دین و حقوق بشر نحیف و فربه
اسلام و حقوق بشر نحیف و فربه
سید صادق حقیقت[1]
مجله حقوق بشر، دانشگاه مفید
این مقاله از نسبت اسلام با حقوق بشر نحیف و فربه بحث میکند؛ و بنابراین هرچند دين مبين اسلام را طرف مقايسه خود قرار داده، ولي برخي مباحث بر دین به معنای کلیاش نيز صادق است. اصطلاح "نحیف" و "فربه" در ادبیات سیاسی کاربردهای متفاوتی داشته است. به طور مثال، مایکل والتزر – که از متفکران جماعتگرا[2] محسوب میشود – در کتاب فربه و نحیف، از اصطلاح "اخلاق نحیف"، اخلاق مبتنی بر اصول عام و جهانشمول؛ و از اصطلاح "اخلاق فربه"، اخلاق غنی شده به وسیله سنت، تاریخ و فرهنگ را قصد میکند. او حقوق بشر نحیف را حداقلی[3]، و حقوق بشر فربه را حداکثری[4] مینامد. از دیدگاه وی، این دوگانگی[5] ویژگی درونی هر نظام اخلاقی محسوب میشود. [6] او هرچند در صدد است از جهانشمولی هم دفاع کند؛ ولی در راستای حمایت از اصل تفاوت، با دموکراسی فرازمانی و فرامکانی مشکل دارد.[7] سیسلا بُک[8] مینویسد: "ارزشهای پایه خاص که برای بقای جمعی ضروری مینماید، در هر جامعهای صورتبندی میشود. چنین مجموعه حداقلی (نحیف) ارزشها در جوامع و مرزهای آنها قابل شناسایی میباشد." این ارزشهای پایه در سه سپهر با حقوق، وظایف و هنجارها ارتباط دارد: وظایف مثبت حمایت دوجانبه، وظایف منفی عدم ایذاء یکدیگر، و هنجارهای عدالت فرآیندی و انصاف بنیادین. از دیدگاه وی، ارزشهای حداکثری (فربه) هرچند بین همه جوامع مشترک نیست، ولی با هنجارهای سهگانه فوق سازگاری دارد. از دیدگاه السدیر مکاینتایر نیز، حقوق بشر نحیف لیبرالی، اخلاق را از معنا تهی میکند؛ و حقوق بشر، بر این اساس، امری برساخته و دروغین خواهد شد؛ و به اخلاق فربه دینی نیاز پیدا خواهد کرد. از دیدگاه او، ما با حقوق بشر جهانشمول روبرو نیستیم؛ حقوق بشر متفاوت و پراکنده است.[9] بنجامین گرک نیز برای تعیین مراد خود از "هنجاریت"[10]، دو اصطلاح "هنجاریت فربه"[11] و "هنجاریت نحیف"[12] را توضیح میدهد. مقصود از هنجاریت فربه، سطح تعهد به آئینها، عقاید، و شیوههای زندگی است که به دلیل قوت، از دیگر آئینها و عقاید متمایز میشود. در مقایسه، هنجاریت نحیف، کمابیش، بر این ایده استوار شده که هر کس حق انتخاب دارد؛ و بنابراین از شمول بیشتری برخوردار است. هنجاریت نحیف، برخلاف هنجاریت فربه، امری جامع[13] تلقی میشود.[14] "فربه" در اصطلاح عبدالکریم سروش، در کتاب فربهتر از ایدئولوژی[15]، چندان به بحث حاضر مربوط نمیشود؛ چون از دیدگاه وی، دین عمیقتر و والاتر از آن است که بخواهد ایدئولوژیک شود. پس اساساً شأن دین دخالت در امور سیاسی و اجتماعی نیست؛ بلکه عمدتاً به ارتباط انسان و خدا محدود میشود. به هر حال، اصطلاح فربه و نحیف در اینجا به آنچه جماعتگرایان از آن سخن گفتهاند سازگاری بیشتری دارد، تا آنچه سروش قصد کرده است.
حقوق بشر در اینجا با حقوق بشر جماعتگرایان این اشتراک را دارد که هر دو، بر خلاف اخلاق و حقوق بشر نحیف لیبرالی، به منبعی برای فربه کردن حقوق بشر نیاز دارند. مبنای فربه کردن میتواند سنت و فرهنگ یا دین باشد. البته تفاوت اساسی حقوق بشر فربه در نقل قولهای فوق با مقاله حاضر این است که دين در اینجا منبعي ماوراء الطبيعي و آسمانی براي فربهشدن حقوق بشر محسوب میشود؛ در حالی که دين نزد غالب جماعتگرایان همانند دیگر منابع سنتی، امری اجتماعی است؛ و به همين دليل است كه بر معناي كلي "دين" تاَكيد ميكنند. همچنین این نوشتار در صدد دو سطحی نمودن حقوق بشر، و پیدا کردن راه جمعی بین آنهاست. در سطح اول، اسلام خواهان حقوق بشر مبتنی بر تعالیم دینی و اسلامی است؛ اما از آنجا که این امر در شرایط فعلی امکان تحقق ندارد، نوعی تکثر و نسبیگرایی را میپذیرد تا هر کس بر اساس عقیده خود حقوق بشری را تعریف و اعمال نماید. توجه به این نکته لازم است که فربه شدن حقوق بشر، در اینجا و نزد جماعتگرایان، به معنای غنی شدن و تعمیق آن است؛ نه به معنای بزرگ شدن گستره آن. لازمه زیاد شدن قیود، همانا کم شدن شمول افراد است. در اینجا، مقصود از "حقوق بشر"، الزاماً اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاقین (میثاق حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی، و میثاق حقوق مدنی و سیاسی)[16] نیست؛ چرا که مفروض این است که دین اسلام – با تعریفی که از آن ارائه خواهد شد – حداقل در برخی جهات با آنها ناسازگاری دارد. اساساً ضرورتی ندارد دین با اعلامیه حقوق بشر سازگار باشد؛ یا ما کوششی تحمیلی در جهت سازگار نشان دادن آنها انجام دهیم. پس اگر اشکال شود که حتی اگر برخی از احکام دین را عصری بدانیم، بالاخره احکام مسلمی از اسلام هست که با حقوق بشر سازگاری ندارد (همانند برابری زن و مرد، و برابری مسلمان و غیر مسلمان)، پاسخ این است که مقصود از "حقوق بشر" در اینجا، الزاماً تمامی مواد اعلامیه حقوق بشر نیست. بنابراين هرچند به نظر ميرسد مبناي اصلي اعلاميه حقوق بشر تفكر ليبرالي بوده، اما بحث در اينجا صرفاً بر اعلاميه متمركز نميباشد. حقوق بشر، مجموعه «حق»هایی را شامل میشود كه انسان به لحاظ انسان بودن از بدو تولد دارا میباشد. از حقوق بشر ممكن است دو تصور اراده شود. در تصور اول معنای عام از حقوقی كه مربوط به انسانهاست اراده میشود (چرا كه عمدتاً به حقوق طبیعی كه امری فرا تاریخی است بازگشت میكند)، در حالی كه تصور دوم به حقوق بشر مدرن و اعلامیهها و اسناد حقوق بشر اشاره دارد. چه بسا از دیدگاهي وحياني ، زن و مرد بر اساس اصل عدالت با هم برابر نباشند. بنابراین، این احتمال پذیرفته است که برخی از مواد اعلامیه حقوق بشر موجود ممکن است توسط دین (اسلام) به رسمیت شناخته نشود؛ و از این جهت دین از اعلامیه حقوق بشر "نحیف" تر به نظر رسد. اما فربه بودن حقوق بشر دینی از این نظر است که به طور کلی حقوق بشر نحیف لیبرالی و حداقلی توسط دین (اسلام) میتواند غنی شود؛ همان گونه که جامعهگرایان معتقدند حقوق بشر و اخلاق لیبرالی توسط سنت، فرهنگ و دين فربه میشود. اين مقاله در صدد نفي حجيت عقل و اثبات حقانيت دين به عنوان تنها منبع حقوق بشر نيست؛ همان گونه كه صرفاَ نميخواهد براي حقوق بشر موجود توجيه ديني به دست دهد. مفهوم "حقوق بشر" در اینجا با "حقوق بشر" در اعلامیه و میثاقین همانند دو دایره متداخل میباشد که بر برخی جهات با هم اشتراک، و در دیگر جهات با هم افتراق دارند. از اینجا به سؤال دیگری نیز میتوان پاسخ داد. اگر اشکال شود که حقوق بشر اساساً در صدر اسلام "اندیشهناپذیر"[17] بوده؛ و بنابراین نمیتوان حقوق بشر را که مربوط به دوران مدرن است با صدر اسلام که امکان طرح این پرسش را نمیداده، مقایسه نمود؛ پاسخ این است که از این مطلب كه مسلمانان صدر اسلام نسبت به اندیشه حقوق بشر اندیشه نکردهاند، نمیتوان عدم امکان ارائه شاخصهای مفهوم حقوق بشر به دین را نتیجه گرفت. حقوق بشر – به عنوان مفهومی مدرن – برای دین كه بخشي از سنت تلقي ميشود اندیشه ناشده[18]بوده، نه اندیشهناپذیر. بنابراین "ظرفیت سنجی" که عبارت است از "میزان برتافتن شاخصهای مفاهیم مدرن توسط سنت و دین"، امکان نسبت سنجی دو مقوله مدرن و پیشامدرن را امکانپذیر میسازد[19]؛ هرچند اين بحث در اين مقال نميگنجد و فرصتي واسعتر را ميطلبد.
مراد از "حقوق بشر نحیف" در اینجا، حقوق بشر حداقلی لیبرالی؛ و مراد از "حقوق بشر فربه"، حقوق بشر مبتنی بر مبانی دینی (اسلامی) است. حقوق بشر نحیف، عام و جهانشمول است؛ در حالی که حقوق بشر دینی (حقوق بشر از دیدگاه دین) تنها برای معتقدان به آن حجیت دارد. در عین حال، حقوق بشر نحیف بر مبانی و اخلاق حداقلی تکیه میزند؛ و برای غنی شدن به منبعی وحیانی نیاز دارد. هر چند حقوق بشر، حقوق "انسان بما هو انسان" است، ولی کاشف آن ممکن است انسان (بریده از وحی) و یا منابع وحیانی باشد. بر این اساس است که در این مقاله، دو نوع حقوق بشر تعریف؛ و بین آنها به نوعی ارتباط برقرار میشود. این مقاله با مفروض گرفتن این مسأله که "حقوق بشر اسلامی" امری ناسازوار نیست،[20] و در حوزه دین، ادله متنی و فرامتنی با هم تعامل میکنند؛ در صدد است بین دو سطح از حقوق بشر را جمع کند: حقوق بشر حداقلی یا نحیف که در روابط افراد درون یک جامعه و در روابط دولتها به شکل عملی کاربرد دارد؛ و حقوق بشر حداکثری یا فربه که بر حقوق و فلسفه دینی تکیه میزند، و هنجاری است که دولت اسلامی در جهت تحقق آن در حوزه سیاست داخلی و سیاست خارجی کوشش میکند. به نظر ميرسد دين توان ارائه حقوقی فربهتر از حقوق مبتنی بر اصول لیبرالی را داراست. دولت دینی (اسلامی) با توجه به دو سطح حقوق بشر مذکور، بین دو اصل واقعگرایی و آرمانگرایی جمع میکند؛ و در حالی که آرمان دینی را مد نظر دارد، به اصل "تکلیف در حد مقدور" به شکل واقعگرایانه توجه میکند. دو سطحی کردن حقوق بشر از دیدگاه اسلام این فایده را دارد که تکلیف هم از بعد عملی مشخص میشود، هم از بعد هنجاری - ديني. پس در جواب این اشکال که به هر حال در عمل باید به حقوق بشر حداقلی تن داد، میتوان گفت حقوق بشر فربه آرمانی است که باید زمینه تحقق آن را حتی المقدور فراهم سازیم. تفاوت اين سخن با مدعاي (فقهاي) سنتي در باب حقوق بشر آشكار به نظر ميرسد؛ چرا كه اين مقاله بدون انكار حقوق بشر معاصر يا حق انسانها در شناسايي حقوق بشر، از دين در راستاي تعميق و غني شدن حقوق بشر بهره ميبرد، در حالي كه ادعاي سنتيها[21] (و نه سنتگرايان[22]) در سه گزاره خلاصه ميشود: الف) نفي حق انسانها در شناسايي و تعيين حقوق بشر، ب) رد نظام بينالمللي حقوق بشر معاصر كه در اسناد شناخته شده بينالمللي تدوين شده، و ج) عرضه حقوق بشري خاص به نام "حقوق بشر اسلامي" و ادعاي قديميتر، بهتر بودن و شايد منحصر به فرد بودن آن.[23]
در راستای سازماندهی مقاله، ابتدا باید امکان فربه شدن حقوق بشر، و سپس امکان حقوق بشر دینی و متافیزیکی را به بحث گذاشت؛ و دید "حقوق بشر دینی" امری ناسازوار است یا این که در مقام ثبوت، امری ممکن تلقی میشود. سپس در مقام تحقق بايد ببینیم دین در خصوص حقوق بشر گزارههایی دارد، یا نه. قرائتهای موجود از اسلام ممکن است در قضاوتهای فوق تفاوت ایجاد کند. در پایان، مبنای حقوق بشر نحیف و فربه را به شکل مقایسهای به بحث گذاشته؛ و جایگاه دین را در این بین مشخص شده است.
امکان فربه شدن حقوق بشر
جهت اثبات امکان فربه شدن حقوق بشر نحیف، به نقد جماعتگرایان بر حقوق بشر لیبرالی اشاره میکنیم. لیبرالها جهانشمولی را جزء مقوم حقوق بشر میدانند؛ و بنابراین نمیتوانند حقوق بشر غیر جهانشمول را مجموعه حقهای بشر، به واسطه بشر بودن، بدانند. به اعتقاد آنها، اگر حقوق بشر بخواهد به وسیله فرهنگ یا سنت تخصیص خورد، امکان داوری از بیرون از بین خواهد رفت؛ و بنابراین هر ضد حقوق بشری، به این دلیل که با فرهنگ و سنت نسبی شده، چه بسا به عنوان حقوق بشر معرفی شود.
السدير مكاينتاير پس از كتاب در پي فضيلت،[24] كتاب عدالت چه كسي؟ كدام عقلانيت؟[25] را منتشر ساخت. او به خوبي نشان ميدهد كه عدالت در سنت ارسطويي (عدالت در دولت-شهر و بر اساس عقل عملي)، با عدالت از ديدگاه توميستي و قرون وسطايي(تقدم نقل بر عقل) و عدالت هيومي (تعامل استدلال و عمل، و تقدم عقل بشري بر قانون الهي) و ليبرالي متفاوت است. مكاينتاير هر چند زمينهگراست و عدالتهاي متفاوت را در زمينههاي مختلف تفسير ميكند، ولي به هيچ وجه نسبيگراي مطلق نيست؛ و به خوبي از اتهام نسبيگرايي تبرئه ميشود؛ و از دام جامعه شناسي معرفت و نسبيگرايي پسامدرن، خود را رها مينمايد.[26] وي در پاسخ به پرسش ارتباط عدالت با قانون خدا، ده فرمان را، طبق آگوستين، عدالتي معرفي ميكند كه خدا به آن امر كرده است.[27] چون او معتقد است خود ليبراليسم هم به يك سنت تغيير پيدا كرده، مفاهيمي همچون جهانشمولي ليبرالي را به غايت نحيف ميداند؛ و معتقد به غنيسازي آن است.[28] از آنجا که حقوق بشر جماعتگرایان تا حدی جهانشمول، و تا حدی محلی و خاص است، به نظر میرسد در این مورد دچار ابهام باشند.
در ارتباط با نقدهاي جماعتگرايان نسبت به ليبرالها میتوان به موارد زير به شكل مشخص اشاره کرد: سیاست جماعت، نقد ادعاي بيطرفي ليبرالي، انتقاد از تاْكيد يك جانبه بر حقوق فردي و مقدم دانستن آن نسبت به خير همگاني، نقد برداشت نحیف از "خود"، در نظر گرفتن جماعتها بر اساس اينجا و اكنون يا مکان (و جغرافیا)، خاصگرایی در مقابل عامگرایی و نقد ادعاي جهانشمولي ارزشهاي ليبرال.[29] در بعد اول، جامعهگرایان نسبت به اصول سیاستهای لیبرالی، هر چند صحیح به نظر برسد، نگرانند؛ چرا که نهادهای جامعه لیبرالی موجب از خودفراموشی و نتیجتاً باعث جرائم شهری زیاد، بالا رفتن نرخ طلاق، و تنهایی افراد شده است. همان گونه كه اوليور ليمن اشاره ميكند حقوق ميتواند با دين، و دين ميتواند با حقوق همراه باشد: "جماعتگرايي حقوق را نه مجسم شده در افراد، كه مجسم شده در نهادها يا جوامع ميداند؛ زيرا مفهوم فرديت ضعيفتر و نحيفتر از آن است كه چونان بنياد و اساس حقوق به كار آيد. آنچه اخلاق را اخلاق ميكند، مطابقت آن با ايمان است؛ چون تنها خداوند است كه ميتواند بگويد كه اخلاق چيست. از ديدگاه جماعتگرايي، حقوق فراهم آمده زمينه و سياقي است كه در آن معنا دارند. برعكس، ليبرالها مفاهيم عمومي، ديگران، خارجي، جامعه و كلي را به ترتيب برگرفته از خصوصي، خود، داخلي، فرد و جزئي ميدانند."[30]
مایکل سندل و چارلز تیلور، به درستی، معتقدند لیبرالیسم راولزی بر برداشت[31] فردگرایانه از "خود" تکیه میزند. در حالی که راولز استدلال میکند که ما دارای منافع عالی برای شکل دادن، پیگرفتن و تجدید نظر در طرح زندگی خود هستیم، از این حقیقت غافل است که خودهای ما به وسیله وابستگیهای جماعت (همانند روابط خانوادگی و سنتهای دینی) محدود و ساخته میشود. این روابط قابل انفکاک از زندگی بشر نیستند؛ و حتی اگر چنین امری اتفاق افتد، هزینه زیادی در بر خواهد داشت. تیلور در مقاله "اتمیسم" به این برداشت که ذرهگرايانه از انسان انتقاد وارد میکند؛ و بر اساس برداشت ارسطویی، انسان را حیوانی اجتماعی و سیاسی معرفی میکند؛ به شکلی که به اجتماع نیاز دارد، و خارج از پولیس (دولت-شهر) نمیتواند زندگی کند[32].
در حالی که جان راولز "نظریه عدالت" خود را به شکل عام [حداقل برای کشورهای آمریکایی – اروپایی كه در آنجا افراد با هم برابرند] درست فرض میکرد، جماعتگرایان استدلال میکنند که معیارهای عدالت میبایست در اشکال زندگی و سنتهای جوامع خاص یافت شوند؛ و بنابراین ممکن است از زمینهای به زمینه دیگر متفاوت باشند. البته ليبراليسم راولز متاْخر در كتاب ليبراليسم سياسي فراگير[33] نيست. السدیر مکاینتایر و چارلز تیلور چنین استدلال میکنند که قضاوت اخلاقی و سیاسی باید بر اساس زبان استدلالها و چارچوب تفسیری که در آن کارگزار جهان خود را مشاهده می-کند، مبتنی شود. پس بیمعناست که بخواهیم فعالیت سیاسی را به وسیله انتزاع از ابعاد تفسیری عقاید، کاربستها و نهادهای بشری آغاز نماییم. در بین مباحثات جماعتگرایان همانند والتزر در دهه 1980 چنین استدلال میشد که توجیههای کاربستهای خاص که توسط ارزشهای لیبرال – دموکراسی ارزیابی شده، نباید بر جهانشمولی غیر تاریخی و مجرد؛ بلکه باید بر مثالها و راهبردهای خود جوامع بر اساس مسائل اخلاقی و سیاسی روز آنها مبتنی شود.[34] در قسمت بعد در صددیم گزینه دیگری را به فهرست انتقادات فوق بر حقوق بشر ليبرالي بیافزاییم: اجتماعات بر اساس دین.
امکان دینی شدن حقوق بشر
چه دین ذات و جوهر داشته باشد، یا به ناذاتگرایی[35] قائل شویم، میتوان از امکان دینی شدن حقوق بشر سخن گفت. ذاتانگاری دین به دو صورت تصور میشود: در قالب تفکر سنتی (که خداوند بر اساس حکمت، دین خود را برای راهنمایی بشر فرستاده است)، و در قالب تفکر مدرن (همانند کانت که وجود انسان را چنان میبیند که به خدایی نیاز پیدا میکند؛ و بر اساس آن سوژه خودبنیاد به خالقی نیاز پیدا میکند). البته متافیزیک در این دو مبنا تفاوت اساسی پیدا میکند؛ چرا که در صورت اول متافیزیک استقلال دارد؛ اما در حالت دوم به سوژه تقلیل[36] پیدا میکند. همان گونه که فرهنگ فلسفه کمبریج توضیح میدهد، "ذاتگرایی[37] به نظریه متافیزیکی اطلاق میشود که به وجود ذات برای اشیا اعتقاد دارد؛ و پیشبینیها را به دو قسم ذاتی و غیر ذاتی یا تصادفی تقسیم میکند. ذاتگرایی ارسطو در قرون وسطی توسط اندیشمندانی همانند آگوستین پی گرفته شد. هابز هرچند ذاتگرا بود، اما با مطرح کردن قرارداد و بیان زبانی به ارسطو انتقاد وارد ساخت. لاک هم بین ذات واقعی و تسمیهای تمییز نهاد. به عقیده وی، برای ذات اسب، به طور مثال، ذات تسمیهای فرض میکنیم. هیوم برای چیزهایی که به آنها دسترسی نداریم، ذات قائل نبود. به اعتقاد او، بین معنا و کلمه ارتباط قراردادی وجود دارد؛ و ضرورت تنها زبانی است. فلاسفه تحلیلی دنبال تجربهگرایی وی را گرفتند؛ و ضرورت را صرفاً امری زبانی قلمداد نمودند."[38] ذاتگرایی میتواند در ابعاد مختلف فلسفه، اخلاق، جامعه، تاریخ، روانشناسی، و حتی بیولوژی معنا داشته باشد. در فلسفه، افلاطون به این دلیل ذاتگرا بود که به ایده یا مثال – که در زندگی روزمره وجود دارد؛ ولی مافوق آن است – اعتقاد داشت. پوپر در فلسفه علم، واقعگرایی را در مقابل آرمانگرایی، و نامگرایی را در مقابل ذاتگرایی استعمال کرد. در اخلاق، ذاتگرایان – همچون افلاطون و استعلاگرایان - به بد و خوب مطلق اعتقاد دارند. در مسائل اجتماعی، ذاتگرایان به جنس، نژاد و ویژگیهای گروهی اصالت میدهند. در تاریخ، ذاتگرایانی همچون لئو اشتراوس به ویژگیهای ذاتی برای تاریخ قائلند؛ در حالی که مخالفان ایشان به خصوصیات زمانی و مکانی اهمیت میدهند. ذاتگرایان از نظر روانشناختی به ویژگیهای ذاتی ملل معتقدند؛ و بنابراین خصوصیات کشورهای استعمار شده را از کشورهای متمدن متمایز میدانند.[39]
همه قرائتهای سنتی از دین بر اساس ذاتگرایی بنا شدهاند. برعکس، فهم تاریخی، و همچنین فهم پدیدارشناسانه و هرمنوتیکی از دین مستلزم ناذاتگرایی دین است. اگر دین را به شکل تاریخی یا پدیدار شناسانه فهم کنیم، ذاتی برای آن قائل نشدهایم؛ چرا که عصری کردن دین قدر مشترکی برای آن در طول زمانها باقی نمیگذارد. اشخاصی همانند پلانتینگا از خدا و دین تصوری ناذاتگرایانه دارند. اگر عدم وجود حد و ماهیت به معنای عدم وجود ذات باشد، شاید خدای فلاسفه – که صرف الوجود است و حد و ماهیتی ندارد – با ناذاتگرایی همخوانی بیشتری داشته باشد. تصور انسانوار از خداوند بر اساس ذاتگرایی فهم میشود. در این فرض، تصور میشود که خداوند همانند ما میبیند، میشنود و اعمالی را انجام میدهد. در مقابل، توحید تنزیهی ابن عربی و دیگر عرفا با فرض ناذاتگرایی همخوانی بیشتری دارد؛ چون نفی صفات به شکل مطلق از خدا انسانوار بودن او را زیر سؤال میبرد. خداوند بینهایتی است که نسبت او با هر موجود برابر میباشد؛ همان گونه که نسبت بینهایت در ریاضیات با هر عدد کوچک و بزرگی به یک اندازه است. خدای ادیان، بر اساس درک عموم مردم، بدون صفت نیست؛ در حالی که خدای عارفان منزه از صفات میباشد. به نظر میرسد به جای قائل شدن به ذاتگرایی یا ناذاتگرایی به شکل مطلق، لازم است به خود موضوع هم نگریسته شود. مفاهیم فلسفه سیاسی همانند دموکراسی و آزادی و قدرت اعتباری هستند؛ و بنابراین نمی توان برای آنها ذات در نظر گرفت. بر عکس، دین – بر اساس برداشت سنتی - دارای ذات است؛ و نمیتوان "اسلام" را صرفاً نامی برای یک مجموعه عقاید دانست. همچنین ظاهر قائل شدن به فطرت – که ادیان الهی بر وجود آن مهر تأیید میگذارند – به شکلی ذاتگرایی در حوزه دین را اثبات میکند. به هر حال، اگر از دیدگاه ذاتگرایانه، آن گونه که خواهیم دید، حقوق بشر بتواند منتسب به دين شود، به طریق اولی از دیدگاه ناذاتگرایانه حقوق بشر به وصف دینی میتواند متصف گردد. بر اساس دیدگاه دوم، دین ذاتی ندارد که بتواند در جمع شدن با حقوق بشر مانعی ایجاد نماید.
همان گونه که لوکا اظهار میکند، یک لیبرال غربی ممکن است نوع مجازات دزد به روش اسلامی را غیرمعمول و ظالمانه تلقی کند، در حالی که بر اساس نظریه چند فرهنگی این عمل قابل توجیه به نظر میرسد.[40] آنچه در این مقاله مد نظر است، این مطلب مهم است که مسلمانان، به طور مثال، این حق را برای خود محفوظ دارند که حقوق بشری برای خود بر اساس تعالیم اسلامی تعریف، و بر اساس آن عمل نمایند. حقوق بشر، حقوق انسان بما هو انسان است؛ و کاشف آن میتواند عقل و وحی – به عنوان دو منبع مؤید یکدیگر – باشد. حکمت الهی[41] هیچگاه با متون وحیانی تضاد ندارد؛ چرا که هر دو منتسب به خداوند میباشند. اما بین عقل بشر[42] و وحی میتوان تعارض بدوی و ابتدایی تصور نمود؛ چرا که عقل انسان به درجاتی از عقل کل بهره برده؛ و بنابراین ممکن است با متون وحیانی ناسازگار به نظر برسد. دقیقاً به همین دلیل است که از امکان غنی کردن حقوق بشر – بما هو بشر – به وسیله دین سخن میگوییم. اگر حقوق بشر در عالم ثبوت یک چیز بیشتر نباشد، منافاتی ندارد که انسان – به لحاظ بشر بودنش – در یک سطح، و خداوند – به عنوان رئیس عقلا – در سطحی دیگر دو کاشف برای کشف یک چیز تلقی شوند. به بیان دیگر، قبل از آن که سراغ متون مقدس با توجه به وجود قرائتهای متفاوت در آن زمینه برویم، لازم است امکان انتساب حقوق بشر به منبع وحیانی اثبات شود. البته همین که دلیلی برای استحاله "حقوق بشر دینی" اقامه نشود، برای اثبات امکان آن کافی است. اگر فرض کنیم نبی مرسل یا امام معصوم (ع) در دسترس بود و میتوانست دیدگاه رئیس عقلا را نسبت به حقوق بشر جویا شود و به مردم ابلاغ نماید، کمتر دینداری در ضرورت اخذ به مفاد آن شک میکند. اگر در صورت ارتباط مستقیم با خداوند امکان تحقق "حقوق بشر اسلامی" – به معنای حقوق بشر از دیدگاه شارع مقدس – وجود داشته باشد، تفاوت زمان حضور و غیبت معصوم (ع) تأثیری در مسأله حاضر نمیگذارد. در زمان حضور، مراد شارع مقدس به شکل مستقیم؛ و در زمان غیبت با مراجعه به متون دینی کشف میشود. البته چه بسا قرائتهای مختلف، نتایجی متفاوت به همراه داشته باشد. نقطه کانونی این بحث، حجیت است؛ و از این جهت تفاوتی بین دین یک و دین دو وجود ندارد.
در مجموع، از حیث نظری داشتن «حقوق بشر اسلامی» به این معنا امكان دارد كه حقوق بشری تدوین شود كه لااقل به پیشفرضهای اسلامی تكیه زند؛ و علاوه بر استفاده از حداقل گزارههای درون دینی، با احكام الزامی شرع منافات نداشته باشد. معمولاَ متفكران حقوق بشر بحث خود را از طبيعت انسان آغاز ميكنند؛ و بدون شك دين در اين گونه مسائل داراي پيشفرضهايي هست. از طرف ديگر، هیچ گونه برهان كلی وجود ندارد كه بتواند ما را از رجوع به ادله درون دینی منع نماید. دین گزارههایی راجع به حقوق بشر داراست. در عین حال، ضرورت رجوع به دین به آن معنا نیست كه الزاماً هر آن چه در علوم انسانی و حقوق بشر مطرح است، در دین یافت میشود. دین در محدوده هدایت كامل است، و به مسائلی دیگر نیز ممكن است پرداخته باشد. محدوده این امر با رجوع به درون دین به دست میآید.[43]
قرائتهای اسلام در مواجهه با حقوق بشر؛ نظریه همروی
وقتی از فربه شدن حقوق بشر به وسیله دین (اسلام) سخن میگوییم، لازم است مراد خود از "دین" یا "اسلام" را به شکل دقیق مشخص نماییم؛ چرا که چه بسا برخی از قرائتها فربه کردن دین را برنتابند. در این مقاله مقصود از اسلام، معرفت نسبت به متون دینی (اسلام دو) است، نه متون مقدس (اسلام یک) یا اسلام فرهنگی و تدین مردم (اسلام سه). بسام تیبی اسلام فرهنگی را دین مردم عادی تعریف میکند؛ و در مقابل اسلام سياسي قرار ميدهد.[44] قرائت غایتگرا[45] از دین، بر خلاف قرائت تکلیفگرا[46]، امکان جمع آن با حقوق بشر را تسهیل میکند؛ و به حقوق بشر خاصگرا نزدیکتر از قرائت جهانشمول میشود.[47]
در مذهب تشیع، حداقل از سه قرائت حداقلی، حداکثری و منطقه الفراغی میتوان بحث کرد. شاید گرایش حداقلی به فربهکردن حقوق بشر توسط دین رأی ندهد؛ چرا که اساساً حقوق بشر را امری فرامتنی تلقی میکند؛ و فقه (سیاسی) را از پرداختن به این مهم عاجز میداند. به اعتقاد سروش، «حقوق بشر یك بحث تماماً فقهی و دینی نیست. بحث از حقوق بشر، یك بحث كلامی ـ فلسفی و مهمتر از آن یك بحث فرا دینی است. یعنی همچون بحث از حسن و قبح و جبر و اختیار و خدا و نبوت، مقدم بر فهم و قبول دین و مؤثر در فهم و قبول دین، و بیرون از عرصه دین است... نه لیبرالیسم همه حقوق بشر را استیفا میكند، و نه دین با این مقوله ناآشناست.»[48] به نظر میرسد ریشه این بحث را میبایست در انتظار بشر از دین جستجو نمود. بر این اساس، رسالت دین در باب حقوق انسان صرفاً بیان ارزشهای كلی است. اگر حقوق بشر «تماماً» فقهی و دینی نباشد و اگر دین با این مقوله مرتبط باشد، نتیجه این میشود كه حقوق بشر امری كاملاً برون دینی تلقی نمیشود. پس باید حد و مرز ادله فرامتنی و متنی را در این مسأله كاوید.
در مقابل، مایكل پری اشاره میكند قرائتهای غیر مذهبی و سكولار از حقوق بشر روشن نیستند، هر چند این مسأله به این معنا نیست كه همه قرائتهای مذهبی، تصوری روشن از حقوق بشر دارند.[49] به اعتقاد او، نمیتوان قرائتی سكولار از حقوق بشر ارائه نمود . اگر ایده تقدس بشر ضرورتاً دینی باشد، حقوق بشر نیز به ضرورت دینی خواهد بود؛ زیرا عقیده كرامت بشر اساس ایده حقوق بشر است.[50] از دیدگاه وی اصل مسأله كرامت ذاتی بشر مورد تأكید ادیان و فلاسفه قرار دارد، اما فقط مذهب است كه میتواند به این سؤال پاسخ دهد كه چرا باید به دیگری علاقه داشته باشم و حقوق او را محترم بشمارم. این كتاب آسمانی است كه جزئیات روابط ما با برادر و خواهر و همسایه را مشخص میكند. ممكن است كسی مثل كاموس[51] ادعا كند كه او بدون حس مذهبی دیگران را دوست میدارد، ولی باید پرسید بر چه اساسی؟ آیا وجدان و احساس امر دقیق و تغییر ناپذیر در طول زماناست؟[52]
نگارنده بر اساس "نظریه همروی"[53]، به ارتباط تعاملی بین ادله متنی و فرامتنی معتقد است؛ و از بین سه گرایش فوق، به قرائت سوم تمایل بیشتری دارد. بر این اساس، هم شأن ادله فرامتنی در کشف حقوق بشر حفظ میشود؛ و هم از رجوع به ادله متنی و فقه (سیاسی) بینیاز نمیشویم. راه سوم، به عنوان نقطه تلاقی ادله متنی و فرامتنی، عین دو راه اول و دوم نیست؛ التقاط و تركیبی از آن دو هم نیست؛ و بنابراین این گونه نیست که برخی از عناصر را از این گرایش و برخی را از گرایش دیگر گرفته، و به شكل ناهمگون آن ها را تركیب كرده باشد. راه سوم هم جدید است، و هم باید سعی شود در درون خود سازوار و دور از ابهام باشد. بر اساس نظریه همروی، ادله متنی و فرامتنی هر دو کارآیی دارند؛ اما آنچه مهم است، این نکته است که میزان بهره بردن از هر یک از آنها بستگی به موضوع دارد. به طور مثال، در مباحثی که تخصص نقش والایی دارد و شارع مقدس ما را به عرف ارجاع داده (همانند مدیریت سیاست خارجی دولت اسلامی)، نقش متون مقدس به مراتب کمتر؛ و در آنجا که عقل به تکافؤ ادله میرسد و به منابع وحیانی نیاز پیدا میکند (همانند تعریف عدالت اجتماعی و اقتصادی)، نقش ادله متنی به مراتب برجستهتر میشود. در مثال اخیر، اندیشه سیاسی غرب گواه است که نزاع سوسیالیستها و لیبرالها در طول زمان نه تنها کاسته نشده، بلکه افزایش نیز یافته است. در این گونه مسائل نیاز به متون وحیانی دوچندان میشود؛ هرچند لازمه این سخن آن نیست که دین در تمامی ابعاد گزارههایی انشا کرده باشد. در مجموع، ارکان و اصول راهنمای نظریه همروی عبارت است از: اعتبار مستقلات عقلیه در دایرهای وسیعتر از آنچه در فقه شیعی وجود دارد، توجه به روششناسیهای جدید همانند هرمنوتیک و گفتمان، عنایت به ادله تجربی و تجارب بشری، عدم ضرورت دینی شدن کلیه گزارههای سیاسی و اجتماعی (بر خلاف مدعای حداکثریها)، و اعتبار فقه سیاسی (بر خلاف مدعای حداقلیها).[54]
برخی نیز مسأله تعدد قرائتها را برای امتناع درون دینی بودن حقوق بشر، و ضرورت برون دینی بودن آن مطرح كردهاند: «كدامین قرائت از متون دینی اسلام را باید معیار تعیین حقوق بشر قرار داد؟ معنای قطعیات اسلام چیست؟ یك مطلب این است كه در قرآن مجید احكامی بیان شده است و مطلب دیگر این پرسش است كه آیا آن احكام امروز هم برای مسلمانان التزام شرعی دارد؟ در اسلام نه كلیسا وجود دارد و نه دگما. هر چه مجتهدان میگویند یك نظر است و نه بیشتر. حقوق بشر متافیزیكی آسمانی است، نه زمینی. در مقام عمل در سایه همین حقوق بشر متافیزیكی هزارها جنگ و خونریزی به راه خواهد افتاد.»[55]
ظاهراً مسأله تعدد قرائتها نمیتواند مانع رجوع به منابع دینی شود؛ چرا که محور مباحث در اینجا "حجیت" است؛ و تعدد قرائتها نمیتواند مانعی برای آن تلقی شود، همان گونه که در طول تاریخ نسبت به مسائل مختلف دینی تعدد قرائتها وجود داشته، اما دینداران به آنچه از راه خاص، حجت تشخیص دادهاند، عمل نمودهاند.
مقایسه مبانی حقوق بشر نحیف و فربه
برخی معتقدند اساساً دین نمیتواند منبع حقوق بشر قرار گیرد. به اعتقاد عبدالکریم سروش، اگر اصطلاح "حقوق بشر" را تحلیل معنایی كنیم، به حقهایی میرسیم كه انسان بماهو انسان داراست، نه حقوق بشر به این دلیل كه انسان دین خاصی را پذیرفته، یا انسان به این دلیل كه عبد خداست. بدون تردید در اینجا معنای اعتباری «حق» مد نظر است، نه معنای حقیقی آن (واقعیت عینی و خارجی یا ادراك مطابق با واقع).[56] اگر پای دین در بحث حقوق بشر باز شود، «حق» ها به «تكلیف»ها تبدیل میباید، و نقض غرض میشود. زبان دین، زبان تكلیف است. واژه «حق» در فرمان حضرت علی(ع) به مالك اشتر به معنای معهود امروزی نمیباشد؛ چرا كه در آن جا «تكلیف»های راعی و رعیت نسبت به هم بررسی شده است.[57]
مفروض تقریر فوق یك نوع دوگانگی بین خدا و انسان، و حق و تكلیف است. اگر عقل، حجت باطن و شرع و وحی حجت ظاهر باشد، و اگر قاعده ملازمه حكم عقل و شرع پذیرفته شود، تقابل و دوگانگی فوق زیر سؤال میرود. حكم عقل ميتواند كاشفي براي یافتن تكالیف و اوامر شارع مقدس تلقي شود؛ چرا كه او رئیس عقلاست. بر اساس نظریه حسن و قبح، تكلیف و حق متناظرند. مطهری نیز از جمله «لایجری لاحد الا جری علیه و لایجری علیه الا جری له»[58] تلازم حق وتكلیف را برداشت کرده[59]، هرچند نوعي مسامحه از آن استشمام ميشود.
مبنای حقوق بشر نحیف ممکن است قرارداد باشد. قراردادگرایی یکی دیگر از مبانی نظری حقوق بشر غربی تلقی میشود. قراردادگرایان قرارداد اجتماعی را تنها موجد حق میدانند. خلاصه استدلال آن ها این است که حقوق اموری هستند که پس از تشکیل جامعه مطرح میشوند، و معنا پیدا میکنند. پس چون تشکیل جامعه بر اساس قرارداد تحقق مییابد، حقوق نیز نمی تواند جز قرارداد خاستگاه دیگری داشته باشد. بدیهی است از دیدگاهی الهی و وحیانی، تنها جامعه نمیتواند موجد حق باشد. حقوق طبیعی مدرن نیز می تواند مبنایی نظری برای حقوق بشر تلقی شود. از دیدگاه مطهری نیز "هر استعداد طبیعی منشأ یک حق طبیعی است"؛[60] اما باید به هر حال به این نکته توجه داشت که در شریعت اسلام آن چه می تواند اثباتاً حقوق طبیعی را معرفی نماید، احکام شرع مقدس می باشد. بنابراین می توان گفت در مقام اثبات، حقوق طبیعی به احکام شریعت محدود می شود.
احتمال دیگر آن است که مبنای حقوق بشر حداقلی، اصل انصاف باشد. بر این اساس، دین دو و حقوق بشر موجود مونیستی هستند. جهانشمولی جزء معنای حقوق بشر است. در فضای پلورالیستی (نه فارغ از زمان و مکان)، حقوق بشر (جهانشمول) بايد مبتنی بر انصاف باشد.[61] البته اگر مبنا اصل انصاف باشد، شاید این اشکال به وجود آید که بسیاری از کسانی که اعمال ضد حقوق بشری انجام میدهند، حاضرند در شرایط مشابه با آنان اینچنین رفتار شود. مثلاً کسی که به حکم ارتداد اعتقاد دارد، حاضر است در صورت تغییر عقیده و خروج از دین، اعدام شود. اساساً اگر مبنا اصل انصاف باشد، چارهای جز گرفتن مخرج مشترک حقوق نداریم؛ حقوقی که، به واقع، اندک و نحیف است. به طور مثال، حقوقی که هم یهودی و مسیحی، و هم مسلمان، و هم سکولار با قرائتهای مختلف میخواهند بر سر آن اجماع کنند، بسیار لاغر و کوچک خواهد شد. همچنین است اگر مبنا را بر قرارداد بگذاریم.
مبنای اصلی حقوق بشر فربه، در اینجا، ضرورت رجوع به خود متون دینی در كنار عقل بشري - است؛ چرا که از یک طرف، این امر ممتنع نیست؛ و از طرف دیگر، ضرورت هم دارد. البته این امر مفروض است که اولاً در شرایطی که رقبای فکری، همانند سکولاریسم، وجود دارند، چارهای جز تن دادن حقوق بشر نحیف و حداقلی از باب اضطرار وجود ندارد. و ثانیاً رجوع به دین به معنای حداکثری بودن و داشتن حکم دینی برای هر مسأله نیست. همچنین لازمه رجوع به دین، کنار گذاشتن عقل نیست؛ چون بر اساس نظریه همروی به عقل مستقل نیز توجه لازم میشود. ابهام دلیل عقلی و جدلیالطرفینی بودن برخی ادله آن، همانند نزاع تاریخی لیبرالها و سوسیالیستها، موجب رجوع به ادله دینی میشود، نه باعث حذف دلیل عقل.
به اعتقاد شبستری، حقوق بشر متافیزیكی ( همانند قرائت مصباح، جوادی آملی و جعفری) قابلیت برای اجرا ندارد. اگر پرسش این باشد كه در درون سیستم فلسفی متافیزیكی سنتی ما چگونه میتوان برای انسانها حقوقی تصور كرد، صرفاً كوششی برای حل یك مسأله متافیزیكی خواهدبود. تدوین كنندگان اعلامیه حقوق بشر به دنبال راهی برای جلوگیری از خشونت و ستمگری بودند كه برای همه ابنای بشر ضمانت اجرا داشته باشد. امروزه بسیاری از فلاسفه و مردم جهان، درست یا نادرست، نمیتوانند متافیزیكی فكر كنند.[62]
در عین حال، به نظر میرسد باید بین دو مسأله تمییز قائل شویم: نسبت حقوق بشر و دین، و ارائه حقوق بشری كه مورد پذیرش همگان باشد. مسأله اول جنبه هنجاری دارد؛ و سه جواب مختلف میتواند داشته باشد: تناقی آن دو، عدم منافات آنها با تقدم ادله برون دینی و عدم منافات آنها با تقدم ادله درون دینی. مسأله دوم به عمل و اجرا نظر دارد، یعنی درصدد است حقوق بشری را ارائه نماید كه در عمل برای مسلمانان و غیر مسلمانان و معتقدان به اندیشه متافیزیكی و غیر آن قابل اجرا باشد. نظر مجتهد شبستری، مسأله دوم؛ و موضوع این مقاله، مسأله اول است.
بنابراین، این انتقاد نیز وارد نیست که حقوق بشر برای تداوم خود نیاز دارد سکولار باشد؛ و "حقوق بشر دینی" به جنگ ادیان و مذاهب میانجامد. تاریخ گواه است كه احكام و اندیشههای مذهبی به دست پیشوایان و روحانیان، تحول بسیار پذیرفتهاند. روزگاری كلیسا منكران وملحدان را به آتش میسوخت، و امروزه برخی مسلمانان حضور زن در مجلس قانونگذاری را بر نمیتابند. به همین سبب نمیتوان چنین آرای متغیری را مبنای حقوق خدا و حقوق بشر قرارداد و همه مردم را به مراعات آنها دعوت یا الزام نمود.[63] اگر دین در خصوص حقوق بشر دارای احکامی باشد، وظیفه فرد مقید به فرامین الهی آن است که به آنها رجوع کند. جنگ ادیان و مذاهب و امثال آن از جمله آفاتی است که ممکن است در عمل گریبانگر این مورد شود. آسیب و آفت قابل دفع است؛ و نباید صورت مسأله را به خاطر آن پاک کرد. اگر ادیان ابراهیمی در یک راستا به شکلی فرض شوند که اسلام کاملترین آنهاست، بقیه ادیان به درجاتی از حقیقت بهره دارند. در این صورت، قائل شدن به کثرتگرایی ادیان چه بسا از این آفت جلوگیری نماید. بر این اساس، ملل متدین به دیگر ادیان، همانند مسیحیت، در داشتن حقوق بشر فربه مربوط به خود آزاد خواهند بود؛ و دیگر ملتها، حتی اگر سکولار باشند، آماج حمله متدینان قرار نخواهند گرفت.[64]
نتیجه
بر اساس نظریه همروی، حقوق بشر میتواند با دین (اسلام) نسبت برقرار کند؛ چرا که تعاملی فعال بین دو حوزه ادله فرامتنی/متنی، عقلی/نقلی، و فلسفه سیاسی/فقه سیاسی برقرار است. بر این اساس، حقوق بشر به شکل کلی عام و جهانشمول نیست؛ چون همان گونه که اجتماعگرایان معتقدند زمینههای زندگی بشر در تعیین حقوق ایشان نقش مهمی بازی میکند. به همین دلیل است که لیبرالها نباید حقوق بشر مد نظر خود را به جوامع دیگر – همانند کشورهای اسلامی – تحمیل نمایند. از طرف دیگر، این برداشت به معنای نسبی شدن حقوق بشر به شکل کلی – آن گونه که پستمدرنها معتقدند - نمیشود؛ چرا که بخشی از حقوق بشر بین همه انسانها اشتراک دارد؛ و بنابراین نباید به بهانه در نظر گرفتن زمینههای خاص هر اجتماع، از آن بخش مشترک و عام حقوق بشر چشم پوشی کرد. همانگونه که توجه به زمینههای مختلف ما را به خاصگرایی سوق میدهد، عنایت به حقوق انسان به دلیل انسان بودنش به عامگرایی اشعار دارد. بر اساس نظریه همروی، حقوق بشر از جهتی خاص، و از جهتی دیگر عام است. اسلام خواهان تحقق دین کامل و حقوق بشری مبتنی بر آن است؛ اما از آنجا که چنین آرمانی در حال حاضر امکان تحقق ندارد، میتوان به نوعی تکثر و نسبیگرایی قائل شد.
[1] . محقق حوزوی و دانشیار علوم سیاسی در دانشگاه مفید (www.s-haghighat.ir)
[2] . communitarian
[3] . minimalist
[4] . maximalist
[5] . dualism
[6] . Michael Walzer, Thick and Thin: Moral Argument at Home and Abroad, Notre-Dame: University of Notre Dame Press, 1994, different pages.
[7] . Ibid, p x.
[8] . Sissela Bok
[9] . William O’Neill, “Thick or Thin? Ethical Criticism”, CDSP 116, Fall 2006.
[10] . normativity
[11] . thick normativity
[12] . thin normativity
[13] . inclusive
[14] . Benjamin Gregg, Thick Moralities, Thin Politics: Social Integration across Communities of Belief, Durham, Duke University Press, 2003.
[15] . عبدالكریم سروش، فربه تر از ایدئولوژی، تهران، صراط، 1372.
[16] . به آن دلیل که اعلامیه جهانی حقوق بشر فاقد ساز و کار اجرایی بود، مجمع عمومی در سال 1952 میثاق حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و میثاق حقوق مدنی و سیاسی را تنظیم نمود؛ و در 16 دسامبر سال 1966 از دولت ها درخواست نمود تا به طور رسمی به آن ها ملحق گردند. میثاقین همانند دیگر قراردادهای بین المللی واجد اعتبار حقوقی می باشند: عالیه ارفعی (و دیگران)، حقوق بشر از دیدگاه مجامع بین المللی، تهران، دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی، 1372، صص 107- 134.
[17] . unthinkable
[18] . unthought
[19] . سید صادق حقیقت، توزیع قدرت، تهران، هستینما، 1381، ص ۲۳.
[20] . سید صادق حقیقت، "حقوق بشر اسلامی: شرایط امکان و امتناع"، حقوق بشر و گفتگوی تمدنها، قم، دانشگاه مفید، 1382، صص ۱۰۲-۹۱.
[21] . traditionists
[22] . traditionalists
[23] . محمد حبيبي مجنده، "حقوق عليه حقوق: نقدي كوتاه بر رويكردي اسلامي به حقوق بشر"، مبانی نظری حقوق بشر، مركز حقوق بشر دانشگاه مفید، 1384، ص ۳۰۳.
[24] . Alasdair MacIntyre, After Virtue, Univ. of Notre- Dame Press, 1983.
[25] . Alasdair MacIntyre, Whose Justice, Which Rationality? Univ. of Notre- Dame Press, 1988.
[26] . Ibid, pp 389-390.
[27] . Ibid, pp 1, 150.
[28] . Ibid, p 334-335.
[29] . مقدمه حسين توسلي بر: جامعه گرايان و نقد ليبراليسم: گزينه انديشههاي سندل، مكاينتاير، تيلور و والزر، جمعي از مترجمان، قم، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، ۱۳۸۵، ص ۲۳-۱۳.
[30] . اوليور ليمن، "حقوق و دين: دوپارگي كاذب"، مبانی نظری حقوق بشر، مركز حقوق بشر دانشگاه مفید، 1384، صص ۵۳۳-۵۲۳.
[31] . conception
[32] . Charles Taylor, Philosophy and the Human Sciences: Philosophical Papers 2, Cambridge: Cambridge University Press, 1985, p 190.
[33] . comprehensive
[34]. Ken De Luca, “Perspectives on Political Science”, Summer, 2003, Vol. 32 Issue 3, p184.
[35] . Anti-essentialism
[36] . reduction
[37] . essentialism
[38] . Robert Audi, The Cambridge Dictionary of Philosophy, Cambridge, Cambridge University Press, 1995, pp 281-283.
[39] . Hwa Yol Jung, “Leo Strauss's Conception of Political Philosophy: A Critique”, The Review of Politics, Vol. 29, No. 4 (Oct., 1967).
[40]. Ken De Luca, “Perspectives on Political Science”, Summer 2003, Vol. 32 Issue 3, p184, see also:A. An-Naim, A., ‘Toward a Cross-Cultural Approach to Defining International Standards of Human Rights: The Meaning of Cruel, Inhuman, or Degrading Treatment or Punishment’, in Human Rights in Cross-Cultural Perspectives: A Quest for Consensus, A. An-Naim, (ed.), Philadelphia: University of Pennsylvania Press, 1992.
[41] . Divine wisdom
[42] . reason
[43] . سید صادق حقیقت، «مبانی نظری حقوق بشر: نسبتسنجی ادله بروندینی و دروندینی»، مبانی نظری حقوق بشر، مركز حقوق بشر دانشگاه مفید، 1384، صص ۳۴۶-۳۴۱.
[44] . Bassam Tibi, Islam between Culture and Politics, London, Palgrave, 2001, pp 116-131.
[45] . teleological
[46] . deontological
[47] . تفصیل این بحث را در منبع زیر پی گیرید: احمد بستانی، "جهانشمولی حقوق بشر در دو روایت: بحثی در هرمنوتیک حقوق بشر"، مقاله ارائه شده به همايش سوم حقوق بشر دانشگاه مفيد، ۱۳۸۴.
[48] . عبدالكریم سروش، فربه تراز ایدئولوژی، تهران. صراط. 1372، ص 281-282.
[49] . Michael J. Perry, The Idea of Human Rights : Four Inquiries, Oxford University Press, 1998, p 5-7.
[50] . Ibid, p 11, 29.
[51] . Camus
[52] . Ibid, p 16-19, 36.
[53] . confluence theory
[54] . کاربردهای "نظریه همروی" را در منابع زیر پی گیرید: سید صادق حقیقت، مسؤولیتهای فراملی در سیاست خارجی دولت اسلامی (تهران: مركز تحقیقات استراتژیك، 1376)؛ مبانی، اصول و اهداف سیاست خارجی دولت اسلامی، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، 1385؛ توزیع قدرت در اندیشه سیاسی شیعه، تهران، هستی نما، 1381؛ «مبانی نظری حقوق بشر: نسبت سنجی ادله بروندینی و دروندینی»، مبانی نظری حقوق بشر، مركز حقوق بشر دانشگاه مفید، 1384.
[55] . محمد مجتهد شبستری، نقدی بر قرائت رسمی از دین، بحرانها، چالشها و و راه حلها، تهران، طرحنو، 1379، ص 244.
[56] . عبدالکریم سروش، "حقوق بشر و تكاليف ديني"، در: بسته نگار، محمد (پژوهش و تدوین)، حقوق بشر از منظر اندیشمندان، تهران، شركت سهامی انتشار، 1380، ص 331-332.
[57] . مجتهد شبستری، پیشین، ص 204.
[58] . نهج البلاغه، خطبه 216.
[59] . مرتضی مطهری، بیست گفتار، قم، صدرا، 1358، ص 62-63.
[60] .مرتضی مطهری، نظام حقوق زن در اسلام، قم، صدرا، 1357، صص 148- 149.
[61] . M.M.Mojahedi, “Human Rights as Fairness: A Common Ground for integration of Religious Obligations and Human Rights”, to be delivered in the 4th Conference on Human Rights, Mofid University, 2007.
[62] . شبستری، پیشین، ص 238-242.
[63] . سروش، فربه تر از ایدئولوژی، پیشین، ص 275-277.
[64] . Seyed Sadegh Haghighat, "Jihad from Shiite Perspectives: Between Text and Context", paper presented for the conference on "Scriptural Hermeneutics", The Netherlands, 2006.