مصاحبه ها و یادداشتها

ارتباطات علمی، سیاست زده شده است

ارتباطات علمی از مسائل زیادی از جمله سیاست زدگی رنج می برد

تهران امروز، 8/9/89

- بعنوان اولین سوال، اگر کمی در مورد مفهوم روش توضیح دهید ممنون خواهم شد.

- روش از لغت «متد» است که از واژه ی یونانی «متا»، «meta» به معنا «طول» و «ادوس»، «odos» یعنی راه، گرفته شده، و مفهوم آن «در پیش گرفتن راهی» برای رسیدن به هدف و مقصودی با نظم و توالی خاص است. روش عبارت است از فرآیند عقلانی یا غیرعقلانی ذهن برای دستیبابی به شناخت و یا توصیف واقعیت. به واسطه روش می توان از طریق عقل یا غیر آن واقعیت ها شناخت و مدلل کرد و از لغزش برکنار ماند. در معنای کلی تر، روش هر گونه ابزار مناسب برای رسیدن به مقصود می باشد. روش ممکن است به مجموعه طرقی که انسان را به کشف مجهولات هدایت می کند، مجموعه قواعدی که هنگام بررسی و پژوهش به کار می روند و مجموعه ابزار و فنون که آدمی را از مجهولات به معلومات راهبری می کند اطلاق شود. معنای دیگر روش هر آن چیزی است که مطلوبیت غیری داشته باشد. به تعبیر دیگر، روش عبارت است از ابزار کسب دانش در معنای وسیعش. می توان دو نوع روش را از هم تمایز داد: روش نظم دادن به تعلیم، و روش یافتن دانش جدید. وجه اشتراک آنها حرکت از معلوم به مجهول است. اصطلاح روش هم به خود «راه» اشاره دارد و هم به قواعد و ابزارهای رسیدن به آن. در زبان عربی روش را «منهج» و روش شناسی را «منهجیه» می نامند. در مفهومی وسیع تر، روش به سه معنا اطلاق می شود: 1- مجموعه طرقی که انسان را به کشف مجهولت و حل مشکلات هدایت می کند. 2- مجموعه قواعدی که برای بررسی و پژوهش استفاده می شوند و 3- مجموعه ابزار یا فنونی که آدمی را از مجهولات به معلومات راهبری می نمایند. روش می تواند مربوط به یک پژوهش یا مستقل از آن باشد، به طور مثال، وقتی از روش معرفت سخن می گوییم، پژوهشی وجود ندارد. پس در واقع ما با یک مثلث روبه رو هستیم که دانش، روش و پژوهش اضلاع آن هستند.

- چرا این قدر بر اهمیت روش تأکید می­شود؟

در مورد اهمیت روش باید گفت: روش و به طور کلی روش شناسی بخشی از فلسفه علم است که به بررسی و تحلیل روش های مورد استفاده در یک علم با نگاه درجه دوم می پردازد. هرچند دانشمندان یک علم منتظر نتیجه ی مباحث روش شناسان نیستند و به شکل معمول به کار خود ادامه می دهند، اما نمی توان تاثیر به سزای این گونه کاوشها را بر مباحث  درجه اول نادیده انگاشت. روشن شناس هم از روش های به کار رفته درعلم آگاه است و هم از تبار آن ها و ارتباطشان با یکدیگر؛ و مهمتر از همه کارآمدی ها و کاستی هایشان را می شناسد و البته همه ی اینها را به کمک «روش» انجام می دهد. روش شناسی به محقق قدرتی می دهد که بتواند به یک موضوع از جهات مختلف بنگرد و آنرا از زوایای مختلف بررسی کند. همچنین او می تواند در تحلیل آثار دیگران به پیش فرض های روش شناسانه ای آنان و کارآیی ها و محدودیت های روش مربوطه پی برد. یک روش شناس طبیعتاً نقاد خوبی هم  هست.

- اهمیت روش شناسی در علوم انسانی وبه خصوص علوم سیاسی در چیست؟

شناخت روش ها در هر علمی ، امری بایسته به نظر می رسد. جدال اصلی صاحب نظران علوم انسانی بیشتر بر سر روش هاست. از ایستگاه تاریخ- گرچه نه از ایستگاه منطق - روش شناسی ها معمولاً محصولات فرعی نظریه های فلسفی هستند. در تکامل و بهبود روش- همانند تکامل و بهبود خود علم – تنها از طریق آزمایش و خطاست که چیز می آموزیم و برای یافتن اشتباهات خود، به خرده گیری های دیگران نیازمندیم. برخی دانشمندان تمایز علوم را به روش دانسته اند. به اعتقاد ایشان، تمایز علوم به موضوع یا غایت آن ها نیست، آن چه هست این است که روش در هرعلم و مکتب و نظریه ای، نقش کلیدی دارد. حتی می توان گفت بحث روش در مکاتب فلسفی و مکاتب فلسفه ی علم و بطور کل علوم انسانی محور دیگر مباحث می باشد. هر پژوهش مکتوب یا تفکر نانوشته ای خواه ناخواه روشی دارد. اگر فکر را به «حرکتی به سوی مبادی، و از مبادی به سمت مقصد» تعریف کنیم، بدون شک این حرکت دو قسمتی همراه با روش است. پژوهشگر ممکن است به روش خود تصریح نکند، همانگونه که معمولاً این چنین است. اما در مورد علوم سیاسی باید گفت: در درجه ای اول علوم سیاسی دچار بحران مفاهیم و روش ها شده است؛ و البته این مسئله در ایران دو چندان است، در مورد تعریف «سیاست»، «علوم سیاسی»، «فلسفه ی سیاسی»، «فلسفه ی سیاست» ، «فلسفه ی علم سیاست» و ... توافقی وجود ندارد. علاوه بر این مسئله، می توان به نبود اجماع در خصوص تعریف «روش شناسی»، «روش تحقیق»، «نظریه»، «مدل»، «مکتب»، «دچار چوب نظری» و مانند آن در علوم انسانی و علوم اجتماعی اشاره نمود. این گونه مسایل است که دانش پژوهشان علوم سیاسی را به هنگام نگارش مقاله یا رساله دچار مشکل و ابهام می سازد. نکته دوم آن است که دعوای یوزیتیویستها و مخالفان ایشان درباره ی اتحاد یا عدم اتحاد روش های علوم تجربی و علوم انسانی به سرانجام مشخص نرسیده است. در حالیکه پوزیتیوسیها معتقدند روش های علوم اجتماعی به علوم انسانی قابل سرایت اند، نقادان آنها همانند هرمنوتیسین ها و پسامدرن ها به چنین مسئله ای اذعان ندارند، از همین جا می توان به نکته ی سوم رسید. اگر روش های علوم انسانی از روش های علوم تجربی متمایز باشند، باز این معضل وجود دارد که روش های علوم انسانی، روش های علوم اجتماعی و روش های علوم سیاسی به شکل دقیق همانندی ندارند. به بیان دیگر می توان گفت از کلیه ی روشهای علوم انسانی و علوم اجتماعی در علوم سیاسی نمی توان بهره گرفت. مسئله ای دیگر آن است که نه تنها مشکلات روش شناسانه علوم انسانی و علوم اجتماعی ممکن است به علوم سیاسی نیز وارد شود، بلکه در خود علوم سیاسی نیز به نوبه ی خود معضلاتی وجود دارد، برای مثال علوم سیاسی تا چند دهه ی قبل، از این جهت معرکه ی آرا بود که آیا شایستگی ملقب شدن به عنوان «علم» را داراست یا خیر. باید اعتراف نمود که علوم سیاسی علمی جوان محسوب می شود و در نتیجه استفاده از روش در علوم سیاسی از اهمیت فراوانی برخوردار است. البته، امروزه به «علم» بودن آن می توانیم تکیه نماییم؛ و آن را یک دیسیپلین مستقل تلقی نماییم.

- در صحبتهای خود به تردیدهایی اشاره کردید که در مورد علمی بودن، سیاست وجود دارد، این مباحث از کجا منشأ گرفته اند و آیا امروزه این تردیدها برطرف شده اند؟

بحث در مورد علمی بودن یا نبودن دانش های سیاسی تا اندازه ای زیادی از میراث اثبات گرایی به شمار می رود. مقصود از «علمی بودن» در دیدگاه این مکتب تطابق با روش ها و ملاک های علم تجربی است، این بحث که تا چه حد روش های علوم طبیعی در علوم انسانی کاربرد دارند، از جمله مباحث روش شناسی به شمار می رود. اگر علوم سیاسی را «علم» تلقی کنیم، امکان پیش بینی تا حد زیادی در آن وجود خواهد داشت. به طور کلی برخی دانشمندان روش های علوم طبیعی و علوم انسانی را مشابه می بینند، در حالیکه برخی دیگر به تفاوت ماهوی آنها معتقدند، دسته ای اول را رفتارگرایان، طبیعت گرایان،  مکانیک گرایان، اثبات گرایان و همچنین نواثبات گرایان، تجربه گرایان و ارگانیک گرایان تشکیل می دهند. وجه اشتراک گرایش های فوق، تجربی دیدن و عینی قلمداد کردن علوم مربوط به انسان است. در مقابل این گروه، کسانی قرار دارند که به شکلی بین علوم تجربی و علوم انسانی تفکیک قائل می شوند. بدین لحاظ می توان گفت کلیه مکاتب این گروه به نحوی نقاد گروه اول هستند؛ و بنابراین بطور عمده بر ایشان تأخر زمانی دارند. این گروه دوم عبارتند از: اصحاب تأویل، تاریخ گرایان، پدیدارشناسان، اصحاب مکتب تفهمی و پساتجددگرایان. در مجموع، می توان گفت: امکان علمی بودن در حوزه ی دانش های سیاسی به قبول یا رد اصول اثبات گرایی و رفتار گرایی باز می گردد. کسانی که اصل عینیت و اصل یگانگی روش های علوم را می پذیرند به امکان علمی بودن در حوزه دانش های سیاسی رأی می دهند. ایشان حتی در حوزه اندیشه ی سیاسی، فلسفه سیاسی را به تحلیل مفاهیم تقلیل داده­اند. در دوره­ای که اثبات گرایی به اوج خود رسید، فلسفه سیاسی شدیداً با بی مهری روبرو شد.

- در بحث گذشته به بحران مفاهیم در علوم سیاسی و به ویژه در ایران اشاره نمودید. وضعیت علوم سیاسی در کشور ما با تاکید بر مباحث روش شناختی چگونه است؟

جامعه ما از دو حیث ویژه است: جهان سومی بودن و اسلامی بودن. ما چه بخواهیم و چه نخواهیم از فرهنگی مرکب برخورداریم. به لحاظ ایرانی بودن، از دید زمان ویژگی های این فرهنگ را حمل کرده ایم. پس از ورود اسلام به ایران، چالش های اجتماعی دو فرهنگ ایرانی و اسلامی خود را نشان دادند، اما آنچه از همه مهمتر به نظر می رسد، رویارویی با فرهنگ مدرن از صد سال پیش به این طرف بود. از آنجا که تمدن غرب چندین گام از تمدن اسلامی جلوتر قرار داشت ، گاه مواجهه با آن همراه با خود باختگی صورت می پذیرفت. ما همواره یک پا در سنت و یک پا در تجدد داشته ایم. اما مشکلات از آنجا بروز می کند که نه تعریف درستی از سنت داریم و به نقد میراث خود پرداخته ایم، نه تجدد را به خوبی شناخته ایم. مهمتر از همه آن که در راستای ترکیب و هم نهاد سازی عناصر و مولفه های فوق چندان کامیاب نبوده ایم. به قول علی حرب، برهان اختلاط روش شناختی باعث عقب ماندگی جامعه ما شده؛ چون مفاهیم بدون داشتن هیچ گونه محدودیتی به کار می روند و همواره از روشی به روش دیگر پرش می شود. جامعه ی ما، جامعه ای در حال گذار است و هنوز نتوانسته تکلیف خود را با آنچه داشته و آنچه می خواهد روشن  کند. ما در جامعه ای زندگی می کنیم که نه از سنت بریده است، نه می تواند دل از تجدد برکند و نه قدرت آنرا دارد که بین آنها تلفیق ایجاد نماید. برخی متفکران روند نوسازی یا مدرن شدن جوامع را امری محترم و غیرقابل برگشت می دانند. در اینجاست که وقتی از وضعیت روش شناسی علوم سیاسی در جامعه ی  خود سخن می گوییم، با مشکلات عدیده ای مواجه می شویم:

اولاً، در خود غرب هم گفتمان های مختلفی وجود دارد، مسئله ی روش شناسی در علوم سیاسی نیز در آنجا به تعدد مکاتب امری اختلافی است. برای مثال مکتب های فکری نقاد اثبات گرایی، روش های جدیدی دارند و بدین طریق روش های پوزیتیویستی را به چالش می کشند.

ثانیاً، ما در فهم صحیح آنچه در دنیای متمدن می گذرد مشکل داریم، چه رسد به بومی کردن آنها و نسبت سنجی شان با داشته های موجود، شاید به دلیل این آشفتگی ها باشد که برخی معتقدند ما باید همان راهی برویم که غرب چند صد سال پیش رفت، چرا که: «گذشته ی غرب، آینده ی ماست». در عین حال، برخی دیگر به راحتی، و بدون توجه به مبانی معرفت شناسانه، از روش های پسامدرن برای حل معضلات موجود ایران و اسلام بهره می جویند. به مجموعه ی مشکلات فوق این مسئله را نیز باید افزود که خود علوم سیاسی نیز در جامعه ی ما وضع مطلوبی ندارد. نبود رابطه ی علمی مناسب با جهان غرب و حتی جهان عرب، مسلط نبودن بسیاری از دانش پژوهان به زبان انگلیسی، ترجمه های ناقص و سیاست زدگی فضای علم و پژوهش، برخی از مشکلات موجود در این بین را تشدید می کند. مفاهیمی که در بستر خاص مغرب زمین شکل گرفته اند گاه در انتقالشان دچار کژتابی می شوند. ما از واژگان به شکل دقیق استفاده نمی­کنیم.

- آقای دکتر دلیل این بحران و آشفتگی در مفاهیم سیاسی چیست؟

به نظر می رسد علت این امر را باید در ویژگی های علوم سیاسی در ایران معاصر جستجو کرد. آشفتگی مفاهیم سیاسی در جهان غرب بدان حد نیست که آنرا «بحران» بنامیم. اما وضعیت برای ما متفاوت است. ایران قدیم- قبل از مشروط- نه تنها با علم سیاست مدرن ارتباطی نداشت، بلکه اصولاً هنوز با تجدد رویارو نشده بود تا زمینه ی آَشفتگی مفاهیم برای آن ایجاد شود. مفاهیم سیاسی قبل از سده ی گذشته ی اگر آَشفتگی داشت، به حد بحران نرسیده بود، چرا که چندان بلوغ لازم را نداشت و با تجدد روبه رو نشده بود. مقصود از «بحران» در اینجا در هم آمیختن مفاهیم تا آن حد است که درک معانی را در بسیاری مواضع مشکل می نماید. منشأ آشفتگی مفاهیم در علوم سیاسی را با چند مسئله مربوط می دانم. مورد اول ویژگی های خاص علوم سیاسی است؛ بدان معنا که در علوم سیاسی گرایش های بین رشته ای مانند اقتصادی سیاسی، جامعه شناسی سیاسی، روانشناسی سیاسی و ... وجود دارد. تا چند دهه ی قبل نسبت به این مسئله که سیاست به رشته ی علمی مستقلی تبدیل شده باشد، تردید وجود داشت. هرچند تفکر سیاسی در عصر باستان و در غرب، از یونان آغاز شده، اما علم سیاست به معنای نوین آن و به عنوان یک رشته ی آموزش عالی ، طی سال گذشته رشد یافته است. مسئله دیگر در این زمینه آن است که دانش واژه های علم سیاست به دلیل رواج عمومی و عامیانه ای که دارند، شفافیت خود را از دست می دهند؛ و دستخوش ابهامات گوناگون می شوند. برخی از سیاستمدارن، ژورنالیست ها و حتی حقوقدان ها که نتایج کاربرد نادرست دانشواژه های گوناگون علم سیاست برایشان اهمیتی ندارد، مفاهیم و دانشواژه های سیاسی را در سخنان و نوشته های به کار می برند و موجب ابهام می شوند. اینگونه افراد در واقع به کاربرد درست و دقیق دانشواژه های سیاسی توجه ندارند؛ بلکه آنها را برای تاثیرگذاری بیشتر بکار می برند. واژگان علوم سیاسی وقتی به دست روزنامه نگاران یا سیاستمدارن غیرحرفه ای می افتد به دلیل تسلط آنها بر رسانه ها، چه بسا به زودی جای خود را به مفاهیم غیرحرفه ای بدهد و در اندک زمانی شیوع یابد. منشاء دیگر به ویژگی های مفاهیم سیاسی در ایران بر می گردد. این ویژگی ها عبارتند از فقر منابع اصلی، معضل ترجمه، جعل اصطلاح، و کاربرد ناقص مراجع ذیصلاح، همانند فرهنگستان، که البته هر کدام از این ویژگیها بحث مبسوطی می طلبد که اشاراتی در کتاب روش شناسی علوم سیاسی داشته ام. منشاء دیگر به رویارویی با تجدد مربوط می شود. شاید مهمترین منشاء بحران مفاهیم سیاسی در ایران رویارویی سنت (و دین) با تجدد باشد. سنت و تجدد از دو جنس هستند و از دو دستگاه مفهومی متمایز برخوردارند . قبلاً هم اشاره نمودم که ایرانیان حدود یک سده قبل با مظاهر تجدد غربی آشنا شدند؛  برخی به طور مطلق آنرا پذیرفتند، برخی با آن به مخالفت برخاستند و نهایتاً گروهی سعی در اتخاذ نقاط مثبت تمدن مدرن و ایجاد هم نهادی جدید شدند. گروه اول و به ویژه گروه سوم چاره ای جز یافتن نسبت مفاهیم موجود و مفاهیم جدید نداشتند. در نتیجه مفاهیم مدرن بدون وجود نظارت و ملاکی خاص، و بدون وجود خواست و اراده ای ما، وارد سنت ما شدند و وضعیت مفاهیم به ویژه در حوزه ی سیاست را آشفته نمودند

- با توجه به مباحث قبل شما راه برون رفت از این بحران مفهومی روش شناختی را چگونه می بینید ؟

ما محکوم به این بحران نیستیم؛ و به شکلی می­توانیم از آن خارج شویم. اگر امور بر اساس تخصص و تعهد پیش روند، می توان جلوی خسارت را گرفت. در درجه اول نهادهای مسئول، همانند فرهنگستان و وزارت علوم، می بایست به وظیفه دینی و علمی خود عمل کنند. ما نه تنها به ترجمه آثار غربی، بلکه به ترجمه آثار عربی هم نیاز داریم. متأسفانه، این ارتباطات علمی تا اندازه­ای سیاست زده شده است. ارتباط ما با نهادهای علمی جهان یکی از پیش شرطهای برون رفت از این بحران است. در درجه نخست باید اطلاع جامعی از دانش دردیگر کشورها داشته باشیم. در درجه بعد، مسئولیت بر دوش فرهیختگان دانشگاهی و حوزوی قرار می­گیرد. وحدت حوزه و دانشگاه اگر معنای محصلی داشت، باید در درجه اول در حوزه علوم انسانی تحقق می یافت. مباحثات آزاداندیشانه و نظریه پردازانه در این دو نهاد علمی می تواند کارساز باشد. گفتگو شرایطی دارد؛ از آن جمله نمی توان نتیجه را از قبل تعیین کرد و طرف مقابل را به شکل جدلی ساکت کرد. حوزه دانش، برهان می طلبد، نه اقناع.

- آیا مباحثی که در ارتباط با اسلامی کردن علوم انسانی و بخصوص علم سیاست مطرح می شود علمی هستند و اصولاً چنین امری امکان پذیر است؟

من شخصاً به یک معنا اسلامی سازی را قبول دارم؛ اما بحث اصلی بر سر پیدا کردن سازوکار مناسبی برای این روند است. اسلامی سازی یک دستور بسیط نیست که اجرا شود؛ راهی است که باید به شکل معقول بپیماییم. این روند به شکل مردم سالار در بدنه علمی حوزه و دانشگاه تحقق می یابد، نه به شکل دستوری. به همین دلیل است که معتقدم روند بومی و اسلامی کردن علوم پیش شرطهایی از جمله محیط مردم سالار دارد. بحث بر سر این است که چگونه از یک طرف به شکل علمی و خارج از تعصب، و از طرف دیگر با عنایت به تعهد دینی این کار را انجام دهیم. آن چه مسلم است این است که علم غربی به شکل بسته بندی شده برای ما کارساز نیست. نسخه پیچی کورکورانه چیزی جز غربزدگی نیست؛ و بدون شک با شرایط موجود ایران اسلامی سازگاری ندارد. از طرف دیگر، باید اذعان کرد که نمی توان دیواری به دور خود کشید و نسبت به دستاورهای تجدد غفلت یا تغافل کرد. راه حل معقول شناخت صحیح غرب و نسبت سنجی آن با سنت خودی است. مرادم از سنت معنای وسیع آن است که دین را نیز در بر می گیرد. البته، این که عرض کردم راه حل نیست؛ ابتدای راه است 

2545 مرتبه بازدید
در حال ارسال...