مصاحبه ها و یادداشتها

مطهری استثنا بود، نه قاعده!

بررسی اندیشه‌ سیاسی مرتضی مطهری در میزگردی با حضور سیدصادق حقیقت و محسن غرویان

مطهری استثنا بود، نه قاعده

بررسی اندیشه‌ سیاسی مرتضی مطهری در میزگردی با حضور سیدصادق حقیقت و محسن غرویان

( این مصاحبه توسط روزنامه شرق انجام، و به شکل ناقص در تاریخ 10 اردیبهشت 94 منتشر شد)

خیلی زود جمع انقلابیون را ترک گفت. تنها 80روز با آنها ماند و در شامگاه 11 اردیبهشت 1358 توسط گروه فرقان ترور شد. اما نقش آیت‏الله مطهری در انقلاب پررنگ‌تر بود و مرگ زودهنگامش باعث محو آن نشد. این‌ چنین بود که وقتی شهید شد، امام گفت:«من اگر چه فرزند عزیزی که پاره تنم بود از دست دادم لکن مفتخرم که چنین فرزندان فداکاری در اسلام وجود داشته و دارد.» آیت‌الله اسلام‌شناس بود و متکلم؛ فقیه بود و فیلسوف؛ احیاگر دین بود و نواندیش.«شهید مطهری زمانی به سیاست اندیشید که حوزویان از ایستادن در مقابل دکه مطبوعاتی ابا داشتند» این را حجت‌الاسلام و المسلمین محسن غرویان می‌گوید. و سیدصادق حقیقت می‌گوید«استاد مطهری اندیشه وفلسفه سیاسی داشتند؛ اما فلسفه سیاسی ایشان نه جامع بود و نه ضرورتا سازوار.» هر دو از «استاد» و «شهید» به نیکی یاد می‌کنند و تاکید دارند که اگر آیت‌الله زنده بود برای مسائل روز اندیشه‌ای داشت که پاسخگوی نیاز روز بود. این را از توجه او به مقتضیات زمان و مکان در فقه اثبات می‌کنند (لیلا ابراهیمیان).

 

*قبل از شرح، تبیین و نقد آرا سیاسی مرتضی مطهری اول بفرمایید ایشان از چه زمانی اندیشه‌های سیاسی خود را صورتبندی کردند و معیار اصلی اندیشه ایشان کدم است؟  

 

محسن غرویان: شهید مطهری فیلسوف بود و فقیه. اقتضای دانش فلسفه و مقتضای ذاتی تفکر و اندیشه وی این بود که در مسائل سیاسی ورود کنند. یعنی امکان ندارد فیلسوف واقعی نگاهی به سیاست، نوع حکومت و رابطه مردم و حاکمیت نداشته باشد. البته نحوه ورود یک فیلسوف در سیاست با نحوه ورود سیاست‌مدار تفاوت دارد. مباحثی که ایشان در کتاب «پیرامون انقلاب اسلا‌می‌» یا «آینده تاریخ» و کتاب‌های دیگر خود مطرح کرده‌اند نشان از این نگاه فیلسوفانه‌ به مسائل سیاسی دارد. مباحثی که امروزه افرادی چون هانتیگتون و فوکویاما و دیگران به آن ‌می‌‌پردازند زمانی مطهری با نگاه دینی آنها را پیگیری، نقد و تبیین ‌می‌‌کرد. به‌عنوان مثال، ایشان نگاه ماتریالیسم تاریخی، مارکس و مارکسیسم را نقد ‌می‌‌کرد و نسبت به مسائل اطراف خود تدبیر ‌می‌‌کرد.

*آقای غرویان به مطهری دهه پنجاه اشاره دارند و در این دوره است که ‌می‌‌توان عنوان فیلسوف را برای ایشان به کار برد؟

غرویان: نقد و بررسی آرای شهید مطهری بر اساس نوشته‌ها و آثار ایشان ممکن است که در دوره‌های متعدد نوشته شده است. در دهه پنجاه اندیشه شرق، مارکسیسم و کمونیسم مطرح بود و برای همین ایشان آثار مارکس و انگلس و تقی ارانی و دیگران را نقد ‌می‌‌کنند.

سیدصادق حقیقت: من فکر ‌می‌‌کنم شناخت اندیشه‌های آیت‎الله مطهری در این زمان نیاز به تعمیق دارد. هرچند که اندیشه سیاسی ایشان نکته تمرکز این ‌میزگرد است اما مواردی زیادی در اندیشه مطهری وجود دارد که مغفول مانده. شخصیت استاد مطهری با دو اصطلاح که با همدیگر ارتباط دارد فهمیده می‌شود: "نواندیشی دینی" و "اصلاح‌طلبی دینی". در کتاب‌های «پیرامون انقلاب اسلا‌می‌»، «پیرامون جمهوری اسلا‌می‌»، «کتاب ده گفتار»، «بیست گفتار»، «نظام حقوق زن»، «جهاد» و «بردگی در اسلام» اندیشه سیاسی ایشان مشهود است. بدون شک ایشان فیلسوف اسلا‌می‌، بودند با فلسفه صدرایی و مبتنی بر حکمت متعالیه. اندیشه سیاسی آیت‌الله مطهری مهم، بدیع ولی نه ضرورتا جامع و سازوار بود. اینکه ایشان را به عنوان فیلسوف سیاسی به معنای جامع کلمه بدانیم به این معنا که دارای فلسفه سیاسی نظام‌مند و جامع بوده شک هست. اندیشه اعم از فلسفه سیاسی است. ایشان اندیشه وفلسفه سیاسی داشتند؛ اما فلسفه سیاسی ایشان نه جامع بود و نه ضرورتا سازوار.

*این ناسازواری و عدم جامعیت را چگونه توجیه ‌می‌‌کنید؟

اندیشه‌های شهید مطهری جامع نبود چون در همه حوزه‌های فلسفه سیاسی نیاندیشیده بود و ضرورتا سازوار هم نبود و همه اجزا فلسفه ایشان با دیگر اجزا سازواری نداشت. به طور مثال، اندیشه ایشان در خصوص جهاد ابتدایی با نواندیشی ایشان سازگاری ندارد. اما اندیشه ایشان مهم و بدیع بود. مهم بود چون اندیشه سیاسی اسلام را ترسیم کرد که در انقلاب اسلا‌می‌ ایران تاثیرگذار بود و بعد از مرحوم شریعتی بیشترین تاثیر را در بین جوانان داشت. و بدیع بود چون موضوعات جدید فرد و جامعه، آزادی، برابری، بردگی و مقابله و نقد مارکسیسم را در دل خود داشت. یکی از مسائل مهم در اندیشه سیاسی اسلا‌می‌ مسئله «مشروعیت» است. در 1327 آیت‌الله مطهری به همراه آیت‌الله منتظری بر سر درس آیت‌الله بروجردی و امام خمینی حاضر ‌می‌‌شدند. طبق خاطراتی که نقل شده ایشان ‌می‌‌فرمایند که در مباحثه با آیت‌الله منتظری "نظریه انتخاب" در آن زمان به ذهن ما رسید. اما در مباحثاتی که با آیت‌الله بروجردی و امام خمینی داشتند  این نظریه در حالت ابتدایی و اولیه خود باقی ‌می‌‌ماند تا سال‌های نزدیک انقلاب اسلا‌می‌. در آن سالها جملاتی که از آیت‎الله مطهری نقل شده خصوصا در سخنرانی‌های سیاسی ایشان دال بر "نظریه انتخاب" و دلالت در "نظریه نظارت" دارد. بنابراین دو برهه در نظریه سیاسی ایشان مهم است: یکی سال 1330 که جرقه "نظریه انتخاب" زده است و در سال‌های پیروزی انقلاب مفاهیمی‌ مانند آزادی، برابری، حقوق اقلیت‌ها و مانند آن را بررسی کرده است.

* آقای حقیقت! به نظر شما شهید مطهری نواندیش دینی است و به دنبال تطبیق دین با مصادیق مدرنیته است یا اینکه در گروه احیاگران ‌می‌‌گنجد؟

من فکر ‌می‌‌کنم که ایشان هم نواندیش دینی هستند و هم احیاگر. نواندیشی ‌دینی قرائتی از دین است که سعی در معقول جلوه دادن و همخوان کردن آموزه‌های دینی با آموزه‌هایی همانند دموکراسی، مردم‌سالاری و حقوق بشر دارد. بدون شک نواندیشان دینی به‌دنبال این نیستند که دین را با حقوق‌بشر آنطوری که انسان مدرن ‌می‌‌فهمد یکسان جلوه دهند. بلکه اعتقاد دارند که دین در ذات خود اصالت دارد. اما دین برای زمان ما به شکلی است که با عقل بشر سازگاری دارد و نمی‌‎تواند با مسائلی مانند دموکراسی و حقوق بشر ضدیت داشته باشد. نواندیشی دینی در مقابل روشنفکری دینی است و با آن مرزبندی دارد. روشنفکران دینی خود را سکولار دانسته و فقه سیاسی را معتبر نمی‌دانند. اما آیت‌الله مطهری فقه سیاسی و فقه اجتماعی را معتبر ‌می‌‎دانند. نواندیشی دینی ریشه در اندیشه‌های مرحوم نائینی و آخوندخراسانی دارد. آنها در صدر مشروطه تلاش کردند از پدیده‌های مدرن توجیه درونی و توجیه مدرن داشته باشند تا اثبات کنند که از نظر شرعی این پدیده‌ها، وجوب شرعی دارد. از سوی دیگری نواندیشی دینی در مقابل اقتدارگرایی دینی است که با ویژگی‌هایی همانند تمرکز قدرت و خشونت شناخته ‌می‌‌‌شود. آیت‌الله مطهری با "اقتدارگرایی دینی" هم مرزبندی داشتند. ویژگی دیگر اندیشه ایشان "اصلاح‌طلبی دینی" است. مطهری اعتقاد داشتند که باید دین را باید از پیرایه‌های غیردینی و آنچه که در دین به عنوان بدعت وارد شده، پیراست.

غرویان: چند نکته در حاشیه صحبت‌های دکتر حقیقت به نظرم ‌می‌‌رسد. اول نسبت مطهری با فقه و فلسفه است. ایشان فقیهی بود که در مسائل اجتماعی مانند اقتصاد اندیشید. انتخاب بعضی از ابواب فقه برای بحث نشان ‌می‌‌دهد که شید مطهری دغدغه سیاسی-اجتماعی داشت. بعضی از فقها 20 یا 30 سال به عبادیات در فقه پرداخته و کتابٌ الصلاه، کتابٌ الحج و خمس و زکات نوشتند و به مباحثی که سبقه سیاسی-اجتماعی داشته نپرداخته‌اند. این شاکله فکری مطهری را نشان ‌می‌‌دهد که اگر در فقه هم ورود ‌می‌‌کردند و سراغ فقه سیاسی و «فقه‌الاجتماع» رفته و به سیاسیات در فقه علاقمند است. نکته دیگر اینکه فلسفه به عنوان یک اصل و قاعده برای عالم و آدم تحول را اثبات ‌می‌‌کند؛ از حرکت جوهریه انتزاعی گرفته تا حرکت در تاریخ و تحولات انسان و جامعه. فیلسوف به‌ما‌فیلسوف کسی است که تحول را در انسان، در جامعه، طبیعت به عنوان اصل در نظر بگیرد.

*به‌خصوص اگر حرکت جوهری باشد.

غرویان: بله. مطهری یک فیلسوف صدرایی است و ملاصدرا حرکت جوهریه را اثبات کرده است. این اندیشه در مسائل اجتماعی هم نمود پیدا ‌می‌‌کند. مطهری به تحول انسان و جامعه معتقد است. البته این یکی از تفاوت دانش فقه با فلسفه است که فقه چارچوب بسته و خشک و غیرقابل انعطاف دارد. اگرچه فقها هم مقتضیات زمان و مکان را لحاظ ‌می‌‌کنند-شهید مطهری هم کتابی باعنوان «مقتضیات زمان و مکان» دارد- ولی خیلی جدی نیستند. فقیه به‌مافقیه تحول و قرائت‌های متفاوت از دین را جدی نمی‌‌گیرد. البته در ظاهر ‌می‌‌گویند که به این موارد توجه دارند اما دغدغه آنها فقط حفظ سنت‌های گذشته و نظرات گذشتگان است تا مبادا از چارچوب خشک عدول کنند. نگاه فقیهانه بیشتر حفظ نظرات گذشتگان است. ولی شهید مطهری با صبغه فیلسوفانه خود تحول را اصل ‌می‌‌دانستند. مطهری در زمان خود نسبت به خیلی از هم‌قطاران خود جامعیت نسبی داشتند و ایشان هم مثل شهید صدر در نجف یک استثنا بودند. من معتقدم که مطهری را نباید خروجی حوزه دانست بلکه او به دلیل تلاش، نبوغ و استعداد ذاتی یک استثنا بود. یادم ‌می‌‌آید که آیت‌الله استادی برای ما تعریف ‌می‌‌کردند که وقتی از ‌میدان فیضیه و خیابان آستانه به حوزه ‌می‌‌رفتیم در مسیر دکه روزنامه‌فروشی بود که ما صورت خود را بر‌می‌‌گرداندیم تا تیتر روزنامه‌ها را نبینیم چه برسد به اینکه روزنامه بخوانیم. چون اگر به سمت دکه مطبوعات نگاه ‌می‌‌کردیم برای ما حرف در‌می‌‌آوردند که این طلبه سیاسی است. آن زمان فضا اینگونه بود ولی در همان زمان شهیدمطهری این بحث‌ها را مطرح ‌می‌‌کند. البته بعضی از بحث‌های جدید مانند هرمنوتیک هم در آثار ایشان دیده ن‌می‌‌شود.

حقیقت: استاد مطهری فیلسوف و فقیه سیاسی بودند که جنبه فلسفه سیاسی ایشان بر فقه سیاسی‌اش غلبه داشت. با توجه به ز‌مینه‌های سیاسی-اجتماعی آن روز و در مقایسه با دیگران و جو حاکم بر حوزه‌های علمیه ایشان جامعیت نسبی داشتند. ایشان درباره بسیاری از مسائلی که فقهای ما درباره‌اش نیاندیشیده بودند در چهار دهه قبل اندیشید و برای همین کتاب‌هایش هنوز هم خواندنی است. مسئله دیگر این است که فلسفه ضرورتا فلسفه سیاسی را به همراه دارد. انتظار این است که فیلسوف صدرایی فلسفه سیاسی بداند و البته اگر جامع و سازوار هم باشد و اجزای آن باهم متناقض نباشد بهتر است اما ضرورت ندارد. 

*چرا فلسفه و فیلسوف در آن دوره به مسائل سیاسی کم‌توجه بود؟

به دو دلیل. یکی به دلیل علمی‌ و دیگر به دلیل تحقق آن. در ایران اساتید فلسفه به مباحث مابعدالطبیعه ‌می‌‌پردازند و ضرورتا به مسائل سیاسی و اجتماعی نمی‌‌پردازد.  فلسفه اسلا‌می‌ به مسائلی مابعدالطبیعه مانند صفات خداوند، قاعده امکان و وجوب و غیره است درحالیکه در غرب دانش فلسفه به فلسفه‌هایی مانند فلسفه سیاسی، فلسفه اخلاق و فلسفه تاریخ ‌می‌‌پردازد. در کشور ما واحدهای درسی فلسفه سیاسی زیرمجموعه علوم سیاسی است و در خارج از حوزه تدریس ‌می‌‌شود. برای همین بسیاری از فلاسفه اسلا‌می‌ یا اندیشه سیاسی نداشتند و یا اینکه فلسفه سیاسی نحیف و لاغری داشتند. مثلا کسی که نسبت به دیگران اندیشه سیاسی مهم دارند ملاصدرا است اما این اندیشه سیاسی نه جامع است و نه مهم. مسائلی که ملاصدرا در اندیشه سیاسی خود بیان کرده؛ برگرفته از فارابی است که چندین قرن قبل از ایشان ‌می‌‌زیست. فارابی مجموعا 50 رساله دارد و به بسیاری از مسائل اندیشه سیاسی پرداخته که به چند 10صفحه ن‌می‌‌رسد. ملاصدرا هم نتوانسته تفاوت مبنای فلسفه متعالیه و فلسفه مشا را در اندیشه خود تبیین کند. ملاصدرا به دلایل مختلف نتوانسته مبنانی حکمت متعالیه را در اندیشه خود و تفاوتش را با فلسفه مشا نشان دهد.

* مرحوم مطهری در کتاب «انسان و سرنوشت» ‌می‌‌گوید«انسان موجودی مختار و آزاد آفریده شده و از عقل، فکر و اراده برخوردار است» یا در کتاب «انسان در قرآن» انسان را دارای کرامت ذاتی و شرافت ذاتی ‌می‌‌داند. یا اینکه در جایی دیگر به «هم‌ایمانی» و «هم‌گوهری» انسان اشاره ‌می‌‌کند. به نظر شما ماهیت انسان، آزادی و آزادی بیان در اندیشه استادمطهری چگونه است؟ این دو چقدر ‌می‌‌تواند با همدیگر همخوانی داشته باشد؟

غرویان: شما نکته مهمی‌ را درباب انسان‌شناسی شهید مطهری بیان کردید. ایشان مباحث  در باب انسان‌شناسی، فطرت انسان، انسان کامل و آزادی انسان بیان کرده‌اند. شهید مطهری مساله پلورالیزم و کثرت‌گرایی و قرائت‌های مختلف از اسلام را عملا پذیرفته بودند. شهید مطهری در زمینه اجتهاد حرف‌های کلیدی خوبی دارند، مثلا فقه فقیه شهری، بوی شهر ‌می‌‌دهد و فقه فقیه روستایی بوی روستا. اینها همه نشان دهنده تاثیر عنصر زمان و مکان در فقه است که شهید مطهری عملا اینها را پذیرفته بودند. شهید مطهری بحث آزادی فکر و اندیشه را در عمل قبول داشت. طوریکه که ‌می‌‌گفت«من اگر قدرت و توانایی داشتم، در دانشگاه تهران یک مارکسیست یا کمونیست را دعوت ‌می‌‌کردم که از شوروی بیاید و حرفش را بزند و من هم آن جا حرفم را بزنم»، این نشان ‌می‌‌دهد که شهید مطهری واقعا آرزو داشته که فضایی در کشور ایجاد بشود که مارکسیسم و هر نحله فکری-آن زمان صحبت از مارکسیسم فرد را تا چوبه دار تهدید ‌می‌‌کرد-بتواند اندیشه خود را بیان کند. یادتان باشد آن زمان عده‌ای باور داشتند«کمو» یعنی خدا و کمونیست یعنی خدا نیست. در آن زمان اینکه کسی جرات کند و شهامت داشته باشد و بگوید یک کمونیست یا مارکسیست بیاید، بحث کنیم خیلی با زمان ما متفاوت است. این نشان ‌می‌‌دهد که شهید مطهری به آزادی فکر و آزادی اندیشه واقعا معتقد بوده است و از آن طرف اعتماد به نفس خیلی بالایی داشته است که ‌می‌‌خواست با منطق اسلا‌می‌، منطق فلسفه اسلا‌می‌، منطق قرآنی و منطق اسلام‌شناختی پاسخ دهد. شهید مطهری به امتداد فلسفه عنایت داشت و صرفا در مباحث مابعدالطبیعه محصور نماند. این امتداد را در جامعه و تاریخ، فلسفه تاریخ، فلسفه جامعه‌شناسی، فلسفه تعلیم و تربیت  ‌می‌‌بینیم. دکتر حقیقت به اندیشه فارابی و ملاصدرا اشاره داشتند که در اندیشه سیاسی ورود نکرده‌اند اما به نظر من زمان آنها حکومت دستشان نیافتاده است. آنها فقط فیلسوفی کرده‌اند، یعنی نشسته‌اند در اتاقشان و با همان تلاش فکری‌شان یکسری مسایل سیاسی را مطرح کرده‌اند. شهید مطهری هم آمد که به سیاست ورود عملی پیدا کند و از طرف امام به عنوان رئیس شورای انقلاب انتخاب شد که شهادت رسید و مجال پیدا نکرد که در سیاست و در دستگاه‌های اجرایی، قضایی ورود کند. اما به نظر من ایشان یا شهید بهشتی در مرز ورود از سیاست«نظری» به «عملی» بودند که به شهادت رسیدند.

*اما عدهای معتقدند که ایشان برای عمل سیاسی اصالت قائل نبودند و به نظارت فقها تاکید داشتند. یعنی با در دست داشتن قدرت اجرایی دست روحانیت مخالف بودند و برای همین با تاسیس حزب جمهوری اسلا‌می‌ یا با عضویت روحانیت در حزب مخالف بودند.

حقیقت: لطفا اجازه بدهید قبل از ورود به این بحث من درباره ماهیت انسان و آزادی توضیحی را بدهم و بعد این بحث مهم را مطرح کنید. اندیشه سیاسی ‌می‌‌تواند معرفت‌شناسانه یا انسان‌شناسانه باشد. اندیشه سیاسی استاد مطهری به مقدار بسیار زیاد مبتنی بر نوع نگاه ایشان به انسان است. همانطور که شما به درستی اشاره کردید ایشان انسان را مختار و مبتنی بر فطرت الهی با ویژگی هم‌ایمانی ‌می‌‌داند. یعنی ویژگی شخص-شخص، فرد-فرد انسان‌ها در جامعه، یک جامعه ایمانی را درست ‌می‌‌کند که آن ارتباط، بحث هم‌ایمانی است. باز نکته مهم در این جا این است که دیدگاه آیت‌الله مطهری نسبت به انسان، بین نگاه مارکسیسم و لیبرالیسم است. مارکسیست‌ها اصالت را به جامعه ‌می‌‌دهند و فردیت را منحل ‌می‌‌کنند؛ لیبرالیسم برعکس، اصالت را به فرد ‌می‌‌دهد و جامعه را. آیت‌الله مطهری مثل آیت‌الله صدر و بسیاری از فلاسفه دیگر اعتقادشان بر این است که اسلام نقشی بینابین به انسان عطا کرده است. به‌این‌معنا که اصالت هم با فرد است و هم با جامعه. که البته این یک بحث کلی است و باید دید ‌میزان تاکید بر فرد و جامعه در اینجا چیست؟ این مبنای انسان‌شناسانه به آزادی اندیشه منجر ‌می‌‌شود. یعنی آیت‌الله مطهری به عنوان یک فقیه نواندیش، و فیلسوف نواندیش از آزادی بیان و اندیشه دفاع ‌می‌‌کند. اینکه اندیشه آیت‌الله مطهری آزادی‌خواهانه و مردم‌سالارانه و نواندیشانه است شکی وجود ندارد. اما پاره‌هایی از گفتارهای ایشان با این اصل ناسازگار است.

*لطفا درباره این انسان‌شناسی متناقض که از سویی تنه به آزادی اندیشه و عقیده ‌می‌‌زند و از سویی به آزاد مشروط و مضّیق و از سویی دیگر به تجویز پدرسالاری فکری و اعتقادی سوق داده ‌می‌‌شود توضیح دهید.

حقیقت: در کتاب«جهاد» شهید مطهری به جهاد ابتدایی اشاره ‌می‌‌کند و مبنای علامه‌طباطبایی در کتاب «المیزان» را ‌می‌‌پذیرد. در کتاب جهاد آمده توحید یک حق است و برای همین مسلمان‌ها ‌می‌توانند به کشورهای دیگر حمله کنند تا از توحید دفاع کنند. بدون شک اگر جهاد ابتدایی تجویز شود آزادی آن افرادی که به آنها حمله شده خدشه دار خواهد شد. یعنی اسلام دارد اعلام ‌می‌کند که شما نمی‌توانید کافر باشید؛ هرچند سر جنگ با ما نداشته باشید. بعدا در کتاب «بردگی در اسلام» (ص 13 و 15) همان مبنا را بیشتر توضیح می‌دهد. «اسلام نظر خاصی در مورد کسانی که پرستش غیر خدا را‌ می‌کنند دارد و برای آنها هیچ حقی قایل نیست. باید اسلام و توحید را به آنها عرضه کرد. اگر پذیرفتند که بسیارخوب؛ و اگر نپذیرفتند باید با آنها جنگید. و اگر مغلوب شدند اسیر جنگی و احیانا برده‌ می‌شوند. به نظر‌می‌رسد که اساسا نه حیات حق طبیعی بشر است، و نه آزادی». آیت‌الله مطهری مبنایشان، مبنای حقوق طبیعی است. اما مهم این است که  مصداق حقوق طبیعی چیست؟ ایشان‌ می‌گویند که آزادی و حیات جزء حقوق طبیعی نیست و به همین دلیل مسلمانان‌ می‌توانند جهاد ابتدایی داشته باشند و حیات دیگران را در خطر بیاندازند. به این معنا که حمله کنند، جنگ کنند به آنها، و آزادیشان را محدود کنند. چون با حمله کردن با اسلام بر آنها، دو راه بیشتر ندارند: یا اسلام را بپذیرند یا این که کشته بشوند یا برده بشوند. این مبنایی است که البته سال‌های ارایه این بحث 1346 است. بدون شک با سخنرانی‌هایی که در حین پیروزی انقلاب یعنی سال‌های 1356 تا 1358 ایشان داشتند یک مقدار ناسازوار به نظر‌می‌رسد. اینکه چگونه باید این ناسازواری را حل کرد؟ یک راه این است که بگوییم آن حرفها مبانی‌ای بوده که قبلا داشته‌اند. اما ما هیچ دلیلی نداریم برای این که آقای مطهری از کتاب «جهاد» و کتاب «بردگی در اسلام» و مباحثی که داشتند دست کشیده باشند برای اینکه این مبنا با همان مبنای علامه‌طباطبایی هم سازگار است. کوئنتین اسکینر‌ می‌گوید:«اینکه فکر کنیم که یک متفکر دارای دکترین و آموزه واحدی است و ضرورتا بین صحبت‌های آن و مبانی آن تناقضی وجود ندارد، یک اسطوره است و ضرورت ندارد. بسیار از متفکران در طول زمان حرف‌هایشان تغییر کرده و حرف‌هایی زده‌اند که پاره‌ای از آنها با پاره دیگر ناسازگار است. اساسا نمی‌‌توان کل اندیشه یک شخص، را دکترین یا آموزه او دانست. به نظر من این حرف اسکینر درخصوص اندیشه استاد مطهری درست است و پاره‌ای از مباحث ایشان با اصل اندیشه‏اش سازگاری ندارد. اصل اندیشه استاد مطهری نواندیشانه، آزادیخواهانه، و مبتنی بر مبانی اسلا‌می‌ است، اما مباحثی از ایشان وجود دارد که با آن اصل کلی به نظر من سازگاری ندارد.

غرویان: چند سال قبل کنفرانسی با عنوان«صلح از دیدگاه ادیان جهان» در ژاپن برگزار شد که من، دکتر مظفری و دکتر مهدوی‌زادگان، 10 روز آنجا بودیم. یک سفر هم به دانشگاه یورلند چین داشتیم. آنجا در مورد جهاد ابتدایی از من پرسیدند. می‌گفتند شما به چه حقی به خودتان اجازه ‌می‌دهید به یک ملت دیگر و یک کشور دیگر حمله کنید و آنها را مسلمان کنید شاید آنها نمی‌خواهند عقیده شما را بپذیرند. دکتر حقیقت هم به اندیشه شهیدمطهری اشاره می‌کنند که توحید حق است. من در میان سوالات آنها گیر کرده بودم و برای پاسخ دادن به سوالات گفتم ما اصلا در اسلام جهاد ابتدایی نداریم. آنها گفتند: یعنی چه جهاد ابتدایی ندارید؟ مگر نمی‌گویید جهاد دو قسم است؛ دفاعی و ابتدایی. گفتم جهاد ابتدایی ما همان جهاد دفاعی است. توجیه است دیگر. توجیه یعنی اینکه جهتی باید برایش بسازیم. گفتم این دفاع از حق و حقیقت است. اسلام به ما این را گفته است که اگر دیدید اگر در یک نقطه‌ای از کره زمین دارند به حق، به حقیقت تجاوز‌می‌کنند و تعدی ‌می‌کنند و حقیقت را زیر پا‌می‌گذارند، شما بروید از آن حقیقت دفاع کنید.

*حقیقتی که با معیار ما سنجیده می‌شود.

غرویان: بعضی حقیقت‌ها معیارشان انسانی است، نه منطقه‌ای؛ مثل مسایل ریاضیات است. نمی‌شود گفت شعار ایرانی‌هاست یا مسلمان‌ها. شهید مطهری هم این را می‌گوید. توحید یک مساله انسانی برای همه است و هرکسی بخواهد توحید، عدالت، ارزش‌های اخلاقی عام و خاص را زیر پا بگذارد بد است. ما چون عدل را یک حق مطلق عام‌ می‌دانیم وظیفه و مسئولیت و رسالتی احساس‌ می‌کنیم که از حق دفاع کنیم. توحید حقیقتی است عام، و ما برای دفاع از این باید جلو برویم.

حقیقت: همانطور که شما فرمودید این یک توجیهی بیش نیست. اگر کسی بخواهد از جهاد ابتدایی دفاع کند باید چنین توجیهی انجام دهد که استادمطهری یا علامه طباطبایی در تفسیر شریف المیزان داشته‌اند. جهاد ابتدایی دفاع از توحید است،  نه دفاع از خود ما. یک وقتی است که دشمن به خانه ما حمله ‌می‌کند و ما دفاع ‌می‌کنیم. و زمانی ما از حق خداوند و توحید دفاع ‌می‌کنیم. این توجیه، مساله‌ای را حل نمی‌‌کند. به هرحال دو نوع جهاد هست. اسمش را الف و ب بگذارید. نوع جهاد ابتدایی که در واقع دفاعی است، آیا در محتوا دلیلی برای جهاد ابتدایی داریم که با مبانی نواندیشانه قابل دفاع و سازگار باشد؟ در سال 2006 سمیناری بین ادیان ابراهیمی در اوترخت هلند برگزار شد-نصرحامد ابوزید و عبداللهی النعیم‌ هم در آنجا حضور داشتند- که من بحث جهاد اسلا‌می‌ را مطرح کردم. خلاصه نظر من این بود که اولا در قرآن ما هیچ آیه‌ای راجع به جهاد ابتدایی نداریم. ثانیا پیامبر هیچ موردی جهاد ابتدایی بدون اینکه حمله یا ایذایی از طرف دشمن وجود داشته باشد نداشته. مساله دیگر اینکه در زمان پیامبر در صدر اسلام کشورها یا دولت‌ها اساسا به دو دسته تقسیم‌ می‌شدند: دینی و ضددینی. در آن زمان در روابط بین دولت‌ها چنین محفوظ بود که با دولت دینی بقیه دولت‌ها جنگ می‌کردند. در این حالت برای جنگ می‌توان از تعبیر هابز استفاده کرد«جنگ همه علیه همه». اگر یک قدرتی پا ‌می‌گرفت مثل دولت اسلا‌می‌ بعید نبود یا بدیهی بود که دیگران بخواهند او را از بین ببرند. بنابراین تنها راهش مبارزه مسلحانه بود. اما نکته مهمی‌ که وجود دارد، امروزه دسته سو‌می‌ از کشورها وجود دارند (یعنی علاوه کشورهای دینی و ضددینی) که اکثریت قریب به اتفاق کشورها را در بر‌می‌گیرد و آن، کشورهای سکولار هستند. اینها دینی نیستند و بین دین و دولت جدایی انداخته‌اند. ضددین هم نیستند و هیچ دلیلی ندارد که به اینها حمله کرد.

‌*می‌توان به دین و نهاد دین اشاره کرد.

حقیقت: من جایی بحث کردم که سکولاریسم در غرب به معنای جدایی نهاد دین از نهاد سیاست است؛ یعنی جدایی کلیسا از دولت. ولی در بحث‌های دینی ما گفته‌ می‌شود هم نهاد دین از نهاد سیاست و هم دین از سیاست جدا نیست. نکته‌ دیگر اینکه ما از نظر اسلا‌می‌ هیچ دلیلی نداریم به کشور سکولاری که نخواست مسلمان شود حمله کنیم و آنها را مسلمان کنیم. جالب این است که آیت‌الله مطهری به جهاد ابتدائی اعتقاد داشت. یعنی  یک غیرمسلمان مثلا ژاپنی باید چیزی که ما ‌می‌گوییم را انتخاب کند. اما اگر عقیده ای و رسمی برای خود انتخاب کند که دست خودش را ببندد (یعنی مسلمان نشود) ما نباید اسارتی را که او برای خودش انتخاب کرده محترم بداریم. بیخود کرده کافره! (خنده) باید برویم او را از خواب بیدار کنیم. باید بگوییم اصولا چنین حقی به تو داده نشده و علیرغم ‌میل تو، من این زنجیر را از دست و پایت بر‌می‌دارم و تو را آزاد ‌می‌کنم. بحث دیگری این است که عده‌ای از علما در دوره غیبت جهاد ابتدایی را قبول ندارند و معتقدند اگر هم باشد جهاد ابتدایی به دست امام معصوم است. بنابراین این بخش از سخنان استاد مطهری با مبنای اصلی نواندیشی ایشان سازگاری ندارد.

نازسازوار است یا متناقض؟

 ناسازوار ترجمه پارادوکسیکال است و با تناقضcontradiction فرق دارد.

غرویان: البته حرف‌هایی که ما ‌می‌زنیم بعدا علی‌آقا مطهری ممکن است جواب دهند و دفاع کنند. الان یکی از بهترین کسانی که اندیشه‌های مطهری را خوب فهمیده و خوب تفسیر‌می‌کند خود علی‌آقا مطهری است. ایشان با خود ما فلسفه ‌می‌خواندند. ایشان حق دارند که حرف‌های ما را نقد کنند و ما هم استفاده خواهیم کرد. بالاخره شهید مطهری هم   مثل سایر افراد اینطوری نیست که به معنای دقیق کلمه معصوم باشد. بالاخره ایشان اندیشه‌هایی را مطرح کرده‌اند و گاهی ممکن است ما دقت کنیم و ببینیم که ناسازوار است. ولی من دئب شیخ انصاری را‌ می‌پسندم.

حقیقت: تا جایی که‌می‌شود اصالت‌الصحه جاری کنیم؛ «الجمع مهما امکن اولی».

غرویان: یعنی بتوانیم یک محملی برای فرمایشات شهید مطهری پیدا کنیم و حمل بر صحت کنیم بهتر است. مقتضای نقد علمی‌ هم همین است. این که شهید مطهری‌ می‌فرماید که ما باید برویم کشوری را که اسلام نیاورده است مسلمانش کنیم؛ سوالم این جا از شهیدمطهری این است: مسلمان کردن یک جامعه با شمشیر اصلا امکان دارد؟ اسلام آوردن و مسلمان شدن با فکر و با اندیشه است. باید ایده توحید و معاد را به یک کشوری عرضه کنید. بحث فکری نظری و کلا‌می‌ برایش مطرح کنید او بنشیند فکر کند و بعد یا‌ می‌پذیرد یا‌ نه و این کار علمی‌ است. اصل در اسلام دعوت بر اساس حکمت است یعنی ما قایل به اصالت الدعوه هستیم. جهاد ابتدایی در فقه، یعنی جنگیدن، یعنی مبارزه، کشتن، اسیر کردن. به نظرم شهیدمطهری هم حتما اینطوری قایل بوده که اگر ما می‌خواهیم کشوری را مسلمان کنیم اول باید دعوت فکری کنیم.

حقیقت: اگر اسلام را نپذیرفتند و گفتند ما دینی را که داریم‌ می‌خواهیم داشته باشیم چه؟

غرویان: من این را قبول ندارم. یعنی پذیرش یا عدم پذیرش امری باطنی است. من‌ به شهید مطهری این نقد را دارم که اصلا مگر به زور‌می‌شود به کسی فکری را فهماند؟ فهماندن که زوری نمی‌‌شود.

حقیقت: لا إكراه في الدين ...

غرویان: دین اصلا اکراه بردار نیست. این «لا»، «لا»ی نفس الجنس است. اگر واقعا شهید مطهری نظرش این بوده که ما اگر یک جامعه‌ای از نظر فکری به توحید، نرسید با شمشیر توحید را به آنها بقبولانیم، این قابل مناقشه است.

*گفتیم مرحوم مطهری برای عمل سیاسی اصالت قائل نبودند و به نظارت فقها تاکید داشتند و برای همین با تاسیس حزب جمهوری اسلا‌می‌ یا با عضویت روحانیت در حزب مخالف بودند. شما با این گزاره موافق هستید. چرا؟

حقیقت: در دهه 1330 جرقه نظریه نظارت در ذهن شریف استاد مطهری زده شد. تفاوت اصلی نظریه "نصب" و "انتخاب" در این است که براساس نظریه نصب، همه فقها منصوب‌اند ولی یکی از آنها که تشکیل حکومت ‌می‌‌دهد بر بقیه واجب است که تبعیت کنند. اما براساس نظریه انتخاب خداوند فقط صفاتی برای حاکم مشخص کرده و این وظیفه مردم است که به یک نفر رجوع کنند و با او بیعت کنند. بدون شک در بیعتی که با او انجام ‌می‌دهند ‌می‌توانند شروطی که مخالف شرع نباشد را بگنجانند. به طور مثال حکومت 10ساله، به طور مثال تقید به قانون اساسی. نظریه انتخاب که در آن زمان به فکر شهید مطهری آمد و تا سال‌های قبل از پیروزی انقلاب اسلا‌می‌ در ذهن ایشان بود و نهایتا به عنوان یک نظریه ارایه شد لازمه‌اش دموکراتیک شدن  و مردم سالار‌تر شدن فقه بود. پس اگر ما اندیشه سیاسی آیت‌الله مطهری را در طول زمان نگاه کنیم تناقضی بین نصب و انتخاب نیست. یک مدتی به نصب معتقد بود. در سال‌های آخر عمر ایشان به انتخاب نزدیکتر شد. مساله دیگر در کتاب «پیرامون انقلاب اسلا‌می‌» این است علاوه بر مساله انتخاب به مساله جدی‎تری اشاره ‌می‌کند. من اسم آن را نظریه نظارت‌می‌گذارم. نظریه نظارت اساسا با ولایت تفاوتش این است که ولایت‌ می‌تواند نصبی باشد و‌ می‌تواند انتخابی باشد. نظارت تفاوتش این است که تصدی امور حکومتی در دست دیگران باشد و فقیه فقط نظارت کند. البته نظارت با ضمانت اجرا که غیر از ولایت است. یعنی نوعی ولایت است ولی آن ولایت با ولایت انتصابی و انتخابی تفاوت دارد. عبارتی که در کتاب پیرامون انقلاب اسلا‌می‌ هست این است که آیت‌الله مطهری‌می‌فرمایند وظیفه ولی‌فقیه، وظیفه یک ایدئولوگ است.

*یعنی نظارت ایدئولوژیک؟

حقیقت: بله. نظارت ایدئولوگ. و هیچ وقت این مساله نبوده که فقیه بخواهد تصدی کند و امور حکومتی را در دست بگیرد. جالب این است که بلافاصله بعد از این مساله ایشان به مشروطه ارجاع ‌می‌دهند. که در زمان مشروطه هم هیچ کس تصورش را نمی‌ کرد که فقها حکومت کنند. می‌گفتند فقها باید نظارت کنند. از این تمیز مشخص‌ می‌شود که در زمان مشروطه که هیچ شک و شبهه‌ای وجود ندارد که شاه حکومت می‌کرده و 5 نفر از فقها بر اساس قانون اساسی مشروطه نظارت ‌می‌کردند. آیت‌الله مطهری‌ می‌فرمایند ما هم نظرمان راجع به ولایت ایدئولوگی فقیه همین است که فقها باید نظارت کنند. در کتاب «کشف اسرار» امام خمینی می‌فرمایند که فقها حکومت نمی‌‌کنند و شأن نظارتی دارند؛ همانگونه که در مشروطه این گونه بوده است. بنابراین بین کلام آیت‌الله مطهری در کتاب «پیرامون انقلاب اسلا‌می»‌ و کلام امام در «کشف الاسرار» تساوی و تناظر وجود دارد: هر دو به نظارت اشاره‌ می‌کنند و هم هر دو به مشروطه ارجاع می‌دهند. بنابراین سه مساله در این جا به وجود‌می‌آید: نظریه نصب، نظریه انتخاب و نظریه نظارت. در دهه 1330 نظریه آیت‌الله مطهری نظریه نصب بوده است چون نظریه امام خمینی و نظریه آیت‌الله بروجردی هم نظریه نصب بوده است. جرقه نظریه انتخاب از آن زمان زده شده تا سال‌های قبل از پیروزی انقلاب اسلا‌می‌ عباراتی از آیت‌الله مطهری وجود دارد.

غرویان: سوالی برای من مطرح است. تفاوت نظارت با ولایت چیست؟ اینکه شهید مطهری در یک دوره‌ای فرموده فقها نظارت کنند، فقیه ناظر بر امورات حکومت اگر دید جایی خلافی اتفاق‌ می‌افتد قدرت مداخله و قدرت عزل و نصب هم دارد یا ندارد؟ اگر بگوییم قدرت عزل و نصب هم دارد این‌می‌شود همان ولایت.. اما نظارت صرفا بحث تئوریک است. بدون ضمانت و بدون قدرت مداخله فقیه نمی‌‌تواند عزل کند. این صرفا‌می‌شود اظهارنظر علمی‌. اینکه ‌می‌گویند شهید مطهری قایل به نظارت فقها بوده؛ واقعا کدام نظارت؟ یعنی بدون قدرت مداخله یا با قدرت مداخله؟ با قدرت مداخله ‌می‌شود همان ولایت دیگر. بعید‌ می‌دانم شهید مطهری به این قایل باشد. این اگر روشن شود به درد جامعه خودمان هم‌ می‌خورد مثل بحث «نظارت استطلاعی» و «نظارت استصوابی».

حقیقت: دو اصطلاح دیگر هم دارد: نظارت حقوقی (یعنی همراه با ضمانت‌های حقوقی) و نظارت اخلاقی. یعنی صرفا اخلاقا چیزی را بگوید و ضمانت اجرایی نداشته باشد. بحث ما نظارت همراه با ضمانت اجرا است. بدون ضمانت اجرا اصلا بحث نمی‌ کنیم. سوال اصلی این است که تفاوت اصلی نظارت همراه با ضمانت اجرا که نظارت حقوقی است با ولایت چیست؟ تفاوت اصلی در این است که حق تصدی‌گری در ولایت با ولی‌فقیه است و مشروعیت از او نشات ‌می‌گیرد. بنابراین در نظریه ولایت فقیه چه از نوع انتخابی و چه از انوع انتصابی، مشروعیت الهی است. حالا در نظریه انتخاب الهی-مرد‌می‌ است. ولی چون ولی‎فقیه در راس جامعه است هرآنچه انجام‌می‌شود او مسئولیت دارد و مشروعیت همه کارها به امضای او است. به خاطر همین بود که امام خمینی در امضای حکم مهندس بازرگان فرمودند براساس حقی که من دارم این حکم شما را امضا‌ می‌کنم نه به خاطر این که مردم وکالت داده‌اند. نظریه امام خمینی نظریه وکالت نبود، نظریه نصب بود. این همان ولایت است. نظام جمهوری اسلا‌می‌ ایران هم الان براساس نظریه ولایت فقیه به این معنا که مشروعیت نظام به امضای ولایت فقیه  است. اما نظارت یعنی نظارت همراه با ضمانت اجرا به این معنا که تصدی امور با دیگران است. حالا مثلا در مشروطه با شاه بود. اما 5 نفر نظارت‌می‌کردند و نظارتشان ضمانت اجرا داشت که در قانون اساسی درنظر گرفته شده بود. ولی فقها که حکومت نمی‌ کردند بلکه نظارت‌می‌کردند. پس یک مثال بارز و ظاهر برای تفاوت نظارت و ولایت در خود نظام مشروطه است که فقها ولایت نداشتند اما نظارت همراه با ضمانت در قانون اساسی بود.

غرویان: سوال من همین جاست. این نظارت همراه با ضمانت یعنی حکومت دیگر. یعنی حکومت فقها.

حقیقت: نه. شاه حکومت‌می‌کند.

غرویان: خب، چه اثری داشت؟

حقیقت: اثرش این است که در قانون آمده که اگر فقها این را امضا نکنند این قانون اسلا‌می‌ نیست. فقها فقط اسلا‌می‌ بودن قوانین و جریانات و امور اجرایی را دارند نظارت‌می‌کنند.

غرویان: این یعنی مشروعیت دیگر.

حقیقت: نه. فقط از این لحاظ که مخالف با اسلام نباشد. اما نظام ولایت به این معناست که همه کارها به ید فقیه است. یعنی مشروعیت‎اش به ید فقیه است. اگر مثلا جنگی هست به امضای ولی‌فقیه است. اگر صلحی هست، به امضای ولی‌فقیه است. در قانون اساسی مشروطه همین که قوانین مخالف اسلام نباشد کفایت‌می‌کند. مثل شأنی که الان شورای نگهبان دارد که قوانین را با موازین اسلام مطابقت می‌دهند.

*نظریه نظارت چه ویژگی‌هایی داشت؟

حقیقت: نظارت غیر از ولایت است؛ ولایت یعنی حق سرپرستی. نظارت به این معنا است که قوانین باید اسلا‌می‌ باشد و آن چیزی که در قوه مجریه انجام‌می‌شود مخالف اسلام نباشد. فقط فقها باید امضا کنند که خلاف اسلام اتفاق نیافتاده است. اما مسئولیت اجرا وتصدی با کیست؟ با مردم است، با پادشاه است. ولی با فقها نیست. یعنی فقها فقط نظارت‌می‌کنند که خلاف اسلام نباشد. البته من قبول دارم این هم درجه‌ای از ولایت است. ولی با ولایت فقیهی که ما الان در نظام تفکر خودمان مثل نظریه امام خمینی‌می‌شناسیم، تفاوت دارد. به خاطر همین است که تفاوت بسیار زیادی بین کتاب «کشف الاسرارم با کتاب «البیع» و کتاب «ولایت فقیه» امام و نظریه متاخر ولایت مطلقه امام وجود دارد. در کتاب کشف الاسرار ایشان به نظارت فقها اشاره دارد ولی در کتاب البیع و ولایت فقیه و فتاوی اخیر نه، ایشان صریحا‌می‌گویند فقیه منصوب است برای حکومت.

غرویان: من در مورد این بحث ولایت و نظارت و اینها دیدگاهی را مطرح کرده‎ام چندسالی است که در مطبوعات هم منتشر شد. دلیل افتراض را مطرح کردم و  معتقدم که حکومت اسلا‌می‌ یا ولایت فقیه پلکانی است. در حقیقت ما هم انتخاب داریم و هم انتصاب. در آن شرایط اولیه در حقیقت نظریه نصب را ما قایل بودیم. یعنی شرع مقدس که فقها از ادله استنباط کرده‌اند شرایط حاکم را بیان ‌می‌کند و مردم نقشی ندارند. یعنی این که فقیه باید عادل باشد، عالم باشد، مرد باشد، و شرایط اولیه‌ای که در کتب فقهی آمده است. اما در مرحله دوم همانطور که جنابعالی هم اشاره کردید این مردمند که‌ رای‌می‌دهند و کسی که واجد شرایط است و رای اکثریت را دارد برای حاکم شدن علت تامه دارد.

حقیقت: آن‌ نظریه انتخاب است.

غرویان: رای مردم در مشروعیت، جزءالعله است. مشهور است که بعضی از آقایان‌می‌گویند رای مردم فقط در مقبولیت است و در مشروعیت هیچ نقشی ندارد. من معتقدم که خیر، شواهدی هم دارم از فرمایشات امام که «‌میزان رای ملت است» و این تبیین و توجیه فقهی و منطقی دارد. رای مردم جزءالعله است و تمام العله در مشروعیت نیست و مشروعیت پلکانی همین است که پله اول را شرع مشخص ‌می‌کند و پله دوم را مردم. به نظر من این خیلی بی اشکال‌تر از نظریه انتصاب است که بگوییم مثلا، چنانچه بعضی از آقایان تعابیری داشتند که رای مردم پشیزی ارزش ندارد. من هم با تعبیر ثبوت و اثبات این را مطرح کرده‌ام. ثبوتا مشروعیت فقیه از نصب است. فقط رای مردم و رای اکثریت در مقام اثبات دخالت ‌می‌کند. یعنی اگر دو فقیه داشته باشیم از نظر شرایط در حد مساوی باشند؛ حق با آن کسی است که رای بالاتری دارد.

حقیقت: اگر ما نظریه انتصاب را نظریه امام خمینی بدانیم و نظریه انتخاب را نظریه آیت‌الله مطهری، تفاوت نصب و انتخاب به تعبیر شما این‌ می‌شود که انتخاب مردم در نظریه انتخاب «جزءالعله» است، در نظریه انتصاب «جزءالعله» نیست. بلکه مشروعیت، الهی است و [انتخاب مردم] در مقبولیت فقط تاثیر دارد. نکته‌ای که وجود دارد این که نظریه سیاسی امام خمینی در باب مشروعیت بدون شک نظریه انتصاب است. یعنی با نظریه انتخاب تفاوت دارد. اگر خاطرات آیت‌الله منتظری را ببینید ایشان گفته‌اند که وقتی اولین بار ما با آیت‌الله مطهری مباحثه کردیم؛ پیش امام رفتیم. به امام گفتیم که ما نظرمان این است که نیاز به حکومت داریم و مردم هم به تعبیر شما جزءالعله هستند و مردم باید بیایند انتخاب کنند. بعد امام درآمدند گفتند نه، ما اصلا معتقد به حکومت نیستیم (در زمان غیبت). حکومت مال معصومین است. آن چیزی که امام خمینی در کتاب البیع و تدریس ایشان در نجف نوشته شده و چند نفر هم به فارسی برآن تقریر نوشته‌اند «ولایت فقیه» است.

غرویان: کاشف الغطا اسمش بود. من کتابش را دارم؛ «نامه‎ای از امام کاشف الغطا». همان درس‌های حکومت اسلا‌می‌ امام در نجف است که برای رد گم کنی ساواک این اسم را رویش گذاشته‌اند.

حقیقت: به هرحال به نظر من در این نباید شک کرد که نظریه امام، نظریه انتصاب بود. اما فرمایش شما به این معنا درست است که امام، نظریه‌شان مشروط به رای مردم بود. نظریه نصب است اما اگر مردم نخواهند فقیه منصوب می‌تواند حکومت را برپا کند؟ «نه» نظر مردم دخیل است. به نظر من این دخالت در مشروعیت نیست و در تحقق است. من اسم این را نصب مشروط گذاشته‌ام. من اعتقادم این است که نظر آیت‌الله مصباح، نصب غیرمشروط است. یعنی ایشان‌می‌گویند که نظر مردم فقط در تحقق است، یعنی اگر بشود که تحقق به شکلی اتفاق بیافتد، در مشروعیت هیچ دخالتی ندارند. یعنی فقیه مکلف است که حکومت اسلا‌می‌ را تشکیل بدهد، اگر مردم بخواهند، نه حتی اگر مردم نخواهند بر آنها حکومت اسلا‌می‌ را تحمیل کند.

 

*به نظر شما چه بخش‌هایی از ایده و اندیشه‌های سیاسی مرحوم مطهری در جامعه مغفول مانده است؟

حقیقت: قاعده کلی این است که هر گفتمانی که غالب ‌می‌‌شود دال‌هایی که از یک گفتمان را که با گفتمان غالب همخوانی دارد را جذب و برجسته ‌می‌‌کند و دالهایی که همخوانی ندارد را به حاشیه ‌می‌‌راند. در خصوص اندیشه سیاسی و دینی آیت‌الله مطهری برخی از بخشها برجسته و برخی مغفول مانده. یکی نظام مطلوب است. مقصود ایشان این است که نظام سیاسی اسلا‌می‌ نه سوسیالیستی است و نه لیبرالیستی. از طرف دیگر دموکراسی هم در سیاست اصل است و حاکمیت از ان مردم است. تعبیر مطهری این است که این نوع نظام شبیه ترین نظام به اسلا‌می‌ است اما نظام سیاسی  اسلا‌می‌ نظا‌می‌ است شبیه سوسیال دموکراسی اما با اصول و موازین اسلا‌می‌. نتیجه این که نظام اسلا‌می‌ فاصله طبقاتی زیاد را برنمی‌ تابد.

*یعنی ایشان نظام مطلوب را سوسیال دموکراسی ‌می‌‌دانستند؟

حقیقت: نه سوسیال دموکراسی نیست، اما شبیه ترین نظام غربی به اسلا‌م‌ همین است. فاصله طبقاتی کم است و عدالت که به نظر ایشان باید به صورت یک قاعده دربیاید وجود دارد. در نظام لیبرالیستی و سوسیالیستی فاصله طبقاتی بسیار زیاد است.

غرویان: الان مشی دکتر روحانی به اندیشه‌های شهید مطهری نزدیک است.

حقیقت: اگر گفتمان اسلا‌می‌ سیاسی را به دو دسته رادیکال و ‌میانه‌رو تقسیم کنیم مطهری در دسته دوم است. هرچند به ضرورت  تشکیل حکومت بر اساس شریعت بود ولی به جمهوریت و نقش مردم اهمیت داشت. شاید اعتدالگرایی ایشان به اسلام سیاسی مد نظر دکتر روحانی و گفتمان اعتدال ایشان نزدیک باشد.

*در نهایت اینکه اگر شهید مطهری زنده بودند آیا برای سبک زندگی امروز، برای مسائل مشکلات امروز حرف و ایده‌ای داشتند و مقتضیات زمان را در آرا خود در نظر می‌گرفتند و یا دگم‌وار بر اندیشه‌های خود پافشاری می‌کردند؟

غرویان: من با توجه به شناختی از شهید مطهری و آرا و اندیشه‌های ایشان دارم مطمئن هستم که در آرای خود به مسائل و نیازهای روز توجه داشتند و پاسخ مناسبی هم ارائه می‎دادند.

حقیقت: با بررسی آرا و اندیشه استاد مطهری در دهه 30، 40 و 50 متوجه می‌شویم که ایشان به مقتضیات زمان و مکان توجه داشتند. پس اگر زنده بودند به ضرس قاطع در آرا خود به نیاز امروز جامعه پاسخ مناسبی داشتند.

3202 مرتبه بازدید
در حال ارسال...