نقش ساختار و کارگزار در انقلاب اسلامی
نقش ساختار و کارگزار در انقلاب اسلامی: نظریه رهبری مذهبی
دكتر سيدصادق حقيقت/ دانشيار علوم سياسي دانشگاه مفيد
"ساختار و کارگزار در انقلاب: نظریه رهبری مذهبی"، روزنامه ایران (20/11/93)
نظریههای پیرامون انقلاب اسلامی ايران به دو دسته اساسی تقسیم میشوند؛ برخی از آنها به ساختارها تأکید دارند، و برخی دیگر به کارگزار یا عامل اجتماعی. چهار نسل نظریههای انقلاب: نسل اول، را که طی دهه های 1920 و 1930 شکل گرفت، می توان مکتب «تاریخ طبیعی انقلاب ها» نام نهاد که شکل توصیفی داشت (مثل سوروکین و برینتون). نسل دوم نظریه پردازان انقلاب که طی دهه های 1950 و 1960 قلم می زدند، از توصیف صرف فرایند انقلاب فراتر رفته اند و تلاش کرده اند توضیح دهند که چرا و چه وقت انقلاب روی می دهد (مثل هانتینگتون و چالمرز جانسون). نسل سوم که از دهه 1970 به بعد مطرح شدند، بیشتر ساخت گرا هستند (مثل تیلی و اسکاچپل). نسل چهارم از نظریه ساختاری فراتر رفته و به نقش کارگزار نیز اهمیت میدهند (مثل جان فوران).
نظریههای ساختارگرایانه و پساساختارگرایانه پست مدرن به ساختارها اهمیت میدهند و نقش عامل رهبری را که همان کارگزار انقلاب است يا ناديده ميگيرند يا كمتر به آن اهميت ميدهند. برعكس نظریههای قهرمان در تاریخ به فرد و رهبر اهمیت بیشتری نسبت به ساختار میدهند. راه حلی که آنتونی گیدنز در جامعهشناسی انتخاب کرده، راه حل سوم است؛ به اين معنا كه در عین حال که به کارگزار و عامل اجتماعی اهمیت میدهد، به ساختارها نيز اهمیت میدهد.
به نظر میرسد که راه سوم، راه بینابینی است که مزایای هر دو راه قبل را در بردارد و دلیل آن هم این است که نه میتوان تأثیر ساختارها را در پيروزي انقلاب اسلامی نادیده گرفت و نه تأثیر رهبری و شخص را؛ بر اين اساس و بر اساس نقدهايي كه درباره نظریههاي مربوط به پيروزي انقلاب اسلامي ميرسد، نظريه رهبری مذهبی، جمع بین نظریههای قبلی، و نقد بسیاری از نظریههای مربوط به پیروزی انقلاب اسلامی است. در نظریه رهبری مذهبی که نگارنده دنبال میکند، دو مرحله از يكديگر جدا میشوند؛ مرحله نخست مرحله شکلگیری زمینههای پیروزی انقلاب اسلامی، و مرحله دوم تأثیر مهمترین عامل در پیروزی انقلاب اسلامی است. در مرحله نخست، به نظر میرسد نظریه مدرنیزاسیون و توسعه نامتوازن (در دو بخش سیاسی و اقتصادی) به خوبی توضیح میدهند که چگونه زمینه برای پیروزی انقلاب اسلامی فراهم شد. همچنين، در مرحله دوم، مهمترین عامل در پیروزی انقلاب اسلامی شخصیت فرهمند و مذهبی امام خمینی(ره) ارزیابی میشود. از آنجايي كه شاه پس از کودتای 28 مرداد جامعه را از نظر سیاسی بستهتر، و ساواک را در سال 1336 تأسیس کرد، جامعه بسته شد و از نظر سیاسی احزاب به حاشیه رفتند، و افراد، اساتید، متفکران و روشنفکران توانایی ابراز نظر خود را نداشتند. این داستان تا اوایل دهه 1340 که نصیحتهای امام خمینی(ره) به شاه در خصوص انجمنهای ایالتی و ولایتی کارساز نشد، ادامه پيدا كرد. شاه نصيحتهاي امام (ره) را نپذيرفت و در نهایت تعارضی بین امام خمینی(ره) و حکومت شاهنشاهی به وجود آمد. این تعارض که در سال 1341 و پس از انقلاب سفید و قضیه انجمنهای ایالتی و ولایتی پدیدار شد، در سال 1342 خود را در قالب حمله دستنشاندههاي شاه به مدرسه فیضیه نشان داد. در آنجا مشخص شد که «روحانیت» یکی از مشکلات اصلي برای رژیم شاه است؛ و امکان مصالحه بین دو نهاد سلطنت و روحانیت وجود ندارد. همچنین، در سال 1343 با تبعید امام خمینی(ره) مسجل شد که ايشان امکان ماندن در ایران را ندارند و شاه از بودن ایشان هراسان است. حضور امام خمینی(ره) در نجف و تدریس درس ولایت فقیه، نشان داد که ایشان به سمت قرائت اسلام سیاسی- قرائتی از تشیع که معتقد به ضرورت تشکیل حکومت است- رسیدهاند. از آن طرف، شاه توسعه اقتصادی غیرمتوازن با توسعه سیاسی را در دهه 1340 آغاز کرده بود. به بيان ديگر، از يك طرف فضاي سياسي بسته و بستهتر ميشد و از طرف ديگر، شاه با انقلاب سفيد قصد داشت توسعهاي در بخش كشاورزي و بخشهاي صنعتي ايجاد كند. این توسعه به این دلیل نامتوازن بود که براساس فرمولهایی که در نظریههای توسعه وجود دارد، توسعه سياسي و اقتصادی باید متوازن و همگون باشد؛ اما از طرفی با بستهتر شدن جامعه و از طرف دیگر، توسعه صوری کشاورزی و صنعت، تعارضی بین توسعه سیاسی و اقتصادی به وجود آمد که خود را در مسائلی همانند مهاجرت روستاییان به شهرها نشان داد. بنابراین، نظریه مدرنیزاسیون و توسعه نامتوازن سیاسی و اقتصادی، زمینههای پیروزی انقلاب اسلامی را به خوبی توضیح میدهد؛ اما نمیتواند این مسأله را توضیح دهد که چرا انقلاب اسلامی شکل گرفت؛ چرا «انقلاب» بايد «اسلامي» شد؛ و چرا رهبري انقلاب، رهبري امام خميني (ره) است. به همین دلیل، بخش دوم نظریه رهبری مذهبی به این مسأله میپردازد که مهمترین عامل در پیروزی انقلاب اسلامی چیست؟ به نظر ميرسد كه مهمترين عامل، شخصیت عرفانی، مذهبی، فقیه و فرهمند امام خمینی(ره) بوده است. در ميان نقل قولهايي كه از سوي متفكران غربي وجود دارد، ميتوان ديد كه نقش امام خميني (ره) در انقلاب اسلامي چگونه بوده است. علاوه بر مسائلي كه در خود ايران بوده و متفكران ايراني بدان اشاره كردهاند، متفكري مانند ميشل فوكو كه در حين پيروزي انقلاب اسلامي در ايران بوده است، اشاره ميكند كه من در مصاحبه با اعتصابكنندگان شركت نفت آبادان از آنان پرسيدم كه شما به چه دليل اعتصاب كرديد؛ در پاسخ گفتند تنها دليل اعتصاب ما «اعتماد به شخصيت امام خميني (ره)» است.
در مجموع نظریه رهبری مذهبی به دلیل مشابهت با نظریههای نسل چهارم انقلاب، در مقابل نظریههای دیگر و در نقد آنها ارائه شده است. به عنوان مثال، در نظريه ميشل فوكو «انقلاب اسلامي»، «انقلاب پسامدرن» ناميده شده است؛ به اين معنا كه در دهه 1960 به بعد رويكردي در حوزه انديشه، فلسفه و شيوه زندگي پديدار شد كه از آن به پستمدرنيسم تعبير ميكنيم. ميشل فوكو شايد بزرگترين متفكر پستمدرن باشد و چون در سالهاي قبل از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران بوده است و وقايع انقلاب را از نزديك مشاهده كرده است، تعبيرش اين است كه انقلاب اسلامي، «انقلاب پست مدرن» بود. نقدي كه به نظر میرسد این است كه انقلاب ايران، هرچند از نظر صوري شباهتهايي با انقلابهاي پست مدرن دارد؛ اما اساساً اين انقلاب مفهوم تجدد را تجربه نكرده بود و با مفاهيم متجددانه (مدرن) مشكل داشت. مشكل دانستن پديدههاي مدرن نه از اين جهت بود كه نقد پسامدرن به تجدد داشت، بلكه به سنتهاي ديني و فقهي رجوع میکرد. بنابراين انقلاب اسلامي برخلاف مدعاي ميشل فوكو، انقلاب پستمدرن نبود؛ و برخلاف مدعاي ماركسيستها كه روابط توليد را مبناي حركت در هر انقلابي ميدانند، در انقلاب اسلامي –هرچند روابط توليد و مسائل اقتصادي اهميت داشت- ولي اساساً انقلاب اسلامي، انقلابي ايدئولوژيك بود و تأثير ايدئولوژي در پيروزي اين انقلاب بسيار مهمتر از انگيزههاي اقتصادي به نظر میرسید.