مبانی معرفتی نظریه همروی
مبانی معرفتی نظریه همروی
سید صادق حقیقت
(مجمع عالی حکمت اسلامی، علم دینی: دیدگاهها و تحلیلها، قم، انتشارات حکمت اسلامی، 1393)
دکتر سید صادق حقیقت (متولد سال 1341) در سال 1360 دیپلم خود را در رشتهی تجربی گرفته و وارد حوزه شد. سال 1366 پس از اتمام مقدمات و بخشی از دروس سطح حوزه، به قم هجرت نمود و اکثر دروس سطح و یک دوره اصول و چندین سال فقه را از محضر آیات عظام محقق داماد، بهجت و شبیری زنجانی بهره برد. از سال 1368 در کنار دروس حوزوی، علوم سیاسی را در دانشگاه تهران شروع کرد. کارشناسی ارشد را در دانشکده روابط بین الملل و دکتری را در تربیت مدرس به ترتیب در سالهای 1374 و 1380 به پایان رسانید و در دانشگاه مفید قم به تدریس پرداخت. پایان نامه وی در کارشناسی ارشد "مسئولیتهای فراملی دولت اسلامی" و رساله دکتری وی "توزیع قدرت در اندیشهی سیاسی شیعه" با تمرکز بر موضوع فقه شیعه بوده است. وی به عنوان محقق نمونه استان قم و دانشگاه مفید در سال 1382، 1383 و 1385 برگزیده شده است.
حاصل فعالیتهای پژوهشی دکتر حقیقت تا کنون، هجده کتاب و شست و شش مقاله در حوزهی اندیشهی سیاسی اسلام بوده است که برخی از عناوین کتابهای ایشان: مبانی اندیشه سیاسی اسلام (سمت)، رهیافت و روش در علوم سیاسی (سمت)، مسئلهشناسی مطالعات سیاسی، مبانی نظری حقوق بشر از دیدگاه اسلام و دیگر مکاتب (انتشارات دانش و اندیشهی معاصر)، سیاست در اسلام (انتشارات همراه)، روش شناسی علوم سیاسی (دانشگاه مفید) و توزیع قدرت در اندیشه سیاسی شیعه (انتشارات هستی نما) میباشد.
از جمله مقالات ایشان میتوان به این موارد اشاره کرد: فقه سیاسی شیعه و نقش دوگانه مصلحت (شیعه شناسی، ش 32، 1389)، شیعه و عرفی گرایی (رهیافتهای سیاسی و بین المللی ش 18، 1388)، تحولی روششناختی در فقه سیاسی شیعه (شیعه شناسی ش 29، 1389)، آسیب شناسی حکومت اسلامی در سیره نبوی (علوم سیاسی، ش 35، 1385)، نقدی بر روششناسی فلسفه سیاسی و علم سیاست (علوم سیاسی، ش 23، 1382)، ابعاد سیاسی فلسفه اسلامی (فقه و اصول حکومت اسلامی، ش 5، 1376)، ارتباط فلسفه سیاسی و فقه سیاسی (فقه و اصول، حکومت اسلامی، ش 3، 1376)، گونهشناسی ارتباط دین و سیاست در اندیشهی سیاسی شیعه (نامه مفید، ش 44، 1383).
از علاقههای پژوهشی دکتر حقیقت اندیشهی سیاسی اسلامی، روششناسی در علوم سیاسی، انقلاب ایران و اسلام سیاسی است. "آسیبشناسی سیاسی- اجتماعی روحانیت"،" آسیبشناسی علوم سیاسی در حوزه اندیشه شیعی" و «نخبگان از منظر دینی» از پژوهشهای مستقل دکتر حقیقت است.
مقدمه
نظریه همروی راه میانه و بینابینی نسبت به رویکرد حداقلی و حداکثری به دین است؛ و مبنای آن در حوزه مسائل سیاسی، تعامل فلسفه سیاسی و فقه سیاسی است. با توجه به این تعریف کوتاه، به توضیح مبانی معرفتی نظریهی همروی و نسبت آن با دین میپردازم. هرچند اکثر متنیها حداکثری و اکثر فرامتنیها حداقلیاند، ولی بین دو رویکرد متنی / فرامتنی و حداکثری / حداقلی عموم و خصوص من وجه (همانند دو دایره متداخل) وجود دارد. بنابراین، برخی متنیها ممکن است حداقلی، و پارهای فرامتنیها حداکثری باشند. آخوند خراسانی از دیدگاه متنگرایانه به دین مینگرد؛ ولی نمیتوان او را در زمره حداکثریها قلمداد کرد. متنی بودن الزاماً به حداکثری بودن نمیانجامد؛ همان گونه که همه فرامتنیها حداقلی نیستند. این امکان وجود دارد که بر اساس ادله فرامتنی و برون دینی به دیدگاهی حداکثری نسبت به دین رسید. میتوان گفت رویکرد همروی نوعی جمع و توفیق بین عقل و نقل به شمار میرود.
برای روشن شدن بحث به چند موضوع مقدماتی اشاره میشود:
- دو رویکرد اصلی در حوزهی انتظار از دین وجود دارد؛ رویکرد حداکثری و رویکرد حداقلی به دین. بر اساس نقدی که به رویکرد حداکثری و حداقلی به دین وجود دارد، راه سومی در نظریهی همروی پیشنهاد شده است. تفاوت دو رویکرد حداقلی و حداکثری به دین در 6 موضوع است:
1.1. قلمرو عقل انسانی: بر اساس رویکرد حداکثری، عقل در حوزهی مسائل اجتماعی و سیاسی کارآیی کمتری نسبت به دین دارد، در مقابل در رویکرد حداقلی، دین تنها به طرح مباحثی در باب مبدأ و معاد پرداخته و حل مسائل اجتماعی را به عقل انسان واگذار کرده است، بنابراین عقل کارآیی بیشتری دارد. عقل بشر از دیدگاه حداقلی خودبسنده، و از دیدگاه حداکثری ناخودبسنده است. از ديدگاه حداکثری، انسان موجودی غايتمدار، مرکب از جسم و روح، دارای دو نوع نيازهای مادی و روحی يا معنوی است؛ و کمال او در تأمين نيازهای اخير وی ریشه دارد. از سوی ديگر، عقل آدمی به تنهايی قادر به شناخت نيازهای روحی و متعالی خود و تأمين آنها نيست؛ و از اينرو، نياز به راهنما دارد.
1.2. کمال و جامعیت دین: در رویکرد حداکثری، دین کامل، دین جامع است، اما بر اساس رویکرد حداقلی، دین کامل ضرورتاً دین جامع نیست؛ چون ضرورتی ندارد که دین در همهی حوزهها دخالت داشته باشد، بهجز در بحث مبدأ و معاد و جاهایی که عقل بشری را به آن راهی نیست. حداقلیها بین کمال دین و جامعيت آن تفکیک قائل میشوند. ایشان استدلال میکنند که دين خداوند هر چند کامل است، ولی کمال آن در محدوده رسالت و قلمرو انتظارات از آن است. انتظار از دین نزد حداقلیها به مبدأ و معاد محدود میشود.
1.3. ارتباط معرفت دینی با دیگر معارف بشری: بر اساس رویکرد حداقلی، معرفت دینی از خود دین جداست و از معارف بشری دیگر تغذیه میکند، بنابراین معرفت دینی تقدس خود را از دست داده و همواره در حال تغییر است، اما بر اساس رویکرد حداکثری، چنین تفاوتی نمیتوان بین معرفت دینی و دین قائل شد، چون معرفت دینی تا اندازهای نشانگر واقعیتهای دینی است. در نگرش حداقلی، برخلاف رویکرد حداکثری، معرفت دينی امری بشری تلقی میشود؛ و از ديگر معارف بشری تغذيه میکند. متون دينی همچون ساير متون تفسيرپذيرند؛ و در پرتو انتظارات، علايق و پيشفهمها، پرسشها، موقعيت و شرايط تاريخی مفسر تفسير میشوند.
1.4. مسئلهی تفسیر دین: بر اساس رویکرد حداقلی، دین، تفاسیر متعددی دارد که از آن به نام قرائتها یاد میشود. در رویکرد حداکثری نیز، ممکن است قرائتهای متفاوتی وجود داشته باشد، ولی اعتبار آنها بر اساس نزدیکی آنها به واقعنمایی از متون دینی است. حداکثریها بر اساس مرجعيت انحصاری دين بر اين باورند که با وجود تفسيرپذيری دين و متون دينی، تنها يکی از تفاسير و برداشتها معتبر و قابل استناد است. مخالفان مرجعيت انحصاری دين با استناد به تکثر برداشتها و تفاسير موجود از متون دينی، به عنوان يک واقعيت انکارناشدنی در تاريخ انديشه دينی، بر عدم امکان مرجعيت رسمی و انحصاری برای فهم دين استدلال میکنند. از ديدگاه کثرتگرايان، حذف اين تکثر و بازگرداندن آنها به وحدت نه ممکن است، و نه مطلوب.
1.5. حجیت فقه سیاسی: به صورت یک قاعدهی کلی میتوانیم بگوییم تمامی حداقلیها سکولار هستند، چون فقه سیاسی را قبول ندارند و و معتبر نمیدانند؛ بر عکس تمامی حداکثریها ضد سکولار هستند، چون فقه سیاسی را قبول دارند. بنابراین، این سه مسئله، یعنی حداکثری بودن، نفی سکولاریسم و حجیت فقه سیاسی را قبول داشتن، مسائلی هستند که با هم پیوند خوردهاند. فقه از دیدگاه حداقلی ويژگيهاى زير را داراست: بشرى و ناقصبودن، دنبالهروبودن (نه طراحى و جامعهسازى)، حيلتآموزى (مثل علم حقوق)، ظاهربينى، هماهنگى با اخلاق و معيشت نازل، مصرفكننده بودن از جهانشناسى، انسانشناسى، زبانشناسى و جامعهشناسی، اقلىبودن (در حد رفع خصومت)، تأثر از ساختار اجتماع، تكليفمدارى و قائلبودن به مصلحتهاى نايافتنى حتی در احكام اجتماعى (در قرائت فقه سنتى).
1.6. ضرورت اجرای احکام شریعت: طبق نظر حداکثریها، رسالت و اهداف دين تنها با بيان تعاليم و احکام لازم برای سعادت انسانها محقق نمیشود، بلکه به اجرای آنها وابستگی دارد. از اينرو، تأسيس حکومت به عنوان ابزاری برای اجرای شريعت يکی از ابعاد و شئون رسالت پيامبر اسلام (ص) بوده، و در عصر غيبت نيز افرادی که از سوی امامان نصب شدهاند، که همان فقهای جامعالشرايطاند، حق حکمرانی و صدور فرمان را دارند. رویکرد مقابل رسالت اصلی دين را ارائه برنامه برای زندگی دنيوی نمیداند، و چون شارع اينگونه امور را به عقول بشری واگذار کرده، دين در حد بيان حداقل مطلوب در این امور دخالت میکند. در رویکرد حداقلی، احکام شریعت در حوزهی معاملات میتواند تعطیل شود، یا به عقل بشر واگذار شده و تغییر کند، ولی بر اساس رویکرد حداکثری این طور نیست.
بر اساس نقدهایی که بر رویکرد حداکثری و حداقلی وجود دارد، در مقالهای با عنوان «نواندیشی دینی، بررسی و نقد رویکرد حداکثری و حداقلی»، راه سومی با نام "نظریهی همروی" پیشنهاد شده است. همروی، به معنای "تعامل ادلهی متنی و فرامتنی یا ادلهی نقلی و عقلی"، در بحث سنت و تجدد به معنای وجه جمعی بین آن دو، و به طور خاص در حوزهی اندیشهی سیاسی به معنای تعامل فلسفهی سیاسی و فقه سیاسی است. در ادامه، ابتدا به بررسی ارکان معرفتی نظریه همروی میپردازم. در پایان بحث دیدگاه نسبت به علم دینی مشخص خواهد شد.
ارکان نظریهی همروی
- تقدم دانشهای درجه دوم بر دانشهای درجه اول: دانشهای درجه دوم رتبتاٌ بر دانشهای درجه اول تقدم دارند. دانش درجه دوم دانشی است که موضوع آن دانش دیگر باشد. بنابراین در بحث از موضوعات دینی، فلسفه سیاسی و فلسفه اخلاق، دانشهای درجه اول و فلسفه علم اخلاق و فلسفه علم سیاست دانشهای درجه دوم هستند. البته این نگاهی است که در مقطع اولیهی جریان فلسفهی علم وجود داشت، اگر جریانات بعدی را در نظر بگیریم، ممکن است برعکس باشد؛ به این معنا که اول علم شکل بگیرد و بعدا فیلسوفان علم بیایند مبانی آن را استخراج کنند و درباره اعتبار این مبانی بحث کنند.
- ادلهی عقلی و فرامتنی بسترساز ادلهی متنی و نقلی: مقصود از بسترسازی این است که، ادلهی عقلی و فرامتنی نوع فهم ما را از ادلهی متنی و نقلی مشخص میکند. به طور مثال در رجوع کردن به یک متن، دو نفر با دو ایدهی متفاوت (ایدههای عقلی و کلامی، یا به طور کلی فرامتنی) متن را به دو شیوهی متفاوت میفهمند. این بحث را میتوان در شکل سادهاش آن طور که شهید مطهری گفتهاند مطرح کرد و گفت اجتهاد روستایی و شهری تفاوت بسیاری با هم دارد. همچنین میتوان در شکل پیچیدهاش با استفاده از مباحثی که در هرمنوتیک مطرح است این گونه گفت که پیشفرضهای ما چگونگی فهم را از متون مشخص میکنند.
- تقدم ادلهی عقلی بر ادلهی نقلی: ادلهی عقلی دو نوع است: یک نوع برهانی که به ناچار باید به جمع متناقضین برسد؛ مانند برهان عقلی ریاضی، یعنی باید استدلال طوری باشد که لازمهی آن رسیدن به جمع متناقضین باشد و چون جمع متناقضین محال است، به این نتیجه میرسیم که اصل مسئله درست نیست. اما یک نوع دیگر ادلهی عقلی وجود دارد که برهانی نیست. مسائل علوم اجتماعی و مسائل فلسفهی سیاسی از نوع ادله عقلی هستند که عمدتاً غیربرهانیاند.
این رکن از نظریه همروی بیان میدارد که ادلهی عقلی برهانی بر ادلهی نقلی تقدم دارند، چون اگر بین ادلهی یقینی برهانی و یک دلیل نقلی، تعارضی پیش بیاید، چون دلیل نقلی، ظاهری دارد و ظاهرآن قابل تأویل است، میتوان از ظاهر آن دست برداشت، ولی از دلیل عقلی برهانی نمیتوان دست برداشت.
- مسئلهی عقلگرایی: تعاریف بسیار زیادی از عقل وجود دارد که در اینجا سه تا از این تعاریف را بیان میکنم
الف) عقل به معنای مستقلات عقلی: عقلی که جزو مستقلات عقلی نام برده شده است و افرادی مانند مرحوم صدر به شکل مشخص به آن اشاره کردهاند و بیشتر اصولیون هم از این عقل سخن گفتهاند. مستقلات عقلیهای که بحث را به حسن و قبح میرسانند، مانند خوب بودن عدالت و بد بودن ظلم. نوعی کلیت در این عقل وجود دارد، به همین دلیل استفاده از آن چندان میسر نیست. به گفتهی عدهای از اصولیون، چنین عقلی مصادیق حسن و قبح مسائل در حوزهی علوم اجتماعی را نمیتواند تشخیص بدهد، چون عقل انسانی، محدود و خطاکار است. پس مشکلی که در علم اصول در حوزهی بحث عقل وجود دارد، این است که ما (شیعیان) در ظاهر عقلگرا هستیم (مثل معتزله)، اما در عمل از عقل استفادهی زیادی نکردیم (مانند اشاعره). اگر به رسالههای عملیه هم نگاه کنید، میبینید مسائل آنها مبتنی بر قرآن و روایات است و چندان مبتنی بر اجماع، عقل و مستقلات عقلیه نیست.
ب) عقل به معنای بناء عقلا: در این دیدگاه مقصود از عقلی که جزو منابع فقه است، دلایل عقلاست. این مبنا، مبنای مرحوم اصفهانی(کمپانی) است. ایشان بحث عقل و مستقلات عقلیه را به بناء عقلا (نه سیرهی عقلا، زیرا سیره استمرار دارد، ولی بناء عقلا نه) برمیگرداند. در نظریهی همروی، در مسائل علوم اجتماعی، مبنای دوم راهگشا خواهد بود، زیرا هر آن چیزی که عقلا به آن حکم میکنند، حکم عقل است و تفاوت چندانی بین بنای عقلا، در شرق و غرب نیست بطور مثال آیت الله جوادی آملی در یکی از خطبه هایشان بحث تفکیک قوا را مطرح کردند و فرمودند: تفکیک قوا چیزی است که عقل مستقل به معنای بناء عقلا به آن حکم میکند، و از باب "کل ما حکم به العقل حکم به الشرع"، شرع هم به آن حکم میکند. قبل از اینکه شرع به این مسئله حکم کند عقل به آن حکم کرده و این عقل، عقل نوع بشر است، که همه مردم میدانند و میفهمند و آن را قبول دارند، بنابراین نباید منتظر باشیم که شرع به این نوع مسائل حکم کند.
نسبت به فرمایش آقای جوادی چند نکته قابل ذکر است:
1. ایشان دلیل عقل را به بنای عقلا تفسیر کردند و بنای عقلا هم یعنی عاقل بما هو عاقل و عقلا بما هم عقلا.
2. طبق مبنایی که در علم کلام وجود دارد، شرع باید برای همه چیز حکم داشته باشد؛ آقای جوادی (و بطور کلی همهی حداکثریها) میفرمایند، بعد از این که عقل به وجوب چیزی (مانند تفکیک قوا) حکم کرد، شرع هم به وجوب آن حکم میکند، حال اگر یک مبنای کلامی در حوزهی بحث انتظار از دین (کتاب و سنت) ایجاد کنیم، مبنی بر اینکه نیازی نیست شرع نسبت به هر چیزی حکم کند و در علم اصول قائل به منطقه الفراغ شویم، این فرمایش دیگر جایی نخواهد داشت، همین که عقل به چیزی حکم میکند کافی است، چون حوزهای است که خداوند به عقل بشر واگذار کرده و نیازی نیست که شرع به آن حکم کند.لازم به ذکر است که به گفتهی آقای جوادی ما نباید عقل را در مقابل دین قرار دهیم؛ بلکه باید آن را در مقابل نقل قرار دهیم، چون مجموعهی عقل و نقل جزء منابع دین جامع هستند.
ج) عقل به معنای عقلانیت جمعی: امثال جابری وقتی از عقل عربی صحبت میکنند، مقصود آنها عقلانیت است که معادل انگلیسی آن را Rationality میگیرند نهReason .
5. جایگاه روشهای مدرن و پسامدرن: یک سوال وجود دارد و آن این که، روشهای مدرن و پسا مدرن چه نسبتی میتواند با مطالعات اسلامی پیدا کند؟ آیا روش مانند ابزار است؟ مثل یک خودکار، که هم یک مسلمان میتواند از آن استفاده کند و هم یک غیر مسلمان؟ به عبارت دیگر آیا از این روشها میتوان به عنوان ابزار در مطالعات اسلامی استفاده کرد؟ به نظر میرسد در هر مکتب، نظریه و روش با هم پیوند وثیقی دارند و مبانی معرفتی آن مکتب این پیوند را برقرار میکند. البته ارتباط وثیق نظریه و روش به این معنی نیست که یک روش نتواند در جایی دیگر استفاده شود؛ بلکه یک روش میتواند از مبانی معرفتی خود انتزاع شود و در جای دیگر با مبانی معرفتی دیگری و حتی به اسم دیگر (چون روش کنونی، با توجه به جایگاه جدیدش در مبانی معرفتی جدید را دیگر نمیتوان همان روش قبلی دانست)، کاربرد پیدا کند.
6. حجیت فقه سیاسی: بنده به حجیت فقه سیاسی اعتقاد دارم. البته گسترهای را هم که حداکثریها به عنوان یک قاعدهی کلی در نظر میگیرند و معتقدند فقه سیاسی برای هر چیزی حکمی دارد، قبول ندارم.
نکاتی درباب علم دینی
حال با توجه به مبانی معرفتی نظریهی همروی، میتوان به نکاتی دربارهی علم دینی، اشاره کرد:
بهنظر میرسد علم دینی به معنای تدوین، ابلاغ و نشر معرفت از زاویهی جهانبینی اسلامی دربارهی جهان، زندگی و انسان، باشد. نظریهی همروی در ارتباط با علم دینی راه سومی را پیشنهاد میکند که آنرا در قالب چند گزاره توضیح میدهم:
1. کسانی که معتقد به اسلامیسازی علم اسلامی هستند، از یک جهت باید مطلقگرا باشند، چون به وحی و دین اعتقاد دارند و دین هم گزارههایی برای همه زمانها و مکانها دارد. این گروه همچنین از یک جهت باید نسبیگرا باشند، چون میخواهند دانشی را از غرب بگیرند و آن را بومی و اسلامی کنند. بنابراین باید به شکلی قائل به نسبیگرایی باشند که بگویند این دانش، دانش مسلمانان و علم اسلامی است و با علوم دیگر تفاوتهایی دارد. اما آیا جمع بین این گونه نسبیگرایی و مطلقگرایی ممکن است؟ بنده چند راه را پیشنهاد میدهم که به ما کمک میکند راهی بین مطلق گرایی و نسبیگرایی پیدا کنیم، تا بتوانیم علم دینی را توضیح دهیم. یک راه، بحث اعتباریات ما بعدالاجتماع علامه طباطبایی است:
به اعتقاد علامه، اعتباریاتی که ما داریم، اعتباریاتی هستند که با جعل، تغییر میکنند و مباحثی مانند قدرت یا عدالت جزو این اعتباریات هستند. مرحوم علامه میفرمایند ملاک اعتباریات صدق و کذب نیست، بلکه افاضه و عدم افاضه هست با توجه به آن اهدافی که دارند. از دیدگاه علامه شریعت هم جزو اعتباریات ما بعدالاجتماع است. این مبنا، مبنایی است که بین متغیر و ثابت راهی پیدا کرده است، بطوریکه بخشی از مسائل دین، جزء ثابتات و بخشی دیگر، از جمله قسمتی از مسائل اجتماعی و علوم انسانی، در حوزهی متغیرات قرار میگیرد.
بحث دیگر گفتهی استاد مطهری است که میفرمایند: «حقوق نسبی است». مثلاٌ حقی که یک شخص یا گروهی در جامعهی 1400 سال پیش داشتهاند، ضرورتاٌ حقوق جامعه امروز نیست. اگر به بحث نسبیت حق هم توجه کنیم، به نظر میرسد، در حالی که به ثابتاتی در دین پایبند هستیم، میتوانیم حقوقی را در مسائل اجتماعی متغیر فرض کنیم که شرع هم آنها را به رسمیت میشناسد. در بحث اخلاق، در مکاتب غربی، مبنایی به نام مکتب جماعتگرایی وجود دارد؛ که چون نقاد رئالیسم است و بین فضیلتگرایی و دین و تجدد یا به تعبیر دیگر بین نوعی نسبیگرایی با مذهب جمع کرده است، قابل توجه است.
2. برخی معنای علم دینی را عوض شدن فضا میدانند، به این معنی که، اگر ما فضا را برای اندیشمندان اسلامی کنیم، علم، دینی میشود. آنچه مسلم است این است که عوض شدن فضا، علم را دینی نمیکند، بنابراین، این بحث از محل نزاع خارج میشود.
3. باید بین پیشفرضها، روش و غایات در هر علم تمایز قائل شد. در اینجا در دو مسئله به شکل خاص، به بحث پیش فرضها، روش و غایات اشاره میکنم:
الف) بحث پیشفرضها: در حوزهی مسایل دینی و مسائل اندیشهی سیاسی اسلامی، برخی معتقدند ذات انسان، شرور است. برخی هم معتقدند ذات انسان نیک و پاک است. دیدگاه بینابینی هم وجود دارد و آن اینکه انسان معجونی از هر دو است که میتواند خصوصاٌ با نگاه دینی تصور شود. بحثی که در این جا وجود دارد این است که پیشفرضهای انسان شناسانه جزو مباحث عقلی و برهانی نیست. بنابراین میتوانیم چنین پیشفرضهایی را از دین خودمان بگیریم. بطور مثال با اینکه فلسفهی سیاسی آزاد از وحی است (یعنی یک بحث عقلی است) اما پیشفرضهای انسانشناسانهی آن میتواند از دین (قرآن و روایات) گرفته شود. مثلاٌ بگوییم طبق آنچه از مجموع آیات قرآن و روایات معصومین برداشت میشود، انسان معجونی از خوبیها و بدیها است، و علم دینی خودمان را بر این پیش فرض بنا کنیم و در حوزهی فلسفه سیاسی بحث عقلی کنیم و این دو مسأله، با هم منافاتی ندارند.
ب) بحث غایات: در فلسفهی اخلاق سه مکتب در مقابل هستند، مکاتب غایتگرا، نتیجهگرا و وظیفهگرا. نتیجهگراها اعم از فایدهگرایان و عملگرایان هستند. اگر به فلسفهی اخلاق اسلامی با نگاه پسینی نگاه کنیم، میبینیم که فلسفهی اخلاق ما فلسفهی غایتگراست و به اعتقاد بنده سیاست اسلامی ما هم غایتگرایانه است. بنابراین جامعهی اسلامی هم، که به دنبال تشکیل آن هستیم؛ جامعهای است که به دنبال غایاتی مانند سعادت است (البته نه غایت گرایی لیبرالی برای تأمین معیشت مردم یا نظم و امنیت).
4. در علم دینی باید بین علوم مختلف تفاوت قائل شد. کلام و فقه خودشان دینی هستند، بنابراین دینی کردن آنها بیمعنا و تحصیل حاصل است. ما کلام مسیحی و کلام اسلامی داریم، در کلام اسلامی هم، کلام شیعی و کلام سنی داریم. در علوم انسانی هم باید بین علومی که به مسائل تجربیتر و اثباتیتر نزدیکتر هستند، با علومی که از این مسائل دورترند، تفاوت قائل شد. به طور مثال بحث اسلامی و غیر اسلامی بودن را، در فلسفهی سیاسی راحتتر میتوان مطرح کرد تا در علم اقتصاد و جامعهشناسی، زیرا مباحث اثباتیتر و تجربیتر در این علوم نسبت به فلسفهی سیاسی، بیشتر است. از طرف دیگر همانطور که گفتیم، در فلسفهی سیاسی تکیه بر پیشفرضهای دینی میتواند باعث اسلامی شدن آن شود، بنابر این بین خود علوم انسانی هم باید تفکیک قائل شد. برای مثال در اقتصاد باید بین مکتب اقتصادی و علم اقتصاد فرق گذاشت؛ چون علم اقتصاد به اندازهی زیادی تجربی است و تفاوت چندانی بین علم اقتصاد در این جا و جای دیگر وجود نخواهد داشت، اما مکتب اقتصادی اسلام، با مکتب اقتصادی لیبرالیسم متفاوت است. بین علوم انسانی و علوم طبیعی هم باید تمایز قائل شد و درست نیست بگوییم که علوم تجربی طبیعی و علوم تجربی انسانی همه باید بر یک منوال اسلامی شوند.
5. اگر مقصود ما از عقل بنای عقلا باشد، اشتراکات زیادی در علوم انسانی بین ما و دیگران (یعنی بین شرق و غرب، بین حکومتهای اسلامی و غیر اسلامی) به وجود میآید، چون بنای عقلا مشترک بین همهی عقلاست، مانند بحث تفکیک قوا. مسائلی که در دوران مدرن به وجود آمدهاند (مانند تفکیک قوا) به خودی خود در سنت (اعم از دین) وجود ندارد و میتوان مسائل مدرن را در سنت ظرفیت سنجی کرد.
ظرفیتسنجی یعنی، میزان بر تافتن یا برنتافتن سنت و دین نسبت به شاخصهای یک پدیدهی مدرن.
در نهایت به نظر من بهتر است سعی کنیم مسئلهی اسلامیسازی علوم انسانی و تولید علم دینی را به مسائل سیاسی و جناحی گره نزنیم. یک جامعهی مردم سالار و یک فرهنگ گفتگویی زمینه را برای علم دینی باز میکند. ما باید قبول کنیم که هنوز تکلیف علم دینی به شکل کامل مشخص نیست و ما هنوز در ابتدای راه هستیم.
پرسش و پاسخ
یکی از حضار
این که فرمودید مسائلی که در مدرنیته هست، در سنت نیست برمیگردد به نوع تعریف ما از سنت و مدرنیته. اگر زمان را به عنوان مرز مدرن و غیر مدرن در نظر بگیریم، تعریف شما واضح است، اما اگر سنت را به عنوان فهم از دین، در نظر بگیریم و کسانی که دیندار هستند را، انسانهای سنتی بگیریم، یک مسئلهی مدرن با فهم دینی هم، میتواند قابل جمع باشد.
پاسخ دکتر حقیقت
در مقاله «ظرفیت سنجی مفاهیم مدرن» اشاره کردهام که هرچند مفاهیم مدرن به خودی خود، طبق تعریف، در سنت وجود ندارند؛ اما میتوان میزان برتافتن شاخصهای مفاهیم مدرن از دیدگاه سنت را به بحث گذاشت. بنابراین، بین سنت (که اعم از دین است) با تجدد دیوار حائلی وجود ندارد که نتوانیم مفاهیم مدرن را از دیدگاه سنت بررسی نماییم.
آقای گائینی
نظر مرحوم اصفهانی این است که حسن و قبح را به دلیل عقلی نمیتوان احراز کرد، چون بین استدلالهای عقلی اختلاف وجود دارد. اگر حسن و قبح منوط به استدلالهای عقلی باشد، نباید اختلافی در مصداق حسن و قبح پیدا شود و عدهای چیزی را حسن و عدهای دیگر آن را قبیح در نظر بگیرند؛ بنابر این باید به آرا عقلا رجوع کرد. منظور از بنای عقلا هم به نظر بنده، عقلای عام هست، نه عقلای خاص؛ چون عقلا با تفکیکات عقلی و فلسفی، از بنای عقلا خارج میشوند و البته حجیت بنای عقلا هم باید به نظر معصوم برسد، تا رد نشود و رأی معصوم را هم نمیتوان کشف کرد؛ مگر اینکه از قاعده کل ما حکم به العقل حکم به الشرع استفاده شود که خود حکمی عقلی است.
پاسخ دکتر حقیقت:
تفاوت بنای عقلا و سیره عقلا در این است که بناى عقلا امری مستحدث و سيره عقلا امری مستمر مىباشد. در بنای عقلا صرف عدم ردع شارع کافی است؛ در حالی که سیره باید به زمان معصوم برسد. برخى همچون محمدحسين اصفهانى معتقدند اين گونه موارد را بايد به حسن عدل و ناپسندى ظلم برگرداند. محقق اصفهانى هرچند عقل را به دو قسم نظرى و عملى تقسيم نمىكند و حكمت عملى را به بناى عقلا برمىگرداند، اما مقصود او از بناى عقلا صاحبان عقل از جنبه عاقل بودنشان است. بناى عقلا نزد او با احكام عرفى و عقل جمعى مساوى نيست. اگر مقصود از حسن و قبح، عقلی بود از یک قوم به قوم دیگر متفاوت نمیشد. محمدرضا مظفر نيز اعتقاد دارد عقل در ادراك حس و قبح اشياء، مدح و ذم را از جانب همه عقلا درك مىكند. عدليه وقتى از حسن و قبح عقلى سخن مىگويند، حسن و قبحى را كه از آراى محموده و قضاياى مشهوره است قصد مىكنند؛ و آراى عقلا (بما هم عقلا) با آن مطابق است. قضاياى مشهوره، واقعيتى ماوراى تطابق آراى عقلا ندارد. پس معنى حسن عدل و علم آن است كه فاعل آن نزد عقلا ممدوح است، همان گونه كه معناى قبح ظلم، چيزى جز مذمت فاعل آن نزد عقلا نمى باشد. در نظریه همروی، بر مفهوم بنای عقلا تأکید وجود دارد؛ چرا که مرجعیت مباحث تخصصی همچون اداره حکومت بدین شیوه حل میشود.
آقای معلمی
مباحثی را که با دیدگاه حداکثری مطرح کردید و این که پیروان این دیدگاه از فیزیک اسلامی و شیمی اسلامی هم صحبت میکنند و قائلند اسلام در علوم و آن هم در محتوای علوم میتواند دخالت کند، به نظر بنده کاری نشدنی است. علوم انسانی امروز بیشتر مشکل دارد و بحث علم دینی هم عمدتا با نگاه به مشکلات علوم انسانی مطرح گردید. به نظر بنده بنای عقلا هم مشکلاتی دارد. بنده آن موقع که کتاب «مبانی اخلاق» را نوشتم، وارد فضای مرحوم کمپانی شدم. به نظر من خلطهای خیلی عجیبی در این بحث صورت گرفته است. مثلا شهید مطهری با آن عظمتی که ما برای ایشان قائل هستیم، اعتباریات را به ابن سینا و کسانی دیگر نسبت میدهد و میگوید اینها قائل به عقل نظری و عقل عملی بودهاند و ... به نظر بنده این اصلا درست نیست. شهید مطهری میگوید باید و نباید و هست و نیست، اختلاف محتوایی دارند. یعنی عقل نظری و عملی، یکی جعل و دیگری کشف است و این را به ابن سینا نسبت میدهد، در صورتی که ابن سینا، "باید به عدالت رفتار کرد" را جعل میداند و آن را کاشف از یک واقعیت نمیداند، لذا میگوید قابل استنباط از واقعیت نیست، بلکه مبتنی بر واقعیتهاست. ما این نسبت را قبول نداریم. یا مثلا اصولیون میگویند بنای عقلا همان مدح و ذمی است که عقلا میکنند و هیچ معیاری هم ندارد. اما مرحوم کمپانی خلاف این مطلب را گفتهاند. ایشان میگوید که عدالت باعث حفظ جامعه میشود. یعنی ایشان برای ارزیابی حسن و قبح یک فعل دقیقا به نتایج آن فعل توجه میکنند (همان ضرورتی که آیت الله مصباح نیز از آن یاد کردهاند). یعنی واقعیت این است که عقلا بما هم عقلا میگویند که شارع هم به عنوان یکی از عقلا بینشان است. پس این ها با ملاک حرف میزنند، نه اینکه یک بنایی را بدون هیچ ملاکی برگرفته باشند. به نظر من ملاک در این بحث "ابتنا"ی شهید مطهری نیست، بلکه "کشف" آقای مصباح هست. مثلا غذا خوردن نتیجهاش سیر شدن و تأمین نیازهای زیستی است، پس باید غذا خورد. عقلا هم به نتایج عدالت، راستگویی و امانت داری نگاه میکنند و بعد میگویند: باید راست گفت و به عدالت عمل کرد و... وقتی چنین ملاکی انتخاب شد، بهتر میتوان با عقلای عام بحث کرد. البته در مسالهای مانند ربا ممکن است شما فوایدش را به لحاظ عقلی بدانید و بپذیرید، اما به لحاظ اینکه اسلام را قبول داریم، معیارهای دیگری هم داریم که با آنها این قلمرو را تحدید میکنیم. اینجا بنای عقلا و بحث عقلی در مقابل هم هستند. یعنی وقتی به بنای عقلا میرسیم، دیگر کاری به بحثهای برهانی و عقلی نداریم. ولی وقتی کار به عقل میرسد، تفکیک هم هست. در بنای عقلا چون میدانید که عقلا بنا کردند، دیگر دنبال دلیلش نمیروید و خیالتان راحت است. نه اینکه دلیل ندارد و عقلا بیمبنا، بنایشان روی آن مستقر شده است، اتفاقا اگر عقلا بما هم عقلا و شارع هم بعنوان احد من عقلا، بر چیزی اتفاق کنند؛ نشان دهنده این است که آنها معیار و ملاکی داشتهاند و اگر ما برویم دنبال آن ملاک، چه بسا که آن را کشف کنیم و حتی برهانیاش هم بکنیم. البته در بیان هم، گاهی اشتباه وجود دارد. مثلا بحث اعتباریات علامه خیلی مبهم است؛ به همین دلیل اگر فقط بخواهیم به اصول فلسفه و روش رئالیسم نگاه کنیم، نه به المیزان، نمیتوانیم منظور ایشان را بفهمیم. آقای مصباح و آقای مطهری هر دو میگویند که ایشان نظرش سنخیت است و به اصلاح اخلاق ضربه میزند. بعد ما المیزان را بررسی کردیم، دیدیم اصلا این طور نیست. باید ببینم که خود علامه چه میخواستند بگویند. حداقل در اصول فلسفه چه چیزی میخواستند بگویند.باید اصول فلسفه را کنار المیزان بگذاریم و ببینیم چه چیزی از اینها در میآید.
پاسخ دکتر حقیقت
دقیقاً همین طور است که میفرمایید. اگر مبنا بنای عقلا شد، دیگر عقلی بودن و برهانی بودن ملاک نیست. به همین دلیل است که در نظریه همروی معیار مباحث تخصصی همانند سیاست و حکومت بنای عقلاست.
آقای شیروانی: اینکه فرمودید فقهای ما در پاسخ به استفتائات بیشتر به منابع نقلی اتکا میکنند، به خاطر این نیست که بگویند عقل خطاکار است، بلکه به خاطر این است که میگویند عقل احاطه به مصالح و مفاسد ندارد، ولی شریعت احاطه دارد، بخصوص به مصالح اخروی و تأثیرات افعال بر سرنوشت نهایی انسان. بنابراین اگر ما از ظواهر، چیزی را اثبات کنیم و بدست بیاوریم باید به همان پایبند باشیم، مگر اینکه عقل خلافش را کشف قطعی کند. با توجه به این نکته ضرورت وجود انبیاء به خاطر این است که آنها اثرات افعالی را که از چشم عقل ما پنهان است، میبینند و این یک بحث مبنایی است که با عقلگرایی هم منافاتی ندارد.
در بحث دیدگاه حداقلی و حداکثری و علم دینی تفکیک بین دو حوزهی هست و نیستها، و باید و نبایدها خیلی لازم است؛ یعنی ما گاهی در بحث هست و نیست علم دینی را مطرح میکنیم، گاهی در بایدها و نبایدهای رفتاری. در بایدها و نبایدهای رفتاری ادعای فقه ما این است که وقتی میگویید باید این چنین کرد و نباید کرد، این نوع مهر شرعی هم آنجا وجود دارد، که نظر آقایان صدر و جوادی در این مورد تقریباً مانند هم است. اما در مورد هست و نیستها مسئله فرق میکند. نگاه آقای جوادی (که از حداکثریها هستند) این است که در باب کشف حقیقت، هر حقیقتی که کشف شود، اسلامی است. اسلام همه حقایق را میپذیرد و هر گزارهای که مطابق با واقع باشد، میتوان گفت اسلامی است. چون اسلام واقعگرا و حقیقتگرا است. در این بخش بحث روی منابع و روشهاست و اینکه ادعای مطرح شده در همان حوزه چقدر قطعی است؟ بنابراین باید معنای اسلامی بودن را مشخص کنیم تا مقداری از مقاومتی که ما نسبت به حداکثری بودن در این حوزهها داریم کاسته بشود.
پاسخ دکتر حقیقت
چون عقل احاطه به مصالح و مفاسد ندارد به خطا میافتد؛ پس این دو بحث دو روی یک سکهاند. به هر حال، از دیدگاه حداکثری، عقل انسان نمیتواند مبنای مستقلی برای فهم قرار گیرد؛ چون مصادیق عقل مستقل نایاب است. همان گونه که جنابعالی اشاره کردید، جدا کردن بحث هست و نیست از باید و نباید میتوان در بحث علم دینی راهگشا باشد.
یکی از حضار:
در میان کسانی که موافق علم دینی هستند فرهنگستان علوم اسلامی و آیت الله جوادی آملی (البته با قرائتهای مختلف) نگاه حداکثری به دین دارند و معتقدند که منطق و ریاضی و علوم تجربی طبیعی هم میتواند تحت تاثیر آموزههای اسلامی قرار گیرد و اسلامی شود. از طرف دیگر کسانی همچون دکتر باقری به نظر میرسد یک نگاه ضعیفتری نسبت به نقش دین در عرصه علم دارند و معتقدند هر چند ملاک در علوم تجربی انسانی همان روش تجربی است، اما از آموزههای دینی هم میتوان به عنوان مبانی متافیزیکی در ساخت فرضیهها استفاده کرد. کسانی هم معتقدند اصولا دین نمیتواند و نباید در عرصه علم دخالتی داشته باشد. به نظر بنده اگر چه شما در بحث علم دینی در نظر داشتید رویکرد میانهای بین دو رویکرد حداقلی و حداکثری به دین اخذ کنید، ولی خروجی بحثتان با رویکرد حداقلی به دین تناسب بیشتری دارد. به عبارت دیگر در نگاه شما یا اصولا علم دینی از دین بیرون نمیآید، یا آن چیزی که از آموزههای دینی بیرون میآید بیشتر، فلسفهی علوم، فلسفه سیاسی یا مکتب اقتصادی یا ... است که بیشتر بحثهای نظری است، حال آنکه بحث اصلی در علم دینی راجع به علمی (science) است که قابلیت آزمون تجربی داشته باشد است. به عبارت دیگر سوال این است که آیا ما روانشناسی دینی داریم یا نداریم؟ آیا ما میتوانیم جامعهشناسیای داشته باشیم که اسلامی باشد؟ علوم سیاسی اسلامی داریم یا نه؟
پاسخ دکتر حقیقت
چون نظریه همروی راه میانه است و هنوز مرزهای خود را به شکل دقیق با نظریههای رقیب مشخص نکرده، هم ممکن است برداشت حداکثری و هم برداشت حداقلی از آن بشود! به شکل مشخص معتقدم علوم انسانی به دو لحاظ میتواند اسلامی باشد: با توجه به پیشفرضها (همانند پیش فرضهای انسان شناسانه)، و به لحاظ غایت. به طور مثال، انسان شناسی فرد مسلمان میتواند متخذ از قرآن کریم باشد؛ همان گونه که انسان شناسی هابز و لاک اومانیستی است. همچنین، اندیشه سیاسی اسلامی، اعم از فلسفه سیاسی و فقه سیاسی، غایتمدار استغ و از این جهت با علوم انسانی غربی فاصله میگیرد. علم غربی از رنسانس به بعد، غایت را کنار گذاشت.