تشیع، بنیادگرایی و اسلام سياسي
تشیع، بنیادگرایی و اسلام سياسي
چكيده
از جمله تحولات اجتماعی- سیاسیِ محوری در جهان اسلام طی دو قرن گذشته و با آغاز بیداری اسلامی، ظهور گرایشات سیاسی- مذهبی در قالب های بنیادگرایی و اسلام سياسي است. در اين ميان، مذهب شيعه و سني به عنوان دو چهره اصلي و عمده جهان اسلام چه نسبتي با هر يك از اين دو رويكرد برقرار كردهاند؟ رويكردهاي برخاسته از هر مذهب در مقام مقايسه و نسبت سنجي با جريان هاي برخاسته از مذهب ديگر، چه تفاوت ها و شباهت هایی دارند؟ در این مقاله بر آنیم با رویکردی سازه انگارانه در روش، و پس از ارائه تعریفی از بنیادگرایی، اسلام سیاسی، و پدیدهی نسبتا نوین نوبنیادگرایی، به نسبت میان مذهب شیعه با هر یک از این مفاهیم در مقایسه با مذهب سنی بپردازیم. به نظر ميرسد اسلام سیاسی شیعه در ایران تا حدی با بنیادگرایی شاخهی اصلاحی – انقلابی اخوان المسلمین همسو می باشد و با نوبنیادگرایی سنی تقابل دارد.
واژگان كليدي: شيعه، سني، بنيادگرايي، نوبنيادگرايي، اسلام سياسي
مقدمه
اسلام سياسي و بنيادگرايي به عنوان دو جريان عمده و مهم اسلام گرايي كه با آغاز پديده احيا طلبي ديني و بيداري اسلامي در جوامع اسلامي شكل گرفته اند، همواره در دوران معاصر مورد توجه بوده اند. اما امروزه و در نتيجه تحولات موجود در كشورهاي اسلامي بر اهميت آنها افزوده گرديده است. در واقع، افزايش آگاهي و بيداري اسلامي و پيوستن روزافزون مردم كشورهاي مسلمان به اين جنبش ها توان جدیدی بخشیده، و همچنین افزايش توان مانور آنها و همچنين خيز برداشتن اين جريانات به سمت تصاحب قدرت سياسي و تشكيل حكومت اسلامي و در نتيجه كسب قدرت سياسي، نظامي، اقتصادي و اجتماعي از جمله مسائلي است كه بررسي اين جريانات و تحولات موجود در آنها را ضروري مي نمايد. در حقيقت، فهم این که آيا اين جريانات در حال حاضر و يا در آينده اي نزديك توانايي تاسيس حكومت اسلامي و درنتيجه به دست گرفتن قدرت سياسي، نظامي و اقتصادي را دارند يا خير و فهم افكار، عقايد و باورهاي ايشان مثل صلح و جهاد چه تاثير مستقيمي بر اقدامات و تصميم گيري هاي ايشان دارد و همچنين نحوه تعامل و مقابله آنها با كشورهاي اسلامي و دول غربي مخصوصا قدرت هاي بزرگ با توجه به حضور اين جريانات در منطقه خاورميانه كه قلب انرژي دنيا مي باشد از اهميت بسزايي برخودار مي باشد.
از طرف ديگر، با توجه به این که جهان اسلام داراي مذاهب مختلفي مي باشد و مهم ترين آنها مذهب شيعه و سني مي باشند، این گونه باورها، احكام و ارزش هاي هر كدام از این دو مذهب تاثير خاص خود بر انديشه و عمل جنبش هاي نشأت گرفته از آن مذاهب دارد. لذا، بررسي این که كدام يك از اين جنبش هاي اسلامي بنيادگرايي، نوبنيادگرايي و اسلام سياسي در هر كدام از اين دو مذهب شكل گرفته اند و این که از چه انديشه و عمل سياسي در مقايسه با جنبش هاي برخاسته از مذهب ديگر برخوردار مي باشند در خور توجه مي باشد. از اين رو، اين جستار در پي آن است كه با ارائه تعريف و بيان چيستي بنيادگرايي و اسلام سياسي و پديده نوبنيادگرايي به نسبت سنجي مذهب شيعه با هر كدام از اين جريان هاي سياسي – مذهبي در مقايسه با بنیادگرایی اهل سنت بپردازد.
معنای عام بنیادگرایی
مفهوم بنيادگرايي"Fundamentalism" که ریشه در جهان مسیحیت غرب دارد، نخستین بار پروتستانهای انجيلي آمریکا در دهه 1910 با انتشار جزواتی با عنوان"fundamental"به صورت ارادي و خود خواسته این واژه را به خود اطلاق نموده، و در مخالفت با اصول مدرنیسم، بازگشت به اصول مسیحیت را که از دیدگاه دنیای مدرن غرب سخت گیرانه و متعصبانه تلقی می شد، مطرح کردند(Haar& Busuttil,2003,3). اما امروزه، دنياي مدرن غرب در مواجهه با حركت هاي اسلامي معاصر اين اصطلاح را بدون توجه به تفاوت ها و مبانی متفاوت اندیشهاي و عملي بر اين جريان ها اطلاق كرده است.
بنیادگرایی به معنی وفاداری و سرسختی بر ریشه های اولیهی دین و ایدئولوژی است. هدف آن بازگشت به اصول بنیادین دین است و از این روی واپسگرا و ارتجاعی در عقیده و اندیشه است. در تفکر و عمل بنیادگرایی، برداشتی متفاوتدر تفسیر متون دینی همچون قرآن و انجیل اهمیت می یابد که تحتاللفظی است. بنیادگرا بر این باور است که علیرغم ادعاها، اصول دین بدون اشتباه و تناقض است و همواره در طول تاریخ ثابت و درست باقی مانده است(سرمد،1991). بنا به تعريفي بنیادگرایی بیان می کند که دستورات اخلاقی و اعتقادی خاصی که از متون مقدس گرفته شده باید در تمام خواسته های جمعی آشکارا مورد قبول قرار بگیرد و شرعاً باید اجرا شود(Lawrence, 1989).
بابیسعید در اثر حایز اهمیت خود در باب اسلام سیاسی، به دیدگاههای ساگال و دیویس در باب شاخصهای بنیادگرایی دینی اشاره کرده است. آنان در صدد بودند چارچوبی تحلیلی برای بررسی نظری بنیادگرایی دینی ارایه کنند. از نظر آنان بنیادگرایی سه خصیصه عمده دارد:
1. طرحی برای کنترل زنان است.
2. شیوهی کار سیاسی که کثرتگرایی را رد میکند.
3. نهضتی است که به طور قاطع از ادغام دین و سیاست به عنوان ابزاری برای پیشبرد اهداف خود، حمایت میکند.
از نظر آنان سه خصیصه فوق، توامان شکل دهنده مفهوم بنیادگرایی هستند(سعید،1390،19). علاوه بر این، به نظر میرسد بنیادگرایی در بردارندهی سه اصل مذهب گرایی شدید همراه با میلیتاریسم ، ضدیت با مدرنیته و مطلق اندیشی باشد.
بنیادگرایی پدیده ای تاریخی است که در دشمنی و بیگانگی با فرهنگ اطراف هویت مییابد. همین طور بنیادگرایی گاهی نهضت ضد مدرنیست خوانده می شود. هرچند اندرو هی وود به دلیل استفادهی این جنبش ها از ابزارهای مدرنیته، آن ها را پدیدهای مدرن می داند و بیخو پارخ آن ها را فرزند نامشروع مدرنیته نام می نهد، اما لارنس آنها را ضد مدرن می داند؛ چون به نظر وی هر چند بنیادگرایان از نتایج تکنولوژی عصر مدرن استفاده می کنند اما خردگرایی فلسفی و فردگرایی که همراه مدرنیته است را رد می کنند. به نظر وی، مخرج مشترک همهی آنها مخالفت با ارزش های روشنگری است(هی وود، 1383،486). به بیان دیگر، بنیادگرایی پدیدهای در دوران مدرن، اما برای ضدیت با مدرنیسم است.
بنیادگرایی را نباید با محافظهکاری یا سنتگرایی اشتباه گرفت؛ محافظهکاری میانهرو و دوراندیش است، در حالی که بنیادگرایی جسور و شورمند است، محافظهکاری متمایل به جانبداری از نخبگان و دفاع از سلسله مراتب است در حالی که بنیادگرایی مظهر گرایشهای مردمگرایانه و مساواتطلبانه است. محافظهکاری هوادار استمرار وضع موجود و سنت است در حالی که بنیادگرایی، افراطگرا میباشد و گاهی آشکارا حالت انقلابی دارد. سنتگرایی دلالت به این اعتقاد دارد که نهادها و روشهای موروثی، به ویژه آنهایی که از تاریخی طولانی و مستمر برخوردارند بهترین رهنمود برای رفتار بشرند اما بنیادگرایی هوادار تفاسیر گوناگون از آموزههای دینی بوده و خواستار تجدید حیات کامل اجتماعی است(هی وود، 1383، 415- 513).
بنیادگرایی اسلامی
بنیادگرایی اسلامی (Islamic fundamentalism) معنا و مفهوم بازگشتن به اصول و اعتقادات اصلی اسلامی را در بر دارد. در فرهنگ لغات سیاسی آکسفورد از بنیادگرایی اسلامی برای توصیف هر حرکتی که خواهان اجرای کامل و بی چون و چرای آموزههای قرآن و شریعت باشد استفاده شده است. در این فرهنگ، در ذیل توضیحات اصطلاح بنیادگرایی مسیحی که در قرن نوزدهم و در پی واکنش پروتستانها به قرائتهای مدرن از انجیل شکل گرفت، به بيان بنيادگرايي اسلامي پرداخته و مي نويسد بر خلاف بنیادگرايی مسيحي، بنيادگرايي اسلامي از قرن بیستم به بعد اهمیت یافت و اساساً شامل سه حرکت مجزا است که دو حرکت وهابیت یا سفلیگری و اخوانالمسلمین در جهان اهل تسنن و دیگری خاص جهان تشیع است. از سوی دیگر، برخلاف پروتستانهای بنیادگرا، بنیادگرایان مسلمان براساس الهیات و تفسیر متون مقدس از بدنه اصلی جدا نشدهاند، بلکه انتقاد آنها در وسیعترین مفهوم به انحراف امر سیاسی- اجتماعی در جهان اسلام مربوط میشود. فولر نیز بنیادگرایی اسلامی را چنین تعریف میکند: "من بنیادگرایی اسلامی را نیز استفاده میکنم اما فقط برای اشاره به آن دسته از اسلام گرایانی که از قرائت خشک و متعصبانهای از قرآن و سنت پیامبر (ص) پیروی میکنند؛ کسانی که معتقدند تنها درک صحیح از اسلام منحصر به آنهاست و دیگران متفاوت را نمیتوانند تحمل کنند. بسیاری از بنیادگرایان به برتری مطلق کاربرد تمامی قوانین اسلامی به منزله تنها سنگ محک مشروعیت اسلامی اصرار میورزند"(رهبر،1387،51).
تذکر این نکته لازم است که «بنیادگرایی» خصوصاً با در نظر گرفتن فرهنگ ایرانی نباید به «اصولگرایی» ترجمه شود؛ چرا که بر اساس آشفتگی مفهومی، در جمهوری اسلامی ایران از محافظهگرایان با عنوان اصولگرایان یاد شده، در حالی که ایشان در مقابل اصلاحطلبان قرار دارند و محافظهگرا و طرفدار حفظ وضع موجود محسوب میشوند.
فولر بنیادگرایی را بخشی از جهان اسلام و نه تمامی آن میداند. از نظر وی همه بنیادگرایان اسلامگرایند. اما همه اسلامگرایان بنیادگرا نیستند. وی همچنین بنیادگرایی اسلامی را یکسان نمیداند و زمانی بنیادگرایی اسلامی را رادیکال در نظر میگیرد که از درک وضع موجود سنت اسلامی عدول کرده و در حقیقت به دنبال تغییر از طریق رویکرد بازگشت به ریشه باشد(رهبر،1387،20).
به تعبيري ديگر مي توان به دو تعريف از بنيادگرايي اسلامي اشاره كرد. بنياگرايي به معناي عام كه به معناي هر گونه رجوع به اصول و ارزش هاي اسلامي و تلاش براي احياء و به كار بستن آنها در زندگي مي باشد. و ديگري تعريفي خاص از بنيادگرايي مي باشد كه به دسته اي از جريان اسلام گرا كه عقل گريز بوده و ريشه در اهل حديث، حنبلي گري و اشعري گري دارند اطلاق مي شود. در چنين اطلاقي بنيادگرايي با عقل گريزي و رد مطلق هر امر جديد و در نتيجه رد كل آموزه هاي دنياي مدرن و تاكيد بر ظاهر الفاظ متون وحياني شناسايي مي شود(بهروز لک،1386،32-34).
شاخه هاي بنيادگرايي اسلامي و روند دگرگوني آن
برخلاف بنیادگرایی مسیحی و یهودی که در کشورهای صنعتی و مدرن ظاهر شدند، پدیدهای که بنیادگرایی اسلامی خوانده می شود در کشورهایی پدید آمد که بیشتر در زمرهی جهان سوم هستند و از دیدگاه "دلایل خاستگاهی" با دیگر انواع بنیادگرایی تفاوت دارند(سعید،1390،10). آلن روسیون سه فرضیه را برای بنیادگرایی مطرح می کند که به نظر می رسند همه شئون این پدیده را در جهان اسلام، در بر نمی گیرد:
فرض اول: اسلام گرایی واکنشی به تجددگرایی افراطی و پیامدهای آن است.
فرض دوم: بنیادگرایی اسلامی جنبش عمیق اجتماعی مبتنی برخود است که از عمق تاریخ و مردم شناسی این جوامع برخاسته و تعیین کنندهی هویت این جوامع است.
فرض سوم: جایگزینی "بین الملل اسلام گرا" به جای کمونیسم است که به مسایل بین المللی می نگرد.
در تقسیم بندی دیگر از درک هاپوود از جنبشهای اسلامی، وی بر حسب پاسخ مسلمانان به مدرنیته چند دسته را مشخص می کند.
الف- تجدید نظرطلبی؛ محمد بن عبدالوهاب در عربستان، مهدی سودانی در سودان
ب- اصلاح طلبی سلفیه؛ سید جمال الدین، عبده، رشیدرضا
پ- بنیادگرایی انقلابی اسلامی یا اسلام گرایی
ت- میانه روهای اسلامی، محمد طالبی در تونس (هاپوود،1380،18-23).
اما به نظر می رسد این تقسیم چندان کامل نیست و برای فهم درست بنیادگرایی اسلامی باید تقسیم بندی جامع تري انجام داد:
الف- اسلام گرایان سنتی: این دسته که به لحاظ تاریخی اولین دستهی علمای دین بوده اند طرفدار تداوم شیوهی دستیابی به نصوصاصلی از طریق تفسیر هستند. اصل اساسی نظریه آنها تقلید است. شیوهی اسلام گرایان سنتی گاهی مانند بریلوی ها با تصوف همراه بوده است. از دیدگاه سیاسی، علمای سنتی بدون آنکه مسئلهی قدرت را به مذهب مربوط کنند، آن را رها می کنند. در حقیقت می توان گفت که عالمان دین خواهان گونهای از حق نظارت هستند، نه آنکه الزاماً بخواهند حق حکومت را به خود اختصاص دهند. چارچوب کلی این اندیشه آن است که حاکم باید در همخوان کردن عمل خود با شریعت بکوشد. همچنين اينان از آموزش و مشاركت زنان در عرصه هاي عمومي طرفداري كرده و گرايشات ضد صهيونيستي و نه يهودي دارند (روا،1378،53). به طور کلی پارادایم سنی و شیعی در این گونه از اسلام گرایی مولفههای مشترکی دارند.
ب- اصلاح طلبی سلفی: چرایی عقب نشینی و انحطاط امپراطوری عثمانی، ورود فرانسویها به الجزایر و اضمحلال امپراطوری مغولی هند، پرسش هایی بود که مسلمانان در پی پاسخگویی به آن بودند تا انحطاط و عقب ماندگی خود را دریابند. مسئلهی عقب ماندگی در نیمهی قرن نوزدهم با جریان فکری سلفیه، وارد تفکر اسلامی شد. سيد جمال الدين اسد آبادي، محمد عبده و رشید رضا از سرآمدان این جریان هستند. مسئلهی اصلی این جریان گفتار و کردار پیامبر و سلف صالح است که به یکی از خواستههای آنها به عنوان بر پایی دوبارهی خلافت تبدیل شده است. سلفی ها نقش اساسی دولت را اجرای شریعت می دانند.در اندیشه های ایشان اصلاح به معنای تجدد و تجددگرایی نیست، بلکه رجوع به گفتار پیامبر است که سرانجام منتج به تجدد خواهد شد. در شیوه تفکر سلفی اجتهاد معنایی ندارد. حق اجتهاد نزد سید جمال بیشتر فعالیت و تحرک سیاسی و فرهنگی بوده است تا ایجاد یک مکتب و مذهب جدید. به نظر وی، باید مسلمانان را از حالت عدم تحرک و تحجر فکری که به آن مبتلا هستند نجات بخشید. طرز تفکر سلفی ها در مورد سیاست همچنان سنت گرا باقی مانده است و هیچ گاه حکومت های موجود را تکفیر نکرده است (روآ،1378،38). در این دسته از اسلام گرایی نیز شیعه و سنی از مولفه های مشترکی برخوردار هستند.
پ- اسلام گرایان انقلابی و نزدیکی آن با پارادایم انقلاب اسلامی ایران و اسلام سیاسی: اسلام گرایان انقلابی جریاناتی از اسلام گرایی است که از لحاظ تاریخی با تشکیل دو حزب ایجاد شدند؛ حزب اخوان المسلمین (1928) و جماعت اسلامی پاکستان (1941). این دو حزب اصطلاحا پیرو اسلامی کردن از بالا هستند که لازمهی آن کسب قدرت دولت است. این رویکرد در سه مورد زیر با جریانات دیگر شکاف دارد:
- ضرورت انقلاب و حکومت اسلامی:
در این گونه از اسلام گرایی، اسلامی ساختن از همخوانی کورکورانه و ساده باشریعت مهمتر است. چرا که تطبیق شریعت خارج از یک جامعهی اسلامی امری بی معنی است. اسلام گرایان انقلابی اسلام را کلی می دانستند که سیاست نیز جزئی از برنامهی اسلام است. اسلام گرایان سیاست را در صدر برنامه های خود قرار می دهند و همه بر آن هستند که برای ساختن جامعهی اسلامی، به دست گرفتن قدرت سیاسی امری لازم و ضروری است. از اين رو به دنبال كسب قدرت و تاسيس حكومت اسلامي حتي از طريق راديكال و انقلابي هستند. همانگونه که می دانیم این اصل در پارادایم انقلاب اسلامی ایران از اسلام سیاسی نیز مولفهای بنیادین به شمار می رود (روا،1378،48و72).
- مسئله ی زن:
اسلام گرایان در کل برخلاف گروههای سلفی اولیه و همچنین گروه های نوبنیادگرا با تعلیم و تربیت و مشارکت زنان موافق هستند. زن مبارزی است که درس می خواند و بارعایت شئونات اسلامی حق کار دارد و این مولفه در بنیادگرایی کلاسیک سنی با پارادایم انقلاب اسلامی مشترک می باشد و بر همین پایه است که در قانون اسلامی جمهوری اسلامی ایران زنان حق رای و حق آموزش را دارند.
- نگاه به مدرنیته:
مدرنیته از نظر این دسته از بنیادگرایان انقلابی و دولت گرا ضروری پنداشته می شود و آنها به آمیزش میان اسلام و مدرنیته باور دارند. این امر باعث تلاش آنها در گذار به مشارکت در سیستمهای پارلمانی شده است. برخلاف جریانات سلفی که به طور بنیادی هرگونه ارتباط میان دین و مدرنیته را نفی می کنند. این مولفه نیز در پارادایم انقلاب اسلامی مورد تاکید قرار می گیرد. بنابراين دو پارادايم شيعه و سني در اين گونه از اسلام گرايي نيز مولفه هاي مشتركي دارند (روا، 1378، 93). البته، نباید فراموش کرد که در این گروه از بنیادگرایی نیز گرایشهای ضدمدرن نیز دیده میشود. در واقع، این گروه از بنیادگرایان نتوانستهاند همنهادی سازوار از سنت و تجدد به دست دهند.
ت- نوبنيادگرايي
منظور از نوبنیادگرایی گرایشی از اسلام گرایی است که از لحاظ تاریخی پس از حمله شوروی به افغانستان شکل گرفت، و بعد از دهه 90 گسترش چشمگیری یافت. این جریان که از لحاظ ایدئولوژیکی محافظه کار، و از لحاظ سیاسی رادیکال، خشونت طلب و از لحاظ محدوده فعالیت فراملی است تا حد زیادی به سیاست ها و استراتژیهای داخلی دولتها ارتباطی ندارد و بیشتر رویکردی "ضد خارجی" دارد. این تفکر نسبت به بنیادگرایی کلاسیک ذهنیت سیاسی کمتری دارد و به اجرای شریعت ظاهری تاکید می کند تا کسب قدرت. نمونه های بارز کنونی آن، جنبش القاعده و طالبان هستند که دارای چند شاخص عمده می باشند.
- ترکیب جهاد سیاسی و نظامی علیه غرب به دلیل اشغال سرزمین-های اسلامی با تعریفی بسیار محافظه کارانه از اسلام و بسیار نزدیک به اصول وهابیسم. نگرش محافظه کارانهی این گروه در هیچ زمینهای آشکارتر از نگرش آنها نسبت به زنان نیست. در حالی که اسلام گرایان سنتی (بنیادگرایان کلاسیک) از آموزش و مشارکت اجتماعی زنان طرفداری می کنند، نوبنیادگرایان حضور جنس مونث را در ملا عمومی ممنوع اعلام می کنند.
- گرایشات ضد یهودی: برخلاف بنیادگرایان کلاسیک که دارای رویکردی ضد صهیونیستی هستند، این گروه ضد یهودی و مسیحی هستند. آنها متقدند که یهودیت در تلاشی تاریخی برای نابودی اسلام از زمان نزول قرآن بوده است و اکنون نیز در یهودیت امروز خط فکری قبایل یهودی صدر اسلام درمخالفت با پیامبر (ص) را پی می گیرند. در نزد نوبنیادگرایان، شعارهای ضد استعماری و ضد امپریالیستی بنیادگرایی کلاسیک جای خود را به نظرات مبارزه یا مقابله با "صهیوصلیبیسم" می دهد.
- بنیادگرایان جدید عمیقا فراملی هستند. در حالی که بنیادگرایان کلاسیكدارای رویکردی درون سرزمیني بودند، نوبنیادگرایی به تمدن اسلام و سرزمین اسلام و امت اسلام می اندیشد. نگاهی به طرفداران بن لادن که از سال 1993 تا 2001 دستگیر شده اند نشان می دهد که از ملت های مختلف در سازمان القاعده جمع شده اند. هر چند در بین بنیادگرایی کلاسیک تفکرات جهان اسلام گرایانه وجود دارد ولی در حال حاضر به نظر رُی، ما شاهد اسلام ملی شده هستیم که تنها به صورت سمبلیک شعارهای جهان اسلام گرایانه می دهند.
- نوبنیادگرایان منتقد اندیشه مدرن، سکولار و دموکراتیک هستند. بن لادن اندیشهی "هر نفر یک رای" را نمی پذیرد و دموکراسی غربی را مطابق با اصول اسلامی نمی داند.
- تاکید بر امت اسلام و سرزمین اسلام که از سوی اتحاد صلیبیون و یهودیان اشغال شده است. آنها برخلاف بنیادگرایان کلاسیک که قائل به سازش بین اسلام و غرب و اسلام و مدرنیته بودند به یک ذهنیت دوگانه انگار خیر و شری معتقدند که غرب مسیحی دشمن اسلام است و حمايت آمریکا از اسرائیل را اتحاد بین مسیحیان صلیبی و یهودیان برای اشغال سرزمینهای اسلامی مي دانند(Bin-laden, 2013).
شکل گیری نوبنیادگرایی در تقابل با اسلام گرایان انقلابی
نوبنیادگرایی به عنوان گونهی جدید از بنیادگرایی که به دلایلی همچون جایگاه اجتهاد و مرجعیت در فقه شیعه و نقش میانجی آن در دسترسی به نص در جوامع شیعی امکان بروز نیافت، توانست در جوانع سنی به پارادایمی مسلط تبدیل شود. به طور کلی، این گونه از گرایش به اسلام در برابر جنبشهایی قرار می گیرد که مدعی ایجاد یک جامعهی اسلامی راستین از طریق کنش سیاسی می باشند و اسلام را یک مذهب صرف نمی دانند، بلکه آن را چونان ایدئولوژی سیاسی در نظر می گیرند که همهی جنبههای اجتماعي را پوشش میدهد (Roy,2002a,4). بنابراین، نوبنیادگرایان دیگر چونان اسلام گرایان انقلابی و دولت گرای شیعه و سنی در پی ایجاد دولتی اسلامی و بازگشت به اسلام راستین و اخذ بخشهایی از مدرنیته نيستند و باز تعریفی کاملا متفاوت از خود ارائه می دهند.
در مورد این که چرا نوبنیادگرایی ظهور کرد، شماری دلیل آن را در افول اسلام انقلابی دولت گرا در جوامع سنی و ناتوانی آن در حل مسائل جهان اسلام می دانند. چرا که این گونه از اسلام گرایی در پی به دست گرفتن دولت در جوامع اسلامی بود و به جز ایران و جنبش کوچکی در لبنان شیعی، در دیگر نقاط کشورهای اسلامی که بیشتر سنی مذهب هستند شکست خورد. چرا که جایگاه مرجعیت به عنوان رهبر سیاسی و میانجیای برای دسترسی به نص امکانی برای رشد اسلام انقلابی دولت گرا در جوامع شیعی فراهم می کرد و به دلیل نبودن چنین زمینه ای در جوانع سنی این جریان ناکارآمد جلوه می نمود.
اساساً، ناکارآمدی اسلام گرایان قائل به تفاهم مدرنیته و اسلام از یک سو و دین و دولت از سویی دیگر، در حل مسائل مهم جهان اسلام چون مسئلهی افغانستان، فلسطین و نیز سرکوب شدید آن ها از سوی دولت ها، بازتولید این پارادایم را در جوامع سنی دچار مشکل می کرد. جنگ افغانستان و اشغال آن توسط شوروی که از نظر مسلمانان به عنوان کفار شناخته می شدند – و بارز شدن مسئلهی جهاد که در اسلام سیاسی امری بسیار مهم است، زمینه را برای شکلگیری جریانهایی آماده می کرد که از نظر آنها دیگر مسئله کسب قدرت از طریق به دست گرفتن دولت مسئلهی اساسی نبود بلکه مسئله اساسی سرزمین اسلامی، امت اسلامی و جهاد برای بیرون راندن کفار از سرزمینهای اسلامی بود. برخلاف بنیادگرایی کلاسیک که به تعبیر روا در تمام کشورهای اسلامی ویژگی ناسیونالیستی داشت، این جریان سرشتی فراملی و بین المللی داشته و هدف خود را دفاع از مرزهای اسلامی و بیرون راندن متجاوزین کافر از سرزمین های اسلامی به شمار می آورد. (Roy,2002b,4). این جنبش دو مرحله داشته است که مرحلهی اول آن بیشتر به اشغال افغانستان در سال 1979 بر می گشت. اما پس از حملهی آمریکا به عراق و حضور نیروهای آمریکایی در پایگاه هایی در کشور عربستان در سال 1991 وارد مرحلهی جدیدی می شد که این جنبش را در وضعیتی تهاجمی قرار داد. ذهنیت دوگانه اندیش (حق و باطل) این جریان، مدعی نبرد دائمی میان مسلمانان و کفار صلیبی بود که برای ضربه زدن به اسلام وارد سرزمین حرمین شریفین شده بودند. از نظر نوبنیادگرایان "آمریکا" به عنوان سرکردهی صلیبیون و نماد فرهنگ و تمدن غربی هدفی جز نابودی اسلام ندارد. آنها آمریکا را به عنوان دیگری فرهنگی و در نقش دشمن تصور می کردند و تنها راه رهایی سرزمینهای اشغال شدهی اسلامی از دست یهودیان و صلیبیون را جهاد در نظر می گرفتند.(Manson, 2003)
در حالی که نوبنیادگرایی سنی بر مفاهیمی همچون غرب (به عنوان دیگری)، گرایشهای فراملی، خشونت گرایی، رویکرد ضد یهودی، تاکید بر اجرای شریعت ظاهری تا کسب قدرت، رویکرد ضد خارجی علیه غرب، و ممنوعیت حضور زنان در عرصهی عمومی تأکید میکنند، اسلام سیاسی انقلابی و دولت گرا (شيعي و سني) بر مفاهیمی مانند حاکمان و غرب (به عنوان دیگری)، تأکید بر منافع ملی، توسل به ابزارهای سیاسی، ضدیت با صهیونیسم، کسب قدرت از طریق انقلاب، توجه به سیاستهای داخلی، و طرفداری از آموزش و مشارکت زنان اصرار میورزند.
شاخصهای نوبنیادگرایی
الف- ویژگیهای ایدئولوژیک:
1- منتقد افول مذهب: افول مذهب در جوامع اسلامی از اساسیترین دغدغههای آنها است به همین دلیل آنها بیشتر مذهب گرا هستند تا دولت گرا. این گروه افول مذهب را بیشتر دسیسهی خارجیها می دانند.
2- مخالفت بنیادین با مدرنیته و دموکراسی: برخلاف اسلام گرایان انقلابی و دولت گرا (اعم از هرگونهی سنی و شیعهی آن) که موافق نوعی سازش دین و علم، اسلام و دموکراسی بودند این گروه سازش با مدرنیته را شر می دانند که باید نابود شود.
3- ذهنیت دوگانه انگار: نوبنیادگران بر این باور هستند که اندیشهی آنها حقیقت مطلق بوده و بدین سبب غیر خود را باطل می دانند و معتقد به جنگ دائمی بین خود (حق) و دیگری (باطل) می باشند .(Zeidan,2001,26-53)
4- نص گرایی شدید و خطاناپذیری درک آنان از نصوص وحیانی و و نفی تفسیر تکثرگرایانه: آنان با هرگونه تفسیر متون دینی مخالف هستند و تفسیرهایی تاریخی از دین را نمی پذیرند و خواهان اجرای دقیق ظاهر احکام دینی هستند. آنها تلاش بنیادگرایان کلاسیک را در تفسیر دین باطل می دانند و تلاش در تفسیر دین را تهی کردن آن از معنای الهی می دانند. به نظر آنها، قرآن به زبان روشن و ساده فهم شده و تفرقه کنونی جهان اسلام از تفسیر متون دین حاصل شده است.
5- نگرش منجی گرایانه: اعتقاد به آیندهای مطلوب و تلاش برای ایجاد آن یوتوپیا و همچنین اعتقاد به ایجاد چنین جامعهای توسط منجی از اصول اساسی نوبنیادگرایی است.
6- نگاه تمدنی به اسلام و اعتقاد به تقابل اسلام و غرب: از منظر این گروه تقابل اسلام و غرب تقابل خدا و انسان است یا تقابل احکام خدا در مقام تمایلات انسانی.
7- ضد یهودی بودن: بر خلاف اسلام گرایان انقلابی و دولت گرایی شیعه و سنی، این گروه ضد یهود است و با نگاه تاریخی معتقد است که همانگونه که یهودیت در صدر اسلام با اسلام مخالفت می کرده، اکنون نیز دشمن اسلام است.
ب- ویژگیهای ساختاری:
- فراملی بودن؛ این جنبش برخلاف اسلام گرایان انقلابی شیعه و سنی ماهیتی فرا ملی دارد که از اندونزی تا شرق افریقا را دربر می گیرد.
- رهبری کاریزماتیک؛ ساختار این گروه سلسله مراتبی و تحت رهبری اوامر بالاتر تصمیم گیری است.
- شبکه های پراکنده و استفاده از ارتباطات و نشانه های دنیای مجازی.
پ-ویژگیهای رفتاری:
تاکید بر جهاد علیه اشغال گران سرزمینهای اسلامی، خشونت گرایی و عمل گرایی به همراه مبارزه با دولتهای خائن به اسلام، استفاده از تمام ابزارهای تکنولوژی مدرن و قائل نشدن تفاوت بین نظامیان و غیرنظامیان از شاخصهای رفتاری این جنبش می باشد.
اسلام سياسي
هر چند اصطلاحاتي همچون اسلام سياسي به دلايلي همچون بدیع بودن، عدم وجود مرجعی مشخص برای یکسان سازی کاربردهای مربوط به آن، برخورد غیر تخصصی با این گونه مقولهها، و آشنایی ناقص مستشرقان از فرهنگ اسلامی از آشفتگي معنايي رنج مي برند، اما مي توان گفت اسلام سياسي به آن دسته از جريانات اسلامي كه معتقد به ضرورت تشكيل حكومت اسلامي بر اساس شریعت مي باشند گفته مي شود (حسینی زاده،1386،13). به عبارت ديگر، اسلام سياسي به مرجعيت دين و شريعت در امور سياسي و اجتماعي اعتقاد دارد. در مقابل اسلام سياسي، اسلام غيرسياسي وجود دارد كه چنين دغدغه اي ندارد، هر چند به نوعي تعامل يا مداخله (نهاد) شريعت در سياست اعتقاد داشته باشد (حقیقت،1389،263). هواداران اسلام سياسي بر تفكيك ناپذيري دين و سياست تاكيد ورزيده، معتقدند كه اسلام داراي نظريه اي جامع درباره دولت و سياست مي باشد؛ و به دليل تكيه بر وحي حكومت اسلامی برخاسته از متون ديني از ساير ديگر نظام هاي سياسي برتر است. ايشان معتقدند كه ساير چالش ها، انحرافات و مشكلات جوامع اسلامي بخاطر عدم عمل به اسلام و احكام اسلامي ميباشد و براي عمل به اين ارزش ها و احكام تشكيل حكومت اسلامي ضرورت دارد. ايشان اسلام را به مثابه يك ايدئولوژي جامع در نظر مي گيرند كه دنيا و آخرت انسان را در بر گرفته و براي همه حوزه هاي زندگي دستورها و احكامي روشن دارد. از آنچه گفته شد میتوان حدس زد که اسلام سیاسی نسبت به بنیادگرایی اعم است؛ چرا که اسلام سیاسی میتواند شکل بنیادگرایانه نداشته باشد. اسلام سیاسی غیرانقلابی و میانهرو الزاماً بنیادگرا نیست. معتقدان به اسلام سياسي مدرنيته را به طور كامل نفي نميكنند، بلكه ميكوشند اسلام را با جامعه مدرن سازگار نشان دهند. البته، اينان جنبه هاي سكولار تمدن غرب را نفي كرده و مشكل هاي جامعه هاي معاصر را به دوري از دين و معنويت نسبت داده و راه رهايي از آنها را توسل به ارزشهاي ديني و بازگشت به اسلام مي دانند(حسینی زاده،1386،17). از اين رو، ويژگي هاي اسلام سياسي را ميتوان مواردي همچون اعتقاد به ابعاد فراگیر دین، اعتقاد به جداناپذیری دین از سیاست، اعتقاد به تشکیل دولت مدرن بر اساس اسلام و اعتقاد به استعمار غرب عامل عقبماندگی مسلمانان دانست.اسلام سياسي مانند ديگر جريانات اسلام گرا در رويارويي با مدرنيته و تجدد شكل گرفته است. با حصري تاریخی، و نه عقلی، ميتوان گرايشهايي كه در مقابل مدرنیته در عالم اسلام شكل گرفته اند را چند «نمونه مثالی»[3] دانست؛ هرچند تجدد یک چیز نیست که همه گروههای زیر به یک شکل فهمیده باشند: بنیادگرایی: كه با جنبه نرمافزاري تجدد سر ستیز دارد؛ ولي جنبه فناوری آن را میپذیرد. تجددگرایی اسلامی: كه مدرنیته را ميپذيرد، سنتگرایی[4]: كه مدرنیته را پس از درک آن، نقد میکند، رویکرد سنتی: علما و فقهاي سنتي اساساً دغدغه مدرنیته را ندارند؛ و بنابراین برای هم نهادسازی سنت و تجدد نیز فعالیت خاصی انجام نمیدهند. برخی حامیان اسلام سیاسی نقد پساتجددگرایی به تجددگرایی را پذیرفتهاند و کوشش میکنند آن را با رویکرد دینی جمع نمایند. در اين بين، موعودگرایی هم وجود دارد كه بر خلاف سنتگراها به گذشته نظر ندارد؛ بلكه براي فرار از شرايط موجود به آینده پناه ميبرد. توضیح این رویکردها را در ادامه بررسی خواهیم کرد.
اسلام سياسي شيعي
هرچند اسلام شیعی همواره با سیاست ارتباط داشته، اما غرض از "اسلام سیاسی" در اینجا تعریفی خاص است. در این که اسلام شیعی، به دلیل اختلاف بر سر امامت، از ابتدا با سیاست درگیر بوده، شکی وجود ندارد. همان گونه که لیلی عشقی مینویسد: "این که میگوییم تشیع سیاسی است، چون بر اندیشه رویداد استوار است؛ و دکترین سوژه (فاعل شناسا) را میپذیرد. به این دلیل، تشیع سیاسی است که از بدو تولد با دعوای مشروعیت جانشنینی پیامبر [ص] پیوند خورده، و معتقد است که حضور نامرئی امام زمان [ع] در کار است"(عشقی،1379،120). این تعریف سیاسی بودن تشیع در اینجا مد نظر نمیباشد. بلكه مراد از سياسي بودن شيعه اين است كه به مرجعیت دین و شریعت در امور سیاسی و اجتماعی (در زمان غیبت، بر اساس قرائت شیعی) اعتقاد دارد و از اين رو اسلام سياسي شيعي در پي تشكيل حكومت اسلامي مي باشد. برعکس، اسلام غیرسیاسی شيعي چنین دغدغهای ندارد؛ هرچند به نوعی تعامل یا مداخله (نهاد) شریعت در سیاست اعتقاد داشته باشد. همچنین بحث مبارزه با ظلم را باید از لزوم تشکیل حکومت جدا نمود. تقریباً هیچ فقیه شیعی به مشروعیت دادن به ظلم رأی نداده؛ هرچند اکثر ایشان به ضرورت تشکیل حکومت در دوران غیبت اعتقاد نداشتهاند. به عنوان مثال فقهایی که در دوره قاجار به جهاد علیه روس رأی دادند، ادعای تشکیل حکومت اسلامی در زمان غیبت نداشتند. اسلام سیاسی شیعی در حالی که امری بدیع شمرده میشود، ریشه در ظرفیتهای اسلام غیرسیاسی دارد. اسلام سیاسی شيعي در دهه چهل شمسی متولد شد؛ هرچند نطفهاش قبل از آن منعقد شده بود؛ و برخی مؤلفههای آن در اندیشه سیاسی نراقی و صاحب جواهر ریشه داشت (حقیقت،1389،263).
در اینجا، سعی شده است گونه شناسی تقریباً جامعی از اسلام سیاسی و اسلام غیرسیاسی با تأکید بر فرهنگ شیعی و ويژگي ها و عقايد آنها به دست داده شود. البته، هر گونهشناسی همان گونه که از یک جهت میتواند به فهم صحیحتر کمک کند، از دیگر جهات ممکن است با محدودیتهایی روبرو باشد. در این جا این مفروض از قبل پذیرفته شده که هر طبقهبندی دارای محدودیتهای خاص خود است. همچنین این مسأله تلقی به قبول میشود که عمل و نظر برخی اندیشمندان با هم فاصله دارد. مسأله دیگر آن است که تقسیمات موجود در این گونه شناسی از نوع "نمونه مثالی"[5] وبر هستند؛ و بنابراین در خصوص هر فرد یا جریان فکری این احتمال وجود دارد که به درجهای در هر طبقه قرار گیرد. بنابراین اسلام سیاسی و اسلام غیرسیاسی دو نمونه مثالیاند که در مصداق خاص به درجاتی وجود پیدا میکنند. به طور مثال، قرار دادن مطهری در گونه شناسی اسلام سیاسی غیرانقلابی فقاهتی، و قرار دادن امام خمینی در اسلام سیاسی انقلابی فقاهتی امری معقول، ولی تا اندازهای مسامحهای است. به بیان دیگر، دوگانگیهای[6] اسلام سیاسی/غیرسیاسی، انقلابی/ غیرانقلابی و مانند آن اشاره به دو سر طیف دارند؛ و به مثابه درجات خاکستریاند، نه سیاه و سفید. توجه به اين نكته در اينجا لازم است كه اسلام سياسي شيعه در ايران در واقع ادامه همان نحله بنيادگرايي و اسلامگرايی انقلابي در جهان عرب ميباشد كه توانست خود را در قالب اسلام سياسي انقلابي شيعي بازتوليد كرده و اقدام به تاسيس حكومت اسلامي نمايد.
اسلام سیاسی انقلابی: ویژگیهای اسلام سیاسی انقلابی شيعه عبارتند از: اعتقاد به انقلاب، روشهای خشونتآمیز و تند و برنتافتن تجدد[7]. اسلام سياسي شیعی در عین داشتن فتاوای سنتی نسبت به مسأله نقش و حقوق زنان نسبت به مردان، سعی میکند آنها را به صحنه جامعه آورده؛ و نقشی همانند مردان بر دوش ایشان بنهد. این قرائت از اسلام به ضرورت ایجاد مقدمات تشکیل حکومت اسلامی در زمان غیبت (بسیج مردم و انقلاب) رأی میدهد؛ هر چند مستلزم پرداخت بهایی زیاد، هزینههای جانی و مالی، باشد. این نحله از اسلام سیاسی هرچند مولود دوران مدرن است، ولی اساساً به دلیل رجعت به اصول اولیه اسلامی یا فرهنگی با شاخصههای تجدد سر ناسازگاری دارد(حقیقت،1389،263). به همین دلیل است که اصطلاح ترکیبی "انقلاب محافظهکارانه" ناسازوار[8] به نظر نمیرسد. در واقع، انقلابی خاص (همانند انقلاب اسلامی ایران) میتواند مربوط به دوران مدرن، ولی با ویژگی محافظهکارانه و بازگشت به ارزشهای پیشین (همانند ارزشهای حکومت نبوی و علوی) باشد. دقیقاً به دلیل ضد مدرن بودن انقلاب اسلامی ایران بود که میشل فوکو آن را – به اشتباه - انقلاب پسامدرن نامید. انقلاب ایران هرچند در تقابل با تجدد رخ داد، اما به هیچ وجه انقلاب پسامدرن تلقی نمیشود(فوکو،1377،ص 64). از دیدگاه اسلامگرایان انقلابی، تجدد دارای دو رویه استعمار و تمدن یا فناوری است. آنها با توجه به سلطه تفکرات چپ، بعد استعماری غرب را بزرگنمایی کرده، از بعد دوم نیز فقط جنبه ابزاری آن را اخذ کردند.
اسلام سیاسی انقلابی دو گرایش اصلی دارد: فقاهتی با نمایندگی امام خمینی، و غیرفقاهتی یا روشنفکری که شاخصترین فرد آن را میتوان شریعتی دانست. در نظریه فقهی امام خمینی چند شاخصه اصلی به چشم میخورد: ولایت مطلقه فقها (به معنای ابنتای احکام حکومتی ولایی بر مصلحت که بالطبع بر احکام اولیه و ثانویه تقدم پیدا میکند)، انقلاب و روشهای خشونت آمیز برای سرنگون کردن نظام جور، و برنتافتن جنبه استعماری و اندیشهای غرب(حقیقت،1389،264). به نظر بابی سعید، تفکر سیاسی امام خمینی ، به رغم وجود تفاوتها و جریانهای مختلف اسلام گرا، منسجم ترین منطق اسلام گرایی است؛ و به واسطه اوست که اسلام گرایی توانست به یک جنبش ضد نظم حاکم تبدیل شود(سعید،1390،105). طبق نظر زبیده، دستاوردهای امام خمینی را جز با قرار دادن در بافت مدرنیته نمیتوان درک کرد. در نگاه زبیده تئوری سیاسی غرب پیش شرط لازم برای حکومت اسلامی امام خمینی است. از نظر وی نظریه سیاسی امام خمینی تکرار نگرش سنتی شیعه نیست و بلکه بازتفسیری بنیادی و جدید از دکترین سیاسی شیعه است (سعید،1390،111و112). شریعتی به عنوان یکی از مهمترین نظریهپردازان انقلاب اسلامی ایران، توانست قرائتی از اسلام به دست دهد که راهنمای عمل اجتماعی باشد. او از انتظار، شهادت، تقیه، امامت و مانند آن تفسیری ایدئولوژیک ارائه نمود که مجموعاً با عنوان "تشیع سرخ" یا "تشیع علوی" در مقابل "تشیع صفوی" شناخته میشد(حقیقت،1389،264).
اسلام سیاسی غیرانقلابی: اسلام سیاسی غیر انقلابی (که ممکن است اسلام سیاسی میانهرو، اصلاحی یا محافظهگرایانه خوانده شود) بر خلاف اسلام سیاسی انقلابی، با سه مشخصه شناخته میشود: عدم اعتقاد به انقلاب، ابتناء بر مهندسی تدریجی به جای روشهای خشن و رادیکال، و تلائم با تجدد. این گونه اسلام سیاسی، همانند اسلام سیاسی انقلابی، دو نحله دارد: فقاهتی و غیرفقاهتی. شاخصترین فرد نحله غیرفقاهتی بازرگان است. او به انقلاب و روشهای خشونتآمیز اعتقادی نداشت؛ و با صدور انقلاب، به معنایی که در انقلاب اسلامی ایران فهمیده میشد، مخالف بود و روشهای گام به گام را توصیه میکرد. وی به غرب به دید تحقیر نمینگریست؛ و خصوصاً در دوران جوانی در صدد نشان دادن سازگاری علم و دین بود. شاید، بتوان مطهری (و بهشتی) را نمونه اسلام سیاسی فقاهتی میانهرو دانست. علت این امر را میتوان در دیدگاه او در ضرورت تشکیل نظام اسلامی از یک طرف (همانند دیدگاه قبل)، و اعتقاد عمیق به آزادی و دموکراسی از سویی دیگر دانست (حقیقت،1389،264). هرچند مطهری با نظریه انقلاب موافقت داشت، اما به نظر میرسد اندیشه او با رادیکالیسم سازگار نباشد. همان گونه که اشاره شد، در اصطلاحات فوق نوعی تسامح وجود دارد؛ و به همین دلیل میتوان بازرگان را، بر خلاف مطهری، غیرانقلابی دانست.
اسلام غير سياسي
1- اسلام (غیرسیاسی) سنتی:این اصطلاح را میتوان برای آن دسته از علمایی به کار برد که دغدغه اصلیشان امور دینی است، نه تشکیل حکومت بر اساس شریعت. به این معنا، جملگی فقهای اسلامی قبل از تولد اسلام سیاسی در این گروه جای میگیرند. اسلام عقیدتی با تجدد سازگار نیست و اساساً نمیخواهد اسلام را طوری جلوه دهد که با تجدد هماهنگ شود؛ و بر خلاف اسلام سیاسی انقلابی، قصد کشاندن زنان به جامعه را نیز ندارند. این گونه اندیشمندان سنتگرا تلقی نمیشوند؛ چرا که سنتگرایی، در مقابل تجددگرایی تعریف خاص خود را داراست. فقهای سنتی میتوانند از دیدگاه اندیشهای معتقد به تعامل روحانیت و دولت (همانند الگوی سلطنت مشروعه در دوره صفویه و قاجار)، تفصیل بین زمان حضور و غیبت و یا حتی انزوای از سیاست باشند.اسلام عقیدتی را میتوان به زیرشاخههایی همانند اصولیون، سنتیها یا اخباریون (اعم از مکتب تفکیک) و عرفا تقسیم کرد(حقیقت،1389،265).
2- اسلام (غیرسیاسی) سنتگرا:اسلام سنتگرا، بر خلاف اسلام سنتی، در برداشت از متون به معنای باطنی متون بیشتر توجه دارد تا ظاهر الفاظ. از سویی دیگر، سنتگرایان به جای هماهنگ ساختن دین با تجدد به سنت رجوع میکنند. به همین دلیل است که اسلام سنتگرایانه ماهیتی غیرسیاسی دارد. سنتگرایان گروهی هستند که قایل به خرد جاویدان (eternal wisdom)اند. آنان معتقدندکه حقیقتی واحد و الهی وجود دارد که در ادیان مختلف بروز و نمود داشته است. آنان ازاین جهت حتی ادیان شرق آسیا مانند آیین بودا، جین، شینتو و دائو را نیز برخوردار ازحقیقت میدانند. سنتگرایان با تجدد و انسانمداری (humanism) عصر مدرن سرِناسازگاری دارند و آن را دورهی هبوطی زندگی بشر میدانند یعنی دورهای که آدمیانسر از امر قدسی بر تافتهاند و رو به نفسانیت و خود محوری آوردهاند. سنتگرایان ازاین جهت که قایل به خرد جاویدان و نحوهای کثرتگرایی دینی (religious pluralism)اند، از برخی لایههای سنتیها (خصوصا لایهی فقیهانه و حدیثی آنان) جدا میشوند و همچنین توجه آنان به تجدد و نقد آن نیز از فرقهای فارق آنان وسنتیهاست. شوان، کوماراسوامی، مارتین لینگز و حسین نصر از سنتگرایان هستند(حقیقت،1389،265).
3- اسلام (غیرسیاسی) تجددگرا:اسلام تجددگرا اساساً غیرسیاسی است؛ و دین را به ارتباط انسان و خدا (مبدأ و معاد) تقلیل میدهد. فقه از این دیدگاه نیز عمدتاً به اعمال فردی بسنده میکند؛ و به دلیل نظامساز نبودن نمیتواند سیاسی و اجتماعی باشد. این قرائت از اسلام به شدت حداقلی است؛ و از دین ارائه راهکارهای سیاسی و اجتماعی را انتظار ندارد؛ و بنابراین به جدایی دین از سیاست متمایل است. دغدغه سازگاری دین با تجدد در این نحله قویتر از بقیه گروههاست؛ و بنابراین بر اساس روششناسیها و تفاسیر جدید، نقشی مشابه مردان برای زمان قائل است (حقیقت،1389،266).
4- اسلام (غیرسیاسی) فرهنگی: هرچند اصطلاح «اسلام فرهنگی» در اسلام سیاسی شیعی مطرح نشده است، اما الزاماً به اهل سنت نیز تعلق ندارد. طبق تعریف بسام طیبی، اسلام فرهنگی – با این پیشفرض که فرهنگ ذات ندارد و همیشه متحول میشود - عبارت است از نظام نمادهای فرهنگی که با آن مسلمانها واقعیت را درک میکنند؛ و بر اساس آن جهانبینی خود را بنیان میگذارند. فرضیه او این است که دین از نمادهای اجتماعی- فرهنگی تشکیل میشود که فهمی از واقع را شکل میدهد و طرحی برای آن به شیوهای خاص میسازد. ادیان نظامهای فرهنگیاند که از فرایندهای اجتماعی تأثیر میپذیرند؛ و از سویی دیگر، بر آنها تأثیر میگذارند. از آنجا که اسلام فرهنگی نوعی شیوه زیست است، شاید مبتنی بر دیدگاهی جامعهشناسانه باشد. نوعی از اسلام فرهنگی، اسلام صوفیانهای است که در کشورهایی همانند اندونزی دیده میشود. این نحله از اسلام اولاً با اسلام سیاسی مرزبندی مشخصی دارد، ثانیاً ملیگرایانه است، و ثالثاً بر اندیشهای معنوی و روحانی از اسلام ابتنا دارد. از دیدگاه طیبی، اروپا نبايد هويت خود را از دست بدهد؛ بلكه بايد در نقطه مقابل به اكثريت قاطع مسلماناني كه در اين قاره زندگي ميكنند، هويتي جديد عرضه كند كه آن را "اسلام اروپايي" مينامد. شكي نيست كه بنيادگرايان اسلامي به نوبه خود اسلام اروپايي را قاطعانه مردود ميشمارند(گفت و شنود با بسام طيبي،1383).
اسلام سياسي سني
هرچند انقلاب اسلامی ایران و اسلام سیاسی شیعی تأثیراتی از اسلام سیاسی اهل سنت گرفته، اما نزد اهل سنت شرايط بدين گونه پيش نرفت. در واقع، همان طور كه بيان شد ناكامي ها و عدم موفقيت هاي اسلام انقلابي دولت گرا در جوامع سني و ناتواني آنها در حل مسائل جهان اسلام مثل افغانستان و فلسطين از يك طرف و نبودن زمينه و جايگاه مرجعيت و فقها از طرف ديگر سبب شد كه اسلام انقلابي دولت گرا در اين جوامع عقيم مانده و نتواند خود را بازتوليد كند لذا جوامع سني با پديده اي به نام اسلام سياسي سني مواجه نشدند بلكه نوبنيادگرايي پديده اي بود كه در اين جوامع سر برآورد از همين رو در اينجا به مقايسه و نسبت سنجي اسلام سياسي شيعي با پديده نوبنيادگرايي سني مي پردازيم.
تقابل اسلام سياسي شيعه ايران با نوبنيادگرايي سني
تفاوت هاي اسلام سياسي شيعه با نوبنيادگرايي را مي توان در موارد ذيل برشمرد:
الف: مباحث هستی شناسی نوبنیادگرایی:
1- نبرد دوگانه تاریخی و تعارض آمیز میان کفر و ایمان:نوبنیادگرایان تاریخ را به مثابه یک نبرد معنوی و بخشی از رویارویی کلان تر و کیهانی میان نیروهای خوب خداوند و نیروهای بد و شرورِ شیطان می دانند. در این شرایط هر انسان مومنی باید از این جریان مبارزه آگاه باشد.در نگرش نوبنیادگرایان این تقسیم ذهنی دوگانه انگارِ مطلق گرا (نور در برابر روشنی، خدا در برابر شیطان و حق در برابر باطل)جهان عینی را نیز به دو دسته تقسیم می کند که بازتاب ذهنیت در عینت است(Zeidan,2001,26-53). اين در حالي است كه اين ذهنيت دو گانه انگار متصلب در اسلام سياسي شيعي ديده نمي شود.
2- امت گرایی و تاکید بر جهان اسلام: یکی از مباحث هستی شناسی هر چارچوب تحلیلی تاکید آن بر واحد تحلیل است. برخلاف جریان بنیادگرایی که الیویه روا به درستی آنها را اسلام ملی گرا نام می نهد، جریان نوبنیادگرایی دارای گرایشات امت محور و تشكيل سرزمين اسلامي از اندونزي تا شمال آفريقا مي باشد. به نظر وی، نوبنیادگرایی یک جریان بین الملل گراست و چندان نگران ایجاد یک دولت اسلامی در یک کشور مشخص نیست. آنها احزاب سیاسی واقعی، سازمانهای جوانان ملی و انجمن روشنفکران یک منطقه ی خاص که مورد نظر بسیاری از اسلام گرایان انقلابی مثل ایران و لبنان و اخوان المسلمین است را دارا نیستند. آنها تقسیم بندیهای داخلی جهان اسلام را توطئه دشمنان دانسته اند؛ و دلیل حمله به صلیبیون را به خاطر اشغال سرزمین های اسلامی قلمداد کرده، خود را پیش قراول جبهه جهانی اسلام می دانند (Roy,2003,20).
3- مخالفت با انسان باوری ومخالفت با دموکراسی: بن لادن، ايمن الظواهري و ابو مصعب زرقاوي بحث هاي مشتركي درباره ي دموكراسي و اصلاحات سياسي در سرزمين هاي اسلامي دارند. بن لادن در بيانيه 2004 خود اعلام مي دارد كه دموكراسي و حكومت هاي مبتني بر قانون اساسي و پادشاهي هاي اسلامي همگي به يك ميزان براي جوامع اسلامي غير قابل پذيرش اند؛ زيرا آنها حاكميت حاكمان انساني و نظام حقوقي انسان ساخته را به جاي نظام حقوقي اسلامي تحكيم مي بخشند(Bin-Laden, 2004). زرقاوي نيز در سال 2005 دموكراسي را رقيب دين اسلام معرفي كرد و پيروي از اصول دموكراتيك نظير آزادي بيان و آزادي مذهب را به عنوان اصول غير اسلامي موجب ارتداد دانسته كه مجازاتش مرگ است.
همچنين اسامه بن لادن در 2004 از مسلمانان خواست تا با ايجاد حكومت دموكراتيك در عراق، افغانستان و سرزمين هاي اسلامي مخالفت نمايند و در برابر جنبش هاي اصلاحي غير اسلامي در ديگر جوامع مسلمان و نيز براي نابودي رژيم هاي موجود كه به اندازه ي كافي اسلامي نيستند مبارزه صورت بگيرد(Bin-Laden, 2004).
در واقع، ایشان به جای حکومت های دموکراتیک خواستار تشکیل حکومتی براساس اصول اسلامی و سنت شورا هستند. آنها اصلاحات را در بستر احکام دینی قبول دارند و در دسامبر ۲۰۰۶ ایمن الظواهری به شدت از گروه فلسطینی حماس به خاطر عدول از این خواسته انتقاد کرد چون معتقد است که قبل از وارد شدن به انتخابات باید دارای قانونی اساسی اسلامی بود. سخنان نوبنیادگرایان یادآور سخنان سیدقطب است که: "ظاهر دموکراسی، ظاهری زیبا و زیبنده است ولی حقیقت واقعی آن حکومت طاغوت سرمایه است، در جاهلیت نوین مقداری از آزادی نسبی وجود دارد که مانند ماسکی زیبا، چهره ی کریه و زننده ی عبودیت نوین و طاغوت جدید را از نظرها مستور می دارد" قطب می اندیشید که دلیل اصلی کاهش ارزشهای اخلاقی جوامع مسلمان در بازگشت به اومانیسم (انسان باوری) و از بین بردن حاکمیت کامل برای شریعت اسلامی است(قطب،بی تا،144). البته، نباید فراموش کرد که سید قطب الهام دهنده به اسلام انقلابی سنی و حتی شیعی نیز بوده است.
4- تاکید بر اولویت مبارزه با عوامل خارجی تا مسائل درونی: برخلاف بنیادگرایی سلفی که بر وجود جامعه ی جاهلی داخلی و مبارزه با آن تاکید دارد و نیز اسلام گرایان انقلابی و اسلام سياسي شيعي که خواستار سرنگونی حکومت های مستبد داخلی و جایگزینی آن با حکومت راستین اسلامی در کشورهاي اسلامي (از نظر اسلامگرایان انقلابی کشور مهم است نه سرزمین اسلامی) مي باشند، نوبنیادگرایان بیشتر بر عوامل خارجی به عنوان کفر بزرگتر توجه دارند. قطب مدعی بود که همه ی جوامع آن زمان حتی مسلمانان که ملاکهای توحید و حاکمیت خداوند را اجرا نمی نمایند کافر هستند و باید نابود شوند. شکری مصطفی، رهبر جنبش تکفیر و الهجره نیز بیان کرد که رژیم و مردمان یک دولت جاهلی تکفیری هستند و مسلمانان واقعی باید خود را از آنها جدا نمایند وی حتی 4 فقه اهل سنت را نیز با این ادعا که آنها خلاقیت های فردی در تفسیر را جانشین دین کرده و خود را واسطه بین انسان و خدا قرار داده اند را طواغیت نامید(دکمجیان،1366،112-121). عبدالسلام فرج نیز اعلام کرد که همه رژیم های طاغوتی و هم کسانی که در استخدام آنها هستند تکفیری هستند و جهاد علیه آنها مشروع و لازم الاجراست. بنابراین، هدف اول بنیادگرایی کلاسیک دشمنان داخلی هستند و دشمنان خارجی را باید بعداً با آنها روبرو شد(سلس، ۱۳۷۹،۱۴۶- ۱۶۲). اما نظرات عبدالله عظّم که مرشد بن لادن بوده در گذار از اعلام جهاد علیه ملحدان داخلی به کفار متجاوز داخلی موثر بود. به نظر وی اکنون کافران سرزمین اسلام را اشغال کرده اند و جهاد واجب عینی برای همه ی مسلمانان است و از مسلمانان می خواهد که ناسیونالیسم را کنار گذاشته و ابتدا به افغانستان و فلسطین توجه نمایند که مسائل اولویت دار جهان اسلام هستند. بن لادن نیز ادعا می کند که جهاد با کفار و پیروزی بر تجاوزکاران در درجه ی اول اهمیت قرار دارد و اکنون زمان مبارزه با کفر بزرگتر است (Azzam,2008).
5- رابطه دوگانه با علم و عدم پذیرش آمیزش عقل و دین: موضع دوگانه ی نوبنیادگرایان با علم موجب شده است که برخی از محققان چون اندور هی وود آنها را پدیده ای مدرن بداند. چون به شدت از نتایج مدرنیته استفاده می کنند در حالي كه خود مدرنيته را نفي مي كنند(هی وود،۱۳۸۳، ۴۸۲). اسلام سياسي شيعي مدرنيته و تكنولوژي حاصل از آن را پذيرفته، اما دست به انتخاب گزينشي مي زند. در بحث تفسیر دین نیز نوبنيادگرايان تداوم بخش نگرشهای سید قطب هستند که معتقد بود که مشکلات واقعی مسلمانان زمانی ایجاد شد که به تاویل نصوص قرآنی پرداختند و چاره درد اسلام را در کنار گذاشتن یکباره تمام مرده ریگ عقل می دانست و بر آن بود که ایدئولوژی اسلامی را بی واسطه از قرآن کسب نماید. نوبنیادگرایان نیز قرآن و احادیث نبی را به عنوان راهنمایانی متقن و فرازمانی و مکانی و بدون هر گونه تفسیر تلقی می کنند(سیدقطب،۱۳۶۱،۶۶- ۶۹). ليكن اسلام سياسي شيعي عقل و دين را با هم آميخته و به تفسير عقلاني متون وحياني مي پردازد.
6- ضد یهودی بودن به جای ضد صهیونیستی بودن: مسلمانان سنت گرا و اسلام گرایان انقلابی،از جمله اسلام سياسي شيعي یهودیانی را که در مقابل حضرت محمد (ص) در قرن هفتم مقاومت کردند را نماینده ی کل یهودیان در تمام زمانها و مکان های دیگر قلمداد نمی کنند ولی برخلاف آنها نوبنیادگرایان همه ی یهودیان را در همه ی زمانها و مکان ها در حال توطئه علیه اسلام و نابودی آن می دانند و برای مشروعیت بخشی به اندیشه ی خود از قرآن و احادیث پیامبر به صورت گزینشی استفاده می نمایندو به دلیل نگرش غیرتفسیرگرای خود آیاتی که از نظر سنت گرایان مربوط به یهودیت قرن هفتم است را به تمام یهودیان در تمام زمانها تسری می دهند. بدین ترتیب، نوبنیادگرایان اسلامی امروزه خود را درگیر نبرد کیهانی با یهودیان می دانند.(Yousafsai,1998,)
7- تکفیرگرایی: تكفير گرايي، به عنوان ابزاری برای اعلان خروج فرد یا گروهی از دین خدا، اولين بار توسط خوارج عليه ديگر مسلمانان به كار برده شد، اما در دوران جديد براي اولين بار محمد عبد الوهاب بود كه مفهوم تكفير را وارد جريان فكري اش نمود. وي محدوده تكفير را چنان گستراند كه هم شامل غير مسلمانان مي شد و هم مسلماناني كه چون او نمي انديشيدند. بعدها اين مفهوم در انديشه هاي سيد قطب،شكري مصطفي و عبد السلام فرج نيز راه يافت، اما در بین اسلام گرایان انقلابی از چنین مسئله ای که دیگر مسلمانان را تکفیر و علیه آنها وارد جنگ شوند، احتراز می کردند واین جریان نوبنیادگرایی اسلامی بود که به نوعی این اندیشه تکفیری را زنده کرد.
بنابراین جریان نوبنیادگرایی دوباره تفکرات تکفیری که تا مدتها بخاطر برجستگی نگاه اسلامگرایان انقلابی و تلاشهای اولیه ی آنها برای وحدت اسلامی افول کرده بود، زنده کرده است که نتایج آن را می توان در حوادث عراق و کشتار شیعیان و حمله به قبور مطهر امامان شیعه علیهم السلام مشاهده کرد.
8- جهادگرایی: برخلاف سنت گرایان که اذن جهاد را تنها از سوی علما و پس از مشاوره با دیگران مجاز می دانستند و برای آن شرایط سختی قائل بودند، نوبنیادگرایان مفهوم جهاد را عوامانه کرده و آنرا به ابزاری کارآمد برای مبارزه علیه دشمنان خود در درگیری با دولت ها تبدیل کرده اند. رهبران نوبنیادگرایی که دارای صلاحیت و درجه علمی علماء سنتی نیستند برای خود صلاحیت صدور حکم جهاد قائل شدند که جهاد یک واجب مورد غفلت قرار گرفته است .(Zeidan,2001,32)اين در حالي است كه در باب ماهیت جهاد، اندیشة شیعه تفاوتی تعیین کننده با فکر نوبنيادگرايي پیدا کرده است. در حقيقت، هرچند عده اي از فقهاي معاصر جهاد ابتدايي را هم در زمان حضور معصوم و هم در زمان غيبت كبري مشروع و واجب مي دانند مانند آيت الله خويي و علامه فضل الله و دسته اي ديگر از فقهاي معاصر حتي منكر جهاد ابتدايي شده و همه جهاد در اسلام را تدافعي مي دانند مانند صالحی نجف آبادی و منتظری اما همه فقهاي متقدم و مشهور فقهاي متاخر و معاصر جهاد ابتدايي را منحصرا در زمان حضور معصوم (ع) مشروع دانسته و در زمان غيبت كبري آن را جايز نمي دانند. همچنين همه فقهاي كلاسيك و مشهور فقهاي معاصر جهاد را يكي از واجبات كفايي و نه عيني مي دانند(مظفری،1389 ،240-250).
ب- معرفت شناسی/ روش شناسی نوبنیادگرایی:
معرفت شناسی/ روش شناسی جریان نوبنیادگرایی برخلاف جریان اسلام انقلابی است. جریان اسلام انقلابی به عنوان شاخه اي از بنیادگرایی قدیم با تقسیم احکام دینی به ثوابت و متغیرات و نیز با نگاهی تاریخی به برخی از احکام دین و تلقی زمینه مندی تاریخی آن، سعی می کند با شیوه های تفسیری و تاویلی به روزآمد کردن بسیاری از احکام با توجه به شرایط و مقتضیات زمان کنونی بپردازد و اصطلاحاً دین را "راه حلی" برای تمام مشکلات اقتصادی، سیاسی و فرهنگی- اجتماعی دوران جدید می داند، ادعایی که از سوی بسیاری از اسلامگرایان انقلابی در ایران- الجزایر و اخوان دوره ی جدید در مصر مشاهده می شود(Chandra,3-16) . اما جریان نوبنیادگرایی که یوسف قرضاوی آنها را "نصوصیه" جدید می نامد ضمن رد اجتهاد در علوم دینی، تنها به نصوص- بویژه سنت- اتکا می کنند و حتی در مورد پیشوایان دینی گذشته مذاهب چهارگانه نیز با دید انتقادی می نگرند (قرضاوی،۱۳۷۶،۹۶).
نوبنيادگرايان در نگاه به تحولات تاریخی نیز رویکردی دوگانه دارند. آنها از یکسو با نگاهی به تاریخ اولیه اسلام، تمام تحولات آن زمان و احکام مربوط به آن دوره را به عنوان احکام فرازمانی برای تمام دوره ها و زمانها می دانند که این امر بخصوص در مورد نگاه آنها به یهودیان و نیز در احکام و قوانین شرعی جنگ مشهود است. اما از سوی دیگر، به منظور مشروعیت بخشی یا کسب اقبال عمومی به نظرات دینی خود به صورت گزینشی به ذکر نمونه های تاریخی می پردازند. به عنوان نمونه آنها از توطئه صلیبیون (انگلستان و فرانسه و ایتالیا) پس از جنگ جهانی اول و نیز مسلمان کشی مسیحیان اروپایی در کوزوُ بوسنی سخن می گویند اما از کمک آمریکایی صلیبی به خود نوبنیادگرایان در نبرد علیه روسیه و نیز مداخله همین آمریکای صلیبی برای توقف نسل کشی صرب ها در بوسنی سخنی به زبان نمی آورند. از نظر معرفت شناسی، نگاه مطلق گرایانه آنها به احکام دین نه تنها همزیستی مسلمانان با غیرمسلمانان را ناممکن می سازد بلکه تکثرهای درون جامعه ی مسلمان را نیز نفی می کند. در این زمینه بیشترین تعارض را با جریان سنت گرایی دینی که به وحدت درونی ادیان و کثرت گرایی معتقدند و نیز با اسلامگرایان صوفی دارند. مثلا جریان نوبنیادگرایی در آسیای مرکزی بخصوص در تاجیکستان تعارضات زیادی به فرقه نقشبندیه دارد، و طالبان در افغانستان و القاعده ی عراق با شیعیان دشمنی دائمی دارند.(پازوکی،۱۳۸۲،۲۶).
از منظر مطالعات درون دینی نیز آنها با اسلامگرایان انقلابی از جمله اسلام سياسي شيعي و سنت گرایان متفاوتند. رابطه ی خداوند با انسان در نگاه نوبنیادگرایان رابطه خالق و مخلوق و مولی و عبد است، و نه حبیب و محبوب یا عاشق و معشوقِ اسلامگرایان سنتی و انقلابي و یا عرفای اسلامی که ناظر بر وجه رحمانی و استحسانی دین است.
در الهیات نوبنیادگرایی انسان و ابتکارات انسان و عشق ورزی و راز و نیاز عاشقانه با خداوند جای خود را به مناسک و عبادات و اجرای رسوم و ظاهر دین می دهد. پس در این شرایط است که در افغانستان موسیقی، تئاتر و مبحث کلان هنر تعطیل می شود، زن از جلوه جمال الهی به ابزار شیطان در وسوسه مرد بدل می شود که باید در پستوی خانه پوشیده و نهان شود. بنابراین، در معرفت شناسی نوبنیادگرایی ظاهر شریعت جای باطن دین را می گیرد و اصالت به ظاهر شریعت و اجرای آن داده می شود که نوع روش شناسی آنها را نیز شکل می دهد. از منظر روش شناسی، نوبنیادگرایی به ظاهر متن و نص توجه می کند که ریشه فکری آنها به اسلام سلفی برمی گردد. مثلا شکری مصطفی رهبر تکفیر و الهجره معتقد است كه "قرآن به زبان عربي ساده و كاملا روشن براي هر مسلماني نازل شده است و نيازي به تفسير آن نيست".. (Zeidan,2001,45). از این رو، وی چهار فقه اهل تسنن را به دلیل اینکه تفسیرهای انسان ساخته هستند جاهلی می نامد که خود رهبران این چهار فقه نیز به طاغوت بدل گشته اند(دکمجیان،1366،92-96).
در دوران جدید نیز اندیشه ی نوبنیادگرایی در تجربه ی حکومتی خود در طالبان و نیز در دوران کنونی، تنها به شکل ظاهری نص و متون مقدس در کنشهای خود متمرکز می شود. چون وحی كلام بی واسطه ی خداوند است كه فراتر از هر گونه تفسیرمي باشدو امری است مطلق در تمام زمانها که انسانها تنها باید همانگونه که هست از قرآن پیروی نمایند.
پ- مباحث محتوایی رویکرد نوبنیادگرایی:
در مباحث محتوایی نگاه نوبنیادگرایی به چند نکته پرداخته می شود:
الف) چگونگي ايفاي فريضه جهاد و شيوه هاي اقدام جهادي (عمليات جان نثارانه): نوبنيادگرايي هر چند در ظاهر بر جهاد دفاعي تاكيد داشته اما در عمل اقداماتش از مصاديق جهاد ابتدايي مي باشد كه تحت عنوان جهاد تدافعي صورت مي گيرد اما همان طور که بیان شد بر طبق نظر مشهور فقهاي معاصر شيعي جهاد ابتدايي در حال حاضر (زمان غيبت كبري) امكان پذير نمي باشد، و شیعه در عمل نیز غالباً پیرو همین نظریه بوده و از آن تخطی نکرده است.
ب) امكان و شرايط ايجاد صلح با كفار: نوبنیادگرایان براساس تجربه صلح حدیبه از سوی پیامبر، امکان صلح با کفار را ممکن می دانند ولی معتقدند که در شرایط زیر معاهده ی صلح بی اثر می شود:
1- در شرایطی که حتی یک وجب از خاک مسلمین در تصرف کفار باشد. چون خاک مسلمین به هیچ کس تعلق ندارد که بتوان در مورد آن مذاکره کرد و به خدا و اسلام تعلق دارد. بنابراین تا زماني که یهودیان در فلسطین و آمریکائیان در شبه جزیره عربستان هستند امکان صلح وجود ندارد.
2- در شرایطی که جهاد واجب عینی است امکان صلح وجود ندارد. یعنی تا زمانی که دشمنان در سرزمین های اسلام هستند امکان صلح وجود ندارد.
3- در هر شرایطی که مستلزم تعطیلی شریعت خداوند و یا چشم پوشی از اجرای احکام اسلامی است، معاهده صلح انجام نمی شود.
4 - معاهده ی صلحی که مسلتزم تحقیر مسلمین است انجام نمی پذیرد و نوبنیادگرایان براساس همین بند با تمام مذاکرات صلح اعراب و اسرائیل مخالفت می کنند.
5 - معاهده ای که با شریعت اسلام مخالف باشند مثل:
الف: معاهده ای که به مشرکین اجازه دهد به سرزمین حرمین شرفین وارد شوند که برخلاف حدیث نبوی است که "تمام یهودیان و مسیحیان را از سرزمین شبه جزیره ی عربی بیرون برانيد."
ب: معاهده ای که زنان مسلمان را به کفار تحویل دهد.
6 - معاهده ی صلحی که به کفر اجازه می دهد به اقدامات غیراسلامی بپردازند مثل ساختن کلیسا در سرزمین اسلام یا عملیات مسیونری (Azzam, 2008).
اما به اعتقاد اسلام سياسي شيعي امكان صلح با كفار در هر شرايطي وجود دارد، مگر در شرايطي كه وهن اسلام باشد. در واقع هر چند كه فقه قديم شيعي اصالت را به جهاد مي داد، اما نظريه هاي جديد فقهي از اصالت صلح صحبت مي كنند. از همين رو به اعتقاد شيعه روايات اسلامي آشكارا بر صلح به مثابه اصل اوليه تاكيد كرده است(فیرحی،1387،131-159). امام علي (ع) در ارتباط با صلح می فرمایند "وجدتُ المسالمه مالم یکن وهن فی الاسلام انجع من القتال"(ری شهری،1375،162). همو در دستور العملی به مالک اشتر می فرماید" صلحی را که خداوند تو و دشمنت را بدان فرا خوانده است و رضای خدا در آن است ، از خود دور مکن" از این رو با توجه به این احادیث و سایر مستندات دیگری که در فقه شیعه ذکر گردیده است شیعه معتقد به اصالت صلح می باشد و جز در شرایطی که وهن اسلام باشد در سایر شرایط خواهان برقراری صلح می باشد.
ج) نوع رابطه با كشورهاي مسلمان:
نوبنيادگرايان عميقا رویکرد فراملي دارند، و تاكيدشان بر امت اسلامي و سرزمين اسلامي است. اينها چندان در پي تاسيس حكومت و دولت اسلامي نيستند بلكه اجراي شريعت اسلامي و احكام اسلام و بيرون راندن دشمنان و كفار از سرزمين اسلامي برايشان بسيار مهم تر است. بنابراين، محدوده فعالیت نوبنيادگرايان فراملی است و تا حد زیادی به سیاست ها و استراتژیهای داخلی دولتها ارتباطی ندارد. لذا، آنچه براي ايشان در رابطه با كشورهاي مسلمان مهم است اجرای شریعت اسلام توسط اين دولتها مي باشد؛ و دلیل مخالفت یا حمله ی آنها به این دولت ها مسائل سیاسی یا استبداد موجود در اين كشورها نیست. از همین رو، بن لادن در گفتگو با رابرت فیسک در سال ۱۹۹۶ دولت های عربی و مسلمان را به دلیل هم پیمانی با کفار غیر مشروع می داند و آن ها را متهم به کفر می کند که حمله به آنها نیز مجاز است.
همچنین نوبنیادگرایان مبارک، قذافی و عرفات و شاه عربستان را به دلیل همکاری با کفار و عدم اجرای شریعت محکوم می نمایند( Fisk, 1996). اين در حالي است كه اسلام گرایان انقلابی و اسلام سياسي شيعي خواستار سرنگونی حکومت های مستبد داخلی و جایگزینی آنها با حکومت هاي راستین اسلامی در کشورهاي اسلامي (از نظر اسلامگرایان انقلابی کشور مهم است نه سرزمین اسلامی) مي باشند.
نتيجه گيري
پژوهش حاضر در پی آن است تا با ارائه تعريف و بيان چيستي بنيادگرايي،نوبنيادگرايي و اسلام سياسي به بيان نسبت مذهب شيعه با هر كدام از اين مفاهيم در مقايسه با مذهب سني بپردازد. بنيادگرايي در معناي عام به هر حرکتی که خواهان اجرای کامل و بی چون و چرای آموزههای دینی باشد گفته مي شود؛ و در معناي خاص به دسته اي از جريان اسلام گرا كه از یک سو عقل گريز بوده و ريشه در اهل حديث، حنبلي گري و اشعري گري دارند، و از سوی دیگر با ابزار خشونت سودای ضدیت با تجدد را در سر میپرورانند اطلاق مي شود. در چنين اطلاقي بنيادگرايي با عقل گريزي و رد مطلق هر امر جديد و در نتيجه رد كل آموزه هاي دنياي مدرن و تاكيد بر ظاهر الفاظ متون مقدس شناسايي مي شود. منظور از نوبنیادگرایی نيز گرایشی از اسلام گرایی است که از لحاظ تاریخی پس از حمله شوروی به افغانستان شکل گرفت و بعد از دهه 90 گسترش چشمگیری یافت. این جریان که از لحاظ ایدئولوژیکی محافظه کار و از لحاظ سیاسی رادیکال، خشونت طلب و از لحاظ محدوده فعالیت فراملی است تا حد زیادی به سیاست ها و استراتژیهای داخلی دولتها ارتباطی ندارد، و بیشتر رویکردی "ضد خارجی" پیدا کرده است. اسلام سياسي نيز به جريان هايي كه معتقد به ضرورت تشكيل حكومت اسلامي بر اساس شریعت هستند گفته مي شود.
در ادامه از خلال نسبت سنجي دو مذهب شيعه و سني با اين جريان ها و مقايسه آنها با يكديگر نتايج زير حاصل شده است.
- بنيادگرايي در همه انواع آن يعني سنتي، اصلاحي و اسلام گراي انقلابي در هر دو مذهب شيعه و سني شكل گرفته اند. به تعبيري ديگر هر دو مذهب سني و شيعه با بنيادگرايي و نحله هاي مختلف آن نسبت برقرار كرده اند.
- مذهب شيعه بنا به دلايل مذكور نتوانسته است با پديده نوبنيادگرايي نسبتي برقرار كند. به عبارت ديگر، پديده اي به نام نوبنيادگرايي شيعي وجود نداشته و تنها مي توان از نوبنيادگرايي سني سخن گفت. البته، این گونه مفاهیم آشفتگی دارند، و گاه به معانی مشابه نیز به کار میروند.
- اصطلاح «اسلام سیاسی» نیز هرچند آشفتگی مفهومی دارد، اما به نظر میرسد از بنیادگرایی سیاسی اعم باشد. اسلام سیاسی میتواند غیرانقلابی و میانهرو باشد و به درجاتی تجدد را برتابد.
- مذهب شيعه در قالب بنيادگرايي- اصلاح طلب و انقلابي و اسلام سياسي- و مذهب سني در قالب بنيادگرايي سنتي- اصلاح طلب و انقلابي و پديده نوبنيادگرايي- خود را نشان دادهاند.
- بنيادگرايي سنتي شيعي با بنيادگرايي سني همسو و با بنيادگرايي اصلاح طلب (شيعه و سني) و انقلابي (شيعه و سني) و اسلام سياسي شيعي متفاوت، و با نوبنيادگرايي ناسازگار است.
- بنيادگرايي اصلاح طلب سني با بنيادگرايي اصلاح طلب شيعي همسو و با بنيادگرايي سنتي (شيعه و سني) و انقلابي (شيعه و سني) و اسلام سياسي شيعي متفاوت و با نوبنيادگرايي سر ناسازگاري دارد.
- بنيادگرايي انقلابي شيعي با نوع سني آن همسو، و با اسلام اصلاحي و غیرانقلابی (شيعه و سني) متفاوت، و با نوبنيادگرايي تقابل دارد.
- اسلام سياسي شيعي نمونه مشابه سني نداشته و با بنيادگرايي انقلابي (شيعه و سني) همسو، و با بنيادگرايي سنتی (شیعی و سني) و اصلاحي (شيعه و سني) متفاوت، و با نوبنيادگرايي تقابل دارد.
- نوبنيادگرايي سني نمونه مشابه شيعي نداشته و با بنيادگرايي سنتي (شیعی و سني) و بنيادگرايي اصلاحي(شيعه و سني) و بنيادگرايي انقلابي (شيعه و سني) تقابل و سر ناسازگاري دارد.
از اين رو، تنها مي توان بين بنيادگرايي سلفی، اصلاح طلب و انقلابي شيعي با نمونه هاي سني خودشان نوعي همسويي و نزديكي را مشاهده كرد همچنين اسلام سياسي شيعي تنها با بنيادگرايي اسلام گراي انقلابي سني كه در نمونه جريان اصلاحي – انقلابي اخوان المسلمين محقق مي باشد همسو مي باشد و با پديده نوبنيادگرايي تقابل دارد.
فهرست منابع
بهروزلک، غلامرضا، جهانی شدن و اسلام سیاسی در ایران، قم، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1386.
پازوکی، شهرام، «سنتگرایی و بنیادگرایی»، در: خرد جاویدان، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1382.
حقیقت، سید صادق، مبانی اندیشه سیاسی در اسلام، تهران، سمت، اول، 1389.
حسینی زاده، سید محمد علی، اسلام سیاسی در ایران، قم، انتشارات دانشگاه مفید، اول، 1386.
دکمجیان، هرایر، جنبش های اسلامی در جهان عرب، ترجمه حمید احمدی، تهران، انتشارات کیهان، 1366.
روا، الیویه، تجربه اسلام سیاسی، ترجمه محسن مدیر شانه چی و محسن مطعیی امین، قم، انتشارات اسلامی، 1378.
رهبر، عباسعلی، «هستی شناسی بنیادگرایی اسلامی در جهان عرب»، رهیافتهای سیاسی و بین المللی، ش 51، 1387.
سلس، ورونیک، «فراز و فرود اسلام سیاسی در مصاحبه با ژیل کپل»، فصلنامه گفتگو، ش ۲۹ (پاییز 1379).
سعید، بابی، هراس بنیادین: اروپا مداری و ظهور اسلامگرایی، ترجمه غلامرضا جمشیدی و موسی عنبری، دانشگاه تهران، 1379.
عشقی، لیلی، زمانی غیر زمان ها، ترجمه احمد نقیب زاده، تهران، مرکز بازاندیشی اسلام و ایران، 1379
علی، سرمد، سیمای یك بنیادگرا، روزنامه مسلم (اگوست 1991).
فوکو،میشل ، ایرانی ها چه رویایی در سر دارند؟، ترجمه حسين معصومي همداني، تهران،هرمس، 1377.
قطب، سید، ویژگی های ایدئولوژی اسلامی، ترجمه سید محمد خامنه ای، تهران، انتشارات بعثت، بی تا .
قطب، سید، اخلاق و تربیت در اسلام، ترجمه روح ا... مازندرانی، چاپ دوم، تهران: نشرقلم،1361.
قرضاوی، یوسف، بحران هویت و بیداری اسلامی، ترجمه عبدالعزیز سلیمی، سنندج، ناشر: مترجم،1376.
«گفت و شنودي كوتاه با بسام طيبي، جامعه شناس معاصر عرب: تنها گزينه: اسلام اروپايي"، اخبار ادیان،ش 8، (تیر 1383).
فیرحی، داود، «مفهوم جنگ و اخلاق نظامی در اسلام شیعی»، مجله دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران، دوره 38، ش.1 (بهار1387).
محمدی ری شهری، محمد، میزان الحکمة، ج2 ، قم، دارالحدیث، 1375.
مظفری، محمد حسین، جهاد ابتدایی از دیدگاه شیعه، پایان نامه کارشناسی ارشد در دانشگاه مفید، 1389.
هیوود، آندرو، درآمدی بر ایدئولوژی های سیاسی، ترجمه محمد رفیعی مهرآبادی، چاپ دوم، تهران، وزارت امور خارجه،1383.
هاپوود، درک، «رشد وگسترش مدرنیته در اسلام و خاورمیانه»، در: اسلام و مدرنیته، تهران، وزارت امورخارجه، 1380.
Resources:
- Azzam, Abdullah, Defence of the Muslim Lands (Ahle Sunnah Wal Jama‘at, nd) ,Chapter۲: Ruling of Fighting in Palestine And Afghanistan, 2008
http: www. relagioscop. com/index. Chapter۲ & 3.
- Bin-laden, Usamah, Audio Types From Bin Laden,december۱۶, in Open Source Center:
http: www. osc. net/ GMP۲۰۰۴۱۲۱۶۰۰۰۲۲۲, Dec. ۱۶, 2004
- Bin-laden, Usamah, "The Destruction of the base", Interview with Usamah Bin-laden, 2013:
www.terrorism.com/terrorism/Binladen/transcripy.htm
- Chandra, Bipan, "Fundamentalism And Communialism", World Focus,No. ۱۸۲- ۱۸۳.
- Fisk, Robert, “Interview With Saudi Dissident Bin Ladin”, Independent (London) , July 10, 1996.
- Lawrence, Bruce, Defenders of God: The Fundamentalist Revolt against the Modern Age, 1989:
http://books.google.com/books/about/Defenders_of_God.html?id=b9UnAAAAYAAJ
- Manson, Henry, Fundamentalism is ancient & modern, 2003:
www.findarticles.com/daedalus/htm
- Roy (a), Olivier, Neo-fundamentalism, 15 July 2002.
- Roy (b), Olivier ,Afghanistan: Two Years After fall Of Taliban, 2002.
- Roy, Olivier ,Terrorism (Interveiw), Monitor. vol. ۱,issue. ۶, (special issue), November ۲۰, 2003.
- Statement From Bin Laden, december۲۷,۲۰۰۴, in Open Source Center:
http: www. osc. net/ FEA۲۰۰۴۱۲۲۷۰۰۰۷۶۲, Dec. ۲۷, 2004
- Ter Haar,Gerrie ( and Busuttil, James),The freedom to do God's Will,2003
- Yousafsai, Rahimullah, "Terror Suspect", an ABC News interview with Usama bin- Laden,December 1998
- Zeidan, David, "The Islamic Fundamentalist Veiw Of Life as a Perennial Battle", Middle East Review of International Affairs, Vol. ۵, No. ۴ (December 2001).
Abstract
One of the most important events in the Islamic world in these two centuries is fundamentalism (and political Islam). What is the role of Shia and Sunni attitude towards this phenomenon? And what are similarities and differences between the two? This paper is to offer exact definitions for related terms such as fundamentalism and neo-fundamentalism, and to compare Shia and Sunni approaches in this regard. The method will be constructivism. It seems that political Islam in Iran is convergent, more or less, with Muslim Brotherhood, and divergent with Sunni Neo-fundamentalism.
Key Words
Shia, Sunni, fundamentalism, neo-fundamentalism, political Islam