اخلاق و دانش سياسي: از همگرايي تا واگرايي
مهرنامه، ش 10، فروردین 1390
1. در طبقه بندی دانش سیاسی، اخلاق به عنوان شاخه ای از حکمت عملی در چه جایگاهی قرار دارد؟
بحث طبقهبندی دانش سياسی بدون ذکر طبقهبندی دانش به معنای عام آن، ميسر نيست؛ چرا که قبل از هر چيز بايد جايگاه دانش سياسی در بين ديگر دانش های بشری مشخص شود. در اين بين، تقسيم حكمت به دو قسم حكمت نظري و حكمت عملي توسط ارسطو از اهميت فوق العاده اي برخوردار است. مبحث طبقهبندی علوم در جهان اسلام که از الکندی و سپس فارابی آغاز شد، ريشه در طبقهبندی دانش نزد ارسطو دارد. ارسطو فضایل عقلی را به پنج دسته تقسیم می کرد: شناخت علمی، عقل شهودی، حكمت نظرى ، حكمت عملى و توانایی عملی یا تخنه که شامل فن و هنر (مثل مجسمه سازی) می شود. غايت علوم نظری معرفت به خاطر معرفت، و موضوع آن وجود غیرمقدور است؛ و اقسام آن عبارتند از اول: علم الهی يا مابعدالطبيعه که از وجود - من حيث هو وجود- بحث میکند، دوم: رياضيات که از مقدار بحث میکند، و اقسام آن عبارتند از: حساب، هندسه، فلکيات و موسيقی؛ و سوم: طبيعيات: که از متحرک و محسوس بحث میکند؛ و اقسام آن عبارت است از: علم طبيعت، علم آثار علويه، علم کون و فساد، علم نبات و حيوان، علم نفس، علم طب و علم کيميا. اما وجودات مقدور، متعَلق عقل عملى است؛ و به سه قسم تقسيم مى شود: اول اخلاق: که موضوع آن افعال فردی انسان است؛ دوم: تدبير منزل: که موضوع آن افعال جمعی انسان در منزل است؛ و سوم: سياست: که موضوع آن افعال انسان در جامعه میباشد. البته نکته حائز اهميت در اينجا، جايگاه سياست در بين اقسام حکمت است. البته شایان توجه است که ارسطو، بر خلاف افلاطون، سياست را حکمتی نظری نمیداند؛ و بنابراين آن را در ذيل حکمت عملی قرار میدهد. معرفت سياسی نزد او- بر خلاف متأخرين وی- به شعب مختلف تقسيم نمیشود؛ و بنابراين به عنوان کلی «سياست» اکتفا مینمايد، و آن را يکی از سه شاخه حکمت عملی می داند. فارابی هم ابتدا علوم را به دو بخش نظری و عملی تقسيم میکند. علوم نظری که درباره موجوداتی سخن میگويد که عمل انسان در آن دخيل نمیباشد، بر سه قسم است: تعاليم يا رياضيات، علم طبيعی و علم الهی يا مابعدالطبيعه. علوم عملی نيز به نوبه خود به دو بخش تقسيم میشود: علم اخلاق (که به تعريف افعال نيک میپردازد؛ و شيوه رسيدن به علل و اسباب آن ها را نشان میدهد)، و سياست (که از شناخت اموری سخن میگويد که به وسيله آن ها زمينه انجام اعمال نيک برای مردم شهرها فراهم شود). با توجه به تقسیم فوق جایگاه اخلاق و نسبت آن با سیاست مشخص میشود.
2. به نظر می رسد در تمدن اسلامی گاهی تقسیم بندی هایی در حکمت عملی می شده است که با یونانیان متفاوت بوده است. سرنوشت فلسفه سیاسی یا همان حکمت عملی که اخلاق نیز ذیل آن تعریف می شود از فارابی تا وقتی به خواجه نصیرالدین طوسی می رسد، چگونه است؟
قبل از پرداختن به این نکته باید اشاره شود که طبقه بندی فارابی سنگ بنای این بحث است؛ و اگر تحولی در این بین مشاهده میشود، باید از فارابی آغاز نمود. وی در کتاب احصاء العلوم درصدد جمع آوری کليه علوم روزگار خويش است؛ و برای اين مقصود به پنج گروه اصلی اشاره میکند: اول: علم زبان: که شامل علم صرف و نحو و شعر و قرائت است؛ و خود دو قسم دارد: آن چه در مورد حفظ دلالت الفاظ نزد هر امتی است، و آن چه مربوط به قوانين اين الفاظ میباشد. سوم: علم منطق: که قوانين کلی طريق صواب و خطا را ياد میدهد. سوم: علم تعاليم يا رياضيات: شامل: علم عدد، علم هندسه، علم مناظر، علم نجوم، علم موسيقی، علم اثقال و علم حيل. چهارم: علم طبيعی: علمی که اجسام طبيعی و اعراض آن ها که اراده آدمی در آن نقشی ندارد را مطالعه میکند. پنجم: علم مدنی: علمی است که درباره اصناف افعال و سنتهای ارادی و هم چنين از ملکات و اخلاق و سجايا و سيرتهايي که منشأ اين افعال و سنتها هستند، بحث میکند. اين علم به فلسفه انسانی و فلسفه عملی هم موسوم است؛ و دو جزء دارد: سعادت شناسی و بخشی که حفظ و کنترل فضايل در جامعه را به عهده دارد. وی در آخر، به علم فقه و علم کلام اشاره میکند. علم فقه صناعتی است که انسان به وسيله آن بر استنباط اموری که شارع به آنها تصريح نکرده، از منابع قطعی بر اساس غرض شارع قدرت پيدا میکند. اين علم فرع بر شريعت است. علم کلام صناعتی است که انسان به وسيله آن میتواند از آرا و افعال و اراده در دين و شريعت دفاع کند؛ و شبهات مخالف را دفع نمايد. علم کلام مانند علم فقه دارای دو جزء نظری و عملی است که فرع بر دين میباشد. فارابی در کتاب التنبیه علی سبیل السعادة حکمت را به نظری و مدنی، و حکمت مدنی را به اخلاق و فلسفه سیاسی تقسیم می کند. به نظر می رسد تنها موردی که در تمام متون کهن اسلامی اصطلاح «فلسفه سیاسی اسلامی» به کار رفته اینجاست. در مورد سرنوشت فلسفه سیاسی یا همان حکمت عملی باید گفت که پس از فارابی به ابن سینا می رسیم. طبقه بندی علوم از دیدگاه ابن سینا از این جهت اهمیت دارد که راه را برای فقه سیاسی به عنوان رقیب دیرینه فلسفه سیاسی باز می کند؛ هرچند این کار توسط خود فارابی به شکلی انجام شده بود. وی در اقسام العلوم و دانشنامه علایی سیاست را به دو بخش تقسیم می کند: علم نوامیس (و شرایع) و علم سیاست. اما همو در منطق المشرقین گامی فراتر نهاده، و حکمت عملی را به چهار بخش تقسیم کرده است. او، در واقع، علم شرایع را به شاخه ای مستقل از حکمت عملی تبدیل کرد؛ و همین امر راه را برای فقهی شدن سیاست پس از وی گشود. از جمله، خواجه نصیر در اخلاق ناصری این تقسیم را پذیرفته است. البته باید به ابن خلدون هم توجه داشت؛ چه اینکه ابن خلدون سياست را از جمله علوم طبيعی (عقلی) میداند، و هدف آن را چنين توضيح میدهد: «سياست تدبير منزل يا شهر به آيين اخلاق و خرد است تا جمهور مردم را به راهی سوق دهد که به حفظ و بقای نوع منتهی شود.» البته، هدف علم سياست و علم عمران متفاوت است، و هرچند ممکن است از موضوعی واحد بحث نمايند، اما ديدگاه های آنها با هم فرق دارد. در حالی که سياست میکوشد تا اجتماع را چنان که بايد و شايد سامان دهد، علم عمران اجتماع را برای تحقيق وقايع تاريخی و اصلاح اخبار مورد مطالعه قرار میدهد. در مجموع، اتفاقی که برای حکمت عملی و اخلاق افتاد این بود که در طول تاریخ شرعیتر و فردیتر شد. هرچند در یونان فضیلت در شهر و در دل جامعه تعریف میشد، اما در حضیض زوال اندیشه سیاسی، فضایل شکل فردی پیدا کرد؛ و متصف شدن به صفات حسنه با دوری گزیدن از سیاست و جامعه میسر میشد.
3. همراهی اخلاق و سیاست مدن در حکمت عملی یونانیان و همچنین فلسفه سیاسی مسلمانان تا چه زمانی ادامه دارد؟ به عبارت دیگر انقطاع با هم بودگی اخلاق و سیاست از چه زمانی در سیر دانش سیاسی آغاز می شود؟
همانطور که اشاره کردید دیدگاه یونانیان و فیلسوفان صدرنشین، به خصوص فارابی، در باب حکمت عملی با هم مشابه است. در واقع، از ديدگاه فارابى همانند اندیشمندان یونان، سعادت در مدينه حاصل مى شود؛ نه در كنج خلوت. فارابى تحقق سعادت را تنها با اتصال به عقل فعال ممکن میداند؛ و درنهايت بين عمل و نظر تفكيك قائل نمى شود. وى، براى توضيح اين مطلب بحث رابطه اخلاق و سياست را طرح مى نمايد. ارتباط سعادت با عقل از ديدگاه فارابى، آن است كه وصول به مرتبه عقل فعال سبب سعادت و بهروزى انسان مى شود. اما این پایان کار نیست؛ و اخلاق و سیاست در سیر دانش سیاسی وضعیت متفاوتی پیدا می کنند.
4. آیا نسبت اخلاق و فلسفه سیاسی در اندیشه غرب نیز چنان تحولاتی داشته است ؟
قبل از هر چیز لازم است که مراد خود را از فلسفه سیاسی مشخص کنیم. فلسفه سياسى از جامعه خوب، عدالت و مسايلى از اين قبيل بحث مى كند. فلسفه سياسى اغلب به شيوه هاى انتزاعى با غايات حكومت و ابزارهاى مناسب دستيابى به آن ها و مآلاً با بهترين شكل حكومت سر و كار دارد. موضوعات اصلى فلسفه سياسى را مباحثى چون چگونگى احراز حقيقت، عدالت، مبانى خير و صلاح عمومى، آزادى و برابرى، استوار كردن زندگى سياسى بر اصول اخلاقى، دليل و ضرورت وجود حكومت، دلايل اطاعت اتباع از قدرت و جز آن تشكيل مى دهد. از نظر هابرماس نیز، فلسفه سياسى بخشى از فلسفه عملى است. به قول رودی «هر عمل سياسى، مستلزم ارزش هاى سياسى اساسى مى باشد». پس بديهى است كه انديشمندان سياسى از افلاطون تاكنون به ارزش هايى كه مبناى جامعه خوب و عادلانه اند، بيانديشند. به هر حال، فلسفه سياسى كلاسيك (ارسطويى) اخلاق و سياست را در چارچوب اجتماع سياسى قابل تحقق مى دانست. در قرون وسطی، سیاست و اخلاق کلیسایی شد؛ و به بیان دیگر مرجعی دینی پیدا کرد. اما از دوران رنسانس، این پیوند گسست. با سوژه گرايى مدرن دكارتى و ذره گرايى طبيعت انگارانه هابزى، فرايند جداسازى فلسفه اخلاق از اجتماع آغاز شد. همچنین، با طرح نظريات كاركردگرايانه و سيستمى، حذف كامل عقل عملى از عرصه اجتماعيات محقق شد؛ و نهايتاً در عصر پيش از نيچه اساساً هر گونه اعتقادى به حجيت عقل در حيات انسانى مورد سؤال و نفى واقع شد. فلسفه نیچه مقدمهای برای نسبیت پسامدرن در تمامی حوزهها، بالاخص فلسفه اخلاق، بود.