مصاحبه ها و یادداشتها

انقلاب اسلامی: تردید بین سنت و تجدد

نظریه رهبری مذهبی با تردید انقلاب اسلامی مابین سنت و تجدد تنافی ندارد

انقلاب اسلامی: تردید بین سنت و تجدد

سید صادق حقیقت[1]

 برخی انقلاب اسلامی ایران را انقلابی سنتی، مدرن و یا پست­مدرن دانسته­ اند. کسانی که انقلاب ایران را رجوع یا احیای سنت قلمداد کرده اند خود دو دسته ­اند: گروهی با نظر مثبت آن را تداوم تشیع دوران صفویه دانسته ­اند، در حالی که برخی دیگر انقلاب ایران را نوعی عقب­گرد و ارتجاع تحلیل نموده­اند. به نظر می­رسد انقلاب ایران پسامدرن نبود؛ بلکه به لحاظ نیروها، اهداف، آرمانها، ایدئولوژی و رهبری به شکلی ناسازوار مابین تجدد و سنت قرار داشت. انقلاب یک بسته نیست که به شکل کلیشه­ای به مدرن، پسامدرن یا سنتی بودن متصف شود. حتی به قول هانتینگتون باید بین انقلابهای غربی و شرقی این تفاوت را قائل شد که در اولی رژیم زود فرومی­پاشد و بعد حاکمیت دوگانه شکل می­گیرد؛ و در دومی چون رژیم قوی است، اول حاکمیت دوگانه (نیروی سابق و نیروی جدید) شکل می­گیرد، و سپس فروپاشی رخ می­دهد. در هر انقلابی نیروهای متفاوت فکری و عملی وجود دارند. پس، اگر در خصوص انقلاب ایران سخن از مدرن بودن یا نبودنش مطرح می­شود، به جهات غالب و کلی آن نظر داریم. به عنوان پیش­فرض و برای ورود به اصل بحث به چند نکته اشاره می­شود: اولاً، پدیده­های اجتماعی تک­بعدی و تک­«علت»ی نیستند. در انقلاب ایران جریانهای مختلف مذهبی، ملی­گرا و مارکسیستی وجود داشتند. ثانیاً، همان گونه که در نظریه رهبری مذهبی توضیح داده خواهد شد، در بین «عوامل» انقلاب اسلامی، رهبری اهمیت بیشتری داشت. ثالثاً، در مسائل اجتماعی قائل به ذات نیستیم؛ و اگر از سنتی یا مدرن بودن انقلاب اسلامی سخن گفته می­شود، به معنای اتصاف ماهیت آن نیست.

 انقلاب اسلامی و پسامدرنیسم

در سال‌های نزدیک به انقلاب ایران، فوکو در ایران بود، تظاهرات مردم را دید، با آنها مصاحبه کرد و روش انقلابیون را از نزدیک بررسی کرد. فوکو متوجه شد که انقلاب ایران ویژگی‌های انقلاب‌های مدرن جهان را ندارد، به همین دلیل تصور کرد که انقلاب ایران انقلاب پسامدرن است. فوکو که تجدد را یک اپیستمه تلقی می­کند، معتقد است در انقلاب ایران، مذهب آن را شکست؛ و این قدرت پراکنده و مویرگی بود که توانست قدرت مدرن را بشکند. می­توان گفت گفتمان اسلام سیاسی با تجدد غربی و با کل تجدد شامل مارکسیسم غیریت سازی کرد. علاوه بر فوکو، برهان غلیون نیز انقلاب اسلامی را پسامدرن خوانده است.[2] انقلاب اسلامی ایران هرچند در عصر مدرن اتفاق افتاد، اما بی‌شک ویژگی‌های یک انقلاب مدرن- به معنای غربی- را نداشت و برعکس، از ویژگی‌های تجددستیزی و ضدمدرن بودن برخوردار بود. اشکالی که بر این تحلیل فوکو وارد است، این است که نوعی تصور دوگانه در ذهن وی وجود داشت؛ به این معنی که انقلابی که مدرن نیست، پس حتماً پسامدرن است. او تصور نمی‌کرد که انقلاب ایران علاوه بر داشتن مؤلفه­های مدرن، برای بازگشت به ارزش‌های پیشین اتفاق افتاده باشد. انقلاب اسلامی هرچند در عصر مدرن بود و از جهاتی متجددانه به نظر می­رسید، اما در اندیشه رهبر و ایدئولوگهای انقلاب به ارزش‌های سنتی - از جمله آرمانها و شیوه‌های حکومت پیامبر اسلام(ص) و حضرت علی(ع)- نیز رجوع داشت.

انقلاب اسلامی خصیصه ضدتجدد نیز دارد؛ و به همین دلیل است که در این گفتمان، بومی کردن دانش غربی معنا پیدا می­کند. اما این امر، به هیچ وجه، به معنای پسامدرن بودن انقلاب ایران نیست. تصور غالب در ذهن اندیشمندان این بوده که انقلاب امری همیشه رو به جلو است. در تفکر مارکسیستی این بحث در فلسفه تاریخ مطرح است که تاریخ از پنج مرحله عبور می‌کند. در تفکر هگلی نیز گفته می‌شود که «روح» در حال تغییر و تکامل است. این تصور هگلی و مارکسیستی این ذهنیت را برای فرهیختگان ما ایجاد کرده بود که انقلاب همواره باید رو به جلو باشد، اما انقلاب اسلامی نشان داد که انقلاب می‌تواند حاوی مؤلفه­های مدرن و سنتی باشد . اشکال تحلیل فوکو دقیقاً در این مسأله است. او گمان می‌کرد که چون انقلاب ایران ویژگی‌های ضدتجدد داشت، پس حتماً انقلابی پست‌مدرن است.

 انقلاب اسلامی و تجدد

انقلاب اسلامی ایران از جهاتی مدرن و از جهاتی ضدتجدد است. دقیقاً، به همین دلیل بود که رویارویی اهداف سنتی و متجددانه نوعی چالش بین سنت و تجدد را در انقلاب اسلامی به وجود آورد که هنوز هم حل نشده است. انقلاب اسلامی ایران در دوران مدرن رخ داد، و اساساً مفهوم «انقلاب» مفهومی مدرن است. «انقلاب» در فرهنگ اسلامی و در فرهنگ سیاسی یونان معنایی دیگر دارد. جنبه­های دیگری نیز در انقلاب ایران وجود دارد که می­توان به آن لحاظ، انقلاب ایران را با تجدد قابل مقایسه دانست. اگر به گروه­های دخیل در انقلاب- خصوصاً گروه­های متمایل به لیبرالیسم و مارکسیسم- بنگریم، به خوبی می­توان سویه­های مدرن را مشاهده کرد. البته، این امر در گروه­های سنتی و رهبر انقلاب کمتر دیده می­شود. در شخص امام خمینی نیز علاوه بر جهات سنتی، می­توان تمایل به مفاهیم مدرن همچون دموکراسی و جمهوری را دید.

اما نکته مهم در این بین آن است که هویت اسلام سیاسی در غیریت­سازی با تجدد شکل گرفت. هویتها امور ثابتی نیستند، و در غیریت­سازی با «دیگری» شکل پیدا می­کنند. میرسپاسی به درستی معتقد است انقلاب مشروطه و انقلاب ایران دغدغه تجدد داشتند؛ ولی لباسی بود که دیدند به تنشان نمی­آید؛ و لذا، در برهه­ای آن را درآوردند! انقلاب ایران، در یک نگاه کلی، به دلیل ضدیت با آرمان­های تجددخواهانه شاه و گرایش به آرمان­های اسلامی حضرت امام خمینی به وقوع پیوست؛ هرچند عوامل دیگر را نادیده گرفت؛ چرا که هیچ انقلابی تک­علتی نیست. رویارویی انقلاب با تجدد شاهنشاهی را در مواضع حضرت امام و در شکل­گیری نهضت می­توان مشاهده نمود. در حقیقت، از دهه 40 شاه به توصیه آمریکایی‌ها پذیرفت که سیاست‌های مدرنیزاسیون را در ایران اجرا کند. این سیاست شامل اصلاحات ارضی، توسعه شهرنشینی و مانند آن بود. یکی از پیامدهای این سیاست، مهاجرت روستاییان به شهرهای بزرگ به خصوص تهران بود که تعارض و تقابل سنت و تجدد را در فرهنگ ایرانیان دوچندان کرد، چرا که روستاییان که دارای اندیشه‌های سنتی و دینی بودند؛ و از حاشیه‌ها به مرکز آمدند و با سیاست‌های آمریکایی شاه روبرو شدند. از همین­جا روشن می­شود که انقلاب اسلامی در تقابل با سیاست مدرنیزاسیون شاه شکل گرفت. مثلاً در آن زمان، سینماها رو به گسترش بودند، فیلم‌هایی به سیاق سینمای هالیوود در ایران ساخته و پخش می‌شد، فرهنگ شهرنشینی در حال گسترش بود، اشراف به سفرهای خارج از سفر می‌کردند، و همچنین مستشاران آمریکایی (که حدود پنچاه هزار نفر بودند) در ایران حضور داشتند. این نکته در ذهن این مهاجران شکل گرفت که عقب‌ماندگی ما زیر سر طبقات بالای جامعه و به دلیل ارتباط شاه با آمریکاست. از اینجا بود که مشروعیت نظام شاه زیر سؤال رفت. گفتمان اسلام سیاسی که در غیریت­سازی با تجدد هویت یافت، چگونه می­تواند مدرن باشد!؟ یکی از عواملی که به ضدغربی شدن انقلاب اسلامی کمک کرد، اندیشه متفکران چپ اسلامی، همانند شریعتی و آل­­احمد، بود. در این بین، تأثیرپذیری از متفکران غرب­ستیزی همچون سیدقطب را نیز نباید نادیده انگاشت. اگر بخواهیم برای نهضت امام خمینی(ره) زمان مشخصی تعیین کنیم، باید به 15 خرداد 42 اشاره کرد. در 1341 که لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی توسط شاه در مجلس در حال تصویب بود، و سه شرط در آن مورد تأکید قرار گرفته بود. حسین عَلَم، نخست‌وزیر وقت، این لایحه را پیش می‌برد. امام خمینی(ره) در نامه‌شان به شاه به او توصیه کردند که نخست‌وزیر این لایحه را پس بگیرد، چون شروطی در آن وجود داشت که مخالف اسلام بود؛ مثلاً قسم خوردن به قرآن در آن حذف شده بود. در آن نامه، هنوز بحث رفتن شاه و مبارزه با اصل نظام سلطنت وجود نداشت، بلکه نامه‌ای نصیحت‌آمیز بود که در آن امام از شاه خواستند با اصول اسلامی مخالفت نکند. اما بعد از این جریان که امام مطمئن شدند شاه قصد بازگشت از این مسیر را ندارد، تصمیم به مبارزه با اصل نظام گرفتند و ماجرای معروف 15 خرداد اتفاق افتاد. این گونه مسائل، زمینه از بین رفتن مشروعیت نظام شاهنشاهی را فراهم می کرد؛ و با علت یا علل پیروزی انقلاب اسلامی تفاوت دارد؛ چرا که پس از سست شدن پایه های سلطنت، هر گزینه­ای «امکان» تحقق داشت. بنابراین، آغاز نهضت امام خمینی با دو مسأله اساسی گره خورده است، یکی مدرنیزاسیون و دیگری جایگزین شدن اسلام سیاسی با اسلام غیرسیاسی. به نظر می­رسد مدرنیزاسیون زمینه انقلاب اسلامی را فراهم کرد، و رهبری مذهبی امام خمینی مهمترین عامل پیروزی تلقی می­شود.

 انقلاب اسلامی و سنت

قدر مشترک نظریه­های چپ، هگلی و مارکسی، و لیبرالیسم آن است که تاریخ را به شکلی رو به جلو می­دانند؛ برخلاف نظریه­های پسامدرن که ضرورتی در این امر نمی­بینند. از دیدگاه پست­مدرنها، تاریخ الزاماً حرکتی رو به جلو ندارد؛ و اساساً تاریخ مجموعه­ای از گسست­هاست. انقلاب می­تواند از حیث صورت و شکل در دوران مدرن رخ دهد و از عوامل سه­گانه رهبری، ایدئولوژی و مردم برخوردار باشد، اما از نظر محتوا بین سنت و تجدد در تردد باشد. تصور این مسئله چندان سخت نیست که در این دوران، انقلابی با عناصر سه­گانه فوق رخ دهد، اما آرمانش هم متأثر از تجدد باشد، هم احیای حکومت نبوی و علوی را در نظر داشته باشد. صرفاً جهت روشن شدن سازواری «انقلاب» و رجوع به سنت می­توان حکومت­های محافظه­کاری را تصور کرد که هرچند مدرنند، اما با مسئله حاضر در حفظ و احیای سنت از یک سو، و تجددستیزی از سویی دیگر اشتراک دارند.

همان گونه که اشاره شد، نمی­توان تمام نیروها و عملکردهای یک انقلاب را را سنتی، مدرن، و یا پسامدرن خواند. در انقلاب اسلامی، نیروهای مختلفی حضور داشتند: رهبری، گروه­های مذهبی، گروه­های ملی­گرا، گروه­های چپ و نیروهای مردمی. در این که در برخی گروه­های فوق، گرایش­های مدرن دیده می­شد، شکی روا نیست. به طور مثال، نهضت آزادی و شخص مهندس بازرگان گرایش­های متجددانه داشتند. همچنین، وضع خود انقلاب را باید از رخدادهای پس از آن جدا نمود. به طور مثال، ناکامی شعارهای متجددانه، بالاخص در دو برهه سال 60 و بعد از رحلت امام، باعث شد بنیان و کلیت انقلاب به سمت ارزشهای سنتی متمایل شود. این در حالی است که جامعه مسیری دیگر طی کرده است. اگر جمهوری اسلامی را تداوم منطقی انقلاب اسلامی بدانیم، به خوبی می­توانیم سویه­های حرکت به سمت اسلامیت و اسلام­گرایی و مقابله با مظاهر تجدد را مشاهده کنیم. بحثی که اینک بار دیگر تحت عنوان اسلامی­سازی دروس دانشگاهی مطرح شده، مشتی از خروار است.  

 انقلاب اسلامی و نظریه رهبری مذهبی

نگارنده مدتهاست که نظریه­ای با عنوان «نظریه رهبری مذهبی» به عنوان بدیل نظریه­های موجود در تحلیل انقلاب اسلامی- همانند نظریه توطئه، نظریه مدرنیزاسیون، نظریه اقتصاد، نظریه استبداد و نظریه مذهب- ارائه نموده است.[3] در این­جا، در صددم نشان دهم که آن نظریه با مدعای مقاله حاضر همخوانی دارد. امام خمینی، به دلیل داشتن ویژگی‌های شخصیتی، رهبری عام پیدا کردند، به طوری که حتی جریان‌های مارکسیست، ملی‌گرا و التقاطی هم رهبری ایشان را پذیرفتند و این به دلیل شخصیت فرهمند، عارف، مرجع، مبارز و فقیه امام خمینی بود؛ یعنی مجموع ویژگی‌هایی که می‌تواند یک شخصیت را در دل مردم جای دهد در امام خمینی وجود داشت. در واقع، در بررسی و نقد نظریه‌های مربوط به پیروزی انقلاب اسلامی، «نظریه رهبری مذهبی» متولد شد؛ چرا که کاستی­هایی در نظریات مختلفی که متفکران داخلی و خارجی درباره پیروزی انقلاب داشتند به نظر می­رسید. یکی از نقدها به این نظریات این بود که بین علل و عوامل از بین رفتن مشروعیت نظام پادشاهی و علل پیروزی انقلاب اسلامی تفکیک قائل نمی‌شدند. اما در نظریه رهبری مذهبی، بین زمینه‌سازی انقلاب- که همان از بین رفتن مشروعیت حکومت پهلوی بود- و عامل پیروزی انقلاب تفکیک وجود دارد؛ به این معنی که عواملی که مهمترین آنها مدرنیزاسیون بود، باعث از بین رفتن مشروعیت حکومت پهلوی شد، اما پس از این مرحله، احتمال جانشین شدن هر نظام دیگری وجود داشت، ولی در نهایت، حکومت جمهوری اسلامی امکان و توفیق این جانشینی را پیدا کرد. بر اساس این نظریه، در مرحله دوم، یعنی بعد از مشروعیت­زدایی از حکومت پیشین، این رهبری مذهبی بود که توانست انقلاب را به پیروزی نهایی برساند. پس، «مهمترین علت زمینه­سازی انقلاب، مدرنیزاسیون بود؛ و مهمترین عامل پیروزی آن هم رهبری مذهبی».

اگر نظریه امام خمینی را که در قالب نظریه ولایت انتصابی مطلقه فقیه است، در زمره نظریات مربوط به اسلام سیاسی بدانیم، نظریه سیاسی آیت‌الله بروجردی هم یکی از نظریات مربوط به اسلام غیرسیاسی تلقی می شود. اسلام سیاسی قرائتی از اسلام است که به «ضرورت تشکیل حکومت بر اساس الگویی خاص از شریعت اسلام» اعتقاد دارد. امام خمینی چون به ضرورت تشکیل حکومت بر اساس الگویی شریعت‌مدارانه اعتقاد داشتند، بنابراین به اسلام سیاسی معتقد بودند؛ اما آیت‌الله بروجردی به این مسأله اعتقادی نداشتند. به دلیل آغاز مدرنیزاسیون و نیز جایگزینی اسلام سیاسی به جای اسلام غیرسیاسی، نهضت امام نیز در سال 42 کلید خورد و در سال 57 به پیروزی رسید. با از بین رفتن مشروعیت نظام شاهنشاهی در طول زمان، این احتمال، حداقل به شکل فرضی، وجود داشت که به جای انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی، انقلابی دیگر با گرایشاتی متفاوت به پیروزی برسد، چرا که در انقلاب اسلامی سه جریان اصلی نقش داشتند: جریان مذهبی به رهبری حضرت امام، جریان چپ مارکسیستی (که خود به شاخه‌های مختلفی چون چریک‌های فدایی، حزب توده و... تقسیم می‌شد) و جریان ملی‌گرا. البته، جریان‌هایی التقاطی در این میان وجود داشتند که از وجوهی به یکی از این سه جریان و از وجوهی به جریانی دیگر مربوط بودند. بر اساس نظریه رهبری مذهبی، باید به دنبال عامل اصلی پیروزی انقلاب اسلامی باشیم. البته باید متذکر شوم که وقتی از عاملی در مسائل اجتماعی سخن می‌گوییم، منظورمان این نیست که آن عامل، تنها عامل موجود بوده است. مثلاً مدرنیزاسیون تنها عامل از بین رفتن مشروعیت نظام شاهنشاهی نبود، بلکه مهمترین علت آن بوده است. همچنین، رهبری مذهبی مهمترین عامل پیروزی انقلاب بود.

در مجموع، می­توان گفت نظریه رهبری مذهبی با تردید انقلاب اسلامی مابین سنت و تجدد تنافی ندارد. مدرنیزاسیون روندی برای مدرن سازی ایران از دهه چهل به این سو بود؛ و به این دلیل با موفقیت مقرون نبود که شتاب بیش از حد داشت، با سنتهای اسلامی همخوان نبود، و در دو حوزه سیاسی و اقتصادی به شکل موازی پیش نمی­رفت. لذا، می­توان گفت مدرنیزاسیون شاه نتوانست جامعه ایران را مدرن کند؛ و برعکس زمینه­ های تعارض با سنت و مذهب را آماده ساخت. رهبری مذهبی امام خمینی، با توجه به ویژگیهای منحصر به فردی که داشت، مهمترین عامل در پیروزی انقلاب اسلامی محسوب می­شود؛ به این معنا که وی توانست مردم را در راستای آرمانهای انقلاب و با توجه به تعارض به وجود آمده بین سنت و تجدد بسیج نماید. استبداد شاهی و استعمار خارجی چندان گسترده و مؤثر نبود که بتواند عامل اصلی این رخداد عظیم تلقی شود؛ هرچند- بر اساس رهیافت چندعلتی- به نوبه خود، همه عوامل به شکلی در تحقق انقلاب دخالت داشتند.

http://www.sharqparsi.com/2014/02/article11279



[1] . عضو هیأت علمی دانشگاه مفید (www.s-haghighat.ir).

[2] . برهان غلیون (و سمیر امین)، حوار الدولة و الدین، المرکز الثقافی العربی، 1997.

[3] . Seyed Sadegh Haghighat, Six Theories about the Islamic Revolution, Tehran, Al-hoda, 2000

3653 مرتبه بازدید
در حال ارسال...