ملاصدرا، امام خمینی و انقلاب اسلامی
ملاصدرا اندیشه سیاسی بدیع نداشت
مهرنامه، ش 36 (تیرماه 93)
حکمت متعالیه نقطه تلاقی فلسفه مشاء، عرفان و متون اسلامی است. ملاصدرا با ابداع حکمت متعالیه توانست فلسفه اسلامی را ارتقا دهد، و فلسفهای ارائه کند که در نوع خود، نظاممند، بدیع و بسیار مهم به شمار میرود. صدرا همچنین دارای اندیشه سیاسی به معنای عام (هر نوع اندیشیدن راجع به سیاست) و اندیشه سیاسی به معنای خاص (تفکر حرفهای راجع به سیاست) بوده است؛ اما دارای اندیشه سیاسی خاصالخاص (اندیشه سیاسی نظاممند، بدیع و مهم) تلقی نمیشود. اندیشه سیاسی و فلسفه سیاسی صدرایی کامل و نظاممند نیست؛ و جز در مواردی مانند انسان کامل، نوآوری خاصی ندارد؛ و تا حد زیادی (به خصوص در مواردی همچون انواع اجتماعات و مدن) مشابه مباحث فارابی است؛ و به همین جهت، در نمودار زوال اندیشه سیاسی در ایران، مورد چندان مهمی ارزیابی نمیشود.[1]
با توجه به این که نکات فوق در متون قبلی نگارنده مورد بحث قرار گرفته، میتوان به موضوع این مقاله- یعنی نسبتسنجی حکمت (سیاسی) متعالیه و انقلاب اسلامی و امام خمینی پرداخت. تاکنون پژوهشها و مقالات زیادی در ارتباط با تأثیر فلسفه متعالیه و اندیشه سیاسی ملاصدرا بر انقلاب اسلامی و نظریه ولایت فقیه امام خمینی نگاشته شده است. وقتی سخن از تأثیرگذارنده به میان میآید، گاه حکمت متعالیه و عرفان صدرایی قصد میشود، و گاه دیگر اندیشه سیاسی ملاصدرا (یا حکمت سیاسی متعالیه). در مقابل، مراد از تأثیرپذیرنده ممکن است رخداد انقلاب اسلامی یا نظریه ولایت فقیه (امام خمینی) باشد. پس بر این اساس، پرسش نسبت ملاصدرا و (اندیشه و رخداد) انقلاب اسلامی میتواند به چند سؤال فرعیتر تحویل شود: نسبت حکمت متعالیه با انقلاب اسلامی، نسبت حکمت متعالیه با نظریه ولایت فقیه، نسبت اندیشه سیاسی ملاصدرا با انقلاب اسلامی، و نسبت اندیشه سیاسی ملاصدرا با نظریه ولایت فقیه. تفکیک بین چهار مسئله فوق ضرورت دارد، و موجب خلط مفسران نظریه ملاصدرا در این زمینه شده است.
1- حکمت متعالیه (و عرفان صدرایی) و انقلاب اسلامی: انقلاب اسلامی ایران به عنوان رخدادی که در سال 57 تحقق یافت، گفتمانی بود که اسلام سیاسی شیعی را مسلط (هژمون) ساخت. البته، در این واقعه عظیم، گروههای اسلامی، ملیگرا و چپ (اسلامی و غیراسلامی) نیز مشارکت داشتند. هرچند رخداد انقلاب در رهبر آن خلاصه نمیشود، و همه گروهها و طبقات را شامل میگردد، ولی به قول میشل فوکو- که در سال پیروزی انقلاب در ایران بود- انقلاب اسلامی ایران تنها با نام امام خمینی (ره) شناخته میشد. به نظر میرسد حکمت متعالیه ربط چندانی با گروههای انقلابی نداشته، و تنها باید نسبت عرفان و حکمت متعالیه را با رهبر و بنیانگذار انقلاب اسلامی سنجید. امام خمینی در بین مکاتب فلسفی و عرفانی به حکمت متعالیه و عرفان صدرایی علاقمند بودند، و این مدعا را میتوان در تدریسها و نوشتههای ایشان به وضوح دریافت. تأثیر حکمت و عرفان صدرایی بر حضرت امام جای شبهه ندارد، هرچند این سؤال قابل طرح به نظر میرسد که آیا شخصیت سیاسی ایشان نیز از آن مبنا متأثر بوده است یا نه. اگر این مفروض پذیرفته شود که بین شخصیت سیاسی و ابعاد دیگر شخصیتی یک فرد نمیتوان به شکافی عمیق قائل شد، میتوان نتیجه گرفت که شخصیت سیاسی و اجتماعی امام نیز «به شکلی» از حکمت متعالیه متأثر بوده است. میزان این تأثیر را در تحقیقات تخصصی، بالاخص در پژوهشهای روانشناسی سیاسی، میتوان پی گرفت؛ اما به شکل مختصر میتوان گفت این تأثیر شکل غیرمستقیم داشته؛ و بعید است بتوان به شکل دقیق نشان داد که کدام جنبه شخصیت یا عملکرد ایشان از حکمت صدرایی تأثیر مستقیم پذیرفته است. این که «امام خمینی(ره) به پشتوانه فقاهت انقلاب کرد، نه فلسفه»[2]، سخن درستی است، اما باید توجه داشت که امام خمینی فیلسوف صدرایی بود؛ و مبانی هستیشناسانه و معرفتشناسانه خود را مدیون ملاصدرا بود. انقلاب اسلامی بر نظریه فقهی ولایت فقیه مبتنی ابتناء داشت، اما نظریهپرداز آن نیز با فلسفه (صدرایی) بیگانه نبود. به بیان دیگر، با مبانی فلسفهستیزانه نمیتوان انقلاب اسلامی و امام خمینی را تحلیل کرد. البته، این مسئله که «انسان کامل» صدرایی در ذهن حضرت امام شکل گرفته، و سپس شخص ولی فقیه (در نظریه ولایت فقیه) جایگزین آن شده، نیاز به تأمل و شواهد متقن دارد.
«وجه ناثنویتگرایانه و نگرش توحیدی ناب»[3] به حکمت صدرایی اختصاص ندارد؛ همان گونه که حضرت امام در نامه به گورباچف او را فقط به مطالعه کتابهای ملاصدرا فرانخواندند. قائل شدن به «انسجام هستی و توجه به آغاز و انجام الهی و توحیدی» خاص حکمت صدرایی و نظریه وحدت وجود نیست. به نظر میرسد هیچ سازوکار مشخصی وجود ندارد که بتواند تأثیر مستقیم فلسفه صدرایی بر انقلاب اسلامی، یا میزان تأثیر آن بر شخص امام خمینی را نشان دهد. پس، نه هر فیلسوف صدرایی انقلابی بوده (مثل علامه طباطبایی)، و نه هر انقلابی معتقد به حکمت (سیاسی) متعالیه (مثل بسیار از فقها که با فلسفه یا علقه ندارند، یا ضد آن هستند).
2- حکمت متعالیه (و عرفان صدرایی) و نظریه ولایت فقیه:
در بند قبل به این نتیجه رسیدیم انقلاب اسلامی ربط مستقیمی با حکمت صدرایی ندارد؛ هرچند ممکن است نسبت غیرمستقیمی با شخصیت (روانشناختی) امام خمینی و مبانی (هستیشناسانه و معرفتشناسانه) ایشان پیدا کند. حال باید ببینیم آیا نظریه ولایت فقیه بر مبانی حکمت متعالیه تکیه میزند، یا نه. برخی معتقدند حکمت متعالیه مبانی هستیشناسانه و معرفتشناسانه نظریه ولایت فقیه (و صاحب این نظریه در انقلاب اسلامی) را تمهید کرده است.[4] در این که هر نظریه فقهی ممکن است بر مبانی خاص هستیشناسانه و معرفتشناسانه تکیه بزند شکی وجود ندارد، اما مبتنی بودن نظریه فقهی ولایت فقیه بر این گونه مبانی با قرائت صدرایی مسئلهای است که امکان تأیید آن بعید به ذهن میرسد.
3- اندیشه سیاسی ملاصدرا و انقلاب اسلامی:
همان گونه که اشاره شد، ملاصدرا اندیشه سیاسی نظاممند، بدیع و مهم ندارد. اما در خصوص بحث حاضر این نکته حائز اهمیت است که اندیشه سیاسی ملاصدرا اساساً قادر نیست انقلاب به مفهوم مدرن را برتابد. دلیل این ادعا دو مسئله است: اولاً اندیشه سیاسی ملاصدرا اقتدارگرایانه است[5]؛ و بیش از آن که بتواند نظریهای برای انقلاب مدرن (مبتنی بر برابری) باشد، به تعبیری به محافظهگرایی اشبه است. ثانیاً اندیشه سیاسی وی به دلیل سنتی بودن، نمیتواند نسبتی با انقلاب به معنای «بسیج مردم بر اساس یک ایدئولوژی توسط یک رهبر برای براندازی یک نظام سیاسی» پیدا کند.
4- اندیشه سیاسی ملاصدرا و نظریه ولایت فقیه:
در این خصوص که آیا اندیشه سیاسی ملاصدرا با نظریه فقهی ولایت فقیه ربط و نسبت دارد یا نه، برخی معتقدند: «صدرا در مبدأ و معاد ميگويد علما وسائط بين انبيا و مردم هستند؛ و در الشواهد الربوبيه ميگويد مجتهدان اين سمت را بر عهده دارند. حکمت متعاليه يک ولايت فقيه متعاليه ترسيم کرده است. صدرالمتألهين براي فقيهي که فيلسوف نباشد ولايت قائل نيست».[6]
همانگونه که اشاره شد، توزيع قدرت در انديشه سياسي صدرا از بالا به پايين و اقتدارگرايانه (و نه متغلبانه و مستبدانه) است. «فقيه» در اصطلاح صدرا غير از «فقيه» در اصطلاح فقهاي امروزي است؛ چرا که مقصود او فقه اکبر است که شامل فقه اصغر یا فقه در اصطلاح امروز میشود. هرچند ممکن است ولايت فقيه از ديدگاه صدرالمتألهين داراي ابعادي سياسي باشد، اما اساساً در انديشه سياسي وي زعامت سياسي فقها براي تشکيل حکومت مطرح نشده است. فلسفه صدرايي به مسائلی چند در باب غايات حکومت و انسان کامل ميپردازد (کلياتي که کموبيش در ديگر نحلههاي فلسفي و غيرفلسفي نيز به شکلی وجود دارد)؛ اما از اين موارد نميتوان نظریه حکومت اسلامی، آن هم به شیوه فقهی، را برداشت کرد.
برخی نیز معتقدند دليل اصلي بر ولايت سياسي پيامبران، ائمه (ع) و مجتهدان (در عصر غيبت) داشتن تخصص و دانش تلقي ميشود؛ و دليل ديگر بر اين مسئله، قاعده لطف است: «صدرالمتألهين بر زعامت مجتهدين در عصر غيبت تصريح كرده، ميگويد: بدان كه نبوت و رسالت از جهتي منقطع ميگردد و از جهتي ديگر باقي است... بنابراين، مجتهدين پس از ائمه معصومين (درخصوص احكام دين بدان گونه كه از طريق اجتهاد دريافتهاند) فتوا ميدهند...»[7]
از آنجا كه خواننده از «زعامت مجتهدين» و عنوان بحث، «زعامت سياسي» را برداشت ميكند و انتظار دارد «تصريح» عبارت صدرا بر اين مطلب را بيابد، نويسنده در پاسخ ميگويد: «ممكن است گفته شود كه در عبارت طولاني مذكور بر بعد ولايت سياسي مجتهدين تأكيد نشده است، بلكه عبارت ملاصدرا ميتواند در بعد ولايت افتاء ظهور داشته باشد. در پاسخ ميگوييم كه اولاً، سياق بحث، رياست بر امور ديني و دنيوي و تعيين مصلحت اين دو است. ثانياً، از آنجا كه خلافت و حكومت براي پيامبر و امام بود، طبق عبارت فوق ميتوان آن را براي مجتهدين هم كه جانشين پيامبر و ائمه هستند، استظهار كرد. ثالثاً، در عبارت مذكور به ولايت قضايي هم تصريح نشده است، اما ميدانيم كه در داشتن ولايت قضايي براي مجتهدين اتفاق وجود دارد. رابعاً، فقراتي داريم كه در آنها بر زعامت سياسي دانايان در همه ادوار تأكيد شده است.»[8]
متناظر با استدلالهاي فوق ميتوان گفت:
1. سياق بحث، ولايت فقها در امر فتواست، نه زعامت سياسي آنها.
2. از هيچ جاي عبارت ملاصدرا نميتوان ولايت سياسي معصومان را به فقها در دوران غيبت سرايت داد؛ علاوه بر آن كه «استظهار» چنين مطلبي برداشت فكري نويسنده محترم است، نه «تصريح» عبارت صدرا!
3. عدم تصريح به ولايت قضايي دليل نميشود كه حتماً به ولايت سياسي قائل بوده است. چه بسا ولايت قضايي فقها با دليل ديگر ثابت شود، اما دليل براي ولايت سياسي ايشان از ديدگاه صدرا وجود نداشته باشد.
4. زعامت سياسي دانايان غير از زعامت سياسي مجتهدان است، علاوه بر آن كه اگر عبارت ديگري از صدرالمتألهين وجود دارد كه از آن زعامت سياسي فقها برداشت ميشود، لازم بود به آنها اشاره ميشد (كه به نظر نگارنده چنين عبارتي در هيچ يك از كتب صدرا وجود ندارد).[9]
در مجموع، میتوان گفت: اولاً بین حکمت متعالیه و انقلاب اسلامی ربطی مشخص، و بین حکمت متعالیه و امام خمینی ربط مستقیمی مشاهده نمیشود. البته، این امر منافاتی با تأثیر غیرمستقیم حکمت متعالیه بر (روانشناسی و اندیشه) رهبر کبیر انقلاب اسلامی ندارد. ثانیاً حکمت سیاسی با نظریه فقهی ولایت فقیه، حتی در قرائت امام راحل (ره)، ارتباط مشخصی ندارد؛ و نمیتوان اثبات کرد که مبانی هستیشناسانه و معرفتشناسانه نظریه فقهی ولایت فقیه در حکمت متعالیه تمهید شده است. ثالثاً با فرض گرفت این مسئله که ملاصدرا اندیشه سیاسی نظاممند، بدیع و مهمی نداشته، میتوان گفت اساساً اندیشه سیاسی وی اقتدارگرایانه است، و انقلاب به مفهوم مدرن را برنمیتابد. رابعاً هیچ گونه رابطه مستقیم و تعریف شدهای بین نظریه فقهی ولایت فقیه (به تعبیر امروزی آن) با اندیشه سیاسی ملاصدرا وجود ندارد.
[1] . سید صادق حقیقت، نقد متون سیاسی، نشر طبا، 1391، ص 229-250.
[2] . مهدی نصیری: «امام خمینی(ره) به پشتوانه فقاهت انقلاب کرد، نه فلسفه»:
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13910317000079
[3] . عماد افروغ، "فلسفه صدرایی باعث پیروزی انقلاب اسلامی شد":
http://www.khabaronline.ir/detail/356580/culture/religion
[4] . http://sharifl.persianblog.ir/tag/%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85_%D8%AE%D9%85%DB%8C%D9%86%DB%8C
[5] . سید صادق حقیقت، توزیع قدرت در اندیشه سیاسی شیعه، تهران، هستی نما، 1381.
[6]. عبدالله جوادي آملي، «بحثي در باب امکان نظريهپردازي در علوم سياسي مبتني بر حکمت متعاليه»، بعثت، شماره 29 (نيمه دوم آبان و نيمه اول آذر 87).
[7]. نجف لكزايي، انديشه سياسي صدرالمتألهين، قم، بوستان كتاب، 1381، ص 139-138.
[8]. همان، ص 140-139.
[9] . سید صادق حقیقت، نقد متون سیاسی، ص 250-251.