فلسفه سياسي شيعي و مناسبات دنياي جديد
فلسفه سياسي شيعي و مناسبات دنياي جديد (روزنامه اعتماد، 22/2/93)
دكتر سيد صادق حقيقت / آيا فلسفه سياسي شيعي وجود دارد؟ تفاوت آن با انديشه سياسي در چيست و چه مختصاتي دارد؟ چه چهرههايي بر اين اساس فيلسوفان سياسي شيعي خوانده ميشوند؟ آيا انديشه سياسي شيعي نياز به احيا دارد؟ دكتر سيد صادق حقيقت، استاد علوم سياسي دانشگاه مفيد قم و نگارنده آثار متعددي در زمينه علوم سياسي به تازگي در موسسه پرسش درسگفتارهايي را پيرامون فلسفه سياسي شيعي آغاز كرده و در آنها ميكوشد ضمن پاسخ به پرسشهاي فوق، مختصات فلسفه سياسي شيعي نزد سه انديشمند مسلمان ايراني يعني فارابي، ملاصدرا و علامه طباطبايي را تشريح كند. ايشان در اين درسگفتارها به تعبير خود از هم روي دو روش متنگرايانه و زمينگرايانه استفاده كرده است. آنچه در ادامه ميآيد، تقريري از درسگفتار نخست ايشان است كه به طور اختصاصي از سوي موسسه پرسش در اختيار گروه انديشه روزنامه اعتماد قرار گرفته است.
تفاوتهاي فلسفه سياسي كلاسيك و مدرن
فلسفه سياسي اعم از فلسفه سياسي غرب يا اسلام به دو قسم كلاسيك و مدرن قابل تقسيم است. اگر اين تفاوت روشن شود، جايگاه فلسفه سياسي شيعي نيز روشن ميشود. نخستين تفاوت فلسفه سياسي قديم از فلسفه سياسي جديد در ايران است كه فلسفه سياسي قديم مبتني بر فلسفه عمومي است، اما فلسفه سياسي جديد مرتبط با فلسفه عمومي است. تفاوت دوم در اين است كه در فلسفه سياسي قديم ارجاع به نظم طبيعت وجود دارد و بين سه سپهر يك مثلث يعني طبيعت، انسان و جامعه تناظر وجود دارد. به همين دليل است كه در انديشههاي سياسي مثل نظريات افلاطون نظريههاي ارگانيكي ميبينيد. اما فلسفه سياسي جديد الزاما با طبيعت مرتبط نيست و ما را به نظم نو ارجاع ميدهد. تفاوت سوم اين است كه در فلسفه سياسي قديم مطابقت نظام با نظم كيهاني وجود دارد. اما در فلسفه سياسي جديد چنين مطابقتي وجود ندارد. تفاوت چهارم در اين است كه در فلسفه سياسي قديم طبيعت اصل است و انسان مثل آن است، نظريه اندامواري در اين شكل معنا پيدا ميكند. اما در فلسفه سياسي جديد اومانيسم يا انسانمحوري يك اصل است. تفاوت پنجم اين است كه ارزشها در فلسفه سياسي قديم آفاقي (objective) و محوريت طبيعت است و در فلسفه سياسي جديد انفسي (subjective) و سوژه محور است. تفاوت ششم اين است كه در فلسفه سياسي قديم جامعه را امر طبيعي ميداند در حالي كه در فلسفه سياسي جديد مثل نظريههاي قرار داد اجتماعي هابز و لاك و مصنوع جامعه مصنوع است. تفاوت آخر كه مهم است اين است كه در فلسفه سياسي قديم محوريت با سعادت و فضيلت است، مثلا در فلسفه سياسي افلاطون يا فارابي سياست معطوف به سعادت و فضيلت است اما در فلسفه سياسي جديد سعادت و فضيلت در حوزه عمومي و مربوط به جامعه نيست و اگر وجود دارد مربوط به شخص است. با اين تفاوتها به خصوص اين آخري ميشود روشن كرد كه فلسفه سياسي فيلسوفان شيعي جديد است يا قديم. ساير تفاوتهاي ميان فلسفه سياسي جديد و قديم به موضوعات اختصاص دارد.
تقسيمبندي فلسفه سياسي مدرن
فلسفه سياسي مدرن مانند فلسفه به دو دسته قارهاي (continental) و تحليلي (analytic) تقسيم ميشود. فلسفه سياسي تحليلي خود به دو قسم زباني و منطقي تقسيم ميشود. اين تقسيمبندي اساسا از آن فلسفه مدرن است. فلسفههاي كه اشاره به بر اروپا دارد، اعم است از فلسفههاي ماركسيستي، نوماركسيستي، تاريخگرايي، نوتاريخگرايي، هرمنوتيكي، پستمدرن و... فلسفههاي تحليلي مربوط قسمت جزيره اروپا يعني انگلستان و به تبع آن امريكاست. البته اين تقسيمبندي در دو دهه اخير به تدريج معنايش را از دست ميدهد و ديوار ميان اين دو فلسفه فرو ميريزد. براي مثال در مباحث روششناسي انگلستان چهرهيي چون كوئنتين اسكينر را ميبينيم كه مهمترين چهره مكتب كمبريج است و اگر چه از كمبريج انتظار فلسفه تحليلي ميرود، نحله اسكينر و شاگردانش رويكرد هرمنوتيكي دارد و از مزاياي هر دو رويكرد تحليلي و قارهيي بهره ميبرد. يعني در حالي كه رويكرد تحليلي متنگراست و رويكرد قارهيي زمينهگراست، اما روش اسكينر و مكتب كمبريج بين اين دو تعامل برقرار كرده است. پل ريكور نيز از اين جهت اهميت دارد كه ميان اين دو رويكرد پل زده است. در بحث فعلي فلسفه سياسي شيعي به معناي فلسفه سياسي كلاسيك است، يعني فلسفه سياسياي كه مبتني بر سعادت و فضيلت است و بنابراين مرزي ميان فلسفه سياسي كلاسيك و مدرن پديد ميآيد.
نسبت فلسفه سياسي و انديشه سياسي
منظور از نسبت ميان دو مفهوم، يكي از نسب اربعه يعني تساوي، عام و خاص مطلق، عام و خاص من وجه و تباين است. براي يافتن نسبت انديشه سياسي و فلسفه سياسي از سه تعريف از انديشه سياسي بهره ميگيريم. اين سه تعريف مثل سه دايره در درون هم هستند. نخست انديشه سياسي عام است كه عبارت است از هر گونه تفكر راجع به سياست. دوم انديشه سياسي خاص است كه به معناي انديشيدن به شكل حرفهيي راجع به سياست است. اين مفهوم عام انديشه سياسي دربرگيرنده فقه سياسي، سياستنامه، فلسفه سياسي و... است. سوم انديشه سياسي به معناي خاصالخاص است و از تعريف پيشين منتج ميشود. وقتي تفكر حرفهيي راجع به سياست بديع و نظاممند باشد، انديشه سياسي به معناي خاصالخاص است. با اين تقسيمبندي ميتوان گفت انديشه سياسي اعم از فلسفه سياسي است و نسبت آن دو عام و خاصل مطلق است.
معناي فلسفه سياسي شيعي
هر دين و مذهبي سه اصطلاح دارد. دين يك يا مذهب يك عبارت است از مجموعه نصوص يا متون مقدس اين دين. در شيعه متون و نصوص مقدس، قرآن و سنت (اعم از سنت پيامبر (ص) و معصومين(ع)) است. در ميان اهل سنت مذهب يك قرآن و سنت پيامبر (ص) است كه مفسر سنت پيامبر (ص) عمل صحابه است، در حالي كه در شيعه مفسر سنت پيامبر(ص) عمل معصومين است. دين يا مذهب دو مجموعه قرائتهايي است كه در آن مذهب نسبت به مذهب يك وجود دارد، يعني قرائتهاي فقها، متكلمين، فلاسفه و انديشمندان كه درجه تقدسش نسبت به مذهب يك كمتر است. دين يا مذهب سه مجموع عملكرد حاميان يك مذهب يا دين در طول تاريخ است. بحث فعلي در فلسفه سياسي شيعه در حوزه مذهب شيعه به معناي مذهب دو است. آيا امكان اتصاف فلسفه سياسي به قيد شيعي وجود دارد؟ ممكن است منظور از فلسفه سياسي شيعي، فلسفه سياسي در جوامع شيعي باشد، با اين پاسخ به راحتي ميتوان گفت كه انديشمنداني چون فارابي فلسفه سياسي داشتهاند. پاسخ اساسيتر اين است كه ميپذيريم كه فلسفه به دليل ابتنا بر ادله عقلي، متصف به صفتهايي چون شيعي يا سني يا غربي يا شرقي نميشود، اما اگر فيلسوف مفروضاتي را از جايي ديگر بگيرد يا به اهدافي خاص نظر داشته باشد، در اين صورت ميتوان فلسفه سياسي او را متصف به صفتهايي خاص كرد. بر اين اساس ميتوان از فلسفه سياسي شيعي سخن راند، اما در متن فلسفه سياسي بايد استدلال حاكم باشد. مثال بارز فيلسوف سياسي شيعي فارابي است، زيرا در كل رسالههاي 50 گانه او يك آيه و هيچ روايت ديده ميشود، آن يك آيه هم براي استدلال نيست بلكه به عنوان شاهد آورده است.
جايگاه فلسفه سياسي در ميان دانشهاي اسلامي
در انديشه سياسي اسلامي سهگانهيي توسط اروين روزنتال تعريف شد كه بعد از او ادامه پيدا كرد: فلسفه سياسي، فقه سياسي (شريعتنامه) و سياستنامه. تفاوت فقه سياسي و شريعتنامه در محتوا نيست و فقط شريعتنامه را بيشتر اهل سنت به كار ميبرند و فقه سياسي را شيعه. منطق اين تقسيم اين است كه اگر انديشيدن سياسي مبتني بر عقل باشد، نتيجه فلسفه سياسي است، اگر مبتني بر نقل باشد، نتيجه فقه سياسي است و اگر براي تحكيم قدرت و اندرز و نصيحت و ارتقاي قدرت حاكمان دريك جامعه باشد، نتيجه سياستنامه است. فلسفه سياسي و فقه سياسي دو ديسيپلين يا رشته علمي اصلي هستند، در حالي كه سياستنامه يك رشته علمي تبعي است زيرا براي تحكيم قدرت نوشته ميشود و مثل آن دو روش خاصي ندارد. يعني اگر پنج روش عقل، نقل تاريخي، نقل ديني، شهود و تجربه در انديشه سياسي حاكم باشد، سياستنامه از هر يك از اينها ميتواند استفاده كند. در كنار اين سه گانه فرعي گرايشهاي فرعيتري مثل كلام سياسي (political theology) وجود دارد. يا براي مثال به نظر برخي ابن خلدون در حوزه جامعهشناسي و به نظر ما در حوزه فلسفه اجتماعي قرار ميگيرد، يعني به دنبال يافتن علل زوال تمدنهاست. اما تفاوت كلام سياسي با فلسفه سياسي در اين است كه اولا كلام مقيد به اثبات گزارههاي وحياني است، ثانيا فلسفه تك روشي (روش عقلي) است، در حالي كه كلام چند روشي است. بنابراين يكي از ديسيپلينهاي سياسي شيعي، فلسفه سياسي شيعي است.
هم روي فلسفه سياسي و فقه سياسي
در معرفتشناسي اصطلاح confluence يا «همروي» زماني به كار ميرود كه دو جريان وقتي با هم تعامل پيدا ميكنند و به يك جا ختم ميشوند. به عقيده من بسياري از متفكران اسلامي و شيعي نسبت نقل و عقل را چنين ديدهاند. هم روي البته سطوحي دارد. يك سطح آن معرفتشناسانه است. يك لايه از «همروي»، هم روي فلسفه سياسي و فقه سياسي است. يعني معتقدم كه بين فلسفه سياسي و فقه سياسي تعامل وجود دارد و نهايتا به يك جا ميرسند. نوآوري اين ديدگاه اولا مرزبندي با سكولارهاي اسلامي است. در يك تعبير كلي هر كس به اعتبار فقه سياسي قايل باشد، سكولار نيست و هر كس سكولار باشد، فقه سياسي را معتبر نميداند. اگر كسي به هم روي اين دو قايل باشد، انديشه سياسياش سكولار نيست؛ ثانيا فلسفه سياسي و فقه سياسي در برخي جاها نسبت به يكديگر تقدم و تاخر دارند. براي فهم تفاوت ميان نظريههاي همروي با رويكرد همروي بايد يك تفاوت مهم ميان نظريه و رويكرد قايل شد. نظريه به فرد منتسب شده است، در حالي كه رويكرد كلي است. از نظر من فلسفه سياسي و فقه سياسي با يكديگر همروي دارند. نخستين كسي كه در بين فلاسفه سياسي در رويكرد همروي قرار ميگيرد، فارابي است، زيرا هم از فلسفه سياسي و هم از فقه سياسي صحبت كرده است و اين دو را با يكديگر خلط نكرده است. به همين دليل معتقدم مهمترين فيلسوف سياسي ما فارابي است.
بحثي درباره زوال انديشه سياسي در ايران
دكتر جواد طباطبايي در كتاب زوال انديشه سياسي معتقد است كه يك دوره طلايي انديشه سياسي وجود داشته كه قرن چهارم يا عصر فارابي است، اما بعد از فارابي زوال آغاز ميشود زيرا فلسفه سياسي و عقل به عنوان يك منبع اصالت خودش را از دست ميدهد و انديشه سياسي به حاشيه بدل ميشود و تا به امروز اين زوال ادامه دارد. در دوران صفويه فلسفه اسلامي نزد بزرگان مكتب اصفهان همچون ميرداماد و ملاصدرا حركتي كرد، اما اين حركت در چهار قرن پيش مثل حركت موجود ذبح شده پيش از مرگ بود و ما توان پرسشگريمان را از دست داديم و به وضعيتي داخل شديم كه امكان خروج از آن را نداريم. اين نظريه متضمن اين بحث است كه فلسفه سياسي در حال محو شدن است، زيرا در طول تاريخ استقلال خودش را از دست داده است و ايشان معتقد است كه اصلا ملاصدرا فلسفه سياسي ندارد. در برابر اين نظريه برخي از ركود انديشه سياسي سخن گفتهاند، يعني معتقدند كه امكان پرسشگري از دست نرفته و ميشود از آن خارج شد. به نظر من زوال از ابنسينا از آغاز نشد، بلكه از فارابي آغاز شد. يعني نسبتي كه فارابي ميان فلسفه سياسي و فقه سياسي ايجاد كرد، راه را براي فربه شدن فقه سياسي باز كرد. اما اينكه امروز در وضعيت مساعدي از حيث فلسفه سياسي قرار داريم يا خير؟ به نظر من خير. نشانه آن نيز اين است كه فيلسوف سياسي شيعي بيش از تعداد انگشتان يك دست نداريد، يعني به غير از فارابي و ملاصدرا و علامه طباطبايي و دكتر مهدي حائري يزدي فيلسوف سياسي به معناي دقيق كلمه نداريم. ضمن آنكه راجع به ملاصدرا و علامه طباطبايي بايد تبصرههايي زد. به همين خاطر است كه معتقدم فلسفه سياسي شيعه نياز به احيا دارد. فلسفه سياسي شيعي همچون فلسفه كلاسيك اسلامي سه شكل دارد: فلاسفه سياسي شيعي مشاء كه تابعان ارسطو هستند، همچون فارابي و ابنسينا، فلاسفه سياسي اشراق هم چون سهروردي روش اشراقي دارند. در مورد اينكه فلسفه سياسي متعاليه داريم يا خير، البته به اعتقاد من وجود دارد، اما بايد راجع به آن صحبت كرد.