چهار معناي اصلاحطلبي
آسمان شماره ۴۰، 2 دی 1391
مهدي بازرگاني:
سید صادق حقیقت، استاد دانشگاه و نظریهپرداز اندیشه سیاسی اسلام است. از دکتر حقیقت تاکنون، هجده کتاب در حوزه اندیشه سیاسی اسلام منتشر شده است که برخی از عناوین کتابهای ایشان «مبانی اندیشه سیاسی اسلام»، «رهیافت و روش در علوم سیاسی»، «مسالهشناسی مطالعات سیاسی»، «مبانی نظری حقوق بشر از دیدگاه اسلام و دیگر مکاتب»، «سیاست در اسلام»، «روششناسی علوم سیاسی» و «توزیع قدرت در اندیشه سیاسی شیعه» بوده است. با او درباره مفاهیم اصلاحطلبی و اصولگرایی و نسبت تاریخیشان با دوگانه مشروطه- مشروعه گفتوگو کردیم. سوال اصلی این بود که این سرگشتگی نظری و ابهامات مفهومی در جریانات سیاسی ما از کجا ریشه میگیرد؟ نقدها و نظرات دکتر حقیقت را درباره این موضوع مناقشهبرانگیز در ادامه بخوانید:
س: برخی با این باورند که جریان های اصلاح طلبی و اصولگرایی که ما در دو دهه اخیر شاهد عمق یافتن آن هستیم، امتداد همان شکاف مشروطه خواهی- مشروعه خواهی در دوران مشروطه است. شما با این نظر موافقید؟
ج: دوگانه مشروطه- مشروعه که در دوره مشروطه شکل گرفت، از اهمیت خاصی برخوردار است؛ چرا که به هنگام رویارویی اندیشه سیاسی ایران با تجدد دو گرایش اساسی بوجود آمد. یکی این بود که مفاهیم متجددانه باید قبول شوند، حال خواه توجیه شرعی شوند و خواه توجیه عرفی و برون دینی. و یک گرایش دیگر در برابر این، رویکردی بود که به مشروعه خواهی تعبیر می شد و بر اساس آن مفاهیم مدرن قابل توجیه از طرف فرهنگ و دین ما نبودند. این دوگانه در طول تاریخ در سده اخیر تداوم پیدا کرده است، اما نه می توان به شکل دقیق گفت که این دوگانه همان چیزی است که در جریان انقلاب اسلامی به اصولگرایی و اصلاح طلبی مشهور شد، و نه می توان گفت که اصلاح طلبی و اصولگرایی کاملاً از این دوگانه بیگانه است و با آن ارتباطی ندارد . پس به طور مشخص جواب شما هم بله است و هم خیر. از این جهت بله است که جریان اصلاح طلبی بسیار به جریان مشروطه خواهی شبیه است و جریان اولگرایی هم به جریان مشروطه خواهی شباهت دارد. اما از این جهت خیر است چراکه جریان اصلاح طلبی در دوره جمهوری اسلامی بر اساس تعاریفی که خواهم گفت، متفاوت از جریان مشروطه خواهی در دوران مشروطه است. چون مشروطه خواهی در دوران مشروطه، صرفاً برای محدود کردن قدرت بود. اما اصلاح طلبی در دوران انقلاب اسلامی داعیه های دیگری هم دارد. و از طرف دیگر همه اصولگرایان الزاماً مشروعه خواهان دوران مشروطه نیستند و با آن تفاوتهایی دارند.
س: شما گفتید که مشروطه خواهی صرفا محدود کردن قدرت بود. شما مشروطه را در این موضوع منحصر می دانید؟
ج: ببینید! مشروطه خواهی تنها به این معنا محدود نیست؛ اما مفهوم مهم مشروطه خواهی مشروطه کردن قدرت و تحدید قدرت پادشاه بود. بنابراین، گروه های مختلف فکری بر اساس محوریت محدود کردن قدرت پادشاه دور هم جمع شدند. ما اگر در دوره مشروطه از پارلمان، تحزب و یا تفکیک قوا صحبت می کنیم، همه این ها بدین منظور است که کانون هایی از قدرت در برابر پادشاه بوجود آید تا بتوانند آن را محدود کنند.
س: این بحث شباهت را بدین خاطر گفتم که ما تحلیل هایی مثل تحلیل شیخ فضل الله نوری را-که در صدر مشروطه از جمله مخالفان سرسخت مشروطه خواهی بود- درباره اصلاح طلبان هم داریم. شیخ فضل الله می گفت اينكه بيان كرديد حدودي براي پادشاه و وزرا معين خواهد شد خيلي خوب و بجا است اما اينكه فرموديد آزادي تامه و حريت مطلقه پديدار خواهد گشت، از اصل غلط و اين سخن در اسلام كليتاً كفر است. به نظر شما آیا این اختلاف، همان اختلافی است که امروز بین قانون سکولار و قانون اساسی خود می بینیم؟
س: تفکر شیخ فضل الله نوری مبتنی بر تناقض مفاهیم مدرن با شریعت مقدس است. از این دیدگاه کلماتی مانند آزادی و مساوات مفاهیم وارداتی غربی هستند؛ و نه تنها در شریعت وجود ندارد، بلکه با آن در تعارضند. بنابراین، او از «کلمه خبیثه آزادی» نام می برد. پس در رویارویی با تجدد، رویکرد شیخ فضل الله، برنتافتن مفاهیم مدرن است. این روند تا دوران جمهوری اسلامی به شکلی تداوم پیدا کرده است. مثلا در بین برخی از متفکرین می بینیم که مفاهیمی مثل دموکراسی که امروزه معادل مردم سالاری است، و یا حتی مفهوم جمهوری، طرد می شود. و حتی مفاهیمی مثل پارلمان از سوی برخی از متفکران نقد شده است. آن ها می گویند که ما در اسلام و شریعت مقدس چیزی به نام پارلمان نداریم و بنابراین اگر حکومت ما پارلمان نداشته باشد، هیچ اتفاق جدیدی نمی افتد. اساساً این جناح فکری از «حکومت اسلامی» به جای «جمهوری اسلامی» سخن می گویند. این در حالی است که حضرت امام تصریح کردند که «جمهوری» در اصطلاح «جمهوری اسلامی» دقیقاً به همان معنایی است که در غرب استعمال می شود. بنابراین، این مسئله درست است که آن رویکردی که در صدر مشروطه وجود داشت و مفاهیم مدرن را پس می زد و نمی پذیرفت، امروز هم در عصر جمهوری اسلامی به شکلی دیگر وجود دارد. اما اینکه شما می گویید مبنی بر دوگانه سکولار و تظریه ولایتی که در قانون اساسی ماست، باید بگویم که این همان موضوع نیست. چون ما دو رویکرد اصلاح طلبی و محافظه کاری را داریم که به جرئت می توانیم بگوییم که رویکرد اصلاح طلبی در عصر جمهوری اسلامی همانند رویکرد محقق نائینی و آخوند خراسانی است که مفاهیم مدرن را می پذیرفتند و توجیه شرعی می کردند. و یک جریان محافظه کار نیز در عصر جمهوری اسلامی وجود دارد که حداقل یکی از شاخه های آن همانند رویکرد شیخ فضل الله مفاهیم مدرن را قبول نمی کند. پس، دوگانه اصلاح طلبی و محافظه کاری تا حدی به دوگانه موجود در مشروطه نزدیک است، نه دوگانه سکولار و دینی.
س: البته در جریان مشروعه خواهی، بودند کسان دیگری که دیدگاه های تندتری هم داشتند. مثلا محمد حسين بن علي اكبر تبريزي در رساله كشف المراء ضمن نقد مشروطه می گوید اخذ ماليات كه توسط مجلس به تصويب رسيده مبنايي جز ظلم ندارد. یا می گوید گرفتن گمرك خلاف شرع و حرام است. یا وجود قواي مقننه و مجريه در مملكت اسلامي حرام و خلاف شريعت است. جالب اینکه سرشماري آدم و حيوان و اينكه حكماً بايد پنير سيري سه شاهي و زغال مني يك هزار و برنج سه قران فروخته شود، را خلاف شرع می داند. اگر این نوع اندیشه های رادیکال را در نظر بگیریم، آیا شخصی مثل شیخ فضل الله نوری را می توان معتدل و قدر مشترک گفتمان مشروعه خواهی به حساب آورد؟ گفتمانی که جمهوری اسلامی نیز به نوعی خود را وامدار آن می داند.
ج: برتافتن یا برنتافتن مفاهیم مدرن دارای مراتب است. یعنی به بیان دیگر ممکن است در این طیف بندی کسی بسیار سخت و شدید با مفاهیم مدرن برخورد کند و ممکن است که کسان دیگری هم مفاهیم مدرن را قبول نکنند، اما نه به آن شدت پیشین. این نکته ای که شما درباره دیدگاه های محمد حسين بن علي اكبر تبريزي می گویید درست است. شیخ فضل الله نوری و تبریزی هر دو در جبهه برنتافتن مفاهیم مدرن قرار دارند، رویکردی که در آن سنت با تجدد جمع نمی شود. اما بنده معتقدم که نباید به شیخ فضل الله نوری که از «کلمه خبیثه آزادی» صحبت می کند عنوان رویکرد اعتدالی بدهیم. انقلاب اسلامی را هم تبلور اندیشه های شیخ فضل الله نوری نباید دانست. به نظر من این یک نوع انحراف از نظر اندیشه سیاسی است که ما جریان انقلاب اسلامی ر به نفع یک جریان فکری مانند شیخ فضل الله نوری مصادره کنیم. اندیشه سیاسی حضرت امام (قدس سره) را نیز نباید به آن خط فکری فروکاست.
س: جناب حقیقت! به ریشه ها باز می گردیم تا بحث در مسیر درست خود پیش رود. می خواهیم مقداری درباره تطورات اندیشه اصلاح طلبی از دوره مشروطه تا به امروز صحبت کنیم. اگر لفظ مشروطه خواهی را شامل همه نیروهای چپ سوسیال دموکرات، راست محافظه کار و نیروهای مذهبی ای که جملگی خواهان تغییر بودند بدانیم؛ به نظر می رسد در بحث تبیین اصلاح طلبی و مشروطه خواهی مقداری دچار مشکل می شویم. در این مسئله به نظر ما با یک خط و سیر مشخص مواجه نخواهیم بود. درست است؟
ج: قبل از اینکه به این سوال پاسخ دهم تقاضا می کنم که در ابتدا معانی ای که می توان برای اصلاح طلبی متصور شد را بررسی کنیم تا ببینیم چه گروه هایی حول این مفاهیم جمع شده اند. فارغ از بحث اصلاحات اجتماعی و اقتصادی، من چهار معنا برای اصلاح طلبی پیدا کردم که لازم است حتماً این معانی را از هم جدا کنیم تا بتوانیم در واقع راجع به این ها قضاوتی در حوزه تصدیقیات داشته باشیم. مفهوم اول اصلاح طلبی، اصلاح طلبی در دین است. یعنی عده ای از متفکران بر این باور هستند که تفکر دینی ما باید پالایش شود. از این رویکرد در ادبیات سیاسی ما ممکن است به «پروتستانتیسم اسلامی» یا مفاهیم نزدیک به آن یاد شود. اصلاح دین به معنای قدیمش در بزرگان دین نیز سابقه دارد. همانطور که امام حسین (ع) هم فرمودند من قیام نکردم مگر به خاطر اصلاح در امت جدم. این به معنای اصلاح در دین است و معنای اول اصلاح است. در این چارچوب ما به کسی اصلاح طلب می گوییم که معتقد به ضرورت پالایش در معتقدات دینی است. مفهوم دوم اصلاح در مقابل مفهوم اول که مفهومی سنتی بود و در حوزه مفاهیم دینی تفسیر می شد، مفهومی است مدرن. در ادبیات علوم سیاسی، رفرم معادل اصلاح قرار داده شده، و رفورمیست یا اصلاح طلب کسی است که به انقلاب اعتقادی ندارد. یعنی برخی از اندیشه های سیاسی به گونه ای هستند که انقلابی هستند: مثل اسلام سیاسی یا جریان های چپ اسلامی مثل خداپرستان سوسیالیست خود دکتر شریعتی و حتی مثل خود سوسالیستها که معتقد به انقلاب هستند. اما برخی هستند که انقلابی نیستند مثل جریان های لیبرالیستی و محافظه کاری در غرب که اساساً با مفهوم انقلاب مشکل دارند. در بین اندیشمندان خودمان اگر بخواهیم اشاره ای داشته باشیم مهندس بازرگان را می توان نمونه آورد که به انقلاب اعتقادی نداشت. هرچند که نخست وزیر جمهوری اسلامی بعد از انقلاب اسلامی بود، اما از لحاظ تئوریک به انقلاب اعتقادی نداشت. این معروف است که در یک جلسه ای که ایشان دعوت شده بود شعار دادند که «نخست وزیر انقلابی خوش آمد» که ایشان گفتند:«من نخست وزیر انقلابی نیستم،من نخست وزیر انقلابم»؛ و بنابراین به نظریه انقلاب اعتقادی ندارم. بازرگان به معنای دقیق کلمه یک رفرمیست بود. معنای سوم اصلاح طلبی آن چیزی است که در دوره مشروطه در تاریخ ما حول محور محدود کردن قدرت اتفاق افتاد. یعنی در زمان مشروطه، اصلاح طلبان کسانی بودند که اعتقاد داشتند باید قدرت شاه را به شیوه هایی نظیر تحزب، تفکیک قوا و پارلمان، محدود کرد. معنای چهارم اصلاح طلبی در دو دهه اخیر در مقابل محافظه کاران بوجود آمده است که این معنا خاص دو دهه اخیر و خاص تقابل اندیشگی با محافظه کاری در جمهوری اسلامی است. به اعتقاد منف مفاهیم اصلاح طلبی و محافظه کاری در عصر جمهوری اسلامی به شکل مشخص معنا نشده است و بنابران به سختی می توان ویژگیهای اصلاح طلبی به معنای چهارم را مشخص کرد. شاید بتوان گفت مهمترین شاخصه اصلاح طلبی باور به مردم سالاری است، اعم از اینکه این مردمسالاری شکل دینی داشته باشد یا شکل عرفی گرا. بنابراین، ویژگی اصلی اصلاح طلبی در دو دهه دوره اخیر، باور به مردم سالاری است. این برداشت بنده است؛ و ممکن است مخالفانی هم داشته باشد. این چهار معنا را من سعی کردم برای اصلاحطلبی مشخص کنم تا بتوانیم به شکل مشخص تر از تطورات اصلاحطلبی صحبت کنیم. پس در دروان مشروطه اصلاحطلبی به معنای تحدید قدرت بوده است و در دو دهه اخیر با دال اصلی مردم سالاری شناخته میشود. اما همانطور که قبلا گفتم اصلاح طلبی فقط به این معنا نیست و می تواند به معانی دیگر در حوزه فرهنگ و اقتصاد نیز تعبیر شود. می تواند توسعه فرهنگی یا برنامههایی در توسعه اقتصادی را نیز شامل شود. اصطلاح اصول گرایی هم وضع بهتری ندارد. این اصطلاح نمی تواند ترجمه فاندمنتالیسم باشد؛ چرا که در برداشت غربیها معنای افراطی و منفی دارد و به امثال طالبان و القاعده اطلاق می شود. پس، اولین مشکل این اصطلاح آن است که با معادل انگلیسی اش همخوانی ندارد. مشکل دیگر این است که در جامعه ما، همانند اصطلاح اصلاح طلبی، به خوبی تعریف نشده است، خصوصاً وقتی که گفته می شود اصولگرایی به جناحهای مختلف تقسیم می شود.
س: با این تعاریفی که شما ارائه کردید به نظر میرسد ما دیگر با یک اندیشه مشخص به نام اصلاح طلبی مواجه نیستیم، بلکه با «اصلاح طلبیها» مواجهیم. این ایهام سیاسی درفرهنگ سیاسی ما از کجا ریشه میگیرد؟
ج: به نظرم، ابهام در فرهنگ سیاسی تا اندازه ای به روانشناسی ملت ایران باز میگردد. مردم ایران برخلاف مردمانی که در جهان اول زندگی میکنند چندان با تناقض مشکل ندارند! تو گویی ایرانی ها میتوانند با بسیاری از تناقض ها و ناسازهها زندگی کنند. ما بسیاری از مسائل را ممکن است ببینیم که با هم تناقض دارند، ولی مردم ما این تناقض ها را در خود هضم میکنند و با آن زندگی می کنند. این شاید از نظر روانشناختی به این دلیل است که مردم ما مقداری فراموشکارند. مثلا اگر گروهی یا جناحی یک دهه قبل شعاری داده باشد و اکنون حرفی کاملا مخالف با آن بزند، چندان حافظه تاریخی ما یاری نمی کنند که تناقض آن صحبت را با این صحبت پیدا کنیم. بعد از ماجرای زلزله بم که احساسات نوع دوستانه مردم عزیزمان به اوج رسیده بود، کسی در مصاحبه اش گفت ایرانیان دو ویژگی روحی دارند، یکی این که زود احساساتی میشوند، و دیگر این که زود فراموش میکنند. فکر می کنم از نظر روانشناختی مردم ما به راحتی می توانند با ابهام و کژتابی مفاهیم و ناسازهها و تناقضها کنار بیایند. همان گونه که مستحضرید
چند سال پیش هابرماس به ایران آمد. وقتی او به آلمان بازگشته بود، دو جمله گفت که علی القاعده باید برایم ما گران تمام می شد، که علی الظاهر نشد! یکی این که انتظار من این بود که دانشگاهیان به مهم ترین مباحث من بپردازند، در حالی که بسیاری از آنها دغدغه عکس گرفتن با من را داشتند! و دیگر این که گفته بود دو جریان فکری در ایران وجود داشت که من هر چه سعی کردم نفهمیدم آنها چه می گویند، ولی گویا خودشان همدیگر را می فهمیدند!
س: جناب حقیقت! شما در بحثی که مطرح کردید از ابهام مفهوم اصلاح طلبی صحبت کردید که از حالا صد سال گذشته آمده و چیزهایی به آن اضافه شده و کم شده است و تا به این نقطهای که حالا در آن هستیم رسیده است.آیا درباره این مفهوم انباشت تاریخی رخ داد و به عبارت دیگر اصلاح طلبی امروز فربه تر از دیروز است؟
ج: متاسفانه باید گفت که اندیشه سیاسی در سده اخیر ایران شکل انباشتی نداشته است و آن چیزی که ما اکنون با عنوان اندیشه سیاسی با آن مواجه هستیم چندان پیشرفت نکرده است. به نظر می رسد ما چندان از آن چیزی که در تنبیهالامه مرحوم نائینی برای توجیه شرعی مفاهیم مدرن گفته شده، پا پیشتر نگذاشتهایم. شما ببینید ما به عدد تعداد انگشتان دو دست فیلسوف سیاسی نداریم! مجموعاً می توان گفت که تا اندازه زیادی هنگامی که ما از اصلاحات و اصلاح طلبی صحبتمی کنیم با مفاهیم بازی میکنیم. من به شکل مشخص با اصطلاح اصلاحطلبی در دو دهه اخیر کار دارم که در دوره اصلاحات به جد توسط اصلاحطلبان تعریف نشد. بالاخره معلوم نشد که اصلاح طلبی به چه معناست و در چه حوزههایی باید تعریف و بازتعریف شود. چون این موضوع در دوره اصلاحات انجام نشد در دوره پسا اصلاحات در ایران شاهد نوعی ابهام هستیم. به همین خاطر است که ما وقتی از اصلاحطلبی صحبت میکنیم، هر کسی از ظن خود یار این مفهوم میشود. اصلاح طلبان علاوه بر تنقیح مفاهیم، به تبیین مبانی نظری و راهبردهای اصلاحات نیز نیاز داشتند، که از همه اینها فروماندند. بنابراین اگر ما در حوزه اندیشه سیاسی به طور انباشتی پیش رفته بودیم، باید آن چیزی که یکصد سال پیش مرحوم نائینی گفته بود را امروز چندین پله جلو میبردیم. در حالی که ما در حوزه مبانی و رویکردها به مفهوم اصلاح طلبی با ابهام مواجه هستیم.
س: آیا می توان از یک سو نیرویی مثل سلیمان میرزا اسکندری که ذاتا چپ بوده و سید حسن تقی زاده محافظه کار را که راست بود یک کاسه کرد و هر دو را مشروطه خواه و اصلاح طلب خواند؟ آیا در اینجا حوزه مشترک و تعاملی میان نیروهای اپوزیسون مخالف سسیستم وجود داشته است یا اینکه این کنار هم ایستادن تنها برای در هم شکستن دیوارهای استبداد بوده است؟ جناب حقیقت مشکل امروز ما هم این است که طیفی از نیروها را داریم که از اصلاحطلب تا اصلاحطلب اصولگرا و اصولگرای اصلاح طلب را شامل میشود و در حقیقت تفاوت چندانی هم بین آن ها وجود ندارد.
ج: فکر میکنم بر اساس آن چهار تعریفی که من در ابتدای گفتو گو ارائه کردم پاسخ بحث مشخص میشود. ما این مفهوم را در دوره مشروطه به معنای تحدید قدرت گرفتیم. جریان های چپ و محافظهکار یا راست می توانند به محدود کردن قدرت به شکلی اعتقاد داشته باشند. بنابراین، اصلاح طلبی در این معنا سفره آی است که عده ای از سمت چپ و عده ای از سمت راست می توانستند بر سر آن بنشینند. اما در عصر جمهوری اسلامی، باید توجه داشت که اصلاح طلبی معنای مبهمی دارد؛ که به زعم بنده یک دال اساسی دارد که آن هم مردمسالاری است. اگر این را قبول کنیم، پس کسانی را در عصر جمهوری اسلامی میتوانیم بیابیم که اصلاح طلب در معنای عرفیگرا یا دینی آن باشند. و بنابراین اینجاست که جریانی بوجود میآید به نام نواندیشی دینی. یعنی کسانی که معتقد به مرجعیت دین هستند و در عین حال معتقدند که از دل دین نوعی مردم سالاری بیرون میآید. متأسفانه، در عصر جمهوری اسلامی دچار نوعی عمل زدگی شده ایم، و به هنگام انتخابات عده ای دور هم جمع می شوند، و نامی برای خود برمی گزینند. بعد تازه باید ببینیم این اصطلاحات به چه معنایی بوده است. چندان ایضاح مفاهیم و وجود مبانی اندیشه ای و راهبرد حزبی در کار نیست.
س: برخی اعتقاد دارند که ما اگر به جای دو قطبی اصلاح طلب و اصولگرا، بر احزاب دارای مرامنامه مشخص تاکید کنیم مسیر درست تری را طی خواهیم کرد. چون هم جریان چپ و هم راست هر کدام به اندازه ای تاکید بر مسئله لزوم اصلاح و اهمیت اصول دارند. به نظر می رسد این مفهوم از ابتدای وضعش دچار مشکلات بنیادی بودهاست.
ج: این درست است که این گونه مفاهوم همواره به شکل مبهم به کار رفته و تطورات آن بر ابهامش افزودهاست. اما این را هم باید بیافزایم که تحزب در ایران به دلایل مختلف پا نگرفتهاست. بنابراین، غیر از آن احزابی که مرامنامه مشخص داشته اند و به شکل خاص در دروه قبل از جمهوری اسلامی پرونده آنها بسته شده است؛ ما امروزه جریان فکری ای در قالب احزاب نداریم. بنابراین، حزب چندانی وجود ندارد که بتوانیم در قالب آن شفافسازی کنیم.
س: جناب حقیقت، تبیین شما از مراحل تطور فکر مشروطه خواهی و مدرنیزاسیون در ساختار سیاسی ایران چیست؟
ببینید دو مفهوم مدرنیزاسیون ومشروطه خواهی را لزوماً نباید در کنار هم بکار برد؛ چون مشروطه خواهی جریانیاست که در دوره مشروطه به رهبری روحانیونی همانند محقق نائینی و آخوند خراسانی و همچنین روشنفکران بوجود آمد، اما مدرنیزاسیون روند مدرن کردن جامعه است که به شکل خاص در ایران توسط رضاشاه دنبال شد. بعد از شکست مشروطه تا روی کار آمدن رضا خان، در ایران ما یک خلا زمانی داریم. دراین خلا و به بن بست رسیدن مشروطه، جامعه ایران خواستار حضور یک دیکتاتور برای بروز برخی اصلاحات شد. یعنی روند مدرنیزاسیون در ایران با شکست مشروطه خواهی معنا پیدا میکند.
س: به سوال اصلی بازگردیم. به طور روشن آیا بحث های فیما بین اصلاح طلبان و اصولگرایان امروز را شما با همان دوگانه مشروطه -مشروعه تبیین میکنید؟
ج: بخشی از ماجرا آن هست، اما همه ماجرا قطعاً این نیست. همان گونه که عرض کردم به یک معنا اصلاح طلبی و اصولگرایی در مشروطه ریشه دارد؛ اما اساسا دوگانه هایی که ما می سازیم در برابر هم معنا می یابد و در واقع غیریت سازی می کنند. اصلاح طلبی در برابر اصولگرایی معنا پیدا میکند و اصولگرایی در برابر اصلاح طلبی، و چون هر دوی آنها مبهم هستند، به شکلی به هم تکیه کردند و یک دور مفهومی در اینجا بوجود آمدهاست.
س: تعاریف جدیدی که در بین اصولگرایان بوجود آمده مثل جبهه مقاومت، جبهه متحد و راه حقیقت وامثال اینها هم واجد این ابهام هستند. به طوری که تحلیلگران را دچار مشکل می کند.
بنده به جای این که این اصطلاحات را جریانهای فکری مشخص بفهمم، سعی می کنم در قالب جریانهای سیاسی برای کسب قدرت معنا کنم. البته، از کسب قدرت الزاماً معنای منفی قصد نمی کنم. هر جریان سیاسی و حزب سیاسی، طبق تعریف، باید به دنبال کسب قدرت باشد. ما شدیداً نیاز به فعالیتهای حزبی، به عنوان چرخ دنده مردم سالاری، داریم؛ و از طرف دیگر به شفاف سازی مفاهیم و مواضع نیازمند هستیم. این نیاز از این جهت اهمیت دوچندان پیدا می کند که ملت ما در برهه خاصی از تاریخ به سر می برند. امیدوارم اهمیت این زمان و اهمیت رسالت فوق را به خوبی دریابیم.