پشهای در مرداب: وجوه اشتراک وهابیت و سلفی گری
پشهای در مرداب
وجوه اشتراک وهابیت و سلفی گری
سید صادق حقیقت/استاد علوم سیاسی دانشگاه مفید
مهرنامه، ش 46، نوروز 95
در قرن 18 میلادی خاندان آل سعود در قبیلهای نزدیک شهر ریاض زندگی میکردند و حکومت بسیار کوچک قبیلهای داشتند. در سال 1725 محمد ابن سعود، اتحاد استراتژیکی با محمد ابن عبدالوهاب بست و سیاست قبیلهای خود را با یک تفکر پیوند زد. عبدالوهاب عقاید جدیدی را بر اساس تفکرات ابن تیمیه و احمد ابن حنبل آورده بود و در زمره تفکرات سلفی گری قرار میگرفت. پیوند بین محمد ابن سعود و محمد ابن عبدالوهاب منجر به تقویت حکومت آل سعود شد و نتیجه آن این شد که در سال 1803 آنها توانستند شهر مکه و سپس شهر مدینه را تسخیر کنند. این مسئله برای امپراتوری عثمانی که در آن زمان قدرت بزرگی در جهان بود، حساسیتهایی پدید آورد و عثمانیها به مقابله با آنها پرداختند و مکه و مدینه را از دست آل سعود خارج کردند. این مسئله ادامه پیدا کرد و این شهرها همچنان بین عثمانیها و سعودیها دست به دست میشد. اما در سال 1902 سعودیها دوباره قدرت گرفتند، قدرت خود را گسترش دادند و در سال 1932 نیز به طور رسمی پادشاهی آل سعود را بنیانگذاری کردند. بنیانگذاری پادشاهی سعودی توسط عبدالعزیز ابن سعود انجام گرفت. در اینجا یک نکته حائز اهمیت است مبنی بر اینکه تفکر وهابیت همزمان با قدرت گرفتن آل سعود و با پیمان مشترک میان آن دو شکل گرفت. به بیان دیگر اگر به دو روش متن گرایی و زمینه گرایی توجه بکنیم، وهابیت را تنها به شکل متن گرایانه نمیتوان مطالعه کرد بلکه باید متن وهابیت را در زمینه سیاسی- اجتماعی و خصوصا قدرت گرفتن آل سعود و ارتباط آنها با کشورهای غربی بررسی کرد.
به لحاظ اعتقادی نیز در درجه نخست، اعتقاد وهابیت به احمد ابن حنبل که در قرن دوم و سوم هجری میزیست، باز میگردد. او یکی از فرقههای چهارگانه فکری اهل سنت را بنیانگذاری کرده بود. حنبل در حوزه فقه اعتقادات خاصی داشت و از فقه امامیه جدا شده بود و فقه مورد نظر او با باقی شاخههای اهل سنت نیز تفاوت داشت. اعتقادات احمد ابن حنبل با استقبال چندانی روبرو نشد و تا قرن هفتم هجری، که ابن تیمیه عقاید و اعتقادات او را احیا کرد، تقریبا در یک فراموشی نسبی قرار گرفت. ابن تیمیه بر اساس عقاید احمد ابن حنبل مسائلی را از نو مطرح کرد؛ از جمله اینکه برای خداوند جسم قائل شد و زیارت، شفاعت و توسل را شرک اعلام کرد. امروزه نیز تفکرات وهابیها که مبتنی بر تفکرات ابن تیمیه و حنبل است، زیارت و توسل را شرک قلمداد میکنند. از جمله مسائل اعتقادی وهابیت این است که مسلمان را شخصی نمیدانند که شهادتین را بر زبان جاری کند بلکه وهابیها معتقدند که شرط دیگری برای مسلمان بودن وجود دارد و آن دوری از شرک است. از جمله مسائل شرک آلود از نظر آنها نیز مسئله زیارت، شفاعت و توسل است. آنها یک استثنا قائل هستند که در مورد پیامبر اکرم(ص) است و دلایل خاص خود را دارند.
عقاید وهابیت که مبتنی بر عقاید ابن تیمیه و احمدابن حنبل است، عمدتا ظاهرگراست؛ بدین معنا که اصل روایات و ظاهر روایات برای آنها حجیت دارد و به باطن و عمق روایات توجه ندارد. بنابراین حجیت برای آنها حجیت ظاهر است. اصل تفکرات فقهی آنها در مبانی کلامی شان استوار شده است و این مبانی به خصوص در حوزه توحید و شرک خود را نشان میدهد. وهابیون معتقدند موحد کسی است که شرک نورزد و شرک از جمله اموری است که باعث زوال اسلام از شخص میشود یا به بیان دیگر شخص را از اسلام خارج میکند. همچنین در حوزه توحید نیز معتقدند که باید با برخورد ظاهرگرایانه به قرآن نگاه کرد و از آنجایی که در ظاهر آیات قرآن برای خداوند جسم وجود دارد، نمیتوان از این ظاهر عدول کرد. لذا یکی از مبانی انتقادی آنها تجسیم و قائل شدن جسم برای خداوند است.
از دیگر مسائلی که در این راستا میتوان بررسی کرد ارتباط میان وهابیسم و سلفیسم است. در این خصوص باید توجه داشت که سلفیسم یا سلفیه از نسب اربعه یعنی نسبتهای چهارگانهای که ممکن است بین دو مفهوم وجود داشته باشد، عام و خاص من وجه است. عام و خاص من وجه مثل دو دایره متداخل است. سلفیه میتواند میانه رو باشد یا میانه رو نباشد؛ به طور مثال دو نفر از متفکران مهم و قابل تایید از دیدگاه ایران سید جمال الدین اسدآبادی و محمد عبده هستند که هر دو در دسته بندی سلفیه قرار میگیرند. چرا که این دو معتقد بودند باید به اعتقادات سلف صالح بازگشت. به ویژه عبده به سلفیه میانه رو اعتقاد دارد لذا نوعی از تفکر سلفیه، سلفیه میانه رو است که بر اساس آن بازگشت به سلف صالح ضرورتا همراه با خشونت و رادیکالیسم نیست. این اولین نکتهای است که نشان میدهد سلفیه اعم از وهابیسم است. زیرا در وهابیت نوعی تندروی و رادیکالیسم وجود دارد اما در سلفیه یا سلفیسم ضرورتا رادیکالیسم، تندروی و خشونت وجود ندارد.
دلیل دومی برای اینکه سلفیه اعم از وهابیت است به این نکته بازمیگردد که سلفیه ممکن است در اعتقادات دیگر گروهّهای سلفی قرار داشته باشد. البته تمام سلفیها، وهابی نیستند به طور مثال ممکن است داعش با وهابیت ارتباط داشته باشد اما خودش را آشکارا وهابی نمیداند. بنابراین گروههای سلفی ضرورتا وهابی نیستند اما وهابیها، سلفی هستند.
در ادامه به ۵ ویژگی که میان وهابیت و سلفی گری مشترک است، اشاره میکنم؛ ۱- ضرورت رجوع به سلف صالح، اعتقاد هم وهابیها و هم سلفیّها بر این مبناست که به جای رجوع به مسائل مستحلس یعنی مسائلی که امروزه وجود دارند، باید به سلف صالح یعنی پیامبر و صحابه ایشان رجوع کرد. ۲- تجددستیزی، یکی از ويژگیهای وهابیت و سلفیت این است که تجدد، مسئله جدیدی است و کفر بشمار میآید لذا باید با تجدد مقابله کرد. ۳- آنچه که در دو یا سه نسل اسلام به بعد اتفاق افتاد بی ارزش است بنابراین ارزشها منحصر در نسل اول، دوم و سوم بعد از پیامبر است و آنچه که بعد از نسل چهارم به بعد اتفاق افتاده، اعتبار ندارد. ۴- تصوف مردود است، به بیان دیگر هر نوعی باطنی گری، تصوف و عرفان از دیدگاه آنها مردود است. زیرا تفکر آنها نوعی تفکر ظاهرگرایانه است.۵- پایبندی به یکی از مذاهب ۴ گانه اهل سنت ضروری نیست. اهل سنت غیر از وهابیت باید به یکی از این ۴ مذهب معروف اعتقاد داشته باشند اما این ها معتقدند که ضرورتی ندارد که به یکی از این ۴ مذهب اعتقاد داشته باشند.
نکته دیگری به ارتباط میان وهابیت و سلفی گری با محافظه گرایی باز میگردد؛ باید گفت محافظه گرایی در فرهنگ مدرن غرب معنای خاصی دارد و آن معنا بر متفکران غربی صادق است اما اگر وسعت معنا برای محافظه گرایی قائل شویم میتوان گفت اصطلاح محافظه گرایی در عالم اسلام نیز در نوع خود میتواند کاربرد داشته باشد. بر این اساس میتوان گفت هم وهابیت و هم سلفی گری نوعی اندیشه محافظه گرایانه است.
در خصوص ارتباط شان با رادیکالیسم نیز به نوعی اندیشه وهابیت را میتوان رادیکال نامید و اندیشه سلفی گری هم در اکثر گرایشّهایش رادیکال است. البته استثنائاتی میان برخی متفکران وجود دارد. به عنوان مثال نزد محمد عبده اندیشه سلفی گری وجود دارد ولی دیدگاه او نسبت به ضرورت بازگشت به سلف صالح، دیدگاه فرهنگی است و دیدگاه رادیکال و خشونت آمیز نیست. در این میان گروههای امروزی مانند النصره، داعش، طالبان و ۴۰ گروه دیگری که در منطقه خاورمیانه اصطلاح سلفیت و بازگشت به سلف صالح را به دوش میکشند رادیکال هستند و با نیروی نظامی و نیروی خشونت آمیز اهداف خود را محقق میکنند. در مجموع اصطلاح محافظه کاری و رادیکالیسم به اکثریت قریب به اتفاق گروههای سلفی قابلیت اطلاق دارد.
از سوی دیگر برای بررسی وهابیت باید نظام سیاسی عربستان را نیز مورد بررسی و تحلیل قرار داد؛ همانطور که در تاریخچه آل سعود و پیوند آنها با عبدالوهاب اشاره شد، یک نوع پیوند سیاسی و پیوند مذهبی میان آل سعود و وهابیت ایجاد شد و باعث تقویت آنها شد. این پیوند امروز با مسئله دیگری به نام نفت گره خورده است. یعنی پول بی حسابی که از فروش نفت عاید سعودیها میشود باعث شده که آنها در سراسر جهان مساجدی داشته باشند و به روحانیونی حقوق بدهند تا اندیشه خاصی را از جانب آنها تبلیغ کنند. بنابراین یک مثلث در این جا وجود دارد بر این اساس که وجوه سیاسی قضیه توسط آل سعود تامین میشود، وجوه فکری را وهابیت پوشش میدهد و مسئله اقتصاد و رانت خواری نیز از قبل فروش نفت تامین میشود. این مثلث شکل دهنده وضعیتی است که امروز در خاورمیانه شاهد هستیم. البته ضرورتا تمام حاکمان عربستان به فتاوای علمای وهابیت عمل نمیکنند بلکه ارتباطی میان مقامهای سیاسی و مقامّهای دینی عربستان وجود دارد که با سیطره قدرت سیاسی بر قدرت دینی همراه است. باید توجه داشت که قدرت دینی و سیاسی در عربستان هم وزن یکدیگر نیستند بلکه علمای وهابی زیر سلطه حاکمان عربستان هستند. بنابراین در دورهای مانند دوره اصلاحات مشاهده میکنیم که عربستان به حکومت ایران نزدیک میشود. پیش از دوره اصلاحات و در دوره سازندگی هم سعودیها به ایران نزدیک بودند و این نزدیکی را مرهون ارتباط آیت الله هاشمی رفسنجانی با ولیعهد وقت عربستان میدانیم. این ارتباط شخصی تاحدی قوی بود که ارتباط دو کشور را نیز نزدیک کرده بود.علمای وهابی در این دوران یعنی دوران سازندگی و دوران اصلاحات سکوت کرده و اختلافات میان شیعه و سنی را برجسته نمیکنند. برعکس در دوره دولت نهم و دهم که امروزه هم آن سیاست ادامه پیدا کرده ارتباط میان عربستان و جمهوری اسلامی ایران قطع شد، لذا علمای وهابیت آن اختلافات دیرین میان وهابیت و شیعه را برجسته کردند و هیچ ابایی از این ندارند که اعلام کنند شیعه جزء مذاهب رسمی نیست و نوعی مکتب رافضی و خارج از دین است. اکنون سوال اینجاست که پس از برجام اختلافات میان عربستان سعودی با ایران یا همان اختلافات شیعه و سنی به چه شکل پیش خواهد رفت. اتفاق جدیدی که در سیاست خارجی آمریکا پیش آمده و برخی از متفکران آن را «چرخش سیاست خارجی آمریکا» نام نهادهاند به این معناست که ایران همانند سه قدرت بزرگ خاورمیانه یعنی رژیم اسرايیل، ترکیه و عربستان به عنوان یکی از پایههای قدرت و به عنوان قدرت متوازن و متعادل کننده یا بالانسر در خاورمیانه حضور داشته باشد. نتیجه سیاست خارجی آمریکا این است که ۴ قدرت به شکل همزمان در خاورمیانه همدیگر را تعدیل میکنند. ناراحتی عربستان و اسرائیل از این قضیه این است که با امضای برجام و تحولی که در سیاست خارجی آمریکا اتفاق افتاده، ایران اسلامی نه تنها به سمت جنگ و تضعیف و نابودی پیش نمیرود بلکه از سوی قدرتهای بزرگ نیز به رسمیت شناخته شده است. همچنین پس از برجام پولهای بلوکه شده به سوی ایران بازمیگردد لذا جمهوری اسلامی میتواند خود را تقویت کند. در چنین وضعیتی است که عربستان از سیاستهای آمریکا ناراضی است و این نارضایتی خود را در قالب حمله به یمن، تندی به زائران ایرانی و در نهایت قطع روابط دیپلماتیک با جمهوری اسلامی ایران پیگیری میکند. در این ارتباط سیاسی بین دو کشور اعتقادات رادیکال وهابیت در مقابل تشیع دوچندان شده و علمای وهابی باز هم فتاوای ضدشیعی خود را برجسته کردهاند. به همین دلیل ما معتقدیم مسائل اعتقادی وهابیت و ارتباط آن با تشیع را باید بین متن و زمینه بررسی کرد. پس از برجام ارتباط وهابیت با تشیع عامل متغیری است نسبت به چرخش سیاست خارجی آمریکا و جایگاهی که ایران در منطقه خاورمیانه در سیاست خارجی آمریکا پیدا کرده است. موضوع دیگری که بعضا مطرح میشود ارتباط وهابیت و بنیادگرایی رادیکال چون القاعده و داعش است و این سوال مطرح میشود که وهابیت را میتوان مادر بنیادگرایی رادیکال نام نهاد. در این رابطه از یک سو میتوان گفت که وهابیت حامی و مادر بنیادگرایی القاعده و طالبان است. اولا اعتقادات وهابیت همانطور که اشاره شد هم در حوزه فقهی و هم در حوزه کلامی با مبانی گروهک القاعده و گروه طالبان همخوانی دارد. القاعده از طرف عربستان حمایت میشود اما داعش ضرورتا ارتباط خوبی با عربستان ندارد. به خصوص که داعش در تلاطم حوادث دچار تغییر و تحول شده و مبانی فکری مشخصی مانند وهابیت بروز و ظهور نداده است. داعش گروه عملگرایی است که وظیفه اصلی خود را در گرفتن سرزمین و استفاده از ابزارهای خشونت آمیز نشان داده است. به طور کلی اگر داعش را کنار بگذاریم، القاعده و طالبان از تفکرات فقهی و کلامی وهابیت مبتنی بر اندیشه احمد ابن حنبل و ابن تیمیه استوار شده و از آن تغذیه میکند. مسئله مهم دیگر این است که دلارهای نفتی عربستان از این دو گروه حمایت میکند و مسئله صرفا اعتقادی نیست بلکه با واقعیتهای سیاسی، اجتماعی و اقتصاد سیاسی عربستان پیوند خورده است. چشم انداز و آینده وهابیت، سلفیسم و رادیکالیسم نیز از اهمیت بسزایی برخوردار است؛ من پیشتر در مقالهای با عنوان« آینده سلفی گری افراطی، مطالعه موردی داعش» به این مسئله پرداخته بودم؛ زمانی که این مقاله نگاشته شد هنوز ائتلاف بین المللی علیه داعش شکل نگرفته بود. من در این مقاله نوشتم که از لحاظ روش شناختی نمیتوان با قاطعیت آینده سلفی گری یا هر مسئله دیگری را پیش بینی کرد. اما با این وجود نوشته بودم که شواهد و دلایل کافی وجود دارد مبنی بر این که عقربه زمان به نفع گروهک تروریستی داعش نخواهد چرخید. همچنین اشاره کرده بودم که اگر ائتلاف بین المللی علیه داعش شکل بگیرد و هیچ گروهی نتواند به دلیل اعمال خشونت آمیز داعش از آن حمایت کند، در طول زمان داعش رو به ضعف خواهد رفت. اتفاقا امروز ائتلاف بین المللی علیه داعش به وجود آمده و وحشی گری داعش جامعه بین المللی را به سمتی برد که دیگر هیچ گروه و کشوری در میان حامیان داعش به شکل علنی وجود ندارد. اخیرا ترکیه و عربستان نیز که ارتباط نزدیکی با داعش داشتند اعلام کردند، چه بسا آنها نیز در عملیات مشترک نظامی علیه این گروه شرکت کنند. از سوی دیگر ورود روسیه به شکل نظامی و پرقدرت علیه داعش، نشان داده که آینده به سود داعش رقم نخواهد خورد. مسئله مهم برای داعش، دلارهای نفتی، لجستیک و پشتیبانی از این گروهک است. اگر گروهک داعش همچنان به منابع نفتی دسترسی داشته باشد و بتواند نفت را در بازارهای بین المللی یا به دیگر کشورها بفروشد، در آینده نیز ظهور و بروز زیادی خواهد داشت اما مسئله اینجاست که شاهرگهای اقتصادی داعش در طول زمان قطع خواهد شد. همچنان که طی چند ماه اخیر برخی شهرهای سوریه و عراق از داعش پس گرفته شد و منابع نفتی و لجستیک آنها کاهش یافت. در نهایت اینکه تمام این تحولات بدان معنا نیست که بنیادگرایی و خشونت در خاورمیانه رخت برخواهد بست بلکه به این معناست که گروهک داعش تضعیف خواهد شد. اما افراط گرایی، سلفیت، خشونت و تروریسم در خاورمیانه وجود خواهد داشت چراکه نفع قدرتهای بزرگ در وجود چنین گروههایی است و این گروهها در اعماق فکری مردم خاورمیانه ریشه دواندهاند لذا به این زودی از بین نخواهند رفت. در نهایت اینکه نوام چامسکی معتقد است تروریسم و خشونت در خاورمیانه همانند پشهای در مرداب است؛ پشهها را میتوان به صورت جداگانه از بین برد اما تا زمانی که مرداب وجود داشته باشد پشهها نیز وجود دارند. بنابراین در جهت آنکه پشهها از بین بروند باید مرداب را از بین برد. در خصوص بنیادگرایی در خاورمیانه نیز باید زمینههایی که ابرقدرتها برای ظهور و بروز تروریسم، خشونت و افراط در خاورمیانه پدید آوردهاند را از بین برد وقتی این زمینهها از بین برود به شکل طبیعی تروریسم و بنیادگرایی نیز از بین خواهد رفت.