مصاحبه ها و یادداشتها

معضلات و مشکلات علوم انساني در ايران

مهمترين معضلات علوم انساني عبارتند از: کيفيت اسلامي سازي و بومي سازي علوم، آشفتگي روش و مفاهيم، مشخص نبودن اولويتها، توسعه ناکافي نهادهاي مدني، ابهام وحدت حوزه و دانشگاه، ارتباط ناقص مراکز علوم انساني با دستگاه هاي اجرايي و خودسانسوري علمي

قبل از هر چیز، ذکر این نکته لازم است که بررسی معضلات علوم انسانی در ایران به معنای نادیده انگاشتن کارهای انجام شده و  وجود نقاط مثبت در این زمینه نیست. هیچ دولت و نهادی از دستاوردهای علوم انسانی بی­نیاز نیست؛ اما ممکن است این توهم به وجود آید که بدون تکیه زدن بر دستاوردهای علوم انسانی و تخصص متخصصان این حوزه می­توان کشور را اداره کرد. در حالی که مهم­ترین عنصر تمدن­ساز علوم انسانی است، گاه دولت­ها به دلیل درگیر شدن در مسائل روزمره یا به دلایل دیگر از نقش این علوم غفلت می­کنند و به مسائل معیشتی و زودگذر ایشان عطف نظر می­نمایند. در ایران، بر خلاف کشورهای جهان اول، علوم انسانی دانشی دست دوم تلقی می­شود. تصمیم­های کلان حکومتی به شکلی بوده که مهندسی و پزشکی را در صدر، و علوم انسانی را در ذیل نشانده است. تا حد زیادی این مسئله به میزان درآمد در این رشته­ها بستگی دارد. این مسئله به دارالفنون برمی­گردد که دانشجویان با استعداد را نخست در پزشکی و بعد مهندسی پذیرش می­کردند؛ و در رتبه آخر، به علوم انسانی توجه می­شد. از طرف دیگر، به آموزش بهایی بیش از پژوهش داده می­شود. علوم انسانی - بر خلاف علوم تجربی -  به خودی خود معیارهای نامشخصی دارد. هرچند بسیاری از تعاریف، روش­ها و سنجش­ها در این حوزه با ابهام روبرو هستند، اما این امر مانع از این نمی­شود که در حد مقدور آن­ها را تحدید کرد.

 گفتمان حاکم بر ایران اسلامی را می­توان گفتمان «اسلام سیاسی» نامید. اسلام سیاسی را می­توان به ضرورت تشکیل حکومت بر اساس شریعت تعریف کرد. این ايدئولوژي سياسي با قرائتي تماماً سياسي از اسلام ايجاد حکومت اسلامي را در صدر خواسته هاي خود قرار داده است. اين خواسته در دهه 20 شمسي در ايران و تقريباً در همين زمان در برخي ديگر از کشورهاي اسلامي مطرح شد. اسلام سياسي در ايران در چالشي سخت و طولاني ایدئولوژی­هاي رقيب را پشت سر گذاشت؛ و با به زير کشيدن سلطنت پهلوي قدرت و حکومت را در اختيار گرفت. در هر گفتمان، و از جمله در گفتمان اسلام سیاسی، دانش با قدرت مویرگی و شبکه­ای عجین است؛ و بنابراین، ارتباطی بیش از تعامل دارد. گفتمان­ها حقایق خاص خود را تولید، و فاعل شناسا (سوژه) را مقهور ساختار می­کنند. علوم انسانی در ایران بدون سلطه اسلام سیاسی قابل فهم و تحلیل نیست. این گفتمان در پیوند با دانش خاصی تولید شده؛ و دانش خاص خود را بازتولید می­کند. با توجه به این مقدمه، می­توان به مهم­ترین مشکلات علوم انسانی در ایران پرداخت.

مسئله اول که به گفتمان اسلام سیاسی نیز مربوط می­شود، مبحث اسلامی سازی و بومی سازی است. هرچند علم به بشریت تعلق دارد؛ و مرز و بوم نمی­شناسد، اما دانشی که در تمدن غربی به وجود آمد رنگ و بوی فرهنگ خاص خود، و گاه با شائبه استعماری، را دارد. از این­جاست که بنیادگرایی اساساً تجددستیز است؛ و اسلام سیاسی هم روی خوشی به آن نشان نمی­دهد. البته بحث فناوری (همانند مباحث مهندسی و اتمی) استثناست. انقلاب ایران که در تقابل با تجدد غربی شکل گرفت و میشل فوکو را به این اشتباه انداخت که وجوه مشترکی با پسامدرنیسم دارد، در واقع به سنت­های ماقبل مدرن رجوع کرد. اندیشمندان زیادی بر ضرورت ایجاد هم­نهاد بین سنت و تجدد تأکید کرده­اند، هرچند کمتر به نتایج روشنی در این باب اشاره نموده­اند. مفروض ایشان این نکته مهم و زیربنایی است که نه یکسره می­توان از سنت و دین دست شست، و نه می­توان نسبت به دستاوردهای دانش جدید بی­توجه بود. دانشگاه­ها در رشته­های مختلف علوم پایه، مهندسی، پزشکی و علوم انسانی تا اندازه زیادی وام­دار تمدن غرب هستند. پس، اگر بناست دانشگاه و این رشته­ها را داشته باشیم، نمی­توانیم بین خود و دنیای متجدد دیواری بکشیم تا از خطرات احتمالی آن مصون بمانیم. یکی از علل عدم وجود دانشگاه­های ایران در چند صد دانشگاه برتر دنیا، می­تواند ارتباط ناقص با دنیای بیرون و نداشتن پژوهش­های استاندارد (و یا منعکس نشدن آن­ها در سطح جهانی) باشد. فاصله گرفتن از تجدد، تکیه بر سنت­های پیشین، احساس استغنای از آن و قائل شدن به مرز بین خود و دیگری سبب شد اختلاف یا عدم اشتراک زبانی با دنیای متجدد روز به روز بیشتر شود.

با توجه به ضرورتی که در مسئله فوق احساس می­شد، جمهوری اسلامی به سمت و سوی بومی­سازی و اسلامی سازی رفته است. مقصود از «بومی سازی» در این­جا عبارت است از انطباق علوم مربوط به دنیای متجدد با شرایط خاص ایران اسلامی. مفروضات بومی­سازی چند نکته است: این که علم منتزع و بریده شده از شرایط خاص اجتماعی و فرهنگی ممکن یا نافع نیست؛ و این که امکان تطبیق دانش بر شرایط خاص وجود دارد. البته همه سخن در شیوه بومی­سازی و ابعاد آن است. ولی آیا علوم تجربی هم بومی می­شوند؟ علوم انسانی چگونه و در چه ابعادی (در پیش­فرض­ها، در روش یا در غایات) ممکن است تغییر کند؟ در ایران اسلامی، اسلامی سازی شکل خاص بومی­سازی تلقی می­شود. اسلامی سازی که در زبان انگلیسی از آن به Islamization و در زبان عربی از آن به «اسلمة العلوم» تعبیر می­شود، نهضت علمی بود که در دهه 1980 بالاخص در ایران، مالزی و در بین برخی مسلمانان امریکا رواج گرفت؛ و سعی داشت علوم غیراسلامی را به شکلی اسلامی سازد. اسلامی سازی مبتنی بر قرائتی حداکثری از دین است؛ به این معنا که هر آن­چه در دانش امروزین یافت می­شود در دین نیز از آن سخن به میان آمده؛ و بنابراین، می­تواند اسلامی شود. قرائت حداکثری در دین دارای مراتب (و مقول به تشکیک) است. پس برخی تنها معتقد به اسلامی سازی علوم انسانی­اند؛ در حالی که برخی دیگر از اسلامی کردن تمامی علوم، حتی علوم پایه همانند شیمی و فیزیک، سخن می­گویند. نکته بسیار مهم در این بین آن است که اسلامی سازی یکی از حیاتی­ترین ارکان اسلام سیاسی محسوب می­شود؛ به شکلی که نمی­توان اسلام سیاسی را بدون این فرض تصور نمود. نظریه­پردازان اسلام سیاسی که از دین تعبیری حداکثری دارند و با تجدد میانه خوبی ندارند، این فرض را از قبل پذیرفته­اند که اسلام در زمینه­های فوق استغنا دارد. علیرغم وارد شدن دروس اسلامی در دانشگاه­ها (در قالب دروس عمومی و حتی دروس تخصصی)، هنوز این ابهام هنوز وجود دارد که در چه حوزه­ای و چگونه علوم و دانش­ها می­توانند اسلامی شوند.

مسئله دیگر، آشفتگی روش و مفاهیم در علوم انسانی، به خصوص در ایران، است. جامعه علمی ما در بعد روش­شناسی و روش تحقیق رنج می­برد. ابهامات موجود در فلسفه علم و روش هاى علوم انسانی و علوم اجتماعى باعث نوعى آشفتگى در شاخه­های علوم شده است. اين آشفتگى وقتى به كشورهاى جهان سوم (و در اين­ جا كشورهاى اسلامى و به خصوص ايران) مى­رسد، به «بحران روش­شناسى» تبديل مى­شود. شناخت روش­ها در هر علمى امرى بايسته به نظر مى­رسد. برخى دانشمندان تمايز علوم را به روش دانسته­اند. به اعتقاد ايشان، تمايز علوم به موضوع يا غايت آن­ها نيست. به هر حال، روش در هر علم و مكتب و نظريه­اى نقش كليدى دارد. حتى مى­توان گفت بحث روش در مكاتب فلسفى و مكاتب فلسفه علم نيز محور ديگر مباحث مى­باشد. اولاً هر علم يا انديشه­اى خواه ناخواه، چه به آن تصریح شود یا نشود، روشى دارد؛ و ثانیاً هر روشى از محدوديت­ها و كارآمدى­هايى برخوردار است. اگر روش­هاى علوم انسانى از روش­هاى علوم تجربى متمايز باشند، باز اين معضل وجود دارد كه روش­هاى علوم انسانى و روش هاى علوم اجتماعى ناپالوده و تا اندازه­ای متداخل و مبهم هستند.

تفكر سياسى در ايران زمين، به شکل خاص، دچار آفات روش­شناسانه شده است. به تعبيرى مى­توان اين آسيب­ها را به چند دسته تقسيم نمود: اصل تخيلى بودن تفكر، اصل سليقه­اى بودن تفكر، اصل ضعف در دستيابى به اجماع نظر، اصل ضعف در برخورد با ابهام، اصل ضعف در توجه به زمان، اصل ضعف در مواجهه فكرى و اصل ضعف در انتخاب ميان كنترل انديشه و مديريت انديشه.

مقصود از «آشفتگي» در اين­جا در هم آميختن مفاهيم تا آن حد است كه درك معاني را در بسياري مواضع مشكل مي‎نمايد. یکی از مسائلی كه باعث نوعي ابهام در واژگان (علوم سياسي) مي‎شود، عدم توجه به پيشينه تاريخي آنهاست. برخي مفاهيم و اصطلاحات در مقاطع مختلف تاريخي دچار تفسيرها و تعبيرهاي متفاوت و متنوعي‎ شده‎اند. شايد بتوان گفت مهم‎ترين منشأ بحران مفاهيم علوم انسانی در ايران معاصر رويارويي سنت (و دين) با تجدد بوده است. سنت و تجدد از دو جنس هستند؛ و از دو دستگاه مفهومي متمايز برخوردارند. برخي از علل آشفتگی مفاهيم علوم انسانی در ايران عبارتند از: فقر منابع اصلي، معضل ترجمه، كاركرد ناقص مراجع ذيصلاح و معضلی به نام « جعل اصطلاح». وقتي منابع به زبان فارسي يافت نشود، به ناچارمجامع علمي به سمت ترجمه روي مي‎آورند. بخشي از مشكلات ترجمه واژگان زبان مبدأ به زبان مقصد، از محدوديت‎هاي زبان ناشي مي‎شود. اگر در زبان مقصد تعدد واژگان در حد كافي موجود نباشد، چه بسا چند واژه مختلف زبان مبدأ در مقابل يك واژه زبان مقصد قرار گيرند. به شكل مشخص فرهنگستان زبان و ادب فارسي و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي در كاربرد صحيح واژگان در جامعه ما مسئوليت مستقيم دارند. اگر نخبگان جامعه ما توسط دو نهاد فوق گرد هم آيند و فرهنگ‎ها و دانشنامه‎هاي معتبري در راستاي جلوگيري از آشفتگي مفاهيم در علوم مختلف تنظيم نمايند، اميد آن مي‎رود كه محافل دانشگاهي و علمي كشور به آنها اقتدا كنند و جامعه علمي ما را از وضع كنوني برهانند.

مسئله دیگر این است که کارگزاران فرهنگی و علوم انسانی باید به این سؤال پاسخ دهند که اولویت با سیاست است، یا فرهنگ و یا اقتصاد. بر اساس نظریه پسامدرن لاکلا و موف، اولویت با سیاست است، نه با فرهنگ و اقتصاد. به بیان دیگر، تأثیری که سیاست بر دیگر حوزه­ها دارد به مراتب بیشتر از تأثیری است که حوزه­های دیگر بر آن دارند. در ایران، اما، سیاسی شدن به معنای دیگری نیز وجود دارد: همه چیز بیش از حد سیاسی شده است. علوم انسانی و فرهنگ و اقتصاد هم سیاسی شده­اند؛ و با مسائل جناحی گره خورده­اند. آن­چه به مسئله فوق شدت می­بخشد، عدم وجود راهبرد جامع برای علوم انسانی است. هر نظام باید دارای برنامه بلندمدت راهبردی باشد. به نظر می­رسد در سند چشم­انداز بیست ساله، جایگاه علوم انسانی چندان مشخص نیست؛ و بنابراین نمی­دانیم در برنامه میان مدت و کوتاه مدت باید به چه اهداف مشخصی دست یابیم. داشتن برنامه برای علوم انسانی ضرورتاً به معنای هدایت دولتی و حکومتی دانش نیست. 

توسعه ناکافی نهادهای مدنی علمی مسئله دیگر علوم انسانی در کشور ما تلقی می­شود. نهادهای مدنی واسط دولت و مردم هستند؛ و چون در اعمال قدرت دولت بر مردم به مثابه فیلتر عمل می­کنند؛ در تلطیف و دموکراتیک کردن قدرت نقشی به سزا دارند. بنابراین، هر چه نهادهای مدنی توسعه بیشتری پیدا کنند، آن جامعه باثبات­تر ارزیابی می­شود. علوم انسانی نیازمند نهادهای مدنی خاص خود است. هرچند نهادهای مدنی، طبق تعریف، مشروعیت خود را از دولت اخذ نمی­کنند، اما انتظار می­رود دولت­ها نیز به نوبه خود مانعی در سر را ه توسعه این نهادها ایجاد ننمایند. رشد انجمن­های علمی در سراسر کشور در سال­های اخیر را باید به فال نیک گرفت؛ و به استقبال کارآمدی هر چه بیشتر آن­ها در زمینه­های مختلف بود. 

از نظر اجرایی در ایران اسلامی، ابهام وحدت دو نهاد حوزه و دانشگاه بر معضلات فوق افزوده است. توسعه علوم انسانی در کشور ما به وحدت دو نهاد حوزه و دانشگاه گره خورده است؛ و چون تاکنون تعریفی مشخص از «وحدت» حوزه و دانشگاه به دست داده نشده (و یا لااقل تعریفی اجماعی و مشخص توسط مسئولان نظام اتخاذ نشده)، توسعه علوم انسانی نیز در هاله­ای از ابهام فرو رفته است. به درستی معلوم نیست که هر یک از این دو نهاد چه وظیفه­ای بر عهده دارند؛ و چگونه در تعامل به هم می­بایست علوم انسانی را با توجه به آموزه­های دینی توسعه دهند. علوم انسانی در این زمان، بیش از هر زمان دیگر، نیاز به «تولید» دارد. اما حوزه و دانشگاه برای چه کسانی می­نویسند؟ علم تا وقتی که زبان عالمان به خودشان محدود شود، فراگیر نمی­شود و آثار اجتماعی نخواهد داشت. برعکس، اگر دانش وقتی به سطح مردم عادی می­رسد باز قابل فهم باشد از حد مسائل نظری خارج می­شود و به مرحله عمل می­رسد. معروف است که در ایران حدود دو هزار نفر برای هم می­نویسند؛ و تنها خود خواننده آثار خویشند؛ البته اگر آثار یکدیگر را بخوانند! زیاد شدن فاصله نخبگان با توده مردم خطر عوام­گرایی و حاکمیت پوپولیسم را به همراه دارد.

مسئله اجرایی دیگر، ارتباط ناقص مراکز علوم انسانی با دستگاه­های اجرایی است. بین پیشرفته بودن یک کشور و درجه همکاری اندیشمندان علوم انسانی با حکومت کنندگان ارتباط مستقیم وجود دارد. بدون علت نیست که نطق­های رؤسای جمهور کشورهای پیشرفته توسط چند صد اندیشمند علوم انسانی و علوم اجتماعی کنترل می­شود. در حالی که انتظار می­رود فارغ­التحصیلان علوم سیاسی در دستگاه دیپلماسی و نهادهای مربوطه مشغول به کار شوند، رشته بسیاری از شاغلان این گونه دستگاه­ها با نوع کاری که انجام می­دهند همخوان نیست. پذیرش دانشجو در رشته­های مختلف بر اساس نیاز یا بر اساس به کارگیری فارغ­التحصیلان در نهادهای مربوطه انجام نمی­شود. در جهان سوم، و در کشور ما، علوم انسانی به مسائل سیاسی و استبدادستیزی و استعمارستیزی پیوند خورد؛ و بیش از آن که در صدد انباشت دانش و همگرایی در راستای منافع ملی و یاری دادن به دولتمردان باشد، به ضدیت با استبداد (در محیط داخل) و استعمار (در محیط خارج) پرداخت. مسئله مهم آن است که این پردازش در بین دیگر ایدئولوژی­ها، رنگ ایدئولوژیک به خود گرفت؛ و از تحلیل واقع­گرایانه دور افتاد. طبق آمار رسمی، سالانه بین 150 تا 180 هزار نخبه از کشور خارج می­شوند. هرچند در ظاهر به نظر می­رسد که مسئله فرار نخبگان تنها معلول عوامل بالاست، ولی بر آن­ها نیز تأثیر می­گذارد. یکی از وظایف نظام حکومتی این است که علل فرار مغزها و کیفیت تعامل با نخبگان داخل و خارج را پیدا کند؛ و راهکارهایی متناسب با آن بیاندیشد.

آن­چه به مسئله فوق به شکل خاص مربوط می­شود، خودسانسوری در ارائه مطالب علمی است. چه بسا در جامعه­ای سانسور در تحقیق و تدریس و انتشار آثار علمی وجود نداشته باشد، اما فضای مسلط این توهم را ایجاد کند که نمی­توان آزادانه تحقیق کرد و نتایج آثار خود را منتشر نمود. به هر حال، شرط توسعه علم – بالاخص علوم انسانی – وجود فضایی دموکراتیک است. علوم انسانی در شرایط غیردموکراتیک نتایجی به بار می­آورد که بالضروره با گفتمان حاکم همخوان باشد. گاه عافیت­طلبی نیز به این مسئله دامن می­زند؛ و افراد سودجو و دو شخصیتی علم را به مسیری هدایت می­کنند که خود باور ندارند. در برخی نظام­ها، به لحاظ روانشناختی، حتی اندیشمندان ممکن است دچار دوپارگی شخصیتی شوند. به این ترتیب، دانشجویان نیز ممکن است در تحقیقات و رساله­های خود به سمت موضوعاتی بروند که دردسر ایجاد نکند!

در مجموع، انتظاری که از نظام آموزشی می­رود این است که تسهیلاتی برای مشخص کردن عیار علوم انسانی، بیش از دیگر دانش­ها، تمهید نماید. به طور مثال، معیارها از یک دانشگاه به دانشگاه دیگر تفاوت می­کند. معمولاً پایان­نامه­های علوم انسانی از ضوابط خاصی پیروی نمی­کند؛ و بعضاً به گردآوری و رونویسی دیگر آثار محدود می­شوند. با کمال تأسف، «فروش پایان­نامه» پدیده­ای است که اخیراً به شکل جدی با آن روبرو شده­ایم. ترویج دانشهای بینارشته­ای اولویت دیگر ایران اسلامی است. یک از تفاوت­های دانش در جهان اول و جهان سوم این است که دانشگاه­های کشورهای دسته نخست بر مطالعات بینارشته­ای تأکید دارد؛ و چون ماهیت علم را بیناذهنی تلقی می­کنند بر کارهای گروهی تمرکز می­نمایند. امروزه علوم مختلف نمی­توانند ارتباط خود با دیگر علوم را نادیده بگیرند؛ چرا که مرزها تا اندازه زیادی در هم شکسته شده است. به طور مثال، سیاست با اقتصاد سیاسی، حقوق سیاسی، جامعه­شناسی سیاسی و فلسفه سیاسی پیوند وثیقی دارد. حوزه­های دانش در ایران به مثابه جزیره­های جدا از هم رشد می­کنند. از نظر روانشناختی، کار مشترک روحیه همکاری، نقد عالمانه و سعه صدر می­طلبد. بعضاً «حجاب هم­عصر بودن» سبب می­شود نتوانیم بزرگان معاصر خود را بیابیم و با ایشان تعامل علمی کنیم. مسئله پایانی، تأمین شغلی رشته­های علوم انسانی است. این مسئله در ایران همیشه مطرح بوده که رشته­های علوم انسانی تأمین شغلی ندارند. اصل این مشکل که در اصل به نظام اجتماعی و فرهنگی برمی­گردد، دانش­پژوهان را مجبور کرده در انتخاب خود به بحران شغلی نیز توجه داشته باشند.

2851 مرتبه بازدید
در حال ارسال...