ما عدهاي را چپ ميناميم؟ آيا الزاماً چپهاي ما دموكرات هستند؟ آيا بين چپ اقتصادي و چپ سياسي تمايز قائل ميشويم؟ آيا اصولاً راستها و چپهاي ما داراي فكر و نظريه منسجم و لايتغيري در طول زمان هستند، كه به آن دليل بر آنها چپ يا راست را اطلاق كنيم؟
7- حزب
اصطلاح تخصصي «حزب» در معناي مدرن آن را نبايد با مفهوم لغوياش (گروه) خلط نمود. حزب سياسي به عنوان «چرخ دنده ماشين دموكراسي» با مفهوم فرديت، حقوق شهروندي، دموكراسي و تقدم حق بر تكليف گره ميخورد. به اعتقاد موريس دوورژه:
«تشابه كلمات نبايد موجب اشتباه شود. در نظامهاي باستان، گروههايي را كه موجب تقسيم جمهوريها ميشدند، حزب ميخواندند. در ايتالياي عهد رنسانس، دستههايي كه دور افرادي جمع ميشدند را حزب ميناميدند. آنها به باشگاههايي كه محل اجتماع نمايندگان مجالس انقلابي بود، حزب ميگفتند. در برابر اين گروهها دستههاي ديگر مركب از سازمانهاي وسيع مردم كه مبين افكار عمومي در دموكراسيهاي نوين هستند، نيز حزب ناميده ميشوند.» [70]
اصطلاح قرآني «حزب» با اصطلاح سياسي آن تفاوت ماهوي دارد, و اكثر فقهايي كه به حرمت يا وجوب حزب از ديدگاه اسلام رأي دادهاند، بدون توجه به اختلاف مفاهيم سنتي و مدرن و بدون رجوع به مباحث كارشناسانه، كبريات ديني را بر مفهوم مدرن حزب تطبيق نمودهاند.[71]
8 ـ جامعه مدني
از اصطلاح «جامعه مدني» معاني مختلفي ارائه شده است. اين واژه تا سده هيجدهم (همانند آثار اصحاب قرارداد) به معناي جامعه سياسي (اجتماعي كه به وسيله قانون و تحت اقتدار يك دولت اداره ميشود) به كار ميرفت, ولي امروزه بيشتر به معناي سازمانها و گروههاي مستقل ما بين دولت و افراد به كار ميرود. در اين كاربرد، جامعه مدني شامل نهادهاي خصوصي ميشود كه از حكومت مستقل هستند و توسط افراد جهت رسيدن به اهدافشان سازمان داده شدهاند. هگل جامعه مدني را در مقابل دولت و خانواده تعريف ميكرد.[72]
اصطلاح جامعه مدني نزد ارسطو، ادبيات سياسي رم، بوسوئه، اصحاب قرار داد، هگل و ماركسيسم را بايد به خوبي از هم تفكيك كرد. با مفروض گرفتن آن كه «جامعه مدني» در غرب معاني مختلفي دارد، اگر مقصود، نهاد واسط ميان خانواده و دولت باشد، بازهم اين ابهام وجود دارد كه برخي همانند ديويد بيتهام و كوين بويل اقتصاد بازار آزاد را از اركان آن ميدانند،[73] در حالي كه غير ليبرالها با آن مخالفند. پس ميبينيم كه چگونه ديدگاه ليبراليستي يا غير ليبراليستي در تعريف يك مفهوم و شناسايي اركان آن مؤثر واقع ميشود.
غني نژاد به درستي توضيح ميدهد كه «مفهوم جامعه مدني تنها در چارچوب يك نظام فكري (و وضعيت تاريخي) معين قابل طرح و درك است، زيرا جزيي از يك كل وسيعتر را تشكيل ميدهد كه عبارت است از تجدد يا مدرنيته. اگرچه اصطلاح «جامعه مدني» همانند بسياري مفاهيم ديگر مانند آزادي، دموكراسي و غيره در گذشته به خصوص در يونان باستان، مطرح بوده است، اما بايد دقت نمود كه اين اصطلاحات در انديشه مدرن معنا و مضمون متفاوت و گاه متبايني از مفاهيم قديم پيدا ميكنند. بنابراين كنار هم چيدن مضامين متفاوت به صرف اشتراك لفظي، ميتواند بسيار گمراه كننده باشد. [74]
اگر مدرن بودن مفهوم «جامعه مدني» را بپذيريم، بايد ببينيم وقتي از نسبت آن با دين سخن ميگوييم چه چيزي را اراده كردهايم. يك احتمال آن است كه مفهوم مدرن فوق را با دين «ظرفيت سنجي»كنيم. همان گونه كه قبلاً گفته شد اين امر نه تنها ممكن، بلكه مطلوب به نظر ميرسد. احتمال دوم آن است كه فكر كنيم «جامعه مدني» در دين و متون ديني هم وجود دارد، و به مقايسه فوق دست بزنيم. در دوم خرداد 1376كه رئيس جمهور ايران از جامعه مدني سخن گفت به نظر ميرسيد از مفهومي مدرن سخن ميگويد، اما وقتي ريشه آن در مدينه النبي معرفي شد، تصور فوق تا اندازهاي به ابهام گراييد. جالب آن كه پس از به وجود آمدن ابهامات فوق يك همايش مستقل[75] و چندين كتاب به آن پرداختند، اما شايد نه تنها به سوالات مورد نظر پاسخ ندادند، بلكه تا حدودي بر آشفتگي مفاهيم افزودند:
«قدرت حكومت خدامدار و قانونمند نبوي بر مبناي قرآن كريم و مردم از پيش رسميت بيشتري يافت و از همان روز و از همان مكان مقدس بود كه مسلمين ميرفتند تا در دهههاي آينده جهان متمدن و مسكون معاصر خود را به تبعيت «حكومت مدني» اسلامي مدينه النبي درآورند.»[76]
با وجود ابهامات فوق در جامعه ماست كه برخي به ناسازگاري تمام عيار مباني جامعه مدني و جامعه ديني, و پارادوكسيكال بودن تز جامعه مدني ـ ديني رأي ميدهند[77]، و برخي بين آنها هماهنگي ميبينند.[78] جالب آن است كه در اين ميان ممكن است كسي به مدرن بودن مفهوم جامعه مدني و ناسازگاري كلي آن با مباني اسلامي رأي دهد، ولي در عين حال برخي توصيههاي آن را با دين و نظريه ولايت مطلقه فقيه همساز بداند.[79]
به راستي چگونه ممكن است مباني جامعه مدني و جامعه ديني پارادكسيكال باشد، اما «توصيههاي» جامعه مدني با نصيحت ائمه مسلمين، مشورت، مسئوليت عمومي مسلمين و امر به معروف و نهي از منكر سازگاري پيدا كند!؟[80] آيا آراي سياسي امام خميني مبتني بر پلوراليسم و جامعه مدني (به مفهوم اصطلاحي آن) است!؟[81]آيا مي توان قدر متيقن گرفتن از مفاهيم سياسي, انديشه يك انديشمند را از زمينه هاي آن جدا نمود, و در عين حال به كژتابي مفاهيم دچار نشد؟[82]
9- مردم سالاري
همان گونه كه اشاره شد, «دموكراسي» به مفهوم مدرن با دموكراسي در يونان باستان نوعي اشتراك لفظي دارد و نبايد الفاظ و مفاهيم را از بستر تاريخي و نظام فكري خود منتزع، و حكمي واحد بر آنها حمل كرد. خصلت انديشه مدرن عبارت است از نوميناليسم فلسفي يا نوعي سوبژكيتويسم در نظريه شناخت. [83] مهمترين مؤلفههاي دموكراسي عبارتند از: حقوق مدني، اصل نمايندگي، تفكيك قوا، نظارت قوا، پارلمانتاريسم و مسئوليت پذيري. [84]
اگر بخواهيم بين مردم سالاري (دموكراسي) و دين نسبتي برقرار كنيم، هم بايد مقصود خود از مردم سالاري را مشخص كنيم, و هم مراد خود از «دين» را; چرا كه دين با قرائتهاي متفاوتي ارائه شده است. از آن جا كه نگارنده در جاي ديگر به موضوع فوق پرداخته[85]، تنها به اين نكته بسنده ميكنيم كه در نسبت سنجي دين و دموكراسي دچار آشفتگي مفاهيم شدهايم. مراد محمد خاتمي از واژه ابداعي «مردم سالاري ديني“ با تمام ابهامهايي كه دارد، به هيچ وجه نميتواند با قرائت محمد تقي مصباح[86] كه به قرائت خاصي از ولايت مطلقه فقيه رأي ميدهد سازگاري داشته باشد، در حالي كه در جامعه ما، هر دو مدافع «مردم سالاري ديني» شناخته شدهاند! آيا مي توان گفت امام خميني بر خلاف تلقي رايج كه دموكراسي را در برابر اقتدار گرايي و خود كامگي مي نشاند, دموكراسي را در برابر استبداد و ظلم قرار مي دهد, و در عين حال به قرائت ليبرال دموكرات ها – با تفاوت هايي – نزديك مي شود!؟[87]
برخي پيشنهادات در راستاي برون رفت از بحران مفاهيم
بحران مفاهيم در ايران معاصر خاص علوم سياسي نيست، و شايد به شكلي در ديگر شاخههاي علوم انساني نيز وجود داشته باشد. فرهنگستان زبان و ادب فارسي و همچنين وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي كوششهايي در راستاي معادل سازي واژگان اجنبي داشتهاند. به طور مثال در جزوات «اصول و ضوابط واژه گزيني»، و واژههاي مصوب فرهنگستان زبان و ادب فارسي به برخي معادلهاي فارسي بر ميخوريم. در عين حال عدم شيوع اين گونه كوششها را بايد در چند امر جستجو نمود: كامل نبودن اين گونه مجموعهها، دير بودن معادل گذاريها (نسبت به ورود و شيوع واژگان خارجي)، غير عملي بودن كاربرد برخي معادلها، تبليغ ناكافي منشورات فرهنگستان زبان و ادب فارسي و ملتزم نبودن مراجع ذيصلاح به كاربرد آنها. به طور مثال در حالي كه واژه همايش در مقابل واژه فرانسوي «كنگره» (نشستهايي كه شركت كنندگان آنها نمايندگان دولتها و سازمانها يا متخصصان امور فرهنگي و ادبي و اجتماعي و سياسي هستند، همانند كنگره ملي هند و كنگره صلح) نهاده شده,[88] در عمل تمايز چنداني از «كنفرانس» و «سمينار» پيدا نكرده است.
در اين جا به شكل مشخص به دو پيشنهاد در راستاي خارج شدن از بحران مفاهيم در علوم سياسي اشاره ميشود:
اول: برخورد فعال و مسئولانه فرهنگستان زبان و ادب فارسي و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي در زمينه يكسان سازي ترجمه لغات جديد و استفاده از واژگاني مناسب در زبان فارسي (بالاخص در بازار پر رونق ترجمه كتاب),
و دوم: توجه اساتيد گرامي علوم سياسي به ضرورت تدوين فرهنگها و دانشنامههاي اجتماعي و سياسي به زبان فارسي، به نحوي كه ابتدا واژگان و مفاهيم علوم انساني و علوم اجتماعي به شكل عام در آن به بحث گذاشته و معاني مختلف از يك واژه تبيين شود، و سپس اين مهم را در حوزه علوم سياسي پيگيرند. ما به منابع و مراجعي نياز داريم كه در درجه اول اصطلاحاتي همچون رويكرد, رهيافت، مدل، نظريه، مكتب و نهضت را توضيح دهند، و در درجه دوم در خصوص علوم سياسي با ايضاح كاربردهاي مختلف واژگاني همچون انديشه سياسي، نظريه سياسي، فلسفه سياسي، ايده سياسي و حتي فقه سياسي، محققان را در كاربرد صحيح آنها ياري رسانند.
پيشنهاد اول به شكل و صورت لغات و واژگان در علوم انساني مربوط مي شود, و پيشنهاد دوم به اصلاحات محتوايي آن ها در رشته علوم سياسي. اميد آن روز را داريم كه با كوششي دو چندان، از آشفتگي روزافزون مفاهيم در جامعه خود _ كه تا اندازه زيادي با گسترش سريع وسايل ارتباط جمعي و جهاني شدن شدت گرفته _ جلوگيري نماييم.
[1]سيد صادق حقيقت «بحران روش شناسي در علوم سياسي»، مجله علوم سياسي، ش 22 (تابستان 1382).
[2] Discipline.
[3] Inter - disciplinary.
[4] عبدالرحمن عالم، بنيادهاي علم سياست، تهران، نشر ني، 1373، ص 21.
[5] همان، ص 22.
[6] اين جمله در زبان انگليسي معروف است كه:
politicians do their best to destroy what philosophers try to make.
[7] Problematic.
[8] Andrew Heywood, Key concepts in politics, New York, palgrave, 2000, pp 3 – 4.
[9] Ibid.
[10] interpretation.
[11] clarification.
[12] elucidation.
[13] language games.
[14] . داميانتي گوپتا. «فلسفه و تفسير: رويكرد زبان شناسي؛ ايدهها و امور» در حسينعلي نوذري (ترجمه و تدوين). پست مدرنيته و پست مدرنيسم، تهران، نقش جهان، 1379، صص 666 ـ 667.
[15] عماد افروغ. نگرشي ديني و انتقادي به مفاهيم عمده سياسي. تهران‘ موسسه فرهنگ و دانش‘ 1379‘صص 135-136.
[16] ريشه عدم تسلط كافي دانشگاهيان به زبانهاي خارجي را بايد در نظام آموزشي خود جستجو نماييم. در اين نظام آموزشي، دانشجو پس از آن كه چندين سال واحدهاي درسي مختلف زبان را ميگذراند، باز از تكلم يا فهم متن عاجز است. متأسفانه سيستمهاي جديد فراگيري زبان، در مدارس و دانشگاههاي ما همهگير نشدهاند.
[17] دانيل ليتل. تبيين در علوم اجتماعي: درآمدي به فلسفه علم الاجتماع، ترجمه عبدالكريم سروش، تهران، صراط، 1373، ص 151 به بعد.
[18] سيد حسين سيف زاده. مدرنيته و نظريههاي جديد علم سياست، تهران، دادگستر، 1379، ص 42 (اين برداشت را مقايسه كنيد با مصطفي ملكيان. «روش شناسي در علوم سياسي». مجله علوم سياسي، ش 14، تابستان 1380، ص 272).
[19] همان، ص 43.
[20] غلامرضا علي بابايي. فرهنگ علوم سياسي, تهران, ويس, 1365, ص 205.
[21] همان. ص 204.
[22] Iain Mclean. The Concise Oxford Dictionary of Politics, Oxford University Press, 1996, P 428.
[23] . محمد رضا جواهري.” اصلاح يا رفرم“. نشريه معارف‘ ش 15( آذر 1382)‘ ص 32-33.
[24] پيترل. برگر (و توماس لوكمان). ساخت اجتماعي واقعيت: رسالهاي در جامعه شناسي شناخت، ترجمه فريبرز مجيدي، تهران، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، 1375.
[25] مصطفي ملكيان، پيشين، ص 276.
[26] سيد جواد طباطبايي، نكاتي در ترجمه برخي مفاهيم فلسفه هگل»، نشر دانش، خرداد و تير 1364.
[27] موسي غني نژاد. جامعه مدني: آزادي، اقتصاد و سياست، تهران، طرح نو، 1377، صص 98 – 100.
[28] nation.
[29] محمد عابد الجابري «مفاهيم الحقوق و العدل في النصوص العربية _ الاسلامية, في: حقوق الانسان في الفكر العربي المعاصر، بيروت، مركز دراسات الوحدة العربية، 2003، ص 25.
[30] ارسطو. سياست، ترجمه حميد عنايت، تهران، اميركبير، 1364: كتاب پنجم (انقلاب) صص 202 ـ 258.
[31] www. Algabriabed.com.
[32] سيد صادق حقيقت. توزيع قدرت در انديشه سياسي شيعه، تهران: هستي نما، 1381، صص 21 ـ 24.
[33] جواد طباطبايي. ابن خلدون و علوم اجتماعي: وضعيت علوم اجتماعي در تمدن اسلامي، تهران ، طرح نو، 1374، ص 9.
[34] همان، ص 372.
[35] علي ميرسپاسي, دموكراسي يا حقيقت: رسالهاي جامعه شناسي در باب روشنفكري ايراني, تهران, طرح نو, 1381, صص 10 - 11.
[36] همان، صص 34 _ 38.
[37] Distortion.
[38] Policy.
[39] Heywood. Opcit. P 33.
[40] Ibid. p 34.
[41] ر.ك: مصطفي ملكيان. «روش شناسي در علوم سياسي». مجله علوم سياسي، ش 14 (تابستان1380) و سيد صادق حقيقت «بحران روش شناسي در علوم سياسي» مجله علوم سياسي، ش 22 (تابستان 1382) ، و سيد صادق حقيقت «نقدي بر روش شناسي فلسفه سياسي و علم سياست» همان, ش 23 (پاييز 1382).
[42] به نظر ميرسد فلسفه سياست چيزي سومي نباشد. پس كسي كه از اين اصطلاح استفاده ميكند يا مرادش فلسفه سياسي (به عنوان دانشي درجه اول) است، يا فلسفه علم سياست (به عنوان دانشي درجه دوم): ر.ك:ملكيان، مجله علوم سياسي، ش 14 و 22.
[43] ابوالفضل عزتي. فلسفه سياسي اسلام, تهران, پيام آزادي, 1358.
[44] عالم، پيشين، ص137.
[45] محسن كديور، نظريههاي دولت در فقه شيعه، تهران، نشر ني، 1376.
[46] حقيقت. توزيع قدرت, پيشين، ص 264
[47] داود فيرحي. نظام سياسي و دولت در اسلام، تهران، سمت، 1382، ص 8 ـ 14.
[48] همان. ص 11.
[49] احمد جهان بزرگي. درآمدي بر تحول نظريه دولت در اسلام، تهران، مؤسسه فرهنگي دانش و انديشه معاصر، 1381.
[50] همان. ص 13.
[51] Haywood. Opcit. P 24.
[52] ر.ك: سيد صادق حقيقت. «مشروعيت و جمهوريت در انديشه سياسي شيعه»، در جمهوريت و انقلاب اسلامي، تهران، سازمان مدارك فرهنگي انقلاب اسلامي، 1377، صص 621 – 636.
[53] عالم. پيشين، صص 105 ـ 106.
[54] احمد ديلمي، مباني حقوقي _ كلامي نظام سياسي در اسلام، تهران، دفتر نشر معارف، 1381.
[55] همان. ص 19.
[56] David Miller (ed). The Blackwell Encyclopedia of political Thought U.K, Blackwell, 1987, p 235.
[57] Distortion.
[58] خورخه لاين. مفهوم ايدئولوژي، ترجمه فريبرز مجيدي، تهران، مركز چاپ وانتشاراتوزارت امور خارجه، 1380، صص140 ـ 141.
[59] . عبدالله العروی، مفهوم الایدیولوجیا، بیروت، المرکز الثقافی العربی، 1999، ص 103-104.
[60] همان. ص 49.
[61] همان. صص 49 ـ 50.
[62] . افروغ. پيشين. صص 163-170.
[63] ديويد مك للان. ايدئولوژي. ترجمه محمد رفيعي مهرآبادي، تهران، آشيان، 1380، ص 157.
[64] لاين. پيشين، ص 257.
[65] عبدالكريم سروش، فربهتر از ايدئولوژي، تهران، صراط، 1372، صص 79و82.
[66] همان، صص 103 ـ 104.
[67] همان، صص 106 ـ 117.
[68] . افروغ. پيشين.صص 173-178.
[69] غلامرضا علي بابايي. پيشين, ص 223.
[70] موريس دوورژه، احزاب سياسي، ترجمه رضا علومي، اميركبير، تهران، 1375، ص 23.
[71] آراي مباركفوري (در خصوص حرمت تحزب)و حسينعلي منتظري (در خصوص وجوب تحزب) را در منبع زير مقايسه كنيد: سيد صادق حقيقت: «جايگاه بحث احزاب در انديشه سياسي اسلامي» مجله علوم سياسي، ش 3 (زمستان 1377) صص 155 ـ 162.
[72] Heywood , opcit, p 17.
[73] ديويدبيتهام (و كوين بويل)، پرسش و پاسخ در باب آزادي، دموكراسي و جامعه مدني، مترجم رضا زماني، تهران، ثالث، 1377، ص 140.
[74] غني نژاد، پيشين، ص 14.
[75] تحقق جامعه مدني در انقلاب اسلامي ايران. تهران، سازمان مدارك فرهنگي انقلاب اسلامي, 1376.
[76] آذرميدخت فرهيخته والا، «جامعه مدني و مدينه النبي» در: همان. ص 574.
[77] احمد واعظي. جامعه ديني، جامعه مدني، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، 1377، ص 108.
[78] محمد هادي معرفت. جامعه مدني، قم، التمهيد، 1378، محسن آرمين. «مباني نظري جامعه مدني در انديشه استاد مطهري»، در نسبت دين و جامعه مدني، تهران، مؤسسه ذكر، 1378، صص 14 ـ 24، و سيد محمدعلي ايازي، «جامعه مدني و نسبت آن با دين در: همان صص 97 ـ 138 و سيد علي نقي ايازي، «تاريخچه, مفهوم و عناصر جامعه مدني» در: همان. ص 93 (همان طور كه حكومت اسلامي ميتواند جامعه توده وار و استبدادي باشد، ميتواند جامعه مدني نيز باشد!).
[79] واعظي، پيشين، صص 123 ـ 153.
[80] واعظي. پيشين.
[81] بيوك قرباني. «پايههاي نظري پلوراليسم در جامعه مدني اسلامي ايران»، در سازمان مدارك انقلاب اسلامي، پيشين، صص 681 ـ 696.
[82] . افروغ . پيشين. صص 56-57.
[83] غني نژاد، پيشين.
[84] حسين بشيريه، درسهاي دموكراسي براي همه، تهران، نگاه معاصر، 1380، صص 105 ـ 138.
[85] سيدصادق حقيقت. «در باب نسبت سنجي دين و دموكراسي». همايش مردم سالاري ديني، 1382.
[86] محمدتقي مصباح. «مردم سالاري ديني»، مجله معرفت، ش 68 (مرداد 1382).
[87] . افروغ. پيشين. ص 108.
[88] فرهنگستان زبان و ادب فارسي، واژههاي مصوب فرهنگستان زبان و ادب فارسي، ج 2، بهمن 1377.