طرح تحول رشته علوم سیاسی
باید نواندیشی دینی حاكم بر طرح تحول علوم سیاسی باشد
روزنامه اعتماد (29/7/94)، گزارش سخنرانی در دانشکده حقوق دانشگاه تهران (26/7/94)
طرح تحول علوم سیاسی بخشی از پروژه كلان شورای عالی انقلاب فرهنگی در قالب شورای تحول و ارتقای علوم انسانی است. این شورا در سال ١٣٨٨ تاسیس شد و پس از آن كوشید با ایجاد كارگروههای تخصصی گامهایی را در راستای تحقق علوم انسانی اسلامی بردارد. از مهمترین اهداف این شورا ابتنای علوم انسانی بر مبنای نظری جمهوری اسلامی و انسانشناسی اسلامی، اصلاح و ارتقای آموزش و پژوهش در علوم انسانی در جهت انطباق با سیاستها و راهبردها و كارآمدسازی آن در شوون كشور و هماهنگ و همافزا شدن نهادهای مسوول و فعال در حوزه علوم انسانی است. یكی از كارگروههای تخصصی این شورا، كارگروه علوم سیاسی است. دكتر منوچهر محمدی، رییس وقت این كارگروه چهار هدف طرح تحول و ارتقای علوم سیاسی را اسلامیسازی صحیح رشته علوم سیاسی، بومیسازی، كاربردی كردن و مفهومسازی رشته علوم سیاسی اعلام كرده است. مهمترین فعالیتهای این كارگروه بر اساس اعلام رسمی، تدوین و تصویب سرفصل دروس كارشناسی علوم سیاسی، آغاز به كار تدوین سرفصلهای دوره كارشناسی ارشد، بررسی و اعلام نظر در خصوص مواد و ضرایب دوره كارشناسی و دكترا و بررسی درخواست گروههای پژوهشی در حوزه علوم سیاسی و اجتماعی بوده است. در سال ١٣٩٢ طرح تحول و ارتقای علوم سیاسی تحت نظر این كارگروه و شورای تخصصی تحول در علوم انسانی تدوین و به تصویب رسید و بنا شد از اول مهر ١٣٩٣ در كلیه دانشگاهها و مراكز آموزش عالی اجرا شود. این طرح در چند بخش رسالت رشته علوم سیاسی در دوره كارشناسی، نحوه ارایه دروس دوره كارشناسی، مشخصات و ضوابط كلی دوره و سرفصلهای دروس ارایه شده است. همچنین اعلام شد برای این طرح ٩١ كتاب اصلی به رشته تحریر درآمده است. به گفته دكتر منوچهری در مجموع ٩٠ عنوان درس تعریف شده كه ٤٨ عنوان جدید و ٥٢ عنوان هم درسهای گذشته با رویكرد جدید بوده است. ایشان كه خود تدوین كار شش كتاب اصلی را به عهده گرفتهاند، با اشاره به منابع تدوین شده، گفتهاند: میتوان گفت یقینا ١٠٠ درصد متون به سمت اسلامی شدن حركت كردهاند و هیچ سرفصلی نیست كه نگاه اسلامی نداشته باشد. در عین حال نگاه غربی را هم نادیده نگرفتیم و مورد نقد قرار دادیم. وی تاكید میكند كه استادان دوره كارشناسی باید با این نگاه موافق باشند و به آن باور داشته باشند، در غیر این صورت نمیتوانند درس را ارایه دهند. این طرح موافقان و مخالفان فراوانی داشت. در یك سو موافقان آن را انقلاب میخواندند و در دیگرسو ١٦٠ استاد دانشگاه با اشاره به مشكلات و نواقص موجود در بازبینی و اصلاح عناوین و سرفصلها از رییسجمهور خواستند دستور توقف اجرای طرح را صادر كند. جلسه عصر ٢٦ مهرماه جهاد دانشگاهی دانشگاه تهران با همكاری جامعه اسلامی دانشجویان دانشكده حقوق و علوم سیاسی به بررسی همین دیدگاهها اختصاص داشت. در بررسی طرح تحول علوم سیاسی در ایران قرار بود با حضور چهارتن از استادان علوم سیاسی برگزار شود، اما متاسفانه از میان مدعوین تنها دكتر سید صادق حقیقت در جلسه حاضر شد و سایر حضار یعنی دكتر منوچهر محمدی، دكتر احمد نقیبزاده و دكتر محمد باقر خرمشاد هر یك به دلیلی در جلسه حضور نیافتند. در ادامه روایتی از سخنرانی دكتر حقیقت از نظر میگذرد:
رشته علوم سیاسی در دهه ١٩٧٠ به عنوان یك رشته علمی شناخته شد. تا پیش از آن شاخههای مختلف آن مثل اقتصاد سیاسی، جامعهشناسی سیاسی، روانشناسی سیاسی، حقوق سیاسی، فلسفه سیاسی و... ذیل رشتههای دیگر تدریس میشد. علوم سیاسی ابتدا در غرب رشد كرد و بعد با تاسیس مدرسه علوم سیاسی وارد ایران شد. همانگونه كه تجدد از رنسانس به بعد در دنیایی دیگر تحقق پیدا كرد و به عنوان مهمانی ناخوانده وارد فرهنگ ما شد. از ابتدا این گونه نبود كه علوم سیاسی در ایران پرداخته شود و اندیشمندان ایرانی نسبت به آن تصمیم بگیرند كه چگونه با آن برخورد كنند. مبنای اصلی علوم سیاسی از دنیای متجددانه آمده و بدون درك تجدد نمیتوان آن را درك كرد.
با اصل تحول در علوم سیاسی موافقم
من با اصل تحول موافق هستم اما آنچه اجرا میشود را قبول نمیكنم. نكته نخست بحث من تایید طرح تحول است، یعنی معتقدم ما به طرح تحول نیاز داریم زیرا علوم سیاسی در دنیایی دیگر و براساس مفاهیم بنیادین دیگری بنا شده و برای حل مسائل كشورهای پیشرفته درست شده است. وقتی آن علوم سیاسی به ایران میآید، باید بومی و اسلامی شود. اصطلاح بومی شدن را از جماعتگرایان وام میگیرم و به معنای اینجا و اكنون (here and now) است. بنده اكثر نقدهای جماعتگرایان به لیبرالها را وارد میدانم. یكی از این نقدها اصل جهانشمولی است. ما اصول جهانشمولی برای همه زمانها و مكانها نداریم بنابراین نمیتوان اصولی برای علوم سیاسی در جایی و زمانی از دنیا تدوین شود كه برای جا و زمانی دیگر معتبر باشد. البته ممكن است اصول جهانشمولی وجود داشته باشد، اما این اصول وقتی به زمان و مكان خاصی میرود، باید مقتضیات آن زمان و مكان خاص لحاظ شود. برای مثال لیبرالها معتقدند اصول حقوق بشر جهانشمول است و همه كشورها باید آن را رعایت كنند اما در برخی كشورها از این اصول به عنوان ابزار سیاسی استفاده میشود. این كشورها سوءاستفاده خود را بر جهانشمولی این اصول استوار میكنند ولی نقد جماعتگرایان این است كه این اصول جهانشمول در هر زمان و مكان خاصی، رنگ و بوی آن را میگیرد. بنابراین حقوق بشر در چین اگرچه اصول ثابت دارد، اما حقوق بشر چینی است. بنابراین ما مدرنیتههای متفاوت داریم و یك مدرنیته نداریم كه در غرب بعد از رنسانس پدید آمده باشد و همه مجبور به پذیرش یا عدم پذیرش آن هستند. مبنای این سخن تجربه مدرنیته مارشال برمن است كه نشان میدهد تجربههای متفاوتی از مدرنیته ممكن است رخ دهد، مثلا مدرنیته اسلامی مالزیایی كه تجربه متفاوتی است و حتی از تجربه مدرنیته اسلامی عربی متفاوت است. بنابراین اگر امكان مدرنیتههای متفاوت موفقی وجود داشته باشد، میتوان از مدرنیته ایرانی موفقی نیز سخن گفت كه یك مدل تركیبی است. این كاری شدنی است اما در ٣٧ سال بعد از انقلاب این كار انجام نشده است و این طور كه پیش میرود نیز چشمانداز روشنی وجود ندارد. بنابراین ما نیاز به تحول در علوم انسانی به طور عام و علوم سیاسی به طور خاص داریم و من موافق تغییر سرفصلها هستم، زیرا مشكلات جدی دارد و باید تحولی در علوم سیاسی صورت بگیرد، مبنای آن نیز اولا خاصگرایی جماعتگرایان در برابر جهانشمولی لیبرالهاست، ثانیا امكان تجربههای متفاوت مدرنیته است. در نتیجه میتوانیم علوم سیاسی خاص خود را داشته باشیم و این متفاوت از تجددستیزی و تجددزدگی است. اما شرط این تركیب آن است كه جمع اجزا با یكدیگر سازگار باشد و یك كل سازوار (coherent) و نظاممند (systematic) باشد.
افراط و تفریط در مواجهه با غرب نباشد
نكته دوم اینكه نسبت به تجدد واقعبین باشیم و افراط و تفریط نداشته باشیم. افراط در تجدد به غربزدگی و تفریط در آن به غرب ستیزی میانجامد. واقعهای به نام مدرنیته در جهان غرب به وجود آمده و محصولش نیز طی چند قرن تمدن غرب است. نسبت به این تمدن واكنشهای متفاوتی میتوان داشت؛ نخست نگاه سنتگرایانه: تكیه بر سنتهای ناشی از جاودان خرد، اعتقاد بر تكثرگرایی دینی، تاكید بر معنویت به جای شریعت، دوم گرایش سنتی: در اشخاص و متفكرانی كه رویكردی فقهی دارند و غرب را نادیده میگیرند و در موافقت و مخالفت با آن واكنشی نشان نمیدهند، سوم رویكرد بنیادگرایانه: رویكرد تجددستیزانه نسبت به غرب و ناسازگاری با آن، چهارم رویكرد اسلام سیاسی: گفتمانی كه بر ضرورت تاسیس حكومت اسلامی بر اساس شریعت تاكید دارد و در ایران توسط امام خمینی(ره) طرح و اتفاق افتاد، در این رویكرد نسبت به غرب گرایشهای دوگانه وجود دارد: گرایش میانه كه ضدیت با غرب تخفیف مییابد و گرایش تندرو كه ضدیت با غرب بیشتر میشود. مثلا شهید مطهری میگوید: «حقی كه جان لاك بر ما دارد، از حق ادیسون كمتر نیست.» (در كتاب حقوق زن در اسلام) میدانیم كه در میان اصحاب نظریه قرارداد اجتماعی جان لاك از همه (هابز، روسو، مونتسكیو و حتی كانت) بیشتر است. نكته مهمی كه استاد مطهری حتما به آن توجه داشته این است كه تجلی تمدن غربی در امریكاست و حكومت امریكا بر اساس قرارداد اجتماعی جان لاك بنا شده است یعنی شهید مطهری جایگاه جان لاك را میداند و با اهمیت او آگاه است. دیدگاه دیگر شهید مطهری این است كه در اوج قدرت ماركسیسم در شوروی، باید در دانشگاه تهران از خود شوروی ماركسیستها بیایند و ماركسیسم را تدریس كنند. بنابراین شهید مطهری یك گفتمان اسلام سیاسی میانه دارد. گفتمان دیگر نواندیشی دینی است. به نظر من باید نواندیشی دینی را از روشنفكری دینی جدا كرد. روشنفكری دینی تجددطلب است و شش تفاوت با نواندیشی دینی دارد كه بر دو تا در اینجا تاكید میكنم: نخست اینكه روشنفكری دینی سكولار است، در حالی كه نواندیشی دینی سكولار نیست، دوم اینكه روشنفكری دینی فقه سیاسی را دانش معتبری نمیداند، اما نواندیشی دینی فقه سیاسی را معتبر میداند. دكتر فیرحی در كتاب فقه و سیاست میخواهد ظرفیتهای مردمسالارانه در فقه ما را برجسته كند، بنابراین ایشان در گفتمان نواندیشی دینی قرار میگیرد.
گفتمانی كه به نظر من در این زمان قابلیت دفاع دارد و میتواند روح حاكم بر طرح تحول باشد، گفتمان نواندیشی دینی است، گفتمانی كه در شخص آیتالله مطهری تجلی پیدا كرده و ریشهاش به آیتالله نایینی میرسد. آیتالله نایینی ١٠٠ سال پیش راهی را برای جذب تجدد ابداع كرد و به عنوان یك مرجع اعلا تجدد را با مفاهیم دقیقش پذیرفت و از آن تفسیر فقهی ارایه كرد. این كاری عظیم و ارزشمند بود. او گفت نهتنها مفاهیم متجددانهای چون آزادی و پارلمان و قانون و مشروطه را میتوان پذیرفت بلكه از نظر فقهی واجب است آنها را بپذیریم. بنابراین روح حاكم بر طرح تحول علوم سیاسی اگر تجددستیزانه باشد، از طرف اساتید و دانشجویان پذیرفته نمیشود. اگر متجددانه و با غربگرایی همراه باشد نیز مورد مخالفت عده زیادی قرار میگیرد، بنابراین راه درست برخورد واقعگرایانه با تجدد است.
مردمسالاری نیاز طرح تحول است
نكته سوم بحث من این است كه در تهیه این طرح نباید جزمی و بدون انعطاف برخورد كرد. امروز ٩١ كتاب در این طرح تدوین شده است. اما من به عنوان مدرس علوم سیاسی یكی از این ٩١ كتاب را ندیدهام و بنابراین نمیتوانم در این زمینه اظهارنظر كنم كه آیا این كتابها خوب است یا بد. البته اشكال از من نیست زیرا تهیهكنندگان باید این آثار را در جامعه علمی به بوته نقد بگذارند.
نكته چهارم این است كه بر طرح تحول باید فضای مردمسالار حاكم باشد، یعنی هر كس چه موافق و چه مخالف بتواند بدون هراس در زمینه این طرح اظهارنظر و در نهایت عقل جمعی درباره آن تصمیمگیری كند. نباید برخورد انحصارگرایانه باشد، یعنی یكی مدعی باشد كه حقایق را درك كرده و اگر اكثریت با این سخن مخالف باشند، نمیفهمند.
نكته پنجم این است كه روح حاكم بر طرح تحول نباید سیاسی باشد. سیاسی بودن این جا به معنای جناحی بودن است. روح حاكم بر طرح تحول باید علمی باشد، یعنی مبتنی بر دانش باشد. این به آن معناست كه در طرح تحول نباید خودی و غیرخودی كرد. نكته ششم آن است كه بر طرح تحول باید اصل تناسب رشته علوم سیاسی و تحول آن با نیازهای جامعه حاكم باشد. ما باید به این پرسش پاسخ دهیم كه چه نیازی به علوم سیاسی داریم؟ وقتی اكثر پستهای سیاسی توسط غیرمتخصصان علوم سیاسی پر شده، چه فایده كه عدهای علوم سیاسی بخوانند؟ آینده شغلی فارغالتحصیلان این رشته چیست؟ آیا میزان پذیرشها متناسب با نیازهای جامعه هست؟ نكته هفتم آن است كه روح حاكم بر طرح تحول باید علوم سیاسی كاربردی باشد و علوم سیاسی انتزاعی نباشد. به خاطر دارید دكتر بشیریه پیش از رفتن در آخرین مصاحبه گفت كه من از بسیاری درسهایی كه ارایه كردهام، پشیمان هستم زیرا بسیاری از این درسها كاربرد نداشت (نقل به مضمون). برای مثال ما رشته مطالعات منطقه داریم، ولی دانشجوی این رشته در حوزه خاورمیانه یك بار به كشورهای این منطقه مسافرت نكرده است و تنها مبتنی بر كتابها این مطالب را میآموزد، برخلاف غرب كه دانشآموز دبیرستان باید سه زبان بداند و برای آموزش این سه زبان به كشورهایی كه این زبانها در آن تكلم میشود، مسافرت میكند. بنابراین دانشجوی ما نباید به دنبال موضوعاتی باشد كه بیدردسر باشد بلكه موضوعی انتخاب كند كه گرهی از مشكلات جامعه امروزین حل كند.
احیای فلسفه سیاسی نیاز علوم سیاسی
در نكته آخر باز از كلام استاد شهید مطهری بهره میگیرم. ایشان گفت كه فقه در طول تاریخ متورم و فربه شده است. من از مدافعان فقه سیاسی هستم و در نظریهام همروی كه زیر مجموعه نواندیشی دینی است، نشان دادهام كه فقه دانش معتبری است، اما محدودیتهایی دارد یعنی اعتبار فقه سیاسی به این معنا نیست كه فقه سیاسی برای همهچیز پاسخ دارد. بخش بزرگی از سیاست (امر سیاسی و علوم سیاسی) در حوزه فقه نیست. نظریه همروی در میانه رویكرد حداكثری و حداقلی و ناقد رویكرد حداكثری است. بنابراین چنان كه استاد مطهری فرمودند، فقه باید در محدوده خودش بنشیند و نباید متورم و فربه شود. بنابراین معتقدم روح حاكم بر تحول باید چنان باشد كه دین مبین اسلام و فقه و فقه سیاسی جایگاه خودشان را بیابند و نباید از فقه انتظار حداكثری داشت. در نظریه همروی گفتهام كه فقه سیاسی و فلسفه سیاسی دو كفه برابر هستند. فقه سیاسی به بركت جمهوری اسلامی جایگاه خودش را مییابد (در كتابهایی مثل كتاب دكتر فیرحی) و فقهای سیاسی نیز زیاد هستند. اما ما چند فیلسوف سیاسی داریم؟ چند فیلسوف سیاسی اسلامی داریم؟ فیلسوفان سیاسی اسلامی از عدد انگشتان یك دست در جامعه ما بیشتر نیستند. آثار ایشان هم بسیار كم هستند. بنابراین در وضعیت ما این دو كفه هم وزن نیستند. بنابراین فلسفه سیاسی باید احیا شود، و طرح تحول نیاز به تحول دارد.