آسیب ها و موانع اسلامی سازی علوم انسانی
آسیب ها و موانع اسلامی سازی علوم انسانی
دکتر سید صادق حقیقت
مجله علوم انسانی اسلامی، ش 13 (بهار 1394)
نظر شما در مورد تاریخ و پیشینه اسلامی شدن علوم انسانی چیست؟
پیشینه علوم انسانی اسلامی را شاید بتوان در دهه ۱۹۸۰ در آرای برخی از مسلمانان مالزی و آمریکا پیجویی کرد. ذیل نگاهی تاریخی میتوان به مجمعی به نام «المعهد العالمی للفکر الاسلامی» اشاره کرد. آنجا بحث اسلامیسازی را در بین مسلمانان پیگیری مینمودند. اما به شکل خاص در گفتمان انقلاب اسلامی این مساله شکل نهادینه شدهای پیدا کرد و با مساله «اسلام سیاسی» در ایران پیوند خورد. گفتمان اسلام سیاسی، که در سال ۱۳۵۷ در ایران به گفتمان مسلط و هژمون تبدیل شد، به مبانی ویژهای نیاز داشت. یکی از آن مبانی مساله اسلامیسازی علوم انسانی بود.
جایگاه گفتمان تجدد در ارتباط با این مسئله چگونه است؟ اصلا آیا میتوان به مطالعه جریانشناسانه اسلامیسازی علوم انسانی، با توجه به گفتمانهای پیرامون آن، پرداخت؟ لطفا نظر خود را در مورد جریانشناسی بحث علوم انسانی اسلامی ارایه دهید.
همانطور که اشاره نمودید یک گفتمان تجددگرایی در بین مسلمانان وجود دارد. برخی از باورمندان به این گفتمان پایبند به اندیشههای پوزیتویستی و اثباتگرایانه هستند. توجه به این نکته ضروری به نظر میرسد که اساسا تجددگرایان و پوزیتویستها، که اخص از آنان هستند، به جریان اسلامیسازی علوم انسانی اعتقادی ندارند (یا نمیتوانند داشته باشند). در این خصوص، به نظر میرسد لازم است که میان دو گفتمان اسلام سیاسی و اسلام غیر سیاسی تمایز گذاریم. گفتمان اسلام سیاسی گفتمانی است که به ضرورت تاسیس حکومت براساس شریعت اعتقاد دارد؛ و از آنجا که شریعت و حکومت اسلامی را دال مرکزی خود تعریف میکند، بنابراین نیازمند است که علوم انسانی را اسلامی کند. از سوی دیگر این جریان، برخلاف تجددگرایان، نمیتواند علوم غربی را از غرب بدون تغییر برگیرد. بنابراین از روندی ویژه به نام «اسلامیسازی» یاد میکند. در عین حال، همه معتقدان به اسلامیسازی در گفتمان اسلام سیاسی جای نمیگیرند. در واقع، همچنان که واضح است، اعتقاد به اسلامیسازی به معنای باور به گفتمان اسلام سیاسی نیست.
این بحث چه نسبتی با موضوع انتظار از دین پیدا میکند؟
نکته مهم در این بین آن است که اسلامیسازی با قرائت ما از دین ارتباطی جدی مییابد. در واقع، لازم است بحث «حوزه انتظار از دین» را به جهت فهم اسلامیسازی موضوع توجه قرار دهیم. انتظار از دین را میتوان ذیل دو قرائت کلی حداکثری و حداقلی تقسیم نمود. جریانهای معتقد به اسلامیسازی به قرائت حداکثری از دین باور دارند. مطابق این رویکرد، دین به همه مسائل از جمله مسائل سیاسی و اجتماعی پاسخگو خواهد بود. در مقابل این رویکرد، به کسانی برمیخوریم که به قرائت حداقلی باور دارند. قرائت حداقلی بر این باور استوار است که دین برای مبدا و معاد آمده است؛ و فاصله بین مبدا و معاد (یعنی امور سیاسی و اجتماعی) به عقل بشر واگذار شده است. جریان حداقلی که طبق اصطلاح میتوان آنان را «تجدگرایان اسلامی» هم نامید، به دنبال اسلامیسازی علوم انسانی نیست؛ چرا که مسائل سیاسی و اجتماعی را به عقل واگذار میکند و اصولاً به سمت تولید یا گسترش دانشهایی مانند فقه سیاسی گام برنمیدارد. به این ترتیب، میتوان نتیجه گرفت که قرائت حداکثری از دین خود بیانگر یکی از مبانی اسلامیسازی علوم انسانی است؛ به بیان دیگر همه کسانی که به اسلامیسازی علوم انسانی اعتقاد دارند در قرائت حداکثری جای میگیرند. با این حال، این به معنای آن نیست که، ضرورتا، همه کسانی که در قرائت حداکثری قرار میگیرند در زمره گروهی که به ضرورت اسلامیسازی علوم انسانی اعتقاد دارند جای یابند و بر این باور پای فشارند. در واقع، ممکن است کسانی قرائت حداکثری از دین داشته باشند ولی بحث علوم انسانی اسلامی را مطرح نکرده باشند؛ مانند بسیاری از فقیهان سنتی که علوم انسانی اسلامی را مطرح نمینمودند. چرایی این قضیه را باید در این نکته جستجو نمود که تجدد برای ایشان هرگز مسأله نبوده است. در واقع، علوم انسانی مساله کسانی است که به دنبال اخذ دستآوردهای تجدد هستند و تلاش میکنند آن را به شکلی با اسلام سازگار نمایند. بنابراین، یکی از مبانی کلامی بحث علوم انسانی اسلامی قرائت حداکثری از دین است. «نظریه همروی» که بنده دنبال میکنم، میان دو نظریه قرائت حداقلی و حداکثری قرار میگیرد و خود به نوعی متضمن پذیرش علوم انسانی اسلامی است.
منظور از نظریه همروی چیست؟ و به شکل مشخص چه ارتباطی با یحث اسلامی سازی پیدا میکند؟
در نظریه همروی، هم همروی منابع معرفتی مانند عقل و نقل مطرح میشود، و هم، به شکل خاص در مسائل سیاسی و اجتماعی، دو دانش فقه سیاسی و فلسفه سیاسی با هم تعامل و ترابط پیدا میکنند. به بیان دیگر، از منظر نظریه همروی فقه سیاسی دانش بیاعتباری نیست؛ اما این به معنای آن نیست که فقیه سیاسی به فلسفه سیاسی مراجعه نکند و از آن بینیاز باشد. در بسیاری از مسائل سیاسی و اجتماعی دانش فقه – و به شکل خاص فقه سیاسی- دارای احکامی است؛ ولی در بسیاری دیگر از مسائل باید به فلسفه سیاسی مراجعه کند. بنده در مقالهای با عنوان «نظریه دولت و فقه سیاسی» ابعاد این مسئله را توضیح دادهام. اگر بخواهم مثالهایی عینی ارایه دهم باید بگویم که مباحثی همچون حیطه دخالت دولت و مسائلی که به مساله قرارداد و مانند اینها برمی گردد اساسا مسائل فلسفی هستند و در حوزه فلسفه سیاسی مطرح میگردند. به دیگر سخن، فقه سیاسی دانش معتبری است، اما اعتبار آن محدودیت دارد. در نظریه همروی ناگزیر از پرداختن به اسلامیسازی علوم انسانی هستیم، اما نه به شکلی که حداکثریها مطرح میکنند. نظریه همروی دیدگاهی بینابینی نسبت به مساله اسلامیسازی ارایه میدهد. اسلامیسازی، به اعتقاد بنده، عبارت است از کشف، تدوین، ابلاغ و نشر معرفت از زاویه جهانبینی اسلامی درباره جهان زندگی و انسان. قرائت حداکثری بر آن باور است که اسلام در همه حوزهها (از جمله حوزههای سیاسی و اجتماعی) زندگی انسان دارای احکامی معین است. در حالی که گروه مقابل، به اعتبار مباحثی همچون فقه سیاسی باور ندارند. بنابراین مطابق دیدگاه گروه اخیر علوم انسانی شرقی و غربی ندارد.
اجازه دهید به مسئلهای دیگر اشاره کنیم. بومی سازی علوم انسانی به چه معناست و مراد از آن چیست؟
شاید بتوان گفت که بومیسازی عبارت است از منطبق کردن یک دانش با شرایط خاص سیاسی، زمانی و مکانی. به زبان دیگر، بومیسازی به معنای در نظر گرفتن شرایط زمان و مکانی خاص است. گویا یک مفروض در این خصوص وجود دارد، و آن این است که بومیسازی مخصوص کشورهای جهان سوم است؛ یعنی کشورهایی که به واردات علوم انسانی نیاز دارند. بر این اساس گفته میشود که اصطلاح بومیسازی برای کشورهای جهان اول بیمعنا است یا حداقل میتوان گفت که این مساله برای آنان دارای اولویت نیست؛ چرا که دانشهای جهان اول مخصوص جهان اول است و نیازی به بومیسازی ندارد.
اما مساله دیگر این است که چه نسبتی میان اسلامیسازی و بومیسازی وجود دارد. به نظر میرسد که نسبت عموم و خصوص من وجه – همانند دو دایره متداخل- میان این دو مفهوم برقرار باشد؛ به این معنا که همه مباحث اسلامیسازی در بومیسازی وجود ندارد؛ مثل مباحث تئوریک اسلامی که میان کشور ایران یا مسلمانان مالزی میتواند مشترک باشد (یعنی مخصوص زمان و مکان خاصی نیست)؛ کما اینکه مسائلی از بومیسازی نیز وجود دارد که مبتنی بر اسلامیسازی نیست؛ مثلا اندیشمندی ممکن است به بومیسازی دانش غربی اعتقاد داشته باشد، ولی به اسلامیسازی اعتقاد نداشته باشد. در مقابل این دو احتمال شکل سومی نیز در کار است که ذیل آن بومیسازی و اسلامیسازی یکجا جمع میشود. در این عرصه بومیسازی یعنی «ایجاد و گرفتن دانش برای جمهوری اسلامی در این زمان و با این مکان». به اعتقاد بنده ما هم نیاز به آن داریم که دیدگاههای اسلام را نسبت به علوم انسانی استخراج نماییم و هم محتاج به آن هستیم که دانش غربی را، که دانش مهمی است، با شرایط زمانی و مکانی خودمان تطبیق دهیم.
فرض بنده این است که دانش غربی، همچنانکه تمدن غربی، از اهمیت زیادی برخوردار است؛ و نمیتوان آن را نادیده گرفت. از این روی، اتخاذ رویکردهایی مانند بیتفاوت ماندن نسبت به آن، چشمپوشی نمودن از آن، و یا کجفهمی در باب شناخت آن منجر به عدم امکان یا عدم توفیق اسلامیسازی و یا بومیسازی این دانش خواهد گردید. بنابراین انگارهای که باید از قبل مورد پذیرش قرار گیرد آن است که در تمدن جدید امور مثبتی وجود دارد که به شکلی میتواند مورد توجه قرار گیرد.
آیا اساساً یک مدرنیته داریم یا مدرنیتههای متعدد؟ ظاهراً مبنای شما این است که امکان تجددهای مختلف وجود دارد.
از دیگر مبانی مهم اسلامیسازی علوم انسانی غربی، نظریه مدرنیته بومی یا مدرنیته غیرغربی است که در کتاب «تجربه مدرنیته» مارشال برمن مبنای آن توضیح داده شده است. چنین مبنایی میتواند معقول به نظر برسد که کشورهای غیرغربی علاوه بر تجربه مدرنیته غربی بتوانند تجربه مدرنیت متفاوت با غرب را (با توجه به تجدد و توسعه در کشورهای دیگر) از نظر بگذرانند و به آن بیندیشند. جالب آنکه چنین امکانی از دو زاویه نظری و عملی قابل تحقق است. نمونه قابل توجهی، که چندوچون انجام این مهم در آن قابل تامل است، کشور مالزی است. امروزه مالزی الگوی توسعه خاص خود را دارد. آن کشور مدرنیته را برای خود بومی نموده، و در این کار به صورت نسبی موفق بوده است.
آیا شما تاسیس علوم انسانی جدید را قبول دارید؟ یا معتقد به اصلاح علوم انسانی موجود هستید؟
به نظر من اگر کسی اعتقاد داشته باشد که علوم انسانی را باید از بنیاد ساخت، این شخص شناخت درستی از اسلامیسازی و بومیسازی ندارد. چنین نگرشی دانش جدید را از اساس غیر قابل پذیرش میداند. باور من آن است که چنین نظریهای مقرون به ثواب نیست؛ زیرا علوم انسانی جدید دارای دستآوردهای مفیدی بوده است است، و به همین دلیل است که میتوان جنبههای مثبت تمدن غرب را گرفت و آنها را در مدرنیته ایرانی اسلامی جای داد. مرحوم نایینی در دوران مشروطه نه تنها دست رد به سینه تجدد نزد، بلکه توجیهی شرعی برای آن پیدا کرد. به هر حال، پر واضح است که نمیتوان تمدن غرب را دستکم گرفت. در تمدن غرب بخشی از مسائل علوم انسانی مشترک بین همه تمدنها است. بسیاری از مرزهای دانش شرقی و غربی ندارد. اگر از تمدن بومی اسلامی سخن میگوییم، بخشی از مسائل ما همان مسائلی است که در علوم غربی وجود دارد. مسائلی هم وجود دارد که به دلیل تفاوت مبنایی ما و آنها، متفاوت میشود. به عنوان نمونه، در علم اقتصاد مسائل علمی اقتصاد را میتوان از مکتب اقتصادی جدا نمود. زیرا مکتب اقتصادی مبتنی بر ارزشها است و بدون شک مکتب اقتصادی اسلام نه کاپیتالیستی، نه سوسیالیستی و نه لیبرالی است. دین اسلام مکتب ویژه خود را دارد. با این حال، و به رغم صحت آنچه در باب مکتب اقتصاد گفته شد، مسائلی که در علم اقتصاد بررسی میشود میان ما و غرب مشترک است. در واقع مسائل بسیاری وجود دارد که میان ما و تمدن غربی مشترک است. حاصل آنکه بنده اعتقادی به تاسیس علوم انسانی از بنیاد ندارم. ما میتوانیم از تمدن غربی با توجه به نیازهای ایرانی و اسلامی خودمان سود جسته و بهره ببریم.
آسیبهایی که ممکن است در رویکرد به علوم انسانی اسلامی گریبانگیر ما شوند کدامها هستند؟
آسیبهای بحث اسلامیسازی و بومیسازی مختلف و متعدد است. در این مجال اندک به برخی از آنها اشاره میکنم. مساله نخست عبارت است از آنکه در گفتمان اسلام سیاسی مساله اسلامیسازی تا حدی شکل دستوری و صوری به خود گرفته است. مراد از دستوری بودن آن است که از وزارتخانهای متولی این امر قرار داده میشود و عدهای به عنوان یک پروژه دست به انجام آن میزنند. اتخاذ چنین روندی موجب آن میگردد که اسلامیسازی در قالب یک «پروژه» توسعه صوری پیدا کند و در نتیجه به مسائل عمیق معرفتی ورود پیدا نکند.
مساله بعدی آنکه اسلامیسازی علوم اسلامی نیاز به گفتگو دارد. اگر فرهنگ گفتگو بین ما وجود نداشته باشد، آنگاه امکان تضارب افکار نیز وجود نخواهد داشت. نتیجه چنین پدیدهای آن خواهد بود که مسائل مهمی مانند اسلامیسازی به ثمر ننشیند و نتیجهبخش نگردد. بنابراین یکی از پیش شرطهای اسلامیسازی وجود فضای گفتگو و تساهل نسبت به یکدیگر است. اسلامی سازی به دیالوگ نیاز دارد، و آنالوگی نیست که از سوی افرادی خاص القا شود. آسیب سومی که مایلم به آن اشاره نمایم انکار همه دستآوردهای تمدن معاصر است. به باور بنده کسی که به اسلامیسازی علوم انسانی اعتقاد دارد، بدون شک باید پذیرفته باشد که به شکل پیشینی دستآوردهایی در تمدن غربی وجود دارد؛ دستآوردهایی که با اعمال تغییراتی در مدرنیته ایرانی اسلامی، یا در تمدن اسلامی و جمهوری اسلامی، قابل استفاده خواهد بود.
به عنوان پرسش آخر آینده بومیسازی علوم انسانی را چگونه ارزیابی میکنید؟
امیدوار هستیم که مساله بومیسازی در علوم انسانی همراه با موفقیت باشد. با این حال با توجه به جهان واقعیت باید اذعان نمایم که اسلامیسازی علوم انسانی تا به حال توفیقات اندکی داشته است. علت این ناکامیها را باید در غالب نیامدن بر آسیبهایی که به آنها اشاره شد جستجو نمود. در واقع مسائلی مانند اینکه اسلامیسازی علوم انسانی امری دراز مدت است و نیاز به برنامه راهبردی دارد از جمله این آسیبها هستند؛ همچنین، همانگونه که عرض شد، فراهم نمودن فضای گفتگو و تبادلنظر، به مثابه بستر مناسب و شایسته برای رشد و نمو علوم انسانی متناسب با اقتضائات بومی ما و در نهایت بهرهگیری آگاهانه از دستآوردهای تمدن معاصر میتوانند در موفقیت اسلامیسازی علوم انسانی کارآمد باشند.