سیاست و گفتمان
از اواسط قرن گذشته، پارادایم اثبات گرایی[1] توسط رقبای جدیدی همچون نظریه های زبانی-گفتمانی، هرمنوتیک، نظریه انتقادی و پساساختار گرایی به چالش کشیده شد. در سال هاى اخير نظريه گفتمان در حوزه هاى مختلف علوم انسانى، بالاخص علوم سیاسی، کاربرد وسيعى يافته است. شايد مهم ترين دليل رشد اين نظريه را بتوان در ناکارآمدی نظریه های پوزيتيويستی جستجو كرد.
تحليل گفتماني[2] از نظر روش شناسي داراي ويژگيها و خصوصياتي است كه اين روش را از ديگر روشهاي علوم اجتماعي متمايز ميكند. به طور مثال در بسیاری از نظريه های گفتمانی،[3] گسست گفتمانها مفروض تلقي ميشود، در حالي كه پيشفرض نظريههاي تاريخي (همانند فلسفه هگل) تداوم و عدم گسست اندیشه هاست. مهم ترین اصول و ويژگيهاي تحليل گفتمان عبارتند از: نفي موضوع استعلايي در انديشه، نفي روايتهاي كلان[4] مثل توسعه و ترقي، نفي سوژه مختار، نفي وحدت و قطعيت، تأكيد بر خصلت تاريخي عقل و معرفت، عدم وحدت خرد، تعيين كنندگي گفتمانها، كشيده شدن پرده زبان بر واقعيت، زباني و نسبی بودن عقل، عدالت و حقيقت، وحدت ظاهري پديدهها و ايجاد هويت با غيريت سازي، نفي قطعيتهاي اخلاقي، تكثر در حوزههاي مختلف اجتماعي، تاريخي و گفتماني ديدن پديدهها، عدم امکان بازنمایی ناب جهان و واقعیت اجتماعی، تاکید بر وجود مفروضات پیشینی در تحقیقات علمی و نفی ادعای اثبات گرایان مبنی بر بی طرفی علوم، نفي ارزش هاي جهانشمول، گفتمانی دیدن همه پدیده ها و نفی بنیاد و ذات ثابت، زماني و مكاني بودن هر گفتمان و تاريخ مندي آن، رابطه دوسويه متن و زمينه، كاربست ايدئولوژيك گفتمانها، نسبيت معانی و تثبیت موقت در هر گفتمان، بی اثر كردن تاريخ عقايد، نفي سوژه خود مختار و علت غائي، تابعيت معرفت نسبت به قواعد گفتماني، بي بنيادي متافيزيك، اختیاری بودن رابطه دال و مدلول، تشكيل هويتهاي متمايز، نفي اوصاف ذاتي بشر به شيوه عقل گرايي دكارتي، نفي حقيقت محوري، شکل گرفتن گفتمان در روابط قدرت، نفي نظريه بازتاب در معرفت شناسي، نفي تمايزهاي به ظاهر بنيادي در انديشه، انكار ادعای دستيابي به حقيقت.
تحليل گفتماني داراي نحلههاي گوناگوني است‘ به شكلي كه استفاده از هر يك از آنها به عنوان روش علوم اجتماعي نتايجي نسبتاً متمايز به همراه خواهد داشت. نظريه های گفتمان برگرفته از نظریه های سوسور در زبانشناسی است. سپس در ديرينه شناسي فوكو با معرفت شناسي پیوند یافت. فوكو در تبارشناسی به جستجوی رابطه قدرت / دانش و پیوند گقتمانها و قدرت برامد. لاكلا و موف ضمن استفاده از مفهوم فوکویی قدرت و نظریات زبانشناسی سوسور و پساساختارگرایی دریدا و با نقد سنت مارکسیستی این نظریه را در حوزه علوم سیاسی بسط دادند. بدین ترتیب نظریه گفتمان در نزد اين دو انديشمند با سیاست و اجتماع پیوند خورد. نورمن فركلاف نیز با تحليل زبانشناسانه متون و بررسی رابطه آن ها با واقعیت و قدرت توانست گرايشي بينابيني در نظريه هاي گفتمان ايجاد كند.
در این مقاله چند هدف اساسی دنبال خواهد شد: تبیین نظریه گفتمان ، تبیین مفاهیم کلیدی این نظریه، یافتن ارتباط این مفاهیم با یکدیگر، نقب زدن از نظریه گفتمان به نظریه رادیکال دموکراسی لاکلا و موف ، و بالاخره تطبیق این نظریه با حیثیت روشی اش بر مسائل سیاسی. مهمترين نحلههايي كه در اين جا از آنها سخن به ميان خواهد آمد، عبارتند از: نظريه گفتمان در زبان شناسي، تحليل گفتمان انتقادي نورمن فركلاف، نظريه گفتمان دریدا و فوكو، و به شكل ويژه نظريه گفتمان لاكلا و موف.
الف- نظریه گفتمان در زبان شناسی
سوسور زبان شناس سوئيسى با طرح ساختارهاى زبانى، اولين قدم ها را در ايجاد نظريه گفتمان برداشت. هرچند مدتها طول كشيد تا نظريه ساختارگرايى زبانى وى براى فهم و توضيح فرايندهاى اجتماعى به كار آيد. سوسور زبان را يك نظام از اصطلاحات مرتبط بدون ارجاع به زمان در نظر مى گرفت. زبان[5] به مثابه نظام نشانه ها شامل قواعد ضرورى است كه سخنور اگر مى خواهد با ديگران ارتباط معنادارى پيدا كند بايد به آن وفادار بماند. در این جا ساخت ثابت زبان مد نظرسوسور است که به عنوان شبکه ای از نشانه ها که هریک به دیگری معنا می دهند در نظر گرفته می شود. زبان به اين معنا با گفتار[6] متفاوت مىشود. گفتار عمل فردى و زبان امری اجتماعی است(سوسور،1378،21). سوسور با تمايز زبان و سخن امر اجتماعى را از امر فردى متمايز مى كند. (هوارث، 2000، 18).
از دیدگاه سوسور، عنصر اصلى زبان نشانه ها هستند. نشانه ها دال و مدلول را به هم مرتبط مى كنند. هيچ ارتباط ضرورى و طبيعى حتى وضعى نيز بين نشانه ها و مدلول وجود ندارد. به عبارت ديگر نشانه ها خصلتى خودسرانه و اتفاقى دارند و رابطه دال و مدلول تنها در درون يك نظام معنائى خاص برقرار مى شود و نه براساس واقعيت بيرونى يا قواعد منطقى. هويت هر نشانه يا دال در زبان نه با ارجاع به جهان اشيا در خارج بلكه در تمايز با نشانه هاى ديگر تثبيت مى گردد. بنابراين نشانه ها هويتى ارتباطى دارند و در تمايزات با ديگر نشانه ها در درون يك نظام معنايى معنا مى يابند(سوسور، همان، 98). به طور مثال، مفهوم پدر در تمايز با مادر، برادر، خواهر و مانند آن درك مى شود. وی زبان را به بازى شطرنج تشبيه مى كند كه هر نشانه، هويت و ارزش خود را در ارتباط با ديگرى و در چارچوب يك نظام قواعد كسب مى كند.
ساختارگرايى با استفاده از نظريه زبانی سوسور بر لزوم فهم ساختارهاى كلان حاكم بر جهان اجتماعى و تحليل حوادث و پديده هاى اجتماعى در چارچوب آن ساختارها تأكيد مى كرد. در ساختارگرايى ساختارها ماهيتى خود تنظيم كننده و خود محدودكننده داشتند و تحول از درون آنها نشأت مى گرفت. لوى استراوس با استناد به نظريات سوسور تحليل ساختارى وى را به حوزه علوم اجتماعى تسرى داد. در نظريات مردم شناسانه وى بر ساختارهاى عميق و ناآگاهانه اى تأكيد مى شد كه اعمال و كنش هاى مختلف را در بر مى گيرند و در زبان، اسطوره ها و نظام هاى طبقه بندى و تمايزگذارى مثل توتميسم، نوع لباس و آداب و رسوم نمود پيدا مى كنند (همان، 24). وى بر نشانه ها و ساختارهاى معينى تأكيد مى كرد كه اعمال اجتماعى در درون آنها شكل مى گرفتند. ساختارگرایی همچنین بخشی از متفکران مارکسیست را مجذوب خود کرد وآن ها را به تحليل ساختارهاى كلان اجتماعى برانگیخت. آلتوسر متفکر مارکسیست فرانسوی مهمترین نظریه پردازی است که بر نظریه های گفتمان به خصوص در فهم از سوژه تاثیر گذاشته است. وی سوژه را مقهور ساختارهای ایدئولوژیک می دید و برای آن استقلال و آزادی عمل قائل نبود. به نظر او ایدئولوژی، فرد را در موقعیت های خاص قرار می دهد[7] واعمال خاصی ناشی از این موقعیت از فرد انتظار می رود.
ب- نظريه گفتمان فركلاف
نظريه گفتمان پس از حدود دو دهه از زبان شناسي به تحليل هاي انتقادي در حوزه مسائل اجتماعي‘سياسي و فرهنگي كشيده شد. به نظر فركلاف نظريه هاي غير انتقادي در زبان شناسي و مطالعات پديده هاي زباني، به تبيين شيوه هاي شكل گيري اجتماعي اعمال گفتماني توجه نداشته و صرفاً به بررسي توصيفي ساختار و كاركرد اعمال گفتماني بسنده مي كنند. اما تحليل انتقادي در بررسي پديده هاي زباني و اعمال گفتماني به فرآيند هاي ايدئولوژيك در گفتمان، روابط بين زبان و قدرت، ايدئولوژي، سلطه و قدرت و نابرابري، پيش فرض هاي داراي بار ايدئولوژيك در گفتمان و باز توليد اجتماعي ايدئولوژي زور توجه كرده و عناصر زباني و غير زباني را به همراه دانش زمينه اي كنش گران‘ هدف و موضوع مطالعه خود قرار مي دهد.
رويكرد انتقادي مدعي است كه گزاره هاي تلويحي طبيعي شده كه منشأيي ايدئولوژيك دارند در گفتمان يافت مي شوند‘ و در تعيين جايگاه مردم به عنوان فاعلان اجتماعي نقش ايفا مي كنند. اين گزاره هاي طبيعي شده نه تنها شامل جنبه هايي از معناي انديشگاني اند‘ بلكه به طور مثال متضمن مفروضاتي در باره روابط اجتماعي نيز هستند كه شالوده اعمال تعاملي اند. در يك نظم گفتماني‘ سلطه يك صورت بندي ايدئولوژيك – گفتماني بر صورت بندي هاي ديگر به طبيعي شدن معاني و اعمال آن صورت بندي مي انجامد (فركلاف‘ 1379‘ 20).
ايدئولوژي ها عمدتاً در نا گفته ها (گزاره هاي تلويحي) جاي دارند. هنجار هاي تعامل كه شامل جنبه هايي از معناها و صورت هاي فردي هستند‘ گذشته از معناها و صورت هاي انديشگاني محتواي متن ممكن است خصلت ايدئولوژيك هم داشته باشند. نظريه پردازي در باب قدرت به عنوان پديده اي است كه بخشي از آن ايدئولوژيك – گفتماني است. از نظر فركلاف‘ گفتمان به لحاظ ايدئولوژيك مي تواند خلاق و سازنده باشد، ايدئولوژي مفهوم مجموعه اي دارد‘ اعمال گفتماني مي توانند از جنبه ايدئولوژيك مورد بهره برداري مجدد قرار گيرند‘ و جنبه هاي متعددي در متون وجود دارد كه مي توان آن ها را ذاتاً ايدئولوژيك در نظر گرفت (همان، 21-24).
در حالي كه سوسور در مفهومي كه از كاربرد زبان يا گفتار عرضه كرده به جنبه هاي فردي و غير اجتماعي آن نظر دارد‘ فركلاف با به كار بردن اصطلاح ”گفتمان“ بر اين نكته تأكيد مي كند كه كاربرد زبان در لا به لاي روابط و فرآيند اجتماعي محصور شده است‘ روابط و فرآيند هايي كه به نحوي نظام مند گوناگوني زباني را رقم مي زنند‘ كه از جمله آن ها مي توان به صورت هاي زباني كه در متن ظاهر مي شوند اشاره كرد. زبان صورت مادي ايدئولوژي است‘ و در واقع به آن آغشته مي باشد. گفتمان به واسطه ساختار ها شكل مي گيرد‘ اما خود در شكل دهي مجدد ساختار ها و باز توليد آن ها نيز سهم دارد. فركلاف گفتمان را مجموعه به هم تافته اي از سه عنصر عمل اجتماعي، عمل گفتماني (توليد، توزيع و مصرف متن) و متن مي داند، و بنابراين تحليل يك گفتمان خاص، تحليل هر يك از سه بعد و روابط آن ها را طلب مي كند. فرض اصلي اين نظريه آن است كه پيوندي معنا دار ميان ويژگي هاي خاص متون‘ شيوه هايي كه متون با يكديگر پيوند مي يابند و تعبير مي شوند و ماهيت عمل اجتماعي وجود دارد. متن‘ تعامل و بافت اجتماعي سه عنصر گفتمان، و توصيف متن، تفسير رابطه اي بين متن و تعامل، و تبيين رابطه اي بين تعامل و بافت اجتماعي، مراحل يا سطوح اين نظريه محسوب مي شوند. فركلاف توصيف متن را با ده سوال – از جمله واژگان، دستور، ساخت هاي متني،ارزش هاي بياني و چگونگي اتصال كلمات – پي مي گيرد. تفسير، محصول ارتباط ديالكتيك و متقابل سرنخ ها يي هستند كه عناصر دانش زمينه اي مفسر را فعال مي سازند‘ و دانش زمينه اي مفسر محسوب مي شوند. هدف تبيين، توصيف گفتمان به عنوان بخشي از يك فرآيند اجتماعي است، به شكلي كه گفتمان را به عنوان كنش اجتماعي توصيف مي كند و نشان مي دهد كه چگونه ساختارهاي اجتماعي گفتمان را تعين مي بخشند. همچنين تبيين نشان مي دهد كه گفتمان ها چه تأثيرات بازتوليدي مي توانند بر آن ساختارها بگذارند‘ تأثيراتي كه منجر به حفظ يا تغيير آن ساختارها مي شود. (همان‘ 96-98 و 167-168).
فركلاف با تحليل متوني همچون روزنامه ها و مقالات و مصاحبه ها سه سطح فوق را به شكل عملياتي نشان مي دهد‘ و نمونه پژوهي خود را گفتمان تاچريسم از طريق تحليل مصاحبه هفدهم دسامبر 1985 او انتخاب مي كند. او به مفهوم سوژه در نظريه گفتمان بسط بيشتري مي دهد، و تبيين مي كند كه هرچند سوژه مجبور است به نحو گفتماني در جايگاه هاي از پيش ساخته شده عمل كند، ولي در عين حال قادر به دگرگوني خلاقانه قواعد گفتمان نيز هست. او نشان مي دهد كه گفتمان تاچر از حيث ايدئولوژيك حاوي ارتباطي مهار كننده ميان وجه خلاق و وجه تعين بخش است، چرا كه بين خلاقيت فردي و تعين اجتماعي نوعي ارتباط وجود دارد. خلاقيت فردي از هر قيد و بند اجتماعي آزاد نيست (همان، 251-297).
ج- نظریه گفتمان دریدا و فوکو
ژاك دريدا با تأكيد بر ضعفهاى نظريه سوسور و ساختارگرايى، پساساختارگرايى را مطرح كرد. شالوده شکنی[8] مهمترین مفهومی است که دریدا مطرح می کند.این مفهوم به معنای جستجوی نهادها وبنیادها وساختارشکنی سنت وکشف عناصر سازنده آن است(ضیمران،44،1379). دریدا با شالوده شکنی تفکر خودبنیادواستعلایی، تقابل های دوقطبی و تمایزات دوگانه دراندیشه غربی راازاین منظر بررسی می کند وبدین ترتیب مقولات ضروری و پیشینی موجود درتاریخ فلسفه غرب را منظومه ای از گزینش های صرفاً امکانی واختیاری قلمداد می نماید(ضیمران، 272،1382). شالوده شکنی نشان می دهدکه چگونه گفتمان های استعلایی ازدرون آسیب پذیرند وموجودیت وهویت خود را مدیون غیریت وتقابل با دیگری هستند.
دريدا همچون ساير تمايزات دوگانه در انديشه غربى، تمايز سخن و نوشته را مردود مى شمارد. به نظر وى اين تمايزات يك درون و ذات و ماهيت برتر را در مقابل يك بيرون اخراج شده و طرد شده كه عرضى و امكانى است شناسايى مى كنند. به اعتقاد دريدا اگر مفاهيم هویت و معنای خود را مدیون غیر هستند، غير، جزئى از هويت آنها تلقى مى شود(هوارث‘ 2000، 36). وى براى توضيح روند تثبيت معنا از واژه differance استفاده مى كند. اين واژه از دو كلمه differ به معناى تمايز و defer به معناى تعويق انداختن ساخته شده است و اشاره به اين نكته دارد كه تثبيت يك معنا با تمايز از ديگران و نيز به تعويق انداختن احتمالات و معانى جايگزين صورت مى گيرد. زمانى كه يك معنا براى يك نشانه تثبيت شد معانى ديگرى كه اين واژه مى توانست داشته باشد به تعويق مى افتند. اين مفهوم همچنين به تاريخى بودن و امكانى بودن شكل گيرى هويت ها اشاره دارد. نزد دريدا، گفتمان ها نظام هاى زبانى ناتمامى هستند كه توسط نمايش يا بازى تمايزات توليد مى شوند، و نقش واسطه را براى فهم ما از جهان ايفا مى كنند و تجربه ما از جهان را سامان مى دهند. بر این اساس، تثبيت كامل معنا و رسيدن به يك نظام بسته گفتمانى امكان پذير نيست (همان، 43).
نكته ديگرى كه دريدا مطرح مى كند لزوم وجود يك بيرون سازنده است. هر ساختار گفتمانى براى ايجاد خود نيازمند يك غير است. اين غير اگرچه در شكل گيرى ساختار نقش اصلى را ايفا مى كند ولى خود مى تواند در ساختار تأثير بگذارد و آن را متحول نمايد. درنظریه گفتمان دريدا، مفهوم سوژه انسانى رنگ مى بازد. انسان در درون و محدوده ساختارهاى موجود و از جمله زبان عمل مى كند. در واقع، اين انسان نيست كه زبان را مى سازد و آن را براى فهم جهان به كار مى گيرد، بلكه اين زبان است كه فهم انسان را شكل مى دهد (همان).
انديشمند ديگرى كه تحولى اساسى در مفهوم گفتمان بوجود آورد ميشل فوكو است. وي در روششناسي خود به ترتيب سه دوره را گذراند: روش گفتمان و ديرينه شناسي[9] (1954 _ 1969)، برقراري رابطه عقيده و عمل بارگههاي تبارشناسي (1970 _ 1975) و بالاخره استفاده از روش تبارشناسي بالاخص در شكلگيري مفهوم «خود» و جنسيت (1977 _ 1984) (کارت، 2000). گفتمان مجموع گزارههاي به هم پيوسته است، و چون
گزارهها مادي هستند، بنابراين با شرايط و زمينه تاريخي و زماني گره خوردهاند. حكم[10] عنصر اصلی تشکیل دهنده هر گفتمان است، و چون شكل زبان شناسانه ندارد از نوع نشانه[11] محسوب نميشود، بلكه نوعي كنش كلامي[12] است. مهمترين ويژگيهاي كنش كلامي عبارت است از:
الف) شرط صدق و كذب را همراه خودشان دارند و بنابراين نياز به صدق در زمينه خاص ندارند،
ب) درجه تكثيرشان در سطح جامعه زياد است و به زودي بين افراد و آحاد جامعه منتشر ميشوند،
ج) پيامدهاي اجتماعي جدي دارند، چرا كه از سازوكارهاي حذف و طرد برخوردار ميباشند.
از ديدگاه فوكو‘ صورتبنديهاي گفتماني[13] به مجموعه ايدهها و مفاهيمي كه مدعي توليد دانش در مورد جهان هستند، اشاره دارد (مارش و استوکر،1378، 197). فوکو در ديرينه شناسى دانش‘ از يك سو گفتمان را نظام هاى خودمختارى از قواعد مى داند كه مفاهيم، ابژه ها و سوژه ها و استراتژيها را شكل مى دهند و جريان توليد گزاره هاى علمى را هدايت مى كنند، و از سوى ديگر وى گفتمان ها را عناصر تاكتيكى يا بلوكهايى مى بيند كه در حوزه روابط قدرت عمل مى كنند. از اين منظر گفتمان ها ابزارهايى هستند براى نيروهاى مختلف در جهت پيشبرد منافع و پروژه هاى خود كه در عين حال نقاط مقاومتى را براى گسترش استراتژيهاى مخالف پديد مى آورند. (هوارث: 2000، 75).
فوكو در ديرينه شناسى درصدد توضيح قواعد صورت بندى است كه به گفتمان ها ساخت مى دهند و در آثار بعدى اش با تبارشناسى مى كوشد ظهور تاريخى صورت بندى هاى گفتمانى را با جستجوى ارتباط با قدرت و سلطه بررسى كند. در اینجا وى مى كوشد تا گزارش هاى انسان محور از گفتمان را طرد كند، زيرا به نظر فوكو اين ها يك سوژه بنيانگذار را به عنوان منشا گفتمان مطرح مى كنند كه عامل تداوم و هويت آن نيز محسوب مى شود. همچنین به نظر فوکو پيچيدگى گفتمان مانع از آن است كه آن را به حوزه خاصى چون عوامل مادى (به طور مثال در ماركسيسم) تقليل داد.
فوكو در آثار متاخر خود به تبارشناسى روى آورد. در تبارشناسى وى عمدتاً به رابطه قدرت و حقيقت مى پردازد. حقيقت به نظر فوكو با منطق قدرت و سلطه مرتبط مى شود. تبارشناسى دلمشغول مركزيت قدرت و سلطه در شكل گيرى گفتمان ها، هويت ها و نهادهاست و از اين طريق فوكو مى كوشد به نقد جامعه معاصر بپردازد و مشكلات آن را توضيح دهد. فوكو همچنين مى كوشد تا گزينه هايى را كه در فرايندهاى قدرت طرد شده اند يادآورى كند و خصلت قدرت محور گفتمان هاى حاكم را بسط دهد.
به نظر فوكو صورت بندى هاى گفتمانى پراكنده اند و واضح و منسجم نيستند. همچنين فوكو درصدد تبيين قواعد هدايت كننده توليد گزاره هاى گفتمانى برمى آيد و توضيح مى دهد كه چگونه اين قواعد صورت بندى، اشيا، شيوه هاى سخن، مفاهيم و استراتژى هاى يك گفتمان را ساختمند مى كنند. بنابراين گفتمان ها اشيا را صورت بندى و تعيين مى كنند، و نه بالعكس. در اين جا فوكو در مقابل رئاليست ها و پوزيتيويست هايى قرار مى گيرد كه واقعيت از پيش موجود را فرض مى گيرند. ابژه ها در نظريه فوكو در درون گفتمان و در طى فرآيندهايى خاص، شكل مى گيرند. در طى فرآيندهاى توليد گفتمان، برخى از آن ها، ممنوع يا سركوب و برخى ديگر پذيرفته مى شوند و در طى فرآيندى كه "اراده معطوف به حقيقت" ناميده مى شود، گفتمان هاى درست بر غلط ترجيح داده مى شوند.
هرچند فوكو هيچ گاه به شكل مشخص روش ديرينه شناسى خود را براى تحقيقات جديد به كار نبرد، ولی ادوارد سعيد متفكر فلسطينى كوشيد تا روش ديرينه شناسى فوكو را در بررسى شرق شناسى به كار گيرد. سعيد بازنمايى اروپائيان از فرهنگ هاى ديگر را گفتمان به معناى فوكويى آن - يعنى نظام هايى از اعمال گفتمانى كه ابژه هاى علمى خود را مى سازند- تلقی می کند. سعيد با تحليل گفتمانى درصدد فهم اين است كه چگونه اروپا شرق را به لحاظ سياسى ـ اقتصادى، جامعه شناختى، علمى و ايدئولوژيك مديريت و حتى توليد مى كند (همان، 68).
د- نظریه گفتمان لاکلا و موف
ارنستو لاكلا و همسر وی، شنتال موف، با استفاده از نظریه فوکو نظریه گفتمانی را به همه امور اجتماعی و سیاسی گسترش می دهند و می کوشند با استفاده از این نظریه جامعه معاصر را تحلیل کنند. در این دیدگاه امور اجتماعى و سیاسی و به طور کلی جهان واقعیت تنها در درون ساخت هاى گفتمانى قابل فهمند و گفتمان ها به فهم ما از جهان شکل می دهند. آن ها نظريهى گفتمانی خود را ابتدا در كتاب هژمونى و راهبرد سوسياليستى (1985) ارائه کردند. این کتاب می کوشد تا از طريق بازخوانى و ساختارشكنى نظريههاى متفكرانى چون ماركس، گرامشى، آلتوسر، فوكو، دريدا، لاكان و سوسور راهبردى جديد براى چپ بحران زده اروپا فراهم نماید. به نظر لاكلا و موف‘ چپ نبايد در مقابل سرمايه دارى و نوليبراليسم موضع انفعالى به خود بگيرد و آرمان هاى خود را فراموش كند و از سوى ديگر اصرار بر ماركسيسم در شكل كلاسيك و يا حتى نظريات اخير ماركسيستى نمى تواند راه مناسبى براى چپ تلقى شود.
اینان با استفاده از روش گفتمانى براى تبيين جامعه معاصر استراتژى راديكال دموكراسى را به عنوان راهبردى مطمئن براى احزاب و متفكرين چپ در دنياى معاصر ارائه می کنند. رادیکال دموکراسی به دنبال نفی و طرد ارزش هاى ليبرال دموكراسى همچون آزادى و برابرى نیست بلكه در صدد نقد نظام سلطه اى است که امكان تعميق اين ارزش ها را از بين برده است (لاکلا و موف، 1985، xv). وظيفه چپ محكوم كردن ايدئولوژى ليبرال دموكراسى نيست بلكه برعكس تعميق و گسترش آن در مسير دموكراسى کثرت گرا و راديكال است.
نظریه لاكلا و موف ريشه در دو سنت نظرى ساختگرا يعنى ماركسيسم و زبانشناسى سوسورى دارد. ماركسيسم مبناى انديشه اجتماعى را براى اين نظريه فراهم مىآورد، و زبانشناسى ساختگراى سوسور نظريهى معنايى مورد نياز اين ديدگاه پساساختگرایانه را در اختيار قرار مىدهد. مطابق نظریه آن ها، كل حوزهى اجتماع به مثابه شبكهاى از فرآيندهاى متفاوت است كه در آن معنى توليد مىشود (يورگنسن و فيليپس، 2002).
از نظر سوسور، نشانهها و كلمات معناى خود را نه به واسطهى ارجاع به جهان خارج بلكه از طريق رابطهاى كه بين يكديگر در درون نظام زبانى برقرار مىكنند بدست مىآورند (سوسور،1378). لاكلا و موف نيز معتقدند هر عمل و پديدهاى براى معنادار شدن و قابل فهم شدن بايد در درون نظام گفتمانی قرار گیرد. به عبارت ديگر فعاليتها و پديدهها وقتى قابل فهم مىشوند كه در كنار مجموعهاى از عوامل ديگر در قالب گفتمانى خاص قرار گيرند. هيچ چيزى به خودى خود داراى هويت نيست بلكه هويتش را از گفتمانى كه در آن قرار گرفته است كسب مىكند. همان طور كه هوارث مىنويسد:
"برداشتى كه لاكلا و موف از گفتمان دارند، مؤيد شخصيت رابطهاى[14] هويت است. معناى اجتماعى كلمات، گفتارها، اعمال و نهادها را با توجه به بافت كلىاى كه اينها خود بخشى از آن هستند مىتوان فهميد. هر معنايى را تنها با توجه به عمل كلىاى كه در حال وقوع است و هر عملى را با توجه به گفتمان خاصى كه آن عمل در آن قرار دارد، بايد شناخت." (هوارث،1377،ص 162).
بر این اساس نوعی نسبی گرایی در این نظریه وجود دارد و هيچ چيز بنيادينى وجود ندارد كه به سایر پديدهها معنا و هويت ببخشد؛ بلكه هويت هر چيز در شبكه هويتهاى ديگرى كه با هم مفصل بندى[15] شدهاند، كسب مىگردد. عناصر متفاوتى كه جدا از هم شايد بىمفهوم باشند وقتى در كنار هم در قالب يك گفتمان گرد مىآيند هويت نوينى را كسب مىكنند. ربط اين عناصر به یکديگر، از طریق مفصل بندى میسر می شود.
سوسور رابطهى يك نشانه و جهان خارج را به صورت مثلثى تصوير مىكند كه يك ضلع آن را مصداق و دو ضلع ديگر آن را دال[16] و مدلول[17] تشكيل مىدهند. سوسور نشانه را تنها متشكل از دال و مدلول مىداند و ارتباط آن را با جهان خارج قطع مىكند. از نظر او رابطهى بين دال و مدلول ثابت است. ثابت بودن اين رابطه منجر به اين نتيجه مىشود كه معناى مفاهيم و واژگان همواره ثابت باشد. اما، وجود مفاهیم و واژههايى چون دموكراسى و عدالت - با معانى بسيار متفاوت و گاه متناقض - نشان دهندهى آن است كه بر خلاف ديدگاه سوسور، رابطهى بين دال و مدلول رابطهاى ثابت نيست. لاكلا و موف با اتخاذ ديدگاههاى پساساختگرايانه كه امكان جدا شدن دال از مدلول را فراهم مىآورد، جا را براى ابهام و چندگانگى معنايى بالاخص در حوزه علوم اجتماعی - باز مىگذارند. تفاوت نظريه ايشان با سوسور در دو چيز است: اول آن كه نظام هاي ارتباطی به شكل خالص پديده زباني نيستند‘ بلكه با روابط اجتماعي نيز پيوند خورده اند، و دوم و مهم تر آن كه لاكلا و موف انسداد مدل زباني كه همه "عناصر" را به "وقته" هاي داخلي يك سيستم تقليل مي دهد، را به چالش مي كشند (همان، 102-103).
در اين جا توضيح اين نظريه را با تطبیق مفاهيم اصلى آن بر برخی مثال های سیاسی پی می گیریم:
1. گفتمان[18] : كليت ساختار دهى شده كه از عمل مفصل بندى حاصل مى شود، گفتمان نام دارد. گفتمان ها در واقع منظومه هاى معانى هستند كه در آنها نشانه ها با توجه به تمايزى كه با يكديگر دارند هويت و معنا مى يابند. گفتمان ها تصور و فهم ما از واقعيت و جهان را شكل مى دهند. بنابراين معنا و فهم انسان همواره گفتمانى، و لذا نسبى است (هوارث‘ 2000‘ 101-102).
لاكلاو و موف به جاي مطرح كردن بحث عين و ذهن و تمايز ميان بازنماييهاي ذهني و فعاليتهاي عملي (كه توسط ماركسيستها در تعريف ايدئولوژي به كار ميرفت)، موضوعات و رفتارها را گفتماني ميدانند. پس براي اين كه اشياء و فعاليتها قابل فهم باشند، بايد به عنوان جزيي از يك چارچوب گسترده تر مورد تحلیل قرار گیرند.
2. مفصل بندى[19] :همان گونه كه هوارث معتقد است: "مفصل بندى به گردآورى عناصر مختلف و تركيب آنها در هويتى نو" مىپردازد (هوارث، 1377، 163). به بيان ديگر، هر عملى كه ميان عناصر پراكنده در درون یک گفتمان ارتباط برقرار كند به نحوى كه هويت اين عناصراصلاح و تعديل شود، مفصل بندی نامیده مي شود. معناى بعضى از نشانهها به واسطهى مفصل بندى گاه آنچنان رايج و مرسوم مىشود كه از نظرمان كاملاً طبيعى جلوه مىكند. از دیدگاه لاكلا و موف تعریف مفصل بندى و گفتمان به هم وابسته اند: " ما هر عملى را كه منجر به برقرارى رابطهاى بين عناصر شود، به نحوى كه هويت اين عناصر در نتيجهى عمل مفصلبندى تعديل و تعريف شود، مفصلبندى مىناميم. كليّت ساختمند حاصل از عمل مفصل بندى را گفتمان مىناميم. (لاکلا و موف،1985، 105).
معناي اجتماعي كلمات، كلامها، كنشها و نهادها همگي در ارتباط با زمينه كلياي كه شامل جزئيات هستند، درك ميشود. يك عمل خاص (مانند رأي دادن) وقتي قابل فهم است كه مفصل بندي آن با نظامي متشكل از قواعد، رويهها و نهادهاي مربوطه(مثلا در دموکراسی) كشف شود.
3. هژمونی[20]: تاريخچه مفهوم هژمونی، گسترش حوزه سياست را در سنت ماركسيستی نشان مى دهد. این مفهوم توسط گرامشی به عنوان يك فرآيند سياسى كه عناصر مختلف را مفصل بندى مى كند و هويت ها را شكل مى دهد، وارد انديشه ماركسيستى شد. بدين ترتيب اتحاد و انسجام طبقات و سوژه هاى طبقاتى در مارکسیسم به مجموعه اى از موقعيت هاى متزلزل ولى به هم پيوسته تجزيه شد كه از طريق فرآيند هژمونى منسجم مى شدند. در واقع هويت هاى فردى و جمعى و انسجام طبقاتى محصول هژمونى بود، و نه پيامد قوانين عينى و ضرورى حوزه اقتصاد. فركلاف هژموني را سلطه يكي از طبقات اقتصادي بر كل جامعه در اتحاد با ديگر نيروهاي اجتماعي به عنوان يك جبهه – كه البته تعادلي ناپايدار دارد- تعريف مي كند (فركلاف‘ 1379‘ 101).
لاكلا و موف از طريق بسط اين مفهوم به اين نتيجه مى رسند كه هويتى كه به كارگزاران اجتماعى داده مى شود، تنها با مفصل بندى در درون يك صورت بندى هژمونيك به دست مى آيد و هيچ ثبات و عينيتى ندارد. فرآيند هژمونى و صورت بندى هاى هژمونيك موقتى اند، و لذا هيچ گاه به تثبيت نهايى نمى رسيم. بنابراين تأكيدى كه ماركسيسم بر كارگران به عنوان كارگزاران سوسياليسم مى گذاشت، در منطق هژمونى رنگ مى بازد. هيچ ارتباط ضرورى ميان سوسياليسم و موقعيت كارگزاران اجتماعى در روابط توليد وجود ندارد و این ارتباط تنها از طریق مفصل بندى هاى هژمونيك بيرونى ایجاد می شود.
رفتارهاي استيلاجويانه يا هژمونيك در فرآيندهاي سياسي، رفتارهاي محوري محسوب ميشوند و فرآيندهاي سياسي هم به نوبه خود براي شكل گيري، كاركرد وانحلال گفتمانها اهميت حياتي دارند. اگر (و زماني كه) يك پروژه يا نيروي سياسي نقش تعيين كنندگي قواعد و معاني را در يك صورتبندي خاص به دست آورد، استيلا حاصل ميشود. رفتار استيلاجويانه اغلب شامل به كارگيري قدرت است، زيرا طي آن يك پروژه سياسي ميكوشد تا خواسته خود را بر ديگران تحميل نمايد( همان، 208 –209).
آنتونيو گرامشى دريافت كه تنها با ايدئولوژىهايى كه ريشه در اقتصاد دارند نمىتوان وضعيت طبقه حاكم را توضيح داد. از اين رو، مفهوم هژمونى را براى تبيين فرآيندهاى روبنايىاى كه در خلق آگاهى مردم نقش دارند به كار برد. وی ارتقاى منافع و مفصل بندى نيروهاى اجتماعى مختلف در يك بلوك تاريخى جديد را هژمونى مى ناميد. او با به كارگيرى مفهوم هژمونى رابطهاى ديالكتيكی بين زيربنا و روبنا ايجاد كرد. اما لاكلا و موف اين دو لايه را در هم ادغام كردند و اصالت را به فرآيندهاى گفتمانى و سياسى دادند. از نظر آن ها، اين مفصلبندىهاى سياسى هستند كه هویتها و منافع را تعيين مىكنند و نیروهای اجتماعی را منسجم می سازند و آگاهی فردی و اجتماعی را شکل می دهند.
به طور کلی در نظريه لاكلا، هژمونى در سه سطح مطرح شده است. در آثار اوليه وى، طبقات اجتماعى بنيادين، اعمال هژمونيك دارند و هدفشان تغيير شيوه توليد در جهت منافع خود است. لاكلا در آثار بعدى خود تلاش پروژه هاى سياسى براى تثبیت گفتمان هاى محدود و معين را اعمال هژمونيك مى نامد در اين جا اين اعمال دو شرط دارند. اول وجود خصومت و نيروهاى متخاصم و دوم بى ثباتى مرزهايى كه اين نيروها را متمايز مى كند (هوارث، 2000، 110). هدف اعمال هژمونيك ايجاد يا تثبيت نظام معنايى يا صورت بندى هژمونيك است. اين صورت بندى ها اغلب در اطراف یک دال مركزى سازمان يافته اند (مثل دولت قوى در گفتمان تاچريسم). در آثار متأخر، لاكلا تمام پروژه هاى هژمونيك و ساختارهاى اجتماعى را تصادفى مى بيند به طوري كه همواره در معرض تهديد از سوی سوژه ها و گفتمانهای غير قرار دارند ( يورگنسن و فیلیپس، 2002، 48).
لاکلا این دو مفهوم را برای توضیح چگونگی موفقیت گفتمانها به کار می گیرد. ويژگي در دسترس بودن با نيازي كه به معنا بخشی به دالهای شناور وجود دارد تعريف مي شود. دال هاى شناور[23]، نشانههايى هستند كه گفتمانهاى مختلف تلاش مىكنند تا به آنها به شيوه ي خاص خود معنا ببخشند (همان، 28). وجود فزاینده دالهای شناوری که فاقد معنای مشخصی هستند به سردرگمی و ابهام می انجامد و در این شرایط گفتمانهایی که بتوانند با جذب این دالها به ابهام و خلا معنایی موجود پایان بخشند در دسترس عاملان اجتماعی قرار می گیرند و امکان هژمونیک شدن انها فراهم می شود.
لاكلا به وسیله مفهوم "قابليت دسترسي" تبيين می كند که چگونه در طول بحرانها، بعضي گفتمانها نسبت به ديگران با استقبال و موفقيت بيشتری روبرو ميشوند. اگر بحران اجتماعي به اندازة كافي شديد باشد، به طوري كه سراسر نظم گفتماني را متزلزل سازد، مفهوم «قابليت دسترسي» کمک می کند تا پيروزي گفتمان خاصي تضمين پیدا كند( لاکلا: 1990، 66). به اعتقاد بابي سعيد امكان پيروزي يك گفتمان، به علت ويژگيهاي ذاتي آن نيست؛ بلكه صرفاً به اين دليل است كه گفتمان، تنها ساخت منسجم در دنياي كاملاً آشفته به نظر می رسد( بابی سعید: 1379، 87).
لاکلا برای عملیاتی کردن مفهوم فوق، مثال تاریخی مناسبی می زند. بحران و بى قرارى آلمان در دهه 1920 بسيار شديد بود و تأثيرات مخربى بر همه طبقات اجتماعى به خصوص طبقه متوسط بر جاى گذاشت، و لذا يك بى قرارى عمومى و بحران فراگيربه وجود آورد. در اين شرايط گفتمان ناسيونال سوسياليسم به عنوان يك پاسخ ممكن به بحران ظهور كرد، و اصول و مبنايى براى فهم و توجيه موقعيت موجود ارائه نمود و خلا معنایی موجود را پر کرد. به نظر لاکلا اين گفتمان چيزى نبود كه ضرورتاً ازدل بحران ظهور كند. گفتمان نازيسم به اين دليل موفق شد كه تنها گفتمانى بود كه در آن شرايط به مشكلاتى كه طبقه متوسط با آن روبرو بود پاسخی مناسب عرضه می کرد، و اصولى را براى تبيين و فهم شرایط آشفته اجتماعی ارائه مى داد. در واقع، اين گفتمان نظمى را در شرايط بى نظمى معرفى مى كرد. بنابراين پيروزى اين گفتمان محصول قابليت دسترسى آن است، يعنى در دسترس بودن در زمينه و موقعيتى كه هيچ گفتمان ديگرى خود را به عنوان جايگزين واقعى هژمونيك نشان نداده بود (لاكلا، 1990، 66). دلیل این امر آن است كه هيچ مقياس مشتركى ميان محتواى بى قرارى هاى موجود و اسطوره اى كه آن را بازنمايى مى كند وجود ندارد، و در اين صورت صرف اين واقعيت كه اين گفتمان خود را به عنوان نوع آرمانى و نماینده كمال جلوه مى دهد كافى است تا پذيرش آن را تضمين كند. اين گفتمان جديد را بخش هاى متعدد جامعه مى پذيرند نه به اين دليل كه محتوايش را دوست دارند، بلكه چون كه اين گفتمان نظمى است كه جايگزين مناسبى براى بحران و بى نظمى عمومى تلقى مى شود.
البته پذيرش يك گفتمان شرط ديگرى نيز دارد و آن قابليت اعتباراست. يعنى اصول پيشنهادى گفتمان نبايد با اصول اساسى آن گروه اجتماعى ناسازگار باشد. هرچه سازمان گروه بحرانى تر و بى قرارتر باشد اصول اساسى آن بيشتر پراكنده و شكسته شده است. بنابراين اگر اصولى بر جای مانده باشد كه گروه را منسجم و متمایز سازد، گفتمان ها نمى توانند با آن ها از در ستيز در آيند (همان).
5. عناصر[24] و وقته ها[25] : عناصر نشانه هايى هستند كه معناى آن ها تثبيت نشده اند، و گفتمان هاى مختلف سعى در معنادهى به آن ها را دارند. عناصر دال هاى شناورى هستند كه هنوز در قالب يك گفتمان قرار نگرفته اند. برعکس، وقته ها عبارتند از موقعيت ها و عناصرى كه در درون يك گفتمان مفصل بندى شده اند و به هويت و معنايى موقت دست يافته اند. عناصري كه قبلاً در حوزة گفتمانگي[26] وجود داشتند، به تدريج به درون گفتمان جذب و در واقع به وقته تبديل ميشود. معانى و هويت ها همواره نسبى اند و امكان تغيير آنها بر حسب تغيير گفتمان وجود دارد. هيچ گاه معنا كاملا تثبيت نمى شود. لاکلا و موف جايگاههاى تفاوت[27] را، زمانى كه در درون يك گفتمان مفصل بندى شده باشند، وقته ؛ وبالعكس، هر تفاوتى[28] را كه از نظر گفتمانى مفصلبندى شده نيست، عنصر مىنامند (لاكلا و موف: 1985، 105). به دیگر بیان، نشانههایى كه حول دال مركزى مفصل بندى مىشوند، وقته نام دارند. وقته ها قبل از آن كه در يك گفتمان مفصل بندى شوند، در حوزه گفتمانگی قرار دارند و عنصر ناميده مىشوند.
6- زنجيره هم ارزى و تفاوت[29]
در عمل مفصل بندى‘ دال هاى اصلى با يكديگر در زنجيره هم ارزى تركيب مى شوند. اين دال ها نشانه هايى بى محتوايند‘ يعنى به خودى خود بى معنايند تا اين كه از طريق زنجيره هم ارزى با ساير نشانه هايى كه آن ها را از معنا پر مى كنند‘ تركيب مى شوند و در مقابل هويت هاى منفى ديگرى قرار مى گيرند كه به نظر مى رسد تهديدكننده آنها باشند. مثلا ليبرال دموكراسى از طريق تركيب با نشانه هاى ديگرى چون انتخابات آزاد، آزادى بيان و پارلمان معنا يافته است. گفتمان ها از طريق زنجيره هم ارزى تفاوت ها را مى پوشانند. در این نظریه جامعه‘ ذاتاً متكثر است و زنجيره هم ارزى اين تكثر و تفاوتها را پوشش مى دهد و به آنها نظم و انسجام مى بخشد. در هم ارزى، عناصر، خصلت هاى متفاوت و معناهاى رقيب را از دست مى دهند و در معنايى كه گفتمان ايجاد مى كند‘ منحل مى شوند. مثلا در واكنش به نژادپرستى سفيدپوستان‘ تمام افراد غيرسفيد چه هندى تبار و چه آسيايى و چه آفريقايى در زنجيره هم ارزى گفتمان سياه قرار مى گيرند و تفاوت هاى اصلى آن ها با يكديگر به وادي فراموشي سپرده مي شود. اما هيچ گاه هم ارزى نمى تواند به حذف كامل تفاوت ها بينجامد‘ چرا كه همواره امكان ظهور تفاوت و تكثر خروج عناصر از زنجيره هم ارزى وجود دارد. منطق هم ارزى منطق‘ ساده سازى فضاى سياسى است. در مقابل، منطق تفاوت به خصلت متكثر جامعه اشاره دارد و در اين جا است كه مفهوم "خصومت" و "غير" برجسته مى شود. زنجيره هم ارزى در تقابل با خصم و غير ايجاد مى شود. منطق تفاوت به تمايزات و مرزهاى موجود ميان نيروهاى موجود تأكيد مى كند و منطق هم ارزى مى كوشد از طريق مفصل بندى بخشى از اين نيروها، تمايزات آنها را كاهش داده و آنان را از طريق جذب عناصر شناور و تبديل آن ها به وقته‘ در مقابل يك غير منسجم نمايد. بنابراين منطق هم ارزى شرط وجود هر صورت بندى است (همان‘ 127-134).
7- انسداد یا توقف[30] : انسداد یعنی تعطيل موقت در هويت بخشى به نشانه ها و تثبيت موقت معناى يك نشانه در يك گفتمان، كه البته هيچ گاه كامل نيست و همواره نسبى و موقتى می باشد. انسداد يعني توقف موقت در روند بيثباتي معاني. گفتمان در حالت ثبات، اين تصور را به وجود مي آورد كه دال هاي شناور در يك وقته ثبات پيدا كرده اند.
اگر بخواهیم بین انسداد با نقش عنصر و وقته در یک گفتمان ارتباط برقرار کنیم، می توانیم بگوییم: "يك گفتمان تلاشى است براى تبديل عناصر به وقتهها از طريق تقليل چندگانگى معنايى آنها به يك معناى كاملاً تثبيت شده" (فيليپس و يورگنسن،2002 ، 28). در اين حالت نوعى انسداد در معناى نشانه حاصل مىشود و مانع از نوسانات معنايى آنها مىشود. اما اين انسداد دائمى نيست. در واقع "انتقال از حالت عنصر به وقته هيچ گاه به شکل كامل صورت نمىگيرد" (لاكلا و موف، 1985، 110).
8. دال مركزى[31]: اين مفهوم را لاكلا و موف از لاكان وام گرفته اند. دال مركزى نشانه اى است كه ساير نشانه ها حول آن نظم مى گيرند. هسته مركزى منظومه گفتمانى را دال مركزى تشكيل مى دهد. نیروی جاذبه اين هسته ساير نشانه ها را به خود جذب می کند و سامان مى دهد. مفاهيمي كه در يك گفتمان مفصل بندي ميشوند، حول يك مفهوم يا دال مركزي شكل پيدا ميكنند. دال مركزى به حالتى اشاره دارد كه معناى نشانه به حالت انجماد درآمده است، ولى دال شناور به حالتى دلالت می کند كه نشانه در ميدان مبارزه گفتمانهاى متفاوت براى تثبيت معنا شناور و معلق است
9- حوزه گفتمانگى[32] : حوزه گفتمانگی عبارت است از محفظه اى از معانى اضافه و بالقوه در بيرون از منظومه گفتمانى خاص كه توسط آن طرد شده اند، و از طرف دیگر مواد خامى براى مفصل بندى هاى جديد مهیا مى کنند.
از آن جا که هويت ها نسبى و ارتباطى اند، هيچ هويت ثابتى (مثلا به عنوان كارگر) وجود ندارد؛ بلكه اين مفصل بندى هاى تصادفى و هژمونيك است كه مثلا فرد را كارگر، شهروند، سرباز یا زن جلوه مى دهد. بنابراين طبقه اى به نام كارگر خارج از گفتمان سوسياليستى وجود ندارد. یکی از مفروضات اين نظريه اين است كه جهان، پراكنده و پيچيده است و تنها از گذر مقوله بندى هاى گفتمانى ما درك مى شود. البته بايد توجه داشت كه در اين نظريه واقعيت بيرونى نسبى نيست، اما فهم از واقعيت همواره نسبى است و همچنين خارج از گفتمان ها هيچ قوانين عينى و ضرورى وجود ندارد. جهت گيرى تحول تاريخ نيز روشن نيست و همه چيز به مفصل بندى هاى امكانى و تصادفى که مواد خام آن از حوزه گفتمانگی اخذ می شوند، بستگى دارد.
10- از جا شدگي[33]: هويت ها و گفتمان ها به دليل وجود خصومت و وابستگى به غير[34] متزلزلند. غير هم شرايط امكان و ايجاد هويت را فراهم مى آورد و هم آن را تهديد مى كند و در معرض نابودى قرار مى دهد. از جا شدگی ها حوادثى هستند كه حاصل رشد خصومت و ظهور غيريت و تكثر در جامعه اند. آن ها حوادثى هستند كه نمى توانند توسط يك نظم گفتمانى موجود نمادپردازى شوند، و لذا مى كوشند آن را متلاشى كنند. از جا شدگی، تمايل به فروپاشى نظم و به هم ريختن گفتمان موجود دارد و جامعه را به بحران هدايت مى كند. آن ها در دنياى جديد تأثيرى دوسويه دارند: از يك سو هويت هاى موجود را تهديد مى كنند از سوى ديگر مبنايى هستند كه هويت هاى جديد براساس آنها شكل مى گيرند. پيامدهاي از جا شدگي عبارتند از: موقتي بودن[35] ‘ امكان[36] و آزادي[37] يا فقدان ساختار عينيت يافته (لاكلا‘ 1990‘ 41-43).
از جا شدگى به امكانى بودن و تصادفى بودن صورت بندى هاى اجتماعى و تغییراتی که جهت انها از پیش تعیین نشده است اشاره دارد. بنابراین از جا شدگی هرچند متضمن نوعى تغيير است اما تغييرى كه جهت آن از پيش مشخص نيست. در ارسطو حركت از قوه به فعل و ماده به صورت مطرح است، اما اين جا هيچ غايتى نيست كه تغيير را هدايت كند و تصادفى و امكانى بودن در حد نهايى خود است. به عبارت دیگر ساختار از جاشده یا بى قرار نمى تواند اصولى را براى تحول خود فراهم كند، بلكه فقط امكان مفصل بندى ها و تغییرات جديد را فراهم مى سازد.
همچنين از جا شدگى به معناى وجود آزادى است (لاكلا، 1990، ص 60). هرچه تعيين كنندگى و جبر ساختارى كمتر باشد، آزادى بيشتر است. ساختار از جا شده‘ هيچ گاه نمى تواند خود را به طور كامل بر فرد تحميل كند و همواره براى مقاومت و مفصل بندى هاى جديد راه هايى وجود دارد. لاكلا بحران ها و معضلات جامعه معاصر را با اين مفهوم توضيح مى دهد. كالايى شدن، بوروكراسى، جهانى شدن و ... ،همه و همه با کلید واژه از جا شدگى تبيين مى شوند. از جاشدگی امكان ظهور سوژه ها و مفصل بندى هاى جديد را فراهم مى كند چرا که در شرایط بی قرار و ازجاشدگی گفتمانها و ساختارها سوژه ها امکان عاملیت را به دست می اورند. همچنین از جاشدگی به معناى موقتى بودن گفتمان ها و عينيت هاى اجتماعى است. بنابراين همواره ویژگی از جا شدگی وجود خواهد داشت، زيرا كه هيچ گاه گفتمان كاملاً تثبيت نمى شود.
اگر از جا شدگي ها محدوديت هايى چون كالايى شدن روابط زندگى و بوروكراسى را تحميل مى كنند، اما امكاناتى نيز ايجاد مى کنند كه مى توان با استفاده از آنها تغييراتى را به وجود آورد. براى مثال بوروكراسى خود زمينه گسترش آگاهى و تصميمات مبتنى بر مذاكره و نهايتاً دموكراسى را فراهم مى آورد. بنابراين لاكلا تصوير بدبينانه مكتب فرانكفورت از وضعيت جامعه معاصر و نااميدى آنها را نقد مى كند زيرا كه عدم تثبيت ساختارها و وجود بى قرارى ها و بحران ها همواره فرصت هايى را در اختيار فرد قرار مى دهد. همان گونه كه جهانى كه توسط سرمايه دارى شكسته شد، جهانى به شدت محدود و سرشار از روابط قدرت بود؛ مى توان اميدوار بود كه جهان فردا نيز بهتر از امروز باشد. به هر حال از جا شدگي هايى كه حاصل پديده هايى چون بوروكراسى و كالايى شدن است، مقاومت هايى ايجاد مى كند و كنشگران اجتماعى جديدى را به عرصه تاريخى وارد مى سازد، و اين كنشگران مى توانند اشكال اجتماعى خاص خود را خلق كنند (همان، 52).
از جا شدگی زماني اتفاق ميافتد كه گفتمانها شروع به واگرايي ميكنند. واگرايي گفتمان ها زماني اتفاق ميافتد كه آشوب اجتماعي يا اقتصادي فراگيري حاصل ميشود و يا چنين آشوبهايي موجب ميشوند تا سوژهها احساس بحران هويت نمايند. در چنين شرايطي سوژهها تلاش مينمايند تا از طريق مفصلبندي و تعيين هويت با گفتمانهاي بديل، هويتها و معاني اجتماعي خود را بازسازي نمايند (مارش و استوکر، 1378‘ 207-208).
به نظر لاكلا براى تبيين شرايط جديد و فهم نزاع هاى اجتماعى و بحران هاى معاصر، بايد دو دسته از نظريات را كنار گذاشت: دسته اول نظرياتى كه بازار آزاد را داراى مكانيسم مستقل و خودجوش مى بينند كه با منطق درونى خاص خود عمل مى كند‘ و دسته دوم نظرياتى كه بر سوسياليسم به عنوان يك جامعه برنامه ريزى شده و بدون مكانيسم بازار تأكيد مى كنند. اين دو دسته از نظريه ها چون يك نظام بسته و خود تحول بخش را تصور مى كنند نمى توانند تحليلى از جامعه معاصر ارائه دهند. به نظر وى ساختارهاى از جا شده جامعه معاصر فاقد يك مركز قدرت هستند. فقدان مركزيت، ريشه در ويژگى گفتمانى ساختار اجتماعى و حضور مداوم غير دارد. مراكز متعدد قدرت در جامعه معاصر مى توانند شكل بگيرند،چون هرچه بى قرارى بيشتر باشد قدرت ميل به پراكندگى بيشتر دارد. بنابراين پى درپى گفتمان ها در اطراف يك دال مركزى ايجاد مى شوند و سپس رو به افول و زوال مى روند. ساختارهاى از جا شده و متزلزل هيچ گاه نمى توانند نظام هاى سياسى ديرپا و ثابتى داشته باشند. در واقع هرچه ساختار بى قرارتر باشد نظام سياسى برخاسته از آن دچار تزلزل و بى قرارى بيشترى است.
بنابراين مفهوم بحران در ماركسيسم هاى جاى خود را به مفهوم از جا شدگى مى دهد. اما برخلاف مفهوم بحران هيچ جهت گيرى و قانونمندى در ذات بى قرارى نهفته نيست، هر از جا شدگى فقط زمينه ظهور سوژه ها و مفصل بندى هاى جديد را فراهم مى كند و افول ساخت عينيت يافته را نشان مى دهد.
11- مشروط و محتمل بودن[38] : اين مفهوم کلیدی برای لاکلا و موف كه ريشه در مفهوم صدفه و عرض در فلسفه ارسطو دارد، در مقابل هرگونه تصور ذاتى و ضرورى در حوزه اجتماع قرار مى گيرد. در فلسفه ارسطويى مفهوم تصادف یا صدفه[39] در زمانى به كار مى رفت كه امكان استناد به يك علّت معين وجود نداشته باشد (لاكلا، 1990، 4-5). در فلسفه مسيحى مفهوم امكان با تصادف همراه شد. ممكن، وجودى بود كه شرايط وجودش در بيرون تعيين مى شد، چون وجودش وابسته به غير بود. لاكلا اين مفهوم را در هر دو بعد خود به كار مى گيرد: از يك سو امكان يعنى فقدان قانون هاى عينى تحول تاريخى و نفى ضرورت و در واقع تصادفى ديدن پديده هاى تاريخى كه ناشى از مفصل بندى هاى هژمونيك هستند، و از سوى ديگر امكان به بيرونى بودن شرايط وجود هر ماهيت اشاره دارد. وجود و هويت يك ماهيت ناشى از بيرون است. اين بيرون[40] يا غير[41] نقش اصلى را در هويت بخشى و فعليت گفتمان ها ايفا مى كند. هيچ گفتمانى بدون غيريت سازى ايجاد نمى شود.
12- ضديت يا خصومت[42] : ايجاد و تجربه ضديتهاي اجتماعي، امري محوري براي نظريه گفتمان در سه جنبه ميباشد. نخست اين كه ايجاد يك رابطه خصمانه كه اغلب منجر به توليد يك «دشمن» يا «ديگري» ميشود، براي تأسيس مرزهاي سياسي امري حياتي به نظر ميرسد. دوم آن كه شكلگيري روابط خصمانه و تثبيت مرزهاي سياسي امري محوري براي تثبيت بخشي از هويت صورت بنديهاي گفتماني و كارگزاران اجتماعي است، و سوم اين كه تجربه ضديت نمونهاي است كه از جا شدگي هويت را نشان ميدهد.
بر اساس نظريه گفتمان كسب يك نوع هويت كامل و مثبت توسط كارگزاران و گروه ها امري غير ممكن است. از آن جايي كه نظريه گفتمان با جوهرگرايي و ذات گرايي سازگاري ندارد، حضور «ديگري» است كه ميتواند در شكل دادن به هويت مؤثر افتد. لاكلا و موف اين مسأله را «منطق تفاوت» ناميدهاند، و اساس آن را بر جداسازي[43] خشونت آميز نيروهايي مبتنی ميدانند كه در مقابل تلاشهاي الحاق[44] مقاومت مي کنند.
اهمیت مفهوم خصومت یا ضدیت در آن است که هر چیز در ارتباط با غیر هویت می یابد؛ چرا که اشیاء دارای ذات و هویت ثابتی نیستند و تنها در ارتباط با دیگری و ضدیتی که با آن برقرار می کنند، هویت می یابند. البته اين مفهوم با مفهوم تضاد هگلى و ماركسيستى متفاوت است. نزاع طبقاتى ماركس داراى يك جهت گيرى از پيش تعيين شده و قوانين ضرورى است، اما خصومت در اين جا فاقد هرگونه قانون ضرورى و جهت گيرى از پيش تعيين شده است. تضاد در ماركسيسم در درون نظام روى مى دهد و به فروپاشى آن منجر مى شود، اما خصومت امری بيرونى است و باعث شكل گيرى و انسجام گفتمان و نيز تهديد آن مى شود. خصومت به رابطه يك پديده با چيزى بيرون از آن اشاره دارد كه اين بيرون نقش اساسى در هويت بخشى و تعيين آن پديده ايفا مى كند.
مفهوم خصومت نقش اساسى در انديشه لاكلا بازي مى كند، همچنان كه مفهوم تضاد در ماركسيسم مفهومی اساسى تلقی می شود. با این وجود، خصومت در اين جا به امكانى بودن نهايى پديده ها و گفتمان ها اشاره دارد، و نه به قوانين عينى و ضرورى. اگر خصومت همواره وجود يك گفتمان را تهديد مى كند و همواره آن را در معرض فروپاشى قرار مى دهد پس همه گفتمان ها خصلتى امكانى و موقتى دارند و هيچ گاه تثبيت نمى شوند (لاكلا،1990،27- 28). بنابراین شرايط وجودى يك گفتمان وابسته به غير است، و اين غير به همراه هويت هايى كه ايجاد مى كند يك كل تفكيك ناپذير را تشكيل مى دهند. لذا فاصله اى بين آن ها متصور نيست. لاكلا مفهوم بيرون (غير) سازنده[45] را براى توضيح ويژگى هاى غيريت به كار مى برد و معتقد است خصومت از يك سو مانع شكل گيرى كامل و يا تثبيت هويت يك پديده و يا گفتمان مى شود و از سوى ديگر نقشی اساسى در شكل گيرى آن ايفا مى كند. بنابراين خصومت عملكردى دوسويه دارد: از يك سو مانع عينيت و تثبيت گفتمان ها و هويت هاست، و از سوى ديگر سازنده هويت و عامل انسجام گفتمانى است.
خصومت هر چند مانع ايجاد كامل هويت مى شود و لذا آن را امكانى و تصادفى مى سازد، اما از سوى ديگر نيروى متخاصم بخشى از شرايط وجودى هويت است. اين خصومت و غيريت برخلاف انديشه ماركس و هگل بيرونى است. به نظر ماركس شرايط وجودى سرمايه دارى توسط خود آن فراهم شده است؛ اما درگفتمان لاکلا، شرايط وجودى سرمايه دارى با توازن پيچيده اى از نيروهايى كه بخشى از آنها اقتصادى اند (ولى سياسى، نهادى، و ايدئولوژيكى نيز هستند) شكل مى گيرد. عوامل بيرون از اقتصاد فقط در مراحل اوليه سرمايه دارى حاضر نيستند، بلكه در تمام مراحل سرمايه دارى حاضرند؛ و لذا نمى توان اقتصاد را داراى موضعى مستقل محسوب نمود. همچنين آن چه به نام سرمايه دارى مشهور است، يك ماهيت ضروری و سازگار و منسجم نيست، بلكه متغيرهاى تصادفى و تجربى مختلف و با شرايط تاريخى و جغرافيايى متفاوت در به وجود امدن آن دخیل هستند. به سخن ديگر نه يك كاپيتاليسم خاص، بلكه روابط متفاوت كاپيتاليستى وجود دارد. بنابراين سرمايه دارى يك گفتمان منسجم و عينيت يافته نيست. مفصل بندى هاى مختلف در شرايط خاص تاريخى و اجتماعى، گفتمان هاى سرمايه دارى را به وجود مى آورند كه همواره با توجه به غيريت ها متحول مى شوند.
همان گونه که اشاره شد در نظريه لاكلا و موف، هويت ثابت و دائمى و از پيش تعيين شده ای وجود ندارد، چرا که هويت ها در درون ساخت گفتمانى معنا پيدا مى كنند. بنابراین هويت ها گفتمانى اند، و به عبارت بهتر موقعيت هايى هستند كه در درون گفتمان ها به فرد يا گروه اعطا مى شوند. معناى يك نشانه در درون يك گفتمان هيچ گاه تثبيت نمى شود و همواره احتمال رسوخ معنايى ديگر و گفتمانى ديگر وجود دارد، لذا هر هويت گفتمانى متزلزل و ناپايدار است. دليل اين تزلزل اين است كه هويت ها همواره در معرض نفى و طرد توسط غير قرار دارند و هيچ گاه تثبيت نمى شوند. فرد به حسب موقعيت هاى مختلفى كه گفتمان ها براى او ايجاد مى كنند ممکن است، هويت هاى مختلف به خود بگيرد. بنابراين در مفهوم هويت بايد به نسبى بودن و در معرض نفى قرار داشتن توجه كرد.
در مجموع می توان گفت در مورد خصومت و دشمنی و مرزهای سیاسی، در آثار لاکلا تعریف دقیقی ارائه نشده است. به طور کلی لاکلا و موف در آثار اولیه خود فضای سیاست را خصمانه[46] می دیدند، اما چون این تصور چندان با رادیکال دموکراسی سازگار نبود، در آثار بعدی خود رقابت[47] در جوامع دموکراتیک را به عنوان سنگ بنای سیاست مطرح نمودند، و بدین ترتیب خصومت را به جوامع غیردموکراتیک محدود کردند. بنابراین غیریت سازی گفتمان ها لزوماً خصمانه و همراه با طرد و سرکوب نیست، و غیر می تواند به عنوان یک رقیب حضور داشته باشد و در عین حال به عنوان غیر و بیرون سازنده در ایجاد و شکل گیری هویت نقش ایفا کند. مزیت گفتمان رادیکال دموکراسی – همان گونه که خواهیم دید - در این است که غیریت و تکثر موجود در جامعه را در شکل رقابت حفظ می کند. باید توجه داشت از آن جا که عمل طرد و سرکوب کامل هیچ گاه ممکن نیست، همواره امکان بازگشت گفتمان های سرکوب شده و به حاشیه رانده شده وجود دارد و این بازگشت معمولاً با رادیکال شدن گفتمان مخالف همراه خواهد شد.
11- فرديت[48]‘ عامليت اجتماعي[49] و سوژگي سياسي[50]: لاكلا و موف ديدگاه آلتوسر را در اين مورد كه هويتهاي سوژهها به شكل گفتماني ساخته شدهاند ميپذيرند، اما دلالت ضمني ديدگاه او بر جبرگرايي را انكار مينمايند (یورگنسن و فیلیپس، ص 16). ايشان قائل به تمايز ميان موقعيتهاي فرد[51] و فردیت سياسي[52] هستند. مفهوم موقعيت سوژه مربوط به اشكال متعددي است كه توسط آن كارگزاران خودشان را در درون گفتمانها به عنوان كنشگران اجتماعي تصور می کنند و مفهوم فرديت سياسي مربوط به زمانی است که كنشگران به شكلهاي بديع عمل مينمايند يا به اتخاذ تصميم ميپردازند. زماني كه بيقراري گفتمانهای هويت بخش آشكار ميشود، امکان ظهور سوژگی سیای فراهم می شود.
بنابراین در شرایط حضور هژمونیک گفتمانها انسانها در نقش ها و موقعیت هایی قرار می گیرند که گفتمان برای انها فراهم کرده است لاکلا و موف به تبعیت از آلتوسر اين ويژگي را موقعيتگذاري[53] مينامند. اما در شرایط فروپاشی هژمونی گفتمانی امکان اتخاذ تصمیم بیرون از گفتمانها و در مورد انها برای افراد فراهم شده و در این شرایط فرد به یک عامل اجتماعی و سوژه سیاسی تبدیل می شود. بنابراین در این نظریه شخصيت سوژه تكه تكه[54] تصور می شود و نه يكپارچه؛ و لذا سوژه خود بنیاد و مستقل افسانه ای بیش نیست .
بنابراین لاكلا و موف خصلت ماقبل گفتمانى سوژه را نفى مى كنند و نقش سازنده اى را كه عقل گرايى و تجربه گرايى به افراد انسانى اعطا می کنند، نمى پذيرند. به نظر ايشان، سوژه عاقل، شفاف و خودآگاهى كه منشأ روابط اجتماعى و سازنده نهادها و اشكال اجتماعى تلقى شود وجود ندارد. لذا در نفى سوژه خودمختار با نيچه، فرويد و هايدگر همراهند. بنابراين لاكلا و موف، سوژه را به موقعيت هاى سوژگى كه گفتمان ها براى خود فراهم مى كنند تقليل مى دهند، و از اين طريق مفهوم سوژه خودمختار با هويت و منافع ثابت را طرد مى نمايند.
لاكلا مفهوم سوژگى سياسى را نيز براى تبيين شيوه هايى كه افراد به عنوان عاملان اجتماعى عمل مى كنند، استفاده مى كند. وى از اين طريق به مشكل ديرين ساختار ـ كارگزار در علوم اجتماعی پاسخ می دهد (همان، 69). لاكلا مى گويد به دليل اين كه گفتمان ها و ساختارها هيچ گاه تثبيت نمى شوند و همواره نوعى تزلزل و بحران در آنها وجود دارد و به دليل امكانى بودن و تصادفى بودن گفتمان هایى كه ايجاد مى كنند، مى توانيم شاهد ظهور سوژه سياسى باشيم. زمانى كه يك گفتمان دچار تزلزل مى شود و نمى تواند به عاملان اجتماعى هويت اعطا كند، امكان ظهور سوژه سياسى فراهم مى گردد. بنابراين ظهور سوژه پيامد امكانى بودن و عدم تثبيت كامل گفتمان ها و بحران هويت در شرايط تزلزل گفتمانى است. سوژه ها بر لبه هاى متزلزل ساختارهاى گفتمانى ايجاد مى شوند. در واقع زمانى كه گفتمان مسلط دچار ضعف مى شود زمينه ظهور سوژه و مفصل بندى هاى جديد فراهم مى گردد (همان، 60).
ظهور و سقوط گفتمان ها: از اسطوره ها تا تصورات اجتماعی
گفتمانها يا به تعبير لاكلا اسطورههاى اجتماعى محصول بىقرارىهاى ساختارىاند. اسطوره نوعى بازنمايى و تبيين شرايط بىقرار اجتماعى است و درصدد است تا پاسخى مناسب به بحران موجود ارائه كند. اسطورهها به بازسازى آرمانى فضاى اجتماعى مىپردازند و از طريق مفصلبندى مجدد دالهاى متزلزل بهدنبال ايجاد يك عينيت اجتماعى جديد مىباشند. بنابراين شرايط عينى شده و جامعه شكل يافته خود يك اسطوره متجسم و متبلور است. زمانى كه اسطورهها در شرايط بحرانى در حال شكلگيرىاند سوژهها نيز ظهور مىكنند اما لحظه تحقق اسطوره و گفتمان لحظه كسوف سوژه و انحلال آن در ساختار است، كه در اين صورت سوژه به موقعيت سوژهاى تقليل مىيابد. بنابراين سوژه در فضاى اسطورهاى ظهور مىكند و پس از عينيت يافتن گفتمان رو به افول مىرود.
بهنظر لاكلا، براى بازنمايى و تبيين يك فضاى اجتماعى نياز به ايجاد فضايى است كه لزوماً وجهى استعارى و اسطورهاى دارد. بنابراين دو فضا وجود دارد: فضاى بازنمايى شده و فضايى كه بازنمايى می شود؛ و به سخن ديگر فضاى اجتماعى موجود و فضاى گفتمانى كه به صورت آرمانى ساخته شده است. حوزه اسطورهاى كه توسط سوژهها ساخته مىشود شكل منطقى مشابهى با ساختار موجود ندارد بلكه نقد و جايگزينى ساختار موجود است كه ويژگى كاركرد اسطورهاى را تشكيل مىدهد. به عبارت ديگر فضاى اسطورهاى بهعنوان جایگزین منطقى گفتمان ساختارى مسلط مطرح مىشود (لاكلا، 1990، 61).
بنابراين براى اينكه اسطورهاى شكل بگيرد بايد از سطح بىقرارىها و تقاضاهاى موجود فراتر رود و شكلى استعارى به خود بگيرد. اين نظريه ريشه در عدم امكان بازنمايى ناب واقعيت اجتماعى دارد. چون واقعيت اجتماعى پیچیده و متکثر است و آن را نمىتوان بازنمايى كرد ناچار بايد به استعاره و اسطورهاى پناه برد، كه به هر حال با واقعيت فاصله دارد. به عبارت دیگر در جامعه تقاضاها وتنوعات زیادی وجود دارد وازآن جا که امکان بازنمایی همه آن ها توسط یک گفتمان ممکن نیست لزوماً باید ازواقعیت یا همان تقاضاهای خاص فاصله گرفت و به استعاره پناه برد وخود را جهانشمول وعام نشان داد. اگرفضای اسطوره ای به تقاضایی خاص محدود گردد، امکان توسعه وفراگیرشدن آن از بین خواهد رفت. زمانی یک گفتمان فراگیر می شود که عام و جهانشمول به نظرآید. انتقال از حوزه واقعى و جزئى به حوزه كلى و استعارى تنها به دليل دوگانگى فضاى بازنمايى شونده و فضاى اسطورهاى امكانپذير شده است.
بنابراین در جامعه همواره تقاضاها، منافع و بحرانهاى متنوعى وجود دارد و هر فضايى كه بخواهد اينها را بازنمايى كند ضرورتاً بايد وجهى استعارى[55] به خود بگيرد، و اگر فقط برخى از تقاضاها را در بر گيرد با كاهش قدرت استعارى خود روبرو شده، پذيرش و استقبال كمترى از آن به عمل مىآيد. از سوى ديگر تفاضاها و بىقرارىها خود نيز تحت تأثير فضاهاى اسطورهاى و افقهاى تصورى شكل مىگيرند. بنابراين فضاى اسطورهاى و گفتمانى كه مدعى كمال است مىكوشد تقاضاها و بىقرارىها را پوشش دهد و آنان را به نحو دلخواه سازماندهى نمايد، ولی خود از بىقرارىها و بحرانها استنتاج نمىشود.
بهنظر لاكلا، ميان تقاضاها و بىقرارىهاى ساختار متزلزل و گفتمانى كه هدف آن معرفى يك نظم جديد و مفصلبندى جديد است هيچ ارتباط منطقى وجود ندارد و نمىتوان يكى را محصول ديگرى معرفى كرد. فاصله واقعیت و اسطوره همواره وجود خواهدداشت وهمین امرامکان ظهور گفتمانها واسطوره های جدید را میسر می سازد. لاکلا برای توضیح چگونگی تبدیل یک اسطوره به گفتمان مسلط ازدو مفهوم استفاده می کند. اولین مفهوم قابليت دسترسى است، يعنى – همان گونه که قبلاً توضیح داده شد - در دسترس بودن در زمينه و موقعيتى كه هيچ گفتمان ديگرى خود را بهعنوان جايگزين واقعى هژمونيك نشان نداده است. بنابراين صرف در دسترس بودن مىتواند پيروزى يك گفتمان خاص را تضمين كند و آن را به افق تصورى جامعه تبديل نمايد. دليل اين امر اين است كه هيچ مقياس مشتركى ميان محتواى بىقرارىهاى موجود و اسطورهاى كه آنرا بازنمايى مىكند وجود ندارد و در اينصورت صرف اين واقعيت كه اين گفتمان خود را قادر به برقراری نظم جلوه مىدهد كافى است تا پذيرش آن را تضمين كند. اين گفتمان جديد را بخشهاى متعدد جامعه مىپذيرند نه به اين دليل كه محتوايش را دوست دارند، بلكه چون كه اين گفتمان نظمى است كه جايگزين مناسبى براى بحران و بىنظمى عمومى تلقى مىشود. به عبارت دیگر در شرایط بی نظمی نیاز به نظم است و محتوای واقعی این نظم دغدغه ثانویه است. بنابراین امکان هویت یابی با یک گفتمان سیاسی خاص بیش ازآن که به خصوصیت ها یامحتوای واقعی آن مربوط باشد به توان آن درتضمین نظم وتداوم جامعه بستگی دارد. در واقع درزمان بی نظمی فرد یک فضای خالی ونوعی خلاء هویت احساس می کند. در این شرایط در وهله اول می خواهد این خلاء را پرشده ببیند و نسبت به محتوا تا حد زیادی بی تفاوت است. بنابراین محتوای گفتمان اهمیت ثانویه دارد و این توانایی ان در ایجاد نظم و ساماندهی جامعه است که افراد را جذب می کند.
لاکلا در اثار اخیرش برای توضیح روند استعاری شدن از مفهوم دال های تهی[56] استفاده می کند. این دال ها بیانگر چیزی هستند که غایب است. مثلاً در شرایط بی نظمی که هابز در وضع طبیعی تصور می کند، نظم دالی است که نشان از یک امر غایب دارد. دال های تهی بازنمایی وضع مطلوب وآرمانی را بر عهده دارند. پویایی جامعه و سیاست به تولید این دال ها وابسته است؛ زیراکه همواره نواقص را گوشزد می کنند(لاکلا، 1996،37). به هرحال به نظر می رسد همواره این بی قراری ها هستند که توسط این دال ها بازنمایی می شوند و تحول وتغییر را به همراه می آورند. مفهوم دیگری که به ظهور و سقوط گفتمان ها مربوط می شود، قابليت اعتبار است. اصول پيشنهادى گفتمان نبايد با اصول بنیادین جامعه ناسازگار باشد. اما هرچه سازمان جامعه یا گروه بحرانىتر و بىقرارتر باشد اصول اساسى آن بيشتر پراكنده و شكسته شده است. بنابراين اگر اصولى مانده باشد كه گروه را منسجم و مشخص سازد، گفتمانها نمىتوانند با آنها از در ستيز در آيند (لاكلا، 1990، 66).
وجه استعارى و اسطوره ای گفتمان گرچه باعث تقويت آن و پذيرش عام آن مىشود اما منبع ضعف آن نيز تلقى می گردد. اگر گفتمان نمايانگر كمال و آرمانى بىنقص است، بايد به همه بحران ها و تقاضاهاى اجتماعى پاسخ دهد؛ اما اين كار عملاً هيچگاه ممكن نيست. همانگونه كه اشاره شد، امكان سامان دادن نهايى و كامل واقعيت وجود ندارد و لذا وقتى يك گفتمان مسلط مىشود به اجبار از شكل استعارى خود فاصله مىگيرد و به محتواهاى عينى روى مىآورد. در اينصورت فقط بخشى از تقاضاها و بىقرارىها را سامان خواهد داد و لذا تعداد زيادى از تقاضاها و بىقرارىها خارج مىشوند و قدرت استعارى گفتمان كاهش مىيابد؛ پس ضعفها و آسيبهايش آشكار مىگردد و ديگر نمايانگر آرمانى بىنقص تلقى نخواهد شد. در واقع وقتى گفتمان مسلط نتواند خواستههاى تمام بخشهاى جامعه را برآورده سازد، آن ها به تدريج از آن فاصله مىگيرند. بنابراين گفتمان مسلط به تدريج رو به زوال مىرود و فضا براى ظهور اسطورههاى ديگرى كه مدعى كمالند فراهم مىگردد. در طى اين فرآيند، افق تصورى جامعه تغيير مىكند و گفتمان ديگرى بر اذهان جمعى مسلط مىشود. براى مثال، دولت رفاهى يك اسطوره بود كه براى بازسازى سرمايهدارى بعد از ركود بزرگ ايجاد شد؛ و خود به دليل بحرانها و بىقرارىهاى بعدى بهتدريج دچار ضعف و انحطاط گرديد. بنابراین می توان مراحل زیررادرظهوروسقوط گفتمانها تشخیص داد:
1- گسترش بحران ارگانیک وتضعیف گفتمان مسلط سنتی،
2- رقابت گروه های رقیب برای ارائه اسطوره ای جهت حل بحران: این اسطوره ها می کوشند تا هویت یابی ها را با انواع مناسب موقعیتهای سوژه ای عام سازماندهی کنند.
3- برتری یک گفتمان بردیگران: ویژگی عام گرایانه واستعاری یک گفتمان، عامل این برتری است . دراین حالت خصلت نفی ونقد گفتمان مسلط برجسته است و دشمنی با آن، عامل اتحاد و انسجام این گفتمان تلقی می گردد. به هر حال، درحالی که گزینه های دیگر بر خواسته های جزئی تاکید می کنند، گفتمان هژمونیک جنبه استعاری می گیرد وبا تفسیر عام بحران، خود را به عنوان چارچوبی تعیین کننده و پاسخگو برای مجموعه ای روزافزون از تقاضاهای متنوع معرفی می کند.این گفتمان می کوشد جنبه های خاص گرایانه خودرا به نفع بعد استعاری پنهان سازد و دراین حالت ادعا می کند که قادر به بازسازی تمام حوزه اجتماعی است(لاکلا:1977، 103). این گفتمان، به تعبیر لاکلا، به تصور اجتماعی[57] تبدیل می شود.
4-ایجاد یک نظم اجتماعی نوین: دراوایل تسلط گفتمان جدید ودرآغاز هویت یابی ها با موقعیتهای سوژه ای تغییر یافته، ممکن است شاهد نوعی بی نظمی باشیم؛ اما به تدریج نظم برقرار می شود و وضعیت جدید عادی و طبیعی به نظرمی رسد(اسمیت:1998ص168).
بهنظر لاكلا اسطورهها براى زندگى ما ضرورىاند. جامعهاى كه اسطوره از آن خارج شده باشد، يا جامعهاى است كاملاً آرمانى و بسته شده كه هيچ بحران و بىقرارى در آن راه ندارد و مثل يك ماشين سالم كار مىكند، و يا جامعهاى با بى قرارى و بحران شديدی است كه هيچ فضايى براى بازنمايى باقى نمی گذارد. به عبارت ديگر يا قبرستان است يا تيمارستان (لاكلا، 1990، ص 68). به هر حال جامعه نيازمند اسطورههاست و بحرانها و بىقرارىهاى سرمايهدارى موجود نياز به اسطوره را تشديد مىكند.
لاکلا دومفهوم امر سیاسی[58] و فضا[59] را در مقابل هم قرار مىدهد. فضا شامل تصور كمال و گفتمانى است كه ادعاى پاسخگويى به تمام مشكلات و حل تعارضات موجود دارد، و سياست يعنى نزاع گفتمانها براى پيروزى و اعمال قدرتى كه به پيروزى يكى از آنها در عرصه اجتماعى منجر مىشود. بنابراين، سياست ظهور تعارضات و ريشههاى سياسى تسلط يك گفتمان است، و فضا وجه استعارى و كمال يك گفتمان. هر گفتمان بعد از پيروزى مىكوشد تمام آثار سياسى ظهورش را پاك كند. اما چون امكان تثبيت عرصه اجتماعى و يا به عبارت ديگر فضايى شدن و كامل شدن آن وجود ندارد، پيروزى گفتمانها موقتى است.
اصولاً در این نظریه امكان رسيدن به مدينه آرمانى و همزيستى تمام تقاضاها و حل تمام بحرانها وجود ندارد. لاكلا نظريه افلاطون و هابز را از نظرياتى مىداند كه ماهيت سياسى عمل اجتماعى را ناديده مىگيرند. افلاطون درصدد ايجاد يك جامعه آرمانى و بى نزاع است و هابز از طريق سركوب تنوعات و اختلافات و ايجاد يك قدرت سركوبگر مىخواهد مشكل بىقرارى و بحران را حل كند. اما اين هر دو راه به نتيجه نمىرسند. جامعه سياسى جامعهاى ناكامل است كه دائماً در حال بازسازى است و هيچگاه به كمال نمىرسد. جامعه محصول تصميم افراد است و اين افراد خود ناكاملند. لذا چون عاملان و كارگزاران اجتماعى محدودند جامعه نيز محدود خواهد بود.
ويژگى هاى روابط اجتماعى
لاکلا برای روابط اجتماعی، ویژگی هایی زیر را بر می شمارد:
1 – مشروط و محتمل بودن[60] : همان گونه که قبلا توضیح داده شد، محتمل بودن روابط اجتماعى به معنى نفى ضرورت و قطعيت و تعيين شدگى ساختارهاست. وجود خصومت‘ همواره روابط اجتماعى را پيش بينى ناپذير مى سازد. بنابراين ساختارها و گفتمان ها نامتعين هستند. تغيير در شرايط اجتماعى در هر بخش مى تواند به ايجاد هويت جديدى منجر شود. مثلاً اگر روابط اتحاديه هاى كارگرى به دليل يك سرى تصميمات سياسى و اقتصادى با نظام سياسى كاملاً تغيير كند‘ شاهد ايجاد هويت جديدى در مورد اتحاديه هاى كارگرى خواهيم بود. چون هيچ گفتمان تام و هويت تثبيت شده اى موجود نيست و چون همواره خصومت و غير، هويت ها و گفتمان ها را تهديد مى كند‘ لذا همه چيز در حوزه تصادف و امكان قرار مى گيرد. بنابراين امكانى و تصادفى ديدن پديده ها و گفتمان ها، ناشى از عدم تثبيت نهايى و وجود غير است كه همواره تغييراتى را در هويت هاى موجود ايجاد مى كند. به همين دليل جامعه طبيعتى باز و گشوده دارد‘ و هيچ گاه تثبيت نمى شود. يك مفصل بندى هژمونيك براى مدتى جامعه را به طور نسبى تثبيت مى كند، اما همواره دوره هايى از بحران هاى ارگانيك وجود دارد كه در آنها مفصل بندى هاى هژمونيك و يا به عبارت بهتر گفتمان هاى مسلط تضعيف شده، و در پى آن تعداد فزآينده اى از عناصر اجتماعى به دال هاى شناور تبديل مى شوند. هيچ نيروى اجتماعى نمى تواند برترى هژمونيك خود را كاملاً تثبيت كند و لذا همواره شكل گيرى صورت بندى هاى اجتماعى، موقتى و در حال تحول است.
2 – وحدت روابط اجتماعى و روابط قدرت: به نظر لاكلا قدرت با عينيت و سياست مرتبط است. قدرت آن چيزى نيست كه افراد در اختيار دارند و بر ديگران اعمال مى كنند، بلكه چيزى است كه جامعه را به وجود مى آورد و جهان اجتماعى را مى سازد و معنادار مى كند. بنابراين قدرت تمام فرآيندها و نيروهايى را كه جهان اجتماعى را مى سازند و آن را براى ما معنادار مى كنند، در بر مى گيرد. دريدا در آثار خود به اين نكته اشاره كرده است كه ايجاد يك هويت به اخراج و طرد چيزى وابسته است. همان گونه که فوکو هم اشاره دارد، شكل گيرى هر هويت و جامعه اى محصول روابط قدرت است. به اين معنا كه هر جامعه موجود و هر گفتمان تثبيت شده همراه با سركوب و طرد غير ايجاد شده است. طرد غير و سركوب به معناى اخراج تمام جايگزين ها و احتمالات ممكن است. هر هويت با طرد احتمالات رقيب خود را تثبيت مى كند. براى اين كه يك معنا براى يك نشانه تثبيت شود، بايد تمام معانى اجتماعى ديگر طرد شوند. به هر حال هرگونه تثبيت يا عينيت همراه با روابط قدرت صورت مى گيرد. بدون قدرت هيچ تثبيت و عينيتى نيست.
قدرت برای لاکلا و موف همانند فوکو، شکل مویرگی دارد و در سراسر جامعه پراکنده است. همچنین قدرت پيش شرط هويت و عينيت است و با توجه به اینکه هر جامعه شکل گرفته ای تبلور عینی هژمونی گفتمانی مشخص است بدون قدرت جامعه یا گفتمان عینیت یافته وجود نخواهد داشت و حذف قدرت به پراكندگى و تجزيه جامعه مى انجامد. لذا نمى توان جامعه اى فارغ از روابط قدرت و سلطه تصور كرد و بنابراین مفاهيمى چون رهايى اصولا امكان پذير نيستند. در این جا میزان نزدیک شدن آن ها به فوکو، و دور شدنشان از هابرماس و هرمنوتیک رهایی او آشکار می شود.
مفهوم قدرت در نظريه ي لاكلا و موفه بسيار شبيه مفهوم قدرت نزد فوكو است. قدرت چيزى نيست كه در دست بعضىها باشد و در دست بعضىها نباشد. قدرت چيزى است كه جامعه و آگاهی ما را توليد مىكند. دانش، هويت و موقعيت فردى و اجتماعى ما ساخته و پرداخته قدرت است. رهايى از چنبرهى قدرت غيرممكن است، چون سراسر زندگى فردى و اجتماعى ما را فرا گرفته است.
3 - اولويت سياست: سياست[61] از نظر لاكلا و موفه معنايى عام دارد و "به حالتى بازمىگردد كه ما مداوماً به شيوهاى اجتماع را مىسازيم كه شيوههاى ديگر را طرد مىسازد" (يورگنسن و فيليپس، 2002، 36). در واقع، مطابق ديدگاه آنها سياست سازمان دادن به جامعه به شيوهاى خاص است به نحوى كه شيوههاى ممكن ديگر را نفى و طرد مىسازد. بدين ترتيب گفتمانهاى مختلف ممكن است بر سر سازماندهى جامعه به شيوهى خاص خودشان با هم به رقابت و مبارزه برخيزند.
سياست در انديشه لاكلا و موف، به عنوان فضايى براى بازى تصور مى شود كه هيچ گاه بازى با حاصل جمع صفر نيست، زيرا قواعد و بازيگران هيچ گاه كاملاً روشن نيستند. اين بازى يك نام دارد و آن هژمونى است (لاکلا و موف، 1985، 193).
به نظر لاكلا و موف، مفصل بندى هاى سياسى نوع فکر و عمل ما و شیوه شکل گیری جامعه را تعيين مى كنند. نظام روابط اجتماعى به عنوان مجموعه هايى مفصل بندى شده از گفتمان ها، همواره ساخته اى سياسى است؛ به اين معنا كه بر اعمال قدرت و خصومت و طرد غير استوار می باشد. بنابراين گفتمان هايى كه جامعه را مى سازند و به فهم ما از جهان نظم مى بخشند ذاتاً سياسى اند و سياست، فرآيندها و شيوه هايى است كه ما در طى آن جامعه را پيوسته با طرد احتمالات و تثبيت موقت ايجاد مى كنيم. سياست سازماندهى جامعه را برعهده دارد. عرصه سياست عرصه منازعه بين گفتمان ها براى تثبيت شدن و غلبه بر سايرين است؛ و زمانى كه گفتمانى مسلط شد و جايگزين ها و رقباى خود را طرد كرد، عينيت شكل مى گيرد. عينيت گفتمانى است كه جايگزين ها و بديل هايش طرد شده اند. تثبيت يك گفتمان باعث می شود که طبيعى و دائمى به نظر رسد. زمانى كه گفتمان های بدیل فراموش شوند، گفتمان غالب خود را به عنوان تنها گزينه مطرح مى كند. اما گفتمان هاى غیرفعال و سرکوب شده مى توانند هر زمان وارد بازى سياست شوند و در مفصل بندى هاى جديد به مسأله تبديل گردند.
لاكلا در این راستا، مفهوم رسوب شدن[62] را از هوسرل وام می گیرد. هوسرل در حوزه علم معتقد بود به تدريج اعمال و فرضیات علمی روزمره شده و تحقيقات و نظريه هاى گذشتگان مفروض تلقى مى گردد و علم به استفاده از نظريات گذشتگان محدود مى شود. در اين جا، شرايط اوليه اى كه در آن نظريات علمى موجود رشد كرده بود، فراموش مى گردد و از جايگزين ها و بديل هاى اين نظريات و شرايط شهودى رويش فرضيات علمى غفلت مى شود. به نظر هوسرل پديدارشناسى بايد به احياى شرايط وجودى نظريات علمى و احیای گزينه هاى تاريخى مطرود بپردازد تا احتمالات مختلف و نظريات گوناگون دوباره پيش روى ما قرار گيرد و علم از تحجر بيرون آيد. بنابراين باید به وسیله عمل احيا[63] با فرآيند رسوب شدن مبارزه کرد (لاكلا، 1990، 34-36).
در شرایطی که گفتمانی ثابت و عینی(رسوب شده) به نظر می رسد فرایندهای سیاسی به فعال سازی مجدد احتمالات و جایگزین های طرد شده کمک می کنند و عینیت گفتمان مسلط را زیر سوال می برند. بنابراین سیاست نزاع گفتمانها را تشدید می کند و گفتمانهای تثبیت شده را متزلزل می سازد.
به نظر لاكلا هرگز نمى توان جامعه اى را تصور كرد كه سياست در آن كاملاً محو شده و هیچ نزاع و تعارضی در ان وجود نداشته باشد. از سوى ديگر همه چيز نمى تواند سياسى باشد چرا که در این صورت جامعه شکل نخواهد گرفت. لذا همواره تمايزى هرچند مبهم بين امر سياسى و امر اجتماعى لازم است تا جامعه شكل بگيرد. اما مرزهاى اجتماع و سياست همواره مبهم است و اين تيرگى و ابهام ذاتى روابط اجتماعى است. بنابراين جامعه آرام و منظم امكان پذير نيست، چون امكان حذف روابط قدرت و حذف خصومت وجود ندارد.
4 – تاریخی بودن: چهارمين ويژگى روابط اجتماعى تاريخى بودن آنهاست. اين مسأله به ماهيت تصادفى و امكانى شرايط وجودى آنها بازمى گردد. ساختارها و وجود اشيا، تاريخى است و همراه با نظام هاى معنايى در جامعه ساخته مى شود. به جاى جستجوى معناى عينى در جامعه بايد به شالوده شكنى تمام معانى و بازگرداندن آنها به واقعيت اوليه و شرايط تاريخى وجودشان انديشيد. چون جامعه تاریخی است، همواره خصلت باز و گشوده خواهد داشت و هيچ گاه عينيت به شکل کامل بر آن حاكم نخواهد بود.
نظریه رادیکال دموکراسی
هر چند گفتمان لاکلا و موف ریشه در اندیشه های چپ دارد، ولی آن ها ضمن نفی جبرگرایی و تعین گرایی مارکسیستی، دوگانگی روبنا و زیر بنا را نیز مردود شمرده و این دو را در مفهوم هژمونی گرامشی ادغام می کنند. بنابراين وجود طبقات اجتماعي خودبنیاد و عيني نفي می شود و طبقات و هویتهای طبقاتی محصول شرایط هژمونیک تلقی می شوند.
نظريه راديكال دموكراسى را لاكلا و موف به عنوان استراتژى جديد چپ در برابر بحران هاى جامعه معاصر ارائه دادند. اين نظريه تأكيدى است بر روند رو به گسترش موج دموكراسى از انقلاب فرانسه تاكنون، و كوششى است براى تعميق ارزش ها و اصول دموكراسى و حذف روابط سلطه در دنياى سرمايه دارى معاصر.
به نظر لاکلا جامعه معاصرشاهد تحولات عميقى از جمله كالايى شدن زندگى ، بوروكراتيك شدن روابط اجتماعى، رشد اشكال جديد فرهنگ همراه با توسعه ابزارهاى ارتباط جمعى و تزلزل هويت هاى سنتى می باشد. اين تحولات فارغ از جنبه هاى منفى آن به پيشرفت دموكراسى انجاميده است. دسترسى اكثريت وسيعى از مردم به دامنه زيادى از اطلاعات و كالاها، سنت مستقر را مورد تردید قرار داده، و نوعى دموكراسى سازى فرهنگى بر اساس برابرى را نوید می دهد. به نظر لاكلا، گسترش منازعات در جامعه معاصر حاصل تعميق انقلاب دموكراتيك است و بايد بر مبناى فهم دموكراتيك و متكثر از جامعه تحليل شود. در پرتو اين تحليل بايد مقوله سوژه منسجم و كارگزار خودآگاه را رها كرد، و به پراكندگى گفتمانى و تكثر موقعيت هاى سوژه اى اذعان نمود. پذيرش تكثر موقعيت ها و هويت ها مبناى اصلى نظريه راديكال دموكراسى است. راديكال دموكراسى به خودمختارى حوزه هاى اجتماعى بر مبناى منطق هم ارزى برابرى خواهى اعتقاد دارد. برطبق اين نظريه، تنوعى از نزاع ها و بحران ها وجود دارد كه تأثيرات آنها در چارچوب انقلاب دموكراتيك قابل بررسى است. هر يك از اين نزاع ها و بحران ها از ماهيت نسبتاً خودمختارى برخوردارند. اما جهت و غايت اين نزاع ها و بحران ها مشخص نيست، چرا که صورت بندى هاى هژمونيك تصادفى هستند. شكل و صورت مفصل بندى يك نزاع بيش از آن كه از قبل تعيين شده باشد حاصل نزاع هژمونيك است لذا اين نزاع ها ضرورتاً خصلت پيشروانه و مثلاً در جهت اهداف سوسياليستى قرار ندارند (لاكلا و موف، 1985، 164- 169).
به نظر لاكلا و موف، راست نو و محافظه كارى جديد مى كوشند تعريف جديدى از مفاهيم آزادى و برابرى و عدالت و دموكراسى ارائه دهند. شكل تعريف اين مفاهيم در سطح فلسفه سياسى پيامدهاى مهمى در سطوح ديگر گفتمان بر جاى مى گذارد و كمك مى كند تا عقل جمعى توده ها شكل گيرد. اين پيامدها صرفاً پذيرش يك نظريه فلسفى در سطح انديشه ها نيست بلكه آنها را بايد مجموعه پيچيده اى از اعمال هژمونيك گفتمانى در نظر گرفت كه جنبه هاى مختلفى به خود مى گيرند و از اين طريق موضوعات خاص به دال مركزى يك صورت بندى گفتمانى تبديل مى شوند و به تدريج ذهن جمعى را شكل مى دهند.
لاكلا و موف بر خصلت ضد كاپيتاليستى انديشه هاى خود تأكيد مى گذارند و با هرگونه تسليم در مقابل سرمايه دارى به بهانه هايى چون جهانى شدن مخالفند و همچنان از سوسيال دموكراسى دفاع مى كنند. در راديكال دموكراسى برخى از ابعاد سوسياليسم چون حذف روابط سرمايه دارى توليد وجود دارد، اما اين گونه نيست كه راديكال دموكراسى جزئى از سوسياليسم باشد. لذا فقط از مديريت و منافع طبقه كارگر دفاع نمى كند، بلكه مشاركت همه سوژه ها را در تصميمات در نظر دارد. چنين راديكال دموكراسى مستلزم در نظر گرفتن تقاضاهاى آزادى نيز مى باشد و در اين جا به ليبراليسم پيوند مى خورد. به نظر لاكلا، ليبراليسم نبايد مورد نقد واقع شود زيرا به لحاظ اخلاقى از حقوق افراد دفاع مى كند تا ظرفيت هاى انسانى خود را تحقق بخشند. اما دفاع از آزادى نبايد با فردگرايى مطلوب بورژوازى پيوندى داشته باشد بايد فرد ديگرى ايجاد شود كه بر مبناى قالب هاى فردگرايانه مالكيت محور شكل نگرفته است. حقوق دموكراتيك فقط به صورت جمعى مى توانند اعمال شوند، و تنها در اين صورت است كه مى توان تصور حقوق برابر براى ديگران داشت (همان، 169و 185).
در ميان دو منطق افراطى كه يكى بر هويت تام و تمام و ديگرى بر تفاوت هاى ناب تأكيد مى كند، دموكراسى بايد شامل بازشناسى تكثر منطق هاى اجتماعى به همراه ضرورت مفصل بندى آنها باشد. اما اين مفصل بندى دائما باز توليد مى شود و هيچ نقطه توازن نهايى وجود ندارد. منطق دموكراسى منطق تفاوت ها و نفى روابط نابرابر و انقيادى است و منطق اثباتى و عينى جامعه نمی باشد. لذا نمى تواند به خودى خود دال مركزى ايجاد كند كه جامعه در اطراف آن شكل بگيرد. بنابراين هيچ پروژه هژمونيك نمى تواند منحصراً بر منطق دموكراتيك استوار شود، بلكه بايد شامل مجموعه اى از پيشنهادات براى سازمان دهی عينى جامعه باشد.
گفتمان، به مثابه روش
از آن جا که ارتباط زیادی بین نظریه و روش وجود دارد، می توان از جنبه های روشی نظریه گفتمان نیز سخن گفت. در واقع، گفتمان روشی است که می تواند با ویژگی های خاص خود، محققان علوم اجتماعی را در سامان دادن پژوهش ها با این رهیافت یاری نماید. نظریه مجموعه منتظمی از آراء است که در باره موضوعی معین انسجام یافته اند، همانند نمونه های مثالی وبر و نظریه سه گانه اگوست کنت. در نظریه پردازی، به ترکیب عناصر پراکنده و تلفیق آن ها در کلی هماهنگ عنایت وجود دارد (ساروخانی، 1375، ج2، 881). روش عبارت است از مجموعه شیوه ها و تدابیری که برای شناخت حقیقت و برکناری از لغزش به کار برده می شود. به طور دقیق تر، روش به سه چیز اطلاق می شود: مجموعه راه هایی که انسان را به کشف مجهولات و حل مشکلات هدایت می کند، مجموعه قواعدی که هنگام بررسی و پژوهش واقعیات به کار می روند، و مجموعه ابزار یا فنونی که آدمی را در این مسیر از مجهولات به معلومات راهبری می نماید (همان، ج1، 489).
اگر گفتمان را به مثابه روش به کار گیریم، ابتدا باید به پیش فرض های آن از جمله گسست گفتمان ها و رد تحولات تک خطی تاریخی و نفی جوهر گرایی توجه کنیم. در مرحله بعد گفتمان مسلط و گفتمان یا گفتمان های غیر مسلط، و همچنین دال مرکزی و عناصر و وقته های هر گفتمان شناسایی می شوند. ارتباط بین گفتمان ها با توجه به تشخیص زنجیره هم ارزی و جذب عناصر دیگر گفتمان ها به عنوان وقته ها، و مفصل بندی شان با مفاهیم قبلی صورت می پذیرد.
در کتابی که هوارث و دو همکارش ویراستاری کرده اند، ابتدا به حیثیت روشی گفتمان اشاره شده، و سپس در خصوص آرژانتین، فاشیسم، جنبش محیط زیست، ایرلند، مکزیک، سیاست سبزها، رومانی، هنگ کنگ، آفریقای جنوبی و کمالیسم تطبیق شده است (هوارث، و دیگران، 2000). علاوه بر موارد فوق، به سه مورد دیگر در این جا اشاره می شود. اگر بخواهيم امنيت ملي را تحليل گفتماني كنيم مي توان آن را به عنوان يك مفهوم و دال تهي در نظر گرفت؛ چرا که به تعبير سوسور رابطه این مفهوم با مدلولهايش يك رابطه قراردادي است. بنابراين نميتوان يك مدل واحد و ثابت و پايدار براي امنيت ملي ترسيم نمود. امنيت علاوه بر آن كه امري ذهني و نسبي است، با ذهنيت نخبگان و مردم گره خورده است. اين مفهوم در همنشيني و جانشيني با مفاهيم ديگر نظير قدرت، منافع، اهداف، مصالح، ارزش ها و هنجارها، تهديدات و آسيب پذيري ها معنا پيدا مي كند. از آن جا که امنیت ملی یک کشور بدون تشخیص گفتمان مسلط و گفتمان های غیر مسلط امکان پذیر نیست، باید گفتمان های مختلف در یک جامعه در برهه های مختلف – همانند زمان جنگ و دوران بعد از آن – مد نظر قرار گیرد و امنیت ملی به عنوان دالی تهی در این بین تحلیل شود (تاجیک، 1379، 261-282).
مثال دیگر تجزیه و تحلیل گفتمانی تاچریسم توسط استوارت هال[64] است. از دیدگاه وی، پروژه تاچری با پذیرش تنش های اجتماعی و شفاف نمودن آن ها مفصل بندی دو مجموعه از ایده ها و نظریه های ظاهراً متضاد را بازنمایی می کند. این دو مجموعه عبارتند از اقتصاد نئو لیبرال (بازار اقتصادی، نفع شخصی، پول گرایی، و فرد گرایی رقابتی) و فلسفه های قدیمی محافظه کاری(ملت، خانواده، وظیفه، اقتدار، استانداردها، و سنت گرایی). هال بر سه فرآیند مهم استیلا جویانه که در پیروزی حزب محافظه کار در سال 1979 دخیل بودند، تمرکز می نماید. نخستین فرآیند به شیوه ای که مارگارت تاچر طی آن توانست موضوعات انتزاعی اقتصاد نئولیبرال را به نوعی فلسفه سیاسی تبدیل سازد، مربوط می شود. این امر شامل مفصل گسست[65] سنت کینزی و جایگزینی سنتی مبتنی بر اقتصاد آزاد گردید. دومین فرآیند بر تبدیل حزب محافظه کار به یک حزب مسلط با شروع رهبری تاچر در سال 1975 تمرکز دارد. سومین اقدام مهم استیلا جویانه عبارت است از مفصل بندی گفتمان پوپولیست اقتدارگرای تاچریسم در کل کشور، که با بازنمایی بحران سوسیال دموکراسی میسر شد. در راستای این مرزبندی جدید، تاچر توانست برخی دال های مهم همانند "مردم"، "ملت"، "آزادی"، و "فردگرایی" را که شروع به شناور شدن در دوران بحران سوسیال دموکراسی در دهه 1970 نموده بودند، مسلط سازد (مارش و استوکر، 1378، 210-213).
آخرین موردی که در راستای کاربرد گفتمان به مثابه روش به آن در این جا اشاره می کنیم، تحلیل گفتمانی اسلام سیاسی از دیدگاه بابی سعید است. وی به بیان شبح شناختی هراسناک بودن بنیادگرایی اسلامی برای غربیان بر اساس منطق حضور و غیبت دریدا، واژگان نهایی مسلمانان، و طرحواره علل ظهور اسلامگرایی در اواخر سده بیستم بر اساس نظریه گفتمان می پردازد. او با بیان نابسندگی توضیحات شرق شناختی نسبت به اسلام گرایی، و ناکارآمدی تبیین های موجود که صرفاً بر اساس زمینههای خاص به تحلیل اسلامگرایی پرداختهاند، چگونگی تکوین گفتمان اسلامی در تاریخ اسلام و برآمدن اسلام سیاسی را با استفاده از مفاهیم زیر توضیح می دهد: شکل گیری هویت اسلامی با دال مرکزی پیامبر، شریعت و نهاد خلافت، نقش و اهمیت نهاد خلافت در جهان اسلام، تأثیر کمالیسم در لغو خلافت و به حاشیه راندن اسلام، ظهور و فعال شدن مجدد اسلام و اسلام گرایان در دهه های اخیر با توجه به ناکامی کمالیسم در ساماندهی جامعه و هویتهای اجتماعی و موفقیت اسلام گرایی به دلیل قابلیت دسترسی و اعتبار بالا در جوامع اسلامی. وی سپس با توضیح ماهیت اسلام گرایی و نسبت آن با سنتگرایی، مدرنیسم، پسامدرنیسم می پردازد و ظهور اسلام گرایی را ناشی از شکست تفسیرهای اروپامدار از مدرنیته تلقی می نماید.
از دیدگاه بابی سعید، تفکر سیاسی امام خمینی ، به رغم وجود تفاوت ها و جریان های مختلف اسلام گرا، منسجم ترین منطق اسلام گرایی به شمار می رود و به واسطه اوست که اسلام گرایی توانست به یک جنبش ضد نظم حاکم تبدیل شود. همان گونه که لاکلا و موف توضیح داده اند، هژمونی یک گفتمان هیچ گاه تام و مطلق نیست، و هیچ وقت عمل طرد به طور کامل موفقیت امیز نخواهد بود و گفتمانهای طرد شده همواره امکان فعال شدن مجدد را دارند. بنابراین با زوال گفتمان کمالیسم، ظهور گفتمان طرد شده اسلام گرایی در دل مدرنیته امکان پذیر شد (بابی سعید، 1379).
فهرست منابع
- تاجيك، محمد رضا، "پارادکس امنیت ملی و تکثر گرایی" (گفتگو)، مجله علوم سياسي، شماره 9 (تابستان 1379)، صص 261-282.
- ساروخانی، باقر، درآمدی بر دائره المعارف علوم انسانی، ج1و 2، تهران، کیهان،1375.
- سعيد، بابي، هراس بنيادين: اروپا مداري و ظهور اسلام گرايي، ترجمة غلامرضا جمشيديها و موسي عنبري، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1379.
- سوسور، فردينان، دوره زبانشناسي عمومي، مترجم کوروش صفوي، تهران: انتشارات هرمس، 1378.
- ضیمران، محمد، ژاک دریدا و متافیزیک حضور، تهران، هرمس، 1379.
- --------------، ، نیچه پس از هایدگر، دریدا و دلوز، هرمس، 1382.
- فركلاف، نورمن، نظريه انتقادي گفتمان، تهران، مركز نشر رسانهها، 1381.
- مارش، ديويد (و استوكر، جري) روش و نظريه در علوم سياسی، ترجمه امير محمد حاجي يوسفي، تهران، پژوهشكده مطالعات راهبردي، 1378.
- هوارث، ديويد، (1377) "نظريه گفتمان" در فصلنامه علوم سياسي، ش 2، مترجم سيد علي اصغر سلطاني، صص 156- 182.
_ Carrette, Jermey R., Foucault and Religion, U.K., Routledge, 2000.
- Howarth, David, Discourse, Open University Press, 2000.
-Howarth, David ( Norval,A & Stavrakakis,G), Discourse theory and political analysis,Manchester university press, 2000.
-Jorgensen, M. and Phillips L. Discourse Analysis as Theory and Method. London: Sage Publications, 2002.
-Laclau, E. New Reflections on the Revolution of Our Time. London: Verso, 1990.
-Laclau, E. Politics and Ideology in Marxist Theory , London, New left books, 1997.
-Laclau, E., and Mouffe, C. Hegemony and Socialist Strategy: Towards a Radical Democratic Politics. London: Verso, 1985.
-Smith,Anna Marie, Laclau And Mouffe,Routledge, 1998.
* استادیار رشته علوم سیاسی، محقق حوزوی و عضو هیأت علمی دانشگاه مفید
** محقق حوزوی و عضو هیأت علمی دانشگاه مفید
[1] positivism
[2] discursive analysis
[3] discourse theory
[4]. Meta narratives
[5] langue
[6]. parole
[7]. interpellation
[9] archaeology
[10] statement
[11] sign
[12] speech-act
[13] discursive formations
[14] . relational
[15] . articulation
[16] . signifier
[17] . signified
[18] .discourse
[19] articulation
[20] hegemony
[21] availability
[22] credibility
[23] floating signifiers
[24] elements
[25] moments
[26] field of discursivity
[27] differential positions
[28] difference
[29]. equivalence and difference
[30] closure
[31] nodal point
[32] field of discursivity
[33]dislocation
[34]other
[35] Temporality
[36] Possibility
[37] Freedom.
[38] contingency
[39] accident
[40] outside
[41] other
[42] antagonism
[43] exclusion
[44] incorporation
[45] constitutive outside
[46]. antagonistic
[47]. adversary
[48] subjectivity
[49] social agency
[50] political subjectivity
[51] subject positions
[52] political subjectivity
[53] interpellation
[54] split
[55]. metaphoric
[56]. empty signifiers
[58]. political
[59]. space
[60] contingency
[61] politics
[62] sedimentation
[63] reactivation
[64].Stuart Hall
[65]. disarticulation