قدرت در نیچه و فوکو
راهنما |
مشاور |
دانشجو |
دانشگاه |
تاریخ دفاع |
بستانی |
میرموسوی |
پزشکیان |
مفید |
91/7/8 |
چکیده:
از ابتدای ظهور تجدد همواره کسانی از موضع سنت با مدرنیته درآویختهاند، اما در انتهای قرن نوزدهم، نقد تجدد از موضع جدیدی آغاز شد که در نهایت به اعلام "پایان تجدد" در قرن بیستم انجامید. مارکس، نیچه و فروید که پل ریکور آنها را پیامبران بدگمانی مینامد از بنیانگذاران نقد تجدد در قرن نوزدهم هستند. در این بین، نیچه کسی بود که مدرنیته را به نحوی بسیار گستردهتر، مخربتر و ریشهایتر از فروید و مارکس نقد کرد. او با اعلام مرگ خدا، از بین رفتن بنیانهای غایی و ارزشهایی که به زندگی انسان معنا میبخشید را نتیجه گرفت. نیچه سعی کرد با ابداع یک روش تحلیل نامانگارانه و تاریخی با عنوان "تبارشناسی" و با ارائه تفسیری هستی شناختی از قدرت، بنیانهای مدرنیته را نفی و مبانی جدیدی را تثبیت کند. در واقع نقد نیچه از تجدد مبتنی بر تبارشناسی و رویکرد هستی شناختی او به قدرت است. او با استفاده از رویکرد تبارشناسانهاش نشان داد که در پس معناها ارزش ذاتی و مستقلی وجود ندارد و نتیجه گرفت که تمام ارزشها و ساختارهای معنا بخش، اموری تاریخی و برساختهای قدرت و روابط قدرت هستند. به عبارت دیگر، تبارشناسی آشکار کرد که تنها واقعیت موجود، صیرورت مداوم قدرت است. بیشک تبارشناسی نیچه و رویکرد هستی شناسانه او به قدرت، تاثیر قابل توجهی در سرتاسر علوم انسانی و فلسفه قارهای داشت، اما در این بین، میشل فوکو برجستهترین چهرهای بود که تبارشناسی نیچهای را دنبال کرد. اگر نیچه تبارشناسی را برای نقاب افکنی از نزاع قدرت پنهان در پس ارزشها و اخلاقیات مسیحی به کار میبرد، فوکو این رویکرد تاریخی و نام انگارانه را اقتباس کرد و در بررسی جامعه و نظام دانایی عصر خودش یعنی علوم انسانی به کار گرفت و نشان داد که قدرت مدرن به چه شیوههایی خودش را پنهان میکند و از طریق برساختن هویت ما، چگونه ما را به انقیاد میکشد. این دو فیلسوف قارهای به دلیل داشتن نگاهی فلسفی اما متفاوت به مساله قدرت به عنوان مهمترین مفهوم درعلم سیاست از اهمیت ویژهای در حوزه اندیشه سیاسی برخوردار هستند. نیچه و فوکو بر این باورند که در اندیشه مدرن، قدرت به دولت مدرن منحصر شده و در نهایت با نگرشی که توجیهگر قدرت سیاسی است به مقوله قدرت پرداخته می شود. اما نیچه و فوکو به گونهای به پرسش قدرت میپردازند که بیانگر نقد بنیادین آنها از وجوه مختلف قدرت در دنیای مدرن است. از همین رو ما در این تحقیق به دنبال نشان دادن ربط و نسبت بین میان برداشت نیچه و فوکو از قدرت هستیم. در واقع ما بر آنیم تا نشان دهیم که نگرش فوکو به قدرت متاثر از فهم وجودشناسانه نیچه از قدرت، یعنی فهم حیات به عنوان اراده معطوف به قدرت بوده است. واضح است که نگاه وجودشناسانه و متفاوت این دو به مساله قدرت تحول مهمی در حوزه اندیشه و به ویژه اندیشه سیاسی به شمار میآید.