مقالات

ازخودبیگانگی

کاربرد سیاسی و اجتماعی مفهوم ازخودبیگانگی پس از مواجهه با غرب جدید، در فضای فکری جهان اسلام ظهور یافته است

از خود بیگانگی[1] 

دکتر سید صادق حقیقت*

محمد حسین صادقی**

مقدمه 

 مفهوم «ازخودبیگانگی» بسیار كلي است، و براي بسياري از دردهاي فردي و اجتماعي انسان به کار می­رود؛ و بدین جهت، مفهومي کلی و مبهم به شمار می­رود. این اصطلاح به معناي مثبت يعني وارستن از خود؛ و از اين رو، به معناي خَلْسه يا وجد و حال عرفاني است، معنایی که در این مقاله مد نظر نمی­باشد. از‏خود‎بیگانگی گرچه ویژگی دیرینة انسان و همزاد اندیشة بشری است ولی در میان متفکران مسلمان، پس از نزول وحی و نگاه الهی به انسان و هستی، کاربردهای اولیه این مفهوم به چشم می‏خورد. مباحث اصلی و اولیه از خودبیگانگی به انسان و نوع تلقی او از رابطه‫ای که با خدا و نظام خلقت دارد باز می‫گردد. شناخت دقیق خود و کشف جایگاه خود در منظومه هستی و نسبت او با خدا، مهم‫ترین گام رهایی از دام از خودبیگانگی است. کاربرد سیاسی و اجتماعی این مفهوم، اما، پس از مواجهه با غرب جدید، در فضای فکری جهان اسلام ظهور یافته است. اگرچه موضوع از خودبیگانگی در عرصه‫های سیاسی اجتماعی مباحث جدید و متفاوتی را در این حوزه مطرح کرده، اما ارتباط دقیق و عمیقی بین از خودبیگانگی اجتماعی با از خودبیگانگی به معنای اول وجود دارد. اگر انسان به لحاظ فلسفی و معرفتی دچار از خودبیگانگی نشد و «خود» خود را در پیوند با خداوند شناخت، در عرصه‫های سیاسی اجتماعی نیز دچار از خودبیگانگی نخواهد شد. درنگ در باب این پدیده، از دو جهت ضرورت دارد؛ نخست پیوند تنگاتنگ از خودبیگانگی و سعادتمندی اخروی انسان است. دوم نقش ویرانگر آن در دنیای انسان مسلمان می‎باشد که خودفراموشی، فقدان استقلال، محرومیت از شکوفایی استعدادهای خویشتن، پیامدهای آن است.

 

1. شناخت «خود»

جهان در هستی‌شناسی فلسفه اسلامی نظامی از سلسله مراتب هستی‌هاست. سلسله مراتبی که از شدیدترین هستی در جهان آغاز می‌شود و به ترتیب به هستی‌های ضعیف‌تر می‌رسد تا این‌که در نهایت شامل هستی‌هایی می‌شود که کمترین بهره از هستی را دارند. در این میان، آدمی نیز دارای مرتبه‌ای از هستی است که از یک سو احکام عمومی هستی از جهت هستی‌بودن را (که در تمامی جهان هستی سریان دارد) داراست و از سوی دیگر مرتبه وجودی او شامل خصوصیات و ویژگی‌های منحصر بفردی است که از او یک موجود جاودان ساخته است که از عالم وحدت به عالم کثرت هبوط کرده است و دوباره از جهان کثرت به عالم وحدت باز خواهد گشت. بر اساس چنین تلقی از هستی انسان، شناخت «خود» به عنوان فاعل شناسا از موضوع شناخت جدا نیست؛ و از این رو شناخت دقیق از «خود» در گروی شناختی شهودی از حقایق روحانی می‌باشد. آدمی با شهود حقیقت خویش، واقعیت خویش را در هستی خویش می‌یابد؛ و تلقی وی چنین است که واقعیت او به سلسله‌ای از هستی‌ها و نظامی از هستی گره خورده، به گونه‌ای که او نیز بخشی از این نظام بزرگ هستی است. این بدان معناست که شناخت «خود» (که در فلسفه اسلامی بدان نفس، قوه، صورت و کمال گفته می‌شود) درگروی شناخت نظام بزرگ هستی، سلسله مراتب آن، جایگاه انسان در این سلسله مراتب و چگونگی ارتباط «خود» با «بدن» در مراتب سه‌گانه هستی (بنابر هستی‌شناسی مشائی) و جها‎ن‌های سه‌گانه (بنا بر هستی‌شناسی متعالیه) و بخصوص جهان مادی است. از این رو از خود بیگانگی به معنای اخلال در شناخت «خود» به عنوان بخشی از نظام بزرگ هستی، سلسله مراتب آن، جایگاه «خود» در این میان، سنخیت «خود» با نظام مزبور، و رابطه «خود» با «بدن» در مراتب یا جهان‌های سه‌گانه می‌باشد. از این رو، «ازخود بیگانگی» از منظر فلسفه اسلامی دامنه مفهومی بسیار وسیعی دارد، که در ادامه نوشته حاضر به اجمال بدان خواهیم پرداخت.

 

2. اهمیت شناخت خود در فرهنگ اسلامی

کمال دین از منظر فیلسوفان مسلمان، به فعلیت رساندن استعدادهای انسانی در قلمرو فردی و اجتماعی برای حرکت به سوی ابدیت و غایت هستی است؛ و دو رکن اساسی کمال دین، شناسایی خود و ساختن خود است؛ به همین جهت اسلام بر شناخت خود در دو سطح هست و باید تأکید می‌کند؛ زیرا درک عظمت روح انسان و هرگونه پیشرفت بدون شناخت عمیق خود میسر نیست.[2] به همین دلیل اسلام از هر گونه علم و معرفت به وسیلة تجارب عینی، تعقل، منابع اصلی دینی و اکتشافات در گذر زمان، با توجه به عنایت دین به نیازهای ثابت و متغیر انسان، برای شناخت انسان بهره می‏گیرد.[3] اهمیت دیگر شناخت خود و تعریف خود بر اساس رابطه با خدا در این است که انسان هویت خویش را درمي‌یابد و ارزش خود را درک می‌کند و از حدود خویش نمی‏گذرد و پس از چنین شناختی، خویشتن را برای غیر خویش مشغول نمي‌سازد و با دنیا معامله نمی‌کند.[4]

در قرآن كريم تعابير متعددي درباره رابطه انسان با خويشتن مانند «خود فراموشي»: مطرح شده است: «بگو زيانكاران واقعي آنانند كه سرمايه وجود خويش را از دست داده­اند».[5] يا در جايي ديگر مي­فرمايد: «از خدا غافل شدند، پس خدا خودشان را از خودشان غافل ساخت».[6] در منطق الهی، شناخت خود راه شناخت خداست: «من عرف نفسه فقد عرف ربه».

 

3. «خود» و «ازخودبیگانگی» از دیدگاه فلاسفه اسلامی

فلاسفه اسلامی بر اساس مبانی فکری خود، به مناسبت از خود و ازخودبیگانگی سخن گفته­اند. به شکل خاص، ملاصدرا بر اساس حکمت متعالیه، «خود» را حقیقتی متافیزیکی می‌داند که در مرتبه مادی‌اش در سیلان مداوم است؛ ذاتی منحصر بفرد است که با تمامی انواع ذوات‌ دنیای مادی تفاوت دارد، و از این رو معتقد است که نمی‌توان آن را با معیارهای دیگر ذوات‌ مادی تعریف کرد. او ادامه می‌دهد که «خود» آدمی برخلاف دیگر موجودات طبیعی و گیاهی و حیوانی و عقلی که جایگاه‌های مشخص و معلومی دارند، نه جایگاه مشخصی در هویت، و نه درجه‌ای معین در هستی دارد، بلکه از جایگاه‌ها و درجات گوناگونی برخوردار است؛ جهان‌هایی پیشین و پسین دارد و در هر جهان نیز از صورتی خاص و جایگاهی ویژه برخوردار است.[7] اشاره صدرا به جهان‌های پیشین و پسین «خود»، بیان این دیدگاه فلسفی است که «خود» آدمی در جریانی ذاتی است که از «ماده نخستین» آغاز می‌شود و به تدریج که به سوی کمال خود رشد می‌کند به جهان حسی و مادی می‌رسد؛ خود با طی کمالات مرتبه مادی به تدریج از قیدهای حواس ظاهری گذشته و وارد جهان مثال می‌شود؛ این جهان جهان حواس باطنی است که خود به جهان عقلی ختم می‌شود؛ جهانی که قلمروی عقل ناب بوده و جایگاه قوه عاقله آدمی است. به این بیان، حرکت ذاتی «خود» از ماده نخستین آغاز شده و با گذر از جهان مادی و مثالی به جهان عقلی ختم می‌شود. به این ترتیب، جهان‌های سه‌گانه فوق، جایگاه «خود» برای رسیدن به کمال هستند. در طی کردن موفقیت­آمیز روند مزبور، آدمی به «خودآگاهی» در آن جهان می‌رسد؛ به این ترتیب «خود» از سه نوع خودآگاهی برخوردار است: خودآگاهی مادی، خودآگاهی مثالی و خودآگاهی عقلی. در واقع این خودآگاهی عقلی است که جامع دو نوع خودآگاهی دیگر نیز می‌باشد همان‌طور که جهان عقلی در ضمن خود دو جهان دیگر را نیز شامل می‌شود. براین اساس، «از خود بیگانگی» در تصور فلسفه اسلامی، مقوله‌ای سه مرتبه‌ای است که برخاسته از عارض شدن خللی در سیر تکاملی خود در هر یک از سه جهان مادی، مثالی و عقلی می‌باشد. بنابراین، برای وجود آدمی دو نوع از خودبیگانگی قابل تصور است: نخست از خود بیگانگی مادی که محصول نقص در روند کمالی آدمی به هنگام سیر از مرتبه یا عالم مادی است. در نتیجه این نقص، «خود» در قید و بندهای عالم ماده باقی می‌ماند و نمی‌تواند از خودآگاهی حسی فراتر رود. دومین از خود بیگانگی در تصور فلسفه اسلامی از خودبیگانگی مثالی است که ناشی از وارد آمدن خلل در روند حرکت کمالی خود به سوی مرتبه یا جهان عقلی است. در این صورت، آدمی دچار از خودبیگانگی مثالی شده و نمی‌تواند از خود را قید و بند تعلقات مثالی رها کند، و در نتیجه در این مرتبه یا جهان باقی می‌ماند. بقای «خود» در این مرحله و بازماندن از حرکت به سوی مرتبه یا جهان عقلی به معنای ازخودبیگانگی آدمی در جهان یا مرتبه مثال است. «خود» تنها با رسیدن به مرتبه یا جهان عقل است که می‌تواند روند خودآگاهی را به طور کامل به اتمام رساند و از خطر ازخودبیگانگی خارج شود.[8] این تفسیر فلسفی در مکتب متعالیه شکلی سیال‌تر به خود می‌‎گیرد. آن‌جا که بیان می‌شود که در درون هر یک از مراتب و جهان‌های سه‌گانه به نوبه خود، مراتب نامتناهی وجود دارد. به عنوان مثال مرتبه یا جهان مادی در درون خود مرتبه بندی شده است و خود پس از ورود به این مرتبه یا جهان به تدریج مراتب درونی این مرحله را طی می‌کند و پس از اتمام این مراتب درونی می‌تواند از جهان مادی خارج شده و وارد جهان مثالی شود. وضعیت در مرتبه و جهان مثالی نیز به این گونه است و «خود» پس از ورود به این مرتبه یا جهان به تدریج مراتب درونی آن را طی می‌کند تا این‌که با گذشتن از آخرین مرتبه درونی، وارد مرتبه یا جهان عقلی می‌شود.[9] بنابراین، مفهوم «ازخود بیگانگی» در فلسفه اسلامی ژرفایی به مراتب بیش از این مفهوم در فلسفه‌های جدید غرب می‌یابد.

 

4. ازخودبیگانگی در جهان مادی

با توجه به آن‌چه گفته شد آشکار می‌شود که مراتب هستی انسانی به سه مرتبه طبیعی، خیالی و عقلی تقسیم می‌شود. آدمی در سیر کمالی «خود»، به تدریج و گام به گام مراتب سه‌گانه فوق را طی می‌کند تا به مرحله عقل برسد؛ مرحله‌ای که قرب به مقام واجب تعالی و فنا در حق است. از این رو، در فلسفه اسلامی «خود» و «غیرخود» در نسبت با خداوند به عنوان بالاترین مرتبه هستی تعریف می­شود. خدا غایت کمال انسان است و شناخت و تقرب به او تشدید «خود» است و نه حرکت به سوی ناخود یا «بیگانه»، و او را گم کردن و کسی یا چیزی را به جای او برگزیدن، از خود بیگانگی است.[10] انسان از این منظر با قابلیت‎های خدا‏دادی بی‎نظیرش پیوسته در حال رشد و همانند شدن با آفریدگار و غایت هستی است و ظرفیت‎ها و بسترهای این جهان، ابزار تقرب به این هدف است و لذا هر امری که مخل این رشد پیوسته باشد، دور شدن از خود است.

«خود» در فلسفه اسلامی بر اساس گفتة شیخ اشراق، نه از جنس خاک و بدن و نه حتی از جنس دو جهان، بلکه ورای آن و پرتو الهی و ملکوتی است.[11] به همین جهت، شناخت «خود» نه حتی راه شناخت خدا، که ملازم شناخت اوست؛ بر همین اساس از خود بیگانگی غرق شدن عمیق انسان به اطراف و پدیده‏های هستی، به گونه‌اي است که انسان خودش را فراموش کند؛ چرائی آفرینش، در کجائی هستی قرار گرفتن، و مقصد حیاتش را از یاد ببرد و از خلوت با عزیزترین سرمایه اش(خود او) نگران شود و به منظور فرار از چنین خلوتی در کنار دیگران بایستد.[12] محی­الدین عربی، «از خود بیگانگی» را به معنای مثبت به کار برده‏است و این سخن تأکید بر این گفته است که سیر به سوی غایت هستی و فنای در او، در اندیشه اسلامی، کامل شدن و تشدید خود است.[13]

 

5. ریشه­های بحث «از خودبیگانگی» اجتماعی در فرهنگ غرب

همان گونه که در ابتدا اشاره شد، ازخودبیگانگی هم در سطح فردی قابلیت طرح دارد، و هم در سطح اجتماعی. ازخودبیگانگی در سطح اجتماعی با مفهوم آگاهی ارتباط دارد، و ابتدا در اندیشه هگل و سپس در دست‌نوشته‌های اقتصادی-فلسفی ۱۸۴۴ مارکس پدیدار شد. البته، شاید بتوان ریشه اصلی را در گفتار در باره نابرابری ژان ژاک روسو ملاحظه کرد. او به طور کلی معتقد است انسانها آزاد آفریده شده­اند، ولی به واسطه تمدنها همواره در بند هستند. در اندیشه هگل، از خود بیگانگی عبارت است از عدم آگاهی به این واقعیت اساسی است که چیزی جز ایده وجود ندارد. بر این اساس، هر مرحله از تاریخ که به این حقیقت آگاهی نداشته باشد، در حالت ازخودبیگانگی قرار دارد. مقصود مارکس از این اصطلاح، بیگانگی با طبیعت انسانی بود.[14] از نظر وی، انسان در صورتی که مقهور ساخته­های خود شود، به حالت ازخودبیگانگی می­رسد؛ و می­تواند جنبه­های مختلف همانند اقتصادی و مذهبی داشته باشد. از دیدگاه وی، ازخودبیگانگی می­تواند نسبت به فراورده­ای از کار خود، از کنشِ تولید کردن، از طبعیت اجتماعی و یا از همیاران خود باشد. کارگران در صورتی ازخودبیگانه می­شوند که خود را در نظام سرمایه­داری بیش یک کالا نبینند. البته، امروزه برعکس برداشت فوئرباخ و مارکس، گاه به الحاد به عنوان نوعی ازخودبیگانگی نگریسته می­شود.[15] این مفهوم در مارکسیستهای انتقادی، و به خصوص در کتاب انسان تک­ساحتی[16] هربرت مارکوزه، توسعه پیدا کرد.

 

6- تأثیر ازخودبیگانگی اجتماعی در زندگی بشر 

ازخودبیگانگی در سطح اجتماعی و سیاسی در ادبیات برخی متفکران مسلمان معاصر به چشم می­خورد. هرچند ازخودبیگانگی فردی و اجتماعی با هم ارتباط دارند، اما نکته اساسی این است که مفهوم ازخودبیگانگی اجتماعی در شرایط جدید، بالاخص با توجه به رویارویی جامعه اسلامی با تجدد و بعضاً متأثر شدن از ادبیات چپ، شکل گرفته است. «از خود بیگانگی» در پرتو تعریف فیلسوفان مسلمان در ارتباط با خود و نسبت خود با خدا روشن می‫شود. هر فرد و جامعه و یا هر چیزی که در رابطه‎ی فطری انسان و خدا اختلال ایجاد کند و یا قابلیت‌هاي خدادادی او را مصادره نماید و از شکوفایی استعدادهای او در حرکت به سوی غایت هستی جلوگیری کند، عامل ازخود بیگانگی به حسابمي‌آید. گاه، ازخودبیگانگی در درون ذات انسان است؛ هوا و هوس و شهوات و لذت‌ها، خود پرستی‌ها و قدرت‌طلبی‌هاي منفی و همراه با غفلت، از این منظر نکوهیده است؛ و لذا، اندیشمندان اسلامی کنترل نفس را به مثابة دشمنی درونی در پرتو خرد و فطرت خدا خواه به انسان توصیه مي‌کنند.[17] بر این اساس، انسان و جامعه‏ی از خود بیگانه، انسان و جامعه‌اي است که شهوات و خود خواهی‌ها او را از خودش غافل کرده و نسبت‌اش را با آفریدگار هستی بریده است، او بي‌توجه به سخط الهی و بي‌پروا نسبت به آینده است و نمي‌تواند در مسائل ژرف حیات تأمل کند. لذا، در حیات عملی نیز بي‌تقوا و مادیگرا است. چنین جامعه‏ای برای انسان مؤمن، دوگانگی ایجاد می‏کند؛ واقعیت جامعه با کمال‏خواهی و معنویت‏طلبی او در تناقض است.[18] اقبال لاهوری، جامعة از خود بیگانه را بوجود آمده از انسانهای جاه طلب، تن پرست، و تهی از نور الهی معرفی می‏کند[19]؛ زیرا چنین جامعه‌اي مجهز به عقل و دانشی است که فاقد نگاه آیتی به هستی است و لذا در کاروان بي‌هدف زندگی حرکت می‫کند و فاقد عیار خوب و زشت می­شود.[20] چنین جامعه‌اي از شفقت انسانی محروم و کشندة نوع بشر و علت اصلی تباهی بشر خواهد بود.[21] به همین جهت حکمای اسلامی، «تناسخ» را به معنای دوگانگی ظاهر و باطن انسان، و به بیان دیگر وجود صورت انسان و فقدان سیرت انسانی، که گویای اوج از خودبیگانگی انسان است، تفسیر کرده‏اند.[22]

در جامعه‎ی از خود‎بیگانه، با نبود اهداف متعالی در حیات انسان، زندگی فاقد معنا شده و به مشغولیت‏های خوب و بد مبدل می‏شود و ملاک خوب و بد، نیز در اصول حاکم بر هر زمانه جستجو می‎گردد؛ در هر زمانه­ای برخی مشغوليت­ها موجه و برخی ناموجه هستند؛ گذراندن زندگی شغل می‏شود و در بعد اقتصادی مصرف کالای مصرفی، شأنی بالاتر از کار می‏یابد.[23] در پرتو این نگاه، و با باز بینی تاریخ حیات بشر، نمي‌توان بشر و جهان مدرن امروز را در یک سیر تکاملی ارزیابی کرد؛[24] گرچه پیشرفت‌هاي انسان در عرصه‌هاي مختلف علوم و تکنولوژی جدید انکار ناپذیر است اما بر اساس مبنای پیش‏گفته، بشر در مسیر حیات معقول قرار نگرفته و از پرسش‌هاي عمیق حیات دور مانده است. انسان با مختصات عقلانی و وجدانی و نبوغ سازنده و عشق حقیقی، نمي‌تواند تنها دغدغه‌اش زندگی طبیعی باشد، بلکه انسان پیوسته در حال شدن است و باید امروزش را برای رسیدن آن‏چه باید باشد، بررسی کند و بشر از چنین بررسی و پرسش بدور مانده است. در گام بعد ابتنای ساختارهای سیاسی و اجتماعی بر چنین سطحی از تفکر، پیامدهای زیانباری را در عرصه‌هاي مختلف حیات بشر در پی داشته است.

 

7. عوامل درونی و بیرونی از خود بیگانگی اجتماعی

در نگاه فیلسوفان مسلمان جامعه از خود بیگانه، نقشی مهم در بیگانگی انسان مسلمان دارد. جامعه‏ی اسلامی زمانی از خود بیگانه می‏شود که نسبتش با حقیقت هستی در اثر شهوات و موانع درونی کمرنگ شود و در عوض «غیر» که در جهان امروز بیش از هرکس و هرچیزی، بر انسان و جهان غرب قابل صدق است، از چنان جایگاه و سیطره‎ی روحی برخوردار گردد که انسان مسلمان و جامعه‏ای اسلامی، افسون وی شود و این وضعیت او را از قابلیت‌ها و استعدادهای خودش نا امید و غافل سازد. از نگاه متفکران اسلامی، از خود بیگانه شدن انسان و جامعه‏ی اسلامی، نخست زمینه‏ای درونی دارد و به تهی شدن از معنویت و معارف قرآنی و دینی بر می‏گردد که ابتدا در اندیشه و رفتار نخبگان نمود می‏یابد و صدق وصفای متدینانه و سوز و سادگی مسلمان صدر اسلام را از آنمي‌‏زداید[25] و سپس آثار آن در میان اقشار اجتماعی بروز می‏کند[26] در میان میراث خودی، قرآن میراث مشترک، زیربنا و برخوردار از باطن ثابت و ظواهر انعطاف پذیر و لذا پویاست[27] و به همین جهت قابلیت همگامی با ترقی جوامع بشری را دارد و صدها افق فرا روی انسان مؤمن می‏گشاید و بنیاد جهان‏بینی و ایدئولوژی او را تشکیل می‏دهد. به همین دلیل قرآن مانع از خودبیگانه شدن انسان مسلمان و جامعه‏ی اسلامی است و از سیطره دیگران بر این جوامع جلوگیری می‫کند.[28] بیگانگی با قرآن و آموزه‌هاي دینی، ضعف یقین و باور به قابلیت و قدرت اسلام،[29] به خودباختگی و سپس به تقلید و بندگی انسان مسلمان و جامعه اسلامی می‏انجامد[30] و به عمیق ترین لایه‏ی از خودبیگانگی که از خودبیگانگی فکری است، منجر می‎گردد.[31]

افزون بر عامل درونی پیش‏گفته، به نظر برخی اندیشمندان مسلمان، کشورهای استعماری، با عنایت به مصالح سیاسی و اجتماعی شان و برتری صنعتی و تکنیکی، عامدانه تلاش می‏کنند[32] تا آموزه‌هاي اسلامی را به حوزه‌هاي محدودی، فروکاهند و سپس مبانی فکری و علوم غربی در حوزه‌هاي اندیشه، اخلاق و اجتماع را نسخه نهایی بشر معرفی کنند.[33] مستکبران از طریق دولت‫های تحت نفوذ و روشنفکران از خودبیگانه، پیوسته تلاش می‏کنند که میراث خودی را بی‏ارزش و تهی نشان دهند[34] و تکیه بر بیگانه و غفلت از خود را ترویج کنند؛ امری که خسارت‌هاي بزرگی را برای انسان و جامعه اسلامی در پی دارد و نخست استقلال انسان مسلمان و جامعة اسلامی را به نابودی می‏کشاند.[35] در این تلاش‌ها غالبا این دو عامل در کنار هم، خود باوری را از انسان مسلمان و جامعه اسلامی می‏گیرد. از خودبیگانگی به لحاظ گستره، همة اقشار جامعه را تحت تأثیر قرارمي‌دهد؛ در لایه‌هاي عمومی اجتماع، بیشتر به تقلید آداب و رسوم و در نهایت فرهنگ بیگانه، منجر می‏شود زیرا تصور ابتدائی از همانند شدن با الگوهای پذیرفته شده زندگی، این گونه است و پیامدهای زیان‏بار این امر تبدیل شدن انسان مسلمان و به تبع آن جامعه‏ای اسلامی، به انسان و جامعه‏ای مصرف‏گرا و قرارگرفتن در زندگی برزخی میان سنت خودی و مظاهر حیات غربی است. چنین تقلیدی، عدم درک عمیق از راز پیشرفت غرب و خردی است که زیربنای جامعة جدید غرب است.[36]

خسارت بزرگ­تری که پیامد از خودبیگانگی فکری است، از دست دادن خودباوری، و جلوگیری از شکفتن استعدادهای خدا دادی و کمال‌هاي انسانی است.[37] تاریخ ملت‌هاي مسلمان و مواجهة آنان با غرب، به خصوص پس از تجدد، گویای وابستگی‌هاي بوجود آمده در اثر از خود باختگی و غفلت از توانایی‌هاي خود است.هیمنه فکری و روانی بیگانه نسبت به ملل مسلمان تا بدان‏جا پیش رفته است که غنای فرهنگ و زبان و تمامی داشته‏های خودی در نگاه ما رنگ باخته است.[38] به همین جهت، در عرصة سیاسی، از خودبیگانگی بیشتر در فاصله گرفتن زمامداران از مردم بر اساس عدم باور به توانمندی‌هاي خودی و تکیه بر دانش و قدرت و تکنیک دیگری، خود را نشان می‏دهد.[39]از نظر برخی اندیشمندان اسلامی، اوج از خودبیگانگی جامعه‏ی اسلامی، پس از قرن هیجدهم و قرن نوزدهم و پیشرفت‌هاي چشمگیر علمی غرب رخ داد زیرا تحت تأثیر این تحول، دانشگاهها بر پایه‌هاي غیر دینی استوار شد و حوزه‫های علمیه دینی، صرفا به مسائل ذهنی و فرعی و بدور از واقعیت‌هاي علمی و اجتماعی جهت یافت. عقلگرایی قرن هیجده و نوزده آزاد اندیشی را عرضه داشت که سنت و تفکر گذشته را مقولات کهنه بحساب آورد. این آزاد اندیشی یعنی غفلت از دین حقیقی و تفکر قلبی و اعتقاد به عقل مشترک و موهم انگاشتن آنچه در عقل بشر نمی‏گنجد.[40] وضعیت پیش‏گفته، همزمان غربت انسان غربی و به تبع آن، انسان و جامعة شرقی را نشان می‏دهد؛ زیرا این وابستگی به خود و رهیدن از گذشته، سرگردانی و غربت انسان است. در این مرحله انسان و جامعه‏ی اسلامی در اثر محو شدن به پیشرفت‌هاي علمی غرب، عقل غربی و زیرساخت‌هاي فکری جهان مدرن را نیز بر می‏گیرد؛ پدیده‌اي که پیش نیازش تهی شدن از خود است و این اوج از خود بیگانگی است.

 

8. اسلام سیاسی و مفهوم ازخودبیگانگی

مفهوم گفتمان اسلام سیاسی با تشکیل حکومت بر اساس شریعت پیوند خورده است. پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1357 نمونه­ای بارز از مسلط شدن این گفتمان با قرائت شیعی در منطقه خاورمیانه بود. یکی از مفاهیمی که در این گفتمان معنای ویژه خود را پیدا کرد، «ازخودبیگانگی» است. از آن­جا که انقلاب اسلامی در مقابل گفتمان غرب شکل گرفت، یکی از مصادیق ازخودبیگانگی غربی شدن و غربزدگی معرفی شد. البته، این برداشت در اندیشه متفکرانی همچون جلال آل­احمد[41] و علی شریعتی ریشه داشت. شریعتی راه حل و درمان از خودبیگانگی را بازگشت به خویشتن می­دانست. از دیدگاه شريعتي، عواملی همچون عقلانيت ابزاري، بوروكراسي و ماشينيسم انسان را در قرن بيستم از خود بيگانه كرده­اند.[42] جمهوری اسلامی ایران در سال­های بعد، شاهد پیوند خوردن مفهوم ازخودبیگانگی با مفاهیم دیگری همچون «تهاجم فرهنگی» و نقش رسانه­های بیگانه، بالاخص ماهواره و شبکه­های اجتماعی، بود.

 

9- علاج از خود بیگانگی اجتماعی

متفکران مسلمان، وضعیت امروز جهان اسلام و جوامع توسعه نیافته را وضعیت برزخی می‏دانند که نقش از خودبیگانگی در این وضعیت آشفته، بنیادین است به‏گونه‏ای که بدون حل این دشواری، سامان یافتن حوزه‏های دیگر جامعه چون اقتصاد و یا سیاست، میسر نیست و در عوض سهم این کشور‌ها از آثار توسعه صنعت، بیشتر جنگ و خرابی و نا امنی و بیماری روحی و روانی و آلودگی‌هاي هوا و زمین خواهد بود.[43] علاج پیشنهادی مشترک اندیشمندان مسلمان، بازگشت به خود است. علامه اقبال لاهوری، پیوسته می‎کوشد تا با یادآوری عظمت گذشتة مسلمانان و قدرت و قابلیت جهان اسلام و آموزه‌هاي اسلامی، بازگشت به خود را محقق سازد. تأکید بر اهمیت بي‌نظیر معرفتی و معنوی قرآن،[44] ستایش از انسان مؤمن به عنوان انسان ایده آل،[45] حسرت از وضعیت امروز مسلمانان و توصیف شکوه دیروز آنان[46] و استناد این وضعیت به نسبت مسلمانان با میراث دینی خویش، نکوهش گدائی از بیگانه،[47] میسر نبودن پرواز با بال دیگری، یاد آوری جایگاه معنوی شرق به عنوان خاستگاه شریعت‌هاي الهی،[48] دعوت به بیداری از خواب گران،[49] پرهیز از نومیدی وضعیت امروز، اشاره به پایان یافتن توان غرب در مدیریت معنوی بشر،[50] قابلیت معنوی جهان اسلام در هدایت بشر[51]، مذمت پیوسته از خودبیگانگی[52]، و مواردی از این قبیل نکاتی است که اقبالمي‌کوشد، از خلال آنها مسلمانان را برای بازگشت به خویش تشویق کند.

فراخوانی به خویشتن که از سوی دیگر اندیشمندان مسلمان نیز مطرح شده است، در وضعیت نابرابر پیشرفت‌هاي علمی غرب و جهان اسلام، نمی‏تواند شیفتگی به غرب را پایان بخشد به همین جهت اقبال لاهوری و برخی متفکران دیگر،[53] بهره گیری از دستاوردهای غرب در عین پاسداری از میراث خودی را پیشنهاد می‏کنند و معتقد هستند افزون بر اصلاح فکر نسبت به غرب، باید فکر و ذکر را ترکیب کرد. علامه اقبال، جامعه غربی را با ویژگی زیرکی، توصیف می‏‏کند و معتقد است غرب، حیاتش را بر عقل حصولی و متافیزیکی استوارکرده است و جامعة شرقی بر سوز عشق[54]، و این دو خصوصیت باید ترکیب شود. قدرت غرب نیز به دانش بر آمده از این خرد، بر می‏گردد اما غرب در عرصه‏ی اعتقاد، اخلاق و معنویت، دچار فقر است.[55] از این منظر، پرهیز از خودبیگانگی، به معنای محروم ساختن خود از دستاوردهای بشر نیست؛[56] زیرا بسیاری از حقایق نسبت به همة بشر برابر و بدون شرط است. حقایق علمی مانند جدول فیثاغورث یا نسبیت انشتین از این دست است. لذا شهید مطهری معتقد است نه صرف از خارج آمدن و دستاوردهای غرب را قبول داشتن، دلیل از خود بیگانگی، و نه صرف از درون ملتی برخاستن، ملاک ملی بودن است. لذا دو شرط بي‌رنگ بودن، و مقبولیت عامه یافتن، ملاک خودی بودن است.[57] طبیعی است که مقبولیت یافتن هر چیزی در جامعه اسلامی، سازگاری با مبانی اسلامی را پیش‏فرض می‏گیرد.

در مجموع، مفهوم از خودبیگانگی، در نگاه اندیشمندان مسلمان، مبتنی بر دیدگاه هستی‏شناسی و به تبع آن نقش معرفتی وحی، استوار است. در این نگاه، خدا محور هستی است و خود واقعی و نیز از خودبیگانگی انسان و جامعه در نسبت با او تعریف می‏شود. بر اساس این دیدگاه، خرد بشری در هدایت تکاملی بشر، ناقص است ولذا نقش وحی چه در برنامه‌هاي خصوصی افراد یا قوانین جامعه، پر رنگ خواهد بود؛ جامعة مطلوب، جامعه‏ای است که زمینه‏ی شکوفای استعدادهای انسان را فراهم سازد با این پیش‏فرض که خدا غایت انسان و کمال مطلق است. از خودبیگانگی نیز نخست، به‏هم خوردن رابطه‏ی بندگی با خداست و سپس مفتون دیگری شدن با غفلت از داشته‏های معنوی خود و قابلیت‏های رشد و کمال، و رسیدن به این پندار که خرد آدمی، خود بسنده است. با عنایت به آن‏چه گفتیم، ژرف‎ترین و گسترده ترین سطح از خودبیگانگی، در حوزه فکر و اندیشه رخ می‏دهد. لذا، پیشنهاداتی چند در بازگشت به خود و علاج از خودبیگانگی، می‏تواند مفید افتد:

بازخوانی پیوسته‎ای مفاهیم و آموزه‏های اسلامی در پرتو مقتضیات امروز؛ اهتمام به تربیت دینی در خانواده و جامعه؛ تلاش برای معرفی میراث‎ علمی و فکری جهان اسلام؛ معرفی جریان‏های مختلف فکری جهان اسلام؛ شناساندن مفاخر علمی قدیم و جدید جهان اسلام ؛ توضیح دقیق رابطة دین و دنیا در اسلام و عدم اکتفاء به بیان نکوهش دنیا در آموزه‏های دینی، نشان دادن ظرفیت‏های تمدنی اسلام و گذشتة با شکوه آن، اهتمام به خرد و خرد‏گرایی و دانش اندوزی در اسلام؛ مطالعة انتقادی اندیشه و تمدن غرب و آشکار ساختن کمبودهای آن در مقایسه با جهان‏بینی اسلامی؛ روشن ساختن هرچه بیشتر جمع عقلانیت و معنویت در اسلام.

نتیجه

خود و ازخودبیگانگی ‌را می‌توان از مهمترین مسأله‌ها و موضوعات فلسفه و فلسفه سیاسی به شمار آورد. شناخت خود، همیشه مقدمۀ شناخت دیگری و سپس جهان پیرامون دانسته شده، و عدم شناخت درست خویش و جهان خویش، مشکلات معرفتی و عملی بعدی را به دنبال دارد. خود حقیقی متافیزیکی است که در ارتباط وثیق با مرتبۀ مادی‌اش، در صیرورت مداوم است و جایگاهها و مرتبه‌های متعددی را پشت‌سر می‌گذارد و در هر مرتبه، جهان‌های پیشین و پسین خاص خود را دارد. فلسفه اسلامی دو جهان گسترده و عمیق برای حیات انسانی قائل است، یکی زندگی در این دنیا، و دیگر زندگی ابدی در جهان پس از مرگ. به تبع این حیات دو جهانی، از خودبیگانگی در فلسفه اسلامی مفهومی بسیار ژرف‌تر از مفهوم از خودبیگانگی در سایر مکاتب فلسفی است که یا حیات دوجهانی ندارند و یا حیاتی که برای انسان قائل هستند به عمق و گستردگی حیات انسان در فلسفه اسلامی نیست. در فلسفه اسلامی، خود انسانی با معنویت و خدا ارتباط نظام‌مند و عیمق دارد همچنانکه روی دیگر ارتباط با معنویت و خدا، ارتباط با جهان مادی و امور دنیایی است. از خودبیگانگی در سطح انتزاعی و ماورایی، از خودبیگانگی در عرصه‌های سیاسی اجتماعی را نیز به دنبال خواهد داشت. بنابراین، از خودبیگانگی در فلسفه اسلامی با سعادت انسان و اهداف متعالی که اسلام برای حیات انسانی در نظر گرفته ارتباط مستقیم پیدا می‌کند. در دوران جدید، از خودبیگانگی بیشتر در عرصه های سیاسی اجتماعی نمود پیدا کرده و در نسبت با دنیای غیراسلام و غرب تعریف می‌شود. به تناسب پیچیده شدن جوامع انسانی، از خودبیگانگی نیز پیچیدگی‌ها و زوایای بی‌شمار آشکار و پنهانی پیدا کرده که هر بُعد از آن شایسته بحث و بررسی گسترده است.


فهرست منابع 

آل احمد، جلال، غرب زدگي، تهران، انتشارات فردوس، 1372.

اقبال لاهوری، محمد، کلیات اشعار فارسی، تهران: انتشارات جاویدان، 1359.

پاپکین، ریچارد آوروم استرول، کلیات فلسفه، ترجمه و اضافات جلال‌الدين مجتبوی، تهران: انتشارات حکمت، چاپ شانزدهم، پائیز1379.

جعفری، محمدتقی، فلسفه دین، تهران: انتشارات فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ دوم، 1378.

حکیمی، محمدرضا، دانش مسلمين، قم: دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1374.

خامنه‏ ای‏، سیدعلی، خطبه‏هاى نماز جمعه تهران 1363/5/12؛ در ديدار مفتى مسلمانان مصر 20/10/1379؛ در ديدار اعضاى جامعه‏ى اسلامى دانشجويان 1381/6/16؛ در ديدار جوانان اصفهان 1/8/1380.

داوری اردکانی، رضا، اوتوپی و عصر تجدد، تهران: نشر ساقی، 1379.

--------------، عقل و زمانه (گفتگوها)، تهران: انتشارات سخن، 1387.

--------------، ما و راه دشوار تجدد، تهران: انتشارات رستا، 1389

رومی، جلال‌الدين، مثنوی معنوی، تهران: انتشارات علمی فرهنگی، 1378.

سهروردی، شیخ شهاب الدین، مجموعه مصنفات شيخ اشراق، مصحح: نجفقلی حبیبی و سید حسین نصر، محقق: هانری کربن، تهران: موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ١٣٧٢.

شريعتي، انسان بي خود، تهران، انتشارات قلم، 1379.

صدر، سید محمد باقر، سرچشمه‌هاي قدرت در حکومت اسلامی، تهران: انتشارات روزبه با همکاری کتابخانه بزرگ اسلامی، بي‌تا.

صدرالمتألهین شیرازی، الحکمه المتعالیه فی الاسفار العقلیه الاربعه، بیروت، دارالتراث العربیه، 1990م.

---------------، مظاهر الهی، تهران: انتشارات امیرکبیر، 1364.

طوسی، سیدخلیل‌الرحمان، درآمدی بر اخلاق فلسفه در حکمت متعالیه، قم: نشر پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، 1392.

عربی، محی‌الدین، فتوحات مکیه، بیروت: انتشارات دارالصادر، بي‌تا.

کاکاوند، نگاهی به مفهوم از خودبیگانگی یا الیناسیون، تهران، اندیشه‌سرا، 1392،

مارکوزه، هربرت، انسان تک­ساحتی، ترجمه محسن مؤیدی، تهران، امیرکبیر، 1392.

مسترسن، پتریک، الحاد و از خود بیگانگی: بررسی خاستگاه های فلسفی الحاد معاصر، ترجمه سیدابراهیم موسوی، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، 1390.

مصباح یزدی، محمّدتقی، به سوی او، تدوین: محمّدمهدی نادری قمی، قم: مؤسّسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، چاپ سوم، 1383.

مطهری، مرتضی، انسان كامل، تهران: انتشارات صدرا، 1391.

-----------، مجموعه آثار (فلسفه تاريخ)، تهران: صدرا، 1377.

-----------، مجموعه آثار (خدمات متقابل اسلام وایران)، تهران: صدرا، 1362.

موسوی خمینی، روح‌الله، صحیفه امام، تهران: موسسة تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره)، 1378.

-----------------، ولایت فقیه، حکومت اسلامی (تقریر بیانات امام خمینی(ره)، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1388.

نسفی، عزیزالدین، زبدة الحقایق، تهران: طهوری، 1381.



[1] . در: علی اکبر علیخانی (و همکاران)، حکمت سیاسی اسلامی؛ مفاهیم بنیادین، جلد دوم، تهران، مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران، 1394.

* عضو هیئت علمی دانشگاه مفید.                ** دانشجوی دکتری جامعه المصطفی.

[2]. محمدتقی جعفری، فلسفه دین، تهران: انتشارات فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ دوم، 1378، صص128-129.

[3]. عزیزالدین نسفی، زبدة الحقایق، تهران: انتشارات طهوری، چاپ دوم، 1381، ص92.

[4]. همان، ص130.

[5] . قُلْ إِنَّ الْخَاسِرِينَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ (زمر: 15).

[6] . نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ (حشر: 19).

[7]. محمد صدرالدین شیرازی، الحکمة المتعالیه فی‌الاسفار العقلیه الاربعه، بیروت: دارالتراث العربیه، 1990م، ج8، ص343.

[8]. همان، صص335-330.

[9]. سیدخلیل‌الرحمان طوسی، درآمدی بر اخلاق فلسفه در حکمت متعالیه، قم: انتشارات پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، 1392، ص54.

[10]. مرتضی مطهری، مجموعه آثار (فلسفه تاريخ)، قم: صدرا، 1377، ج15، ص367. این تعریف از خودبیگانگی، نقطة مقابل تعریف متفکران غربی مانند فوئرباخ و متفاوت با تعریف مارکس و سارتر است. فوئرباخ انسان را دارای دو بعد متعالی و منحط مي‌داند که در اثر عوامل اجتماعی یا عوامل دیگر، بعد متعالی او شکوفا نمي‌گردد و انسان اوصاف متعالی و گمشده‌اي چون امانت، زیبایی و...را در عوض به موجودی غیر از خود یعنی خدا نسبتمي‌دهد و این نقطة شروع تفکر دینی و اعتقاد به خدا و از خود بیگانگی انسان است. اوج از خود بیگانگی انسان، کرنش در برابر این موجود دست ساخته و پرستش آن است. مطهری این گفته را نادرست می‏داند و معتقد است اگر این ادعا درست بود، باید میان سقوط بیشتر بشر و رشد دینداری نسبت مثبت وجود داشت در حالیکه واقعیت زندگی انسان عکس این ادعا را نشان می‏دهد. همان، ص319. برای اطلا ع بیشتر، ر.ک: فردریک کاپلستون، تاریخ فلسفه، ترجمة داریوش آشوری، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی سروش، ج7، صص296-288. در مارکس از خود بیگانگی، شی‌زدگی و افسون شدن در برابر دست ساخت بشر است. ر.ک: (ریچارد پاپکین-آوروم استرول، کلیات فلسفه، ترجمه و اضافات جلال‌الدين مجتوی، تهران: حکمت، چاپ شانزدهم، 1379، ص137) و در سارتر مانند فوئرباخ بازگشت به خود و نیل به آزادی با رهایی از اندیشة هر تعلقی و حتی غایتی مانند خدا، معنی‏می گردد. مرتضي مطهري، انسان كامل، تهران: صدرا، چاپ پنجاه و سوم 1391، ص299.

[11]. شیخ شهاب الدین سهروردی، مجموعه مصنفات شيخ اشراق، مصحح: نجفقلی حبیبی و سید حسین نصر، محقق: هانری کوربن، تهران: موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ١٣٧٢ ، ج‏3، ص369-368.

[12]. محمّدتقی مصباح یزدی، به سوی او، تدوین: محمّدمهدی نادری قمی، قم: انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، چاپ سوم، 1383، ص111.

[13]. محی‌الدین عربی، فتوحات مکیه، بیروت: انتشارات دارالصادر، بي‌تا، ج2، ص126.

[14] . ر.ک: کاکاوند، نگاهی به مفهوم از خودبیگانگی یا الیناسیون، تهران، اندیشه‌سرا، 1392.

[15] . پتریک مسترسن، الحاد و از خود بیگانگی: بررسی خاستگاه های فلسفی الحاد معاصر، ترجمه سیدابراهیم موسوی، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، 1390.

[16] . هربرت مارکوزه، انسان تک­ساحتی، ترجمه محسن مؤیدی، تهران، امیرکبیر، 1392.

[17]. جلال‌الدين رومی، مثنوی معنوی، تصحیح عبدالکریم سروش، تهران: انتشارات علمی فرهنگی، 1378، ج2، ص624.

[18]. محمدباقرصدر، سرچشمه‌هاي قدرت در حکومت اسلامی، تهران: انتشارات روزبه با همکاری کتابخانه بزرگ اسلامی، بي‌تا، صص31-30.

[19]. محمد اقبال لاهوری، کلیات اشعار فارسی، تهران: انتشارات جاویدان، 1359، ص474.

[20]. همان، ص477.

[21]. همان، ص474.

[22]. صدرالمتألهین شیرازی، مظاهر الهی، تهران: انتشارات امیرکبیر، 1364، صص69-68.

[23]. رضا داوری اردکانی، عقل و زمانه (گفتگوها)، تهران: انتشارات سخن، 1387، ص240.

[24]. مرتضی مطهری، مجموعه آثار (فلسفه تاريخ)، پیشین، صص223-222.

[25]. محمد اقبال لاهوری، پیشین، صص450-449.

[26]. همان، صص431-430.

[27]. همان، ص358.

[28]. محمدرضا حکیمی، دانش مسلمين، قم: دفتر نشر فرهنگ اسلامي، چاپ هشتم، 1374، صص9-8. 

[29]. محمد اقبال لاهوری، پیشین، صص358-357.

[30]. محمد اقبال لاهوری، پیشین، ص430.

[31]. روح الله موسوي خميني، صحيفه امام، قم: انتشارات مؤسسه تنظيم نشر آثار امام خميني(ره)،1378، ج11، ص176. چنان‎که روزی لیبرال دموکراسی اوج تحرک فعالیت هایی سیاسی و اجتماعی بشر تلقی می‎گردید اما خطای این ایده و پندار روشن گردید و روشن شد که سیر تکاملی بشر بي‌پایان است. بيانات رهبر معظم انقلاب اسلامى در ديدار جوانان اصفهان12/8/1380.

[32]. محمدرضا حکیمی، پیشین، ص14.

[33]. روح‌الله موسوی خمینی، ولایت فقیه؛ حکومت اسلامی (تقریر بیانات امام خمینی(ره))، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، چاپ هفدهم، 1388، صص13-12.

[34]. سیدعلی خامنه‏ای، در ديدار اعضاى اتحاديه‏ى انجمنهاى اسلامى دانش‏آموزان 26/6/1381.

[35]. سیدعلی خامنه‏ای، خطبه‏های نماز جمعه تهران، 12/5/1363.

[36]. رضا داوری‌اردکانی، ما و راه دشوار تجدد، تهران: انتشارات رستا، 1389، ص93-91.

[37]. روح‌الله موسوی‌خمینی، صحیفه امام (مجموعه آثار امام خمینی(ره)، تهران: انتشارات مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره)، 1378، ج9، صص53-52.

[38]. سیدعلی خامنه‎ای، سخنرانى در مراسم افتتاحيه اولين نمايشگاه بين‌المللى كتاب، 14/8/1366.

[39]. سیدعلی خامنه‎ای، بيانات در ديدار اعضاى جامعة اسلامى دانشجويان، 16/6/1381.

[40]. رضا داوری اردکانی، اوتوپی و عصر تجدد، تهران: انتشارات ساقی، 1379، صص30-29.

[41] . جلال آل احمد، غرب زدگي، تهران، انتشارات فردوس، 1372.

[42] . ر.ک: علی شريعتي، انسان بي خود، تهران؛ انتشارات قلم، 1379.

[43]. رضا داوری اردکانی، ما و راه دشوار تجدد، پیشین، صص93-91.

[44]. محمد اقبال لاهوری، پیشین، ص358.

[45]. همان، صص 468-467.

[46]. همان، ص 25.

[47]. همان، ص 473.

[48]. همان، ص194.

[49]. همان، صص 49-47.

[50]. همان، صص470-478.

[51]. همان، صص358، 130-129.

[52]. همان، 473.

[53]. همان، ص358.

[54]. همان، ص357.

[55]. همان، صص431-430؛ روح‌الله موسوی خمینی، ولایت فقیه؛ پیشین، صص20-19.

[56]. سید علی خامنه ای، بيانات در ديدار مفتى مسلمانان مصر 20/10/1379.

[57]. مرتضی مطهری، مجموعه آثار (خدمات متقابل اسلام وایران)، تهران: صدرا، 1362، ج14، صص66-62.

5126 مرتبه بازدید
در حال ارسال...