امکان «علم اسلامي»
مهرنامه، ش 20، اسفند 90
علی القاعده، مقصود از «علم» در سؤال فوق باید «دانش» (knowledge) باشد، نه صرفاً علم تجربی (science)؛ چرا که اسلامی سازی خاص علوم تجربی با رویکرد اثباتگرایانه نیست. در هزاره سوم، مکاتب نقاد رویکرد اثباتی چنان قوتی پیدا کردهاند که نمیتوان «علم» را به دانش تجربی محدود نمود. همچنین، وقتی از ایجاد علم اسلامی در آینده سخن میگوییم، به معنای حدس نسبت به وقوع حادثهای در آینده یا نوعی پیشگویی نیست؛ بلکه امکان معرفتی، و همچنین امکان عملی، تحقق چنین امری را به بحث میکشیم. فارغ از تعاریف متعدد و اختلافی، مقصود از «علم اسلامی» كشف، تدوين، ابلاغ و نشر معرفت از زاويه جهانبيني اسلامي درباره جهان، زندگي و انسان است.[2] با توجه به دو نکته فوق، پاسخ به سؤال فوق بین وجود و عدم، یا به بیان دیگر بین صفر و صد، نیست. علم اسلامی از چند جهت امکان معرفتی جهت محقق شدن دارد؛ و از طرف دیگر، با مشکلات و چالشهایی نیز روبرو است.
ابتدا میتوان به جهات امکان «علم اسلامی» پرداخت. اسلامی سازی به معنای عوض شدن فضای فکری محقق محل ختلاف نیست. پس، اگر مقصود از اسلامی سازی این باشد که فضا فکری محقق دینی شود، کمتر کسی با آن مخالفت دارد. طبق این فرض، روحیه و فکر یک فیزیکدان دینی و اسلامی میشود؛ و بنا بر قاعده «از کوزه همان برون تراود که در اوست» هر آنچه وی میاندیشد، اسلامی خواهد بود.
از این فرض که بگذریم، همان گونه که خواهد آمد، بین علوم مختلف باید تفکیک قائل شویم؛ چرا که برخی علوم، مثل فقه و کلام، دینی و اسلامیاند؛ و اسلامی سازی آنها معنای محصلی ندارد. ما همچنین به تمایز دیگری نیاز داریم: تفکیک بین پیشفرضها، روش و غایات علوم. به طور مثال، در سیاست پیشفرضهایی همانند پیشفرضهای انسانشناسانه مفروض گرفته میشود. همان گونه که هابز ذات انسان را شرور و لاک طبیعت بشر را نیک سرشت میداند، میتوان از قرآن دیدگاهی بینابینی (ترکیبی از خیر و شر) برگزید و فلسفه سیاسی مبتنی بر عقل، و آزاد از وحی، را بر آن استوار نمود. فلسفه سیاسی، طبق تعریف، آزاد از وحی است؛ اما با این مسئله منافاتی ندارد که پیشفرضها از جایی دیگر گرفته شوند. همچنین، سیاست اسلامی غایتگرایانه است، و از این جهت در مقابل سیاست نتیجهگرا، اعم از فایدهگرا و عملگرا، قرار میگیرد. سیاست اسلامی هم به اعتقاد نگارنده غایتگرایانه است، و هم با نگرش پسینی به تاریخ اندیشه سیاسی اسلامی میتوان دریافت که نگرش غایتگرایانه، به دلیل وامداری از فلسفه سیاسی یونان، غلبه مطلق داشته است.
از نظر معرفتی، قائلان به اسلامی سازی لازم است بین دو طرف ناسازه را به نحوی از انحاء جمع کنند: از این جهت که به حقایق فرازمانی و فرامکانی اعتقاد دارند، مطلقانگارند؛ همان گونه که به جهت جدا کردن شرایط خود از دیگران نسبیانگار تلقی میشوند.[3] پس، معتقدان به اسلامی سازی میبایست راهی بین نسبیگرایی و مطلقگرایی پیدا کنند. این دو مبنا ناسازوار (paradoxical) به نظر میرسند؛ هرچند ممکن است راهی بینابینی پیدا شود. به نظر میرسد سه مبنای قابل جمع بتواند گره از این معما بگشاید: نظریه اعتباریات مابعدالاجتماع، نسبی بودن حقوق و مبانی جماعتگرایانه. شاید علامه طباطبایی با طرح نظریه اعتباریات و شهید مطهری با نسبی دانستن حقوق اجتماعی راهی معقول در این بین پیدا کرده باشند. در بین مکاتب غربی نیز جماعتگرایان (communitarians) در عین اعتقاد به دین و فضیلت، به شکلی نسبیگرا هستند. این سه مبنا قابل جمع به نظر میرسند؛ و میتوانند در ارائه معنای معقولی از «علم اسلامی» ما را یاری رسانند. این سه مبنا ناقد اثباتگرایی (positivism) هستند؛ و در مقابل، با رویکرد هرمنوتیکی قابل جمعند. همه اثباتگرایان با اسلامی سازی معرفت مخالفند، چرا که به وحدت روشی در علوم طبیعی و علوم انسانی معتقدند. همچنین، همه معتقدان به اسلامی سازی مفروضات اولیه اثباتگرایی را زیر سؤال میبرند: «قطع ارتباط ميان دستاوردهاي علميـ تمدني بشري و منابع فلسفي تحصلي با انواع مختلفي كه دارد و به كارگيري مجدد اين علوم در يك نظام روشمند ديني غيرتحصلي».[4]
اما چه نسبتی بین نظریه همروی و «علم اسلامی» وجود دارد؟ نظریه همروی، که نگارنده دنبال میکند، ناقد رویکرد حداکثری و حداقلی نسبت به دین است. رویکرد حداقلی رسالت دین را صرف مبدأ و معاد میداند؛ و چون امور اجتماعی را به عقل وامیگذارد، اعتباری برای فقه سیاسی قائل نیست. برعکس، قرائت حداکثری از دین انتظار دارد دین در همه حوزهها دخالت و تعیین موضع کند. اسلامی سازی، در شکل کامل و جامع خود، مبتنی بر قرائتی حداکثری (maximalist) از دین است؛ به این معنا که هر آنچه در دانش امروزین یافت میشود در دین نیز از آن سخن به میان آمده؛ و بنابراین میتواند اسلامی شود. قرائت حداکثری در دین، اما، دارای مراتب (و مقول به تشکیک) است. پس برخی تنها معتقد به اسلامی سازی علوم انسانیاند؛ در حالی که برخی دیگر از اسلامی کردن تمامی علوم، حتی علوم پایه همانند شیمی و فیزیک، سخن میگویند. نظریه همروی راه سومی بین رویکرد حداکثری و رویکرد حداقلی به دین تلقی میشود؛[5] و بنابراین، رویکردی بینابین در مسئله «علم اسلامی» دارد. بر اساس همروی فلسفه سیاسی و فقه سیاسی، همان گونه که اشاره شد، فلسفه سیاسی هرچند فارغ از وحی است و در روش باید بر عقل تکیه نماید، اما میتواند پیشفرضهای دینی داشته باشد. همچنین، در خصوص علوم دیگر لازم است قائل به تفصیل شویم؛ چرا که مقتضای هر علم با علم دیگر متفاوت است. برخی علوم هستند که به لحاظ موضوع خود به دین میپردازند، مثل فقه و کلام و رجال، که اسلامی سازی در خصوص آنها بیمعناست. علوم طبیعی هم مثل علوم انسانی نیست. در خود علوم انسانی هم باید قائل به تفصیل شد. چه بسا بتوان گفت اقتصاد، فلسفه و سیاست بیش از علوم اجتماعی و جامعه شناسی میتوانند اسلامی شوند. در خود اقتصاد هم، به طور مثال، باید تکلیف مکتب اقتصادی را از علم اقتصاد جدا کرد. بدون شک، اسلام مکتب اقتصادی خاص خود را داراست.
شاید در مفهوم اسلامی سازی و بومی سازی این فرض نهفته باشد که دانش در گفتمان مسلط، جهان اول، تولید شده، و به هنگام کاربرد در جهان حاشیهای باید اسلامی یا بومی شود. اندیشه اسلامی سازی میتواند با بومی سازی در یک جا جمع شود. در ایران اسلامی، اسلامی سازی شکل خاص بومیسازی تلقی میشود. به تعبیر گفتمانی، در فرض اولیه اسلامی سازی و بومی سازی نوعی غیریت (otherness) نهفته است؛ به شکلی که هویت ما را به دیگری (other)، و هویت دیگری را به هویت ما، پیوند میزند. پس، اولین نکتهای که در اسلامی سازی و بومی سازی وجود دارد این است که ممکن است به شکلی به مفروضات شرقشناسانه مهر صحت گذاشته شود. نکته دوم این است که اسلامی سازی یکی از حیاتیترین ارکان اسلام سیاسی محسوب میشود؛ به شکلی که، علی الظاهر، نمیتوان اسلام سیاسی را بدون این فرض تصور نمود. نظریهپردازان اسلام سیاسی که از دین تعبیری حداکثری دارند، این فرض را از قبل پذیرفتهاند که اسلام در زمینههای فوق استغنا دارد. پس، اسلام سیاسی را بدون اسلامی سازی نمیتوان تصور کرد، اما ضرورتاً همه معتقدان به اسلامی سازی در گفتمان اسلام سیاسی جای نمیگیرند. به طور مثال، ممکن است نحلهای از اسلام غیرسیاسی به شکلی به اسلامی سازی علوم اعتقاد داشته باشند. اسلامی سازی، اما، در آنجا که با اسلام سیاسی یا بنیادگرایی جمع میشود، جنبه رادیکال به خود میگیرد، هرچند رادیکالیسم اسلام سیاسی با بنیادگرایی قابل مقایسه نیست. اسلام سیاسی در قرائت غیرمسلط خود میتواند میانهرو باشد، اما بنیادگرایی ضرورتاً رادیکال است. به همین نسبت در اسلام سیاسی و بنیادگرایی، بر حسب درجه رادیکال بودنشان، نوعی ضدیت با تجدد مشاهده میشود. به شکل کلی میتوان گفت معتقدان به اسلامی سازی یا ناقد غربند، یا ضدتجدد. تو گویی این مفروضه مشکوک را تلقی به قبول کردهاند که علوم غربی بر مادیت، نفسانیت و اومانیسم استوار است، و ما باید آن را الهی کنیم. پیوند اسلام سیاسی و اسلامی سازی هم میتواند ریشههای معرفتی داشته باشد، همه علائق و ارتباطات عملی. آنچه هست این است که هرچند اسلامی سازی بحثی اندیشهای و معرفتی است، اما قوس صعود یا نزول اسلام سیاسی ممکن است بر تحقق «علم اسلامی» به شکل عملی تأثیر گذارد. مردمسالاری، رواداری، فرهنگ گفتگو و پرهیز از سیاسیشدن (به معنای منفیاش) از پیششرطهای اسلامی سازی محسوب میشود. نه همه مخالفان اسلامیسازی مخالف با شریعت اسلامند، و نه همه شریعتمداران موافق «علم اسلامی»! علاوه بر این که مسئله «علم اسلامی» دائر بین وجود و عدم نیست؛ و همان گونه که دیدیم احتمال تفصیل نیز وجود دارد. پس «علم اسلامی» با تفاصیل فوق، و به شرط تحقق زمینهها و فقدان موانع، منتفی نیست؛ و اقتضای معرفتی و عملی دارد.
[1] . محقق حوزوی و دانشیار علوم سیاسی در دانشگاه مفید (www.s-haghighat.ir)
[2] . عماد الدين خليل: «مدخل الي اسلاميـة المعرفـة»، الطبعـة الثالثـة، هيرندنـ فيرجينيا، الولايات المتحدة الأمريكيـة، المعهد العالمي للفكر الاسلامي، 1992م، ص15.
[3] . مصطفی ملکیان، « پیشفرضهای اسلامی سازی علوم»:
http://aephilosophy.blogfa.com/post-28.aspx
[4] . محمد ابوالقاسم حاج حمد، «منهجيـة القرآن و اسلمـة فلسفـة العلوم الطبيعيـة و الانسانيـة»، به نقل از : طه جابر العلواني: «الاسلاميـة المعرفـة بين الأمس و اليوم»، القاهرة، 1996م، ص11.
[5] . سید صادق حقیقت، « نوانديشي ديني: بررسي و نقد رويکرد حداکثري و حداقلي»:
http://s-haghighat.ir/index4.php?key=379