تحليل گفتماني انقلاب اسلامي
تحليل گفتماني[1] از نظر روش شناسي داراي ويژگيها و خصوصياتي است كه اين روش را از ديگر روشهاي علوم اجتماعي متمايز ميكند. به طور مثال در نظريه گفتمان[2] گسست گفتمانها به عنوان يك مفروض تلقي ميشود, در حالي كه پيشفرض نظريههاي تاريخي (همانند فلسفه هگل) تداوم تاريخ و عدم گسست آنهاست. تحليل گفتماني داراي نحلههاي گوناگوني است, به شكلي كه استفاده از هر يك از آنها به عنوان روش علوم اجتماعي نتايجي متمايز به همراه خواهد داشت. مهمترين اين نحلهها عبارتند از: نظريه گفتمان در زبان شناسي, نظريه گفتمان نورمن فركلاف[3], نظريه گفتمان فوكو و نظريه گفتمان لاكلاو و موف.
روشي كه در اين مقاله مورد استفاده قرار ميگيرد نظريه گفتمان در زبانشناسي يا نظريه گفتمان فركلاف نيست, بلكه محور اصلي بحث نظريه گفتمان ارنستو لاكلاو[4] و شنتال موف[5] ميباشد كه نظريه بسط يافته گفتمان فوكو و تبارشناسي[6] او تلقي ميشود. لاكلاو و موف روش شناسي فوكو را از نظر روش شناختي تعميق, و در حوزه علوم سياسي بسط و گسترش دادند.
از ديدگاه نگارنده نظريه رهبري مذهبي بهتر از ديگر نظريههاي رقيب قادر است چرايي پيروزي انقلاب اسلامي ايران را تبيين كند. بر اساس اين نظريه لازم است بين علل و عوامل بحران مشروعيت نظام شاهنشاهي از يك طرف, و علل و عوامل پيروزي انقلاب اسلامي از طرف ديگر تفكيك قائل شويم. نظريه نوسازي به خوبي ميتواند سست شدن اركان و پايههاي حكومت شاه را توضيح دهد, اما در بعد تبيين چرايي پيروزي انقلاب اسلامي ناكارآمد به نظر ميرسد. نظريه رهبري مذهبي با مفروض گرفتن نوسازي به عنوان مهمترين عامل ايجاد بحران در مشروعيت نظام پيشين, درصدد است مهمترين عامل پيروزي انقلاب اسلامي را جستجو نمايد. بر اساس اين نظريه مهمترين عامل پيروزي, شخصيت چند بعدي رهبر كبير انقلاب _ امام خميني (قدس سره) _ بود نه عوامل ديگر همچون استبداد شاهي, اقتصاد و يا حتي خود مذهب.
از آن جا كه نظريه رهبري مذهبي در جايي ديگر به شكل مبسوط مطرح شده[7], در اين مقاله درصدديم كاربرد نظريه گفتمان لاكلاو و موف در اين خصوص را بررسي نماييم. فرضيه مقاله آن است كه روش شناسي فوق نه تنها ميتواند تا حد زيادي به فهم چرايي پيروزي انقلاب اسلامي كمك كند, بلكه با نظريه رهبري مذهبي همخواني و سازگاري زيادي دارد. از آن جا كه مقايسه نظريه رهبري مذهبي و روش شناسي لاكلاو و موف چارچوب مقاله حاضر را تشكيل ميدهند, ابتدا به جايگاه نظريه مذهبي در بين ديگر نظريات تبيين كننده چرايي انقلاب اسلامي خواهيم پرداخت, و سپس با توضيح مفاهيم اصلي نظريه گفتمان به تطبيق آن نظريه به نظريه رهبري مذهبي اقدام خواهيم نمود.
نظريه هاي تببين كننده چرايي انقلاب اسلامي
در خصوص علل و عوامل پيروزي انقلاب اسلامي نظريههاي متفاوتي وجود دارد. در كتاب
Six Theories about the Islamic Revolution's Victory به شش نظريه مهم در اين خصوص اشاره شده است.
- نظريه توطئه,
- نظريه مدرنيزاسيون(نوسازي),
- نظريه اقتصاد,
- نظريه مذهب,
- نظريه استبداد سياسي,
- نظريه رهبري مذهبي[8].
نظريه اخير بر آن است كه ضمن نشان دادن نقائص نظريههاي قبل, به رويكردي جامعتر دست پيدا كند. نظريه توطئه بر نوعي بدبيني نسبت به ديگران بنياد نهاده شده و نميتواند نظريهاي علمي تلقي شود. از طرف ديگر مفروضات و مدعيات اين نظريه با رخدادها و وقايع انقلاب اسلامي در سطح داخلي و بينالمللي سازگاري ندارد. نظريه نوسازي نيز هر چه به خوبي ميتواند علل و عوامل كاهش مشروعيت نظام شاهي را توضيح دهد, اما در تببين چرايي پيروزي انقلاب اسلامي ناكام به نظر ميرسد. همين مسأله _ يعني جدا كردن عوامل بحران مشروعيت نظام پيشين از چرايي پيروزي انقلاب اسلامي _ زمينه ارائه نظريه ششم را فراهم نمود. از آن جا كه نظريه نوسازي در تبيين بحران مشروعيت نظام پهلوي از كارآيي لازم برخوردار ميباشد, در قسمت نخست نظريه ششم مورد استفاده قرار گرفته است.
پيش فرض نظريه اقتصاد, زير بنا بودن روابط توليد است و اين مسأله نه تنها در همه انقلابهاي دنيا عموميت ندارد, بلكه با جوهر ديني و مذهبي انقلاب ايران در تضاد ميباشد. انقلاب ايران, انقلاب طبقاتي نبود, و اقتصاد نه عامل به وجود آمدن تضادهاي اجتماعي تلقي ميشد, و نه اصولاً هدف وآرمان اصلي انقلابيون بود. اوضاع اقتصادي سالهاي پيش از انقلاب با توجه به چهار برابر شدن درآمدهاي نفتي و تحصيلدار[9] بودن دولت شاه به مراتب بهتر از سالهاي قبل و پس از آن بود.
منحني J جيمز ديويس[10] هر چند اشكالات كمتري نسبت به نظريه اقتصاد داراست, ولي باز نميتواند علل و عوامل پيروزي انقلاب اسلامي را به خوبي توضيح دهد. بر اساس نظريه «افزايش انتظارات» ديويس:
«انقلابات زماني متحمل الوقوعاند كه مدتي طولاني از توسعه عيني اقتصادي و اجتماعي, توسط يك دوره كوتاه مدت عقب گرد سريع دنبال شود. ثبات و بيثباتي سياسي نهايتاً وابسته است به وضعيت فكري در جامعه. وجود نارضايتي است كه سازنده انقلاب است, نه شرايط قابل لمس عرضه كافي يا ناكافي غذا, برابري يا آزادي. مردم راضي يا بي تفاوت كه از نظر كالا, موقعيت و قدرت متغيرند, ميتوانند از نظر سياسي ساكت باقي بمانند و مخالفان آنها ميتوانند سر به شورش بردارند. به همين صورت و با احتمال قويتر, فقيران ناراضي ميتوانند دست به اغتشاش بزنند.»[11]
وجه قوت نظريه ديويس در خصوص انقلاب اسلامي آن است كه بر عامل اقتصاد به شكل صوري تأكيد نميكند; بلكه بر افزايش انتظارات متمركز است و اين مسأله را عامل شورش يا انقلاب تلقي ميكند. پس چه بسا وضع اقتصادي مردم نسبت به قبل بهتر شده باشد, ولي در افكار عمومي شكاف بين ارضاي نياز مورد انتظار و ارضاي نياز موجود غيرقابل تحمل تصور ميشود. ضعف اين نظريه در خصوص انقلاب اسلامي آن است كه اصولاً وضعيت معيشتي و اقتصادي هم و غم اصلي مردم تلقي نميشد كه افزايش انتظارات سبب شورش شود. انقلاب اسلامي داراي ويژگيهاي خاصي است كه آن را از ديگر انقلابهاي جهان متمايز ميسازد.
نظريه مذهب بر سياست اسلام زدايي شاه و اسلام خواهي مردم تأكيد دارد. بر اساس اين نظريه چون شاه با مذهب اسلام و روحانيان مخالف ميكرد, مردم دست به انقلاب زدند. اين نظريه نه تنها ساده انگارانه به نظر ميرسد, بلكه با واقعيات جامعه ايران قبل از انقلاب نيز تطابق ندارد. جامعه ايران پس از سياستهاي اقتصادي دهه 1340 به شدت به سمت غربي شدن پيش ميرفت و بنابراين دليلي وجود نداشت كه همين مردم كه در طول زمان در حال غيرمذهبي شدن بروند به ناگاه انقلابي ديني را در قرن بيستم رقم بزنند. در واقع مذهب هر چند در سطح ظاهر جامعه بيرنگ ميشد, اما در اعماق جان و دل مردم وجود داشت واين رهبري ديني و مذهبي حضرت امام بود كه توانست وجدان خفته مردم را بيدار كند و انقلابي اسلامي را هدايت نمايد. دين اسلام و مذهب تشيع قبل از انقلاب, شاهد قرائتهاي غير انقلابي نيز بود, ولي اين قرائت همه جانبه و ائدئولوژيك امام بود كه به قول لاكلاو موف با توجه به سه خصوصيت در دسترس بودن[12], قابليت پذيرش[13] و سلطه[14] بر ديگر گفتمانهاي موجود غلبه پيدا كرد.
نظريه استبداد نيز بر عوامل سياسي متمركز شده و تأثير اين عامل را بيش از عوامل اقتصادي و فرهنگي تلقي مينمايد. بر اساس اين نظريه شاه مستبد بود و مردم طالب آزادي بودند و به همين دليل بر عليه نظام شاهي شوريدند. به نظر ميرسد اين نظريه هم به عامل استبداد در برابر عامل استعمار توجه بيشتري كرده, و هم مسأله مذهب و رهبري مذهبي انقلاب را كم رنگ ميكند.
نظريه رهبري مذهبي, نظريهاي تركيبي تلقي ميشود; چرا كه عامل اساسي بحران مشروعيت نظام پيشين را نوسازي آمريكايي, و عامل اصلي پيروزي انقلاب اسلامي را رهبري مذهبي حضرت امام تلقي مينمايد. در راستاي توضيح اين نظريه تذكر چند نكته لازم به نظر ميرسد:
اولاً: كليه نقاط مثبت نظريه نوسازي كه بالاخص نيكي كدي به آن تأكيد دارد[15], در بخش اول اين نظريه مورد استفاده قرار ميگيرد. در واقع اگر شاه در آغاز دهه 1340 دست به نوسازي آمريكايي نزده بود, زمينهاي براي ظهور انقلاب 1357 آماده نميشد. رخدادهاي انقلاب اسلامي نشان ميدهد كه اولين درگيريهاي جدي روحانيت (و بالاخص حضرت امام) با شاه به اين سالها بازگشت مينمايد.
ثانياً: نظريه رهبري مذهبي به هيچ وجه نميخواهد عامل مذهب در انقلاب اسلامي را ناديده بگيرد و بلكه بر آن است كه رهبري فرهمند و مذهبي امام توانست وجدان خفته مردم را در راستاي احياي مكتب تشيع و روحيه ظلم ستيزي احيا نمايد.
ثالثاً: درخصوص مهمترين عامل پيروزي انقلاب, اين نظريه كه بر رهبري مذهبي تأكيد ميكند نميخواهد ديگر عوامل اجتماعي از جمله تدين و آزاديخواهي مردم و استبداد شاه, يا استعمار آمريكا و تحقير فرهنگي مردم را ناديده بگيرد. انقلابها در طول تاريخ بسيار اندك هستند و از جمع شدن عوامل مختلف فرهنگي, اقتصادي, اجتماعي و سياسي در شرايطي خاص پديد ميآيند. نظريه ششم معتقد است كه سهم رهبري مذهبي در پيروزي انقلاب اسلامي به مراتب بيشتر از ديگر عوامل بوده است, هر چند درصدد ناديده گرفتن آنها نميباشد.
نظريه گفتمان لاكلاو و موف
ارنستو لاكلاو و شنتال موف تا حد زيادي وام دار ميشل فوكو هستند. فوكو در روششناسي خود به ترتيب سه دوره را گذراند: روش گفتمان و ديرينه شناسي[16] (1954 _ 1969), برقراري رابط عقيده عمل بارگههاي تبارشناسي (1970 _ 1975) و بالاخره استفاده از روش تبارشناسي بالاخص در شكلگيري مفهوم «خود» و جنسيت[17] (1977 _ 1984). گفتمان مجموع گزارههاي به هم پيوسته است, و چون
گزارهها مادي هستند و بنابراين با شرايط و زمينه تاريخي و زماني گره خوردهاند. حكم[18] اتم هر گفتمان است, و چون شكل زبان شناسانه ندارد از نوع نشانه[19] محسوب نميشود, بلكه نوعي كنش كلامي[20] است. مهمترين ويژگيهاي كنش كلامي عبارت است از:
الف) شرط صدق و كذب را همراه خودشان دارند و بنابراين نياز به صدق در زمينه خاص ندارند.
ب) درجه تكثيرشان در سطح جامعه زياد است و به زودي بين افراد و آحاد جامعه منتشر ميشوند.
ج) پيامدهاي اجتماعي جدي دارند, چرا كه از سازوكارهاي حذف و طرد برخوردار ميباشند.
از ديدگاه فوكو, صورتبنديهاي گفتماني[21] به مجموعههاي ايدهها و مفاهيمي كه مدعي توليد دانش در مورد جهان هستند, اشاره دارد.[22] لاكلاو و موف در نقد ماركسيسم جبر يك سويه اجتماعي را رد,
و به جاي رابط يك سويه زيربنا و روبنا, آنها را با مفهوم هژموني گرامشي ادغام ميكنند. بنابراين وجود طبقات اجتماعي و عيني نفي ميشود (نفي عينيت گرايي). هدف لاكلاو و موف در نقد ماركسيسم رسيدن به راديكال دموكراسي است.
بر اساس اين نظريه, انسانها در شرايط خاصي در موقعيت سوژگي قرار ميگيرند. پس اين گفتمان است كه انسانها را در موقعيت سوژگي قرار ميدهد. آنها اين ويژگي را موقعيتگذاري[23] مينامند. شخصيت سوژه تكه تكه[24] است, نه يكپارچه, بنابراين خود سوژه واقعيت افسانهاي[25] بيش نيست.
از ديدگاه لاكلاو هر سوژه, سوژهاي افسانهاي است. مقصود از افسانه, فضاي بازنمايي است كه هيچ گونه رابطه تداوم با عينيت ساختاري سلطه ندارد. سوژه حالت استعاري دارد, چرا كه ارتباط منطقي بين گفتمان و بيقراري وجود ندارد. هر جامعهاي نيازمند اسطوره است. جامعهاي كه اسطوره ندارد يا قبرستان است, يا تيمارستان. هر چه فضاي اسطورهاي[26] وسيعتر شود, حوزه عمل سوژه بيشتر ميشود.[27]
كلاو و موف تبارشناسي فوكو را بسط دادند و مفاهيم متنوعتري نسبت به آن ابداع كردند. علاوه بر آن, ايشان كاربردهاي بهتري براي نظريه گفتمان در علوم سياسي نشان دادند. مهمترين مفاهيمي كه لاكلاو و موف در نظريه گفتمان خود از آنها استفاده كردهاند, عبارتند از:
1) مفصل بندي:[28] لاكلاو و موف به جاي مطرح كردن بحث عين و ذهن و تمايز ميان بازنماييهاي ذهني و فعاليتهاي عملي (كه توسط ماركسيستها در تعريف ايدئولوژي به كار ميرفت), موضوعات و رفتارها را گفتماني ميدانند. پس براي اين كه اشياء و فعاليتها قابل فهم باشند, بايد به عنوان جزيي از يك چارچوب گسترده تر وجود داشته باشند.
بنابراين مفهوم سازي, ويژگي رابطهاي[29] هويت را تأييد مينمايد. معناي اجتماعي كلمات, كلامها, كنشها و نهادها همگي در ارتباط با زمينه كلياي كه شامل جزئيات هستند, درك ميشود. يك عمل خاص (مانند رأي دادن) وقتي قابل فهم است كه مفصلبندي آن با نظامي متشكل از قواعد, رويهها و نهادهاي مربوطه كشف شود.[30] گفتمان دموكراسي در ضديت با فاشيسم و كمونيسم دالهاي شناور خود را مفصل بندي كرد و هژموني يافت.
2) ضديت:[31] ايجاد و تجربه ضديتهاي اجتماعي, امري محوري براي نظريه گفتمان در سه جنبه ميباشد. نخست اين كه ايجاد يك رابطه خصمانه كه اغلب منجر به توليد يك «دشمن» يا «ديگري» ميشود, براي تأسيس مرزهاي سياسي امري حياتي به نظر ميرسد. دوم آن كه شكلگيري روابط خصمانه و تثبيت مرزهاي سياسي امري محوري براي تثبيت بخشي از هويت صورت بنديهاي گفتماني و كارگزاران اجتماعي است, و سوم اين كه تجربه ضديت نمونهاي است كه بيقرار بودن[32] هويت را نشان ميدهد.[33]
بر اساس نظريه گفتمان كسب يك نوع هويت كامل و مثبت توسط كارگزاران و گروهها امري غير ممكن است. از آن جايي كه نظريه گفتمان با جوهرگرايي و ذات گرايي سر سازگاري ندارد, حضور «ديگري» است كه ميتواند در شكل دادن هويت مؤثر افتد. لاكلاو و موف اين مسأله را «منطق تفاوت» ناميدهاند, و اساس آن را بر جداسازي[34] خشونت آميز نيروهايي ميدانند كه در مقابل تلاشهاي الحاق[35] مقاومت مينمايند.
3) فرديت[36] و عامليت اجتماعي[37]: لاكلاو و موف ديدگاه آلتوسر را در اين مورد كه هويتهاي سوژهها به شكل گفتماني ساخته شدهاند ميپذيرند, اما دلالت ضمني ديدگاه او بر جبرگرايي را انكار مينمايند.[38] ايشان قائل به تمايز ميان موقعيتهاي سوژه[39] و فرديت سياسي[40] هستند. اگر مفهوم موقعيت سوژه مربوط به اشكال متعددي است كه توسط آن كارگزاران خودشان را به عنوان كنشگران اجتماعي شكل ميدهند, مفهوم فرديت سياسي مربوط به شيوهاي است كه درون آن كنشگران به شكلهاي بديع عمل مينمايند يا به اتخاذ تصميم ميپردازند. زماني كه بيقراري هويتهاي سوژه آشكار ميشود, آنها به شيوههاي مختلف كنش مينمايند.
اين زماني اتفاق ميافتد كه گفتمانها شروع به واگرايي ميكنند. واگرايي گفتمانها زماني اتفاق ميافتد كه آشوب اجتماعي يا اقتصادي فراگيري حاصل ميشود و يا چنين آشوبهايي موجب ميشوند تا سوژهها احساس بحران هويت نمايند. در چنين شرايطي سوژهها تلاش مينمايند تا از طريق مفصلبندي و تعيين هويت با گفتمانهاي بديل, هويتها و معاني اجتماعي خود را بازسازي نمايند.[41]
4) استيلا[42]: رفتارهاي استيلاجويانه در فرآيندهاي سياسي, رفتارهاي محوري محسوب ميشوند و فرآيندهاي سياسي هم به نوبه خود براي شكل گيري, كاركرد وانحلال گفتمانها اهميت حياتي دارند. اگر (و زماني كه) يك پروژه يا نيروي سياسي نقش تعيين كنندگي قواعد و معاني را در يك صورتبندي خاص به دست آورد, استيلا حاصل ميشود. رفتار استيلاجويانه اغلب شامل به كارگيري قدرت است, زيرا طي آن يك پروژه سياسي ميكوشد تا خواسته خود را بر ديگران تحميل نمايد. [43]
5) در دسترس بودن[44] و قابليت پذيرش[45]: لازمه رفتارهاي استيلاجويانه, در دسترس بوده دلالت كنندههاي شناور[46] است كه توسط گفتمانهاي موجود تثبيت نشدهاند. ويژگي در دسترس بودن با نيازي كه به گفتمان هاي شناور وجود دارد تعريف مي شود. به سبب در دسترس بودن عناصر حدوثي, هدف رفتارهاي استيلاجويانه مفصل بندي آن عناصر در يك پروژه سياسي در حال توسعه و در نتيجه معنا بخشيدن به آنها است.[47]
لاكلاو از مفهوم «قابليت دسترسي» استفاده ميكند تا تبيين كند چگونه در طول بحرانها, بعضي گفتمانها به نسبت ديگران با استقبال و موفقيت بيشتر روبرو ميشوند ظاهراً اينچنين القا ميكند كه اگر بحران اجتماعي به اندازة كافي شديد باشد, به طوري كه سراسر نظم گفتماني را متزلزل سازد, تنها «قابليت دسترسي» كافي است تا پيروزي گفتمان خاصي را تضمين كند.[48]
به اعتقاد بابي سعيد امكان پيروزي يك گفتمان, به علت ويژگيهاي ذاتي آن نيست, بلكه صرفاً به اين دليل است كه گفتمان, تنها ساخت منسجم در دنياي كاملاً آشفته ديگر است. [49]
6) دال مركزي[50], از جا شدگي[51], امكانيت-مشروطيت[52] و انسداد[53]: مفاهيمي كه در يك گفتمان مفصل بندي ميشوند, حول يك مفهوم يا دال مركزي شكل پيدا ميكنند. وقتي گفتماني شكل گرفت, عناصري[54] كه قبلاً در حوزة گفتماني[55] وجود داشتند, به تدريج به درون گفتمان جذب و در واقع به وقته[56] تبديل ميشود. از آن جا كه وقته و كل گفتمان ميتواند در يك لحظه باشد و در لحظه ديگر از اين گفتمان جدا شود, داراي ويژگي از جا شدگي ميباشد. همين ويژگي است كه باعث ميشود يك گفتمان در شرايطي خاص به گفتمان ديگر تبديل شود . هر گفتمان به درجاتي از ويژگي از جا شدگي برخوردار است.با شالوده شكني, مفهوم مركزي گفتمان دچار از جا شدگي مي شود. بر اساس لاكلاو و موف در شرايط گفتماني هر چيز متزلزل است. تمامي گفتمانها و مفصلبندي و جنبههاي اجتماعي
ميتواند متفاوت باشد.[57] گفتمان همواره امري امكاني- مشروط است.
اگر نازيسم پس از از جا شدگي بحران بزرگ ظهور ميكند, ارتباطي بين آن دو حادثه برقرار نيست, چون در شرايط هر چيزي احتمال ظهور دارد. اصول پيشنهادي گفتمان اگر همراه با از جا شدگي عام باشد, همه اصول خدشهدار ميشود (مثل ظهور نازيسم در آلمان). در غير اين صورت اصول پيشنهادي گفتمان نبايد با گزينه جديد به طور كامل به چالش كشيده شوند. پيامدهاي از جا شدگي عبارتند از: موقتي بودن[58], امكان[59] و آزادي[60] (فقدان ساختار عينيت يافته).[61] انسداد يعني توقف موقت در روند بيثباتي معاني. گفتمان در حالت ثبات, اين تصور را به وجود مي آورد كه دال هاي شناور در يك وقته ثبات پيدا كرده اند.
نظريه گفتمان و نظريه رهبري مذهبي
اينك جاي آن دارد كه اصول و مفاهيم نظريه گفتمان را بر رخدادهاي انقلاب اسلامي با تأكيد بر نظريه رهبري مذهبي تطبيق كنيم. انقلاب اسلامي گفتماني نو در مقابل گفتمان ديرپاي شاهنشاهي مطرح نمود. در گفتمان شاهي; دال مركزي, شاه ومشروعيت آسماني او بود و بقيه مفاهيم حول اين دال مركزي مفصل بندي شده بودند. در اين گفتمان اسلام و مفاهيم اسلامي وجود داشت, اما در درجه دوم و حول محور سلطنت. همچنين مفاهيم تجدد[62] نيز به اين گفتمان وارد ميشد و در طول زمان عناصر به وقته ها تبديل ميشدند. بدين ترتيب گفتمان سلطنت پهلوي ملغمهاي از ايرانيت و اسلاميت وغرب پديد آورد و بيش از نيم قرن به حيات خود ادامه داد.
اما از آن جا كه مفاهيم مفصل بندي شده در آن گفتمان احتمال بيقراري داشتند, از سه ويژگي موقتي بودن, امكاني بودن و آزادي برخوردار بودند. به بيان ديگر با بروز شرايط جديد هر يك از مفاهيم گفتمان ميتوانست از دال مركزي جدا شود و به بيقراري آنها دامن زند. به شكل مشخص اين مسأله با فرآيند نوسازي در آغاز دهه 1340 رخ نمود.
آمريكا پس از روي كار آمدن كندي در ديماه 1339, ايران و برخي كشورهاي ديگر را براي انجام پارهاي اصلاحات تحت فشار قرار داده بود. رحلت آيت الله بروجردي در سال 1340 به آمريكاييها اين امكان را داد تا با انتصاب علي اميني به نخست وزيري درصدد اصلاحات مد نظر خود برآيند. وي كه جزو جناح اصلاح طلب رژيم به شمار ميرفت, پس از احراز پست نخست وزيري در ارديبهشت همان سال, مفاد اصلاحات اداري و اقتصادي به ويژه اصلاحات ارضي را سرلوحه كار خود قرار داد. اسدالله علم به عنوان فرد معتمد شاه مأمور اجراي اصلاحات شد و در 16 مهرماه 1341 لايحه انجمنهاي ايالتي و ولايتي را به تصويب رساند. به موجب اين لايحه واژه اسلام از شرايط انتخاب كنندگان و انتخاب شوندگان حذف شده بود, كتاب آسماني جايگزين تحليف به قرآن شد, و به زنان نيز حق رأي داده شده بود.
به اعتقاد عميد زنجاني و سيد حميد روحاني امام خميني در اين مرحله قصد براندازي رژيم شاه را نداشت. عميد زنجاني مرحله اول استراتژي نهضت اسلامي ايران را مقابله با سياست خطرناك ]مدرنيزاسيون[ ميداند.[63] سيد حميد روحاني هم در اين راستا به تلگراف امام به شاه اشاره ميكند: «اينجانب به حكم خيرخواهي براي ملت اسلامي, اعليحضرت را متوجه ميكنم به اين كه اطمينان نفرماييد به عناصري كه با چاپلوسي و اظهار چاكري و خانه زادي ميخواهند تمام كارهاي خلاف دين و قانون را كرده, به اعليحضرت نسبت دهند و قانون اساسي را كه ضامن مليت و سلطنت است با تصويب نامه خائنانه و غلط از اعتبار بيندازد تا نقشههاي شوم دشمنان اسلام و ملت را عملي كنند... از خداوند تعالي استقلال ممالك اسلامي و حفظ آن از آشوب را مسألت مينمايم.»[64]
در اين مرحله مفاهيمي از گفتمان شاهي به چالش كشيده شد, اما هنوز كل گفتمان در حالت ثبات قرار داشت چون مهمترين مخالفان نيز قصد تغيير گفتمان را نداشتند. آن چه در طول زمان باعث شد بيقراري مفاهيم بيشتر شود, در درجه اول اصرار بر سياست نوسازي بود.
مدرنيزاسيون در ايران شكلي تحميلي داشت و حتي خود شاه هم ابتدا به آن راضي نبود, و وقتي ديد آمريكاييها اميني را مطرح ميكنند قبول كرد كه كارگزار آنها در اين مسأله باشد. از طرف ديگر سياست نوسازي در ايران همگون نبود و در حالي كه اصطلاحات اقتصادي را به شكل سريع و بدون توجه به شرايط بومي جامعه تحميل ميكرد, با توسعه سياسي همگام و متوازن نبود. همان گونه كه نظريه پردازاني همچون نيكي كدي گفتهاند اين مسأله براي نظام شاهي بحران مشروعيت به همراه آورد.[65] پس اصلاحات آمريكايي در دهه چهل اولاً روبنايي بود, ثانياً با فرهنگ بومي و مذهبي ايران همخواني نداشت و ثالثاً با توسعه سياسي لازم همراه نبود.
تحولات سالهاي 1340 تا 1357 هر يك به نحوي گفتمان شاهي را با بحران مواجه ساخت. مسأله اصلي در اين جا تغيير اقتصاد ايران از يك اقتصاد متكي به كشاورزي و تجارت, به يك اقتصاد تك محصولي بر پايه نفت بود. دولت تحصيلدار[66] يعني دولتي كه بخش بزرگي از درآمد آن به طور منظم از طريق پولي كه شركتهاي خارجي به شكل اجاره يا بهره به آن ميپردازند تأمين ميشود.[67] مسأله دوم در اين ميان فرمول شاه براي ثبات سياسي بود كه بر دو پايه ابتنا داشت: سركوب بيرحمانه اپوزيسيون و تشويق مردم به ثروت اندوزي به جاي كار سياسي.[68] مسأله سوم آن بود كه شاه به شكل جاهلانه با معتقدات مذهبي مردم و روحانيت درگير ميشد, در حالي كه حتي در راستاي اصلاحات آمريكايي ضرورتي براي اين گونه رويارويي وجود نداشت. همان گونه كه جلال الدين مدني ميگويد: «مبارزه ميبايست از نقطهاي آغاز شود و آهنگ بيداري نواخته گردد. همان طور كه رژيم حاكم به تصور خود محيط را براي مذهب زدايي مناسب ديده بود, امام نيز در انتظار فرصت بود تا آغازگر يك تحول بنيادي باشد.»[69] اين فرصت براي امام پس از رحلت آيت الله بروجردي از يك طرف, و هم زمان با سياستهاي ضدمذهبي شاه از طرف ديگر به دست آمد.
در سالهاي بعد نيز سياستهاي ضد مذهبي شاه در چند مسأله نمود پيدا كرد: تغيير تاريخ هجري به تاريخ شاهنشاهي در سال 1355, جشنهاي دو هزار و پانصد ساله, مقاله توهين آميز در روزنامه اطلاعات و شهادت سيد مصطفي خميني. اين حوادث بر شدت بحران مشروعيت نظام سلطنت افزودند.
مجموعه عوامل (مدرنيزاسيون به عنوان عامل اصلي و بقيه مسائل به عنوان عوامل شتابزا) گفتمان شاهي را در حالت از جا شدگي قرار داد. در سال هاي قبل از انقلاب, دال مركزي رژيم شاه واسازي شده بود و مفاهيم حول آن مفصل بندي خود را از دست داده بودند. نظريه مدرنيزاسيون تا اين مرحله از كارآيي توصيفي و تبييني خاصي برخوردار است, اما به شكل كامل نميتواند توضيح دهد كه در اين شرائط چرا بايد گفتماني اسلامي جايگزين گفتمان قبلي شود. بر اساس تحليل گفتماني, ايران سالهاي 56 و 57 با بحران مشروعيت رژيم تحصيلدار شاه روبرو شده بود. در حالت فروپاشي مفاهيم گفتمان كهن, شرايط به وجود آمدن هر گونه بديلي وجود داشت; اما چه شد كه گفتمان تشيع آن هم با قرائت امام خميني سلطه پيدا كرد و جايگزين گفتمان پيشين شد؟
پاسخ مشخص مقاله بر اساس نظريه گفتمان آن است كه گفتمان امام خميني به دلايل سه گانه در دسترس بودن, قابليت پذيرش و سلطه توانست بر گفتمانهاي بديل غالب آيد و جانشين گفتمان شاهنشاهي شود. گفتمانهاي بديل گفتمان مذهبي حضرت امام عبارت بودند از گفتمان چپ (ماركسيستي) و گفتمان ملي گرايي. گفتمان چپ در ايران هيچ گاه محبوبيت مردمي نيافت و همواره در حد برخي روشنفكران و دانشگاهيان محدود ميماند. گفتمان ملي گرايي نيز نه تنها بسط و گسترش گفتمان مذهبي را نداشت, بلكه از رهبري توانا و مشخصي در سالهاي انقلاب بهره نميبرد.
برعكس, گفتمان امام هم قابليت پذيرش و اعتبار داشت, و هم در دسترس بود و با انديشه و فرهنگ تمامي اقشار جامعه هم خواني داشت. همان گونه كه كدي ميگويد:
«در انقلاب ايران روستاييان از روستاها به شهرها هجوم آوردند و از رسم اجداد خود دور افتادند. شكاف بينثروتمندان و فقرا هم افزايش يافت. افزايش بهاي نفت در سال 1973 هم دليل ديگر نابودي رژيم بود. آيت الله خميني حتي براي بسياري از غير مذهبيون به صورت رهبر سمبليك انقلاب درآمد.»[70]
هر چند اين جمله كدي علاوه بر علل فروپاشي مشروعيت رژيم شاه به مهمترين علت پيروزي انقلاب اسلامي (يعني رهبري مذهبي) نيز اشاره ميكند, اما او به شكل مشخص بين اين دو دسته علل و عوامل تفكيك قائل نشده است.
ميشل فوكو, متفكر پست مدرني كه در سالهاي پيروزي انقلاب در ايران بود, نيز ميگويد:
«شخصيت آيت الله خميني پهلو به افسانه ميزند». وي در ادامه ميگويد حرف اعتصاب گران آبادان اين بود كه:
_ ما چندان هم مذهبي نيستيم!
_ پس به چه كسي اعتماد داريد؟ به يكي از احزاب سياسي؟
_ نه, هيچ كدام, به هيچ كس جز خميني, فقط به او![71]
لاكلاو و موف نيز سوژه را مفهومي افسانهاي ميدانند و معتقدند هر جامعهاي به اسطوره نياز دارد. آنها هر چند سوژه را محصور گفتمان ميدانند, اما معتقدند هر چه فضاي اسطورهاي وسيعتر شود, حوزه عمل سوژه بيشتر ميشود.
محمد رضا تاجيك نيز به درستي به نقش امام در پيروزي انقلاب با استفاده از روش گفتماني چنين اشاره ميكند: «گفتمان امام مقبوليت و اعتبار[72] داشت و در دسترس[73] بود. گفتمان امام نه تنها بر موج انديشهها كه بر سپهر روح و جان مردمي رنج كشيده و تحقير شده جاي ميگرفت, و انسانها نه به حكم عقل كه به حكم عشق پرچمش را به دوش كشيدند. مركز گفتمان فوكو بر مردم عادي است تا ايده روشنفكران. فوكو انقلاب ايران را قدرت از پايين و غير تشكيلاتي ميديد. امام سلسله هويتهاي متمايز[74] با رژيم پهلوي ايجاد كرد.»[75]
به اعتقاد تاجيك غيريت سازي امام با رژيم شاه و سلطنت بود, نه با تجدد; و به قول سامي زبيدا امام به گونهاي مينوشت و سخن ميگفت كه گويي اساساً انديشه غرب و تجدد وجود ندارد. امام لازم نميديد روايت خود را با رويكردهاي دموكراتيك, ليبراليستي يا سوسياليستي همراه كند.[76] البته جمهوري اسلامي در مقام عمل گفتمان اسلام سياسي را تقويت كرد و در مقابل گفتمان غرب قرار گرفت. بابي سعيد در زمينه غيريتسازي گفتمان امام با گفتمان شاه از يك طرف, و با گفتمان غرب از طرف ديگر مينويسد:
«تا زمان استقرار رژيم ]امام[ خميني, تصور ميرفت كه اسلام گرايي صرفاً يك گفتمان اعتراضي است كه شانس دست يابي به قدرت سياسي را ندارد اما موفقيت ]امام[ خميني اين تصور را ايجاد كرد كه راه دستيابي به قدرت سياسي, لزوماً نيازمند افتادن در قالب گفتمان كماليسم نيست. برعكس به محض به قدرت رسيدن ]امام[ خميني, مركزيت و قطعيت گفتمان غربي مورد ترديد قرار گرفت. در واقع اين تشكيك نسبت به جايگاه غرب است كه گفتمانهاي اروپا مدار را تضعيف كرده است. ]امام[ خميني براي تبيين طرح سياسي خويش, بيآنكه به نظريه سياسي غرب متوسل شود, توانست شاه را از قدرت براندازد و جمهوري اسلامي را پايه ريزي كند. در نتيجه وي توانست از روابط خصومتآميزي كه گفتمانهاي كماليستي بين اسلام و غرب ايجاد كرده بود استفاده كند و اسلام را به منزلة دال برتر نظم سياسي جديد معرفي كند. كماليسم اسلام را نماد ركود و عقب ماندگي يعني نشانة غير غربي (و سپس غير مدرن) در جوامع خود خوانده است. در حالي كه ]امام[ خميني, اسلام را هم نماد مخالفت با
نظامهاي كماليستي و هم نشانه مخالفت با قدرت جهاني غرب (به تغبير خود او) ميدانست.»[77]
به تعبير ديگر گفتمان انقلاب اسلامي با گفتمان سلطنت غيريت سازي كرد و گفتمان جمهوري اسلامي با گفتمان غرب.
در مجموع ميتوان گفت كاربرد نظريه گفتمان لاكلاو و موف نه تنها به فهم انقلاب اسلامي و تبيين علل و عوامل پيروزي آن كمك ميكند, بلكه تا حد زيادي با نظريه رهبري مذهبي (كه به شكل مفصل در كتاب شش نظريه درباره پيروزي انقلاب اسلامي به آن پرداخته شده) هم خواني دارد. البته هر روشي _ و از جمله روش تحليل گفتمان _ داراي كارآمدي و ناكارآمديهاي خاص خود است و چه بسا امكان ترميم اين روش به شكل ديگر و كاربرد آن به مسأله انقلاب اسلامي ايران وجود داشته باشد. مقاله حاضر درصدد نقد و بررسي يا ترميم اين روش (بالاخص در مسأله نقش سوژه اجتماعي) نبود و تنها به كاربرد آن, و مقايسه نتايجش با نظريه رهبري مذهبي نظر داشت.
* استاديار رشته علوم سياسي دانشگاه مفيد (مقاله ارائه شده به کنفرانس بین المللی انقلاب اسلامی و چشم انداز آن، ایران، اردیبهشت 1383).
[1] Discursive analysis.
[2] Discourse theory.
[3] براي اطلاع بيشتر به منبع زير مراجعه كنيد: نورمن فركلاف, نظريه انتقادي گفتمان, تهران, مركز نشر رسانهها, 1381.
[4] Ernesto laclau.
[5] Chantal Mouffe.
[6] Genealogy.
[7] Seyed Sadegh Haghighat, Six Theories about the Islamic Revolution's Victory, Tehran, Alhoda, 2000.
[8] Ibid.
[9] Rentier.
[10] James Davies.
[11] مصطفي ملكوتيان, سيري در نظريههاي انقلاب, تهران, قومس, 1372, ص 140.
[12] Availability.
[13] Acceptability.
[14] Hegemony.
[15] Haghighat, Op.Cit, PP 41-84.
[16] Arehaeology.
[17] Jermey R. Carrette, Focault and Religion, U.K,Rout ledge, 2000.
[18] Statement.
[19] Sign.
[20] Speech-act.
[21] Discursive formations.
[22] ديويد مارش (و جري استوكر) روش و نظريه در علوم سياسي, ترجمه امير محمد حاجي يوسفي,تهران, پژوهشكده مطالعات راهبردي, 1378, ص 197.
[23] Interpellation.
[24] Spilit.
[25] Myth.
[26] Mythical Space.
[27] Ernesto Laclau, New Reflections on the Revolution of Our Time, London, Verso, 1990, PP 61-64.
[28] Articulation.
[29] Relational.
[30] همان, صص 201 - 202.
[31] Antagonism.
[32] Mythical space.
[33] همان, صص 205.
[34] Exclusion.
[35] Incorporation.
[36] Subjectivity.
[37] Social agence.
[38] Marianne Jorgensen (and Louise Phillips), Discourse Analysis as Theory and Method, London, SAGE Publication 2002, p 16.
[39] Subject positions.
[40] Political Subjectivity.
[41] مارش, پيشين, صص 207-208.
[42] Hegemony.
[43] همان, صص 208-209.
[44] Availability.
[45] Acceptability.
[46] Floating signifiers.
[47] همان.
[48] Laclau, Op.Cit. p 66.
[49] بابي سعيد, هراس بنيادين: اروپا مداري و ظهور اسلام گرايي, ترجمة غلامرضا جمشيديها و موسي عنبري, تهران, انتشارات دانشگاه تهران, 1379, ص 87.
[50] Nodal point.
[51] Dislocation.
[53] Closure.
[54] Element.
[55] Field of discursivity.
[57] Jorgensen, OP. Cit, p 54.
[58] Temporality.
[59] Possibility.
[60] Freedom.
[61] Laclau. OP.Cit, PP 41-43.
[62] Modernity.
[63] عباسعلي عميد زنجاني, انقلاب اسلامي و ريشههاي آن, تهران, كتاب سياسي, 1370, صص 573 – 574.
[64] جلال الدين مدني, تاريخ سياسي معاصر ايران, ج 1, قم, دفتر انتشارات اسلامي, 1361, صص 155 – 158 و 377 - 379.
[65] نيكي آر. كدي, ريشههاي انقلاب ايران, ترجمه عبدالرحيم گواهي, تهران, دفتر نشر فرهنگ اسلامي, چاپ دوم, 1375, ص 278 به بعد.
[66] Rentier.
[67] مهرزاد بروجردي, روشنفكران ايراني و غرب, ترجمه جمشيد شيرازي, تهران, فرزان, 1377, ص 48.
[68] همان.
[69] مدني, پيشين, ص 376.
[70] نيكي كدي, «انقلاب ايران در چشم اندازي تطبيقي: بررسي تطبيقي انقلاب مشروطيت و انقلاب اسلامي» ترجمه حسينعلي نوذري, مجله ايران فردا, ش 17.
[71] ميشل فوكو, ايرانيها چه رويايي در سر دارند؟, ترجمه حسين معصومي همداني, تهران, هرمس, 1377, صص 38 _ 64.
[72] Credibility.
[73] Acceptability.
[74] Chain of differences.
[75] محمد رضا تاجيك, «امام, قدرت گفتمان», روزنامه ايران (25/1/1378).
[76] همان.
[77] بابي سعيد, پيشين, ص 172.