انفعال احزاب: بین متن و زمینه
انديشه ديني سهم بزرگي در انفعال احزاب ندارد
سيدصادق حقيقت
روزنامه اعتماد، 17/10/93
انفعال احزاب در ايران نشات گرفته از علتهاي گوناگون است. انديشه اسلامي جامعه را نميتوان تنها عامل موثر در انفعال يا حتي تقويت احزاب دانست. هرچند مباني ديني هم سهمي در انفعال احزاب كشور دارند اما انديشه اسلامي و تعاليم ديني علت اصلي اين معضل نيست. مرحوم ناييني در جريان مشروطهخواهي در رويارويي با مفاهيم مدرني مثل حزب منعطف بوده و با پذيرفتن اي ن مفهوم به شرعي بودن آن توجه داشته است. بر اساس ديدگاه برخي علماي اسلامي عصر حاضر در ايران، تحزب ساختاري واجب الاجرا در جامعه است چرا كه به محدود شدن استبداد ميانجامد.
با وجود تاكيد مرحوم ناييني و همچنين برخي ديگر علما بر وجوب تحزب ميبينيم كه اين مفهوم جايي در سياست روز كشور ندارد. با توجه به مرجعيت و اجتهاد مرحوم ناييني انتظار ميرفت تحزب به عنوان راهي در علوم اجتماعي مورد تحقيق و بررسي از سوي جامعه قرار گيرد اما اين مفهوم هيچگاه آنطور كه بايد پيگيري نشد. همانطور كه اشاره شد برخي فقيهان معاصر به وجوب فقهي تحزب معتقدند اما به نظر من تحزب وجوب فقهي ندارد و از واجبات جامعه اسلامي نيست. با اين حال انفعال ساختار حزبي هم منشا فقهي ندارد. اگر اينچنين بود با فتواي علماي موافق با تحزب جامعه به سمت اين ساختار سياسي ميرفت در حالي كه عملا اينطور نشد. نكته مهم آنكه ضعف تحزب در ايران بيشتر از انديشه ديني متاثر از فرهنگ سياسي است.
فرهنگ سياسي ما به معناي ساختارهاي انباشتي در طول زمان به جايي رسيده كه حزب را به عنوان چرخ دنده دموكراسي برنميتابد. جامعه ما به تفكر فردي در قدرت عادت كرده درحالي كه در تفكر مدرن تحزب يكي از ابزارهاي رسيدن به دموكراسي است. بنابراين تا زماني كه فرهنگ سياسي ما دستخوش تغيير نشود ساختار شكننده حزب نيز متحول نخواهد شد. بايد توجه داشت كه فرهنگ سياسي يك شبه تغيير نميكند و نميتوان انتظار داشت با عوض شدن دولتها فرهنگ سياسي هم تغيير كند. از طرفي ساختار به قدرت رسيدن دولتها در قانون اساسي نيز تناسب چنداني با تحزب و شاخصههاي حزبگرايي ندارد. در ساختار قانون اساسي ارتباط ميان حكومت و مردم احزاب نيست، برخلاف كشورهاي غربي كه احزاب فعاليت گسترده دارند و براي در دست گرفتن پارلمان و رياستجمهوري تلاش ميكنند.
در ايران اين رابطه به وسيله احزاب برقرار نميشود و مردم اگر به شخصي ايمان بياورند و به او اطمينان كنند آن شخص زمام امور را به دست خواهد گرفت. با اين حال نبايد فراموش كرد كه ساختار دموكراتيك و تجدد غربي بر پايه تحزب است. ديدگاههاي فقهي مختلفي در اين باره وجود دارد.
برخي علما موافق تحزب و برخي مخالف آن هستند اما در عمل و با وجود تاكيد عدهيي از علما بر وجوب تحزب تغيير چشمگيري در اين زمينه رخ نداده است. اين مقاومت جامعه در برابر تحزب از نوعي جبرگرايي ناشي ميشود. ساختار فرهنگي و سياسي ما وجه جبري به خود گرفته و در واقع نياز به تحزب را احساس نميكند. اين جبرگرايي با فتواي چند تن از علما و تلاش براي گسترش مفهوم تحزب در جامعه حل نخواهد شد. مردم و متفكران ديني حتي از نظر روانشناختي نيز نياز به تحزب را احساس نميكنند.
تفكر هياتي، گعدهيي و دوستانه جاي خود را به تحزب نداده است و هنوز و با وجود گسترش دموكراسي در جهان به قوت خود باقي است. اگر در كشور ما سخن از چپ و راست به ميان بيايد دقيقا مشخص نيست منظور كدام دسته يا گروه است. جناح بنديهاي سياسي اصلاحطلب و اصولگرا هم تعريف دقيقي ندارند و معيار سنجش مشخصي براي تفكر و رويكرد افراد و گروهها در دست نيست. بهطور مثال چپ در دوران بعداز انقلاب و رهبري امام خميني معنايي داشت كه امروز نداشته و اين صفت براي تفكراتي متفاوت و حتي مغاير با دهه ٦٠ به كار ميرود. دستهبنديهاي سياسي در ايران بر اساس علايق و روابط دوستانه و حتي خصمانه شكل گرفته و متناسب با عرف سياسي جهاني نيست. وضعيت كنوني سياست را ميتوان به بزرگراهها تشبيه كرد.
در كشورهاي غربي و پيشرفته شاهراهها چند خط مشخص دارند و اين خطوط تداخلي با هم پيدا نميكنند. رانندگان نيز براي عبور و مرور داخل خطي غير از مسير خود نميشوند و عملا در خطوط ديگر ورود نميكنند. اما وضعيت سياسي امروز ايران شباهتي به شاهراهها ندارد و بيشتر مشابه وضعيت بزرگراهي با دوربرگردانهاي بسيار زياد است.
اين دوربرگردانها منجر به تداخل خطوط مختلف شده و در بسياري از موارد چندين خط را به يك يا دوخط تقليل داده است. خطوط سياسي كشور در موارد زيادي تداخل پيدا كرده و اختلاط دستهها و جريانهاي سياسي مختلف بيشتر از حد معقول است. اين وضعيت ناشي از آن است كه ظرفيت و دقت عمل احزاب مدرن در ساختار سياسي كنوني كشور وجود ندارد. احزاب در كشورهاي پيشرفته غربي مرامنامه مشخص دارند و برنامههاي بلندمدت آنها تعيينكننده مسيرشان در يك يا چند سال آينده است.
بنابراين مردم هم با مراجعه به اين احزاب به خوبي ميدانند كه مشي هر نامزد انتخاباتي چيست و با راي دادن به هر كانديدا بايد منتظر چه تصميماتي از جانب او باشند. عدم وجود چنين ساختاري در كشور ما ميتواند تاثير گرفته از انديشههاي ديني نيز باشد. در تعاليم اسلامي، فرد محوريت دارد و در نتيجه مردم هم تمايل بيشتري به انتخاب فرد و نه حزب يا گروه دارند.
با اين حال بايد توجه داشت كه جهان به سمت مفاهيم دموكراتيك ميرود و كشورهاي اسلامي هم خواه ناخواه بايد مفاهيم مدرني مثل تحزب و ديگر ابزارهاي دموكراسي را بپذيرند. تحزب آينده همه كشورهاست اما اين پديده مدرن با مفهوم مدرنيته متفاوت است. به هر روي مدرنيته در كشور ما چندان پذيرفته نيست و لوازم آن هم در بسياري از موارد تناسبي با انديشه ديني ندارد اما اين نكته قابل توجه است كه ميتوان مدرنيته را با فرهنگ ايراني و اسلامي هماهنگ كرد. تحزب نيز به همين صورت ميتواند با فرهنگ ايراني و اسلامي همساز شده و سپس در مناسبات سياسي به كار برده شود.
.