اسلام و جماعت گرایی
اسلام و جماعت گرایی، مؤسسه فهیم، 1396/7/22
دکتر سید صادق حقیقت: جماعتگرایی میتواند فضایی برای زیست مسلمانی در برابر سلطه لیبرالیسم فراهم کند
گزارش از: مرتضی معراجی
بیست و دوم مهرماه، مؤسسه فهیم در ۲۷۵مین نشست علمی خود، میزبان دکتر سید صادق حقیقت ـ استاد علوم سیاسی دانشگاه مفید ـ بود. دکتر حقیقت که به تازگی از فرصت مطالعاتی یکساله از امریکا بازگشته، در این نشست علمی، از نسبت میان اسلام و جماعتگرایی (Communitarianism) سخن گفت. مکتبی که دکتر حقیقت در مدتزمان حضورش در آمریکا موفق شده با چندتن از شاخصترین چهرههای آن از نزدیک به گفتوگو بنشیند؛ هرچند وی از سالها قبل دربارهی جماعتگرایی به تحقیق و پژوهش پرداخته و قبل از حضور در ایالات متحده نیز با برخی از این چهرهها از طریق ایمیل مراودات علمی داشته و کتاب «فربه و نحیف» (Thick And Thin) اثر مایکل والزر ـ از متفکران برجسته جماعتگرا ـ را هم ترجمه کرده است. در مجموع به دلیل اینکه مهمترین چهرههای مکتب جماعتگرایی امریکایی هستند (مانند سندل، تیلور، مکینتایر، والزر و…) و به همین دلیل شاید بتوان آن را مانند پراگماتیسم، مکتبی امریکایی نامگذاری کرد، میتوان گفت تجربهی زندگی یکساله در آمریکا و گفتوگو با چهرههای مطرح جماعتگرایی باعث شده که نگاه دکتر حقیقت به این مکتب جدیدالتأسیس و تحلیلهایش دربارهی آن، دقیق و ملموس باشد.
از دیگر مطالب جالبی که دکتر حقیقت به آن اشاره کرد، حسن اخلاق علمی اساتید دانشگاه در امریکا بود؛ بهطوری که طبق گفتهی وی حتی مطرحترین اساتید آنجا هم ایمیلهای علمی را از هرجای جهان در کوتاهترین زمان ممکن پاسخ میدهند. در ارتباطات علمی هم توجهی به جایگاه و مطرحبودن طرف مقابل ندارند. کلاس ۱۴۰۰ نفره مایکل سندل که دکتر حقیقت تصویر آن را به حضار نشان داد نیز عجیب و جالب بود. زهی تأسف که فرسنگها فاصله داریم. در ادامه مهمترین نکات مطرحشده توسط این استاد علوم سیاسی را در این نشست علمی مرور میکنیم.
تعریف و تاریخچه
جماعتگرایی اندیشه گروهی از متفکران است از دهه ۱۹۸۰ به بعد که به دلیل تأکید بر مفهوم جماعت و نقد لیبرالیسم به این عنوان مشهور شدند. این مکتب همانند مارکسیسم، مکتبی با حدود و ثغور مشخص نیست. مارکسیسم، سوسیالیسم و لیبرالیسم مکاتبی هستند با تعاریف مشخص؛ اما جماعتگرایی چنین نیست؛ جماعتگرایی نام و برچسبی (Lable) است که عدهای از اندیشمندان به عدهای دیگر که ناقد لیبرالیسم هستند اعطا کردهاند. چرا به اینها جماعتگرا گفتهاند؟ دو دلیل دارد: ۱.تأکید بر مفهوم جماعت دارند؛ ۲. ناقد لیبرالیسم هستند. این مکتب مربوط به دهه ۱۹۸۰ به بعد است و به همین دلیل بسیار جوان است. در کشور ما این مکتب حتی در رشته علوم سیاسی به خوبی شناخته نشده و تعداد مقالات و کتابها در این زمینه بسیار کم است؛ بسیاری از آثار جماعتگرایان به فارسی ترجمه نشده است. در دانشگاهها هم خیلی به آن پرداخته نمیشود. پس طبیعی است که با این مکتب خیلی آشنا نباشیم. جماعتگرایی مکتبی جدید با حرفهایی نو است که انتظار داریم در دهههای بعد در ایران بیشتر با آن آشنا شویم.
آیا جماعتگرایی مکتبی است مهم یا فرعی؟ پاسخ میدهیم که مکتب بسیار مهمی است و اندیشمندان آن، جزو اندیشمندان درجه یک هستند؛ چهرههایی همچون مکینتایر، سندل، والزر، تیلور و… . اگر بخواهیم دونفر از چهرههای مهم و معاصر جهان در فلسفه اخلاق را نام ببریم یکی از آنها مکینتایر است. بنابراین فیلسوفان مکتب جماعتگرایی بسیار مطرحاند.
نکتهی مهم دربارهی جماعتگرایی، نقد لیبرالیسم توسط آنهاست. لیبرالیسم مکتب غالب و هژمون در غرب است و مکتبی اگر حرفهایی مهم در نقد اینها بزند برای ما ـ مسلمانان ـ بسیار جالب است. چه اشتباه میکنند کسانی که فکر میکنند در غرب یک تفکر وجود دارد؛ مثلاً میگویند: «در غرب چنین میگویند…!»؛ تصورشان این است که کل غرب یک چیز است. درحالیکه هرچند در غرب لیبرالیسم مکتب غالب است؛ اما مکاتب دیگر هم هستند؛ مثل همین جماعتگرایی. پس این تفکر فردیدی که بگوییم غرب یک چیز است و عنصر مشترک در آن نفسانیت است، صحیح بهنظر نمیرسد. از قضا جماعتگرایان متعهد به مسائل اخلاقی، فضیلت و ادیان ابراهیمی هستند.
مفاهیم محوری جماعتگرایی
پانزده مفهوم مرکزی و محوری در جماعت گرایی عبارتند از: «جماعت»، «خود»، «سنت»، «فرهنگ»، «فضیلت»، «خیر»، «جامعه مدنی»، «کثرتگرایی»، «سرمایه اجتماعی»، «حقوق طبیعی»، «حقوق ایجابی»، «خاصگرایی سیاسی»، «فربه و نحیف»، «اینجا و اکنون» (محلیگرایی) و «سیاست جماعتگرایانه». در اینجا برخی از این مفاهیم را در راستای بحثی که داریم توضیح میدهم.
جماعت: جماعتگرایان بر مفهوم «جماعت» تکیه میکنند؛ جماعت با جامعه تفاوت دارد. ترجمه جامعهگرایان دربارهی متفکرین این مکتب، ترجمهی درستی نیست. ترجمه انگلیسی جماعت Community است؛ در حالیکه ترجمه انگلیسی جامعه Society است. در لیبرالیسم، جامعه مطرح است و در جماعتگرایی، جماعت. در جماعت، علقههای فردی، فرهنگی و سنتها مطرحاند. در فرهنگ اسلامی میتوانیم جماعت را «امت» ترجمه کنیم. یعنی اگر بخواهیم Community را به عربی ترجمه کنیم، میشود امت؛ چون در امت هم تأکید بر ارتباط افراد براساس فرهنگ و سنت است. از همینجا متوجه میشویم که برخی مفاهیم جماعتگرایی با اسلام قرابت دارند.
خود (Self): از نگاه لیبرالها «خود» قابل انتزاع است از همهی جوامع؛ به این صورت که افراد در کشورهای مختلف کمونیستی، اسلامی و غربی، یک «خود» واحد هستند؛ این خود واحد عبارت است از «انسان بما هو انسان». پس از نگاه لیبرالها انسان انسان است؛ فرقی ندارد که مسلمان باشد یا مارکسیست یا لیبرال. جماعتگرایان ـ برعکس لیبرالها ـ بر این اعتقادند که «خود» ریشه در سنت و فرهنگ دارد. پس «خود مسلمانان» ریشه در فرهنگ و سنت مسلمانان دارد؛ «خود» ژاپنیها ریشه در سنت و فرهنگشان دارد و… . بنابراین طبق تعریف لیبرالها «خود» نامقید است و طبق تعریف جماعتگرایان، مقید؛ مقید به سنت و فرهنگ. تأکید بر این دو مفهوم (یعنی سنت و فرهنگ) نشان میدهد که جماعتگرایی با اسلام قرابت دارد؛ چون در نظر ما مسلمانها هم توجه به فرهنگ و سنت پررنگ است.
فضیلت: فلاسفهی سیاسی اسلامی فضیلتگرا هستند؛ متأثر از فارابی و او هم از ارسطو. نکتهی جالب دربارهی جماعتگرایان این است که عدهای از جماعتگرایان نوفضیلتگرا هستند؛ یعنی در قرن بیستم فضیلتگرایی ارسطو را احیا کردهاند. چند فیلسوف سیاسی اسلامی مطرح در سطح جهانی داریم که فضیلتگرایی را مطرح کرده باشند؟ خیلی کم. احیای فضیلتگرایی یکی از ابزارهای مناسب برای مطرحکردن اندیشهی سیاسی اسلامی در سطح جهان است. مکینتایر و سندل از میان جماعتگرایان، نوفضیلتگرا هستند و معتقدند فضیلتگرایی ارسطو در قرن بیستم قابل احیاست. در این رابطه نکتهی قابل توجهی را مایکل سندل مطرح میکند و آن این است که «خیر» بهشکل پیشینی در جهان وجود دارد و ما آن را کشف میکنیم. لیبرالها میگویند «خیر»ی وجود ندارد؛ بلکه ما بر خیر اجماع میکنیم. اگر اکثریت نظرشان بر این باشد که فلانچیز خیر است، همان خیر خواهد بود. به تعبیر دیگر لیبرالها به قرارداد اجتماعی و خواست انسان توجه دارند. اما سندل میگوید خیر ـ بهتعبیر ما طلبهها ـ در عالم ثبوت (و به تعبیر آنها بهشکل پیشینی) وجود دارد و ما باید آن را کشف کنیم. این حرف بسیار جالبی است؛ ما هم معتقدیم که خیر وجود دارد و میشود با عقل یا وحی آن را کشف کرد.
از والزر پرسیدم مرز بین قواعد جهانشمول و قواعد محلی چیست؟ گفت ما یک دسته حقوق ایجابی داریم و یک دسته حقوق سلبی. حقوق سلبی یعنی آن حقوقی که به واسطهی آنها دیگران نمیتوانند به ما تعرض کنند؛ مثلاً هیچکس حق شکنجهدادن ما را ندارد. در حقوق سلبی همهی انسانها در همهی کشورها با هم برابرند. یعنی مثلاً یک کشور مارکسیستی نمیتواند به بهانهی اینکه ما حقوق بشر خودمان را داریم، حقوق سلبی افراد را نقض کند؛ چون انسان بما هو انسان در حقوق سلبی یکسان است. اما در حقوق ایجابی بحث فرهنگ و سنت وجود دارد. ما میتوانیم بگوییم که در جمهوری اسلامی ایران ما میخواهیم از این حقوق برخوردار باشیم.
«فربه و نحیف»: بنده کتابی را از مایکل والزر ترجمه کردم با همین عنوان. به اعتقاد والزر، فلسفه اخلاق لیبرالی ـ و بنده اضافه میکنم فلسفهی سیاسی لیبرالی ـ نحیف است؛ حرفهایی دارد؛ اما کافی نیست؛ چرا؟ چون هنوز قابلیت غنیشدن دارد. چه چیزی میتواند فلسفه اخلاق و فلسفه سیاسی لیبرالی را فربه کند؟ فرهنگ و سنت.
اینجا و اکنون: پس از آنکه مشخص شد لیبرالیسم، در فلسفهی سیاسی و فلسفه اخلاق، نحیف است، جماعتگرایان چنین نتیجه میگیرند که این دو مفهوم برای اینجا و اکنون است؛ یعنی یکسری اصول جهانشمول وجود دارند (مثلاً هیچکس در هیچ کشوری حق شکنجهکردن دیگری را ندارد)؛ اما برخی حقوق مربوط به اینجا و اکنون هستند؛ یعنی مثلاً ما در جمهوری اسلامی ایران میتوانیم حقوق بشر خاص خود را داشته باشیم؛ البته در بخشی از حقوق بشر. یکی از مسائلی که ما با لیبرالها داریم این است که آنها میخواهند به ما تحمیل کنند حقوق بشر لیبرالی و غربی را. ما با استفاده از همین بحث میتوانیم دفاع کنیم؛ یعنی بگوییم که ما میتوانیم در بخشی از حقوق بشر (که توضیح خواهم داد)، حقوق بشر خاص خودمان را داشته باشیم.
مصاحبه با مایکل والزر و مایکل سندل
بنده در طول فرصت مطالعاتیام در امریکا، توانستم با برخی از چهرههای مطرح جماعتگرایی مصاحبه کنم (که به زودی این مصاحبهها در قالب یک کتاب منتشر خواهند شد)؛ یکی از آنها مایکل والزر استاد دانشگاه پرینستون بود. این سؤال را از او کردم که مرز بین قواعد جهانشمول و قواعد محلی چیست؟ چون این مطلب در کتاب «فربه و نحیف» ـ اثر والزر؛ که آن را بنده به فارسی ترجمه کردم ـ نیامده بود. نکتهای که وی به آن اشاره کرد و دربارهی آن منابع مکتوبی را هم معرفی کرد این بود که ما یک دسته حقوق ایجابی داریم و یک دسته حقوق سلبی. حقوق سلبی یعنی آن حقوقی که به واسطهی آنها دیگران نمیتوانند به ما تعرض کنند؛ مثلاً هیچکس حق شکنجهدادن ما را ندارد. در حقوق سلبی همهی انسانها در همهی کشورها با هم برابرند. یعنی مثلاً یک کشور مارکسیستی نمیتواند به بهانهی اینکه ما حقوق بشر خودمان را داریم، حقوق سلبی افراد را نقض کند؛ چون انسان بما هو انسان در حقوق سلبی یکسان است. اما در حقوق ایجابی بحث فرهنگ و سنت وجود دارد. حقوق ایجابی یعنی اینکه ما از حقوقی باید برخوردار باشیم. ما میتوانیم بگوییم که در جمهوری اسلامی ایران ما میخواهیم از این حقوق برخوردار باشیم؛ مارکسیستها و لیبرالها هم به همین ترتیب میتوانند حقوق ایجابی خود را داشته باشند. به تعبیر دیگر و در یک جمله حقوق سلبی جهانشمول است (فارغ از فرهنگها و سنتهای مختلف)؛ اما حقوق ایجابی، محلی است و مبتنی بر سنت و فرهنگ.
بحث مهم دیگر والزر، جنگ عادلانه و ناعادلانه است. روشنفکران آمریکایی در حمله آمریکا به عراق و افغانستان اطلاعیههایی امضا کردند که مایکل والزر یکی از آنها بود. او جنگ آمریکا علیه افغانستان را عادلانه میدانست و جنگ آمریکا علیه عراق را ناعادلانه! از او علت این تفاوت را پرسیدم؛ در پاسخ گفت آمریکا حق داشت به افغانستان حمله کند برای از بین بردن طالبان؛ چون آنها برجهای دوقلو را منهدم کردند؛ اما حملهی آمریکا به بهانه سلاحهای کشتار جمعی به عراق ناعادلانه بود؛ چون بعد از حمله مشخص شد که اصل خبر دروغ بوده است و صدام سلاح کشتار جمعی به آن صورت که ادعا شده بود نداشت و خود دولت آمریکا هم به این قضیه اعتراف کرد. اما والزر به این مطلب، نکتهی دیگری را هم اضافه کرد و آن اینکه هرچند جنگ آمریکا علیه افغانستان عادلانه بوده؛ اما شیوهی عمل ناعادلانه بوده؛ اینکه هواپیماهای بدون سرنشین به بهانهی اینکه در فلانروستا طالبان جلسهای داشتند، به آن روستا حمله میکنند و افراد بیگناه را میکشند، ناعادلانه است.
مصاحبهی دیگر بنده با مایکل سندل استاد دانشگاه هاروارد بود. پنج کتاب از مایکل سندل به فارسی ترجمه شده است. از سندل پرسیدم شما میگویید عدالت بر اساس سنت و فرهنگ است؛ عدالت در جمهوری اسلامی ایران بر کدام اساس باید باشد؟ مباحث لیبرالی یا اعتقادات خودمان؟ پاسخی جالب وی به شکل دقیق این بود: «عدالت در جمهوری اسلامی ایران باید برآمده از قرآن و روایات باشد!». عجیب بود که دقیقاً میدانست منابع ما قرآن و روایات است. نتیجهای که از این حرف میگیریم این است که ما نباید از قرآن و روایات دست برداریم؛ نباید فکر کنیم که عدالتی که مایکل سندل در دانشگاه هاروارد درس میدهد را ما باید دقیقاً در همینجا پیاده کنیم. البته نه به این معنی که هیچ نیازی به شناخت لیبرالیسم و جماعتگرایی نداریم؛ بلکه میگوییم باید به سنت خودمان هم توجه داشته باشیم. یکی از همدلیهای بنده با دکتر فیرحی همین است که در دل فلسفه سیاسی و فقه سیاسی ما ظرفیتهایی وجود دارد که باید آنها را احیا کنیم. حرف و اندیشهی غربیها را مطالعه میکنیم؛ ولی نهایتاً نگاهمان به قرآن و روایات، فقه سیاسی و فلسفه سیاسی اسلامی است.
موج دوم جماعتگرایی
آنچه عرض شد مربوط به موج اول جماعتگرایی بود؛ یعنی موج آکادمیک. اما موج دوم این مکتب که موج جامعهشناختی است را در فرصتی دیگر توضیح خواهم داد. صرفاً در همین حد عرض میکنم که دو چهرهی اصلی موج دوم جماعتگرایی امیتای اتزیونی و ویلیام گلستون هستند. اتزیونی ـ که با جمهوری اسلامی هم موافق نیست ـ یک جمله مهم دارد که میتواند در تحلیلهای ما کاربرد داشته باشد؛ میگوید سه گرایش در غرب در مواجهه با اسلام وجود دارد؛ گرایش اول این است که ارزشهای لیبرالی خواه ناخواه دارد جهان را فرا میگیرد و جهان سوم هم به هرحال در این راه قدم خواهد گذاشت؛ حتی کشوری مثل عربستان هم علیرغم سلفیبودن و وهابیبودن، مآلاً در چرخ مدرنیته قرار خواهد گرفت و شما میبینید که امروز به رانندگی زنان مجوز دادند و در آینده هم بقیهی مظاهر مدرنیته در آن ظاهر خواهد شد. از چهرههای مطرحی که طرفدار این گرایش هستند میتوان به فوکویاما، فرید زکریا و جرج بوش اشاره کرد. پس اینها معتقد و خوشبیناند که همهی جهان به یکسو یعنی لیبرالیزه شدن در حال حرکت است؛ لیبرالیزه شدن را هم مساوی با مدرن شدن و مدرنشدن را هم مساوی با غربیشدن میدانند. گروه دوم کسانی هستند که بدبین هستند و معتقدند که فرهنگها و تمدنها به تضاد دچار خواهند شد؛ مثل برنارد لوییس یا ساموئل هانتینگتون که مبدء نظریهی جنگ تمدنها بود. گرایش سوم فهم فرهنگ جهان سوم و کشورهای اسلامی است که جماعتگرایان در این مسیر قرار دارند.
وجوه شباهت اسلام و جماعت گرایی:
جمعبندی
• اسلام و جماعتگرایی در چند مسأله با هم شباهت دارند؛ که برخی از آنها شکل عملیاتی دارند و برخی شکل نظری؛ مثل تأکید بر جماعت، سنت و فرهنگ، پیشینیبودن خیر، احیای فضیلتگرایی ارسطویی و فلسفه سیاسی مبتنی بر سنت و فرهنگ. همچنین اسلام و جماعتگرایی هردو منتقد لیبرالیسم هستند. بحث جنگ عادلانه و ناعادلانه را نیز ما در فرهنگ خودمان داریم؛ مثلاً میگوییم جهاد علیه فلانکشور واجب یا جایز است. مسیحیان هم در قرون وسطی اصطلاح جنگ مقدس را داشتند. نکتهی آخر از موارد شباهت اسلام و جماعتگرایی هم بحث رژیم خودکامهی حقوق بشر است که لیبرالها آن را تبلیغ میکنند و مشخصاً دولت آمریکا آن را چماقی کرده برای زدن بر سر کشورهای جهان سوم. در اینجا ما میتوانیم به نظر جماعتگرایان استناد کنیم و بگوییم حقوق بشر در بخش حقوق ایجابی میتواند مبتنی بر سنت و فرهنگ باشد و شما نمیتوانید آن را به ما تحمیل کنید.
• ما نمیگوییم اسلام و جماعتگرایی یک چیز است؛ اسلام، اسلام است؛ اسلام نه سوسیالیسم است، نه سوسیالدموکراسی است و نه جماعتگرایی. قصد ما این بود که بگوییم بین اسلام و جماعتگرایی وجوه مشابهتی وجود دارد؛ هرچند وجوه دیگری هم هست که تفارق آنها را نشان میدهد؛ اما بحث ما روی وجوه مشابهت بود.
• نقدهای جماعتگرایان به لیبرالها وارد و مهم است.
• مبانی و مواضع جماعتگرایان فضایی برای زیست مسلمانی در برابر سلطه لیبرالیسم باز میکند.
نتیجه:
1- اسلام اسلام است، و با هیچ یک از مکاتب دیگر جمع نمی شود
2- نقدهای جماعت گرایان به لیبرالها قابل توجه است
3- برخی مفاهیم و مباحث جماعت گرایان با فیلسوفان مسلمان شباهت دارد
4- مبانی و مواضع ایشان فضایی برای زیست مسلمانی، در برابر سلطه لیبرالیسم،
باز می کند