مباني نظري حقوق بشر در اسلام
پيش از شروع بحث در باب موضوع نوشتار حاضر، ذكر فهرست فشردهای از خصائص موقعيت انسان غربی در دوره جديد به همراه بيان چند نكته مقدماتی در مورد ديدگاه اسلام درباره حقوقبشر، ضروری به نظر ميرسد.
1) حقوق بشر در دوران جديد متّكی به بنيانهای نظری كاملاً متفاوت با سنّت فكری دوران قديم است.
2) معرفت شناسی و هستيشناسی نوين مبتنی بر برداشت ويژهای از خود انسان است كه بر اساس آن اوّلاً، ماورای مادّه از حوزه شناخت انسان خارج و در نتيجه انكار ميشود. ثانيا خرد مبتنی بر روش علمی و تجربي، قادر به شناخت همه ابعاد هستی و از جمله انسان و نيازهای وی است. ثالثا، شناخت حقوق انسان در قلمرو عقل بشری قلمداد و از حوزه انتظارات از دين خارج ميشود. چنين برداشتی از خرد را ميتوان به «خردباوری علمي» تعبير كرد.
3) در انديشه دوران جديد هر گونه اقتدار برتر از فرد انسان و عقل و استدلال فردی نفی ميشود و اصالت صرفا با فرديت انسان است.
4) بنياد حقوق انسان بر تمايلات نخستين وی نهاده شده است و آنچه برای او به صورت مطلق وجود دارد، همين حقوق طبيعی است كه وظايف و تكاليف نيز محدود به آنها است.
5) تنها منبع تشكيل جامعه، قرارداد بوده و قوانين اجتماع نيز صرفا بر پايه قراردادها تنظيم شده است.
اما نكاتی كه پيش از بيان ديدگاه اسلام در باب حقوق بشر ميبايد تذكر داد اين است كه:
1 ـ اسلام مجموعهای از تعاليم و دستوراتی است كه از ناحيه خداوند به رسول اكرم (ص) وحی و در قالب منابع و متون دينی (اعم از قرآن و سنّت) در دسترس پيروان آن قرار گرفته است. از آنجا كه مسلمانان در مراجعه آزادانه به اين منابع از ذهن و يافتههای ذهنی خود مدد ميگيرند؛ امكان برداشتهای مختلفی از آنها متصّور است.
تاريخ انديشههای متنوّع كلامی و نظريات گوناگون فقهی نيز بهترين دليل بر تحقق اين امكان است. ضمنا ميتوان با استفاده از لفظ «مباني» به هر يك از اين برداشتها نيز اشاره كرد.
2 ـ حال سؤال اين است كه آيا در پرتو مبانی دينی اسلام، اصول و بنيادهای نظری حقوق بشر غرب از صحّت و روايی برخوردار است؟
اسلام به عنوان مجموعه تعاليم الهی و متشكل از اصول و فروع، نظام حقوقی ويژهای را پديد آورده است. و بنابراين پاسخ مسئله فوق را در چارچوب اين اصول ميتوان يافت. البته با توجه به برداشتهای مختلف از اين اصول كه نحلههای متعدد كلامی و فقهی ناشی از آن است؛ طرح نظريهای واحد و منسجم در اين باب بسيار دشوار است. برای حلّ اين مشكل توجه به نكات ذيل مفيد به نظر ميرسد:
الف) عليرغم تعدد برداشتها، تكيه به قدر مشترك و يا متيقّن از اصول در همه موارد غير ممكن نيست. برای نمونه گرچه اصل خدا محوری را متكلمين (معتزله، اشاعره، شيعه و غيره)، عرفا و فلاسفه تفسير كردهاند.[1] ولی اصل اعتقاد به موجودی برتر از انسان قدر مشترك همه اين اقوال است و چنين مبنايی با اصول حقوق بشر غرب سازگاری چندانی ندارد.
ب) در مواردی كه اختلاف برداشتها، طيف ناهمگونی از سازگاری و ناسازگاری را به دنبال دارد ميتوان با تمركز بر نظريّهای مشهور به نتيجهگيری پرداخت و در صورت لزوم، به اجمالی به نظريات بديل نيز اشاره كرد.
حال، در ادامه ضمن بيان اصول و مبانی نظری حقوق بشر از ديدگاه اسلام؛ به نقد آنچه در ابتدای نوشتار حاضر بطور فشرده در باب موقعيت انسان غربی در دوره جديد بيان شد همت ميگماريم.
3ـ سنجش و نقد حقوق بشر غرب مبتنی بر اين است كه ابتدا تعريف حق و تفاوت آن را با واژههايی نظير تكليف و امتياز مشخص نماييم. سپس به ارزيابی آنچه تحت عنوان مبانی نظری حقوق بشر از آن يادشد، همت گماريم به اين منظور سه مبحث بايد طرح شود: مبحث اوّل به بيان جايگاه شناخت انسان در منابع دينی و شمول قلمرو دين نسبت به آن اختصاص دارد.
در اين باره، مهمترين مبنای حقوق بشر غرب كه عبارت بود از: «كفايت فرد علمی به منظور شناخت انسان و حقوق وي» مورد ارزيابی قرار ميگيرد.
در مبحث دوّم به ارزيابی «اصالت فرد» يا «فردگرايي» از منظر مبانی دينی ميپردازيم و با طرح اينكه اصل در بينش اسلامی «كرامت انسان» است به نقش آن در بيان حقوق انسان اشاره كنيم. و در نهايت حقوق طبيعی در نظام حقوقی اسلام در خصوص انسان، مورد بحث قرار ميگيرد.
1 ـ كليّات
1 ـ 1) تعريف حق
واژه «حق» از جمله الفاظی است كه معانی مختلفی دارد. با مراجعه به كاربردهای متفاوت آن، ميتوان به يك وجه اشتراك به مفهوم «ثبات پايداري» پی برد.
بر همين اساس به هنگام كاربرد آن درباره خداوند، وعده خداوند، مفهوم مطابق با واقع، كار شايسته و امثال آن؛ چنين وجه اشتراكی مّد نظر است.
2 ـ 1) اصطلاح حق
صرف نظر از معنای لغوی «حق»، اصطلاح «حق» نيز در موارد متفاوتی به صورت جمع و مفرد به كار ميرود كه شرح آن در ذيل ميآيد:
الف. «حقوق به معنای مقررات اجتماعی و نظام حاكم بر رفتار فردی و اجتماعی شهروندان يك جامعه كه اجرای آن تضمين شده است» در اينجا حقوق جمع حق نيست و اعتبار آن بر اساس نوعی «وحدت اعتباري» و همچنين مترادف با واژه «تشريع» در عربی و ( Law) در زبان انگليسی است.
ب. «حقوق به معنای دستمزد و پاداش عالي» اين استعمال نيز هميشه به صورت جمع است.
ج . حقوق به عنوان «جمع حق» كه در مبحث حاضر محل كلام است. اين اصطلاح در متون فقهی و اصول تعاريف مختلفی دارد. كه به آن اشاره ميشود:
1 ـ حق سلطهای است كه برای انسان به ما هو انسان بر ديگری ولو به صورت اعتباری قرار داده شده است.[2]
2 ـ حق اعتباری خاص و اضافهای ويژه است كه از حكمی وضعي، تكليفی و يا منشاء ديگری انتزاع ميشود.[3]
3 ـ حق مرتبهای ضعيف از ملكيّت است.[4]
4- امری اعتباری است كه در هر مورد معنای و آثار خاصی دارد. [5]
5 ـ حق متشكّل از چهار عنصر است كه عبارت از: الف) اختصاص ب) تسلّط ج) احترام گذاشتن ديگران به حق د) حمايت قانون از حق؛ عنصر اوّل و دوّم بيانگر ماهيت حق و عنصر ديگر مبيّن تكاليف ديگران در قبال حق است.[6]
6 ـ حق اختياری است به منظور انجام دادن كاری كه به فرد يا اجتماع محول ميشود. اعلاميههای حقوق بشر حق را به همين معناگرفتهاند.[7]
7 ـ حق امتيازی است كه قواعدی را به لحاظ تنظيم روابط اشخاص به سود پارهای از آنان در برابر ديگران ايجاد ميكنند.[8]
8 ـ حق نوعی «اختصاص» است و لزوم آن ناشی از درك اين موضوع است كه انجام دادن يك فعل از دو فاعل ساخته نيست و مداخله در بهرهوری شخصی كه اراده آن را كرده؛ ممنوع است. اين اختصاص در بعد مالی به معنای «ملك» و از بعد غير مالی به مفهوم حق است. اكنون [9] با ملاحظه تعاريف فوق و ذكر نكاتی چند ميتوان به تعريف پيشنهادی دست يافت:
1. حق امری اعتباری و انتزاعی است. به اين معنا كه ما به ازای خارجی ندارد. لذا تعريف حقيقي، از نوع حد و رسم منطقی كه درباره ماهيات دارای جنس و فصل، صادق است؛ در اين باره صحت ندارد. لذا هر مفهومی در اين تعريف به منزله فصل است.[10]
2. عنصر اضافه و به عبارت ديگر رابطه اضافی بين ذيحق و متعلّق حق و من عليهالحق يكی از ويژگيهای حق است.
3. از لوازم حق اختصاص چيزی به كسی است.
4. وجود حق مستلزم برتری و امتيازی برای صاحب آن در مقايسه با ديگران است.
5. هر حقی مستلزم تكليفی برای ديگران و مراعات آن در مورد صاحب حق است.
6. بهرهوری ناشی از حق هم تصرّفات خارجی و هم تصرّفات اعتباری را شامل ميشود.
7. متعلّق حق گاهی شيء خارجی و انتفاع از آن و گاهی نيز امور معنوی است.
بنابر نكات فوق به تعريف پيشنهادی ما از حق چنين است:
«حقّ امری اعتباری است كه به موجب آن هر ذيحقی شايستگی بهرهوری از امتيازی خاص مييابد كه بر ديگران نيز مراعات آن لازم است»
شايان ذكر است كه تعريف فوق بهترين تعريف نيست ولی سعی بر اين بوده است تا ديدگاههای ديگر نيز در اين باب ملحوظ شود.
3 ـ 1) رابطه حق و تكليف
تكليف نوعی الزام است كه به فعل يا ترك فعل مربوط ميشود و رابطهای متقابل با حق دارد. به بيان ديگر هر حقی مستلزم تكليفی و هر تكليفی مستلزم حقی است.
با اين تفاوت كه در مفهوم حق، اختيار استيفا نهفته است و ذی حق نيز توان انتخاب دارد حال آنكه درباره تكاليف چنين نيست (هر چند در مقام عمل، انسان قادر به ترك تكليف است.[11]
4 ـ 1) حق و امتياز
در تعريف مذكور حق نوعی اعتبار است كه برای انسان به ما هو انسان وجود دارد. ولی امتياز عبارت است از:
اولويت خاصی كه به موجب قوانين و قراردادهای اجتماعی با لحاظ شرايطی خاص به دستهای از افراد تعلق ميگيرد. برای مثال، اولويتهايی كه برای متخصصان و كارشناسان در زمينهای خاص مقرر ميشود از قبيل اعطای گواهينامه رانندگي، نوعی امتياز تلقی ميشود.
ولی اين امتيازات نميتوانند حقوق را نقض كنند.
5 ـ 1) رابطه دو مفهوم از حقوق
همانطور كه ذكر شد، حقوق به معنای «مجموع مقررات اجتماعي» نيز به كار ميرود. ( تعريف الف) حال سؤال اين است كه اين مفهوم چه ارتباطی با تعريف اخير «حق»، دارد؟
حقوق در تعريف اوّل شامل سه دسته از مقررات است: 1) احكام تكليفی كه الزام به فعل يا ترك امری دارند. 2) احكام وضعي: كه شرايط و قيود، صحت و فساد امری را بيان ميدارد. 3) تبيين حقوق بمعنای اخير را بر عهده دارند.
از طرف ديگر حقوق جمع حقّ است كه تعريف اخير ميتواند منشاء دستهی از مقررات گردد. بنابراين ميتوان گفت حقوق در اين دو تعريف رابطهای متقابل با يكديگر دارند.
2 ـ دين و شناحت انسان
شناخت انسان، ابعاد حيات، استعدادها و نيازهای وي، يكی از بنيادهای بحث حقوق بشر در هر نظام حقوقی است. درحقوق بشر غرب، اين شناخت از حوزه علوم يا روش خاصّ خود ناشی شده بود با اين باور كه خرد انسانی توان شناخت خويش را از اين طريق داراست، اكنون در مقام سنجش اين ديدگاه و بيان نظرگاه اسلام ناگزير بايد به سئوالات زير پاسخ داد:
1) آيا شناسايی و تعريف انسان از جمله موضوعاتی است كه در زمره اهداف تشريع و نزول دين قرار دارد؟ و در متون دينی به آن پرداخته شده است؟
2) آيا شناخت علمی انسان در پرتو روشهای كنونی و جاری با ديدگاه دين همخوانی دارد؟ در صورت ناسازگاری تقدّم با كدام است؟
3) در نهايت آيا منبع تعيين حقوق بشر، خرد انسانی است يا دين و تعاليم الهي؟
پاسخ به اين سئوالات ميتواند جايگاه حقوق بشر را در اسلام تعيين و ديدگاه نوگرايی را در اين خصوص ارزيابی كند و ما را به قضاوت پيرامون دين و يا فرا دينی بودن حقوق بشر، رهنمون سازد.
1 ـ 2) قلمرو دين و حقوق بشر
تعاليم دينی متشكّل از گزارههايی است كه متضمّن اثبات حكمی و يا هنجاری برای موضوعی باشد.
برای نمونه ميتوان از گزارههاي، خداوند وجود دارد، قيامت وجود دارد و عبادت خداوند لازم است و غيره ياد كرد. بديهی است گزارهها در صورتی موصوف به «دين» ميشوند كه مستند به وحی باشند. از طرف ديگر موضوعات گزارههای دينی به همه مفاهيم تعميم نمييابد، بلكه برخی از مفاهيم وجود دارد كه اصلاً موضوع چنين گزارههايی واقع نشدهاند (نظير مفاهيم مستحدثه). با توجه به اين مطالب ميتوان گفت منظور از قلمرو دين، حوزههايی است كه گزارههای دينی مستقيم يا غير مستقيم به آن پرداختهاند و موضوع قضايای دينی قرار گرفتهاند، درباره اينكه آيا شناخت انسان و حقوق بشر در محدوده دخالت دين قرار دارد يا نه؟ ديدگاههای مختلفی وجود دارد.
الف) نظريّه جامعيت دين در خصوص حقوق بشر
بر حسب اين نظريه، رسالت دين بيان خطوط كلّی زندگی و زيربناهای حيات انسان و صرفنظر از اختلافهاست.
به عبارت ديگر، هدف از تشريع دين بيان مطالبی است كه در ازای دو ويژگی زير است:
1 ـ هدايت و سعادت انسان در گرو آن مطالب باشد به گونهای كه اخلال آنها سبب نقض غرض از بعثت پيامبران و مخدوش كردن اهداف آنان شود.
2 ـ از طريق عادی معرفت نتوان به اين نيازها دست يافت.
با قيد اوّل علوم و معارفی كه سعادت انسان در گرو آنها نيست مانند: فيزيك، شيمي، رياضی و غيره و با قيد دوم آن دسته از معارفی كه از طرق عادی معرفت اكتساب نشدنی است، مانند علم طبّ اخراج ميشود.[12]
حقوق بشر از جمله موضوعاتی است كه واجد هر دو ويژگی است.
لذا در محدوده كاری دين قرار دارد و قاعدتا؛ تبيين آن در قلمرو دين است.
علاوهبراين بسياری از ادلّه نقلی كه در باب جامعيّت دين وارد شده و تعداد آنها بحد «مستفيضّ» است، چنين امری را تأييد ميكند.
ب) نظريه فرادينی حقوق بشر
بر اساس اين ديدگاه:
1) دين برای انسان همانند لباس متناسبی است كه در آن كليه نيازها و تواناييها لحاظ شده است.
2) شناخت انسان در توان آدمی است و از طريق اين شناخت ميتوان به نيازهای وی به دين پيبرد و همچنين محدوده انتظاراتش را تعيين ساخت.
3) انسان به دو گونه نيازمند دين است
الف) نيازهايی كه دستيابی به آن خارج از توانايی انسان و علوم و امكانات بشر است.
ب) نيازهايی كه بشر از طريق تجربه بسيار خطرناك و سهمگين ميتواند آنها را آزمايش كند ولی دستيابی به نتيجه هميشه امكانپذير نيست.
بنابر اين ديدگاه، اوّلاً انسانشناسی بر دينشناسی مقدم است و فهم ما از دين بايد منطبق بر مبانی انسانشناسی پيشينی باشد. ثانيا، هر آنچه در دو حوزه ياد شده نباشد داخل در دين است.
بر حسب ديدگاه اخير رسالت دين در باب حقوق انسان صرفا بيان ارزشهای كلّی است. از آنجا كه ديدگاه اخير با اشكالاتی مواجه است در اينجا ملاك همان نظريه مشهور و رايج اوّل است كه بايد به بيان ادّله آن همت گمارد.
2 ـ 2) ادّله جامعيت دين در مقايسه با حقوق بشر
الف ـ ادّله عقلي: آنچه در قالب برهان ميتوان بر اين موضوع اقامه كرد، دو قسم است. در قسم اوّل ناتوانی انسان از شناخت خويش و وابستگی و نيازمندی وی به وحی و در قسم دوّم، توانايی خداوند در معرفی و تعيين حقوق وی اثبات ميشود.
1 ـ 2 ـ 2) ناتوانی خرد انسانی از شناخت جامع و تامّ خويش:
همانطور كه در ابتدای فصل حاضر بيان شد. خردباوری علمی يكی از مبانی نظری حقوق بشر غرب بود و بر اين اساس آدمی خود قادر به شناخت توانمنديها، احساسات و نيازهای خويش است. ولی از نظرگاه انديشمندان دينی چنين روشی نميتواند ما را به شناخت جامع و تام از انسان رهنمون سازد.
ادلّه اين امر را در قالب موارد ذيل ميتوان بيان داشت:
1 ـ روش علمی شناخت به دليل محدوديتهای آن در قالب استقرار گرايی و ابطالپذيری صرفا دارای ارزش عملی است و در مقام عمل ميتواند سودمند واقع شود ولی از واقعگرايی و ارائه حقيقت نظامهستی عاجز است. در اين مقام ميتوان صرفا به عبارتی از «پوپر» كه يكی از انديشمندان مهم ماديگرای غرب و فلسفه علم اين ديار است، استناد نمود و از ذكر تفضيل بيشتر خودداری كرد:
«بدينسان، بنيادتجربی علم عينی هيچ چيز «مطلقي» ندارد. علم بر اساس مستحكمی استوار نيست، گوييبنای تهوّرآميز نظريّههای آن بر باتلاقی افراشته شده است و همانند ساختمانی است كه بر ستونهايی استوار شده كه درون باتلاق فرو رفتهاند: امّا نه به سوی شالودهای طبيعی و معلوم و اگر، از فروبردن عميقتر ستونها باز ميايستيم از آن رو نيست كه به زمين محكمی رسيدهايم، ما فقط وقتی توقف ميكنيم كه راضی شده باشيم ستونها برای تحمل ساختمان، حداقل عجالتا، به اندازه كافی مستحكم هستند» [13]
2 ـ 2 ـ 2) وجود برخی از مقدمات به لحاظ تعيين حقوق بشر لازم است. از جمله اين مقدمات شناخت نظام هستي، شناخت نيازهای كاذب از نيازهای واقعی و شناخت نظام مطلوب است.
با توجه به محدوديت توان شناخت انسان، چنين اموری برای خردمندان بدون كمك منبع وحی ممكن نيست و بنابراين تعيين حقوق بشر از جانب خودآدمی فراگير نيست.[14]
3 ـ 2 ـ 2) تعيين حقوق جهانی برای بشر مبتنی بر اصولی است كه فراتر از ديدگاههای انسان ميباشد زيرا آدميان به دليل اختلاف علايق و سلايق و آداب و رسوم نميتوانند به وحدت دست يابند.
بنابراين وجود منبعی مشترك كه در تعيين موارد بتوان به آن استناد كرد، در صورتی امكان دارد كه فراتر از جعل و نظر آدميان باشد.[15]
4 ـ 2 ـ 2) از آنجا كه در بينش توحيدي، خداوند، هستی محض و مطلق است و همه عالم وجود از او نشأت ميگيرد و عالم كون و مكان در هستی خود وابسته به او است، علم خداوند نيز به نظام هستی اتم و اكمل است و به همه ابعاد حيات آدمی و تواناييها و نيازمنديها و استعدادهای وی وقوف دارد. بنابر اين عالم به راه سعادت و مسير كمال آدمی و قادر به هدايت وی در اين طريق است. از اين رو دين شامل دستور كار، حقوق انسان و تعاليمی است كه خداوند آن را به منظور هدايت و كمال آدمی نازل كرده است. [16]
از مجموع دلايل فوق ميتوان به اين نتيجه دست يافت كه علوم بشری از شناخت تام و جامع انسان عاجز است و آدمی در اين زمينه نيازمند منبعی است كه از خالق خويش سرچشمه ميگيرد و اين همان وحی الهی است كه در قالب متون دينی در اختيار پيروان قرار گرفته است. بنابراين دين در بردارنده تعاليمی در اين باب خواهد بود و حقوق بشر در قلمرو دين قرار دارد.
ب ـ ادّله نقلي: صرفِنظر از دلايل فوق كه نيازمندی انسان را در باب شناخت خويش و حقوق خود به دين روشن ميساخت، از منظر نصوص و منابع روايی دين اسلام نيز اين موضوع مورد تائيد و تأكيد واقع شده است كه به برخی از آنها اشاره ميشود:
5 ـ 2 ـ 2) در قرآن كريم، چندين آيه راجع به اين مسئله وجود دارد. اينكه: «در كتاب خدا از هيچ چيزی فرو گذار نشده است» و «كتاب آسمانی روشنگر همه چيز است»[17]
«علّامه طباطبايي» در ذيل آيه «ما فرطنا فيالكتاب من شيء» نوشتهاند:
«مراد از شيء كوتاهيهای گوناگونی است كه نفی شده است وخلاصه معنا اينكه: چيزی نيست كه رعايت حال آن واجب و قيام بحق آن و بيان آن لازم باشد مگر اينكه ما آن را در اين كتاب رعايت نموده و در امر آن كوتاهی نكردهيم پس كتاب ما تّام و كامل است»[18]
منظور از كتاب در اين آيه و آيه تبيانا لكّل شيء در روايات بسياری ديگر قرآن كريم است كه به برخی از آنها اشاره ميشود:
6 ـ 2 ـ 2 ) در كتاب شريف كافی از امام صادق (ع) چنين نقل شده است:
«انّ اللّه تبارك و تعالی انزل فيالقرآن تبيان كل شيء حتی واللّه ما ترك اللّه شيئا يحتاج اليه العباد حتی لا يستطيع عبد يقول لوكان هذا انزل فی القرآن الّا و قد انزله اللّه فيه»[19]
«خداوند در قرآن برای هر چيز روشنگری نموده است و به خدا قسم هيچ چيز از نيازمنديهای بندگانش را رها نكرده است به گونهای كه هيچ بندهای نميتواند بگويد ای كاش در اين باره در قرآن چيزی آمده بود مگر آنكه خداوند در آن باره چيزی فرستاده است.»
از امام باقر (ع) نقل شده است:
«انّ اللّه تبارك و تعالی لم يدع شيئا تحتاج اليه الاّمة الّا أنزله فی كتابه و بيّنَه لرسوله (ص) و جعل لكّل شيءٍ حدّا و جعل عليه دليلاً يدلُّ عليه و جعل علی من تعدّی ذلك الحّد حدا»[20]
خداوند هيچ چيزی از آنچه است به آن نياز دارد، ترك نكرده است، مگر آنكه در كتابش نازل كرده است و برای پيامبرش روشن كرده است و برای هر چيز حّد و مرزی نهاده است و بر آن دليلی كه دلالت بدان كند قرار داده و هر آنكس را از اين مرز پا فراتر گذارد را مجازاتی مقرّر كرده است.
ـ در روايت سوم از امام صادق (ع) چنين آمده است:
«ما خلق اللّه حلالاً و لا حراما الّا وله حّده كحّدالّدار فما كان من الطريق فهومن الطريّق و ما كان من الدّار فهو من الدّار حتی ارش الخدش فما سواء والجلده و نصف الجلدة»[21]
«خداوند هيچ» حلال و حرامی را به وجود نياورده است مگر آنكه دارای حّد و مرزی است. همانند مرز خانه، پس آنچه از راه راست آنِ اواست و آنچه از خانه است آن اوست، حتی ما به التفاوت و تاوان يك خراش و جز آن، و تنبيهاتی به اندازه يك تازيانه و نيم تازيانه»
اين روايات جملگی (به همراه چندين خبر ديگر) در بابی تحت اين عنوان گردآوری شده است:
«هيچ چيز و مسئلهای نيست مگر اينكه اصول آن در كتاب و سنّت هست»
ما در اينجا (بدليل اختصار) از ذكر اين اخبار خودداری ميكنيم و طالبين را به مراجع روايی ارجاع می دهيم.
7 ـ 2 ـ 2) از جمله دلايلی كه ميتوان برای پردازش دين به امر شناخت و تعريف انسان به آن استناد جست آيات و روايات بسياری است كه در آن انسان موضوع قرا گرفته است برای نمونه برخی ذكر ميشود:
ـ انّا خلقنا الانسان من نطفةٍ امشاجٍ نبتليه فجعلناه سميعابصيرا، (دهر /2)
ـ و لقد خلقنا الانسان و تعلم ماتوسوس به نفسه و نحن اقرب الله من حبل الوريد ق،
ـ انَّ الانسان خلق هلوعا، اذا مستهالشر جزوعا و اذامسَّه الخير منوعا. معارج
ـ انَّ الانسان ليطغی ان راه استغني. علق
از آنجا كه هدف در اينجا تفصيل بحث راجع به ديدگاه دين اسلام درباره انسان نيست از بيان و ترجمه آيات فوق كه بخشی از آيات وارده در اين خصوص است، خودداری ميكنيم و در جايی ديگر به آن ميپردازيم.
از مجموع مطالب بيان شده به دست ميآيد كه اولّا: شناسايی انسان و استعدادها و اهداف وی از جمله اهداف مهم دين است و در متون دينی نيز به اين موضوع پرداخته شده است.
ثانيا: علوم انسانی نميتوانند حقيقت انسان و نيازهای واقعی و كمال وی را به او بشناسانند و او در اين امر وامدار منبعی فراتر از خود است.
ثالثا: علوم بشری نميتوانند از انسان تفسيری ناسازگار با متون دينی ارائه دهند.
رابعا: حقوق بشر در نظام عقيدتی و عملی اسلام مبتنی بر تعريف آن از تواناييها، استعدادها، نيازها و كمال آدمی است.
3 ـ مبانی و اصول انسانشناسی دينی
بينش اسلامی درباره بشر اصولی دارد كه بر اساس آن اصول تمايز با انسانشناسی علمی (مادّي) روشن و نظام حقوقی اسلام نيز تأسيس می شود و ميتوان از آنها تحت عنوان «مبانی نظری حقوق بشر در اسلام» ياد نمود.
1 ـ 3) خدا محوري
اساسيترين مفهوم در جهانبينی اسلامي، كه زير بنای كليه اصول و فروع آن است، خدا محوری و توحيد ميباشد. بر طبق اين اصل كل نظام هستی منشعب از وجود و هستی محض و يكتای الهی و ضرورت او نيز از ناحيه خودش است. هستی محض واجد جميع كمالات و مبّرا از همه نقصها و زشتيهاست. نظام حقوقی اسلام به ويژه در ارتباط با حقوق انسان مبتنی بر همين اصل است.
«جهانبينی توحيدی در بخش فلسفه حقوق نظام خاصی دارد. بر پايه اين نظام فكري، خداوند هستِ محض است و اين وجود محض نيز كمالی را داراست و از هر نقص مبّراست... همه ديدگاهها و شناختها و قانونگذاريها بايد بر پايه همين پايگاه فكري، يعنی توحيد استوار باشد»[22]
اعتقاد به توحيد، اصلی است كه همه فرقههای اسلامی عليرغم تفاوت در برداشتها به آن تأكيد ميورزند و بنابراين هر برداشتی كه به انكار اصل فوق بينجامد در تعارض با بينش اسلامی خواهد بود.
خرد باوری علمی در قالب بنياديترين اصل دوران جديد، به دليل نفی عالم فرامادّی و غير محسوس و انكار موجودی برتر از انسان كه با روش حسی و تجربی مشهود نباشد؛ در تعارض با اين اصل قرار دارد.
اين نكته به آن معنا نيست كه توحيد با بينش علمی ناسازگار است. چه بسا كشفيات علوم تجربی در قالب برخی نظريات، بينش توحيدی را نيز مدد رساند. لكن بر صدر نشاندن تجربه به عنوان تنها داور مطمئن در قضاوت راجع به صحت و روايی قضايا و گزارهها و انكار هر آنچه به حسّ نيايد ميتواند به انكار خداوند و منعزل ساختن وی از جريان هستی منجر شود و اساسا در غرب نقطه شروع تبيين حقوق بشر به عنوان امری انسانی و غير الهی همين مسئله بود. «كانت» معتقد بود خدا نيز مفهومی است مخلوق انديشه انسان كه در تنظيم حيات برتر آدمي، از خلق و آفرينش چنين مفهومی گريز نيست و به اين سان خدای خالق به مخلوق و انسان مخلوق به خالق، تبديل شد.
در اينجا لازم است كه به لحاظ اشاره به مراتب توحيد، به بيان يكی از فلاسفه اسلامی استناد جست، مرحوم «سيد حيدر آملي» توحيد را به دو گونه نظری و عملی تقسيم ميكنند پس توحيد نظری را در پنج قسم بيان ميدارند:
الف ـ توحيد الوهي؛ كه مرتبه عوام است و عبارت است از منحصر دانستن ذات واجب در يك ذات.
ب ـ توحيد وجودي؛ كه مربوط به خواصّ است و مشاهده وجود حق در قالب اسماء يا مظاهر به نحو اطلاق يا اجمال يا جمع بين آن دو.
ج ـ توحيد ذاتي؛ كه از طريق آن به عدم تعيّن وجودی مطلق لابشرط (مقسمي) پيميبريم و اين معنی جز با اخلاص از رؤيت غير و شرك خفی به دست نميآيد.
د: توحيد صفاتي؛ پيبردن به كمالات ذاتی و خصوصيات وجودی اسماء حقتعالی كه هم غيرمتناهی و هم عين مسمّی و هم هركدام عين يكديگر است.
ه ـ توحيد افعالي؛ پيبردن و مشاهده صدور موجودات و ظهور آنها از حق تعالی است اجمالاً و تفصيلاً غيبا و شهادةً من الازل الی الابد به نحو غير منقطع و در نتيجه اسناد همه افعال به حق تعالی است.[23]
توحيد عملی و يا توحيد در عبادت يعنی «يگانهپرستي» و به عبارت ديگر در «جهت پرستش حق يگانهشدن» است [24]
اكنون اين سؤال مطرح ميشود كه آيا بينش توحيدی و داشتن چنين اعتقادی پيامدهايی برای حيات انسان و حقوق وی دارد يا نه؟
بدون ترديد چنين بينشی پيامدهای نظری و عملی در باب حيات و حقوق انسان به دنبال دارد كه به برخی از آنها اشاره ميشود:
1 ـ وابستگی و نياز وجودی انسان به خدا: اوّلين پيامد نظری بينش توحيدي، اعتقاد به اين است كه آدمی در وجود و حيات خود وابسته و نيازمند به وجودی مطلق و برتر است كه اراده او به تكوين نظام هستی منجر شده است و كمال وی در وصول و تقرب به چنين وجودی خواهد بود، خداوند واقف به حقيقت آدمی و سعه وجودی او و استعدادها و تمايلات وی است و ميتواند وی را به سعادت حقيقياش رهنمون كند. اين برداشت با آنچه درباره شاخصهای خردباوری علمی (كه به صورت خلاصه عبارت بودند از استقراءگرايی تجربي، اصالت رياضي، نفی فرجام باوري، اصالت سود و عقلانيت ابزاري) بيان شد در تعارض است و بجای كنار گذاردن شريعت از حيات انسان و انسان مداری در تفسير هستی و تفسير مكانيكی از انسان به تفسير خدا مدارانه از هستی و خداگونه بودن حقيقت انسانی ميانجامد.
2 ـ حق خدا (حق اللّه): انديشمندان غربی به اين نتيجه رسيدند كه آنچه برای آدمی درك شدنی است تنها حقوق فردی او است و به اصطلاحِ «هر كس به فكر خود، خدا به فكر همه؛ مربوط ميشود به بينش توحيدي» بر اساس بينش توحيدي، حق اللّه بر كليه حقوق تقدّم مييابد.
برخی از متفكران معاصر مسلمان حقاللّه را چنين بيان كردهاند:
«هدف خدای متعال از آفرينش انسان و جهان اين است كه آدميان، با فعاليتهای اختياری خود به كمال تام نايل آيند، زيرا اين استكمال فقط بر اثر فرمانبرداری و پرستش خداوند متعال حاصل ميشود (توحيد عبادي). ميتوان گفتكه هدف خلقت اين است آدميان خدای متعال را فرمان ببرند و بپرستند. همين امر حقيقی را بسان اعتبار ميتوان چنين تعبير كرد كه خدای متعال «حق» دارد كه «انسانها» او را اطاعت و عبادت كنند، به كاربردن فعل «حق داشتن» برای خدای متعال فقط به اين لحاظ است كه ديگران مكلفاند كه اين مسئله را مراعات كنند و در زندگی خود خدای متعال را مطاع و معبود قرار دهند و جز به مقتضای حاكميّت او رفتار نكنند. زيرا حق و «تكليف» لازم و ملزوم يكديگرند و ثبوت حق برای يكی با ثبوت تكليف بر ديگران و ثبوت حق برای خدای متعال به منزله اثبات تكليف بر جميع آدميزادگان خواهد بود.»[25]
پذيرش چنين حقی كه پيامد آن قبول فرمانهای الهی است، مبنای اصلی نظام حقوقی اسلام بوده و در اصول و احكام مربوط به حقوق فردی و اجتماعی تأثير فراوانی برجای مينهد.
برای نمونه حق حيات كه در تفكّر دوران جديد حقی مطلق و بنيادی و غير مشروط تلقی ميشد و بر اين اساس مجازات اعدام از نظام حقوقی آنان حذف ميگرديد، در نظام حقوقی اسلام محدوديتهايی داشته كه با پذيرش حق الهی توجيهپذير است.[26]
در فصل بعد در مقام بيان اختلاف حقوق بشر اسلامی با غرب به تفصيل به اين موارد اشاره خواهد شد.
2 ـ 3) كرامت انساني
همانگونه كه در قسمت پيش بيان شد، فردگرايی يكی از بنيادهای مهم نظری حقوق بشر غرب بود. در اينجا ضروری است ضمن نقّادی اين مبنا به بيان نظرگاه اسلام درباره جايگاه انسان پرداخته شود.
1 ـ 2 ـ 3) نقد فردگرايي
فردگرايی از دو ناحيه مورد حمله قرار گرفته است: يكی از ناحيه جمعگرايان و طرفداران اصالت جامعه و ديگر از سوی برخی از انديشمندان مسلمان منتقد نسبت به فرهنگ نو؛ از آنجا كه در اين نوشتار هدف بررسی مبانی نظری حقوق بشر در اسلام است از بيان انتقادات دسته اوّل خودداری و به ديدگاههای دسته دوّم بسنده ميشود.
الف) جوهره فردگرايی در آموزه غربيان عبارت است از نگرش استقلال به فرد انسان در قالب يك كل در برابر ساير اعيان خارج از خود و در تقابل با ديگر كلّهای همسان كه كانونی از تفكر و احساسات ميباشد و قادر بر سيطره و تسلط بر جهان و محيط بوده و برترين تنظيم كننده روابط فيمابين خود و ديگران و بهترين داور در مورد خوبی و بدی است. در چنين آموزهای جنبه مادّی حيات و تمايلات بشری اصالت يافته و هر گونه اقتدار برتر از انسان مورد ترديد قرار گرفته و انكار ميشود و فرد به عنوان تنها منبع و منشاء تشكيل جامعه و مشروطيت قراردادهای اجتماعي، قلمداد ميشود.
در مقابل جمعگرايی (Collectivism ) بر اين باور تاكيد ميكند كه آنچه به انسان تشخّص بخشيده محيط، فرهنگ، تاريخ و روابط اجتماعی بوده است. لذا هرگونه فرديّتی مجزّا از جمع باطل است.
ب) اكنون سؤال اين است كه چنين برداشتی (فردگرايي) درباره انسان با بينش سازگار است يا نه؟
شايان ذكر است كه در وهله اول اقرار به توحيد در اقسام و مراتب مذكور، مستلزم پذيرش اقتداری برتر از فرد باشد و بر اساس چنين بينشی انسان در حيات و تداوم معيشت خويش به برتر از خويش نيازمند است. لكن برداشتهای مختلف انديشمندان دينی درباره انسان و خدا به يكسان فردگرايی را طرد نميكند. لذا اشاره به ديدگاههای مختلف در تبيين اين موضوع مفيد است.
1 ـ رابطه انسان و خدا در ديدگاه جبريه: جبريها توحيد افعالی را به معنای نفی مطلق فاعليت از غير ذات حق ميدانند و بنابراين فاعليت انسان را نسبت به فعل خود، از طريق نفی قدرت و اراده وی انكار ميكنند. و به عبارت ديگر در ديدگاه اينان قدرت مطلقه الهی به معنای نفی قدرت و اراده از غير خداست. بر اين اساس هر گونه استقلالی درباره انسان نفی ميشود و از اينرو به فردگرايی قايل نميباشد.
2 ـ «اشعريان» و فعل انسان: اشعريان در تلاش به منظور رهايی از معضلات اعتزال و خروج از بنبست جبر كه به ابطال ثواب و عقاب، مسئوليّت و غيره ميانجاميد، به «نظريه كسب» متوسل شدند. بر طبق اين نظريه هر چند آدمی خالق افعال خود نيست، لكن كاسب آن است «خالق» صفتی است كه تنها خدای را شايسته است ولی نميتوان وجود قدرت و اراده را در هنگام تحقق افعال انسان برای وی انكار كرد. البته هم حدوث اين قدرت و هم تحقق فعل به صورت همزمان ناشی از اراده خدا است و رابطه علّی بين اراده انسان و فعل وی وجود ندارد. بلكه چون عادت خداوند بر اين جاری است كه اين دو با هم محقق شوند، برای عدّهای ممكن است عليّتی متصوّر شود.
بنابراين استناد فعل به انسان بسان استناد حركت به چوب است. اگر چه هنگامی كه شخصی قطعه چوبی را حركت ميدهد هم به وی و هم به قطعه چوب ميتوان حركت را مستند ساخت ولی محرّك واقعی خود چوب نيست.
مثال ديگری كه در نزد اين طايفه جريان دارد. تفاوت بين حركت دادن دست و لرزشی است كه گاهی بدون اختيار برآن عارض ميشود. واضح است كه در هنگام حركت دادن دست نوعی قدرت و اراده وجود دارد كه در صورت ارتعاش چنين نيست. تلاش فوق عليرغم تفاسير متفاوت از نظريه كسب از خروج از بنبستهای فكری جبريون ناكام ماند و نتوانست اختيار و ارادهای برای فرد اثبات كند. گو اينكه به دليل همسويی آن با منابع نظامهای اقتدارگرای اموی و عباسی به جريان مسلّط تبديل شد و فرهنگ مسلمانان را در ابعاد مختلف متأثر ساخت.
3 ـ معتزله و انسان: جريان اعتزال كه با حسن بصری تأسيس شد در صدد پيراستن ذات حق از صفات انسانی و نفی صفات برآمد و در تلاش برای تهمتزدايی از ذات مقدس خداوند، انتساب نكردن معاصی انسان به خدا و حل معضلات ناشی از ديدگاه جبرگرايان، مكتب خويش را بنيان نهادند. از ديدگاه اينان چون خداوند قادر بر جور و ظلم نيست لذا قدرت مطلقه خداوند، به نحوی بايد تفسير شود كه با اين امر منافات پيدا نكند. اينان با اعتقاد به حسن و قبح عقلی و اينكه افعال در ذات خود حسن يا قبيح است، چنين ابراز داشتند كه ملاك افعال خداوند عدل است. آدمی نيز اگر چه اصل حيات و قدرت خود را از ذات حق ميگيرد ولی در كاربرد آن آزاداست و رابطه او با خدا، رابطه بنا با بنّاست.
بدينسان افعال انسان مخلوق اوست و هيچ ربطی به خداوند ندارد. چنين برداشتی بدون ترديد به نحوی بر استقلال فرد صحه ميگذارد، و خرد انسانی را در كمّ و كيف تشريع دخيل ميداند. لذا ميتواند كم و بيش با برخی از شاخصهای فردگرايی جور بيايد.
هر چند در عمل به دليل اوضاع سياسی اين تفكّر توفيق چندانی نيافت و در چارچوب مباحث كلامی محبوس ماند ولی در تاريخ انديشه سياسی مسلمانان بحثهايی كه درباره حريت و آزادی انسان صورت ميگرفت، در قالب همين طرز فكر بود.
4 ـ مكتب تشيع و انسان: در نظرگاه شيعه كه از آبشخور اهل بيت «ع» نشأت ميگرفت رابطه افعال انسان و خدا بر اساس «امر بين الامرين» تبيين ميشود. اين مبنا ابتكاری است كه نه بسان معتزله به محدوديت قدرت الهی ميانجامد (و خداوند را همچون خالقی دست بسته و منعزل نميداند) و نه همچون جبريان و اشعريان به نفی اراده و قدرت انسان و يا تأثير آن در افعال خويش منتهی ميشود. بر حسب تفسير مشهور، امربين الامرين به اين معناست كه انسان خود فاعل افعال خويش بوده و در برابر آن مسئول است ولی فاعليت وی افسارگيسخته نيست و در سلسله علل طوليه به خداوند منتهی ميشود و به عبارت ديگر فاعليت انسان حدوثا و بقاءا در گرو اراده ذات حق است و بدون نظر حضرت حق هيچ امری تحقق نمييابد:
«اگر نازی كنددرهم فرو ريزند قالبها»
در مكتب تشيع اصل عدل و حسن و قبح عقلی نيز پذيرفته شده است و بنابراين خرد انسان جايگاهی در شريعت دارد.
با توجه به مطالب فوق ميتوان درك كرد كه بر اساس همه ديدگاههای فوق، انسان مكلف است تا به فرمانهای الهی گردن نهد و خرد انسان برترين تنظيمگر روابط و داور خوبی و بدی نيست بلكه شريعت الهی در اين باب راهنمای بشر است. بنابراين فردگرايی در قالب برداشتهای موجود از رابطه انسان و خداوند توجيهپذير نيست.[27]
ج) صرفنظر از تعارضی كه بين بينش توحيدی و فردگرايی وجود دارد، با تفسيری كه در متون دينی (قرآن و سنت) از انسان شده است؛ نيز سازگاری ندارد.
انسان در قرآن تركيبی است از جسم مادی و روح الهی كه وجود وی را معجونی از تمايلات عالی و دانی ساخته است. از يك سو خور، خواب و خشم و شهوت و از ديگر سوی آن ميل به پرستش، عشق، حقيقتجويي، زيبايی طلبي، امانتداری و مانند آن است. حال آنكه فردگرايی مستلزم تحويل انسان به نيازهای مادّی وی است.[28] و ميتواند به آثار سوءتربيتی چون خودپرستي، هواپرستی و گرگ صفتی منجر شود و اين امر در قالب انسان سودگرا و منفعتطلب آشكار است.
اگرچه در جای خود تفاوت بين فردگرايی و خودپرستی بيان شد و اينكه لزوما فردگرايی به خودپرستی نميانجامد؛ ولی در صورتی كه چنين ديدگاهی پذيرفته شود (فردگرايی صحيح باشد) لازمهاش اين است كه خودپرستی افراد نيز امری روا تلقی شود. در حالی كه منظر ارزشهای دينی اسلام درباره انسان چنين نيست. بنابراين نميتوان وجود انسانها متعالی را در جوامع فردگرا انكار كرد اما ساختار چنين جوامعی به گونهای است كه تحقق تعالی انسان در آن با موانعی بسيار مواجه ميشود.
د) از ديگر تعارضاتی كه بين بينش اسلامی و فردگرايی متصور است؛ تعاليم اخلاقی اسلام و بينشهای عارفان مسلمان راجع به انسان است. از آنجا كه در اسلام غايت انسان وصول به خداست «يا ايهاالانسان انك كادح الی ربك كدحا فملاقيه»، آدمی شايسته است كه از تعلقات نفس و تن درگذرد تا راه ملاقات خداوند بر وی هموار شود. ترك «من» اوّلين گامی است كه در پرتو تعاليم اخلاق اسلامی به منظور وصول به قرب الهی بايد برداشته شود. منظور از ترك من، كنارگذاردن هواهای نفسانی و آرزوهای حيوانی و اكتفا به قدر ضرورت در اين باب است. سفارشهای بسياری كه در تعاليم اسلامی درباره زهد بيرغبتی به دنيا شده، بر همين اساس است، تا «من پديداري» آدمی تضعيف و ظهور «منِ حقيقي» وی ممكن شود.
در بينش عارفان مسلمان سه مرحله برای اين مسئله وجود دارد: تشخّص، تشبّه به خداوند و اتحاد با ذات حق؛ منظور از تشخّص «خود را با ديگری هم ذات دانستن است». در اين مرحله آدمی با انتخاب پير و مرشدی برای طی طريقت، به نفی من اوليه دست ميزند. آنگونه كه در «مولانا شمس تبريزي» اتفاق افتاد. در حقيقت اراده پير را در اراده خود متجلّی ميداند و با او يكی ميشود. در انقلاب اسلامی ايران نيز ملت ايران خود را با «امامخميني» يكی قلمداد ميكردند و اراده او را با خودشان واحد ميدانستند.
تشبه به خداوند يعنی «گذر از نقش و خيال استاد به قصد درك بيواسطه ذات حق»، مفهوم فنا كه عبارت است از: «محو نفس فردی در وجود كلی و ترك خود برای وصول به خدا» در اين مرحله محقق ميشود.
وحدت نيز به عنوان مرحله نهايی يعنی «يكيشدن با گوهر حيات و ديدن خداوند در همه چيز و فراغت از زمان و مكان» بنابراين در مشرب اهل عرفان رشد نفس يعنی گذر از من پديداری به نفس كلّی و در اين برداشت دغدغه من فردی نه تنها معنا ندارد كه از موانع رشد است.
در اينجا هدف، توجيه بينش صوفيانه از انسان نيست بلكه مراد اين است كه تكيه بر من فردی كه از اركان فردگرايی است با تعاليم اخلاقی اسلام سازگاری ندارد.[29]
ه) فردگرايي؛ «احترام يا فردنگری شخصيت انسان»
از منظر فردگرايان، حيثيت ذاتی انسان بر همه چيز تقدم دارد ولی آنان به اين سوال كه ملاك تمايز اين حيثيت چيست و چرا آدمی از بين ساير مخلوقات واجد حيثيتی ممتاز است؛ پاسخ نميدهند.
استاد «مطهري» درباره تنزل ارزش انسان در نظام فكری غرب و دمزدن از حيثيت انسانی در اعلاميه حقوق بشر چنين ميگويند:
«تناقض واضح ميان اساس اعلاميه حقوق بشر از يك طرف و ارزيابی از فلسفه غرب از طرف ديگر نمايان ميشود.
در فلسفه غرب سالهاست كه انسان از ارزش و اعتبار افتاده است. سخنانی كه در گذشته درباره انسان و مقام ممتاز وی گفته ميشد ريشه همه آنها در شرق زمين بود، امروز در اغلب نظامهای فلسفی غربی مورد تمسخر قرار ميگيرد.
انسان در نظر غربی تا حدّ يك ماشين تنزل كرده است. روح و اصالت آن مورد انكار واقع شده است. اعتقاد به علت غايی و هدف داشتن طبيعت يك عقيده ارتجاعی تلقی ميگردد.
در غرب از اشرف مخلوقات بودن انسان نميتوان دم زد، زيرا به عقيده غرب عقيده به اشرف مخلوقات بودن انسان و اينكه ساير مخلوقات طفيلی انسان و مسخّر انسان ميباشند ناشی از عقيده بطلميوسی كهن درباره هيئت زمين و آسمان و مركزيت زمين و گردش كرات آسمانی به دور زمين بود با رفتن اين عقيده جايی برای اشرف مخلوقات بودن انسان باقی نميماند. از نظر غرب اينها همه خودخواهيهايی بوده است كه در گذشته دامنگير بشر شده است. بشر امروز متواضع و فروتن است، خود را مانند موجودات ديگر بيش از مشتی خاك نميداند، از خاك پديد آمده و به خاك بازميگردد و به همين جا خاتمه مييابد.
غربی متواضعانه، روح را به عنوان جنبهای مستقل از وجود انسان و به عنوان حقيقتی قابل بقا نميشناسد و ميان خود و گياه و حيوان از اين لحاظ فرقی قائل نميشود، غربي، ميان فكر و اعمال روحی و ميان گرمای زغال سنگ از لحاظ ماهيت و جوهر تفاوتی قائل نيست، همه را مظاهر ماده و انرژی ميشناسند. از نظر غرب صحنه حيات برای همه جانداران و از آن جمله انسان ميدان خونينی است كه نبرد لاينقطع زندگی آن را به وجود آورده است. اصل اساسی حاكم بر وجود جانداران ـ و از آن جمله انسان ـ اصل تنازع بقاست. انسان همواره ميكوشد خود را در اين نبرد نجات دهد؛ عدالت و نيكی و تعاون و خيرخواهی و ساير مفاهيم اخلاقی و انسانی همه مولود اصل اساسی تنازع بقا ميباشد و بشر اين مفاهيم را به دليل حفظ موقعيت خود ساخته و پرداخته است.
از نظر برخی فلسفههای نيرومند غربي، انسان ماشينی است كه محرك او جز منافع اقتصادی نيست، دين و اخلاق و فلسفه و علم و ادبيات و هنر همه روبناهايی هستند كه زيربنای آنها طرز توليد و پخش و تقسيم ثروت است.»[30]
بنابراين ميتوان گفت فردگرايی آنگونه در نزد طرفداران آن تصوير شده است به دليل تأكيد بر ابعاد مادی حيات انسانی و بريدن انسان از خالق خويش و جداكردن خدا از زندگی انسان بنيانی برای امتنای حيثيت ذاتی انسان بر خود ندارد و به همين دليل به جای احترام به شخصيت انسان فردنگری وی مد نظر است.
2 ـ 2 ـ 3) انسان در اسلام
آياتی كه درباره مقام و منزلت انسان در قرآن مجيد آمده است؛ رفعيترين مقام و شكوه هستی را پس از مقام الوهيت برای انسان ترسيم ساخته است و انسان را موجودی خداگونه و نماد تمام عيار آفريننده جهان در روی زمين تعريف ميكند و سرنوشت آفرينش او را برتر از همه موجودات زمينی و آسمانی ميداند.
انسان اسلام تنها يك حيوانی كه روی دو پا ميايستد و ناخنی پهن دارد و با دو پا راه ميرود و سخن ميگويد؛ نيست. قرآن، انسان را شايان عاليترين درجات و مستحق بزرگترين مذمتها دانسته است. از سويی او را از آسمان و زمين و فرشتگان برتر و از طرف ديگر از چارپايان نيز پستتر شمرده است. ميتوان ستايشهای قرآن از انسان را در موارد ذيل برشمرد:
1. انسان خليفه خدا در زمين است. سوره بقره/30.
2. ظرفيت علمی انسان بزرگترين ظرفيتهايی است كه يك مخلوق ميتواند به آن دست يابد. بقره/33ـ31.
3. فطرتی خدا آشنا دارد، به خدای خويش در اعماق وجدان خويش آگاهی دارد. اعراف/172.
4. در سرشت انسان علاوه بر عناصر مادّی كه ديگر جانداران وجود دارد، عنصری ملكوتی و الهی است لذا انسان موجودی مركب از طبيعت و ماورای طبيعت، جسم و جان است. سجده
5. آفرينش انسان حساب شده است و وی موجودی برگزيده است، طه/121.
6. او شخصيتی مستقل و آزاد دارد و امانتدار خدا است. رسالت و مسئوليت دارد از او خواسته شده با كار و ابتكار خود زمين را آباد سازد و با انتخاب خود يكی از دو راه سعادت و شقاوت را اختيار كند. سوره احزاب/172. دهر/3.
7. او از كرامت و شرافت ذاتی برخوردار است. خدا او را بر بسياری از مخلوقات خويش برتری داده است. او آنگاه خويشتن واقعی خود را درك و احساس ميكند كه اين كرامت و شرافت را در خود درك كند و خود را برتر از پستيها و دنائتها و اسارتها و شهوترانيها بشمارد. اسراء/70.
8. او از وجدانی اخلاقی برخوردار است به حكم الهامی فطري، زشتی و زيبايی را درك ميكند. شمس/9ـ8.
9. او جز با ياد خدا با چيز ديگر آرام نميگيرد، خواستهای او بينهايت است، به هر چه برسد از آن سير و دلزده ميشود مگر آنكه به ذات بيحدّ و نهايت (خدا) بپيوندد.
«همانا تنها با ياد او دلها آرام ميگيرد» رعد/28.
«ای انسان، تو به سوی پروردگار خويش بسيار كوشنده هستی و عاقبت او را ديدار خواهی كرد» انشقاق/6.
10. نعمتهای زمين برای انسان آفريده شده است.
«همانا اوست كه آنچه در زمين است برای شما آفريد» بقره/29.
«آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است مسخر او قرار داده است» جاثيه/13.
11. او را برای اين آفريد كه تنها خدای خويش را پرستش كند و فرمان او را اطاعت كند. پس وظيفهاش اطاعت امر خدا است.
«همانا جنّ و انس را نيافريدم مگر برای اينكه مرا پرستش كنند» ذاريات/56.
12. او جز با ياد خدا، خود را نمييابد و اگر خدای خويش را فراموش كند خود را فراموش ميكند.
«از آنان مباشيد كه خدا را فراموش كردند و خداوند نيز خودشان را از يادشان برد» حشر/19.
13. بسياری از حقايق پنهان اين جهان پس از كوچكردن از اين عالم بر وی منكشف ميشود.
«پرده را از تو برداشتيم، اكنون چشمهايت تيزبين است» ق/22.
14. او تنها برای مسائل مادی كار نميكند و محرك او تنها خواستههای حيوانی او نيست، بلكه تمايلات ويژهای در او وجود دارد كه بدون تحصيل آن خشنود نميشود.
«ای نفس آرامش يافته! همان به سوی پروردگارت بازگرد با خشنودی متقابل، تو از او و او از تو خشنود» فجر/27ـ 28.
بنابراين انسان از نظر قرآن موجودی است برگزيده از طرف خداوند؛ خليفه جانشين او در زمين؛ مركّب از روح و جسم؛ دارای فطرتی خداآشنا، آزاد، مستقل، امانتدار خدا و مسئول خويشتن و جهان، مسلط بر طبيعت و آسمان و زمين، آشنا به خير و شر، در حال كمال از ضعف به قوّت، سير كننده به سوی خدا، دارای ظرفيت علمی و عملی نامحدود، برخوردار از شرافت و كرامت ذاتي، شايسته بهرهمندی از نعمتهای خداوندی و مسئول در برابر خداوند خويش است.[31]
قائل شدن چنين مقام و منزلتی برای انسان، مكتب اسلام را مكتبی انسانی كرده است و نظام حقوقی دينی نيز بر اين اساس درصدد تعالی شخصيت انسان است.
از اين مطالب بخوبی تقدّم انسان شناسی اسلام بر ديدگاه فردگرايان مشخص ميشود.
) خاستگاه و منابع حقوق بشر در اسلام
1ـ4) خاستگاه حق
1ـ1ـ4) تعريف
تعمق در ماهيت حق، اين پرسش را در ذهن پديد ميآورد كه چه چيزی موجد حق است؟ آيا حقوق انسان اعتباراتی بوده است كه بر اساس قرارداد پديد ميآيند؟ و يا اينكه حق دارای خاستگاه عينی است؟
بنابراين منظور از خاستگاه حق، امری است كه منشأ پديدآمدن آن است. از اين بيان تفاوت بين منبع و خاستگاه حق معلوم ميشود، چه مراد از منبع مجموعهای از گزارهها و قضاياست كه بيانگر حقوق است. حال آنكه واژه خاستگاه بيانگر اموری است كه پديدآمدن گزارهها براساس آن صورت گرفته است و به عبارت ديگر اوّلی ناظر به مقام اثبات و دومی ناظر به مقام ثبوت است. برای مثال در حقوق بشر غرب، منبع حقوق، اعلاميههای مربوط و قراردادهای موجود در اين زمينه است. در حالی كه خاستگاه حق، طبيعت و حيثيت ذاتی انسان است كه در قالب نظريه حقوق طبيعی از آن ياد شده است. فقدان تمايز بين اين دو واژه ميتواند به برخی از نتايج ناصحيح بينجامد كه در آينده به آن اشاره ميشود.
2 ـ 1 ـ4) قراردادگرايی يا عينيتگرايی
در بحث مربوط به خاستگاه حقوق نظريات گوناگونی طرح شده است كه با دو ديدگاه اساسی ارتباط پيدا ميكند:
الف. قراردادگرايي: براساس اين ديدگاه آنچه موجد حق است؛ صرفا قرارداد اجتماعی است. طرفداران اين نظريه چنين استدلال ميكنند كه حقوق اموری هستند كه پس از تشكيل جامعه مطرح شده و معنا پيدا ميكنند و بدون جامعه، وجودی برای آنها متصور نيست از آنجا كه تشكيل جامعه براساس قرارداد تحقق مييابد، بنابراين حقوق نيز نميتواند جز قرارداد، خاستگاهی بيابد.
علاوه بر اين، توافق نيافتن ملل گوناگون در خصوص حقوق انسان دليل ديگری برای فقدان مبنای نفس الامری و واقعی برای حقوق است.
ب. عينيّتگرايي: در مقابل قراردادگرايان، عينيگرايان معتقدند اعتباراتی را كه مربوط به حقوق انسان است بدون منشأ انتزاع عينی و واقعی نيست، و باصطلاح «كلّ ما بالعرض لابدان ينتهی الی مابالذّات» هر امر عرضی بايد به يك امر ذاتی بازگردد. اينان ابتنای حقوق را بر تشكيل جامعه انكار ميكنند و قراردادی بودن تشكيل جامعه را نيز نميپذيرند و با تكيه بر مفاهيم مشترك در باب حقوق انسان در طول تاريخ، صرف مخالفت همگان را نقيض عينيت نميدانند. اين نظرگاه را انديشمندان اسلامی نيز پذيرفتهاند و حقوق را دارای منشأ انتزاع عينی ميشمارند.
2 ـ 4) اسلام و خاستگاه حق
در بررسی حقوق بشر از منظر اسلام، پژوهش راجع به جايگاه حق در منابع و متون دينی اهميت مييابد. همانطور كه قبلاً ذكر شد در نظام حقوق بشر اومانيستی حق (حق محوري) ( Right) به صورت بنيادی و مستقل از تكليف مطرح و تكاليف در پرتو حقوق بنيادی و مطلق تعيين ميشد. اگرچه مفروض اين است كه مفهوم حق در حقوق اسلامی با (حق) ( Right) در غرب منطبق نيست ولی در ارزيابی و نقد آنچه در دوران نو شكل گرفت، پرسش از جايگاه و چگونگی «حق» در جغرافيای معرفت دينی بجا و طرحشدنی است.
1 ـ2ـ4) چگونگی كاربرد «حق» (و بيان آن) در متون دينی
صرفنظر از موارد استعمال حق درباره خداوند، امر ثابت و مانند آن، بيان «حق» در گزارههای دينی اصولاً در قالب قضايايی صورت گرفته است كه در مقام بيان تكاليف ميباشد. به عبارت ديگر هر حقی از چهار عنصر اصلی تشكيل ميشود:
1. توانايی و شايستگي2. متعلق يا مورد حق 3. من لهالحق يا صاحب حق4. من عليهالحق «كسی كه حق بر گردن اوست» در متون و منابع ديني، بيان حقوق يا با تأكيد بر عنصر چهارم شكل گرفته و يا اينكه از تكاليف انتزاع ميگردد. برای مثال در رساله حقوق «امامسجاد(ع)» تكاليف متقابل افراد در برابر يكديگر بيان شده است. در ابتدای اين رساله (در ديباچه) امام(ع) ميفرمايند:
«اعلم رحمكالله ان عليك حقوقا محيطة بك فی كلّ حركة تحركتها او سكنة سكنتها او منزلة نزلتها او جارحة قلبتها او آلة تصرّفت بها بعضها اكبر من بعض و اكبر حقوقاللّه عليك ما اوجبه لنفسه تبارك و تعالی من حقهالذی هو اصل الحقوق و منه تفرع. ثم اوجبه عليك لنفسك من قرنك الی قدمك علی اخلاف جوارحك»[32]
بدان خدايت رحمت كند ـ كه همانا خداوند بر تو حقوقی دارد كه آن حقوق در هر حركتی كه ميكنی يا سكونی كه داری يا جايگاهی كه فرود ميآيی يا عنصری كه فرو ميگردانی يا ابزاری كه به كار ميبندي، بر تو احاطه دارند بعضی از اين حقوق از بعضی ديگر بزرگترند و بزرگترين آنها همان است كه برای نفس خويش بر تو واجب ساخته و ريشه و اصل همه حقوق است. آنگاه نوبت به حقوقی ميرسد كه برای نفس خودت بر تو واجب ساخته؛ حقوقی بر همه اعضای بدنت از سر تا قدم. ولی اين موضوع برخی را به اين نتيجه رسانده است كه در اسلام حق جنبه طفيلی و تبعی داشته و مقيد به تكليف و متنزع از آن است. برحسب اين نظر، در پرتو شريعت گرايی و تكليف گرايی دغدغهای برای بحث از حقوق بوجود نميآيد و علت متروك شدن بحث از حقوق بشر در جوامع اسلامی همين امر است.
«دينداران همچنانكه با داشتن اخلاق به تدوين فلسفهای برای اخلاق رغبتی و حاجتی نشان ندادند با داشتن تكاليف و حقوق دينی پروای بحث از فلسفه حقوق بشر را نداشتند و لذا آن را متروك و مغفول نهادند»[33]
شايان است در ارزيابی صحّت و روايی اين ديدگاه به چند نكته توجه شود:
1ـ در هر گزارهای كه در آن حكمی برای موضوعی ثابت شده است، دو مقام تشخيص دادنی است: اوّل مقام ثبوت يا نفسالامر كه عبارت است از واقعيتی كه گزاره حاكی از آن است. دوم: مقام اثبات كه عبارت آن از دلالتی كه گزاره فوق بر واقعيّت خارجی دارد.
2ـ در احكام موجود در شريعت اسلام و نيز گزارههای دينی كه متكفل بيان حقوق شدهاند، اگرچه در مقام اثبات تكاليف اصالت داشته و حقوق جنبه فرعی دارند ولی اين امر دليل آن نيست كه در مقام ثبوت نيز حقّ ناشی از تكليف است. بلكه امكان وجود حقوقی مبنايی كه تكاليف براساس آن شكل گرفته باشد؛ وجود دارد. اگرچه به دليل خدامحوری و اينكه حقوق انسان را خداوند به وی اعطا كرده است، كليه حقوق وی مقيد به نحوه بيان شارع و مصلحتی است كه شارع از آن حق را در نظر داشته است.
به بيان ديگر از ظاهر قضايای شريعت نميتوان نتيجه گرفت كه احكام دارای ملاك پيشينی غير از انشاء الهی باشند. بلكه بر طبق نظريه متفق عليه همه اصوليّون احكام شريعت همگی تابع مصالح و مفاسد نفسالامريه بوده و خداوند نيز بر طبق اين ملاك احكام را وضع كرده است. ضمنا ميتوان گفت تكاليف شرعی انسان و حيات جمعی وی تابع حقوقی پيشينی بوده كه خداوند به انسان فطرتا اعطا كرده است.
3. بنابراين صرف اينكه حقوق در قالب بيانات تكليفی عرضه شدهاند. و منتزع از تكاليف هستند با تقدّم حقوق بر تكاليف در مقام ثبوت منافات ندارد و امكان شناسايی خاستگاه حق در چارچوب مبانی دينی منتفی نيست.
2 ـ 2 ـ 4) اسلام و حقوق طبيعی
در بينش انسان محوری (اومانيستي)، طبيعت بشر، فارغ از پيوند آن با موجودی فراتر (خدا) دارای خاستگاه حقوقی مطلق و بنيادي، است. بيترديد چنين نگرشی به انسان و جداكردن وی از خالق برترش در تعارض با بينشاسلامی است. در عين حال جای اين سؤال باقياست كه آيا ميتوان نظرگاه حقوق طبيعی را به گونهای با مبانی اسلامی سازگار داشت؟
برخی به اين سؤال چنين پاسخ گفتهاند:
«اين نظرگاه حقوق طبيعی از آنجا پيدا شده است كه دستگاه خلقت با روشنبينی و توجه به هدف، موجودات را به سوی كمالاتی كه در وجود آنها نهفته است؛ سوق ميدهد. هر استعداد طبيعی منشأ يك حق طبيعی است... استعدادهای طبيعی مختلف است. دستگاه خلقت هر نوع از انواع موجودات را در مداری مخصوص به خود قرار داده است و سعادت او را هم در اين قرارداده كه در مدار طبيعی خود حركت كند. دستگاه آفرينش از اين كار هدفی دارد و اين سندها را به صورت تصادفی و از روی بيخبری و ناآگاهی به مخلوقات نسپرده است.»[34]
توضيح استدلال فوق (كه از نظر نگارندگان نيز صحيح است) مبتنی بر بيان اموری است:
1. هدفدار بودن جهان خلقت: برخلاف انديشه اكثر غريبان در دوران جديد مبنی بر انكار فرجام ( Telos) و برای نظام خلقت، براساس بينش اسلامی مجموعه هستی و موجودات آن از روی اتفاق پديد نيامده است و در سير تحولی و حركت خود سرگردان نيست. بلكه نظام تكوين معلول علم غايی خداوند به نظام احسن بوده و به سوی او كه هستی مطلق است روان ميباشد. انسان نيز به عنوان موجودی كه ميتواند اشرف مخلوقات باشد؛ از اين اصل مستثنی نيست. از اين رو وی در سير تكاملياش؛ به سوی خدا كه كمال مطلوب اوست حركت ميكند.
2. استعداد نيل به كمال مطلوب: هدفدار بودن نظام خلقت و انسان ايجاب ميكند تا خالق انسان در وی استعدادهای لازم را به لحاظ دستيابی به كمال را قرار دهد. منظور از استعداد «توانايی و شايستگی وصول به مرتبهای از مراتب هستی است كه غايت موجود خاص ميباشد». از اين رو آدمی بر چنين تواناييهايی مفطور است و ذات وی و به تعبير دينی آن فطرتش مشتمل بر تواناييهايی است كه برای وصول وی به كمال مطلوب خويش نياز دارد.
3. علل فاعلی و غايی موجد حق: اساسا حقوق، نوعی علاقه و رابطه بين ذی حق و متعلق حق بوده و تحقق چنين رابطهای بسان ديگر معادلات نيازمند علت است. علت نيز بر دو قسم است: يا فاعلی و يا غايی است يعنی چيزی كه سبب به وجود آمدن چيز ديگر ميشود يا از آن روست كه فاعل و كننده آن است نظير آدمی كه هنگام سخنگفتن فاعل كلام است يا اينكه غايت و فرجام آن است نظير هدفی كه گوينده از سخن گفتن دنبال ميكند. فقدان هر كدام از اين علل به نيستی معلول ميانجامد. درباره حقوق انسان هر دو نوع از علتها وجود دارد.
از سويی نوعی رابطه غايی بين مواهب خلقت و انسان وجود دارد. در قرآن كريم اصل فوق چنين بيان شده است:
«هوالذی خلق لكم ما فيالارض جميعا» هم اوست كه هر آنچه در زمين است از برای شما آفريد. بقره/29
چنين رابطهای بين مواهب خلقت و انسان منجر به وجود استعدادهايی در وی به منظور بهرهمندی از آن ميشود كه اين استعدادها طبيعتا در هر فردی وجود دارد.
از طرف ديگر در مواردی ممكن است ذی حق خودش متعلق حق را به وجود آورد و فاعل آن باشد نظير درختی كه آدمی ميكارد تا از ميوه آن بهرهمند شود. فاعليت انسان در تحقق چنين امری نيز ناشی از نوعی استعداد فطری در وجود وی است كه از ناحيه خالق در وجودش به وديعت نهاده شده است.
4. بنابراين خاستگاه حق، استعدادهای فطری است كه خداوند براساس حكمت بالغه خويش در وجود انسان نهاده است و هر استعداد طبيعي، سندی طبيعی برای بهرهمندی ذی حق از متعلّق آن است.
3 ـ 2 ـ 4) پيامدهای نظريه حقوق طبيعی اسلام
از بيان فوق روشن شد كه طبيعت انسان به خودی خود و صرفنظر از اتصال و پيوند آن با خدا و هدفدار بودن وی نميتواند موجود حقی باشد. از اين رو حقوق طبيعی در قرائت دوران نو براساس مبانی اسلامی توجيه پذير نيست.
«در اسلام آزادی بدون مسئوليت، و در واقع حقوق بشر بدون الزامات و تكاليف وجود ندارد؛ الاّ در صورتی كه تكاليف خود را در قبال خداوند بپذيريم. هيچگونه حقوق طبيعی يا ذاتی نداريم، زيرا، خود ما خويشتن را به وجود نياوردهايم. ما به فضل آنكه او، يعنی خداوند وجود بشری به ما بخشيده است؛ بشر هستيم و تنها پس از اين فضل و عنايت الهی است كه به عنوان موجودات بشری حقوقی مييابيم. فكر اينكه انسان قطعنظر از پذيرفتن [ يا نپذيرفتن ] خداوند و عملكردن [ يا نكردن ] به وظايف و مسئوليتهای خليفة اللهی بر روی زمين از حقوق طبيعی يا ذاتی برخوردار باشد به كلی با نگرش اسلامی بيگانه است».[35]
بر اين اساس، ويژگيهای حقوق طبيعی از ديدگاه اسلام چنين خواهد بود:
1. حقوق طبيعی يا فطری براساس حكمتی الهی از سوی خداوند به انسان بخشيده شده است و خداوند نيز در اعطای آن قصد تحقق كمال انسانی را اراده كرده است.
2. حقوق طبيعی به آنچه خداوند اراده فرموده است مقيّد بوده و تنها در همان محدوده كاربرد دارد.
3. حقوق طبيعی بشر همزاد مسئوليت فطری وی نسبت به طی كمالات انسانی است از اين رو نوعی مسئوليت طبيعی مقارن بر حق طبيعی وجود دارد كه اعمال آن حق را مقيد ميسازد.[36]
4 ـ 2 ـ 4) ارزيابی حقوق طبيعی نوين
با توجه به آنچه درباره نظرگاه اسلامی حقوق فطری ذكر شد ميتوان نظريهای را كه در دوران جديد در غرب تحت عنوان حقوق طبيعی مبنا قرار گرفت، ارزيابی كرد. به اين منظور شايسته است به برخی از اشكالاتی كه در اين باره طرح شده توجه شود:
1. طبيعت عبارت است از همان «ماهيّت» و از آنجا كه در فلسفه اسلامی ثابت شده اصالت با وجود است؛ لذا طبيعت، اعتباری است و نميتواند خاستگاه واقعی حقوق باشد.[37]
در پاسخ اين اشكال ميتوان گفت مراد طرفداران نظريه حقوق طبيعی از طبيعت، ذات موجود متصف به انسان است. از اين رو اعتباری بودن ماهيت ضرری به آن وارد نميسازد.
2. اگر طبيعت مبنای حق باشد؛ پس در هنگام تزاحم طبايع اعم از حيوانی يا انساني، چه چيز ملاك قرار ميگيرد؟ اين ملاك هر چه باشد امری غير از طبيعت خواهد بود و به همين دليل طبيعت نميتواند ملاك نهايی باشد لذا خاستگاه حق امری غير از آن است. برای مثال؛ اگر حيات يك انسان موقوف بر كشتن حيوانی ديگر باشد؛ چگونه تقدم حق حيات انسان بر آن حيوان ثابت ميشود؟ اگر ملاك طبيعت است، طبيعت كه امری خاص انسان نيست و طبيعت حيوان نيز مقتضی حيات وی است و اگر ملاك قدرت فائقه انسان بر آن حيوان است كه همان عبارت مشهور (الحق لمن غلب حق از آن كسی است كه پيروز شود) است، در اين صورت خاستگاه حق قدرت است نه طبيعت. اين اشكال با اين فرض طرح شده است كه در تفكّر دوران جديد اشرف مخلوقات بودن انسان مورد ترديد واقع شد و فرجام باوری در خلقت نيز مورد انكار قرار گرفت. لذا با توجه به ديدگاه اسلامی كه اساسا خلقت عالم را در خدمت انسان ميدانست و نيز بهرهمندی از نعمات الهی را شايسته انسان ميشمرد، اين اشكال وارد نخواهد بود.
بلي، در صورت تزاحم حقوق در انسان حتی در صورت پذيرش ديدگاه اسلامی اين سؤال جای طرح دارد. لكن با توجه به ويژگيهايی كه درباره حقوق فطری بيان شد؛ اشكال رفع شدنی است. زيرا حقوق طبيعی مقيد به حكمت و مصلحتی الهی است كه خداوند در عالم تكوين از وجود آن حق اراده فرموده است و در مقام تزاحم نيز بيان شارع ميتواند كاشف از حدود اين حق تكوينی باشد كه از جمله آن موارد تزاحم در حق است. بنابراين در مواردی كه مثلاً حق حيات يك فرد با حق مالكيت فرد ديگری تزاحم پيدا كند بيان شارع ميتواند از حدود حق حيات و مالكيت پردهبردارد و به حل تزاحم بينجامد. در حالی كه در نظام حقوق بشر غرب در اين موارد چارهای جز رجوع به قرارداد (يعنی امری غيرطبيعي) نيست و اين خود ناقض نظريه حقوق طبيعی ايشان است.
3. شناخت طبيعت و استعدادهای طبيعی بشر در پرتو روشهای علمی جديد شناختی ناقص بوده و از اين رو قادر به نشان دادن ابعاد مختلف نيازهای انسان نيست. بنابراين مبنا قراردادن حقوق طبيعی آن هم براساس استعدادهای مادّی وی چيزی جز نگرش ناقص به حيات بشر نيست و همين امر موجب انحرافات عظيم در اخلاق جنسی غرب شده است.
اين اشكال نيز در پرتو نظرگاه فطرت كه استعدادهای مختلف انسان اعم از مادی و معنوی را در نظر ميگيرد، حل شدنی است.
اهمّ اين استعدادها را در دو بعد ميتوان طرح كرد:[38]
الف ـ فطريات شناختي
اين مطلب كه آيا ذهن انسان در هنگام تولّد دارای نوعی شناختهای فطری است؟ از جمله مباحثی است كه انديشه فلاسفه را به خود مشغول داشته است. «افلاطون» براساس نظريه «بازتابی شناخت» اظهار ميداشت كه معلومات انسان چيزی جز يادآوری آنچه در عالم مثل نسبت به آن شناخت پيدا كرده است، نيست.
حكمای اسلامی معتقدند كه انسان فاقد هر گونه تصوّر قابل تجربه است ولی برخی از تصديقات وجود دارد كه قبل از تجربه برای انسان حاصل ميشود. نظير علم حضوری انسان به وجود خويش و نيز امتناع اجتماع نقيضين. در بين فيلسوفان دوران جديد در غرب، «كانت» به وجود معلومات ماقبل تجربی كه لازمه ساختمان ذهن است؛ اعتقاد دارد. در قرآن كريم نيز از سويی لوح ذهن انسان در زمان تولّد صاف و پاك بيان شده است.
«واللّه اخرجكم من بطون امهاتكم لاتعلمون شيئا و جعل لكمالسمع و الابصار و الافئدة لعلكم تشكرون» نحل/78.
«و خداوند [ است ] كه شما را از شكمهای مادرانتان، در حاليكه هيچچيز نميدانستيد، بيرون آورد، و از [پيش [برای شما چشم و گوش و قلب آفريد، باشد كه سپاس گذاريد».
از طرف ديگر در آيات بسياری از قرآن به «تذكّر» و «يادآوري» اشاره شد است و اين آيات نشان ميدهد كه در عين حال قرآن به مسائلی توجه دارد كه برای آن، تذكر و يادآوری كافی است و استدلال نميخواهد. استاد «شهيدمطهري» از مجموع اين دو دسته آيات نتيجه ميگيرند كه:
«فطريات كه قرآن قائل است از نوع فطرياتی كه افلاطون ميگفت نيست بلكه به معنای اين است كه استعداد اينها در هر كسی هست به طوری كه همين قدر كه بچه به مرحلهای رسيد كه بتواند اينها را تصور كند تصديق اينها برايش فطری است»[39]
ب ـ گرايشهای فطري
از ديدگاه اسلام انسان در ناحيه خواستها گرايشهای خود نيز دارای سلسله فطريات است. اين گونه خواستها به دو قسم است: مادّی و جسمي؛ كه تقاضاهايی است صد در صد وابسته به جسم مانند صيانت ذات، ميل به غذا و غريزه جنسی و غيره و قسم دوم عبارت است از،
خواستها و گرايشهای روحي، اين قسم شامل آن دسته از تمايلات است كه براساس «خودمحوري» توجيه شدنی نيست، يعنی همانند حيوانات كه گرايشهايشان بر اين اساس تبيين ميشود، نيست. ثانيا شكل آگاهانه و اختياری دارد، ثالثا اموری است كه انسان در وجدان خويش نوعی قداست برای آنها قائل است و آنها را در قالب معيار انسانيت، ميشناسد.
اين امور را در قالب موارد زير ميتوان ذكر كرد:
1. حقيقتجويي: در انسان گرايش به كشف واقعيات آنچنان كه هستند وجود دارد. در دعای منسوب به پيامبراكرم(ص) آمده است:
«اللهم ارنی الاشياء كما هي، بار خدايا چيزها را آنگونه كه هستند به من بنما».[40]
پيدايش دانش بشر اعم از فلسفه و علم زاييده همين ميل متعالی است. حس سؤال و ميل به كاوش نيز از مصاديق همين گرايش است.
2. گرايش به خير و فضيلت: گرايش انسان به اموری كه صرفنظر از منفعت و سودشخصی دارای فضيلت است؛ نظير راستي، درستي، نظم و ساير مفاهيم اخلاقی از جمله گرايشهای فطری انسان.
3. گرايش به جمال و زيبايي: در انسان گرايش به جمال و زيبايی به معنای زيبادوستی و زيباآفرينی وجود دارد. نمودهای مهم هنری در جوامع انسانی كه در قالب خط، نقاشی و هنر آن در طول تاريخ ظهور كرده است در پرتو همين گرايش تحقق يافته است.
4. گرايش به پيشرفت و خلاقيت: در انسان ميل به تكامل در قبال وضع موجود و تحول در آنچه هست به سوی وضعی بهتر، هميشه وجود داشته است و اين منجر به دگرگونيهای طولی و عرضی در نهادهای مختلف انسانی شده است.
5. عشق و پرستش: بسيار محسوس است كه در انسان چيزی مافوق محبت وجود دارد كه تحت عنوان عشق ميتوان از آن ياد كرد. صرف نظر از نظرياتی كه درباره ماهيت عشق آمده است و از حوصله اين مقال خارج است. قدر مسلم اين است كه بشر عشق را ستايش ميكند حال آنكه شهوت و آنچه از مقوله آن است ستايش شدنی نيست و اين نشانگر متعاليبودن اين گرايش است.
6. از آنجا كه حقوق طبيعی غرب در دوران نو، براساس احكام الهی بنيان نشده و طبيعت انسان را بدون غايت درنظرميگيرد، بنابراين انسان در برابر حقوق خويش مسئول شناخته نميشود و قادر به سلب اين حقوق از خويش است. لذا خودكشی بر اين اساس امری مجاز خواهد بود. در حالی كه در نظريه اسلامی در خصوص حقوق طبيعی يا فطری اين امر لحاظ شده است و انسان در باب حقوق خويش فعال مايشاء نيست. بلكه تنها قادر به كاربرد مسئولانه آن است. به همين دليل نوعی الزام در كاربرد اين حقوق وجود دارد. مثلاً انسان نميتواند خود را در معرض هلاك قرار دهد چنانكه آيه شريفه لاتلقوا بايديكم اليالتهلكه (خود را به دست خويش به هلاكت نسپاريد بقره/195) به اين مطلب اشاره دارد.
5 ـ 2 ـ 4) حقوق طبيعی و شريعت اسلام
تعاليم اسلامی متشكل از چند بخش است: كلام و اعتقادات، شريعت و فقه و اخلاق؛ با توجه به آنچه در خصوص نظريه اسلام درباره حقوق طبيعی فطری گذشت، اين سؤال مطرح خواهد شد كه جايگاه حقوق طبيعی در شريعت اسلامی چيست؟ پاسخ اين سؤال ميتواند اين شبهه را كه با پذيرش حقوق طبيعی به عنوان يك معيار پيشيني، جايی برای شريعتگرايی باقی نميماند حلّ سازد، اجمال مطلب از اين قرار است كه،
1. همانگونه كه قبلاً بيان شد، درنظرگرفتن خاستگاهی برای حقوق بشر از ديدگاه اسلام، منافاتی با اصل وجود شريعت ندارد، زيرا با مراجعه به همين گزارههای موجود در شريعت و منابع آن ميتوان به آنها دست يافت و در حقيقت احكام فقهی در مقام تشريع از ملاكهايی پيشينی پيروی ميكنند، كه همان مصالح و مفاسد موضوعات مربوط به وصول انسان به سعادت الهی را در نظر دارند. بنابراين ميتوان گفت شريعت الهي، كاشف از حقوق طبيعی و فطری انسان است.
2. پيامد ديدگاه فوق اين است كه منابع شريعت الهی به بيان حدود حقوق طبيعی تواناست و بااينكه حقوق فطری در اسلام مطلق نيست ولی چارچوب آن در احكام فقهی بيان شده است. در عين حال نميتوان نقش عقل و فهم بشر را در استنباط اين حدود از منابع مربوط انكار كرد. نتيجه اينكه حقوق فطری بشر براساس حكمت الهی كه در خلقت انسان نشئت گرفته است و براساس منابع معرفت دينی استنباط خواهد شد و فهم بشر نيز در اين استنباط دخيل خواهد بود.
.[1] ر.ك، دهخدا، لغتنامه واژه حق، و نيز دفتر همكاری حوزه و دانشگاه، درآمدی بر حقوق اسلامي، قم، دفترانتشارات اسلامي، 1364/44.
.[2] سيد محمد آل بحرالعلوم، بلغةالفقيه، با شرح و تعليقه محمدتقی آل بحرالعلوم، مكتبةالصادق، تهران 1403 چاپ چهارم، ج 1، ص13.
[3] . ملامحمدكاظم آخوند خراساني، حاشيه فوايدالاصول، ص224.
[4] . جواد تبريزي، ارشادالطالب اليالتعليق عليالمكاسب، قم، مهر، محرم 1399 ق، ج 2،ص 12.
[5] . محمد حسين غروي، حاشيه بر مكاسب (قم، بصيرتي، بيتا)، ص 10.
[6] . الشرقادي، جميل دروس فی اصول القانون، القاهره، دارالنهضة العربية، 1966،ص 21.
[7] . لوی برول، جامعهشناسی حقوقي، ترجمه ابوالفضل قاضي، تهران، دانشگاه تهران،1353، ص 1.
[8] . ناصر كاتوزيان، مقدمه علم حقوق، تهران، دانشگاه تهران، 1355، چاپ چهارم، ص 228.
[9] . محمد حسين طباطبائي، الميزان فی تفسيرالقران، تهران، دارالكتب اسلاميه، بی تا، ج 2، ص 54.
[10] . عبداللّه جوادی آملي، فلسفه حقوق بشر، تهران، اسرار، 1375، 74ـ75.
[11] . همان 75ـ76.
[12] . طباطبايي، الميزان، ج 2، ص 130.
[13] . آلن إف چارلمرز، چيستی علم، ترجمه سعيد زيباكلام، تهران انتشارات علمی فرهنگي، 1374،ص 83.
[14] . جوادی آملي، عبداللّه، همان، 94.
[15] . همان، 90.
[16] . همان.
[17] . انعام 37 و نحل 89.
[18] . محمد حسين طباطبايي، الميزان، ترجمه موسوی همداني، (تهران، محمدي، 1362) چ سوم ج 12 ـ 13
[19] . كافي، ج 1ـ 59، روايت 1
[20] . كافي، ج 1 ـ 59، روايت 2
[21] . همان ج 1ـ 59، روايت 3
[22] . جوادی آملي، عبداللّه، همان 110ـ 112
[23] . سيدحيدر آملي، جامعه الاسرار و منبع الانوار، تهران، انتشارات علمی و فرهنگي، 1368، ص 105.
[24] . مرتضی مطهري، مقدمهای بر جهانبينی اسلامي، قم، صدرا، بيتا، ص 90ـ92.
[25] . محمد تقی مصباح يزدي، معارف قرآن (جزوه دستنويس)، جلسه 198، 13/10/65
[26] . ر.ك همان، جلسه 197.
[27] . احمد خواجه، اللّه و الانسان فی الفكرالعربی الاسلامي، بيروت، منشورات عويدات 1938، ص 27ـ 90
[28] . رضا داوري، "تذكراتی به محققان جوان فلسفه"، نامه فرهنگ، سال 6، ش 3، پاييز 1375، ص 28.
[29] . فرشته احمدي، "امتناع مفهوم فرديت در انديشه ايراني"، ترجمه هومن پناهنده، كيان، سال 6، ش 34، دی و بهمن 1375.
[30] . مرتضی مطهري، نظام حقوق زن در اسلام، قم، صدرا، 1357، چاپ هشتم، ص134ـ142.
[31] . مرتضی مطهري، مقدمهای بر جهانبينی اسلامي، قم، صدرا، بيتا، صص 247ـ252.
[32] . همان، ص223.
[33] . عبدالكريم سروش، "حكومت دمكراتيك ديني"، كيان، ش 11، فروردين و ارديبهشت،1372، ص 15.
[34] . مرتضی مطهري، نظام حقوق زن در اسلام، ص148ـ149.
[35] . مرتضی مطهري، بيستگفتار، چاپ ششم، قم، صدرا، 1369، ص 61ـ78.
[36] . سيدحسين نصر، جوان مسلمان و دنيای متجدد، ترجمه مرتضی اسعدي، تهران، طرح نو، 1373،ص 49.
[37] . فتحی الدريني، الحق و مدی سلطة الدولة فی تقييده، صص 69ـ73
[38] . ر.ك: مصباح يزدي، جزوه دستنويس معارف قرآن، جلسه 196.
[39] . مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، ج 3، ص470ـ480.
[40] . غوالياللئالي، ج 4/132